شهید مفتح و مسجد قبا (۴)

گفتگو با ماشاءالله رحیمی درآمد   ماشاءالله رحیمی از اعضای قدیمی هیئت امنا مسجد قباست و این عضویت تاکنون ادامه دارد

شهید مفتح و مسجد قبا (4)

گفتگو با ماشاءالله رحیمی
درآمد
 

ماشاءالله رحیمی از اعضای قدیمی هیئت امنا مسجد قباست و این عضویت تاکنون ادامه دارد. بی تردید خاطرات ناب و ناگفته او از تاریخچه مسجد و نیز مبارزات شهید مفتح که از جذاب ترین بخشهای این یادمان است، نشان می دهد که شهرت، لزوماً دلیل آگاهی نیست و بسیار کسان که در پرده غفلت قرار می گیرند، یک سینه سخن دارند به وسعت زیبائی آنچه که می خوانید.

خود را معرفی کنید و بگوئید از چه مقطعی در مسجد قبا حضور داشتید؟
 

من ماشأالله رحیمی هستم. در مورد مسجد قبا باید بگویم که دو سه بار کلنگ مسجد زده شد، اما به علت اختلافاتی که بین مؤسسین بود، کار پیش نمی رفت. همین طور ساختمان، زمین مانده بوده تا وقتی که حسینیه ارشاد دائر شد و فعالیت ها در آنجا بود و بعد از تعطیلی حسینیه، این زمین به همین شکل بود تا یکی از ساکنین محل به نام حاج محمد تقی حاج طرخانی که اولین شهید انقلاب اسلامی بود که توسط گروهک فرقان به شهادت رسید و باهمت و پشتیبانی هیئت امنا، مسجد قبا را ساخت. با مشکلاتی که پشت سر گذاشتیم، قرار شد مسجد در ظرف دو سال ساخته شود، ولی دائما کار توسط رژیم سابق تعطیل می شد تا در سال 52 و در ماه مبارک رمضان، مسجد مورد بهره برداری قرار گرفت و در سال 53 عملا به امامت جماعت شهید مفتح کار آن رسما آغاز شد.

شهید مفتح طی چه فرآیندی به مسجد قبا می آمدند؟
 

مسجد که ساخته شد، ابتدا از آیت الله شهید مطهری تقاضا شد که امامت جماعت را بپذیرند و تشریف بیاورند. ایشان فرمودند که آقای بهشتی از آلمان برگشته اند و وقت بیشتری دارند و سزاست که ایشان بیایند، خدمت آقای بهشتی که رفتیم گفتند جناب آقای مفتح مسجد جاوید بوده اند و آن مسجد را تقریبا تعطیل کرده اند و سزاوار است که ایشان تشریف بیاورند. بعد ما از ایشان دعوت به عمل آوردیم و ایشان پذیرفتند.

آیا شما در جلسه دعوت از ایشان بودید؟
 

بله.

آیا ایشان ملاحظاتی و شرایطی برای آمدن به مسجد داشتند و یا سریع پذیرفتند ؟
 

ایشان سئوال کردند چرا من ؟ ولی وقتی گفتیم که دو دوست بزرگوار شما آقای مطهری و آقای بهشتی توصیه کرده اند، ایشان هم پذیرفتند وآمدند و با توجه به این که آن دو بزرگوار هم قول دادند که در کارهای فرهنگی و علمی کمک کنند، کار عملا شروع شد. ایشان امامت جماعت را پذیرفتند و اولین بخشی که در مسجد راه اندازی شد، کتابخانه بود و بعد هم صندوق قرض الحسنه تأسیس شد. کتابخانه تقریبا فعال شد و درکنار کتابخانه کلاسهایی دایر شدند و در این کلاسها اساتیدی چون مهندس میرحسین موسوی وآقای نقره کار سرپرستی کلاسها را بر عهده گرفتند و کلاسها به صورت فعال به کار خود ادامه دادند.

وجود دکتر مفتح تا چه حد به مسجد رونق داد و به چه شکلهایی؟
 

در این باره باید به شکلی مفصل صحبت شود. فضای آن موقع با حالا اصلا قابل مقایسه نیست و ما باید تا حدی در فضای آن موقع قرار بگیریم. در تهران حدود هزار و خرده ای مسجد آمار می دادند که فعالیتهای آنها محدود می شد به نماز جماعت و یک روضه خوانی در حد خواندن مصیبت. نوعا سخنرانیها و آن هم سخنرانیهای مفید و آگاه کننده یا نبود یا بسیار کم بود، لذا وقتی شهید مفتح کار را در اینجا شروع کردند و ما با نام مسجد قبا را به تأسی از اولین مسجدی که به دست پیامبر (ص) در مدینه ساخته شد، انتخاب کردیم، می شود گفت که کار تبلیغاتی اسلامی را تقریبا به شکل واقعی خودش شروع کردیم تا اسلام را در ابعاد گوناگون و همه جانبه اش معرفی کنیم، لذا کار نو، فکر نو، برنامه ریزی نو و شیوه های نوینی را باید اتخاذ می کردیم و دکتر شهید مفتح با روحیه ای که داشتند، پذیرایی این نوگراییها بودند، روحیه ای که هم از حوزه سرچشمه گرفته بود و هم از دانشگاه. در نتیجه هم از اساتید دانشگاهی و هم روحانیون آگاه برای سخنرانیها دعوت می کردند.

گروههای مختلف با گرایشات فکری و سیاسی گوناگون در جلسات مسجد قبا شرکت می کردند. طبیعتا شهید مفتح با تمام این گرایشات، موافق نبودند، اما آنها به اینجا به چشم یک محل فعالیت نگاه می کردند. شهید مفتح چگونه توانستند به رغم مخالفت با عقاید بسیاری از آنها، شرایطی را فراهم سازند که آنها هم جذب شوند؟
 

همان طوری که اشاره شد، در تهران جایی که بتوان گروههای مختلف فکری را در آن جا گردآورد، کم بود و یا فعال نبود. اگر در همان موقع حسینیه ارشاد فعالیت داشت، چون در آنجا جنبه های علمی یا علم روز را مطرح می کردند، طبیعتا گروهی که دارای چنین نگرشهائی بودند به آنجا می رفتند.

نگرشهای روشنفکرانه ؟
 

در قالب دیگر شاید همان روشنفکری، اما ابعاد مذهبی در آنجا کمرنگ تر بود. مسجد قبا کارش را به این شکل شروع کرد که جمع بین هر دو بود، یعنی هم روشنگری و هم روشنفکری و هم حفظ اصالت اسلامی و نکته مهم این بود که در آن موقع، نسل جوان، روشنفکر و تحصیلکرده برای مبارزه با نظام شاهنشاهی، به یک مرکزیت ومرجعیت نیاز داشت و مسجد قبا تبدیل به این مرکز شده بود و به شکل هم عمل می شد که وقتی شخصی وارد مسجد می شد، تعصب خاصی و گرایشات گروه خاصی را احساس نمی کرد و کاملا مسجد پذیرای افکار مختلف بود، چون اهداف در آن زمان مشترک و مبارزه صددرصد اسلامی بود و این رنگ را داشت.

از مشکلاتی که ساواک برای دکتر مفتح ایجاد می کرد، چه خاطراتی دارید؟
 

باید به فضای خفقان آن روزگار مراجعه کنیم که هر محفلی را که می خواست دائر شود، بدون مجوز امکان نداشت. مسجد قبا هم با توجه به این که هیئت امنای آن به عنوان مبارزین، شناخته شده بودند و افکار خاصی داشتند، قرار شد هیئت امنا مخفی باشند و آشکار معرفی نشوند. دو نفر در مدیریت مسجد ظاهر بودند، یکی بنده که مسئولیت گردانندگی مسجد را داشتم و یکی هم شهید بزرگوار مفتح که به عنوان امام جماعت معرفی شدند و بقیه اعضای هیئت امنا مخفی بودند.جلسات مخفی و تصمیم گیریها هم در حد هیئت امنا و برای اجرا بود و بیش از این،هویت هیئت امنا و افکارشان باز و آشکار نمی شد.

برای شخص دکتر مفتح چه مشکلاتی را ایجاد می کردند؟
 

در یک سال اول ساواک خیلی حساسیت به خرج نداد و کنجکاو نشدو زمانی متوجه شد که آنجا به صورت کانونی درآمده بود که دیگر نمی توانستند برخوردی را که با مسجد جاوید داشتند با آنجا بکنند و در آن را ببندند و یا آقای مفتح را از آنجا بگیرند. تقریبا کانونی شده بود که بسته شدن یا تعطیل کردنش به ضرر خود دستگاه تمام می شد و لذا فشار را بر ما زیاد کردند، به این ترتیب که روی سخنرانیها و برنامه ها کنترل بیشتری داشته باشند. مرحوم مفتح خودشان ممنوع المنبر بودند واجازه نداشتند صحبت کنند. دکتر مفتح در هفته یکی دو بار، همان طور که سر سجاده نشسته بودند، رویشان را به مردم می کردند و به عنوان ترجمه دعا و یا به عنوان بحثی درباره آیه ای از قران صحبت می کردند و تقریبا مطالبی را باید می گفتند در ظرف ده دقیقه یا یک ربع بیان می کردند. وقتی هم ساواک فشار آورد و از من به عنوان مسئول مسجد پرسید که موضوع چیست، من گفتم ایشان منبر نمی رود، سرسجاده نشسته اند و از ایشان سئوال می شود و ایشان هم جواب می دهند و یا دعا و آیه ای را ترجمه می کنند. آنها تعهد گرفتند که کار در همین حد هم انجام نشود، ولی باز ادامه داشت و حتی افسران کلانتری به شکلی بسیار بی ادبانه و با کفش وارد مسجد محراب شدند و به ایشان گفتند باید این کار را تعطیل کنید یا شما را می بریم که مردم بلند شدند و مانع از بردن دکتر مفتح شدند. البته آنها مقداری واهمه داشتند که با مردم روبرو نشوند. تا این حد فشار بود.

ظاهرا شما واسطه دریافت مجوز برای سخنرانیها هم بوده اید.
 

بله، آن روزها برای هر سخنرانی باید مجوز می گرفتیم و حتی برای کسی که دعای تعقیبات نماز را می خواند یا اذان می گفت، دستور داده بودند که باید کسی را معرفی کنیم که همیشه همان باشد، اگر شخص ثالثی اذان می داد و یا دعا می خواند، باید برای او مجوز جدید می گرفتیم. تا این حد نسبت به این مسجد حساس شده بودند.

شما خودتان برای چه کسانی مجوز گرفتید؟
 

نوعاً آقایان ممنوع المنبر بودند، از جمله همین امام جماعت فعلی مسجد، حاج آقا مروی که ما برایشان شناسنامهای درست کردیم به اسم محسن مرویان و با آن شناسنامه هر سال برای سخنرانیشان مجوز می گرفتیم و آنها می دیدند که محسن مرویان ممنوع المنبر نیست یا شهید شیرازی را به نام عبدالغفار کرمانی برایشان مجوز می گرفتیم و منبر می رفتند و بسیاری از افراد دیگر را به همین شکل مجوز می گرفتیم. گاهی هم وقتی برای یک دهه مجوز می گرفتیم، نمی بردیم تحویل بدهیم و برای دهه های بعد از همانها استفاده می کردیم.

شهید بهشتی و شهید مطهری در اداره مسجد قبا چقدر با شهید مفتح همکاری داشتند؟ اگر در این مورد خاطراتی دارید، نقل کنید.
 

گاهی مسائل خاصی برای مسجد پیش می آمد و یا سخنرانهایی که به مسجد دعوت می شدند، مشکل ایجاد می کردند، یادم هست که آقای حسن توانایان فرد منبری را رفتندو سه شب درباره اقتصاد اسلامی صحبت کردند و در مورد مسئله مربوط به سفته که فتوای حضرت آیت الله خوئی بود، ایشان به آن فتوا ایراد گرفتند و خبر آن به بازار تهران وقم رسیدو از قم جمعی، منجمله حضرت آیت الله مشکینی به صورت ناشناس آمدند و در میان مردم نشستند که هم مطالب را گوش کنندو هم اگر مسئله خلافی هست، تذکر دهند. در آن موقع این مسائل حاد که پیش می آمد، شهید مفتح با این دو بزرگوار همفکری و با هم صحبت و برای مسائلی از این قبیل راه حل پیدا می کردند و یا سخنران را راهنمایی می کردند. یا در مورد سخنرانهائی که پیشنهاد داده می شدند،آقای مفتح با آقای مطهری مشورت می کردند و گاهی هم می خواستند که صحبتهای سخنرانها مبارزاتی باشد و دراین باره کمک می گرفتند. یادم هست یک سال از حضرت آیت الله خامنه ای، رهبر معظم انقلاب که در مشهد بودند، کمک گرفتندو خواستند که چهار پنج نفر طلاب مبارز و مبرز را بفرستید که آمدند و در مسجد قبا سخنرانی کردند و یا از مصر، آقای دکتر عبدالفتاح عبدالمقصود، نویسنده کتاب امام علی(ع) را دعوت کردند که آمدند و در مسجد قبا سخنرانی داشتند و یا از آقای محمد جواد مغنیه از علمای بزرگ شیعه در لبنان دعوت شد. از آقای صدرالدین که از ایران رفته بودند به لبنان برای سخنرانی دعوت شد. خاطرم هست که سخنرانی شده بود و روی تخته فردای آن روز که افراد پلیس آمدند، چشمشان به تخته خورد و دیدند در مورد لبنان و فلسطین نکاتی نوشته شده اند. انگار که بمب اتمی کشف کرده باشند. برآشفته و دستپاچه شدند و به این طرف و آن طرف بی سیم زدند که این مسجد، مکان ناراحتی است و دارد اسباب درد سر فراهم می کند و نکاتی درباره فلسطین و لبنان نوشته شده، در اینجا درسهای چریکی داده می شودو و پلیس را اینجا جمع کردندو اسباب زحمت ما را فراهم آوردند. در آن روزها اسم فلسطین برای رژیم شاه حکم بمب اتمی را داشت.

آیا از آمدن آقای مطهری به مسجد قبا خاطره ای دارید؟
 

متأسفانه جو بدی را آن موقع در بین روشنفکرها ایجاد کرده بودند، مخصوصا حضور آقای مطهری در حسینیه ارشاد، جوبدی را برای ایشان درست کرده بود.

یعنی ایشان را روشنفکر می دانستند؟
 

یعنی ایشان را حکومتی، در مقابل جناح روشنفکرها مبارز می دانستندو تبلیغ سویی را به این شکل به راه انداخته و ایشان را ساز شکار معرفی کرده بودند و این کار روشنفکرهایی بود که بعد از انقلاب و مخصوصا در این شش هفت سال اخیر دستشان رو شد که سیاست منهای دین را علنا و رسما مطرح کردند، به این راحتی می خواستند افراد را از صحنه بیرون کنندو در آن موقع تهمتهای اصلی را به آقای مطهری می زدند و می گفتند که ایشان سازشکار است.

آیا به مسجد قبا می آمدند؟
 

برای سخنرانی نیامدند، چون حتی در بین اعضای هیئت امنا هم همان افکار روشنفکری حسینیه ارشاد القا و با آوردن ایشان مخالفت می شد. در این جمع شهید بزرگوار حاج محمد تقی حاج طرخانی موافق ایشان بودو خیلی هم به ایشان احترام می گذاشت و آقای مفتح نسبت به شهید مطهری احترام خاصی قائل بودند و بنده هم که موافق بودم. در سال 56 دولت آشتی به اصطلاح آشتی به نخست وزیری شریف امامی سر کار آمد و قلبم و بیان را آزاد کرد و گفت که دیگر ممنوع المنبرنداریم. در آن سال که به قول خودشان دیگر ممنوع المنبر نبود و همه آزاد بودند، باید قبلا اسامی سخنرانها را می دادیم. در سال 57 که خواستیم فهرست سخنرانها را برای شبهای ماه رمضان تهیه کنیم، بین خود هئیت امنای مسجد هم راجع به آمدن آقای مطهری اختلاف افتاد تا حدی که بعضی از دوستان قهر کردند و دیگر جلسات هفتگی دائر نمی شد. درعین حال ما فهرستی را مطابق سالهای گذشته برای ماه رمضان تهیه کردیم و پنج شب آخر ماه رمضان را برای شهید بزرگوار آقای مطهری در نظر گرفتیم. این دقیقا مربوط به زمانی است که مثلا ممنوع المنبر نداشتیم و آزادی قلم و بیان رسما از ناحیه دولت اعلام شده بود. فهرست را دادیم و مأموری که از طرف ساواک در کلانتری مأمور بود، گفت همه افراد پذیرفته شده و فقط سخنران پنج شب آخر را باید عوض کنید.

یعنی همین فردی را که نسبت سازشکاری با دستگاه را به او می دادند!
 

نکته در همین جاست. بعد گفتیم به چه مناسبت؟ ما که دیگر ممنوع المنبر نداریم و آقای مطهری هم جزو فهرست ممنوع المنبرها نبوده اند. شما اشتباه نمی کنید؟ خود او هم شک کرد و گفت، «نمی دانم! چنین چیزی را به من گفته اند.» حتی من تهدیدش کردم و گفتم که اگر ایشان را حذف کنیم و شورشی بشود، مسئول قضیه شما خواهید بود. از سوی دیگر من به صورت کتبی فهرست را داده بودم و کلانتری هم باید به صورت کتبی جواب مرا می داد. رفت کلانتری و کاغذ معمولی آورد که ایشان باید از فهرست حذف شود. من قبول نکردم و گفتم، «من با سربرگ و آرم مسجد فهرست داده ام و جواب نامه ام را هم باید رسمی بگیرم.» نامه ای برایم نوشتند که آقای مطهری در مسجد قبا ممنوع المنبر نداریم و آزادی بیانرا اعلام کرده اند، برای من بسیار تعجب آور بود. نامه را داشتم و شهید بزرگوار دکتر مفتح وارد دفتر شدند و من هم بی پروا به ایشان گفتم، «بعضی از دوستان خودمان متأسفانه حرف ساواک را می زنند.» ایشان با خنده گفتند، «رحیمی چه می خواهی بگویی؟» گفتم «بعضی از دوستان با آمدن آقای مطهری مخالفت می کنند و ساواک هم همین طور.» ایشان توضیح بیشتری خواستند، نامه را به ایشان نشان دادم که ساواک با حضور شهید مطهری در مسجد قبا مخالفت کرده است. شهید مفتح بسیار تعجب کردند و گفتند، «عجب ! عجب! دشمن، آقای مطهری را شناخته است و ما متأسفانه ایشان را نمی شناسیم.» این حرفی بود که شهید بزرگوار دکتر مفتح درباره شهید مطهری زدند. مع الوصف ساواک اجازه سخنرانی به ایشان نداد.

غیر از سخنرانی به مسجد می آمدند؟
 

بله برای بعضی از مواقع خاصی که جوهای مساعدی درست می شد و از نزدیک برنامه ها را می دیدند و اگر سئوالات خاصی از ایشان می شد، جواب می دادند. در آن موقع از دو ناحی متهم می شدیم. از یک ناحیه به سنی گری و این که خلاف شیعی گری داریم عمل می کنیم و از طرف ساواک متهم به خرابکاری بودیم و روش کمونیستی را پیاده می کردیم و از بعضی جناحها دیگر هم مورد اتهامات مختلف بودیم و خلاصه از هر طرف به مسجد قبا حمله می کردند، لذا شرایط ایجاب می کرد که افرادی چون شهید مطهری و شهید بهشتی از مسجد دفاع کنند یا همان طور که عرض شد حضرت آیت الله مشکینی از قم تشریف می آوردند و در میان جمعیت می نشستند تا بتوانند از برنامه مسجد مطلع شوند و از آن دفاع کنند. شاید اگر این دفاعها نمی شد، جوهایی که ساواک می خواست به وجود بیاورد، ایجاد می شدند و مبارزات را در نطفه خفه می کردند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 14
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر