هرمنوتیک از دیدگاه هانس گئورگ گادامر (۴)

علم هرمنوتیکی: ذوب افق ها   گادامر نظریه خویش در باب هرمنوتیک را با انتقاد از مفهوم شایع تجربه آغاز می کند

هرمنوتیک از دیدگاه هانس گئورگ گادامر (4)

علم هرمنوتیکی: ذوب افق ها
 

گادامر نظریه خویش در باب هرمنوتیک را با انتقاد از مفهوم شایع تجربه آغاز می کند. از نظر گادامر، در مفهوم شایع تجربه، علاوه بر این که معیاری برای عینیت وجود ندارد، بعد تاریخی تجربه نیز نادیده گرفته می شود. (1) بنابراین، گادامر تلقی «دیالکتیکی » تجربه را در برابر مفهوم شایع آن قرار می دهد که براساس آن، شناسایی صرفاً جریان سیال ادراکات نیست، بلکه رویداد و واقعه و مواجهه است، آن هم رویداد و مواجهه منفی؛ زیرا چیزها آن گونه که به نظر می رسیدند آشکار نمی شوند. (2) تجربه هرمنوتیکی پرداختن به چیزی است که به صورت میراث با آن مواجه می شویم. از این لحاظ، مواجهه با میراث به این معنا نیست که ما میراث را موضوع فاعل شناسایی قرار می دهیم، بلکه به معنی ایجاد تعامل دیالکتیکی «من- تو» با میراث است. (3) مراد این است که میراث به مثابه متن، هم متعلق پرسشگری ما قرار می گیرد و هم خود در مقام پرسشگر از ما سؤال می کند. تجربه هرمنوتیکی حاصل این دیالکتیک، پرسش و پاسخ میان ما و میراث است. تعامل دیالکتیکی متن و تأویل گر، نشان می دهد که متن چیزی مستقل از ذهن نویسنده است و حیثیت استقلالی آن، به آن ویژگی ای بخشیده است که همواره می تواند از موقعیت فعالانه با تأویل کننده رو برو شود. وقتی متنی به موضوعی برای تأویل قرار می گیرد، پرسشی در ذهن تأویل کننده شکل می گیرد. البته، این پرسش هر پرسشی نیست، بلکه پرسشی است که متن به آن رخصت داده که مطرح شود؛ زیرا پرسش های نامربوط به متن برای تأویل کننده بیهوده است. بنابراین، متن یک چیز صامت و بی زبان نیست، بلکه از همان آغاز در داد و ستد دیالکتیکی با انسان قرار می گیرد و انسان را وادار می کند تا در جهات معینی از او پرسان نماید.
بنابراین، در نظر گادامر وظیفه علم هرمنوتیک اساساً فهمیدن متن است و نه مؤلف؛ زیرا فهم متن به این دلیل نیست که میان مؤلف و خواننده ارتباط و نسبتی ایجاد شود. هرچند که ممکن است در عمل تأویل این کار نیز صورت گیرد، بلکه دلیل آن فراهم کردن زمینه مشارکت در موضوعی است که متن به تأویل گر منتقل می کند. بدین ترتیب، تأویل گر از طریق مواجهه دیالکتیک به متن اجازه می دهد که در جهان کنونی خودش به او خطاب کند و از این طریق، میان افق معنایی تأویل کننده با افق معنایی متن رابطه ایجاد شود. (4) بنابراین، تأویل درست و موفق تأویلی است که در آن «دو زیست جهان» یا «دو افق معنایی» به خوبی در هم ذوب می شوند. هرچند که این بدان معنا نیست که، برای هر متنی یک تأویل نهایی، عینی و قطعی وجود دارد؛ زیرا افق معنایی متن همواره افقی گشوده به سوی تأویل های جدید است. بدین ترتیب، فرایند تأویل اساساً دورانی است. «تأویل کننده از «زیست جهان» خود آغاز می کند، طرح آغازینی از متن در سر دارد. اما با بررسی دقیق تر، این طرح دگرگون می شود، بدیل ها و مسائل تازه ای مطرح می شوند و خود فراشد تأویل یا شناخت زیر و رو می شود.» (5)
تأویل کننده برای اینکه بتواند با متن وارد داد و ستد دیالکتیکی گردد و متن را به سخن گفتن وادارد، نخستین شرط فهمیدن «افق» متن است. (6) اما فهمیدن افق متن، به مدد چه چیزی حاصل می شود و چه چیزی است که میان افق متن و افق پرسشگری تأویل کننده مشترک است و به گونه ای بر آن دو احاطه دارد که می تواند آن دو را از درون به هم وصل نماید؟ از نظر گادامر این چیزی نیست به جز زبان؛ زیرا متن و تأویل گر هر دو در- جهان بسر می برند و از آنجا که جهان جز از طریق زبان به ظهور نمی رسد، زبان تنها چیزی است که هم متن و هم تأویل گر را احاطه می کند. (7) پس تجربه در نزد گادامر داده غیرزبانی نیست، به گونه ای که ابتدا تجربه عریان و فاقد جنبه های زبانی شکل بگیرد، آنگاه انسان از طریق تدبر برای آن کلمات بیابد، بلکه تجربه و تفکر و فهم سراسر زبانی اند و آدمی در بین کلام فقط از کلماتی استفاده می کند که از قبل متعلق به این موقعیت اند. به کار بستن کلمات برای وصف تجربه عملی کور نیست، بلکه انطباق با مقتضیات تجربه است. پس شکل گیری کلمات محصول تدبر (8) نیست، بلکه محصول تجربه است. کلمه بیان روح یا ذهن نیست، بلکه بیان موقعیت هستی است. (9) در یک کلام، تجربه هرمنوتیکی در نزد گادامر چیزی نیست جز مواجهه دیالکتیکی میان افق میراث به صورت متن منتقل شده و افق تأویل کننده . زبان بستر مبنای مشترکی را فراهم می کند که در آن و بر اساس آن، مواجهه میان این دو افق امکان پذیر گردد. اما از آنجا که زبان خود نیز مخزن و محمل تجربه هستی در گذشته است، متناهی و تاریخی است. همین حقیقت کافی است تا به هر آنچه که از طریق زبان ظهور و نمو می یابد از جمله به تجربه، تفکر، تأویل نیز صبغه «تاریخیمندی» ببخشد. بدین ترتیب، گادامر به رغم، دیالکتیکی بودن تجربه هرمنوتیکی اش، به کلیت دانش هرمنوتیک رنگ تاریخی می بخشد.

جمع بندی و نقد
 

نقد کامل نظریه هرمنوتیک گادامر و هایدگر، نیازمند نوشتار جداگانه است، اما در عین حال، نکاتی وجود دارد که در یک نگاهی مختصر نیز می توان به عنوان طرح اجمالی نقد مطرح نمود. دو نکته در اینجا طرح و بررسی می گردد:
1. آنچه هایدگر و گادامر، به عنوان عناصر و پیش ساختارهای فهم، که بر خود فهم تقدم دارد، مطرح نموده اند، از اساس مناقشه برانگیز است، اما مناقشه برانگیزتر از آن، نتایجی است که آن دو از این مقدمات گرفته اند. تاریخیمندی فهم و نظریه ذوب افق ها، که براساس آن، برای فهم متن به شناخت ویژگی های مؤلف، نیات و مقاصدی را که مؤلف هنگام نوشتن و تألیف متن در سر داشته، چندان اهمیتی داده نمی شود، و در عوض، به بازسازی افق تاریخی ای که متن در آن به تحریر در آمده است و نزدیک نمودن افق ذهنی خواننده و تأویل گر به افق تاریخی متن اهمیت داده می شود، زمانی قابل پذیرش است که متن، همچون رویداد متافیزیکی، بدون عبور از افق ذهن نویسنده و مؤلف، و فارغ از محدودیت هایی که مؤلف و صاحب متن برآن تحمیل می کند، امکان ظهور داشته باشد. در حالی که تاریخیمندی متن، در اساس و بنیاد خویش، بی معناست، که اگر ویژگی ها و محدودیت های مؤلف به عنوان موجودی زمان مند و تاریخمند و نقش آن بر تاریخیمندی متن را مورد انکار قرار دهیم؛ زیرا متن حتی بر فرض جدایی و استقلال آن از مؤلف، تا زمانی که امکان ظهور نیافته باشد، بیرون از تاریخ، زمان و جهان قرار دارد. این مؤلف و نویسنده است که با کنش نوشتاری خویش متن و نوشتار را به درون تاریخ می آورد و امکان زمانمندی و مکانمندی آن را فراهم می کند. به بیان دیگر، بر فرض استقلال متن از نویسنده و مؤلف، نسبت نویسنده با متن نسبت علت فاعلی و ایجادی است. علت صوری، مادی و غایی متن هرچه باشد، نمی تواند نقش اساسی و بنیادی علت فاعلی را، در شکل گیری و به وجود آمدن متن انکار و نفی نماید. نویسنده در مقام فاعل و موجد متن، متن را براساس طرح ذهنیی که خود در نظر گرفته است، می نویسد. تا زمانی که متن کامل نشده، بیرون نیامده و از اختیار نویسنده بیرون نشده است، این نویسنده است که تصمیم می گیرد، چگونه و در چه زمانی متن را بنویسد و چه زمانی دست از نوشتن بردارد و عمل نوشتن را متوقف نماید. بنابراین، متن به عنوان اثری که نویسنده علت فاعلی آن به شمار می آید، پیش از آنکه به اثر تبدیل گردد، خمیری انعطاف پذیری است که تنها نقش صورت دلخواه مؤلف، شکل غایی و نهایی آن را تعیین می کند. با این وصف نمی شود گفت، که متن واجد حیثیت استقلالی تام از مؤلف است، به گونه ای که، تنها با بازسازی افق تاریخی متن و نزدیک سازی افق ذهن خواننده و تأویل گر به آن، بتوان معنای اصلی و نهایی متن را دریافت و عمل هرمنوتیک را انجام یافته و پایان یافته تلقی کرد. در حقیقت، بهتر آن است که در ابتدا، متون را براساس ژانر، مضمون و منشأ ایجادی آن به گونه های مختلف تقسیم کرد. از متون مقدس که سرمنشاء غیربشری دارند تا داستان، رمان، شعر و ادبیات به صورت عام، و از نوشته هایی که مضمون تاریخی، سیاسی و اقتصادی دارند تا انواع متونی که صاحبان و مؤلفانی برای آن ها متصور نیست، همچون قوانین و کتیبه های تاریخی، همگی از خصوصیات واحد و یکسانی برخوردار نیستند. پاره ای از این متون ماهیتاً تاریخی اند و تنها در بستر تاریخی ظهور خویش امکان تأویل و معناداری می یابند. تاریخ برای این دسته از متون هم یک عنصر وجودی و هستی شناختی است که رخنه در پیکر این متون نموده است، و هم منبع ارجاعی و تفسیری است، که تنها با ارجاع به آن بازه تاریخی خاص می توان معانی مکنون در لابلای متون را دریافت. در سوی دیگر، برعکس، پاره ای از متون از ویژگی ها و مختصاتی برخوردار اند، که براساس آن ها تاریخ نقش ناچیزی در فهم معنا و مضمون اصلی و واقعی آن ها ایفا می کند. این دسته از متون، که متون مقدس مصداق بارز آن است، ربط ماهوی با تاریخ ندارد؛ یعنی نسبت آن با تاریخ به گونه ای نیست، که تنها برای یک مقطع و بازه تاریخی خاص معنادار باشد، بلکه، برعکس، از آنجا که این متون از منشاء غیربشری و فراتاریخی نشأت گرفته اند، از ظرفیتی برخوردار اند، که محتوای آن به لحاظ فهم پذیری و معناداری، بر روی هر نسل و هر دوره تاریخی گشوده است. این متون، برای هر دوره تاریخی معنایی تازه دارد، و درواقع، ماهیت جاودانه دارند؛ زیرا محتوای سرزنده و پویای آن مانع از کهنه گی، تاریخیمندی و منسوخ شدگی آن می گردد. بنابراین، نمی شود آنچه را که در مورد متون تاریخی و بشری صادق دانست، به این دسته از متون، که از منشاء غیربشری نشأت گرفته اند تسری و تعمیم داد. هر متن را باید، به صورت جداگانه و با در نظر گرفتن ویژگی ها و مختصات آن متن، مورد تحلیل هرمنوتیک قرار داد.
2. مشکلی دومی که از نتیجه گیری هایدگر و گادامر ناشی می شود، مشکل اساسی و بنیادین «نسبیت» متن است. آنچه هایدگر و گادامر، به عنوان «تجربه هرمنوتیکی» مطرح می کند که براساس آن، هر متنی در یک رابطه دیالکتیکی با خواننده و تأویل گر معنادار می شود، درواقع، نه تنها متن را به اثری فعال و مستقل از نویسنده بدل نمی کند، بلکه آن را به خمیرمایه منفعلی تبدیل می کند که هر خواننده و تأویل گر، می تواند به دلخواه خویش، دوباره آن را از نو بیافریند و معنا نماید. براساس این نتیجه گیری، هر متنی ذاتاً گنگ، مبهم و از اساس فاقد معنای معین است. خواننده است که به متن معنا می بخشد و آن را از ابهام و بی معنایی در می آورد. بنابراین، مسأله ذوب افق های تاریخی در میان نیست؛ زیرا متنی که گنگ، مبهم و بی معنا باشد، فاقد افق تاریخی معین است. تنها افق تاریخی ذهن خواننده و تأویل گر است که معنا را به وجود می آورد و به آن تعین می بخشد. هر متنی با هر عمل خواندن و تأویل از نو آفریده می شود و معنا پیدا می کند. این امر، درواقع، متن را به «عجوزه هزار داماد» تبدیل می کند و مهم تر از همه، سرانجام، امکان دست یابی به فهمی مشترک، در مورد اثر و متن، را تا حدی، به دلیل اختلاف افق های ذهن خواننده، ناممکن می سازد.
چنین چیزی شاید در مورد شعر، اثر ادبی و پاره ای از متون فلسفی امکان پذیر و پذیرفتنی باشد، اما تعمیم آن به همه انواع متون، از جمله متونی که مضمون هنجاری و قانونی دارد، در عمل ناممکن است؛ زیرا آنومی معنایی که براساس آن، متن به عنوان مجموعه ای از «دال های میان تهی» پیشاپیش فاقد معنای معین است و از این رو، برای پذیرش هر نوع تفسیر و تأویل متضاد آماده است، عملاً قانون را، به چیزی خنثا، که فاقد مدلول صریح و معین است، و در نتیجه، به چیزی بی اهمیت و بی خاصیت، تبدیل می کند. بدیهی است، چنین چیزی، نه در عمل امکان پذیر است، و نه به لحاظ نظری، پذیرفتنی است. بنابراین، هر نوع طرح نظری، در باب هرمنوتیک متن، باید پیشاپیش تنوع و گوناگونی متون را به رسمیت بشناسد و سپس متناسب با متنی که عمل تأویل و تفسیر قرار است بر روی آن صورت بگیرد، اصول و طرح نظری متناسب مطرح گردد. یک دست تلقی کردن متون، تعمیم ساده انگارانه ویژگی های برخی از متون به همه انواع متن، مشکل اساسی است که در بنیاد نظری هرمنوتیک، به ویژه، در دستگاه نظری هایدگر و گادامر قرار دارد. یکی انگاشتن متون کتاب مقدس با آثار ادبی، و به کار بستن همان متدولوژی هرمنوتیک آثار ادبی در مورد متون کتاب های مقدس از جمله خطاهایی است که این دو نظریه پرداز مرتکب آن شده است. از این رو، در یک کلام، پذیرفتن تنوع و گوناگونی متون، و تفکیک آنها براساس ژانر، مضمون و منشاء اثر و سپس به کار بستن روش شناسی های متنوع و متناسب با متنی که مورد تأویل قرار می گیرد، تنها راهی است که، صرف نظر از سایر مشکلات موجود، در آرای هایدگر و گادامر، مشکل کنونی؛ یعنی مسأله «نسبیت» متن را حل می کند.

پی‌نوشت‌ها:
 

* کارشناس ارشد جامعه شناسی.
1. Hans-Georg Gadamer,Truth and Method, translation revised by Joel Weinsheimer and Donald G,p.346-347.
2.Ibid,p.354.
3.Ibid,p.358.
4.Ibid,P.345.
5. بابک احمدی، ساختار و تأویل متن، ص 574.
6. ریچارد پالمر، علم هرمنوتیک، ص 221.
7. همان، ص 222-223.
8. Reflection.
9. Hans-Georg Gadamer,Truth and Method, translation revised by Joel Weinsheimer and Donald G,p.403.
 

منبع:نشریه معرفت فرهنگی و اجتماعی شماره 2
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر