فرقه بابیت، با تمسک به بهانه ظهور تشکیل شد
بابیت یکی از فرقه های ساخته استعمار روسیه تزاری در ایران است که با برنامه ریزی ها و اقدامات پرنس«کنیاز دالگورکی» بر روی جوانی به نام «سید علی محمد شیرازی» به وجود آمد. دالگورکی جاسوس روسیه بود که رد سال 1834م. همزمان با پادشاهی محمدشاه قاجار تحت عنوان مترجم سفارت روسیه وارد ایران شد. وی فارغ از نظارت سفیر و کارمندان سفارتخانه، فعالیت های خود را مستقیما تحت نظر وزارت خارجه روسیه انجام می داد. او که اتحاد شیعیان و علاقه آنان به ایران را دو عامل اصلی مقاومت ایران در برابر روسیه می دانست، تمام سعی خود را بر ایجاد یک «دین بدون وطن» از درون شیعه و جهت ایجاد تفرقه در آن متمرکز کرده بود.
دالگورکی با اظهار علاقه به اسلام توانست با حوزه های علمیه مرتبط شده، مشغول مطالعه علوم اسلامی می شود و حتی خود را به عنوان یک روحانی جا بزند؛ تا جایی که یکی از علمای آن دوران، برادرزاده خود را به عقد وی درآورد. وی حتی مدتی را تحت لوای تحصیل جهت کسب درجه اجتهاد، در حوزه کربلا به مطالعه و آشنایی بیشتر با علوم اسلامی پرداخت. در زمان حضور در کربلا، نام مستعار «شیخ عیسی لنکرانی» را برای خود برگزید و در درس «سید کاظم رشتی» پیشوای فرقه «شیخیه» حاضر شد. در همین زمان بود که با «سید علی محمد شیرازی» آشنا شد.
سید علی محمد شیرازی در اول محرم 1235 ه.ق. در شیراز به دنیا آمده بود. در کودکی پدر خود را از دست داد و تحت سرپرستی دایی خود «علی محمد» قرار گرفت. در شش سالگی به مکتبخانه رفت و تحت تعلیم معلم شیخیه ای خود «شیخ محمد عابد» با فرقه شیخیه و اولین رهبر آن «شیخ احمد حسابی» و جانشینش «سید کاظم رشتی» آشنا شده بود.
علی محمد در 15 سالگی به فعالیت در شرکت بازرگانی دایی اش پرداخت و با او به بوشهر رفت. کار وی در بوشهر، تولید «لول تریاک 20 گرمی» صادراتی به چین، برای کمپانی «ساسون» به مالکیت «دیوید ساسون» یهودی اهل بغداد بود. او برای این کار خود مجبور بود در گرم ترین ساعت های ظهر تابستان بوشهر، در پشت بام خانه و زیر آفتاب به فعالیت بپردازد و همان مساله باعث ایجاد برخی مشکلات روحی در وی شده بود. تا جایی که در این ساعت، ضمن خواندن اورادی رو به خورشید، ادعاهایی مبنی بر تصرف خورشید و ستارگان داشت.
علی محمد در 19 سالگی، جهت آشنایی بیشتر با شیخیه، عازم عتبات عالیات شد و چند جلسه در کلاس های سید کاظم رشتی حاضر شد. در همین ایام نیز با شیخ عیسی لنکرانی یا همان دالگورکی آشنا و حتی با وی هم حجره شد.
در یکی از جلسات درس، وقتی سید کاظم رشتی در پاسخ یکی از روحانیون در خصوص محل حضور امام زمان(عج) پاسخ داد:« شاید الان امام زمان در همین مکان درس حاضر باشند اما من ایشان را نشناسم» جرقه ای در ذهن دالگورکی زده شد. او که با روحیات متکبرانه و جاه طلبانه علی محمد آشنا بود و می دانست او معتاد به قلیان و حشیش است و در زمان استعمال این مواد، ادعاهای محیرالعقولی نیز می کند، علی محمد 20 ساله را مناسب ترین گزینه برای ایجاد دینی دانست که سال ها برای رسیدن به آن زحمت کشیده بود.
از همین زمان، دالگورکی تمام تلاش خود را برای القای «امام زمان بودن» علی محمد به وی آغاز کرد. هرچند ترس علی محمد، مانع از پیشرفت مقاصد دالگورکی بود اما دالگورکی از هدف خود دست برنمی داشت. او برای رسیدن به هدفش به هر ابزاری متوسل می شد؛ از حشیش گرفته تا شراب. دالگورکی آن قدر در تصمیم خود مصمم و از انتخاب خود مطمئن بود که حتی برای تهیه شراب ناتب شیرازی، رنج سفر به بغداد را هم به جان خرید و بالاخره توانست علی محمد را به پذیرش عنوان «باب امام زمان» وادارد. اما به این امر رضایت نداد و در شرایطی که علی محمد به خاطر استعمال مواد مخدر شرایط روانی خوبی نداشت، به پای او افتاد و می گفت:« حضرت صاحب الامر! به من تفضل و ترحمی فرمایید. بر من پوشیده نیست توئی...»
دالگورکی در خاطراتش می گوید:« گاهی بعضی مسائل آسان از سید می پرسیدم، او هم جواب هایی مطابق ذوق خودش که اغلب بی سرو ته بودند، از روی بخار حشیش می داد، من هم فوری تعظیمی کرده و می گفتم تو باب علمی یا صاحب الزمانی، پرده پوشی بس است، خود را از من مپوش.» حتی پس از بازگشت علی محمد به ایران و در حالی که او نامه هایش را با امضای «نایت عصر و باب علم» برای دالگورکی می نوشت، دالگورکی از عنوان «امام عصر» برای او استفاده می کرد تا آمادگی او را برای پذیرش این عنوان جدید بیشتر کند.
با درگذشت سید کاظم رشتی در 1259 ه.ق. زمینه برای ادعای علی محمد فراهم شد چرا که سید کاظم با اعلام نزدیکی ظهور امام زمان(عج)، جانشینی برای خودش تعیین نکرده بود. همین امر باعث شد که پیروان شیخیه در جست و جوی جانشین سید کاظم، هر کدام در اطراف یکی از شاگردان وی جمع شوند.
ملاحسین بشرویه ای که از جمله شاگردان سید کاظم بود، در جست و جوی جانشین وی به ایران آمد و در شب جمعه، 5 جمادی الاول 1260ه.ق. در شیراز با علی محمد برخورد کرد و به خانه وی رفت. در این شب علی محمد ادعای «بابیت» خود را به ملاحسین عرضه کرد و ملاحسین به او ایمان آورد. بعدها این روز به عنوان مبدا تاریخ بهاییان و سال «بدیع» قرار گرفت و از اعیاد آنان شد. از این شب، علی محمد رسما لقب «باب» را برای خود برگزید. او با اشاره به حدیث«انا مدینه العلم و علی بابها»، خود (علی) را باب علم پامبر(ص) و در نتیجه باب امام زمان (عج) می نامید.
در فاصله پنج ماه، 17 نفر دیگر از شاگردان سید کاظم رشتی نیز به علی محمد ایمان آوردند تا این 18 نفر توسط باب به نام «حروف حی» معرفی شوند. «حرف» در فرقه بابی به معنی ایمان آورندگان به یک دین بود، کلمه «حی» نیز به حساب جمل «ابجد» برابر عدد 18 می شد. ملاحسین بشرویه ای که اولین «حرف حی» بود نیز لقب «باب الباب» را به خود گرفت.
ادعای بابیت علی محمد زمان زیادی طول نکشید. وی بلافاصله ادعای «قائمیت» کرد و تصمیم گرفت به مکه برود. چرا که می دانست بر طبق اعتقادات شیعه، امام زمان(عج) از مکه قیام خود را آغاز می کند. حکومتش را در کوفه قرار می دهد و عده ای از خراسان با «پرچم های سیاه» او را همراهی خواهند کرد. بنابراین در شوال 1260ه.ق. به همراه دایی و هجدهمین حرف حی (قدوس) به مکه رفت و ملاحسین بشرویه ای را هم به خراسان فرستاد تا با پرچم های سیاه برای او قیام کند. برخی منابع معتقدند که ملاحسین نیز ارتباطاتی با سفارت روسیه داشته است و این حرکت وی نیز با اشاره سفارت روسیه بوده است.
در آن زمان، شرایط اجتماعی ایران، ظلم های محمدشاه قاجار و از همه مهمتر، شکست ایران از روسیه (کفار)، این باور را در ذهن بسیاری ایجاد کرده بود که ظهور امام زمان نزدیک است. به همین دلیل دعوت ملاحسین بشرویه ای مورد استقبال روستاییان خراسانی قرار گرفت و جمع زیادی با پرچم های سیاه به نفع او قیام و به سمت تهران حرکت کردند. اما این قیام در «بسطام» توسط قوای دولتی که به ابزارآلات جنگی نیز مجهر بودند، به شدت شکست خورد و جمع زیادی از شیعیان ساده دل کشته شدند.
خود باب نیز در مکه، پرده کعبه را گرفت و گفت:«اِنّی انا قائِمُ الّذی کنتُم به تَنتَظِرون» هرچند به دلیل سنی بودن اکثر حجاج، ادعای وی مورد توجهی قرار نگرفت اما کثرت جمعیت مسلمانان او را ترساند و از رفتن به نجف(کوفه) منصرف کرد. علی محمد به ایران بازگشت و ادعای بابیت خود را در بوشهر مطرح کرد. او حتی دستور داد در اذان یکی از مسجاد بوشهر جمله «اشهد ان علیا قبل نبیل باب بقیه الله» اضافه شود.
همین امر باعث شد که در رمضان 1261 وی توسط «حسین خان مختار»، حاکم فارس دستگیر و به شیراز برده شود. در محرم 1261 مناظره ای بین علی محمد باب و علما برگزار شد و عدم توانمندی باب در پاسخگویی به ساده ترین سوالات، باعث شد کذابیت وی ثابت شود. وی مورد تنبیه قرار گرفت اما پس از چند ضربه شلاق تمام ادعاهای خود را پس گرفت و توبه کرد. او را با صورت سیاه شده با زغال، به مسجد وکیل شیراز بردند تا روی منبر و در حضور مردم از ادعاهای خود بازگشت.
علی محمد با وساطتت دایی خود، 6ماه در خانه پدری بازداشت شد. اما با شیوع وبا در شیراز، در شوال 1262ه.ق. از شیراز به اصفهان فرار کرد و مورد استقبال منوچهر خان معتمدالدوله، حاکم ارمنی شهر قرار گرفت که او نیز ارتباطاتی با روسیه تزاری داشت. با دستور او چهل روز را در منزل «سلطان العلما» امام جمعه اصفهان ماند. در زمان حضور در اصفهان و با حمایت کامل حاکم شهر، به تبلیغ بابیت پرداخت و موجب نارضایتی مردم ارسال نامه به محمدشاه شد. بالاخره پس از یک سال و با درگذشت حاکم اصفهان، محمد شاه باب را به تهران احضار کرد.
او مدت 40 روز را در روستای کلین در نزدیکی تهران بازداشت بود اما اجازه ورودش به تهران داده نشد و در شعبان 1263ه.ق. به قلعه ماکو در تبریز تبعید شد. ماکو به دلیل سنی نشین بودن انتخاب شده بود تا ادعای باب به فراموشی سپرده شود. اما ارتباط باب با پیروانش در آنجا هم ادامه داشت. کتاب «بیان» یا همان «قرآن بابیان» نیز در همین زمان توسط باب نوشته شد که در آن ادعای پیامبری هم کرده بود.
این کتاب از 19 واحد و هر واحد از 19 باب تشکیل شده است. جالب اینجاست که باب فقط تا باب دهم از واحد نهم را نوشته و بقیه کتاب را به «من یظهره الله» حواله داده است. باب در نگارش بیان، سعی کرده از سبک قرآن (و بعضی ادعیه شیعه) استفاده کند، اما هر جا که جملات خود را وارد متن کرده، اشکالات متعدد صرف و نحوی دیده می شود. این اشکالات به حدی بود که اکنون بهاییان، مانع دسترسی پیروان خود به «بیان» عربی می شوند. همچنین برخی محتویات الین کتاب بیانگر ادعای «الوهیت» باب نیز هست.
در جمادی الاول 1264 باب را از ماکو به قلعه چهریق تبریز تبعید کردند. اما شورش های متعددی که به سر کردگی بابیان منجر به ناآرامی کشور شده بود باعث شد محمد شاه از ولیعهدش ناصرالدین میرزا (بعدها ناصرالدین شاه) بخواهدن باب را محاکمه کند. با تدبیر امیر کبیر که در این زمان وزیر ولیعهد محسوب می شد، جلسه ای با حضور علمای شیعه در تبریز تشکیل شد که اکثر آنها را علمای شیخیه تشکیل می دادند. در این جلسه نیز باب با وجود تایید ادعای مهدویت خود، نتوانست به ابتدایی ترین سوالات علما پاسخ دهد و در مقابل، آیاتی برای عصای خود نازل کرد: «بسم الله الرحمن الرحیم سبحان الله القدوس السبوح الذی خلق السماوات والارض کما خلق هذه العصا آیه من آیاته» که بی معنای و غلط های اعرابی آن موجب استهزای حضار شد. او سعی کرد ضعف های خود را با توجیهاتی بپوشاند؛ مثلا علت منطبق نبودن آیات خود با صرف و نحو عربی را در این دانست که کلام نیازی به تطبیق با دستور زبان عربی دانان ندارد.
هرچند ارتداد باب در این جلسه برای همه علما عیان بود، اما ادعای پزشک روسی مخصوص ولیعهد، «ویلیام کورمیک»، مبنی بر خبط دماغ (دیوانگی) باب باعث شد که حکم اعدام وی صادر نشود. بعدها این پزشک اعلام کرد:« گزارش ما در آن موقع به شابه به گونه ای بود که جان او (یعنی باب) را نجات دهد.» باب را برای تنبیه به منزل میرزاعلی اصغر شیخ الاسلام بردند. اما باز هم پس از 11 ضربه به کف پایش، از ادعاهای خود بازگشت و مجددا توبه نامه نوشت. دو تن از علما (سید ابوالقاسم حسنی حسینی و علی اصغر حسنی حسینی) نیز در حاشیه این توبه نامه، رسما خبط دماغ باب را علت عدم اعدام وی اعلام کردند. ناصرالدین میرزا، طی نامه ای به شاه، توبه باب را اعلام و توبه نامه را نیز ضمیمه کرد. تصویر این توبه نامه هم اکنون در کتابخانه مجلس شورای اسلامی موجود است و در تعدادی از کتب اولیه بهاییان نیز چاپ شده است.
با درگذشت محمدشاه در 6 شوال 1264 و به پادشاهی رسیدن ناصرالدین میرزا، شورش های بابیان در نقاط مختلف اوج گرفت که طی آن بسیاری از مردم عادی به دلیل بابی نبودن کشته شدند. در حقیقت، بابیان که خود را لشکر امام زمان(عج) می دانستند، هر کسی را که حاضر به پذیرش این دین نمی شد. مهدورالدم می دانستند؛ حکمی که در کتاب «بیان» نیز ذکر شده بود. قیام قلعه طبرسی مازندان، قیام زنجان و قیام تبریز از مهم ترین حرکات بابیان در این زمان بود که همگی توسط حکومت مرکزی سرکوب شد. قیام ها باعث شد که امیرکبیر(که اکنون صدراعظم شاه شده بود) دستور محاکمه مجدد باب را صادر کند. پس از محاکمه باب، وی حاضر به دست کشیدن از ادعاهای خود نشد و بالاخره تعدادی از علما، از جمله ملامحمد مامقانی که پیشوای فرقه شیخیه در آذربایجان بود حکم ارتداد وی را صادر کردند.
علی محمد باب را در 27 شعبان 1266 در 31 سالگی به همراه یکی از یارانش به نام «محمد علی زنوزی» در سربازخانه تبریز تیرباران کردند. ادعای باب به قدری در دل همراهان ساده دلش رخنه کرده بود که زنوزی اصرار داشت پیش از باب اعدام شود تا پیشمرگ امام زمانش شده باشد. جالب آنکه کنسول روسیه در ایران بر سر جنازه وی حاضر شد و اشک ریخت. نماینده انگلیس (جاستین شیل) هم که از اقدامات روسیه در حمایت از بابیان مطلع بود، سعی کرد از این فرصت استفاده کند و نامه ای در محکومیت این اقدام امیرکبیر در نابودی بابیت باعث شد که بابیان (و حتی تا امروز بهاییان) کینه شدیدی از وی به دل داشته باشند.
با کشته شدن باب، میرزایحیی نوری(ملقب به صبح ازل) به عنوان جانشین وی انتخاب شد. اما توطئه بابیان جهت ترور ناصرالدین شاه، امیرکبیر و امام جمعه تهران در سال 1268ه.ق. باعث عصبانیت بیش از اندازه شاه از این فرقه شد و دستور داد بیش از 40 نفر از بابیان را بازداشت و تعدادی از آنان را اعدام کنند. اما باز هم با حمایت سفارت روسیه از کشته شدن حسینعلی نوری (ملقب به بهاءالله)، برادر یحیی صبح ازل جلوگیری به عمل آمد و او پس از مدتی پناهندگی در سفارت به همراه برادرش صبح ازل به بغداد تبعید شدند.
در سال 1280ه.ق. بها ادعای جانشینی باب را کرد و باعث شد صبح ازل و بها به استانبول در عثمانی و از آنجا به ادرنه تبعید شوند. پس از سه سال، بها خود را «من یظهره الله» نامید؛ پیامبری بود که باب بارها مژده ظهور او را در کتاب «بیان» داده بود. دولت عثمانی در 1285 صبحازل را به قبرس و بها را به عکا تبعید کرد. به این ترتیب فرقه بهاییت در عکا شکل گرفت و جایگزین فرقه بابیت شد.
پایان اسلام
همزمان با تبعید باب در تبریز، واقعه بدشت نیز اتفاق افتاد. در این واقعه که در بدشت، در نزدیکی شاهرود اتفاق افتاد، جمعی از پیروان باب در 1264ه.ق. جمع شدند و در آن طاهره قره العین (تنها زن در میان حروف حی) بدون حجاب و با آرایش غلیظ در میان مردم ظاهر شد و اعلام کرد که با ظهور باب، احکام اسلامی ملغی شده است. وی حتی در ایام اقامت در این مکان، بارها به خلوت با سران دیگر بابی همچون میرزا حسینعلی (بهاءالله) و قدوس پرداخت و اوقاتی را در حمام بدشت با چند نفر از مردان بابی خلوت کرد و همبستر شد که موجب اعتراض مردم شد و بسیاری از بابیان با دیدن این حرکات، از دین خود برگشتند. رفتار شنیع وی در بدشت چنان بود که بهائیان تاکنون نیز همواره سعی در مسکوت گذاشتن این واقعه می کنند. البته آنان برای ارائه تصویری مطلوب و معصوم از وی، نقاشی زیر را به وی منتسب می کنند، در حالی که هیچ تصویری از قره العین نقاشی نشده است.
منابع:
1- سید ابوالقاسم مرعشی، خاطرات پرنس دالگورکی.
2- دکتر ج، ا، سلمنت، زیر نظر عباس وشوقی افندی، بهاءالله عصر جدید، به نقل از بهائیت در ایران.
منبع: نشریه همشهری قرآن (آیه)شماره1