ماهنامه نزدیک - ترجمه هادی بهمنی: فیلم «دیترویت» در سینماهای سراسر ایالات متحده اکران شد. فیلمی که توسط کارگردان برنده اسکار «کاترین بیگلو» با فیلمنامه «مارک بول» در پنجاهمین سالگرد شورش تاریخی سال 1967 عرضه شده است.
این فیلم سی میلیون دلاری با یک تصویر متقاعد کننده از مواردی شروع می شود که موجب این ناآرامی ها شده اند و به سرعت به سمت متل الجیرز می رود که در آن سه مرد سیاه پوست توسط افسران پلیس کشته می شوند و افسرانی که مسئول این کشتار بوده اند در نهایت تبرئه می شوند.
جرقه ای که شعله این شورش را برافروخته کرد، حمله به یک باشگاه شبانه در قلب محله سیاه پوستان بود. اهالی آنجا با خشونت به این تهاجم واکنش نشان دادند. دیترویت به مدت 5 روز در آتش درگیری بود، 43 نفر کشته شدند و 1189 نفر زخمی به جا ماند و بیش از 7 هزار نفر بازداشت و 2000 ساختمان تخریب و گارد ملی وارد قضیه شد.
با الهام از پنجاهمین سالگرد این شورش، در این روز تاریخی به خانه ام در دیترویت بازگشتم تا مجری «آیین یادبود سوختن و تدفین» در گالری نامدی - یک مراسم تدفین نمادین با پرچم ائتلاف که تعدادی از بهترین کنشگرها و شاعران روی آن نقش بسته اند - باشم.
چند هفته پیش مجلس یادبود رسمی پنجاهمین سالگرد شورش 1967 به رهبری انجمن تاریخ دیترویت برگزار شد. همین امر اهمیت ویژه این سالگرد برای دیترویت را نشان می دهد. از آنجایی که در تابستان 1967 در شکم مادرم و در دیترویت حضور داشتم، این مقطع تاریخی معنای ویژه ای برای من دارد! پس برای شنیدن داستان ها، دیدن بقایای سوخته، درک دردهای به جا مانده و روایت مقاومت و شورش علیه تحجر تاریخی آمریکایی ها و چیرگی سفیدپوستان برای دیدن این فیلم بسیار هیجان زده بودم.
یک فیلم ترسناک بدون چهارچوب
هیجان من در مورد «دیترویت» بیگلو خیلی زود و پس از گذر از صحنه تاثیرگذار و زیبای افتتاحیه از بین رفت. در این صحنه نسخه هایی کارتونی از مجموعه نقاشی های «جیکوب لارنس» در مورد «مهاجرت کبیر» گنجانده شده اند. زمانی که فیلم به پایان رسید، انگار ملغمه ای از فیلم های «برو بیرون» (Get Out)، «پنج ضربان» و بخش های بسیار خشن «12 سال بردگی» را مشاهده کردم.
فیلم در حقیقت ارتباطی به عوامل و داستان های پیچیده که منجر به آن پنج روز درگیری شد، نداشت. می توان آن را نوعی خرده روایت و دراماتیزه از کشتار تاسف بار در یک متل دانست. البته اگر انتظارات خود را به همین داستان محدود کنید، فیلم موفق بوده است.
عنوان فیلم اولین مشکل آن است. نام فیلم می توانست به جای دیترویت، «متل الجیرز» نام داشته باشد. نام گذاری فیلم به وضوح یک استراتژی منفعت طلبانه از زمان سالگرد شورش در این شهر است. حتی تبلیغات عظیم فیلم که در سینماهای سراسر کشور نمایش داده می شود، گمراه کننده اند و نیاز به اصلاح دارند، زیرا نمی توانند ارتباط مخاطبان بالقوه با محتوای واقعی فیلم را برقرار کنند. زمانی که عوامل تولید را مطالعه می کنید و نقدها را می خوانید مشخص می شود که فیلم توسط عوامل سفیدپوست و برای افراد سفیدپوست ساخته شده است! به نظرم معنای «هالیوود» همین است.
خط داستانی فیلم متقاعد کننده، اما در بسیاری از سطوح مشکل زاست. زمانی که مشتی مرد سیاه پوست را در یک مکان محدود و در کنار تعدادی دختر سفیدپوست در یک مهمانی می گذارید و پلیس های نژادپرست و گارد ملی حمله می کنند، چه اتفاقی می افتد؟ شما یک فیلم ترسناک دارید و هر چه بیرون از متل اتفاق بیفتد، موجب انحراف ذهن خواهد شد، حتی اگر شورشی باشد که به واسطه دهه ها تبعیض، خشونت پلیس و نژادپرستی به وجود آمده است.
در داستان یک تهدید بزرگ برای آمریکا یعنی مردان سیاه به نمایش در آمده است؛ مردانی که می توانند به سمت شما شلیک کنند، افرادی که دختران سفیدپوست را به فاحشگی می گیرند و یا در کار معامله مواد و سرقت هستند. این افراد توسط اولین خط دفاعی در زمینه سلطه سفیدپوستان یعنی نیروی پلیس تنبیه می شوند.
تنها شخصیتی که یک رویای بزرگ موسوم به رویای آمریکایی دارد و فردی که می توانید برای بقا به او تکیه کنید کسی است که در انتها از خواندن برای شما اجتناب می کند! تنها شکل اعتراض او شورش علیه استعداد خود و از بین بردن فرصت بلوغ و رسیدن به کمال است. این داستان بسیار آشناست. کافی است سیستم زندان آمریکایی را بررسی کنید.
با توجه به توسعه شخصیت های توخالی، فقدان چهارچوب سیاسی حداقلی پیرامون شورش و نشانه هایی مبتنی بر علاقه احتمالی نویسندگان به موسیقی سیاه پوستان نه انسان های سیاه به عنوان یک سیاه پوست، به سختی توانستم ارتباط عاطفی عمیقی با فیلم برقرار کنم و تنها خشونتی مشابه فیلم های پورنو را دیدم که در فیلم به تصویر کشیده شده است.
همگی میزان خشونت کنونی پلیس علیه مردان سیاه را مشاهده کرده ایم، اما موردی که امروز بیش از همیشه نیاز به توضیح دارد، اصل نابرابری و بی عدالتی است که منجر به این شورش ها شده است. با خود فکر می کنم آیا این میزان از خشونت «مصائب مسیح» باعث شده که وجدان سفیدها تحریک شود تو موقتا هم که شده همدردی ایجاد کرده باشد؟
در حالی که تنش میان خیر و شر وجود دارد، پلیس خوب و پلیس بد ابزارهای مهمی برای هدایت یک داستان هالیوودی هستند. انسانیت بیش از حد پلیس های سفید در این فیلم باور نکردنی و ناعادلانه و راهی برای انداختن بار گناه بر دوش تعدادی پلیس بد و فاسد است. یعنی به جای نکوهش سیستم، فرد مقصر دانسته می شود. این که پلیس بد در این فیلم به عنوان فاسد اصلی و پشت صحنه هر سه قتل معرفی می شود، تخیل محض است و سوالاتی را در زمینه به وجود می آورد، چون مسئله به درستی واکاوی و پرداخت نمی شود.
چه کسی صاحب هارلم یا دیترویت است؟
در عین حال که تحسین می کنم که هالیوود می تواند داستان های مهم را برای مخاطبان در سطح ملی مطرح کند ولی سوالم این است که آیا کارگردان ها، نویسندگان، بازیگران و تولیدکنندگان سفیدپوست خوششان است که داستان درد و رنج و مقاومت سیاهان را روایت کنند و از بابت آن چنان سودی به جیب بزنند که راویان سیاه پوست هم ترازشان عمرا بتوانند فکرش را هم بکنند؟
اما پرسش یا نگرانی بزرگ تر اینجاست؟ چه کسی تجربیات و داستان های سیاسی و فرهنگی را تحت تملک خود دارد؟ چه کسی صاحب هارلم یا دیترویت است؟ چه کسی داستان های شورش 1967 را در اختیار دارد و چه کسی باید آنها را روایت و تولید کند؟ چه کسانی اجازه پاسخگویی دارند؟ همین امر باعث می شود در مورد فیلم «جنگوی زنجیرگسسته» اثر تارانتینو، نقاشی بحث برانگیز «اِمِت تیل» توسط «دانا شولتز» و سریال «ائتلاف» تولید HBO (سریالی جدید به تهیه کنندگی خالقان مجموعه محبوب «بازی تاج و تخت») فکر کنم.
بیگلو در مصاحبه ای با مجله ورایتی تایید کرد که شاید بهترین کارگردان برای این فیلم نبوده، اما توانایی انجام این کار را داشته است. به خاطر صداقت بیلگو برای او احترام قائلم، اما حرف هایش نشانه یک امتیاز خاص است! امتیازی که سفیدپوست ها در اختیار دارند؛ نظیر امتیازی که «نورمن لیر» در فیلم «دوران خوب» در اختیار داشت. در زمینه مزیت قائل شدن برای سیاه پوستان در هنر، داستان و فیلم هیچ فایده ای نداشته است.
تولیدات سیاهان اهمیت دارند
گاهی اوقات نمی دانید این محصولات، شما را فریب می دهند یا برای تان احترام قائل شده اند و یا شاید هم هر دو. همان طور که «داستان های سیاهان» اهمیت دارند، تولیدات آنها هم مهم هستند. تولیدات سیاسی و فرهنگی نباید بدون همراهی متحدانی که تجربیات و پیش زمینه های لازم را دارند، انجام شود. هنرمندان باید بتوانند داستان هایی با نگاه های فرهنگی متفاوت را بازگو کنند و صرفا به فکر منفعت خودشان نباشند.
به عنوان نمونه می توان به «جان هرسی» اشاره کرد. یک نویسنده سفیدپوست، مرد و برنده جایزه پولیتزر که کتاب «واقعه مثل الجیرز» را نوشته است. نوه او «کَنون هرسی» که هنرمند و فعال مدنی است و اخیرا در دیترویت پروژه های عدالت اجتماعی را پیگیری می کرد، به من گفت که پدربزرگش تمامی درآمدهای حاصل از حق امتیاز خود برای این کتاب را به سرمایه گذاری برای تحقیقات اجتماعی اختصاص داده است. خانواده او برای این که هالیوود از کارهایش بهره برداری نکند، از فروش حقوق کتاب امتناع کردند. به همین دلیل بول مجبور شد تیم تحقیقاتی خود را برای نگارش فیلمنامه ساماندهی کند.
امیدوار بودم بیگلو و بول در مسیر هرسی حرکت کرده باشند. امیدوار بودم تهیه کنندگان یک یا دو صحنه را در مورد دادگاه تمسخرآمیزی که توسط خود سیاه پوستان تحت تمثال «مادونای سیاه» برای سه پلیس تبرئه شده در دادگاه های واقعی انجام گرفت گنجانده باشند. امیدوار بودم که صدای یک زن سیاه پوست در جایی از فیلم گنجانده شده باشد. امیدوار بودم کل فیلم به جای یک منطقه دوردست در بوستون، در خود دیترویت فیلمبرداری می شد. این امر به دیترویتی ها اجازه می داد که بخشی از این تجدید میثاق باشند و فضایی برای مشاهده، نقش هنر در ترویج مسائل مختلف آنها ایجاد می شد. اگر افرادی که این شرایط را تجربه کرده اند نتوانند داستان شان را بگویند، سایرین این کار را به گونه ای انجام خواهند داد که بر واقعیت و عدالت سایه می اندازد و چیزی جز تاریکی و فرصت های از دست رفته باقی نخواهد ماند.
بنابراین امیدوارم زمانی که در سالن 2067 به صدمین یادبود این واقعه می رسیم، فردی از میان ما که شاید هنوز در رحم مادرش حضور داشته باشد، بتواند یک تصویر دراماتیک از مجموعه داستان دیترویت 1967 ارائه کند. امیدوارم که این گونه بشود و با گذر 50 سال دیگر از این واقعه، در نهایت حقیقت گفته شود. از آن مهم تر داستان به گونه ای بیان شود که همه دیترویتی ها و نوادگان شان چه سیاه، چه سفید و چه قهوه ای، داستان رنج و درد، قدرت مقاومت و شورش را به درستی بدانند. اما در شرایط کنونی باید به سراغ نمایش ها، خاطرات شفاهی و کلیه مسائل مرتبط با این شورش تاریخی که در پایگاه پروژه «دیترویت 67 مشاهده گذشته برای حرکت به سوی آینده» آمده برویم.