ویژه نامه بی قانون - نیوشا مزیدآبادی: علیرضا قربانی برخلاف دیگر خوانندگان امروز موسیقی ایران از همان ابتدای فعالیت هنری اش تا به امروز مسیر مشخصی را پیش گرفته که اگرچه گاهی ممکن است در ورطه تکرار بیفتد اما نشان داده که می کوشد تا جانی دوباره بر هنر آوازی اش ببخشد. او امروز در آستانه بیستمین سال فعالیتش دیگر نه فقط یک خواننده موسیقی ایرانی بلکه راوی موسیقی سرزمینی است که به مدد فستیوال های هنری جهان شمول شده و خواهان و طرفداران خودش را دارد.
علیرضا قربانی با آنکه در تلاش است تا موسیقی ایران زمین را به مردم دنیا معرفی کند اما همچنان در آثاری که در ایران منتشر می شود به موسیقی آوازی اهمیت ویژه ای می دهد؛ موسیقی ای که در روزگاران اکنون کمرنگ شده و جای خود را به آثار شتاب زده و کم محتوا داده است. با قربانی درباره آلبوم اخیرش «فروغ» به گفت و گو نشسته ایم و در ادامه مسیر امروزی موسیقی ایران و تاثیر مخاطب و بازار آن را مورد واکاوی قرار داده ایم.
امسال شما آلبومی را با عنوان «فروغ» منتشر کردید که در جشنواره موسیقی فجر نیز برگزیده شد. بد نیست از همین آلبوم بحث را شروع کنیم. شما از آن دست خواننده هایی هستید که شعر زیاد می خوانید و آشنایی خوبی هم با ادبیات ایران دارید. چطور شد که سراغ اشعار فروغ فرخزاد رفتید؟
این علاقه شخصی من بود. اگرچه من هم مثل خیلی های دیگر در دوران نوجوانی شعر بعضی شاعران مثل فروغ یا احمد شاملو را خوب درک نمی کردم اما همیشه ارتباط خوبی با آنها برقرار می کردم. خاطرم هست در آن دوران در فهم بعضی اشعار گیر می کردم ولی در عین حال می دانستم که اشعار آنها نسبت به شاعران کلاسیک زبان متفاوت و امروزی تری دارد. شعر فروغ فرخزاد هم برای من همین حس را داشت. اما از زمانی که فهمم نسبت به مطالب تغییر کرد مدام اشعار فروغ فرخزاد و کتاب های صادق هدایت را در خلوتم می خواندم. هرچند هر دو آنها برایم فضایی شبیه به هم داشتند و محتوای شان خاکستری بود اما می فهمیدم که جنس این آثار با آثار هم دوره های خودشان متفاوت است.
این تفاوت من را کنجکاوِ نوع نگاه این افراد به زندگی، آدم ها و شرایط اجتماعی کرد. از طرفی چون در چارچوب و قالب خاصی نبودند به نظرم بی پرواتر، شوریده تر و شیداتر می رسیدند. این شوق همراه من بود تا زمانی که سنم بیشتر شد و مفهوم زن را به عنوان یک جنس ارزشمند فهمیدم. به نظرم مردها هرچه سن و سال شان بالاتر می رود مفهوم زن را بهتر درک می کنند. همیشه دلم می خواست به عنوان یک مرد دارای دینی به جایگاه زن داشته باشم؛ ضمن اینکه علاقه شخصی من به اینکه می دیدم فروغ فرخزاد در زندگی شخصی و هنری اش، چارچوب ها و ساختارهای اجتماعی را می شکند تا خودِ مستقل را شکل دهد. من را بیشتر ترغیب می کرد.
خاطرم هست یک روز در پاریس داشتم این شعر را، «مرگ من روزی فراخواهدرسید/ در بهاری روشن از امواج نور/...» می خواندم که به سامان صمیمی گفتم یکی از اشعاری که همیشه دلم می خواسته روی آن کار شود، این است. کما اینکه تا امروز خیلی از شعرهایی که اجرا کرده ام، خودم به آهنگسازان پیشنهاد داده ام. به هر حال مرگ هر انسانی در یک فصلی سر می رسد اما آنچه مهم است در ادامه می آید این است که می گوید: «بی تو دور از ضربه های قلب من/ می پوسد آنحا زیر خاک...». من برای تاکید بیشتر این قسمت را چهار بار تکرار کرده ام. به هر حال کلیت کار بر مبنای احساسات، عواطف و علایق من بود و با وجود آنکه فقط دو قطعه آلبوم از اشعار فروغ است، اسم کل اثر را «فروغ» گذاشتیم؛ هم برای آنکه فروغ فرخزاد همیشه جاویدان است و هم به دلیل مفهوم فروغ که به معنی روشنایی و نور است.
فارغ از علاقه مندی شما به شعر در موسیقی ایرانی بحث تلفیق شعر و موسیقی نیز مهم است. مثلا بعضی از آثار درخشان مهدی اخوان ثالث یا شاعران دیگر وجود دارد که تلفیق آنها با موسیقی خروجی خوبی در پی نداشته است. در انتخاب اشعار تا چه حد آهنگساز را شریک می کنید؟
من این موضوع را به دلیل وزن و ریتم اشعار می پذیرم. ملاک انتخاب یک شعر برای اینکه آن را به آهنگسازی پیشنهاد کنم یا خودم روی آن ملودی بگذارم، تعلق خاطر مند به آن از منظر وزن، ریتم و شکل کلی آن است. چون شعر مفهومی را بیان می کند که آن مفهوم برای من از هر چیز دیگری مهم تر است؛ حالا این مفهوم می تواند عشق و حماسه باشد یا درد و پند اجتماعی.
بحث دوم این است که چقدر این اشعار به جهت ملودی پردازی قابلیت تلفیق با موسیقی را دارند. ممکن است یک ملودی خوب باشد اما به جهت ساختار موسیقایی مجبور شویم هجاهای آن را بشکنیم. بعضی از آهنگسازان نشان داده اند که با هر شکل و قالبی از کلام می توانند کار کنند اما بعضی قالب های متداول تری را ترجیح می دهند. من اغلب سلیقه یک آهنگساز را می دانم که اگر روی فلان شعر کار کنیم، بد نیست. در بسیاری موارد هم از آنجا که بعضی آهنگسازان می دانند من به ادبیات ایران علاقه مند هستم، از من می خواهند که اگر شعر خاصی مد نظرم هست آن را پیشنهاد دهم.
در آثار اخیر شما چه در «فروغ» و چه در «دخت پری وار» و «خزان» یکی از مهم ترین نکات این است که آواز کلاسیک به معنای مفصل و کامل آن هنوز هم مورد توجه شما قرار دارد. این درحالی است که حتی بسیاری از داعیه داران موسیقی ایرانی در اجرای آوازها (هم در کنسرت و هم در آلبوم صوتی) به چند بیت کوتاه بسنده می کنند. اما شما در همین «فروغ» به عنوان آخرین کارتان سه آواز افشار، بیات ترک و دیلمان داشتید. این طور به نظر می آید که علیرضا قربانی با وجود سلیقه مخاطبان امروزی هنوز هم به اجرای آواز اصرار دارد...
تحلیل رفتن آواز چه در حوزه بداهه نوازی و چه در زمینه نوازندگی را نمی توان کتمان کرد و به راحتی هم قابل درک است. وقتی یک عنصر ارزشمند که بخش اعظمی از موسیقی ایران است، نادیده گرفته می شود هر کس که به آن دلبستگی داشته باشد، احساس وظیفه می کند. من و بسیاری از همنسلان من از آنجا که براساس مکاتب آوازی رشد کرده و دلبستگی زیادی به این موسیقی داریم، در مورد آن احساس وظیفه می کنیم. آواز بخش مهمی از هویت هنری ما است. مگر اینکه خواننده ای بگوید دلبستگی چندانی به آوازخواندن یا بداهه نوازی ندارد. تعداد کسانی که امروزه به صورت جدی، خوب و درست آواز می خوانند بسیار اندک است. ما خواننده هایی داریم که آواز را خوب می شناسند و با ظرایف آن به صورت نسبتی آشنا هستند. آواز خوب دو وجه دارد. نخست اینکه درست اجرا شود و دیگر اینکه پتانسیل صدایی خوبی هم داشته باشی.
منظورم از درست اجرا شدن این است که هم تلفیق شعر و ملودی و ردیف درست باشد و هم به جهت تکنیکی قابل قبول باشد. ممکن است یک نفر ظرایف ردیف را خوب بشناسد و جزییات تکنیکی آن را بداند اما اگر صدای خوبی نداشته باشد که مخاطب را (اعم از خاص و عام) به خود جذب کند اثرگذاری کافی را ندارد. نمونه این خواننده ها بسیار است که در نهایت هم می توانند یک معلم موسیقی خوب باشند. عکس این قضیه هم صادق است. برخی صداها در قرائت قرآن آدم را (بدون آنکه متوجه تمام مفهومش شود) مسحور می کند. این تاثیر یک صدای خوب است در صورتی که یکی از دردهای جامعه امروز ما این است که در هر ژانری از موسیقی داشتن صدای خوش که اولین ملاک خواندن است، از بین رفته است.
دلیل اصلی این اتفاق را در چه می بینید و فکر می کنید تا چه حد سلیقه مخاطب و بازار بر آن تاثیر گذاشته است؟
وجه اول آن کمرنگ شدن هویت های فرهنگ ی است. در گذشته نه چنداندور که مردم براساس هویت های واقعی خودشان زندگی می کردند، هر چیز برای خود ملاکی داشت. اگر کسی را زیبا می دانستند به جزییات ظاهری او توجه داشتند در صورتی که الان معنای همه این تعاریف از بین رفته است. مثل کسی که اسمش زلفعلی است اما هیچ مویی ندارد. در جهان امروز تا حد زیادی هویت ها و ملاک های اصلی هویتی از بین رفته است چون بازار به دنبال عناصر کاذب رفته و بسیاری از قواعد را همین بازار تعیین می کند. دیگر صدا و درست خواندن ملاک نیست بلکه این مهم است چه کسی از مواهب دنیوی مثل پول، تبلیغات، رانت و پشتوانه های فامیلی برخوردار است.
این موارد در معروف شدن یک نفر تاثیر می گذارد چنان که نمونه های آن هم بسیار است. از سوی دیگر شرایط اجتماعی هم بی تاثیر نیست. پیش تر بالای سر هر کاری یک متخصص ایستاده بود و آن را مدیریت می کرد. شما به برنامه «گلها» توجه کنید! چه کسانی آن را هدایت می کردند؟ چه هنرمندانی در آن اجرا داشتند؟ چه شاعرانی برای این برنامه شعر می سرودند؟ کسانی که امروزه همه شان در زمره افسانه های موسیقی ایرانی به شمار می روند. چنین افرادی بودند که اجازه نمی دادند یک نفر که بلد نبود بنوازد یا بخواند، در گلها شرکت کند.
من معتقدم یک هنرمند در کنار کار هنری ای که انجام می دهد باید پرونده هنری خوبی هم داشته باشد. شما در نظر بگیرید نوازنده ای مثل همایون خرم از بیست سالگی در برنامه «برگ سبز» از مجموعه گلها ساز زده بود. در بین شاعران هم همین طور است؛ بیژن ترقی، معینی کرمانشاهی و... اما دنیای امروز این طور نیست. آدم ها به راحتی گروه های خودشان را تشکیل می دهند بدون آنکه شعر و موسیقی را در دست بشناسند. هیچ معیار و ملاکی هم برای ارزشگذاری وجود ندارد.
و آثارشان هم خیلی زود مصرف شده و از بین می رود...
بله و به راحتی از بین می روند و افراد دیگر به جای آنها می آیند. این آسیبی جدی است. که به هویت فرهنگی- هنری جامعه وارد می شود. ضمن اینکه یادمان می رود همین موسیقی های مصرفی مثل فست فود که در طولانی مدت بدن را دچار عارضه می کند، حساسیت گوش مردم و سلیقه شنیداری آنها را از بین می برند. بزرگان ما همیشه ما را پند داده اند که همنشین خوب داشته باشیم در صورتی که یادمان می رود گوش ما هم اگر با موسقی بد عجین شده باشد، در رفتار ما اثر منفی می گذارد.
خوشحالم که بحث به اینجا رسید. امروزه موضوع نوآوری و خلاقیت بحث داغ موسیقی ایران است. شما چه از زمانی که با ارکستر ملی کارتان را آغاز کردید و چه بعدتر که با فردی خلعتبری در سریال های «شب دهم» و «مدار صفر درجه» کار کردید. مسیر نوآورانه ای را در اجرای موسیقی آوازی و تصنیف خوانی پیش گرفتید که خیلی ها سعی کردند آن را دنبال کنند. در آلبوم «فروغ»، «دخت پری وار» یا «حریق خزان» هم همین شیوه آهنگسازی و آواز با اندکی تغییر اجرا شده است. بااینکه این روش روزگاری نوآورانه به شمار می رفت اما امروزه به نظر می رسد به تکرار افتاده است. فکر می کنید این شیوه و نگاه آهنگسازی تا چه حد قابلیت ادامه یافتن دارد؟
پرسش دشواری است و منوط به شرح جزییات مختلفی از منظر آهنگسازی و آواز می شود اما من سعی می کنم برداشت شخصی ام را بر مبنای تجربیات که در این سال ها داشته ام، برای شما بازگو کنم. اساس نوآوری زاییده دانش، معرفت و اشراف کامل بر سنت ها و آموزه های قبلی است که پیش از این اکتساب شده است. کسی که می خواهد نوآوری کند باید همه آنچه پیش از او وجود داشته را بارها و بارها اجرا کرده باشد تا به مرحله اجتهاد در هنر برسد و دست به نوآوری بزند. امروزه مسیر نوآوری اشتباه است و کاملا طریق برعکسی را طی می کند؛
کسانی که نوآوری می کنند اول استاد می شوند بعد آموزش می بینند در حالی که نوآوری به مراتب از کسب آموزه های قبلی و تکرار آنها کار دشوارتری است. چون در اصل مرحله ای است که خودت باید در آموخته هایت به اجتهاد رسیده باشی و آنگاه گامی را که قبلا نبوده، طی کنی. این موضوع می تواند باعث ضربه زدن به اصل آن چیزی شود که قبلا بوده یعنی قابلیت آن را دارد که هویت هنری همان فرد را هم زیر سوال ببرد. به همین دلیل فکر می کنم امروز ه نباید الزاما در موسیقی ایرانی به دنبال نوآوری باشیم چون آنچه که از پیش داشته ایم هنوز توسط نسل امروز خوب اجرا و ارایه نشده است.
اساسی ترین مشکل امروز ما این است که موسیقی ردیف دستگاهی (چه به صورت تک صدایی و چه به صورت پلی فونیک) نه در آنسامبل موسیقی ایرانی و نه در آنسامبل های ارکسترال به خوبی اجرا نشده است. سال های سال است که ما موسیقی خیلی خوبی نمی شنویم. سال هاست که آنسامبل سازهای ایرانی ما آثاری مثل آثار «چاووش» و دو گروه «عارف» و «شیدا» اجرا نکرده اند. وقتی در موسیقی سال های 58 تا 65 دقیق می شویم کارهای زیبا و درخشانی را می شنویم که تا امروز هم تاثیرگذار بوده اند، اما انگاری از 65 به بعد از آن کیفیت فاصله گرفته ایم و آثار ضعیف تری ارایه شده اند. بر این اساس دیگر چه توقعی برای نوآوری باقی می ماند؟
نوآوری زمانی رخ می دهد که این پله ها، سلسله وار و نسل به نسل طی شود تا هنرمند با استحکام قدم بردارد و ماحصل کارش افزودن تکنیک و دانش، معرفت و نگاه تازه شود. آن وقت است که می توانیم بگوییم حرکت نویی رخ داده است. موسیقی امروز ما در بحث آموزش به شدت ضعف دارد در صورتی که همین آموزش است که می تواند افراد نابغه را پروش دهد. وقتی کسی براساس تجربیات شخصی خودش پیش می رود در سرعت یادگیری اش تاثیر می گذارد چون استادی نداشت که بتواند از ماحصل تجربه های او کسب دانش کند و بعد هم خودش چیزی به آن بیفزاید. وقتی یک نفر بی آنکه آموزش ببیند، استاد می شود مسیر متفرقه ای را به وجود می آورد که باعث تشتت عجیب و غرب آرا می شود که حاصل آن فقط سردرگمی است. مشکل اساسی جوانان امروز ما این است که معلم ندیده اند.
از طرفی هم آن قدر استعداد ندارند که اگر معلم ندیده باشند. خروجی کارشان خوب باشد. چون به هر حال در تاریخ موسیقی ایران و دیگر نقاط جهان هنرمندانی را هم داریم که به شکل خودآموز موسیقی را دنبال کرده اند...
کسانی که شما به آنها اشاره می کنید در تمام دنیا تعداد اندکی هستند که به آنها نابغه می گویند اما قرار نیست همه به صورت طبیعی اینگونه باشند. پروسه آموزش موسیقی بعد از انقلاب معضل اساسی ما بوده چنان که نسل بعدی نتوانسته به سرانجام خوبی برسد. درست مثل موضوع جهانی شدن. در این زمینه هم نمی توانیم به نقاط خوبی دست پیدا کنیم چون اصل آن آشفته و خراب است. من سوالم این است؛ در جامعه ای که هنوز ساز را در تلویزیون نشان نمی دهند مگر می شود به جهانی شدن فکر کرد؟ نوآوری هم همین طور است. جریان هنر باید به صورت نهادینه در جامعه وجود داشته باشد.
جامعه امروز ما این طور نیست و آثاری که ارایه می شوند براساس کارهای شخصی یک آرتیست و شرایط بازار شکل می گیرند. این بازار است که می گوید هرچه کار سطحی تر باشد، جذاب تر است. اگر دقت کنید متوجه می شوید که کنسرت های امروزی بیشتر شبیه به عروسی است؛ خصوصا در حوزه پاپ. به نظر شما در این اجراها چقدر جنبه موسیقایی کار یا بعد هنری آن رعایت می شود؟ اصلا انگار هرچه اجراها به عروسی بیشتر شبیه باشند، آدم های بیشتری هم آنها را دوست دارند. در زمینه فیلم هم وضعیت به همین منوال است. اصولا انگار این جریان هنری است که رو به اضمحلال می رود.
با این تفاسیر و با توجه به تاثیری که رسانه ها در خلط مباحث هنری به وجود آورده اند. چقدر فکر می کنید آن چیزی که امروزه ارایه می شود، نوآورانه و برمبنای خلاقیت است؟
نمی شود قضاوت کرد. نوآوری اگر توسط کسانی که همه مراحل آموزش را طی کرده اند و با بلوغ فکری، تکنیکی و معرفتی به کمال رسیده اند، صورت گیرد می تواند خروجی خوبی داشته باشد. اگر یک هنرمند در مسیرهای مختلف موسیقی نشان دهد که زمان معینی را برای طی کردن مراحل هنری سپری کرده و پرونده مشخصی دارد، می تواند در نهایت اثرگذار باشد. هیچ چیز در مورد یک هنرمند مهم تر از پرونده کاری اش نیست. کسانی مثل شهناز، کسایی، شجریان و بنان پرونده هنری ای دارند که شامل آثار بی شمار آنها می شود. اما الان عده ای که سابقه کاری شان بیش از دو سال نیست، دم از نوآوری و چه و چه می زنند و باید بگویم بدون این پشتوانه بعید است که بتوان کار خارق العاده ای انجام داد. نوآوری باید قواعد خاص خودش را داشته باشد و مسیر خودش را طی کند.
به عنوان کسی که نزدیک به 20 سال است در زمینه موسیقی ایرانی فعالیت داشته است فکر می کنید تا چه حد این شرایط بازار روی کار شما هم تاثیر گذاشته است؟ چون به هر حال چنان که خود شما هم به آن اشاره کردید به نظر می رسد جریانی که امروز بر موسیقی حکمرانی می کند جریانی است گزیرناپذیر.
اگر بگویم تاثیری نمی گذارد اغراق است. اما به هر حال رسالت و وظیفه ای هم وجود دارد که فقط و فقط به نوع نگاه و کاراکتر هنری یک هنرمند وابسته است. همین کاراکتر است که مشخص می کند او چقدر به بازار تن می دهد مثل خیلی مسائل شخصی دیگر. ممکن است در مسیر کاری یک هنرمند بسیاری پیشنهادات به او شود اما این خود اوست که تصمیم می گیرد آن را انجام دهد یا نه. من هم نگاهم این گونه است و امیدوارم که بتوانم در مقابل این سیل و فشاری که از سوی بازار به هنرمندان تحمیل می شود، ایستادگی کنم و آن چه را که وظیفه من نسبت به موسیقی است به سرانجام برسانم.
البته که کار بسیار سختی است. اگر شما نخواهید همسو با بازار باشید و خواسته های آن را رعایت کنید در بسیاری موارد ضربه می خورید. این ضربه باعث ندیده شدن کار هنرمند و مسائل اقتصادی جانبی آن می شود. ولی زمانه ثابت کرده کسانی که کار خودشان را خوب بلد هستند و با اعتقاد و ایمان آن را دنبال می کنند به سرانجام خوبی می رسند. به عقیده من اعتقاد و ایمان دو بحث جدا از هم هستند. وقتی اعتقاد دارید کاری که می کنید درست است یک گام برداشته اید اما وقتی به آن کار ایمان دارید قطعا آن را اجرایی می کنید. در این صورت است که کارتان نتیجه می دهد. ممکن است این نتیجه به تغییر خیلی ها مسائل اقتصادی باشد ولی در نهایت اثر خودش را در جامعه می گذارد.
در موسیقی امروز ایران مهم ترین جنبه ای که کمرنگ شده است جواب آواز است. چنان که در آثار خود شما هم با آنکه چند قطعه آوازی وجود دارد اما این آوازها یا روی یک پد ریتمیک اجرا شده اند یا روی یک فضای آمبیانت. از طرف دیگر قطعات پرسرعت که بیشتر تکنیک نوازنده در نواختن ساز و خواننده در اجرای آواز را نشان می دهد. جای ساز و آواز را گرفته است. اصلا انگار نگاه بازار و تقاضای مخاطب اینچنین حکم می کند که هرچه نوازنده ها تندتر بنوازند. اثر فروش بیشتری دارد. در صورتی که سرعت فقط یکی از المان های تکنیکی است. در همین اثر «فروغ» هم یک قطعه اینچنینی وجود دارد. آیا علیرضا قربانی هم برای از دست ندادن مخاطب تصمیم گرفته شیوه دیگر را پیش بگیرد؟
در آلبوم «فروغ» فقط همان یک قطعه است. شما آواز دیلمان یا قطعه «شهره شهر» یا «فروغ را شنیده اید. همه این قطعات ریتم کندی دارند. اتفاقا اعتراض داشتیم که چرا این قطعات تا این حد کند هستند و هیچ ریتمی ندارند. ما با کارمان داریم به همین شیوه آهنگسازی پرتحرک اعتراض می کنیم ولی فقط همین یک قطعه را در آلبوم گنجاندیم تا با موج انتقادات مقابله کنیم. اما واقعیت این است که شما همواره در نوع نگاه به موسیقی و آواز متمایز از جریان روز رفتار کرده اید. نه سالی 10 آلبوم موسیقی منتشر می کنید و نه مثل دیگران فقط و فقط در اوج و آن هم با ریتم های نامتعارف آواز می خوانید. ولی به هر حال این قطعه چنین تلقی ای را پیش می آورد که شما هم دارید به مسیر روز موسیقی تن می دهید.
هر چند در این میان نمی توان نگاه سامان صمیمی را به عنوان آهنگساز نادیده گرفت. چنان که در تیتراژ فیلم «چهارراه استانبول» هم همین شیوه لحاظ شده است. من به این کار اصرار داشتم چون باید در سه دقیقه مطلبی را به مخاطب ارایه می کردم. موسقی فیلم اقتضائات خاص خودش را دارد و شما می توانید با سازهای غیرمتعارف و سمپل های الکترونیک هم آواز بخوانید اما در نهایت موسیقی فیلم باید در خدمت خودِ فیلم باشد. ولی یادتان نرود که جامعه جهانی به سمت سرعت پیش رفته است. نمی توان مردم را از این مسیر برگرداند. تنها می توان با نگاه متفاوت تا حدی از این سرعت کاست و نهیب دوستانه ای زد که فلانی با این عجله قرار است به کجا بروی؟
کمی نفس بکش. استراحت کن. اینکه همه در سرعت هستند، دلیل خوبی نیست. نباید آنقدر به نگاه و رفتار و روابط سرعت بخشید. اگر توجه کنید دنیا به سمت قطعات زیر چهار دقیقه ای رفته است و ما نمی توانیم بگوییم از این دنیا جدا زندگی می کنیم. به هر حال هر نگاه متفاوتی باعث می شود مخاطبان خود را از دست بدهید. بنابراین باید تعادلی بین این دو نگاه به وجود آورد. نکته دوم اینکه در آلبوم «فروغ» من مطمئن بودم که این نقد از سوی علاقه مندان مطرح خواهدشد که در این آلبوم هیچ قطعه ای ریتم ندارد. در بسیاری قطعات، ما حتی سازهای کوبه ای هم نداریم و پیتزیکاتوهای سازهای زهی نقش ریتمیک را ایفا می کند. فقط همان یک قطعه که به آن اشاره کردید با ریتم است در صورتی که در کل آلبوم سه آواز مفصل داریم.
اگر بخواهیم عافیت طلبانه نگاه کنیم باید بگویم این آوازها بخشی از مخاطبان را به جهت سرعت و کج سلیقگی هایی که به سبب تمپوی بالا و ارکستراسیون های نامتعارف به وجود آمده، از ما می گیرد. ولی باز این بخشی از همان رسالت موسیقایی است که پیش تر به آن اشاره کردم. از طرفی هم مجبوریم سلیقه مخاطب را در نظر بگیریم ولی با نگاه و مدیریت هنری خودمان. در این کار ما تلاش کردیم مقداری از آرامش موسیقی را به مردم ارایه کنیم در صورتی که شما می دانید چقدر راحت بود که سازهای کوبه ای را به شکل یک لوپ صوتی زیر اثر بگذاریم. این شجاعت می خواهد که آهنگسازی بر اساس سلیقه مخاطبانش عمل نکند و به نسبت، موفق هم باشد.
من تحسین می کنم آهنگسازی را که سلایق مردم را در مسیر درست هنری پیش می برد و طیفی از جامعه را به سمت خودش می کشاند. زمانی که ما موسیقی «شب دهم» یا «کیف انگلیسی» را اجرا کردیم خواننده ها اصلا تیتراژ سریال نمی خواندند و تا حد زیادی هم این کار مغضوب بود و این گاه را به وجود می آورد که فیلمفارسی های ایرانی دارد تکرار می شود. ولی من اصرار داشتم که این کار را با نگاه و روش خودم ارایه کنم.
شما در سبک های مختلفی از موسیقی ایرانی کار کرده اید. از سال ها همنشینی و اجرا با داریوش طلایی به صورت ساز و آواز گرفته تا اجرا با آنسامبل های ایرانی و ارکسترال. تعلق خاطر شما امروز به کدام یک از این سبک ها نزدیک تر است؟
قطعا موسیقی ردیف دستگاهی و ساز و آواز و موسیقی کم حجم.
پس چرا در سال های اخیر کمتر تجربه های اینچنینی از شما می بینیم و می شنویم؟
دلایل مختلف دارد. اولا در بین جوان ترها کمتر پیش می آید کسی در این سبک و سلایق آن قدر کار کرده باشد که بتواند زمانی طولانی در حد و اندازه یک کنسرت، مطلب ارایه کند. جوانان امروز کمتر در این شیوه کار کرده و پرورش یافته اند. مضاف بر اینکه اگر کسی بخواهد کنسرت ساز و آواز داشته باشد حتما باید کاریزما داشته باشد. این بحث مهمی است که خیلی ها آن را نادیده می گیرند. ما خواننده ای داریم که ممکن است خوب و درست بخواند اما کاریزمایی ندارد که یک ساعت و چند دقیقه مخاطب را پای آوازش نگه دارد.
این قضیه در مورد نوازنده ها هم صادق است. در عین حال نوازنده ها و خواننده هایی را هم داشته و داریم که کاریزماتیک بوده و هستند. شما نصرت فاتح علیخان را ببینید، «آن» دارد. این کاریزما را لطفی و مشکاتیان داشتند و علیزاده و کلهر دارند. در صورتی که جوان ها نگاه شان به سمت موسیقی بازاری است و کسی که چنین ویژگی ها و سوابقی را نداشته باشد نمی تواند در اجرای ساز و آواز روی صحنه موفق ظاهر شود.
کنسرت علیرضا قربانی در آلمان
حالا علیرضا قربانی غیر از فعالیت هایی که در درون کشور دارد 15 سال است که در فستیوال های بین المللی هم با گروه های مختلف شرکت کرده است. امروزه بحث جهانی شدن هم بحث داغ روز است. تلقی شما از حضور در فستیوال های بین المللی چیست؟
فستیوال های بین المللی موسیقی مهم ترین مکان برای گفت و تبادل هنری موزیسین های دیگر با موزیسین های ایرانی هستند. به همین دلیل به عقیده من کسانی که راسخ تر و باانگیزه و پتانسیل بیشتر در این فستیوال ها شرکت می کنند، می توانند بهترین سفیران فرهنگی- هنری برای ایران باشند. چون در این فستیوال ها، خصوصان آنها که رتبه بالاتری به نسبت سایرین دارند، پتانسیل خیلی خوبی برای اینکه با موزیسین های ایرانی و تکنیک های این موسیقی آشنا شوند، وجود دارد. وقتی فستیوالی معتبر است و نماینده قابل و درخوری در آن شرکت می کند، در وهله اول راه را برای دیگران فستیوال های دیگر باز می کند. شرکت کردن من هم به جهت علاقه مندی ام به این حوزه است.
خودِ من اولین بار در فستیوالی در مارسی گروه «اکشیکلن» از مغولستان را دیدم که صداهایی که از حنجره شان بیرون می آوردند مرا حیرت زده کرده بود. این در مورد موسیقی های دیگر هم صادق است. موسیقی ایرانی در این فستیوال ها می تواند مخاطبان خارجی بسیاری پیدا کند. چنانکه بعد از هر اجرایی غیرایرانیان درون سالن به ما می گویند بااینکه یک کلمه از آن چیزی که می خواندید متوجه نشدیم اما احساس میکردیم موسیقی روحانی و معنوی ای را اجرا می کنید که ما را روی ابرها می برد. همین اثر به نظر من کفایت می کند و خود به خود چهره یک موزیسین ایرانی را به عنوان یکی از نمایندگان کشور، در موسیقی جهان تغییر می دهد.
من سال ها روی این کار انرژی گذاشته ام. چنانکه کیهان کلهر هم به عنوان یکی از بهترین نماینده های موسیقی ایرانی در سرتاسر جهان سال ها روی این موضوع کار کرده است. این حرکت مهمی است. نمونه اش فستیوال «وومکس» است که به عنوان بزرگ ترین رویداد موسیقی در جهان چند وقت پیش در آن اجرا داشتیم. با کنسرتی که چند وقت پیش همراه با شهرداد روحانی در سالن کویین الیزابت ونکوور با ارکستر اپرای ونکوور روی صحنه بردیم. اما نکته جالب این است که ما خودمان هم در ارایه موسیقی ایرانی به مردم جهان کم کاری کرده و همیشه به عنوان یک موسیقی نحیف و سرشکسته با آن برخورد کرده ایم. به نظرم جهان سومی یعنی همین. یعنی خودمان برای کارمان ارزش قائل نباشیم و حقیرانه عمل کنیم.
در همه این بیست سال سخت ترین دوره کاری شما چه دورانی بوده است؟
چون تمام این ایام را دوست داشته ام هیچ وقت احساس سختی نکردم. من کاملا صادقانه می گویم که عاشق و شیدای آواز خواندن و موسیقی ایرانی هستم. بنابراین هیچ ایامی برایم سخت نبوده و لحظه به لحظه آن (از تمرین تا اجرا) لذت بخش است. کارکردن با آنسامبل های متفاوت و شرکت در فستیوال های مختلف همه برایم جذاب هستند و هیچ سختی ای ندارد. من برخلاف بسیاری از جوانان امروز موسیقی که می گویند خوندل خورده ایم، لحظه به لحظه از کاری که کرده ام لذت برده ام و سعی کردم شاگردی کنم. از اینکه در جامعه هنری رشد می کنم همواره لذت برده ام و از اینکه این موقعیت را دارم که روی صحنه باشم، خوشحالم. گاهی وقت ها زمانی که روی صحنه هستم با خودم راز و نیاز می کنم و شکرگزارم که این شرایط برای من مهیا شده است.
علیرضا قربانی در لحظه هایی که درگیر موسیقی نیست به چه کارهایی می پردازد؟
واقعیت این است که تمام وقت هایم را یا سعی می کنم تمرین کنم یا ملودی ایجاد کنم یا دنبال شعرهایی می گردم که به درد آواز می خورند؛ کمتر پیش می آید فیلم ببینم. اما کتاب بیشتر میخوانم. در نهایت بخش مهم کار من به موسیقی اختصاص دارد. در این روزها موسیقی آذربایجانی، قوالی های پاکستان و فلامنکو بیشتر گوش می کنم چون می خواهم با آنها آشناتر شوم.
آیا حسرت کار کردن با آهنگسازی را در سال های فعالیت هنری تان داشته اید؟
خیلی دلم می خواست با پرویز مشکاتیان کار کنم. چون از دوران نوجوانی تعلق خاطر خاصی به کارهای او داشتم و دلم می خواست با این استاد همکاری داشته باشم. البته در اواخر عمر ایشان قرار داشتیم کاری را روی شعر عقاب پرویز ناتل خانلری انجام دهیم که متاسفانه نشد. موسیقی این کار را استاد مشکاتیان نوشته بود و قرار بود جناب احمد پژمان آن را برای ارکستر تنظیم کنند که متاسفانه اجل مهلت نداد.