چکیده
واژهی اهل البیت واژهی اسلامی است، گرچه امت اسلامی در مصداق این واژه اختلاف نظر دارند. دو گروه عمده ی اسلامی، یعنی شیعه و اهل سنت، دربارهی جایگاه اهل البیت نزد خداوند و نقش آنان در نظام آفرینش دونگاه مهم دارند:
الف- نگاه افراطی که آنان را فوق بشر تصور کرده و صفات خدایی برای آنان قائل شدهاند؛
ب- نگاه تفریطی که آنان را در حد یک مسلمان عادی دانسته و در مواردی تکفیر هم کردهاند. با بررسی متون حدیثی فریقین میتوان حدوسط این افراط و تفریط را اثبات کرد؛ حد وسطی که عبارت است از پذیرش بندگی آنان در برابر خداوند، با وجود برخورداری از مقاماتی همانند مقام خلافت، مقام ولایت، مقام امامت و مقام عصمت و ...، با این توجیه که مستندات دینی اثبات میکند این مقامات اعطایی از طرف خداوند میباشد نه ذاتی آنان. باتوجه به بررسی متون دینی این مقامات متناسب با نیازهای مردم طراحی و جعل شده است که در این مقاله سیزده مقام از مقامات حقیقی آنان براساس روایات فریقین مورد بررسی قرار گرفته است و مستندات هریک از مقامات، فلسفهی چرایی جعل آن مقام، و مصداق آن مقام از روایات فریقین ارائه شده است.
کلید واژهها: اهل البیت، مقام خلافت، مقام امامت، مقام عصمت.
طرح مسئله:
واژهی اهل بیت مرکب از کلمهی اهل و البیت، در لغت به معنای نزدیکان شخص میباشد.(1) و دیگران. این واژه در قرآن و روایات فراوان به کار رفته است، به گونهای که به یک اصطلاح تبدیل شده است؛ گرچه در مصداق این اصطلاح دینی میان اهل سنت و شیعه اختلاف میباشد. در نگاه شیعه مصداق این اصطلاح در قرآن عبارتاند از: پیامبر، علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) و بر دیگر نزدیکان رسول خدا(ص) اطلاق نمیشود، حتی اگر بپذیریم که اطلاق این لفظ از نظر عرف عام بر بقیه درست باشد.(2) در روایات نیز مصداق این اصطلاح عبارتاند از امامان(ع) دوازده گانه و حضرت زهرا(س)، بر این اساس اهل البیت، با اصطلاح آل البیت، آل محمد، عترت و ذوالقربی مرادف میباشد؛ گرچه معنای لغوی این واژه ها وسیعتر میباشد.(3)با توجه به اختلافی که در مصداق این واژه میان مسلمانان وجود دارد، دربارهی جایگاه و موقعیت این گروه نزد خداوند نیز اختلاف نظر هست.امت اسلامی دربارهی جایگاه اهل البیت(ع) مصطلح نزد شیعه دو نگاه افراطی و تفریطی دارند.عدهای آنان را از حد بشر خارج کرده و دربارهی آنان قائل به الوهیت شده اند(4) و عدهای نیز آنان را در حد یک انسان مسلمان ندانسته و به وجوب قتل آنان حکم کرده اند.(5) این افراط و تفریط در کلام امیرالمؤمنین(ع) چنین آمده است: «هلک فیّ رجلان: محبّ غال و مبغض قال»(6)در این مقاله درصدد بررسی این مسئله هستیم که بر پایهی متون دینی جایگاه اهل البیت(ع) کجاست واین که بر اساس متون دینی نگاه افراطی تأیید میشود یا نگاه تفریطی، یا این که دیدگاه دیگری مورد تأیید قرار میگیرد.
مقدمه:
انسان برای بیان مقصود خود از الفاظ و کلمات کمک میگیرد و هر کجا احساس کند کلمات موجود نمیتوانند مقصود او را بیان کنند خود به خلق واژه و کلمه می پردازد؛ از این رو گاه کلمهای را برخلاف معنای اولی خود به یک اصطلاح تبدیل می کند، به گونهای که هر کجا آن کلمه گفته شود معنای اصطلاحی آن به ذهن میآید. فرهنگ اسلامی نیز از این قائده مستثنی نیست. بر این اساس در آیات و روایات اسلامی گاه الفاظی بدون در نظر گرفتن معنای لغوی آن ها، به عنوان یک اصطلاح برای بیان یک حقیقت و واقعیت در فرهنگ دینی به کار گرفته شده است.اصطلاحات به کار گرفته شده در متون دینی گاه تنها برای بیان معارف دینی است و گاه افزون بر بیان معارف دینی منشأ حقوق و تکالیفی نیز می باشد، یعنی اصطلاحاتی که کاربرد آن ها در آیات و روایات از یک سو از بیان حقوقی برای برخی از افراد حکایت می کند و از سوی دیگر نیز به وظایف امت اسلامی در برابر آنان می پردازد. از جمله این اصطلاحات، واژهی اهل البیت(ع) می باشد. کاربرد این واژه در متون دینی گاه بیانگر معارف و حقایق جهان هستی است و گاه از وظایف آنان سخن می گوید و گاه بیانگر حقوق آنان یا به عبارت دیگر بیانگر وظایف امّت در برابر آنان می باشد. جایگاه و منزلتی که خداوند برای آنان در نظام آفرینش در نظر گرفته است. در یک تقسیم بندی کلی می توان به سه بخش تقسیم کرد که خود به مقامات دیگری قابل قسمت خواهد بود.
1- جایگاه خلیفة اللهی
واژهی خلیفه یک اصطلاح قرآنی است، ریشه آن خَلْف به معنای ضد قداّم است و فعل آن «خَلَفَ فلان فلاناً قام بالامر عنه جای دیگری نشستن و کار دیگری را انجام دادن میباشد و الخلافة النیابة عن الغیر امّا لغیبة المنوب عنه و امّا لموته و اما لعجزه و اما لتشریف المستخلف و علی هذه الوجه الاخیر استخلف الله اولیاوه فی الارض»(7) خلافت جانشینی از سوی دیگری است یا به دلیل نبود آن شخص، یا به سبب مرگ او، یا به خاطر ناتوانیاش، و یا به دلیل احترام به شخص واژهی خلیفه و جانشین را به کار میبرند که خلافت اولیاءالله از طرف خداوند از قسم چهارم میباشد. بنابراین خلافت انسان از سوی خداوند به سبب غیبت یا موت، یا ناتوانی خداوند نیست، بلکه برای شخصیت دادن و تجلیل از شخص خلیفه، لقب خلیفة اللهی به او داده شده است.
فلسفه خلیفة الله بودن
در اندیشهی دینی جهان هستی خاستگاهی به نام«الله» دارد؛ یعنی همه هستی از جمله انسان از او سرچشمه می گیرد. « اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ»(8) در متون دینی از الله با اوصافی همانند: علیم، خبیر و حکیم یاد شده است؛ یعنی نظام هستی برای هدفی خاص آفریده شده است و تمام هستی بدون استثناء به سوی آن هدف در حرکت میباشند-« وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلًا ذَلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ»(9) با این تفاوت که هدف خلقت نسبت به بقیه موجودات با جبرمحقق می شود، ولی نسبت به انسان باید با انتخاب و اختیار او تحقق یابد. بنابراین وظیفه خداوند از سر لطف و محبت به انسان راهنمایی نسبت به سیر منتهی به هدف آفرینش و غیر آن می باشد، تا انسان خود یکی را انتخاب کند. از طرفی گرچه خداوند عقل را به عنوان یک راهنما در نهاد هر بشری قرار داده است، ولی به دلیل ابعاد وجودی انسان از قبیل دنیوی، اخروی، جسمی، روحی، فردی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و .... و به دلیل تأثیر پذیری عقل از مسائل گوناگونی همانند: هوای نفس، تن پروری، بی توجهی و ... و تلاش شیطان برای گمراه کردن انسان، خداوند برای جبران کاستی های عقل، پیامبران را هم فرستاده است. امام کاظم(ع) در روایتی این دو راهنما را چنین بیان می کند: «یا هشام ان لله علی الناس حجّتین: حجّة ظاهرة و حجّة باطنه، فامّا الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه و اما الباطنه فالعقول» (10)ای هشام! خدا بر مردم دو حجت دارد: حجت آشکار و حجت پنهان. حجت آشکار رسولان و پیامبران و امامان(ع) و حجت پنهان عقل مردم می باشد. بنابراین همان گونه که انسان ها در پیدایش حجت باطنی نقشی ندارند در تعیین حجت ظاهری نیز نقشی ندارند؛ بر این اساس خلافت الهی یک مقام انتصابی است. آیات فراوانی بر این مسئله دلالت می کنند، از آن جمله: « یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ»(11) و اما این که چه کسانی و با چه ویژگی هایی و در چه شرایطی برای این کار انتخاب میشوند، بر عهدهی پروردگار است. «وَإِذَا جَاءتْهُمْ آیَةٌ قَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَا أُوتِیَ رُسُلُ اللّهِ اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ »(12) بر این اساس همهی انبیاء این مقام را دارند، ولی نسبت به ائمه (ع) که مورد بحث این نوشتار می باشد، باید به روایات استناد کرد؛ از جمله روایات قابل استناد برای اثبات این مقام برای شخص امام علی روایت یومالدار می باشد که در پی نزول آیه « وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» (13)، پیامبر(ص) دعوت علنی به اسلام را آغاز کرد و پس از دعوت بنی هاشم به پذیرش اسلام فرمود: «فایّکم یوازرنی علی هذا الامر علی ان یکون اخی و و صیی و خلیفتی فیکم»؛ کدام یک از شما پشتیبان من خواهد بود تا برادر و وصی و جانشین من میان شما باشد؟ در پی این سخنان نبی اکرم(ص) سکوت مطلق بر مجلس حاکم شد و هیچ کس جواب نداد. علی(ع) گفت: من ای رسول خدا. با اینکه رسول خدا(ص) سه بار سخن خود را تکرار کرد، هر بار تنها علی(ع) پاسخ داد؛ آنگاه حضرت رو به جمعیت کرد و فرمود: «ان هذا اخی و وصیی و خلیفتی فیکم، فاسمعوا له واطیعوه. فقام القوم یضحکون، فیقولون لابی طالب قد امرک ان تسمع لابنک و تطیع(14)مردم این جوان برادر، وصی و جانشین من میان شماست، به سخنان او گوش فرا دهید و از او پیروی کنید. در این هنگام مجلس پایان یافت و حاضران با خنده و تمسخر به ابوطالب رو نمودند و گفتند: محمد(ص) دستور داد که از پسرت پیروی کنید و از او فرمان ببرید و او را بزرگ تو قرار داد.همان گونه که ملاحضه می کنید، در این روایت که از منابع اهل سنت نقل شده است، پبامبر اکرم(ص) به صراحت امام علی(ع) را به عنوان خلیفه خود معرفی می نماید. دربارهی بقیهی ائمه(ع) نیز روایات فراوانی داریم؛ از جمله امام رضا(ع) فرمودند: «الائمة خلفاء الله عزوجل فی ارضه»(15)، امامان(ع) جانشینان خداوند در زمین او هستند.
2- جایگاه حجة الهی
ریشهی واژهی «حجة» از «حَجَّ» به معنای «قصد» می باشد(16) و «حجة» به معنای برهانی است که مقصد را روشن میکند(17) و در اصطلاح منطق به آن چه هر یک از طرفین دعوا برای اثبات نظر خود استدلال می کنند حجت گفته می شود.(18) حجت در واقع استدلال خاصی است که مثبت مقصود است و از آن رو که موجب غلبه بر خصم می شود حجت گویند از باب نامگذاری سبب به نام مسبب.با توجه به معنای لغوی حجت، مقام حجة الهی یعنی جایگاه و مقامی که خداوند برای افراد قرار داده است که به وسیلهی آن ها، ادعای خود را در قیامت اثبات می کند. مقام حجة الهی سرچشمه گرفته از مقام خلیفة الهی است، یعنی کسی که به مقام خلیفة الهی نصب شد، همو وسیله ای برای ادعای خداوند در قیامت در برابر منکران خواهد بود.
فلسفه مقام حجة الهی
در اندیشهی دینی جهان هستی به دو بخش غیب و شهود تقسیم می شود و یکی از مصادیق جهان غیب، جهان آخرت یا معاد می باشد که باید انسان ها به آن جهان منتقل شوند. از طرفی جهان آخرت بازتاب اعمال انسان ها می باشد با این تفاوت که جهنم برآیند رفتار و کردار انسان با توجه به صفت عدل خداست و بهشت برآیند رفتار و کردار انسان با توجه به فضل خداوند. از طرف دیگر به دلیل خارج بودن جهان غیب از حوزهی حس، قبول آن برای انسان دشوار است، ولی واقعیتی است که یک روز انسان با آن روبه رو خواهد شد؛ از این رو خداوند برای این که راه عذر آوردن انسان را هنگام مواجهه با واقعیت جهان آخرت ببندد انبیاء را فرستاده است. « رُّسُلاً مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَکَانَ اللّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا» (19) بنابراین حجةالله بودن انبیاء و ائمه(ع) به دو معنا است:
الف) در قیامت در برابر انکار منکران چنین استدلال می کند که آنان را فرستاده و پیام را رسانده است.
ب)در قیامت در برابر انکار منکران که پیمودن راه حق را ناشدنی می شمارند، آنان را به عنوان نمونهی عملی راه طی شده معرفی می نماید. امام صادق(ع) دربارهی ضرورت وجود حجةالله فرمود: «انّ الحجة لا تقوم لله عزّوجلّ علی خلقه الا بامام»؛ (20) بدون تردید حجت خدا بر مردم وقتی قطعی خواهدشدکه خداوند پیشوایی را نصبکند. حجة الله بودن رسول خدا(ص) با آیات قرآن که همهی انبیاء را حجت می داند- از جمله آیهی یاد شده اثبات میشود، اما نسبت به ائمه(ع) در منابع اهل سنت از رسول خدا(ص) دربارهی شخص امیرالمومنین(ع) روایت شده است «عن انس بن مالک قال کنت عندالنبی فرأی علیّاً مقبلاً فقال: انا و هذا حجة علی امّتی یوم القیامه»؛(21) انس بن مالک می گوید: در حضور پیامبر(ص) بودم. علی(ع) به طرف ما می آمد همین که چشم رسول خدا(ص) به علی(ع) افتاد، فرمود من و این در روز قیامت حجت {خدا} بر امّتم هستیم. دربارهی بقیهی ائمه(ع) حاکم حسکانی ذیل آیه «اهدنا الصراط المستقیم» از جابر ابن عبدالله چنین نقل می کند: «جابربن عبد الله قال: قال رسول الله: ان الله جعل علیّاً و زوجته و ابنیه حجج الله علی خلقه و هم ابواب العلم فی امّتی، من اهتدی بهم هدی الی صراط المستقیم» (22) رسول خدا(ص) فرمودند: بدون تردید خداوند، علی(ع) و همسرش و دو پسرش را حجتهای خدا بر خلقش قرار داده است. اینان درهای علم در امت من هستند. هر کس به وسیلهی اینان هدایت شود به صراط مستقیم راه یافته است. در منابع روایی شیعه مقام حجة الهی ائمه بسیار مورد تاکید قرار گرفته است؛ به عنوان نمونه رسول خدا(ص) فرمودند: «انا و علیّ و فاطمه و الحسن و الحسین(ع) و تسعة من ولد الحسین جمیع الله علی خلقه اعداءنا اعداء الله و اولیاءنا اولیاء الله» (23) من و علی، فاطمه، حسن، حسین(ع) و نه فرزند حسین حجت های خدا بر خلق او هستیم. دشمنان ما دشمنان خدا و دوستان ما دوستان خدا هستند.
3- جایگاه ولیّ الهی:
واژهی ولیّ و ولایت در متون دینی فراوان به کار رفته است، ولی در لغت معانی متعددی دارد. لغت شناس معروف عرب ابو هلال عسکری دربارهی ریشهی این کلمه می گوید: «اصل الولی حعل الثانی بعد الاول من غیر فصل، من قولهم هذا یلی ذاک ولیاً»؛ (24) اصل ولیّ قرار دادن دومی بعد از اولی بدون واسطه است. این واژه از قول عرب گرفته شده است که می گویند: این پشت سر آن است.«والولایة تولیّ الامر»؛(25) ولایت مدیریت کردن کار است. مقام ولایت ولی الهی خود سرچشمه گرفته از مقام خلیفة اللهی است؛ یعنی اگر او جانشین خدا است باید بتواند در جهان هستی تصرف کند.
فلسفهی مقام ولیّ الهی
با توجه به اهمیت مقام خلیفة اللهی مدعیان این مقام در جامعه فراوان خواهند شد چه بسا به گمراهی گروهی از معتقدان به خداوند بینجامد از این رو خداوند باید نشانه ای در اختیار خلیفه خود قرار دهد تا مردم او را بشناسند. این نشانه یا آیت به تعبیر قرآن تصرف در تکوین می باشد. این توانایی تنها در اختیار این گروه می باشدو دیگران از انجام آن عاجز می باشند و به دلیل عجز دیگران در علم کلام به آن اعجاز یا معجزه می گویند. این توانایی یا تصرف در تکوین در اختیار همهی خلفاء الله اعم از پیامبر و امام می باشد؛ گرچه مصداق آن متناسب با شرایط مکانی و زمانی هر یک از خلفاء الله متفاوت است. از چنین توانمندی به ولایت تکوینی تعبیر می شود و کارآیی چنین ولایت وتصرفی تنها اثبات صداقت پیامبر(ص) و امام در ادعای پیامبری و امامت است. با توجه به این که این ولایت جعلی است چند و چون آن به دست خداوند است و او است که می داند این ولایت را در اختیار چه کسی بگذارد و چه مقدار به او ولایت دهد؛ به عنوان نمونه: «أَنِّی أَخْلُقُ لَکُم مِّنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِىءُ الأکْمَهَ والأَبْرَصَ وَأُحْیِی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللّهِ وَأُنَبِّئُکُم بِمَا تَأْکُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لَّکُمْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ»(26) در این آیه به چند توانایی حضرت عیسی(ع) اشاره شده است، ولی آن حضرت تأکید می کند این توانایی از خداست نه از او. پیشتر بیان کردیم فلسفهی جعل خلیفة الله در زمین رفع کاستی های عقل بشری در تشخیص هدایت از ضلالت است و بخش مهم این نوع هدایت در تنظیم روابط اجتماعی انسان ها می باشد. بدین سان یکی از وظایف ولیّ الله اجرای دستورات اجتماعی دین می باشد، چنان که اصل دین اراده حق تعالی است که در باید ها و نبایدها یا به تعبیر دیگر در حرام و حلال تجلی پیدا می کندولیّ خدا نیز در ارادهی جامعه باید چنین اختیاری داشته باشد که از این نوع توانایی و اختیار یا حق تصرّف به ولایت تشریعی تعبیر می کنیم. آنچه در فرقه های اسلامی مورد اختلاف می باشد داشتن این نوع ولایت می باشد. بنابراین اثبات این نوع ولایت از اهمیت بسیاری برخوردار است.
ولایت تشریعی رسول خدا(ص)
یکی از وظایف مهم پیامبر تفسیر جامع و همه جانبهی دین است. این وظیفه رسول خدا(ص) در این آیه بیان شده است: « بِالْبَیِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ»(27) اگر تفسیر دین به عهدهی پیامبر(ص) گذاشته شده است و این که مجملات، متشابهات و مبهمات آیات قرآن و ناگفته های دین را بیان می کند، وظیفهی امت است که آنچه پیامبر بیان می کند بپذیرد. این وظیفهی امت در این آیه بیان شده است. «وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ»(28) دانشمندان اسلامی ، چه شیعه و چه سنی، بر این باورند که این آیه گر چه دربارهی غنائم وارد شده است، ولی شأن نزول مخصّص آیه نیست و همه دستورات و نواهی آن حضرت را دربر می گیرد،(29) حتی در منابع اهل سنت روایاتی نقل شده است که در لزوم تبعیت مردم از سنت رسول خدا(ص) آن حضرت به همین آیه استدلال کرده است.(30) در آیهدیگری مؤمن بودن مردم را به پذیرش تمام قضاوتهای رسول خدا(ص) مشروط کرده است؛ به عنوان نمونه: « فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّىَ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا»(31) . نیز در آیه دیگر در برابر تصمیم پیامبر(ص)، قدرت انتخاب را از مردم سلب کرده است؛ به عنوان نمونه: « وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِینًا»(32)بدین سان بر اساس آیان قرآن که به بعضی از آن ها اشاره شد، ولایت تشریعی پیامبر(ص) امری مسلّم و انکار ناپذیر است.
ولایت تشریعی ائمه(ع):
ولایت تشریعی ائمه(ع) در روایات بسیاری مورد تأکید قرار گرفته است که مشهورترین آن ها در این زمینه روایت غدیر است که رسول خدا(ص) فرمود:« الست اولی بکم من انفسکم؟ قالوا: بلی فقال: من کنت مولاه فهذا علی مولاه»( به دلیل کثرت منابع از آوردن آنها خودداری کردیم؛ برای اطلاع به منابع حدیثی شیعه و اهل سنت مراجعه کنید.) آیا من نسبت به شما سزاوارتر در تصرف نیستم؟ همه گفتند: آری، سپس فرمود: هر که من مولای اویم این علی مولای اوست. نقل این حدیث مورد اتفاق دانشمندان اهل سنت میباشد که به دلیل مجال اندک تنها به نقل یکی از آن ها اکتفا میکنیم. ابن مغازلی پس از آن که حدیث غدیر را از سیزده طریق نقل میکند، از قول فضل بن محمد یکی از دانشمندان اهل سنت مینویسد: «هذا حدیث صحیح عن رسولالله و قد روی حدیث غدیر خم عن رسولالله نحو من مائه نفس منهم العشره و هو حدیث ثابت لااعرف له علّة، تفرّد علی بهذه الفضیلة، لیس یشرکه فیها احد.»(33) این حدیث از پیامبر(ص) صحیح است. حدیث غدیر را حدود صدنفر از صحابه نقل کردهاند که عشرهی مبشره (ابوبکر، عمر، عثمان، علی، سعدبن ابی وقاص و...) از جمله آنان میباشند. این حدیث قطعی است که من نقصی در آن نمیبینم. این امتیازی است که به علی(ع) اختصاص دارد، هیچکس با او در این امتیاز شریک نیست. در روایات شیعه نیز ولایت تشریعی امامان(ع) بسیار مورد توجه قرار گرفته است که به دلیل محدودیت از آوردن آنها خودداری میکنیم. (34)
ب) امامت
ریشهی امام «ام» است و هر چیزی که بقیهی چیزهای اطرافش به آن ضمیمه شود به آن امّ گفته می شود.(35) بر این اساس به آنچه اصل برای پیدایش یا تربیت یا اصلاح و یا آغاز یک شئ باشد «امّ» گفته می شود؛ مثل امّالکتاب، امّ القری، امّ النجوم و ...(36) بدین سان امام نیز معنای گسترده ای دارد, چنانچه گفته شده است و الامام: المؤتم به انسانا کان یقتدی بقوله او فعله او کتابا او غیر ذلک, محقا کان او مبطلا و جمعه ائمه.(37) امام چیزی است که انسان از او پیروی می کند, چه انسانی باشد که از رفتار و گفتارش پیروی کند و چه کتاب و چه غیر آن و تفاوتی ندارد که بر حق باشد یا باطل به هر دو گفته می شود. شیخ صدوق می گوید: در بغداد از ابو بشر لغوی از معنای امام پرسیدم, گفت: امام در لغت عرب «هو المتقدم بالناس و الامام هو المطمر و هو التر الذی یبنی علیه البنا و الامام هو الذهب الذی یجعل فی دارالضرب لیؤخذ علیه عیار والامام هو الخیط الذی یجمع حبات العقد و الامام هو الدلیل فی السفر فی ظلمة الیل و الامام هو السهم الذی یجعل مثالا یعمل علیه السهام.»(38) امام کسی است که مردم به او اقتدا می کنند. امام ریسمان بنّایی است که بنا را با آن تنظیم می کنند. امام آن طلایی است که معیار تشخیص عیار سکه می باشد. امام نخی است که دانه های تسبیح را جمع می کند. امام راهنمای کاروان در شب ظلمانی و تاریک است امام تیری است که بر اساس آن بقیهی تیرها را میسازند اگر به مصادیقی که شیخ صدوق از آن لغوی متخصص نقل می کند توجه کنیم، قدر مشترک همه این مصادیق آن است که نسبت به بقیه نقش الگو و اسوه دارد.
فلسفهی مقام امام الناس
در هدایت انسان به سوی کمال تنها دادن اطلاعات و راهنمایی علمی کافی نیست، بلکه باید الگوی عملی نیز ارائه کرد. ارائه الگوی عملی از دو جهت ضرورت دارد:
الف) ارائه نمونهی عینی کار: یکی از جهات ضرورت ارائه الگو این است تا کسانی که می خواهند وارد مسیر شوند بدانند در آینده چه خواهند شد و به کجا خواهند رسید.
ب) قابلیت طی شدن مسیر: ارائه الگو به کسانی که می خواهند وارد مسیر شوند گوشزد می کند که گرچه مسیر طولانی است, ولی طی شدنی است، بر این اساس خداوند رسول خدا(ص) را به عنوان الگو مطرح میکند: «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا»(39) باید توجه داشت خلیفه تنها واسطهی میان خدا و خلق برای رساندن پیام ها نیست بلکه الگوی عملی طیکردن مسیر هدایت است و با توجه به ابهامات مسیر این خداوند است که می داند چه کسی می تواند امام باشد و از این رو جعل مقام امامت در اختیار خدا است و اوست که این مقام را اعطا می کند. «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ»(40)
امامت ائمه(ع)
امامت امامان(ع) در روایات اهل سنت نیز وارد شده است دربارهی امام علی(ع) روایات بسیاری وارد شده است؛ به عنوان نمونه رسول خدا(ص) فرمود:« اوحی الیّ فی علیّ انه سید المسلمین و امام المتقین.»(41) دربارهی علی به من وحی شده است که او سرور مسلمانان و امام پرهیز کاران می باشد. در روایت دیگری رسول خدا(ص) فرمود «ان ولیکم الله و ان امامکم علی ابن ابیطالب، فناصحوه وصدّقوه، فان جبرئیل اخبرنی بذلک»(42) بدون تردید سرپرست شما خداست و بدون تردید امامتان علی ابن ابیطالب(ع) است؛ خیرخواه او باشید و گفتارش را تصدیق کنید. بدون تردید جبرئیل این گزارش را به من داده است. دربارهی بقیهی امامان(ع) نیز در منابع اهل سنت روایاتی وارد شده است؛ به عنوان نمونه: «عن جابر بن عبدالله انصاری قال, قال لی رسول الله : یا جابر ان اوصیائی و ائمة المسلمین من بعدی اولهم علی ثم الحسن ثم الحسین ثم علی بن الحسین ثم محمد بن علی المعروف بالباقر ستدرکه یا جابر, فاذا لقیته فاقراه منی السلام, ثم جعفر بن محمد ثم موسی بن جعفر ثم علی بن موسی ثم محمد بن علی ثم علی بن محمد ثم الحسن بن علی ثم القائم, اسمه اسمی و کنیته کنیتی ابن الحسن بن علی, ذاک الذی یفتح الله تبارک و تعالی علی یدیه مشارق الارض و مغاربها, ذاک الذی یغیب عن اولیائه غیبة لا یثبت علی القول بامامته الا من امتحن الله قلبه للایمان.قال جابر: فقلت: یا رسول الله فهل للناس الانتفاع به فی غیبته؟فقال:ای والذی بعثنی بالنبوة, انهم یستضیئون بنور ولایته فی غیبته کانتفاع الناس بالشمس و ان سترها سحاب. هذا من مکنون سرالله و مخزون علم الله , فاکتمه الا عن اهله.»(43) جابر می گوید: رسول خدا(ص) به من فرمود: ای جابر اوصیای من و رهبران مسلمانان بعد از من, اولین فرد آنان علی است و بعد از او حسن و بعد از او حسین و بعد از او علی فرزند حسین و بعد از او محمد فرزند علی است که معروف به باقر است. ای جابر( تو آنقدر می مانی) تو او را خواهی دید. وقتی او را دیدی, سلا م مرا به او برسان. بعد از او جعفر فرزند محمد و بعد از او موسی فرزند جعفر و بعد از او علی فرزند موسی و بعد از او محمد فرزند علی و بعد از او علی فرزند محمد و بعد از او حسن فرزند علی و بعد از او قائم است که اسم او اسم من و کنیهی او کنیهی من است. او فرزند حسن بن علی و همان فردی است که خداوند به وسیله او شرق و غرب را فتح خواهد کرد. او همان فردی است که از طرفدارانش پنهان است و غیبت او به اندازه ای طولانی است که تنها کسانی که خداوند قلبشان را امتحان کرده باشد بر امامت او باقی خواهند ماند. جابر پرسید: ای رسول خدا, در زمان غیبت, آیا مردم از او استفاده می کنند؟ پیامبر فرمود: آری ای جابر, قسم به خدایی که مرا به پیامبری برگزید,همان گونه که مردم از خورشید در زمانی که ابر بر او پوشیده استفاده می کنند, در زمان غیبت او نیز مردم از نور ولایت او استفاده می کنند. ای جابر این از اسرار پنهان خداوند و علم مخفی او است. این سخن را به هر کس مگو مگر کسانی که اهل این سخن هستند. مسئله امامت امامان(ع) در روایات شیعه مسئله قطعی تلقی شده است, به گونه ای که نیازی به آوردن این روایات نیست. با توجه به مقام امامت و الگو بودن امام, چند مقام دیگر نیز از این مقام سرچشمه می گیرد:
1- جایگاه هدایت الناس
مقام امامت را از زاویه های گوناگونی می توان دید, از این زاویه که او جلو تر از مردم حرکت می کند امام است و از این زاویه که مردم را باید همراه خود ببرد هادی است. مقام هدایت دشوارتر از مقام امامت است, زیرا همراه کردن خلق در مسیر هدایت بدون تخلف از دستورات کاری بس دشوار است. هادی خود باید راه هدایت را بدون تخلف از دستورات خداوند طی کند. خداوند این وظیفه پیامبر(ص) را چنین به او گوشزد میکند: «فَلِذَلِکَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ »(44) طی کردن مسیر هدایت بدون تخلف از دستورات خداوند برای پیامر امری طبیعی است, ولی وظیفه پیامبر(ص) تنها طی کردن مسیر هدایت نیست, بلکه وظیفهی دشوار او این است که خلق را در این مسیر با خود همراه کند. خداوند این وظیفهی پیامبر(ص) را چنین به او گوشزد می کند:« فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَکَ وَلاَ تَطْغَوْاْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»(45) پیامبر(ص) به دلیل دشواری همراه کردن خلق با خود در مسیر هدایت فرمود«شیبتنی,هود»؛(46) سوره هود مرا پیر کرد و ابن عباس می گفت: هیچ آیه ای برپیامبر(ص) به دشواری این آیه نازل نشد؛ از این رو می فرمود سوره هود مراپیر کرد.(47)
فلسفه مقام هدایت الناس
پیشتر بیان کردیم ابعاد گستردهی وجودی انسان و تأثیر رفتار, افکار و گفتار انسان در زندگی اخروی و کاستیهای عقل در هدایت همهی این ابعاد, نیاز به وحی را ضروری می سازد بنابراین نیاز یاد شده آنگاه برطرف می شود که امام به هدایت خلق بپردازد و مردم هم از او پیروی کنند.
هدایت امامان(ع)
مسئله هدایتگری ائمه(ع) در روایات شیعه و سنی مورد توجه قرار گرفته است, به عنوان نمونه در روایات اهل سنت ذیل آیه: « إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»(48) پیامبر(ص) خطاب به علی(ع) فرمود «انا المنذر وعلیّ الهادی و بک یا علی یهتدی المهتدون من بعدی»(49) من ترساننده هستم و علی(ع) هدایت گر است. ای علی پس از من هدایت شدگان به وسیله تو هدایت مییابند. ذیل آیه «وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَکَانُوا بِآیَاتِنَا یُوقِنُونَ»(50) : در منابع اهل سنت آمده است: « نزلت فی ولد فاطمه خاصة جعل الله منهم ائمه یهدون بامره»(51) مصداق این آیه تنها فرزندان فاطمه(س) می باشند. خداوند از میان آنان امامانی قرار داده است که به دستور خداوند هدایت می کنند در روایات شیعه نیز این مسئله بسیار مورد توجه قرار گرفته است, به عنوان نمونه امام باقر(ع) ذیل آیه « إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»(52) فرمود«منذر رسول خدا است و لکل زمان منا هاد یهدیهم الی ما جاء به نبی الله, ثم الهداة من بعده علیّ, ثم الاوصیاء واحد بعد واحد»(53)در هر زمانی یکی از ما هدایت گر خلق هستیم به آن چه رسول خدا(ص) آورده است. هدایت گران پس از رسول خدا(ص) عبارتند از علی(ع) و جانشینان او یکی پس از دیگری.
2- جایگاه مخزن علم الهی:
یکی از مقاماتی که برای اهل البیت(ع) در روایات شیعه و سنی در نظر گرفته شده, برخورداری آنان از علم لدنّی است.
فلسفه مقام برخورداری از علم الهی
مخزن علم الهی بودن, یا به تعبیر دیگر برخورداری از دانش فرابشری لازمهی مقام امامت و هدایتگری است, زیرا اگر امام به وظایفش علم نداشته باشد نمی تواند مردم را هدایت کند و غرض از نصب او به این مقام حاصل نخواهد شد و در صورت ناآگاهی از ابعاد هدایت انسان, آنان را گمراه خواهد کرد. بنابراین عالم بودن امام ضروری است. برای کسب علم هم، دو راه بیشتر نیست:
الف- آموزش بشری:
این نوع آموزش محدودیت های بسیاری دارد؛ همانند: شرایط سنی, شرایط جسمی, وجود امکانات, از قبیل معلم و ... ومهم ترین محدودیت دانش بشری برای امامت و رهبری جامعه این است که ابزار دانش بشری حس و عقل است در حالی که بخش مهمی از هدایت انسان, هدایت او نسبت به زندگی اخروی و راه کسب سعادت آن جهان و ... می باشد که با دانش بشری در این زمینه نمی توان راه به جایی برد.
ب)آموزش الهی:
این نوع آموزش هیچ یک از محدودیت های یاد شده را ندارد؛ زیرا افاضه و اشراقی است از بالا و ارادهی خداوند متعال است: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»(54) با توجه به این که اشراق و افاضه از طرف خداوند می باشد شرط سنی ندارد، بلکه کودک در گهواره هم میتواند از آن بهرهمند باشد:« یَا أُخْتَ هَارُونَ مَا کَانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا کَانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا. فَأَشَارَتْ إِلَیْهِ قَالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَن کَانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا. قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا»(55) این نوع از دانش فرابشری را از آن روکه به طور مستقیم از طرف خداوند میباشد «علم لدنی» گویند و کمیّت و محدوده آن به دست خداوند است که چه اندازه از این دانش را در اختیار افراد بگذارد. آنچه عقل بهطور قطع حکم می کند این است که امام باید نسبت به مسائل دین و آنچه در حوزهی وظایف اوست آگاه باشد. از نظر عقلی پذیرفته نیست که خداوند کسی را به عنوان امام نصب کند و از او بخواهد مردم را هدایت کند, ولی دانش این هدایت را در اختیار او نگذارد و آنگاه که مردم از امام سوال کنند وظیفه ما در این مسئله چیست, او اظهار بیاطلاعی کند! این نقض غرض است و نقض غرض درباهی خداوند محال می باشد. این که دانش حضرت آدم فرا بشری است و این آموزش به طور مستقیم توسط خداوند انجام گرفته در قرآن فراوان یاد شده است؛ به عنوان نمونه: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ»(56) دربارهی بقیهی انبیاء نیز در آیات فراوانی یاد شده است که به دلیل کثرت از آوردن آنها خودداری می کنیم.
علم الهی امامان(ع)
برخورداری امامان(ع) از دانش فرا بشری در روایات اهل سنت مورد تاکید قرار گرفته است, به عنوان نمونه: «قال رسول الله: انا مدینه العلم و علیّ بابها, فمن اراد المدینه فلیات الباب»(57)رسول خدا(ص) فرمود: من شهر علم هستم و علی(ع) در آن است. هر کس می خواهد از این شهر علم استفاده کند باید از این در وارد شود. دربارهی همه امامان، پیامبر در حدیث ثقلین بر این مسئله تأکید کرده است:« قال رسول الله: انی تارک فیکم الثقلین: کتاب الله و اهل بیتی و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض و سالت ربی ذلک, فاعطائی, فلا تتقدموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما، فتهلکوا ولا تعلّموهم فانّهم اعلم منکم»(58) رسول خدا(ص) فرمود: دو چیز گرانبها را میان شما می گذارم, یکی کتاب خدا و دیگری اهل بیتم و بدون تردید این دو از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند و از پروردگارم خواسته ام که این دو, از هم جدا نشوند و خداوند این دعای مرا اجابت کرد. پس از آنان پیشی نگیرید که هلاک می شوید و از آنان باز نمانید که هلاک می شوید و به آنان چیزی نیاموزید بدون تردید آنها از شما داناترند. همان گونه که ملاحظه می کنید, در این روایت با توجه به امامت امامان(ع) هر نوع سرپیچی عملی از آنان, چه کندروی و چه تندروی, مورد نقد قرار گرفته است و با توجه به جایگاه امامت آنان, آنان داناترین امت معرفی شده اند. در روایات شیعه مسئله علم لدنّی ائمه(ع) بسیار برجسته تر مورد توجه قرار گرفته است و از زوایای مختلف بررسی شده است که به چند محور آن اشاره می کنیم.
الف- لدنّی بودن علم
مسئله لدنّی بودن علم امامان(ع) در روایات شیعه بسیار مود تأکید قرار گرفته است؛ به عنوان نمونه امام رضا(ع) در وصف امام می گوید:« الامام واحد دهره, لا یدانیه احد و لا یعادله عالم و لا یوجد منه بدل و لا له مثل و لا نظیر, مخصوص بالفضل کله من غیر طلب منه له و لا اکتساب, بل اختصاص من المفضل الوهاب»؛(59) امام شخصیت منحصر به فرد دوران خود است, کسی هم ردیف او نیست, هیچ عالمی برابر او نیست, مثل ومانندی ندارد, فضل ویژهی خداوند شامل او شده است, بدون اینکه در صدد دریافت آن باشد یا برای به دست آوردن آن تلاشی کرده باشد, بلکه خداوند بخشنده این ویژگی ها، به او بخشیده است.
ب- حداقل علم لدنّی
پیشتر بیان کردیم از نظر عقلی امام باید آنچه را که مربوط به حوزه دین است بداند. این مسئله نیز در روایات ما منعکس شده است؛ به عنوان نمونه امام صادق(ع) فرمود:« فهو عالم بما یرد علیه من ملتبسات الدجی و معمیات السنن و شبهات الفتن»(60) امام به هر سوالی که از او شود عالم است؛ چه این سوال از اشتباهات گمراه کننده فکری باشد و چه از سنتهای به فراموشی سپرده شده رسول خدا(ص) و چه از شبهه های فتنه ها که تشخیص حق و باطل در آن دشوار است.
ج) حداکثر علم امامان(ع)
در گسترهی علم امامان(ع) روایات متعدد و متفاوتی وارد شده است که بحث مشروح آن از حوصله این نوشتار بیرون است و تنها به ذکر یک روایت اکتفا می کنیم:« قال ابو عبدالله: والله انی لا علم ما فی السماوات و مافی الارضو مافی الجنه و ما فی النارو ما کانو مایکون الیان تقوم الساعة.»(61) امام صادق(ع) فرمود: به خدا قسم آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین و آنچه در بهشت و آنچه در جهنم است و آنچه تا کنون بوده و آنچه در آینده تا قیامت به وجود می آید را می دانم.
3) جایگاه وراثة النبی:
از جمله مقاماتی که برای اهل بیت در نظر گرفته شده مقام وراثت از رسول خدا(ع) است.
فلسفه مقام وراثت:
گرچه پیامبر همانند همهی انسان ها ار دنیا رخت برمیبندد و مانند همهی انسانها هنگام مرگ مالک اشیائی است که در دنیا از او بر جای مانده و بازماندگان او آنها را به ارث می برند, ولی انبیاء نسبت به دیگران دارای امتیازاتی هستند که از جملهی آنها مقام خلیفة اللهی است که یکی از لوازم آن برخورداری از علم لدنی است. با مرگ پیامبر(ص) نیاز بشر به دانش وحیانی از بین نمی برد. بنابراین باید این دانش در اختیار شخص دیگری باشد, تا مردم از آن استفاده کنند و گمراه نشوند.
وراثت امامان(ع)
برخورداری امامان(ع) از وراثت رسول خدا(ص) در روایات اهل سنت مورد تأکید قرار گرفته است؛ به عنوان نمونه رسول خدا(ص) فرمود« لکلّ نبیّ وصیّ و وارث وان علیّاً وصیی و وارثی»؛(62) هر پیامبری وصی و وارثی دارد و بدون تردید وصی و وارث بن علی بن ابی طالب است. پیشتر در بحث مقام خلیفة اللهی نیز از منابع اهل سنت نقل کردیم که پیامبر مقام خلافت و وارثت علی(ع) نسبت به خود را با هم بیان کرده است که تکرار نمی کنیم. در روایات شیعه این مقام برجسته تر و شفاف تر بیان شده است؛ به عنوان نمونه راوی می گوید از امام صادق(ع) دربارهی میراث رسول خدا(ص) پرسیدم فرمود:« ان رسول الله لما قبض ورث علیّ علمه و سلاح و ما هناک, ثم صار الی الحسن,ثم صار الی الحسین. قال قلت: ثم صار الی علی بن الحسین, ثم صار الی ابنه, ثم انتهی الیک, فقال: «نعم». (63) بدون تردید هنگامی که رسول خدا(ص) به ملکوت اعلی پیوست علی(ع) علم و سلاح پیامبر را به ارث برد پس از علی به حسن و بعد از حسن به حسین رسید. راوی می گوید: در این جا من گفتم: پس از حسین به علی بنالحسین, سپس به پسرش و پس از آن به شما رسیده است؟فرمود:آری. در روایات شیعه تأکید شده است مقام علمی ائمه همان دانشی است که در اختیار رسول خدا(ص) بوده و به آنان به ارث رسیده است؛ به عنوان نمونه امام صادق(ع) فرمود:« ان رسول الله اعطی علم ما کان و ما هو کائن الی یوم القیامه, فورثنا من رسول الله وارثة»(64) بدون تردید رسول خدا(ص) دانش آنچه در گذشته اتفاق افتاده است و آنچه تا قیامت اتفاق می افتد در اختیار داشت و ما آن دانش را به وراثت از پیامبر به ارث برده ایم. همچنین در روایات شیعه تاکید شده است یکی از نشانه های شناخت امام این است که سلاح رسول خدا(ص) در اختیارش باشد, به عنوان نمونه امام رضا(ع) فرمود: «فیکون عنده سلاح رسول الله»(65) از جمله نشانه های امامت این است که سلاح پیامبر نزدش باشد. نیز در روایات شیعه سلاح حضرت رسول خدا(ص) به تابوت حضرت موسی(ع) تشبیه شده است که هر یک از بنی اسرائیل که به مقام نبوت می رسید آن تابوت با آنچه در آن بود در خانهی او فرود می آمد, به عنوان نمونه: امام صادق(ع) فرمود:« انما مثل السلاح فینا مثل التابوت فی بنی اسرائیل, کانت بنو اسرائیل ایّ اهل البیت وجدت التابوت علی بابهم اوتوا النبوة, فمن صار الیه السلاح منا اوتی الامامة»(66) بدون تردید مَثَل سلاح نزد ما مَثَل تابوت(67)در بنی اسرائیل است. آنان چنین بودند که هر کس تابوت در خانه اش یافت میشد به نبوت می رسید از ما هم هر کس سلاح نزد او برود به امامت می رسد.
4- جایگاه عصمة اللهی
یکی از مقامات مهم امامان(ع) مقام عصمت می باشد. گرچه واژهی عصمت در لغت به معنای« المنع و الحفظ», (لسان العرب، ج12، ص403.) یعنی حفظ کردن شخص و مانع او شدن می باشد, ولی در اصطلاح کلامی به اقتدار شخص بر گناه نکردن که از اختیار او برمی خیزد گفته می شود.در میان شیعه این موضوع مورد اجماع است که جانشین پیامبر(ص) باید معصوم باشد؛ به عنوان نمونه: «اعلم ان الامامیه رضیالله عنهم اتفقوا علی عصمة الائمه من الذنوب,صغیرها و کبیرها»؛ (68) بدان که شیعه امامیه- که خداوند از آنان راضی باشد- بر عصمت امامان(ع) از گناه,چه کوچک و چه بزرگ آن, اتفاق نظر دارند.
فلسفهی مقام عصمت
مقام عصمت لازمهی مقام امامت است, زیرا هدایتگری امام درصورتی کامل خواهد بود که از خطا و اشتباه چه عمدی و چه سهوی و چه کوچک و چه بزرگ مصون باشد. دانشمندان شیعه دربارهی ضرورت عصمت در پیامبر و امام بیانات مهمی دارند که تنها به بیان خواجه نصیرالدین اکتفا می کنیم. او در ضرورت عصمت پیامبر می گوید: «فیجب فی النبی العصمة لیحصل الوثوق فیحصل الغرض»؛ (69)واجب است پیامبر معصوم باشد تا اطمینان به دست آید، و غرض از فرستادن او حاصل شود. در توضیح سخن خواجه باید گفت: هدف از فرستادن پیامبران هدایت خلق به سوی کمال است. این هدایت در صورتی اتفاق خواهد افتاد که پیامبر(ص) آنچه را خداوند گفته است بدون کم و زیاد کردن به مردم برساند و مردم نیز به آنچه پیامبر(ص) بیان کرده است عمل کنند و مردم در صورتی به گفتار پیامبر(ص) عمل خواهند کرد که اطمینان داشته باشند پیامبر(ص) در گرفتن و رساندن وحی دچار هیچ نوع تحریف عمدی و خطای سهوی و اشتباه نشده است و چنین اطمینانی آنگاه برای مردم حاصل می شود که پیامبر را معصوم بدانند.
5- مقام قبولی اعمال
یکی از مقاماتی که در متون دینی برای اهل بیت در نظر گرفته شده این است که قبولی اعمال به پذیرش ولایت آنان مشروط شده است؛ به عنوان نمونه امام صادق(ع) فرمود:«لا یقبل الله اعمال العباد الا بمعرفته» (70) خداوند اعمال بندگان را بدون شناخت امام نمی پذیرد.
فلسفه مشروط بودن قبولی اعمال به ولایت
بی گمان این مقام نیز از مقام امامت سرچشمه گرفته است. فلسفه جعل مقام امامت هدایت خلق بود و هدایت هنگامی تحقق می یابد که انسان هادی را بشناسد و به هدایت او تن دهد.بنابراین کسی که امام وهادی را نمی شناسد به هدایت الهی تن نداده است و کسی که به هدایت الهی تن ندهد اعمال او طبق موازین الهی سامان نیافته است و اگر اعمال طبق دستورات الهی آورده نشده باشد پذیرفته نمی شود. مستندات این گفتار از قرآن چنین است که قرآن پذیرش توبه را به چهار چیز مشروط می داند«وَإِنِّی لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَى »(71) وَإِنِّی لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ این شرط اول است که ازشرک برگردد (وآمن) این شرط دوم است که به وحدانیت خداوند ایمان بیاورد(وعمل صالحا) این شرط سوم است که اعمال زشت گذشته را انجام ندهد (ثم اهتدی). این شرط چهارم است که معیار عمل صالح آن نیست که خود شخص تشخیص دهد, بلکه معیار عمل صالح آن است که مطابق با معیار الهی که هماهنگی با امام منصوب از طرف خداوند است باشد.گرچه در فقه اسلامی برای اعمال سه نوع شرط در نظر گرفته شده است: شرط صحت, شرط کمال, شرط قبول, از طرفی قرآن نیز شرط قبولی اعمال را تقوا میداند: «إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ»(72) هر عملی وقتی توام با تقواست که مطابق با دستور خداوند باشد. بنابراین هر عملی که مطابق با دستور خداوند نباشد توام با تقوا نیست و هر عملی که توام با تقوا نباشد بر اساس آیه یاد شده,مورد قبول خداوند نیست. از طرف دیگراطاعت از خداوند در صورتی تحقق می یابد که به آنچه پیامبر دستور داده است عمل کنند. قرآن این واقعیت را چنین بیان می کند:« مَّنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ وَمَن تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظًا»(73)
در آیه مزبور به روشنی بیان شده است که مسئولیت عملی که توام با دستور رسول خدا(ص) نباشد با خود شخص است و رسول خدا(ص) مسئولیتی ندارد و مورد بازخواست نیست. در آیات فراوانی ورود به بهشت را که نتیجه قبولی اعمال است,به اطاعت از خدا و رسول(ص) و تقوا مشروط کرده است؛ به عنوان نمونه: «وَمَن یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَخْشَ اللَّهَ وَیَتَّقْهِ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ»(74) بنابراین با توجه به این که منشأ دین اراده خداوند است, تعیین شروط و موانع اعمال نیز در اختیار خداوند می باشد و بندگان در تعیین ارکان, اجزا, شرایط و موانع اعمال نقشی ندارند خداوند نیز همه چیز را از طریق پیامبر(ص) بیان کرده است. از طرفی مردم موظف به شناخت دستورات و اطاعت از آن ها هستند و سعادت آنان هنگامی بدست میآید که به همهی دستورات الهی عمل کنند, نه آنکه گزینشی و دلخواه باشد.
پذیرش ولایت, شرط قبولی اعمال
مسئله مشروط بودن قبولی اعمال به پذیرش ولایت امامان(ع) در روایات مورد توجه قرار گرفته است با این تفاوت که در منابع اهل سنت به مفهوم آن توجه شده است, به عنوان نمونه حاکم حسکانی ذیل آیه «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ»(75) از رسول خدا(ص) نقل می کند: «قال رسول الله(ص): اذا کان یوم القیامة اوقف انا و علیّ علی الصراط فما یمر بنا احد الا سئلناه عن ولایة علی فمن کانت معه و الا القیناه فیالنار»(76) رسول خدا(ص) فرمود: روز قیامت من و علی بر صراط خواهیم ایستاد هیچ کس از آن جا نمی گذرد مگر آنکه از ولایت علی(ع) می پرسیم اگر داشت به بهشت می رود وگرنه او را به جهنم خواهیم انداخت. در روایات شیعه این مسئله شفاف تر بیان شده است به عنوان نمونه امیر المومنین(ع) فرمود« و انما الائمه قوام الله علی خلقه و عرفائه علی عباده و لا ید خل الجنة الا من عرفهم و عرفوه و لا یدخل النار الا من انکرهم و انکروه»(77) بدون تردید تنها سیاستگذاران خدا بر مردم امامان(ع) هستند و تنها ناظران خدا بر بندگان امامان(ع) هستند. داخل بهشت نمی شود مگر کسی که امامان(ع) را بشناسد و امامان(ع) نیز او را بشناسند و داخل جهنم نخواهد شد مگر کسی که منکر امامان(ع) باشد و آنان نیز او را نپذیرند.
ح- جایگاه رکنیت برای زمین
یکی از مقاماتی که در روایات برای امامان(ع) در نظر گرفته شده مقام رکنیت برای زمین است.
فلسفه رکنیت زمین یا واسطه فیض بودن
چنان که یاد شد، جهان هستی به دو بخش غیب و شهود تقسیم می شود و مقصود از جهان غیب اموری است که با حواس قابل درک پذیر نیست و مقصود از جهان شهود، جهان مادی است که با حواس قابل درک میباشد. عوامل تاثیر گذار در جهان نیز به دو بخش تقسیم می شوند:
الف) عوامل مادی: این نوع عوامل، عواملی هستند که از طریق حس و عقل، کمیت، کیفیت، افزایش، کاهش، شرایط و موانع تاثیر آنها قابل شناسایی است و علوم تجربی چنین وظیفه ای را به عهده دارند و به میزانی که این علوم پیشرفت کرده است بشر بر این بخش از جهان مسلط شده است.
ب) عوامل معنوی: عواملی که در جهان هستی و زندگی بشر تأثیر گذار هستند، ولی کمیت،کیفیت، افزایش، کاهش و .... آنها از طریق حس و عقل قابل شناسایی نیست، بلکه تنها از طریق وحی قابل شناسایی هستند؛ به عنوان مثال در آیه «وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِیهِمْ وَمَا کَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یَسْتَغْفِرُونَ»(78). خداوند در این آیه دو عامل معنوی تأثیرگذار در زمین را مشخص کرده است:
1- وجود نازنین نبی اکرم(ص) مانع نزول عذاب شمرده شده است.
2- استغفار مردم: این نیز به عنوان مانع نزول عذاب شمرده شده است.
این نوع عوامل، عواملی نیست که بتوان از طریق حس و عقل آن ها را کشف و کنترل کرد. این نوع عوامل از طریق وحی کشف و به بشر گوشزد شده است. با توجه به این مقدمه، فلسفه این که امامان(ع) رکن زمین یا واسطه فیض می باشند این است که عالم ماده با عالم ملکوت سنخیت ندارد. بنابراین برای ایجاد ارتباط میان دو بخش جهان نیازمند به رابطی هستیم که با هر دو عالم سنخیت داشته باشد، تا فیض الهی از طریق او جریان پیدا کند، زیرا حکمت الهی برای هر چیزی سببی قرار داده است . امام صادق(ع) فرمود: «ابی الله ان یجری الاشیاء الا باسبابها، فجعل لکل شیئ سبیلاً» (79) خداوند پدیده های هستی را از طریق اسباب آن ها به وجود میآورد و نمیخواهد کاری بدون سبب به وجود آید. بنابراین برای هر چیزی سببی قرار داده است.
رکنیت امامان(ع)
در روایات فراوانی به این مسئله اشاره شده است، به عنوان نمونه امام باقر(ع) فرمود: «لو انّ الامام رفع من الارض ساعة لماجت باهلها کما یموج البحر باهله»(80) اگر امام (حتی برای یک ساعت) از زمین برگرفته شود زمین متلاطم خواهد شد، همان گونه که دریا چنین می شود. بنابراین وجود امام به عنوان یک عامل معنوی نقشی بسیار حساس دارا می باشد که در روایات از آنان به عنوان ارکان ارض یاد شده است، به عنوان نمونه امام صادق(ع) فرمود:«جعلهم الله ارکان الارض ان تمید باهلها»(81) خداوند آنان را ارکان زمین قرار داده است تا اضطراب پیدا نکند. با توجه به معنای رکن که گفتهاند: «ما یقوم به ذلک الشئ»(82)رکن شیئ چیزی است که قوام و پایداری آن شیئ به آن بسته است و با توجه به آنکه از امامان(ع) به عنوان ارکان الارض یاد شده است، جایگاه آنان در نظام آفرینش روشن می شود.
د- مقام امان اهل زمین
یکی از مقامات منشعب از واسطه فیض بودن، ایجاد امنیت است.
فلسفه مقام امن:
فلسفه این مقام آن است که جهان هستی جهان عمل و عکسالعمل است و هر رفتاری که از ما سر می زند، اعم از گفتار، رفتار و افکار، تاثیری در جهان هستی دارد. بازتاب بخشی از اعمال ما به گونه ای است که همه موجودات روی زمین باید نابود شوند. قرآن این واقعیات را چنین بیان می کند: «وَلَوْ یُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا کَسَبُوا مَا تَرَکَ عَلَى ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ وَلَکِن یُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِعِبَادِهِ بَصِیرًا»(83) در کنار این اعمال خطر آفرین انسان ها، باید عامل دیگری وجود داشته باشد که از بروز این خطرها پیشگیری کند و آن وجود نازنین حجت خدا است که با اعمال و دعایش خطر را دفع می کند. مقام امان امامان(ع) در روایات اسلامی اعم از شیعه و اهل سنت مورد توجه قرار گرفته است. در منابع اهل سنت این واقعیت چنین بیان شده است: عن النبی قال: النجوم امان لاهل السماء فاذا ذهبت النجوم ذهب اهل السماء و اهل بیتی امان لاهل الارض فاذا ذهب اهل بیتی ذهب اهل الارض.(84) ستارگان وسیلهی امنیت برای اهل آسمان ها قرار داده شده اند و اگر از بین بروند اهل آسمانها از بین میروند و اهل بیت هم وسیله امنیت برای اهل زمین قرار داده شده اند و اگر آنان از بین بروند اهل زمین از بین میروند. در روایات شیعه نیز این مسئله بسیار مورد توجه قرار گرفته است، به عنوان نمونه امام عصر(عج) در پاسخ به پرسش اسحاق بن یعقوب که در زمان غیبت مردم چگونه از آن حضرت استفاده می کنند، پس از توضیحاتی فرمودهاند «و انّی لامان لاهل الارض، کما انّ النجوم امان لاهل السماء»(85) بدون تردید من وسیلهی امنیت اهل زمین هستم، همان گونه که ستارگان وسیله ی امنیت اهل آسمان هستند. امام عصر(عج)دربارهی نقش دعای خودش در زندگی شیعه فرمود: «انا غیر مهملین لمراعاتکم ولا ناسین لذکرکم ولولا ذلک لنزل بکم الاواء اواصطملکم الاعداء»(86) مراقبت از شما مورد توجه ماست و به یاد شما هستیم و اگر این توجه ما نبود مشکلات زیادی برایتان پیش میآمد و یا دشمنان شما را از پا در میآورند. در آیات و روایات اسلامی مقامات دیگری از قبیل مقام شهادت بر امت، مقام نظارت بر اعمال امت، و مقام شفاعت نیز درنظر گرفته شده است که به دلیل رعایت حجم مقاله از آوردن آنها خودداری میکنیم.
نتیجه گیری
با بررسی متون حدیثی دوگرایش مهم دنیای اسلام یعنی شیعه و اهل سنت، این نتیجه به دست میآید که اهل بیت نه تنها از حوزهی اندیشهی اسلامی خارج نشدهاند تا شایسته تکفیر و ... باشند، بلکه در نظام تکوین نقش آفرین و در نظام تشریع نیز دارای جایگاهی خاص میباشند. جایگاه آنان در نظام تشریع متناسب با مسئولیت جانشینی رسول خدا(ص) تنظیم شده است و در نظام تکوین نیز جایگاه آنان باتوجه به آن که به سان واسطهی میان خدا و خلق و به عنوان خلیفه الله عمل میکنند، تعیین گردیده است. همچنین این نکته آشکار شد که جایگاه اهل البیت(ع) در نظام تکوین ذاتی آنان نیست تا آنان را از حد بشر خارج کرده، به الوهیت برساند، بلکه مقامات تکوینی و تشریعی آنان جعلی بوده و از طرف خداوند به آنان داده شده است و متناسب با مقاماتی که برای آنان درنظر گرفته شده مسئولیتهای سنگینی نیز متوجه آنان شده است.
پینوشتها:
1.( عدة من العلماء، المعجم الوسیط، ج1، ص31؛ ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج1، ص150؛ فیروز آبادی، القاموس المحیط، ج2، ص1276؛ زبیدی، تاج العروس، ج14، ص35 )
2.( طباطبائی، محمد حسین، المیزان، ج6، ص312.)
3.( موسوعة الفقه الاسلامی طبقأ لمذهب اهل البیت، ج1، ص237.)
4.( نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، ص36.)
5. ( مشکور، جواد، فرهنگ فرق اسلامی، ص187.)
6. ( نهج البلاغه، حکمت117)
7. ( مفردات، ص294.)
8. (زمر/62)
9. (ص/27)
10. (کلینی، محمدبن یعقوب ، اصول کافی، مترجم، ج1، ص19، تهران، کتابفروشی اسلامیة، 1390 هـ.ق.)
11. (ص/26)
12. (انعام/124)
13. (شعرا/214)
14. »( کامل بن اثیر، ج2، ص63، تاریخ طبری، ج2، ص63، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج13، ص244؛ السیرة النبویة، ابن کثیر، ج1، ص460-459؛ خصائص نسایی، ص99، مجمع الزوائد، ج8، ص303، ینابیع المودة، ص105، البدایة والنهایة، ج2، ص381؛ ترجمة الامام علی، ج1، ص88؛ کفایة الطالب، ص205.)
15. ( کافی، ج2، ص249.)
16. (المصباح المنیر، ص121.)
17. (مفردات، ص219.)
18. ( المنطق، ص217.)
19. (نساء/165)
20. (کافی، ج2،ص238.)
21. ( بغدادی، خطیب، تاریخ بغداد، ج2، ص88، بیروت، دارالفکر، بیتا.)
22. (شواهد التنزیل لقواعد التفضیل،ج1، ص91)
23. ( مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج36، ص228، بیروت، مؤسسة الوفاء، الطبعة الثالثة، 1403هـ.)
24. ( عسکری، ابوهلال، الفروق الغویه، ص235، قم، منشورات مکتبة بصیرتی، 1353هـ.ق.)
25. ( مفردات، ص885.)
26. (آل عمران/49)
27. (نحل/44)
28. (حشر/7)
29.( مجمع البیان، ج9، ص259، الجامع لاحکام القرآن، ج18، ص17.)
30.( الجامع لاحکام القرآن، ج18، ص17.)
31.(نساء/5)
32.(احزاب/36)
33. ( ابن مغازلی، علی بن محمد، مناقب علی بن ابی طالب، ص27، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1394 هـ.ق.)
34. (کافی، ج2، ص321 تا 248 و منابع دیگر)
35. (فراهیدی، خلیل بن احمد، العین، ج8، ص433، بی جا، بی تا.)
36. ( مفردات، ص85.)
37.( همان، ص78.)
38. ( صدوق، محمد بن علی، معانی الاخبار، ص96، تصحیح علی اکبر غفاری، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، الطبعة الرابعه، 1418 هـ.ق.)
39.(احزاب/21)
40.(بقره/124)
41. ( مناقب ابن مغازلی، ص104، اسدالغابة، ج1، ص69؛ مستدرک صحیحین، ج3، ص137، مجمع الزوائد، ج9، ص121.)
42. ( شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج3، ص98.)
43. ( ینابیع المودة، باب94، ص496.)
44. (شوری/15)
45.(هود/112)
46.( کتاب الصافی، ج1، ص815.)
47.( همان)
48.(رعد/7)
49.( کنزالعمال، ج11، حدیث33012، مستدرک حاکم، ج3، ص140، تاریخ دمشق، ج42، ص359، شواهد التنزیل، ج1، ص465)
50.(سجده/24)
51.( شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج1، ص676.)
52.(رعد/7)
53.( کافی، ج2، ص247.)
54.(یس/82)
55.(مریم/28،29،30)
56.(بقره/31)
57.( مستدرک حاکم، ج3، ص137؛ الصواعق المحرقه، ص122؛ ذخائر العقبی، ص142؛ ریاض النضرة، ج2، ص137؛ مجمع الزوائد، ج9، ص117؛ مناقب ابن مغازلی، ص80؛ کفایة الطالب، ص220؛ اسدالغابة، ج4، ص95؛ کنزالعمال، ج11، ص600، و دهها منبع دیگر.)
58.( ینابیع المودة، ص37، بر اساس نقل روایان، پیامبر این حدیث را حداقل در چهار مورد بیان کرده است و عبارتها کمی تفاوت دارند، ولی محتوا یکی است.)
59. ( کافی، ج2، ص257)
60. ( همان، ص26)
61. (بحارالانوار، ج26،ص111)
62. ( ریاض النضرة، ج2، ص119؛ ذخائر العقبی، ص131؛ مناقب ابن مغازلی، ص201.)
63. ( کافی، ج2، ص298)
64. ( بحارالانوار، ج26، ص111.)
65. ( معانی الاخبار، ص102.)
66. ( الوافی، ج2، ص133.)
67. (جریان تابوت و اشیاء درون آن و کیفیت صعود و نزول آن بعداز موسی را ذیل آیه248 بقره، در صافی، ج1، ص208 و منابع دیگر مطالعه نمایید.)
68. (بحارالانوار، ج25،ص209)
69. ( حلی، حسن بن یوسف، کشف المرادفی شرح تجرید الاعتقاد، ص217، مشهد، کتابفروشی جعفری، بی تا.)
73. ( کافی، ج2، ص260.)
74. (طه/82)
75. (مائده/27)
76. (نساء/80)
77. (نور/52)
78. (صافات/24)
79. ( شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج2، ص197، کفایة الطالب، ص247.)
80. ( نهج البلاغه، خطبه152.)
81. (انفال/33)
82. (کافی، ج1، ص183، وافی، ج2، ص86)
83. ( کافی، ج1، ص253.)
84. ( همان، ص280.)
85. ( التعریفات، ص49.)
86. (فاطر/45)
87. ( ینابیع المودة، ص19، المعرفة والتاریخ، ص538؛ مختصر مسند البزار، ج2، ص334، مجمع الزوائد، ج9، 277.)
88. ( طبرسی، احمدبن علی، الاحتجاج، ج2، ص284، قم، مصطفوی، 1386 هـ.ق.)
89. ( همان، ص323)
فهرست منابع
1.قرآن کریم
2.ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغة، تحقیق عبدالسلام هارون، قم، مرکز الاعلام الاسلامی، 1404هـ.ق.
3.ابن منظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، قم، نشر ادب الحوزه، چاپ اول، 1405هـ ق.
4.ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارالفکر، 1399هـ.ق
5.ابن ابی الحدید، عزالدین، شرح نهجالبلاغه، تحقیق، ابوالفضل، ابراهیم، بیروت دارالکتب العلمیة، 1378هـ.ق.
6.ابن کثیر، اسماعیل، السیرة النبویة، بیروت، دارالمعرفة، 1369 هـ.ق.
7.ابن کثیر، اسماعیل، البدایة والنهایة، بیروت، دارالفکر، الطبعة الثانیة، 1418هـ.ق
8.ابن مغازلی، علی بن محمد، مناقب علی بن ابیطالب، تحقیق بهبودی، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1394هـ.ق.
9.ابن اثیر، عزالدین، اسدالغابة فی معرفة الصحابة، تحقیق الشیخ علی، بیروت، دارالکتب العلمیة، بیتا.
10.ابن عساکر، علیبن الحسن، تاریخ مدینة الدمشق، بیروت، دارالکتب العلمیة، بیتا.
11.بغدادی، احمدبنعلی، تاریخ بغداد، بیروت، دارالفکر، بیتا.
12.بیهقی، ابوبکربن احمد، دلائل النبوة، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1405 هـ.ق.
13.پادشاه محمد، فرهنگ جامع فارسی، تهران، کتابفروشی خیام، چاپ دوم، 1363-ش.
14.جبران مسعود، الرائد، مترجم، انزابی نژاد، مشهد، به نشر، چاپ چهارم، 1383- ش.
15.جرجانی، سیدشریف، کتاب التعریفات، تهران، انتشارات ناصرخسرو، 1306 هـ.ق.
16.جوادی آملی، عبدالله، ادب فنای مقربان، قم، نشراسراء، چاپ چهارم، 1386 -ش.
17.حسکانی، عبیدالله، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، تحقیق محمودی، قم، مجمع احیاء الثقافةالاسلامیه، الطبعة الثالثة، 1427هـ.
18.حلّی، حسنبنیوسف، کشف المرادفی فی شرح تجرید الاعتقاد، مشهد، کتابفروشی جعفری، بیتا.
19.راغب اصفهانی، حسین، مفردات الفاظ القرآن، تحقیق صفوان عدنان، قم، طلیعهی نور، چاپ اول، 1426هـ.ق.
20.زبیدی، مرتضی، تاج العروس، تحقیق، علی بشری، بیروت، دارالفکر، 1414 هـ.ق.
21.سجادی، سیدجعفر، فرهنگ علوم عقلی، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ایران، 1361-ش.
22.سیدرضی، محمدبن حسین، نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، بیروت، دارالفکر، الطبعة الاولی، 1387هـ.ق.
23.شکور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد آستان قدس رضوی، چاپ چهارم، 1384-ش.
24.صدوق، محمدبنعلی، معانی، الاخبار، تصحیح غفاری، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، الطبعة الرابعة 1418 هـ.ق.
25.طبری، احمدبن عبدالله، الریاض النضیرة فی مناقب العشرة، تحقیق، عبدالمجید، بیروت، دارالمعرفة، بیتا.
26.طبری، احمدبن علی، ذخائر العقبی، فی مناقب ذوی القربی، تحقیق، اکرم بوشی جده، مکتبة الصحابة، بیتا.
27.طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم والملوک، بیروت، مؤسسة الاعلمی، بیتا.
28.طبرسی، فضل بن الحسن، مجمع البیان، لعلوم القرآن، تهران، کتابفروشی اسلامیة، 1390 هـ.ق.
29.طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، قم، مصطفوی، 1386هـ.
30.طباطبائی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1390هـ.ق.
31.عسکری، ابوهلال، الفروق اللغویة، قم، بصیرتی، 1353 هـ.ق.
32.عسقلانی، شهاب الدین، مختصر مسند البزار علی الکتب الستّه، تحقیق صبری، بیروت، مؤسسة الرسالة الطبعة الاولی، 1992هـ.
33.عدة من العلماء، المعجم الوسیط، استانبول، دارالدعوة، 1379 هـ.ق.
34.فیروزآبادی، محمدبن یعقوب، القاموس المحیط، بیروت، دارالجیل، بیتا.
35.فیومی، احمدبن محمد، المصباح المنیر، قم، هجرت، الطبعة الثالثة، 1425 هـ.ق.
36.فراهیدی، خلیل بن احمد، العین، قم، مؤسسة دارالهجرة، بیتا.
37.فسوی، یعقوب، بن سفیان، المعرفة والتاریخ، تحقیق اکرم، ضیاء، بیروت، مؤسسة الرسالة، بیتا.
38.قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة، قم، کتابفروشی بصیرتی، بیتا.
39.قرطبی، محمدبن احمد، الجامع لاحکام القرآن، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1405 هـ.ق.
40.کلینی، محمدبن یعقوب، کافی، مترجم، تهران، کتابفروشی اسلامیة، 1390هـ.ق.
41.کاشانی، فیض، کتاب الصافی، تهران، کتابفروشی اسلامیة، 1393 هـ.ق.
42.کاشانی، فیض، کتاب الوافی، اصفهان، مکتبة الامام امیرالمؤمنین الطبعة الثانیة، 1412 هـ.ق.
43.گنجی، محمدبن یوسف، کفایة الطالب فی مناقب علیابن ابی طالب، تحقیق محمدهادی، امینی، نجف، الطبعة الحیدریة، الطبعة الثانیة، بیتا.
44.مرتضوی، سیدمحمد، اهل البیت(ع) در نگاه رسول اعظم(ص)، مشهد، نشر یوسف فاطمه، 1385- ش.
45.موسوعة الفقه الاسلامی طبقاً لمذهب اهل البیت، قم، مؤسسة دائرة معارف الفقه الاسلامی، الطبعه الاولی، 1423هـ.ق.
46.محمودی، محمدباقر، ترجمة الامام علیبن ابی طالب، بیروت، مؤسسة المحمودی، بیتا.
47.مظفر، محمدرضا، المنطق، قم، اسماعلیان، الطبعة الثالثة، 1388 هـ.ق.
48.مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، الطبعة الثالثة، 1403 هـ.ق.
49.نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، بیروت، دارالاضواء، الطبعة الثانیة، 1404هـ.ق.
50.نسایی، احمدبن شعیب، خصائص امیرالمؤمنین علیبن ابی طالب، تحقیق السید جعفر الحسینی، قم، دارالثقلین، الطبعة الاولی، 1419 هـ.ق.
51.نیشابوری، محمدبن علی، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دارالکتب العلمیة، بیتا.
52.هیثمی، نورالدین، علیبن ابی بکر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بیروت، مؤسسة المعارف، بیتا.
53.هندی، علی، کنزالعمال فی سنین الاقوال والافعال، بیروت،مؤسسة الرسالة، 1409 هـ ق.
54.هیثمی، احمدبن حجر، الصواعق المحرقه، فی الرد علی اهل البدع والزندقه، تحقیق عبدالوهاب، مصر، مکتبة القاهرة، بیتا.