هـ.مفهوم امامت در میان مسلمانان اولیه
روشن شد که هویت مذهب شیعه و از جمله اساسی ترین شاخصه های آن، یعنی امامت، نه تنها قابل تفکیک از ذهنیت پیروان آن نسبت به مفهوم امامت است، بلکه چنین تفکیکی در تحلیل صحیح کارکرد این مذهب اصیل، ضروری است. این تفکیک، در مورد هر مذهب و دین دیگری هم که ادعا شود، به ویژه در مورد تشیع، با قوت بیشتری قابل طرح است؛ البته باز توجه به این نکته لازم است که در هویت مذهب تشیع، هیچ گونه تاریخ محوری هم دیده نمی شود؛ یعنی آنکه صرف نظر از دوران اولیه تولد مذهب تشیع، یعنی دوران 23 ساله بعثت نبی مکرم اسلام، گذر تاریخ به هیچ عنوان تغییری در هویت این مذهب انجام نداده است؛ البته این ادعایی است که در مورد تحقق خارجی دین حق معنا و مفهوم پیدا می کند و الا در عالم واقع، معتقدیم: این مذهب به نحو اکمل، روشن و مشخص است و از همان ابتدا ابهام و ایرادی ندارد. مذهب تشیع، در دوران 23 ساله اولیه
خود، به تدریج کمال یافت و تشریع پیامبر بزرگوار اسلام به عنوان مؤسس این مذهب با نزول آیه اکمال، به منتهی الیه کمال خود دست یافت؛ اما از آن پس به بعد، گذر زمان، هویت ساز این مذهب نبوده است، کما اینکه باور شیعیان نیز، هویت بخش این مذهب نیست.
با این توضیح، باید گفت: اندیشه ی امامت، در همان عصر رسول خدا و توسط خود حضرت، بارها و بارها، به صورت ها و در مواقع گوناگون طرح گردیده است. این مسئله به قدری روشن است که نمی توان اختلافی جدی را در مورد اصل طرح این ایده در آن عصر، بین صاحبان مذاهب مختلف پیدا کرد، احادیث صریح و روشن و مورد وفاق شیعه و سنی، از جمله حدیث ثقلین، حدیث سقیفه و حدیث منزلت، دلیلی بر اثبات این مدعاست.
امامت به عنوان یکی از مناصب الهی و حتی بالاتر از مقام نبوت، مود توجه قرآن کریم نیز هست. ابراهیم(ع) پس از گذراندن آزمایش های بس سخت و طاقت فرسا، شایستگی ارتقا از نبوت به امامت را پیدا می کند؛ به واقع باید گفت: واژه های امام، ولی و اولی الامر از واژه های آشنا برای مردم عصر رسالت بوده است. البته این توجه لازم است که نباید زاویه نگاه به پیشینه مفهوم امامت را صرفاً به قرائتی شیعی از آن محدود کرد و بر این اساس است که ادعای بی سابقه نشان دادن این مفهوم، ادعایی سخت سست و بی پایه است.
مفهوم شناسی امامت در دهه های اولیه ی حیات اسلام، بسیار ضروری به نظر می رسد و بر این اساس احاله دادن تصور و فهم مردم از مسئله امامت به یک تصور و برداشت ایده آل یا نزدیک به آن، نیازمند ارائه دلایل و براهین قانع کننده ای است. به عنوان رهیافتی ولو گذرا به این مسئله، باید گفت: انتظار یک برداشت حداکثری از مفهوم امامت در توده غالب مردم عصر نزول که مدت
چندانی از گرایش آنها به اولی ترین اصول دیانت و حتی انسانیت نمی گذرد انتظار نابجایی به نظر می رسد؛ البته روشن است که تأکید ما بر این امر، به هیچ وجه به معنای نادیده گرفتن سفارش ها و تأکیدات مکرر پیامبر بزرگوار اسلام بر مسئله امامت و وصایت پس از خود، نیست.
باید پذیرفت آنچه آن مردم از واژه هایی هر چند آشنا مثل واژه «امام» و «ولی» می فهمیدند، ضرورتاً نمی توانسته به معنای آنچه مورد نظر شارع این دین بوده است، بوده باشد. شاید واژه ی «مولی»، امروز بحث برانگیزنده ترین واژه ای باشد که معرکه آرا و اقوال موافقین و مخالفین امامت واقع شده است. بی آنکه بخواهیم در غرض و سرانجام بحث، با اهل سنت، هم صدا شویم، ولی از این ادعای آنان مبنی بر ظهور احتمالاتی چند در مورد معنی «مولی» نیزنمی توان به سادگی صرف نظر کرد، البته باید گفت: تفاوت عمده ما با مخالفین با فرض قبول اصل فرض تعدد معانی در نحوه ورود و خروج بحث است؛ بدین معنی که ما همه این احتمالات را تنها در حوزه فهم و برداشت مردم، بررسی می کنیم، اما اهل سنت بر آن اصرار دارند که با پذیرش یک احتمال خاص مورد نظر خود آن را با اراده ی جدی شارع در مورد معنای واژه، پیوند دهند.
حال و با تأکید بر حفظ مواضع، نمونه ی اساسی مذکور، یعنی واژه مولی در حدیث غدیر را قابل مناقشه می دانیم. واژه ای که ظاهراً پشم آن زده شده و ظهور هر معنایی غیر از معنای ناب شیعی آن، محال دانسته شده است سزاوار ورود به کارگاه نقد و بررسی می دانیم.
از نظر ما اولین و بدیهی ترین دلیل بر فهم غیر متکامل مردم از واژه «مولی» نوع رفتار صحابی پیامبر بزرگوار اسلام پس از رحلت آن حضرت، نسبت به مسایل سیاسی پس از ایشان است. ما این تحلیل غالب و حاکم بر محافل علمی
شیعی مبنی بر گردش اکثریت جامعه اسلامی در عمل به خواست پیامبر اسلام را، تحلیلی ناقص و فاقد مستندات کافی می دانیم؛ البته ظاهراً لازم است باز هم جهت دفع هر گونه اتهام، تصریح کنیم که طرح این مسئله، به هیچ وجه، به معنای نادیده گرفتن سیاست های غرورانه دخیل در تعیین خلیفه پس از پیامبر نیست. اینکه ما عمده علت برآورده نشدن خواست پیامبر در مورد مسئله امامت را صرفاً به امری سیاسی منحصر کنیم و به بررسی های مردم شناسی عصر نزول حتی در حد پی بردن بر احتمالات ممکن در این زمینه بی توجه باشیم، ظاهراً، اصراری بی مورد و البته تا حدی تعصب آمیز است.
متأسفانه، نوع رویکرد شیعه پژوهان، چنین تصوری را در اذهان ایجاد کرده است: گویا با رخداد سقیفه، همه یازده هزار صحابی پیامبر اسلام، به کلی تغییر هویت داده اند. پاسخ به این سؤال که «مگر می شود امتی که این همه دوشادوش پیامبر در به ثمر رسیدن نهال اسلام، جهاد کردند و در جای جای آیات و روایات مورد تکریم پیامبر واقع شدند، به یکباره به مردمی ضد پیامبر تبدیل شوند؟» در محافل شیعی، چندان خردمندانه و قابل هضم به حساب نمی آید. آیاتی مثل «محمَّد رَّسول الله و الَّذین معه أشداء علی الکفَّار رحماء بینهم»(فتح، 29)، «لقد رضی الله عن المؤمنین إذ یبایعونک تحت الشَّجرة»(فتح :18)، (و إذا سمعوا ما أنزل إلی الرَّسول تری أعینهم تفیض من الدَّمع»(مائده:83) «لکن الرَّسول و الَّذین آمنوا معه جاهدوا بأموالهم و أنفسهم»(توبه:88) و مواردی متعدد ازآیات و روایات نبوی، در اعتبار بخشی به صحابه، چگونه در پاسخ به سؤال مذکور، قابل تحلیل اند.
شاید سستی و نامعقول بودن چنین رویه ای، مهمترین انگیزه در جهت طرح این احتمال باشد که اساساً فهم و برداشت مردم از واژه ی «مولی» برداشت کاملی نبوده است و البته اثبات این مسئله نه خدشه ای به رسالت پیامبر وارد می کند و
نه نقصی را متوجه اصحاب وی می گرداند.
اما این که چرا به رسالت پیامبر، خدشه ای وارد نمی کند، آن است که مگر قرار است همه سخنان و فرمایش های نبوی در عصر خود حضرت، فهمیده شود و بالاتر آنکه مگر ممکن است آن مردم، همه مراتب فهم در حوزه نصوص مربوط به موضوعی را طی کرده باشند؟ تا چه برسد به امامت که از عالی ترین معارف مذهب تشیع و در واقع اسلام به شمار می رود و اتفاقاً به دلیل حساسیت آن چنانچه به آن اشاره شد برداشت های حداقلی و حداکثری متفاوتی نسبت به آن ابراز شده است. ظهور غالیانی که ادعاهای خداگونه برای امامان قائل شده اند و بی توجهی ای که از سوی جامعه نسبت به امام در طول تاریخ روا داشته شده است، در مرتبه ای از مراتب خاستگاه خود با حساسیت مفهوم امامت در ارتباط است.
واقعاً جای بسی تأمل است که وقتی پیامبر در آغازین روزهای رسالت، علی(ع) را به عنوان وصی، وزیر و جانشین خود معرفی می کند، مردم چه برداشتی از واژه های مذکور در ذهن خود تداعی می کنند؟ آیا مراد پیامبر واقعاً در ذهن مخاطبان نقش بسته است وآیا ذهن مخاطب در آن شرایط ابتدایی که البته هیچ یک از ملاحظات سیاسی به وجود آمده در اواخر دوران رسالت هم در آن زمان مطرح نیست کشش درک مراد واقعی و آرمانی پیامبر در مورد امامت را دارد؟
حدیث منزلت را بنگرید. پیامبر برای جا افتادن مسئله امامت می فرماید: «یا علی انت بمنزلة هارون من موسی الا انه لانبی بعدی». این حدیث گویای اصرار پیامبر بر جا انداختن مفهوم امامت ــ گر چه در قالب تشبیهی همه فهم ــ برای مخاطبان عصر نزول است؛ ولی به راستی مخاطبان چگونه به کنه این تشبیه و مراد پیامبر پی می بردند؟
حدیث سقیفه نیز که باز از احادیث مشهور بین شیعه و سنی و از مؤیدات روایی دال بر مسئله امامت است نیز از همین گونه تشبیهات بهره برده است؛ مثل «اهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من ترک عنها غرق». پیامبر اهل بیت خود را بسان کشتی نوح که نامی آشنا برای مردم آن عصر است تشبیه می کند و ترغیب امت خود را در گرایش به اهل بیت به واسطه یک تشبیه بیان می کند؛ حتی در حدیث ثقلین که مربوط به اواخر دوران رسالت است، باز دقت پیامبر در نحوه ی رساندن پیام و مفهوم امامت با تشبیه آن به نقل و با کمک انگشت خود مؤیّد ناکافی بودن فهم مردم برای درک حقیقت امامت است.
همین رهیافت، در حدیث غدیر به وضوح قابل مشاهده است، پیامبر ابتدا برای آنکه قدری، مردم را با کنه و حقیقت مفهوم «مولی» آشنا کند، این سؤال را طرح می کند که «الست اولی بکم؟» و آن گاه که یک تصور اجمالی از مفهوم مولی را در ذهن مخاطبان خود جای انداخت، می فرماید: «من کنت مولاه فعلی مولاه». حال، اینکه واقعاً با این همه تأکیدات و تلاش های قبلی و کنونی پیامبر، به چه میزان، مردم، واقعیت امامت را درک کرده باشند، قابل بررسی است و البته روشن است که درک کاملی نبوده است.
اینکه از مولی، مفهوم دوستی، محبت و ... را می فهمیده اند، احتمالاتی است که هیچ استبعادی ندارد و هیچ یک از قرینه های مقامی مذکور در مورد حدیث، از جمله اصرار پیامبر بر بازگشت کاروانی ها ــ در عین طاقت فرسا بودن گرما ــ علی رغم امکان ابلاغ پیام در شرایط دیگر، نمی تواند اثبات کننده این مطلب باشد که موضوع امامت با همان اهمیت مورد نظر پیامبر که همان قرائن مذکور گویای آن اهمیت است به ذهن مخاطب القا شده باشد.
گفته شد که مسیر ترسیم شده از جانب پیامبر برای پس از خود، در صورتی که
عملی می شد، هنوز آغاز راه در تبیین مسئله امامت به شمار می رفت؛ یعنی امام علی(ع) می بایستی، به مروز زمان، تفصیل اندیشه ای را که پیامبر تا حدودی به اجمال آن را گذرانده بود، برای مردم تبیین کند. این اجمال گویی چه به دلیل شرایط سیاسی بوده باشد و چه به دلیل فهم مخاطب و چه به دلیل همه ی موارد محتمل، امری است که به روشنی قابل ملاحظه است. این اجمال به نوعی، عمده آیات مربوط به ولایت، مثل «انما ولیکم الله و رسوله» ، «انما یرید الله لیذهب عنکم الجرس اهل بیت» ، «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک» ، «الیوم اکملت لکم دینکم» و ...تا حدودی فرمایش های نبوی را در بر می گیرد. این توجه جالب است که حتی در اواخر دوران رسالت این اجمال گویی در سیاق آیه «بلّغ ما انزل الیک» و عدم صراحت در تعیین «ما انزل»، به راحتی قابل فهم است.
به هر حال، علی(ع) وارث دینی شده است که علی رغم اکمال همه اصول و فروع آن، محور این اکمال یعنی امامت به صورت ناقص در ذهن پیروان آن، جای گرفته است و لذا اولی ترین وظیفه ای که بر عهده وی نهاده شده بود، تبیین همین مسئله است؛ البته به علل گویا و روشن تاریخی، این امکان فراهم نیامد وبا انزوای علی(ع) از مسند خلافت، عملاً تا حدود زیادی، امکان این روشنگری برای حضرت مهیا نگردید و قدر و جایگاه امام شیعه همچنان در اذهان مخفی ماند. اگر ادعا نکنیم جایگاه امام در اثر شرایط حاکم، دچار سیر نزولی در اذهان عامه شد این فرایند گونه ای مستتر است که حتی دوران پایانی امامت حضرت را که مصادف با دوران پنج ساله خلافت آن حضرت است نیز در بر می گیرد؛ یعنی علی(ع) حتی در زمان خلافت خودش، به عنوان یک امام در بین پیروان خویش شناخته نشده است. می توان شالوده ای از احساس درد را در وجود حضرت نسبت به کم معرفتی مردم به حق امام در جای جای سخنان حضرت مشاهده کرد؛ و البته
این دوران 4/5ساله نیز باز هم به دلایل سیاسی روش تاریخی، نتوانست امام را در تبیین امامت، توفیق چندانی رساند.
مجموعه ی این فضای ترسیم شده از مردم هم عصر حضرت، ناخود آگاه، چنین نتیجه ای را به دنبال خواهد داشت که امام نیز در نوع مواجهه ها و موضع گیری های خود با عامه مردم، به سطح برداشت آنها از مسئله امامت توجه کند. این نتیجه، وقتی تأیید می شود که اتفاقاً ما در نوع احادیث صادره از حضرت، کمتر به اشاره آن حضرت به شاخصه های اصلی امامت شیعه از جمله نص،عصمت، علم غیب، اثنا عشر، غیبت و قائم بر می خوریم؛ چیزی که متأسفانه برخی روشنفکر مآب ها را بر آن داشته تا بر پایه همین توصیفات، ادعاهای ناروایی را به حضرت روا دارند و احیاناً آن را سنگ بنایی برای اثبات دیدگاه های تدریج محور خود در مورد پیدایش شیعه، قرار دهند.
به واقع باید درد امام نشناسی را مهمترین درد عصر علی(ع) بر شمرد. مردم که البته تحت تأثیر سیاسیت های وقت به این ورطه گرفتار آمده بودند، بی آنکه خود بفهمند، آب آسیابی شده بودند که محور آن، جریان سیاسی مشخصی بود که در اولی ترین نیات شوم خود، آهنگ جدایی دین از سیاست را ساز می کرد؛ ولی واقعاً مردم آن زمان تا چد حد به مفهوم جدایی دین از سیاست و تحقق آن در عصر خود رسیده بودند؟ این روشنگری البته از طریق امامی برای آنها تبیین می شد که این امکان میسر نگردید.
از روشن ترین نمونه های گفتاری حضرت که کاملاً بازگو کننده مباحث مطرح شده است، خطبه معروف به خطبه شقشقیه است: «اما و الله تقمصها فلان و انه لیعلم ان محلی منها محل القطب بن الرطی ینحدر عن السیل و لا یرقی الی الطیر». تکیه حضرت در اثبات حقانیت خود بر شایستگی و لیاقت هاست.
در خطبه 150، صفحه 209 در مورد شرح جریان تفرقه ی پس از پیامبر، می فرماید: «وصلوا غیر الرحم و هجروا السبب الذی امروا بمودّته ». حضرت در این جمله، مسئله احقیت به خلافت، مسئله صله رحم و مودت را مطرح می کند.
حضرت در جای دیگر (خطبه 162، ص231) به نسب خود اشاره می کند: «اما الاستبداد علینا بهذا المقام و نحن الاعلون نسباً و الاشدّون برسول الله(ص)نوطاً». باز در مورد دیگری، حضرت، قرابت خود به پیامبر را شاهد می آورد(خطبه 192، ص300): «انا اخص و اقرب ...فانهم (قریش) قطعوا رحمی و صغّروا عظیم منزلتی» و یا در جایی دیگر(خطبه 197، ص311) می فرماید: «فمن ذا احق به منی حیاً و میتاً».
این موارد و مشابهات آن، گویای درگیر بودن علی(ع) با نوعی برداشت حداقلی از مسئله امامت در ذهن مخاطبان خویش است و سعی دارد از طریق مفروض گرفتن همان حدقل ها، با خصم به احتجاج بپردازد.
نتیجه
می توان ادعا کرد: پیامبر بزرگوار اسلام، عملی کردن همان برداشت حداقلی صحابه نسبت به مسئله جانشینی پش از خویش را برای حفظ مسیر رو به تکامل امام شناسی، کافی می دانست؛ به عبارت روشن تر اعتراض به صحابه پیامبر می تواند بر معنای اعتراض به آنان در جهت اجرایی نکردن همان برداشت حداقلی نسبت به مسئله جانشینی تلقی گردد که البته باید توجه داشت این برداشت حداقلی تا چه اندازه به اهمیت دار بودن مسئله کمک می کرد؟ به نظر می رسد اهمیت امامت با همین برداشت حداقلی، در ردیف اهمیت امور دیگری چون نماز و روزه در ذهن صحابه، قرار نگرفته است.
منابع:
1.آقا نوری؛ خاستگاه تشیع و پیدایش فرقه های شیعی در عصر امامان؛ قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1385.
2.آل کاشف الغطاء، محمد حسین، اصل الشعیه و اصولها؛ تحقیق علاء آل جعفر؛ قم: مؤسسه الامام علی، 1383.
3.ابن طاووس، علی بن موسی؛ کشف المهجه؛[بی جا]: المکتب علامه الاسلامی، 1417ق.
4.این کثیر، ابوالفداء اسمعیل بن عمرو دمشقی، البدایة و النهایة؛ تحقیق احمد ابوملحم و دیگران؛ بیروت دارالکتب العلمیه [بی تا].
5.ابن منظور، محمد بن مکرم؛ لسان العرب؛ بیروت: داراحیاء التراث العربی، 1408ق.
6.ابن ندیم، محمد بن اسحق؛ الفهرست؛ تحقیق رضا تجدد؛ تهران: دانشگاه تهران، [بی تا].
7.اسد، حیدر؛ الامام الصادق و المذاهب الاربعه؛ بیروت: دارالکتاب العربی، 1390ق.
8.اشعری قمی، سعد به عبدالله؛ المقالات و الفرق؛ با مقدمه و تصحیح محمد جواد شکور، تهران: مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، 1361.
9.امین، احمد؛ ضحی الاسلام؛ بیروت: دارالکتاب العربی، [بی تا]
10.بدوی، عبدالرحمن؛ شخصیات قلقة فی الاسلام؛ قاهره: دارالنهضة العربیه، 1964م.
11.بغدادی، عبدالقادر؛ الفرق بین الفرق؛ تحقیق محمد یحیی الدین عبدالحمید؛ بیروت: المکتبه العصریه، 1998م.
12.ترابی، احمد؛ امام محمد باقر(ع)، جلوه امامت در افق دانش؛ مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، 1373.
13.جعفریان، رسول؛ تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن دهم هجری؛ قم: انصاریان، 1375.
14.حلی، حسن یوسف؛ کشف المراد؛ [بی جا]: [بی نا]، 1415ق.
15.رازی، ابوحاتم؛ کتاب الزینه؛ تصحیح عبدالله سلوم سامرایی؛ بغداد: دارالحریه، 1392ق.
16.سبحانی، جعفر؛ بحوث فی الملل و النحل؛ بیروت الدار الاسلامیه،1411.
17.سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن؛ الدار المنثور فی التفسیر بالمأثور؛ قم: کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1404ق.
18.شهرستانی، محمد بن عبدالکریم؛ الملل و النحل؛ تحقیق محمد بن فتح بدران؛ قم : شریف رضی، 1363.
19.شیبی، کامل مصطفی؛ الصلاة بین التصوف و التشیع؛ بیروت دارالاندلس، 1982م.
20.شیعه شناسی، فصلنامه تخصصی، ش1و 12، قم، مؤسسه شیعه شناسی.
21.شوشتری، نورالله بن شریف الدین؛ احقاق الحق و الزهاق الباطل؛ گرد آورنده محمود نجفی.
[بی جا]: [بی تا]، 1406.
22.صبحی، احمد محمود، نظریه الامامه لدی الشیعه الاثناعشریه، قاهره: دارالمعارف مصر، [بی تا].
23.صدر، محمد باقر؛ نشأة الشعیه و التشیع؛ تصحیح عبدالجبار شراره؛ قم: مؤسسه الغدیر للدراسات الاسلامیه، 1194ق.
24.طبری، ابی جعفر محمد بن جریر؛ تاریخ الامم و الملوک؛ بیروت: مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1409ق.
25.طوسی، محمد بن حسن؛ تلخیص الشافی؛ [بی جا]: [بی نا]،[بی تا].
26.عرفان، عبدالحمید؛ دراسات فی الفرق و العقائد الاسلامیه؛ بغداد: مطبعة اسد، [بی تا].
27.عطاردی، عزیزالله؛ مسند الامام الباقر(ع)؛ تهران، عطارد، 1381، «الف».
28.ــــــــــ؛ مسند الامام السجاد(ع)؛ تهران: عطارد 1381، «ب».
29.فیاض، عبدالله؛ تاریخ الامامیه و اسلافهم من الشیعه؛ بیروت: موسسة الاعلمی للمطبوعات، 1986م .
30.قفاری، ناصر بن عبدالله بن علی؛ اصول مذهب الشیعه الامامیه الاثنی عشریه عرض و نقد؛ [بی جا]: [بی نا]، 1415ق.
31.کرد علی، محمد؛ الخطط الشام؛ بیروت دارالعلم، 1389.
32.لالانی، آرزینا؛ نخستین اندیشه های شیعی؛ تهران؛ فرزان روز، 1381.
33.لیثی، سمیرة مختار؛ جهاد الشیعه فی العصر العباسی الاول؛ [بی جا]، [بی نا]، 1363.
34.مدرسی طباطبائی، حسین ؛ مکتب در فرآیند تکامل؛ ترجمه هاشم ایزدپناه، [بی جا]، [بی نا]، 1357.
35.مظفر، محمد حسین؛ تاریخ شیعه؛ ترجمه محمد باقر حجتی؛ تهران: فرهنگ اسلامی، 1368.
36.مقدسی، مطهر بن مطهر؛ البدء و التاریخ؛ قاهره: مکتبه الثقافه الدینیه، [بی تا].
37.نجاشی، الرجال؛ تصحیح آقا موسی زنجانی، [بی جا]: [بی نا]، 1410ق.
38.نشار، علی سامی؛ نشأة الفکر الفلسفی فی الاسلام؛ قاهره: دارالمعارف مصر،1997 م.
39.نوبختی، حسن بن موسی؛ فرق الشعیه؛ ترجمه و تعلیق محمد جواد مشکور؛ تهران: علمی و فرهنگی، 1381.
40.ولهاوزن، یولیوس؛ تاریخ سیاسی صدر اسلام، شیعه و خوارج؛ ترجمه محمد رضا افتخارزاده، قم: دفتر نشر معارف اسلامی؛1381.
41.هالم، هاینس؛ تشیع؛ ترجمه محمد تقی اکبری؛ تهران: ادیان، 1384.
42.یعقوبی، احمد بن محمد بن واضح؛ تاریخ الیعقوبی، بیروت: دارصادر، [بی تا]
منبع: نشریه شیعه شناسی، شماره 26.