آیه ی ولایت و مفسّران اهل سنّت
با بررسی کتاب های تفسیری اهل سنّت می بینیم که آنها چنین برداشتی از این آیه ی شریف را قبول ندارند. آنها با دلایلی که ارائه می کنند، دیدگاه شیعیان در این زمینه را مورد نقد قرار می دهند. دلایل آنها را به طور خلاصه می توان این گونه بیان نمود:
اشکالات مفسّران اهل سنّت بر ادّعای شیعیان
اشکال اوّل
چه کسی گفته که این آیه ی در شأن امیر مومنان نازل گردیده است؟ روایاتی به دست ما رسیده که در آنها داستان های دیگری در مورد شأن نزول آیه، بیان شده است (مفاتیح الغیب: ج 12 ص 382-383).
اشکال دوم
در متن داستانی که در مورد شأن نزول این آیه ی شریف درباره ی علی (علیه السلام) بیان می شود، مواردی وجود دارد که با واقعیت سازگاری ندارد:
یک بنا بر اصالت حقیقت ما باید معنای ظاهر آیه را به معنای حقیقی آن حمل کنیم. بنابراین، مقصود از زکات در آیه ی شریف، زکات واجب است و اگر این گونه است، پس آن داستان نمی تواند صحیح باشد؛ زیرا اولاً زکات بر علی (علیه السلام) به علت تنگ دستی ایشان واجب نبوده است و خود آن حضرت به فقرشان افتخار می کردند و همچنین بنا به گفته ی مفسران، آیات سوره ی دهر، در شأن این حضرت و خانواده ی گران قدرشان نازل گردیده است و اگر بنا بود آن حضرت بدون احتیاج خود، به مسکین و یتیم و اسیر کمک نموده باشند، دیگر وجهی نداشت که در این آیات از ایشان ستایش شود (همان: ص 386).
دو. همچنان که در کتاب های فقهی بیان شده، مشغول شدن به عمل منافی با نماز، موجب بطلان نماز می شود. دادن زکات در نماز هم عملی منافی با نماز است؛ زیرا اشاره کردن به نیازمند تا متوجّه شخص نمازگزار گردد و درآوردن انگشتری از دست و دادن آن به فقیر، فعل کثیر محسوب شده و فعل کثیر هم تنافی با اقامه ی نماز دارد و از شأن امیر مومنان (علیه السلام) به دور است که در هنگام اقامه ی نماز، مرتکب عملی شود که موجب بطلان نمازشان گردد (همان جا).
سه. در بحث زکات بیان شده است که چیزی که زکات داده می شود باید مقدار آن معلوم باشد، در حالی که انگشتری که در داستان امیر مومنان به فقیر می دهد، یک چیزی است که قیمت و مقدار آن، مجهول است و با آن نمی توان زکات واجب را ادا نمود (تفسیر سورآبادی: ج1 ص 582).
چهار. در کتاب های روایی شیعیان نقل شده که تیری به پای امیرمومنان رفته بود و درآوردن آن، موجب تحمّل درد شدید بود. بدین سب گفته شد که تیر را در حال نماز از پای آن حضرت بیرون آورند؛ زیرا ایشان در حال نماز، متوجّه چیزی به غیر از راز و نیاز با معبود خود نیست. با این توصیف، آیا می توان تصوّر کرد که چنین شخصی در حال نماز، متوجّه فقیری شود و در همان حال انگشتری خود را درآورد و به آن شخص بدهد؟ (تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان: ج 2 ص 606).
اشکال سوم
الفاظ مدح ذکر شده در این آیه، با لفظ عموم (الّذینَ آمنُوا، الذین یقیمون ا لصلاه) است، در حالی که اگر این آیه در شأن امیرمومنان نازل شده باشد باید به صورت مفرد ذکر می شد (روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم: ج 3 ص 335).
اشکال چهارم
«ولایت»، دارای معانی متعددی است که از جمله آنها می توان به داشتن حقّ تصرّف در امور غیر، نصرت، محبّت و ... اشاره نمود. از میان این معانی «نصرت» و «محبّت» در این آیه، با سیاق آیات قبل و بعد از آیه (55 سوره ی مائده)، تطابق بیشتری دارد؛ زیرا در آیات قبل، درباره ی دوستی نکردن با یهود و نصارا بحث شده است و وجهی ندارد که بگوییم در آن آیات نیز ولایت به معنای متصرّف در امور است؛ زیرا در میان مسلمانان در آن زمان، کسی به فکر این که از یهودیان و یا نصارا کسی را متولّی امور مسلمانان نماید، نبود و تنها چیزی که مطرح بود، رابطه داشتن و دوستی نمودن با آنهاست. بعد از این آیه هم باز می بینیم که از دوستی با برخی از یهودیان و مسیحیانی که دین مسلمانان را به تمسخر گرفته اند، نهی شده است. بنابراین متناسب با سیاق مجموع آیات، به این نتیجه می توان رسید که در این آیه هم معنای ولایت، متناسب با آیات دیگر است و از طرفی هم نمی توان گفت که هر دو معنا با هم مقصود نظر بوده است؛ زیرا در مباحث اصولی، این موضوع به طور مفصّل بررسی شده است که استعمال لفظ در بیش از معنای واحد، صحیح نیست (همان: ص 334-335).
اشکال پنجم
اگر این آیه، دلالتی بر امامت امیر مومنان بود، خود ایشان به آن آگاه تر بودند و از این دلالت در مقابل مخالفانشان استفاده می نمودند، همچنان که به آیات مباهله و واقعه ی غدیر در شورای شش نفره ای که عمر تشکیل داده بود، در مقابل دیگران احتجاج نمودند؛ ولی چنین گزارشی در مورد این آیه، نقل نگردیده است (مفاتیح الغیب: ج 12 ص 385).
اشکال ششم
اگر بنا به فرض هم بپذیریم که این آیه، دلالت بر امامت امیر مومنان دارد، باز هم نمی توان امامت بلا فصل و انحصاری ایشان را از این آیه به دست آورد؛ زیرا اگر بخواهیم امامت را انحصاری آن جناب بدانیم، در آن صورت، چگونه شیعیان می توانند امامت دیگر ائمه ی اثنی عشر را اثبات نمایند؟ ثانیاً اگر بگوییم آن حضرت، حق تصرّف در امور مسلمانان را دارند، این حق تصرّف، در زمان حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله) نبوده است که خود این امر علاوه بر این که با ظاهر آیه - که از آن داشتن ولایت در زمان نزول آیه فهمیده می شود - منافات دارد، می توان از آن چنین هم نتیجه گرفت که بنابراین،
امامت ایشان پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است، که در این صورت، اهل سنّت هم با این قول، مشکلی ندارند؛ زیرا آنها هم قبول دارند که امیرمومنان، بعد از پیامبر، دارای امامت امّت اسلام بوده اند، منتها این امامت را بعد از ولایت سه خلیفه ی پیشین می دانند (همان جا).
خلاصه ی سخن این که اولاً این آیه، اشاره ای به بحث امامت ندارد. ثانیاً اگر هم قبول کنیم که این آیه مربوط به امامت امّت است، هم دلالتی را نمی توان از آیه به دست آورد که این آیه، درصدد نشان دادن خلیفه ی بلافصل پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) است.
با توجّه به انتقاداتی که از سوی مفسّران اهل سنت بیان گردید، باز رجوعی خواهیم داشت به کتاب های تفسیری شیعه تا ببینیم که پاسخ آنها به این ایرادات و انتقادات چیست؟ آیا در نهایت می توان امامت و ولایت بلافصل امیر مومنان را از این آیه استنباط نمود؟
پاسخ شیعیان به نقدها
پاسخ اشکال اوّل
در میان روایاتی که در کتاب های تفسیری شیعی بیان شده، در این که این آیه، در شان امیر مومنان (علیه السلام) نازل گردیده است، اتفاق نظر وجود دارد، امّا در میان روایاتی که در کتاب های تفسیری اهل سنّت نقل گردیده، تعداد زیادی از روایات، به صراحت، شأن نزول آیه را درباره ی امیر مومنان بیان می کنند، (جامع البیان فی تفسیر القرآن: ج 6 ص 186) و در مورد بقیه ی روایاتی که در نگاه اوّل اختلافاتی در میان آنها به چشم می خورد، با دقّت در آن روایات می توان با توضیحی که بیان می شود، از آن اختلافات ظاهری، به یک اتفاق دست یافت.
این گروه از روایات رامی توان به چهار دسته تقسیم نمود: دسته ی اوّل، شأن نزول آیه را در مورد ابوبکر می داند. این روایات در تفاسیر، به غیر از یک مورد (الکشف و البیان عن تفسیر القرآن: ج 4 ص 81)، در سه مورد دیگر (الجامع لأحکام القرآن: ج 6 ص 221) به صورت مرسل نقل گردیده است که یکی از آنها هم در کتب متأخّر- که از کتاب های واسطه محسوب می شود -، روایت شده است (التفسیر المنیر فی العقیده الشریعه و المنهج: ج 6 ص 236).
با توجّه به این امر، این اخبار، خبر واحدی هستند که تاب مقاومت در مقابل اخبار متواتره ای را که شان نزول آیه را در مورد امیر مومنان (علیه السلام) می دانند، ندارد. ظاهراً راویان این روایات وقتی دیده اند که شأن نزول آیات پیشین، به ابوبکر نسبت داده می شود، به این نتیجه رسیده اند که این آیه هم در شأن ابوبکر نازل گردیده است.
دسته ی دوم روایات، شأن نزول آیه را داستانی درباره ی عبدالله بن سلام بیان می دارند. این روایات، خود به دو صورت نقل گردیده است: نقل نخست آن، استان شکایت بردن عبدالله بن سلام و گروهی از یهودیان تازه مسلمان شده درباره ی قطع رابطه ی دیگر یهودیان قبیله شان با آنها را به
محضر پیامبر (صلی الله علیه و آله) بیان می دارد و می افزاید که در آن هنگام؛ این آیه ی شریف، نازل گردید و آنها گفتند که ما به ولایت خدا و رسول او و مومنان راضی هستیم (اسباب نزول القرآن: ص 201). اما در نقل دوم، در ادامه داستان آمده است که حضرت در این هنگام، به طرف مسجد حرکت نمود. از مسجد فقیری خارج می شد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) از او پرسید: «آیا کسی به تو کمک نمود؟». فقیر گفت: آری. پیامبر (صلی الله علیه و آله) پرسید: «چه کسی؟». فقیر، به علی بن ابی طالب (علیه السلام) اشاره نمود. در این هنگام، پیامبر (صلی الله علیه و آله) آیه ی 56 سوره ی مائده را تلاوت نمود (همان: ص 201-202).
این دو نقل، در واقع، با هم اختلافی ندارند؛ زیرا می توان چنین بیان داشت که نقل اوّل، داستان را تا نازل شدن آیه بیان می دارد و با ادامه ی داستان، کاری ندارد؛ ولی نقل دوم، ادامه ی داستان را بیان داشته و شأن نزول آیه را به نحو کامل روشن می دارد. در حقیقت، این دو نقل، مکمل یکدیگرند، نه این که منافاتی با یکدیگر داشته باشند. از طرفی هم نمی توان گفت که نقل دوم را افرادی، به متن اصلی، اضافه کرده اند؛ زیرا علاوه بر این که تعداد روایات نقل دوم، بیشتر از نقل اول و شاید نزدیک به تواتر باشد، شاهدی هم از روایاتی که بیان می داشتند این آیه، در شأن امیر مومنان (علیه السلام) نازل شده، مؤیّد این نقل است (که در ادامه می آید).
امّا دسته ی سوم روایات، داستانی را در شأن نزول آیه در مورد عبادة بن صامت بیان می دارند. این روایات، دارای مشکلاتی است که شاید اعتماد محقّقان و محدّثان منصف را نسبت به این روایات، کم و یا از بین ببرد. علّامه طباطبایی درباره ی این دسته از روایات چنین می گوید:
این قصّه به غیر از این طریق (یعنی طریق ابن مردویه)، از ابن عبّاس نیز روایت شده و ما در سابق گفتیم (و مکرر هم گفته ایم) که این روایت وارد شده،در شأن نزول تطبیق هایی است اجتهادی به شهادت نشانه هایی که در آنها به چشم می خورد، مثلاً در روایات قصه ی مورد بحث، می بینیم که هفده آیه را نازل در مورد قصّه ی ابن ابی و یهودیان بنی قینقاع و بنی قریظه و بنی نضیر می داند با این که در این آیات، در ردیف یهودیان، نصارا را هم ذکر کرده اند که هیچ دخالتی در این قصّه نداشتند. نشانه ی دیگر این که غیر ابن ابی، سایر مسلمانان نیز در این داستان، سرو کاری با نصارا نداشتند که اگر گفته شود نام نصارا از باب تطفّل یعنی به طور طفیلی ذکر شده،در پاسخ می گوییم: این سخن درست نیست و در قرآن، سابقه ندارد؛ چون در جای دیگر قرآن، مواردی هست که متعرّض حال یهود شده و وقایعی را که بین مسلمین و یهود واقع شده و منافقین نیز در آن وقایع، دستی داشته اند، ذکر نموده و تنها نام یهود را برده و نامی از نصارا به میان نیاورده است، نظیر آیات سوره ی حشر. بنابراین، چه چیزی باعث شده که تطفّل در این جا جائز شده و در آن موارد، جائز نبوده؟
نشانه ی دیگرش این است که اولاً این روایت می گوید: آیات سوره ی مائده، یعنی هفده آیه (51-67) در داستان عبادة بن صامت و عبدالله بن ابی، نازل شده و بنابراین باید
مطالب این هفده آیه، مربوط و متصل به هم باشند که بتوان گفت: همه یکباره نازل شده است و ثانیاً در این آیات، آیه ی شریفه: «إنّما ولیکُم الله و رسوله» قرار دارد که روایات متواتره ی شیعه و اهل سنّت، آن را نازل در حق علی بن ابی طالب (علیه السلام) می داند و ثالثاً در این آیات، آیه شریفه ی (یا ایها الرسولُ بَلَّغ ما انزل الیک من ربک) هست که هیچ ارتباطی با قصّه ی یهودیان و عبدالله بن ابی ندارد.
پس همه ی این نشانی ها دلیلی قطعی بر گفتار ماست که گفتیم:راوی، دیده که قصّه ی عبادة بن صامت و عبدالله بن ابی، با آیات مورد بحث تا حدودی تناسب دارد، [لذا] آیات را بر آن قصّه تطبیق کرده و چون نتوانسته خوب تطبیق کند، هفده آیه را به جای سه آیه گرفته؛ چون دیده این هفده آیه، یعنی در اوّلش و وسطش و آخرش متعرّض حال اهل کتاب شده است (المیزان: ج 5 ص 636).
دسته ی چهارم روایات هم با توجه به ظاهر آیه، شأن نزول این آیه را در مورد همه ی مومنان می دانند (الدرالمنثور فی تفسیر المأثور: ج 2ص 294). تمامی این روایات، از طریق عبدالملک بن ابی سلیمان از امام باقر (علیه السلام) روایت گردیده است. این گروه، علاوه بر این که خبر واحدند و همچنین احتمال تقیّه در آنها نیز کم نیست، هیچ منافاتی - بنا بر نقل طبری از برخی از محدّثان - با روایاتی که شأن نزول را در مورد علی بن ابی طالب (علیه السلام) می دانستند، ندارد؛ زیرا همچنان که بیان خواهیم داشت، در این آیه، یکی از دلایل جمع آمدن «الذین آمنوا» این می تواند باشد که همه ی مومنان در جهت انجام دادن چنین اعمالی ترغیب شوند و در حقیقت، این آیه در خطاب به همه ی مومنان است. چنان که در این روایت، امیر مومنان را هم از جمله ی مومنان به شمار می آورد و این، منافات ندارد که در زمان نزول آیه، این عمل، تنها از امیر مومنان (علیه السلام) صادر شده باشد. ابن جریر در این باره می گوید: «برخی از محدّثان (و یا مفسّران) می گویند: مقصود از «الذین آمنوا» جمیع مومنان است.
بعد از همین شخص نقل می کند که گفت: «مقصود همه ی مومنان است؛ امّا علی بن ابی طالب (علیه السلام) بود که بر او فقیری عبور کرد، در حالی که آن حضرت در مسجد در حال رکوع بودند، و در همین حال، انگشترش را به فقیر داد (تفسیر الطبری، ج 6 ص 186)».
با توجّه به مطالب بیان شده، معلوم می گردد که می توان به اتفاقی در این روایات دست یافت و آن این که این آیه، به سبب مدح عملی که امیر مومنان علی بن ابی طالب (علیه السلام) انجام داد، نازل گردیده است.
پاسخ اشکال دوم
امّا این که می گویند صحیح نیست در قرآن، از صدمه، با لفظ زکات یاد شود، این گونه باید پاسخ بدهیم:
اوّلاً زکات واجب در مدینه تشریع شده، در حالی که در بسیاری از آیات مکّی، کلمه ی «زکات» آورده شده است. (در این باره، ر.ک: سوره ی اعلی، آیه ی 14؛ سوره ی لیل، آیه ی 18؛ سوره ی فصّلت، آیه ی 7؛ سوره ی مومنون، آیه ی 4؛ سوره ی لقمان، آیه ی 4؛ سوره ی نمل، آیه ی 3) ثانیاً درباره ی پیامبران گذشته و ادیان آنها مانند: ابراهیم، اسحاق، یعقوب (انبیا: آیه ی 73)، اسماعیل (مریم: آیه ی 55) و عیسی (مریم: آیه ی 31) در قرآن، ذکری از زکات در میان آنها به میان آمده است، از این مطالب می توان این گونه نتیجه گرفت که هرگاه زکات در قرآن به صورت مطلق و یا همراه با نماز به کار رود، بر انفاق مال در راه خدا دلالت می کند. نکته ی دیگر این که کسانی که قائل اند «زکات» در تمام آیات قرآنی به معنای همین زکات واجب است باید قائل به حقیقت شرعیه باشند؛ ولی اگر قائل به حقیقت متشرّعه شدند، دیگر نمی توانند این گونه ادّعا کنند (المیزان: ج 6 ص 12).
اگر زکات را به معنای واجبی آن هم بگیریم، باز مشکلی پیش نمی آید؛ زیرا در پاسخ این که می گویند: «بر علی (علیه السلام) زکات واجب نبوده است؛ زیرا در این صورت، معنایی نداشت آیات سوره ی هر، در مدح آن حضرت نازل شود»، باید گفت: گاهی پیش می آید که یک فرد در زمانی، خود نیازمند می شود و در زمانی هم بر او زکات واجب می گردد. زکات هم در آن زمان، ممکن است از جهت غنایم جنگی بر آن حضرت واجب شده باشد. همچنین قیمت انگشتر در بازار آن روز معلوم بوده و ممکن است امیر مومنان (علیه السلام) قصد داشتند آن را در اوّل وقت به عنوان قسمتی از زکات واجب و یا احتیاطاً بیشتر از مقدار زکاتی که بر ایشان واجب بوده، پرداخت نمایند. در نتیجه، اشکال مجهول بودن و تأخیر از وقت پرداخت آن پیش نخواهد آمد.
این عمل امیر مومنان (علیه السلام) هم فعل کثیرنبوده تا موجب بطلان نماز گردد؛ چون ایشان تنها کاری که در نماز انجام دادند، این بود که انگشتری را به فقیر نشان دادند و شخص فقیر، خود، آن را از انگشت آن حضرت بیرون آوردند.
این که گفته می شود امیر مومنان (علیه السلام) هنگام نماز، تیر از پای مبارکشان بیرون کشیدن و ایشان متوجّه نشد، پس چگونه شما می گویید که فقیری درخواست کمک کرد و ایشان در حال نماز متوجه آن شخص گردید به او در همان حال کمک نمود؟
داستان بیرون کشیدن تیر از پای مبارک آن جناب و عدم توجّه ایشان، به سبب غفلت و نفهمیدن درد نبود؛ بلکه ایشان توجّهش در حال نماز به اندازه ای به معبودش بود که در آن حال، درد درآوردن تیر از پا را چیزی نمی پنداشت. مثل کسی که با معشوقش زیر آفتاب داغ، مشغول صحبت است. نمی توان گفت چنین کسی گرمای آفتاب را حس نمی کند؛ بلکه به سبب شیرین بودن همنشینی با معشوق، این گرما را چیزی به حساب نمی آورد.
با توجّه به آنچه بیان شد پاسخ سوال هم معلوم می گردد؛ زیرا تمام تلاش عاشق در جلب رضایت معشوق است. حال چه اشکالی دارد که این عاشق در حال راز و نیاز با معشوق، بداند که عملی مورد رضایت فعلی معشوق است و این دانستن، سبب انجام شدن آن فعل گردد؟
پاسخ اشکال سوم
به این اشکال، دو پاسخ داده می شود: یکی جواب نقضی و دیگری جواب حلّی.
جواب نقضی، از دو بخش تشکیل گردیده است: یک. فرق است بین این که لفظ جمع را اطلاق کنند و واحد را اراده کنند. در حقیقت، لفظ جمع را در واحد استعمال کنند و بین این که قانونی کلّی و عمومی بگذرانند از آن به طور عموم خبر دهند، در صورتی که مشمول آن قانون جز یک نفر کسی نباشد و جز بر یک نفر منطبق نشود. و آن، نحوه ی اطلاقی که در عرف سابقه ندارد، نحوه ی اولی است نه دومی؛ چون از قبیل دومی، درعرف بسیار است (همان: ج 6ص10).
دو. بساری از صحابه و تابعیان، روایات شأن نزول آیه را در مورد امیر مومنان (علیه السلام) نقل نموده اند که اگر چنین استعمالی رایج نبود، دراین صورت - در حالی که زبان عربی در آن زمان دست نخورده بود - باید حداقل برخی از آنها لب به اعتراض می گشودند، در صورتی که چنین اعتراضی گزارش نشده است (همان جا).
امّا جواب حلّی، درصدد بیان این مطلب هستیم که چه ضرورتی داشت که از مفرد، با لفظ جمع عنوان شود. دو دلیل هم می توان در این زمینه بیان داشت:
یک. این که در زبان عربی متداول است که گاهی از شخصی به جهت عظمتش و یا عظمت کاری که انجام می دهد، با لفظ جمع آورده می شود. مانند آن را می توان در آیات دیگری مثل: (الّذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم) (آل عمران: آیه ی 173) (2) دید شکی نیست که این آیه، درباره ی نعیم بن مسعود الاشجعی نازل شده است. یا (افیضوا من حیث افاض الناس) (بقره: آیه ی 199) (3) که مراد، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) است (و یقولون نخشی ان تصیبنا دائره) (مائده: آیه ی 52) (4) برای این که گوینده ی این حرف به اعتراف خود علمای اهل سنّت، یک نفر و آن هم رئیس منافقان عبدالله بن ابی بوده است (اسباب نزول القرآن، ص 201).
دو. این کار، به قدری زیبا بوده که با ضمیر جمع آورده شده است تا سایر مومنان هم به انجام دادن چنین عملی ترغیب شوند، و اگر با لفظ مفرد بیان می شد، همه می گفتن که این، یک قصیه ی شخصی است و برای دیگران، مشوّقی نخواهد بود که دست به چنین عملی بزنند و این تعریف و تمجید به خاطر این عمل نبوده، بلکه به سبب شخصیت خود علی (علیه السلام) بوده است.
پاسخ اشکال چهارم
این که گفته شده معنای «ولایت» با توجّه به سیاق آیات گذشته، با معنای «نصرت» و محبّت» تناسب دارد، درپاسخ باید گفت: استدلال به سیاق آیات، در صورتی مورد توجّه واقع می شود که اولاً در تمام قرآن، آیاتی که در یک سوره آمده باشند، در یک سیاق قرار گیرند؛ در حالی که ما در بسیاری از آیات قرآن می بینیم که آیه ای در میان چند آیه ی قرآن وارد شده که با آیات دیگر آن، در یک سیاق نیست. ثانیاً دلیل خاصی برای خروج یک آیه از سیاق آیات دیگر نباشد و ما با بیانی که آورده شد، دلیل خاصی داریم بر این که آیه ی ولایت در این جا به یک موضوع خاص اشاره دارد و معنای ولایت هم به معنای «حقّ تصرّف داشتن» است.
پاسخ اشکال پنجم
با مراجعه به کتاب های روایی شیعی می توان پاسخ این سوال را نیز یافت؛ امّا چون در این مقاله، قصد بر این است که آنچه نقل می گردد از کتاب های تفسیری باشد، ما هم روایاتی را که از احتجاجات امیر مومنان (علیه السلام) در مقابل مخالفینشان در تفاسیر شیعی نقل گردیده، را می آوریم تا معلوم گردد که برخی مصلت اندیشی ها موجب شده تا کتاب های روایی اهل سنّت، از وجود چنین روایاتی خالی بماند.
علّامه طباطبایی در المیزان، ضمن روایاتی که در شأن نزول این آیه می آورد، چند روایت نیز در مورد احتجاج امیر مومنان (علیه السلام) بیان می دارد:
در غایة المرام از صدوق (علیه السلام) نقل می کند که وی به اسناد خود از ابی سعید ورّاق، از پدرش، از جعفر بن محمد (علیه السلام)، از پدرش و از جدش (علیه السلام) نقل می کند داستان قسم دادن علی (علیه السلام) ابی بکر را، وقتی که به خلافت نشسته بود و در ضمن آن، فضایل خود را برای ابی بکر ذکر می نمود و به کلماتی که رسول الله (صلی الله علیه و آله) در حقش فرموده بود، استدلال می کرد تا این که فرمود: «ای ابا بکر! تو را به خدا سوگند آیا ولایتی که قرین ولایت خدا و رسول است در آیه ی زکات، ولایت من است یا ولایت تو؟». گفت: بلکه ولایت توست.
و شیخ در کتاب مجالس به اسناد خود از ابی ذر (رضوان الله علیه) نقل می کند حدیث قسم دادن علی (علیه السلام) عثمان و زبیر و عبدالرحمان بن عوف و سعد بن ابی وقّاص را در روز شورا، و داستان احتجاج آن حضرت را با نامبردگان و استدلال او را به نصوصی که رسول الله (صلی الله علیه و آله) درباره ی جانشینی او فرموده و تصدیق همه ی نامبردگان فرمایشات او را. از جمله ی آن احتجاجات، یکی همین آیه ی مورد بحث ماست، که امام قسمشان می دهد و می فرماید: «آیا کسی که در بین شما مسلمین، غیر من هست که در حال رکوع زکات داده و آیه ی قرآن در حقش نازل شده باشد؟!» همگی عرض کردند: نه (المیزان: ج 6ص24-25).
و از خطیب خوارزمی نقل شده که گفته است: معاویه به عمروبن عاص نامه نوشته بود او در جوابش چنین نوشت: این معاویه! تو خودت خوب می دانی چه قدر آیات قرآنی را که خود می خوانی، در فضایل او (علی) است و کسی در آن آیات با او شریک و همباز نیست، مانند آیه ی (یوفُونَ بالنذر) و آیه (انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلاه و یوتون الزکاه و هم راکعون) و آیه (افمن کان علی بینه من ربه و یتلوه شاهد منه و من قبله) (هود: آیه ی 17) (5) و نیز خدای متعال درباره اش فرموده: (رجال صدقوا ما عاهدوا الله) (احزاب: آیه ی 23) (6) و نیز می فرماید: (قلا لا اسئلکم علیه اجراً الا الموده فی القربی) (شوری: آیه ی 23)؛ یعنی بگو من از شما بر رسالت خود مزدی نمی خواهم مگر همین را که با نزدیکانم مودّت کنید (المیزان: ج 6ص 30-31).
هر چند این روایت اخیر، از روایاتی است که در کتاب های روایی اهل سنّت روایت گردیده است.
پاسخ اشکال ششم
بنا بر گفته ی خود مفسّران اهل سنّت، این که «ولی» در این آیه به صورت مفرد آمده است، به این جهت است که ولایت اصلی، مخصوص خداوند است و پیامبر (صلی الله علیه و آله) ولایتش تبعی است و ولایت «الذین آمنوا» به تبع ولایت پیامبر (صلی الله علیه و آله) است (تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان: ج 2 ص 605).
با توجّه به آنچه بیان گردید، می توان به این دسته از مفسّران این گونه پاسخ داد که: آنچه از این آیه استفاده می گردد، این است که ولایت «الذین آمنوا»- که معلوم گردید مقصود از آن علی بن ابی طالب (علیه السلام) است - به تبع ولایت پیامبر (صلی الله علیه و آله) است، در نتیجه، امیر مومنان (علیه السلام) بر همه ی مسلمانان در همان زمان، ولایت داشته است؛ امّا چون ولایتش به تبع ولایت پیامبر (صلی الله علیه و آله) بوده، پس در زمان حیات ایشان نمی توانست اعمال ولایت نماید (هر چند اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله) در همان زمان هم اذن می دادند، امیر مومنان می توانستند اعمال ولایت نماید، همان گونه که ولایت پیامبر (صلی الله علیه و آله) به تبع ولایت حضرت حق - جلّ و علی - بود؛ امّا چون خداوند اذن داده بود، پس پیامبر (صلی الله علیه و آله) می توانست اعمال ولایت نماید)؛ ولی بر دیگر مسلمانان بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله)، از جمله خلفای سه گانه، ولایت داشته است و طبق آیه ی شریف، ولایت، منحصر در این خداوند، پیامبر (صلی الله علیه و آله) و علی (علیه السلام) بوده است.
امّا پس از شهادت امیر مومنان (علیه السلام) آن به دلایل دیگری (به طور مثال، روایاتی که می گویند هیچ گاه زمین از خلیفه خالی نمی ماند و روایات خلفای اثنی عشر که خود مفسران اهل سنّت، آن را روایت کرده اند)، ولایت به فرزندان ایشان می رسد.
پی نوشت:
1. دانشجوی کارشناسی ارشد دانشکده ی علوم حدیث (قم).
2. کسانی که مردم به آنها گفتند: مردم برای جنگ با شما گرد آمده اند.
3. سپس از آن جا که دیگر مردم باز می گردند، شما نیز باز گردید.
4. می گویند: می ترسیم از این که دچار گرفتاری شویم!
5. آیا بنابر این کسی که درباره ی پروردگارش، هم از ناحیه ی عقل خو و هم از سوی کتاب های آسمانی پیشین، برهان و شاهد دارد، مثل کسی است که دارای آن نیست؟!
6. بعضی از مومنان کسانی اند که وقتی با خدا عهد می بندند، به آن وفا می کنند.
کتابنامه:
1. قرآن کریم.
2. روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، السیّد محمود الآلوسی، تحقیق: علی عبد الباری عطیة، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اوّل، 1415ق.
3. تفسیر القرآن العظیم، عبدالرحمان بن ابی حاتم الرازی، تحقیق: اسعد محمّد الطیب، مدینه: مکتبة نزار مصطفی الباز، سوم، 1419ق.
4. زاد المسیر فی علم التفسیر، عبدالرحمان بن علی القرشی البغدادی (ابن الجوزی)، تحقیق: عبدالرزاق المهدی، بیروت: دارالکتاب العربی، اول، 1422ق.
5. التحریر و التنویر، محمّد الطاهر ابن عاشور، [بی جا]، [بی تا].
6. تفسیر القران العظیم، اسماعیل بن عمرو البصروی الدمشقی (ابن کثیر)، تحقیق: محمد حسین شمس الدین، بیروت: دارالکتب العلمیة، منشورات محمد علی بیضون، اوّل، 1419ق.
7. تفسیر القرآن الکریم، ثابت بن دینار (ابوحمزه ثمالی)، تحقیق: عبدالرزاق محمّد حسین حرز الدین و محمّد هادی معرفت، بیروت: دار المفید، اوّل، 1420ق.
8. آیات الأحکام، محمّد بن علی الاسترآبادی، تهران: مکتبة المعراجی، اول.
9. البرهان فی تفسیر القرآن، السیّد هاشم البحرانی، تحقیق: قسم الدراسات الاسلامیة موسسة البعثة، قم: نشر بنیاد بعثت، 1416ق.
10. تفسیر جامع، السید محمد ابراهیم البروجردی، تهران: صدر، ششم، 1366ش.
11. لباب التأویل فی معانی التنزیل، علاء الدین علی بن ابراهیم البروجردی، تصحیح: محمّد علی شاهین، بیروت: دارالکتب العلمیة، اول، 1415ق.
12. معالم التنزیل فی تفسیر القران، حسین بن مسعود بغوی، تحقیق: عبدالرزاق المهدی، بیروت: داراحیاء التراث العربی، چاپ: اوّل، 1420ق.
13. الکشف و البیان عن تفسیر القران، احمد بن ابراهیم الثعلبی النیسابوری، بیروت: دار احیاء التراث العربی، اوّل، 1422ق.
14. تفسیر الحبری، حسین بن حکم الحبری الکوفی، بیروت: موسسه آل البیت (علیه السلام) لاحیاء التراث، اوّل، 1408ق.
15. شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، عبید الله بن احمد الحسکانی، تحقیق: محمّد باقر المحمودی، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، اوّل، 1411ق.
16. انوار درخشان، سید محمّد حسین حسینی همدانی، تحقیق: محمّد باقر بهبودی، تهران: کتاب فروشی لطفی، اوّل، 1404ق.
17. التفسیر القرآنی للقرآن، خطیب عبدالکریم.
18. أنوار العرفان فی تفسیر القرآن، ابوالفضل داور پناه، تهران: انتشارات صدر، اول، 1375ش.
19. کشف الأسرار و عدّة الابرار، رشید الدین احمد بن ابی سعد میبدی، تحقیق: علی اصغر حکمت، تهران: امیر کبیر، پنجم، 1371ش.
20. بحر العلوم، نصر بن محمّد بن احمد السمرقندی، [بی جا]، [بی تا].
21. تفسیر سور آبادی، عتیق بن محمّد سورآبادی، تحقیق: علی اکبر سعیدی سیرجانی، تهران: فرهنگ نشر نو، اول، 1380ش.
22. المیزان، السید محمد حسین الطباطبائی، ترجمه: سیّد محمّد باقر موسوی همدانی، قم: انتشارات جامعه ی مدرسین حوزه ی علمیه ی قم، پنجم، 1374ش.
23. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، الفضل بن الحسن طبرسی، ترجمه: گروهی از مترجمان، تحقیق رضا ستوده، تهران: انتشارات فراهانی، اول، 1360ش.
24. جامع البیان فی تفسیر القرآن، محمّد بن جریر الطبری، بیروت: دارالمعرفة، اول، 1412ق.
25. تفسیر الطبری، محمّد بن جریر الطبری، ترجمه: گروهی از مترجمان، تحقیق: حبیب یغمایی، تهران: انتشارات توس، دوم، 1356ش.
26. التبیان فی تفسیر القرآن، محمّد بن حسن طوسی (الشیخ الطوسی)، تحقیق: احمد قصیر عاملی، بیروت: داراحیاء التراث العربی.
27. أطیب البیان فی تفسیر القرآن، السید عبدالحسین الطیب تهران: انتشارات اسلام، دوم، 1378ش.
28. مفاتیح الغیب، فخرالدین رازی، بیروت: داراحیاء التراث العربی، سوم، 1420ق.
29. تفسیر فرات الکوفی، فرات بن ابراهیم الکوفی، تحقیق: محمد کاظم محمودی، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، اول، 1410ق.
30. الأصفی فی تفسیر القرآن، ملا محسن فیض کاشانی، تحقیق: محمّد حسین درایتی و محمّد رضا نعمتی، قم: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، اول، 1418ق.
31. الجامع الأحکام القرآن، محمّد بن احمد القرطبی، تهران: انتشارات ناصر خسرو، اول، 1364ش.
32. تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، محمد بن محمد رضا قمی مشهدی، تحقیق: حسین درگاهی، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، اول، 1368ش.
33. تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، حسن بن محمّد نیشابوری، تحقیق: شیخ زکریا عمیرات، بیروت: دارالکتب العلمیة، اول، 1416ق.
34. اسباب نزول، واحدی، علی بن احمد، ترجمه ی ذکاوتی علیرضا قراگزلو، تهران: نشر نی، چاپ اول، 1383 ش.
منبع:نشریه حدیث اندیشه، شماره7