ماهان شبکه ایرانیان

منش اجتماعی شهید بهشتی (۱)

گفتگو با دکتر فرشاد مؤمنی درآمد   «تعاملات اجتماعی و سیاسی آیت الله بهشتی سرشار از ظرافتها و دقتهایی است که تاکنون کمتر مورد بازشناسی قرار گرفته است

منش اجتماعی شهید بهشتی (1)
گفتگو با دکتر فرشاد مؤمنی

درآمد
 

«تعاملات اجتماعی و سیاسی آیت الله بهشتی سرشار از ظرافتها و دقتهایی است که تاکنون کمتر مورد بازشناسی قرار گرفته است. بی تردید اگر روزی این نکات به شیوه ای جامع جمع آوری و تدوین گردد، مکتبی بود در شیوه نقش آفرینی اجتماعی ظهور خواهد کرد، چیزی که امروزه به شدت مورد نیاز فعالان سیاسی جامعه ماست.
در گفت و گویی که می خوانید دکتر فرشاد مؤمنی سعی دارد تا جلوه هایی از منش اجتماعی شهید بهشتی را باز نمایاند، به ویژه بخشهایی که نمایانگر پایبندی او به اخلاق در خطیرترین عرصه های فعالیت علمی و عملی است. امید آنکه مقبول افتد.»

ارتباط شما با شهید بهشتی از چه دورانی آغاز شد؟
 

من برای اولین بار حدود سال 54 بود که خدمت شهید بهشتی رسیدم. شهید حسن اجاره دار که دوست بسیار عزیز و همکلاسی من بود از ماهها قبل با آقای بهشتی مراوده داشت. ما در دانشکده با شرایطی خیلی غیرعادی روبه رو شدیم. تقی شهرام و همدستانش بیانیه ای نوشته بودند با این مضمون که می خواهیم پرچم مبارزات ایدئولوژیک را برافرازیم. بیانیه تقریباً حملات بسیار کوبنده ای به تفکر و اندیشه ی دینی داشت و ادعا شده بود که اندیشه ی دینی قادر نیست جامعه را پیش ببرد و ما که با ایدئولوژی اسلامی کارمان را شروع کردیم، در عمل دیدیم که مذهب نمی تواند راهنمای عمل ما باشد، بنابراین آن را تغییر دادیم. من آن موقع در دانشکده به شوخی به بچه ها می گفتم اگر به یکی دیر سلام کنید، می رود چپی می شود. خیلی فضای وحشتناکی بود. حتی امام جماعت مسجد دانشگاه ما فرد بسیار جالبی بود. رفت و چپی شد! در دانشگاهها وضع بسیار فجیعی وجود داشت و این ضربه بسیار کوبنده بود. آن زمان مرحوم حسن اجاره دار با آقای بهشتی صحبت کرد و قرار شد در منزل ایشان جلساتی داشته باشیم در نقد آن بیانیه ی تغییر مواضع و آقای بهشتی قبول کرد. اسمی از بیانیه نیاوردند، اما تک تک فرازهای کلیدی آن بیانیه را درباره تکامل و چیزهای مختلف یک به یک مطرح می کردند و می گفتند دیدگاهی هست که راجع به اندیشه ی دینی این طور نظر می دهد و بعد خیلی مبسوط توضیح می دادند که این نظر نسبتی با اندیشه اسلامی ندارد. واقعاً یکی از ارزشمندترین ایام عمر ما شرکت در این جلسات بود و خیلی از بچه ها را حفظ کرد.

برجستگی های مهم اندیشه ی شهید بهشتی از نظر شما کدامند؟
 

من در اندیشه ی شهید بهشتی شاخصهای مهم می بینم. یکی این که هیچ حکم اسلامی نیست که نتوان آن را توجیه عقلانی کرد. ایشان برای انسانها منزلت بسیاری قائل بودند و این منزلت را در سیره ی عملی ایشان هم می دیدم.
تحقیقات شهید بهشتی در مورد ربا تنها کاری است که یک اندیشمند و متفکر اسلامی نوشته و یک توجیه عقلانی و بسیار عالی و سطح بالا ارائه داده که چرا ربا از منظر عقل سلیم محکوم است. نظیرش واقعاً وجود ندارد. اغلب علما می گویند که احکام ربا در زمره ی احکامی است که ما باید تعبداً بپذیریم و موضع ما موضع لا ادری است. در حالی که شهید بهشتی می گفتند خیر این طور نیست و ما اثبات می کنیم که موازین عقل سلیم ایجاب می کند که ربا صحیح نیست و با مثالهای بسیار جالبی از دنیای روز این را طرح می کردند.
 
بنابراین من یکی از مهم ترین مشخصات اندیشه ایشان را تکیه بر عقل انسانی می دانم. آقای سید محمد رضا بهشتی می گفتند پدر من استخاره هایی می کرد که همه را از صحت و دقت به اعجاب وا می داشت. بعد ایشان از تاریخی این کار را قطع کرد و دیگر برای هیچ کس استخاره نکرد. وقتی ما خیلی اصرار کردیم که چرا، آقای بهشتی فرمودند این کار اراده و اتکا به عقل را تضعیف می کند. توجه به عقل در ایشان بسیار درخشان و برجسته بود و در تمام بحث هایی که مستقیماً توفیق شرکت در آنها را داشتم یا مطالعه کرده ام این توجه موج می زند. مرکز توجه ایشان به خصوص در بحث های شناخت شناسی، تأکید بر عقل فطری انسان متعارف بود و حتی شناخت را بر این اساس برای ما توضیح می دادند. ایشان چه در بحث مالکیت، چه در بحث شناخت و چه در بحث های دیگرشان، چهارچوب را طوری جلو می بردند که غیر مسلمانها هم به ناگزیر این منطق را می پذیرفتند. من فکر می کنم اگر ما اسلام را یک دین جهانی بدانیم باید مسیر شهید بهشتی را دنبال کنیم که انسان ها هر علقه ی دیگری هم که دارند یک چهارچوب عقلانی و فطری را باید بپذیرند.

نظر شما در مورد تدوین قانون اساسی که با مدیریت شهید بهشتی عملی شد، چیست؟
 

در بحث هایی که در مورد قانون اساسی مطرح می شود، به خاطر نقش بسیار تعیین کننده ای که شهید بهشتی داشتند، ادعا دارم که قانون اساسی تلفیقی از آخرین دستاوردهای نظری دانش تجربی بشری، آخرین دستاوردهای تجربی خود ایران و عملی ترین برداشت هایی که از اندیشه اسلامی می شود برگرفت. تصور من بر این است که ایشان سه گروه دانش را با هم تلفیق کرده و از درونش این قانون اساسی را بیرون آورده است.

نگاه شهید بهشتی به مقوله ی عدالت چگونه بود؟
 

شاخص دیگر اندیشه ایشان که باز بر من خیلی تأثیر داشت این است که به همان اندازه که عقل محور است، عدل محور هم هست. یعنی اندیشه ی عدالت و نگرانی برای عدالت در تمام ابعاد و زوایای افکار ایشان وجود دارد.

درباره مقوله اسلام واقع بین که شهید بهشتی برای مقابله با سرخوردگی های ناشی از جریانات سیاسی و اجتماعی مطرح کرده بودند، چه گفتنی هایی دارید؟
 

در سال های بعد از 15 خرداد که یک نوع سرخوردگی و انفعال به وجود آمده بود، ایشان برای این که ناامیدی و یأس را کنار بزنند، بحثهایی را مطرح کردند با نام اسلام واقع بین و تمام بحثشان این بود که احکام اسلام برای انسانهای متوسط است. در حال حاضر ما همین گرفتاری را با بعضی از افراد مثلاً حزب اللهی داریم. در حالی که اینها خودشان جزو افراد ممتاز نیستند توقع دارند مردم کوچه و بازار مثلاً مثل ابوذر و سلمان و سمیه و یاسر باشند. شهید بهشتی به کلی این برخورد را رد می کرد و می گفت تکالیفی که دین انتظار دارد یک مسلمان انجام بدهد در حد یک آدم متعارف است، ولی اگر تو توان بیشتری داشتی می توانی پله های بالاتر را هم بروی. حد توقعش را خیلی محدود می کرد و بعد به جنبه های امیدبخش توجه می کرد.

اندیشه دینی از دیدگاه شهید بهشتی چه جایگاهی دارد؟
 

ایشان ارزش محوری اندیشه ی دینی را در این می دانند که می تواند دنیای بهتری برای ما بسازد. یعنی با نگاه های عرفانی به مفهوم رایج و صوفی گری و چیزهایی از این قبیل یا عرفان شبه مسیحی که همه را به آن دنیا حواله می دهد، ایشان مطلقاً مرزبندی دارد و در تمام بحثهایشان، چه در بحث شناخت، چه در بحث مالکیت، چه در تمام بحثها، حتی در سازماندهی حزب و تشکیلات، ایشان معتقد بودند که ما باید بتوانیم در عمل، حقانیت دین را نشان دهیم و اگر ایشان به حزب ما خیلی توجه می کردند از این منظر بود.

به مسئله تشکیل حزب اشاره کردید. در زمینه تشکیل حزب جمهوری اسلامی چه خاطراتی دارید؟
 

انقلاب ما واقعاً اوایلش زیباییهای خیلی بزرگ داشت. ما بخشهایی از این زیبایی را در خود حزب می دیدیم. مثلاً ایشان چون بنده را از قبل از انقلاب می شناختند تا حزب تشکیل شد به من گفتند برو مسئول دانش آموزی شو، دیگری را گفتند برو مسئول دانشجویی شو یا کارگری، کاسبی و غیره. دکتر بهشتی مسئول تهران بود و خودشان برای من نقل کردند که سه ماه بعد از تأسیس حزب چهار نفر از مسئولان تشکیلات حزب، بی آنکه با هم ارتباطی داشته باشند
و مشورتی کرده باشند انفرادی و مجزا از همدیگر به من مراجعه کردند و گفتند آن وقت که ما را منصوب کردی کسی را نمی شناختی، ما الان افراد شایسته تر از خودمان می شناسیم و شما باید ما را تغییر دهی که ایشان بعضی ها را قبول کرد و بعضی ها را قبول نکرد. یعنی انقلاب این قدر زیبا و نورانی بود و طبیعتاً حزب که یک جزوش بود این طور بود، آقای بهشتی می گفتند من هر وقت می آیم حزب و از این صحنه ها می بینم خستگی هایم در می رود و احساس می کنم که می توانیم یک دنیای خیلی خوب برای مردم بسازیم که واقعاً الگویی برای دیگران باشد.

اشاره کردید که شهید بهشتی برای انسانها شأن بسیار والایی قائل بودند. درباره ی این دیدگاه و مبانی آن توضیح بیشتری بدهید؟ ایشان می گفتند ما حتی حق نداریم نسبت به آدم گناهکار بی اعتنایی و پایه شخصیت او خدشه وارد کنیم و از این نکته بینی های ظریف بگیرید تا بحثهای سطح بالاتری که ایشان راجع به کرامت انسانها داشتند و خصوصاً در مواضع مختلف مطرح و بعد هم کاملاً به آنها عمل می کردند.
 

در این زمینه خاطراتی هم دارید؟
 

در یکی از جلسات بحث «مواضع» ما بچه ی کوچکی بود که کلاس سوم یا چهارم ابتدایی تحصیل می کرد و خیلی عالی قرآن می خواند. یک بار این بچه چند دقیقه دیرتر از شهید بهشتی آمد. آقای بهشتی به احترام این بچه منتظر نشستند تا او وارد شود. بعد هم که وارد شد، تمام قد جلوی او بلند شدند و درست مثل یک مرد با او دست دادند و تعارفش کردند و بردند آن بالا نشاندند و بعد از او خواهش کردند که شروع کند به قرآن خواندن. من مسئول دانش آموزی حزب بودیم، به من پیشنهاد پستهای مختلف می شد. ایشان به من خیلی محبت داشت و رو دررو به من نمی گفت که اگر من مقاومت کردم مثلاً نتواند کاری بکند، به خدا بیامرز حسن اجاره دار می گفت به فلانی بگو که از حزب نباید تکان بخوری، دولت مهندس بازرگان که استعفا داد، شورای انقلاب مسئولیت را به عهده گرفت و ایشان یک دفعه سه ماه به حزب نیامد. آن موقع هم روابط خیلی سالم و صریح و به قول امروزیها شفاف بود. من خودم از ایشان وقت گرفتم در مجلس خبرگان و خدمتشان رسیدم و گفتم؛ «ببخشید! شتر سواری که دولا دولا نمی شود. اگر مسئولیت مهم است برای همه مهم است، اگر هم مهم نیست برای همه مهم نیست، شما فکر نکنید که من هوس پست کرده ام و دوستم پست گرفته و من ناراحتم. من دارم زیر فشار روحی داغان می شوم و به کمک فکری و روحی شما خیلی احتیاج دارم،» گفت، «چطور؟» گفتم، «من در بخش دانش آموزی هستم و دارم می بینم که بچه های معصوم مثل برگ می ریزند روی زمین، می روند و هوادار مجاهد خلق می شوند، آن هم نه به خاطر اینکه طینت بدی دارند.
من زورم نمی رسد که بیشتر از این کار کنم و آنها را جذب کنم و به این دلیل به کمک شما احتیاج دارم.» فرمودند، «فلانی تو اگر دلت می خواهد ما همدیگر را بیشتر ببینیم، برو دعا کن و از خدا بخواه که کمی وقت مرا بیشتر کند.» گفتم، «چرا؟» گفت، «برای این که من توده ای هایی را نماز شب خوان کردم که همه ی معارضین فعلی جمهوری اسلامی را روی هم بگذارید به گرد یکی از آنها نمی رسد».
 

نظرشان درباره برخی دقتها که در گزینش ها می شد چه بود؟
 

ایشان می فرمودند که، «وقتی خدا پیغمبرش را می فرستد پیش فرعون و از بازگشت فرعون مأیوس نیست. آن وقت آیا بچه های دانشکده ما از فرعون گناهکارترند که شما آنقدر سختگیری می کنید؟» آقای بهشتی واقعاً به جنبه های انسانی و برخوردهای انسانی خیلی اهمیت می دادند و به همین علت بود که امکان نداشت که کسی مثلاً با ایشان صحبت بکند و بعد نتواند برخلاف ایشان حرفی بزند.

در جریان فعالیت های روزانه، آقای بهشتی تا چه حد به انجام عبادات طولانی با مستحبات اهمیت می دادند؟
 

در پاسخ این سؤال خاطره ای را می گویم که خودم شاهدش بودم، بعد از انقلاب تا مدتی آقای موسوی اردبیلی در حزب نماز جماعت می خواندند. ایشان به تعقیبات خیلی اهمیت می دادند. آقای بهشتی تعقیبات را ممنوع کردند. گفتند الان خداوند فرصتی در اختیار ما گذاشته که به این جامعه خدمت کنیم. پر ثواب ترین تعقیبات این است که بروید کارهایتان را انجام دهید. ذکرها را هر وقت که فرصت دارید می توانید بگویید. مورد دیگر این که همین چندی پیش خدمت آقای موسوی اردبیلی رسیدیم. به آقای محمدرضا بهشتی گفتند، «من چیزی را شهادت می دهم که علیه خودم است، ولی باید بدانی که پدرت به گردن این جامعه چه حقی داشت». ایشان ادامه دادند، «وقتی که بنی صدر از ایران فرار کرد، یکی دو روز بعد، همسر بنی صدر را با سودابه سدیفی دستگیر کردند. آقای بهشتی غضبناک به من تلفن زدند و گفتند، «آقای موسوی اردبیلی! می دانی که همسر بنی صدر دستگیر شده؟» گفتم، «نه نمی دانستم». گفتند، «حالا من گفتم. آن لحظه ای که شنیدم می خواستم فرمان آزادیشان را بدهم، ولی چون این در اختیارات دادستان کل بود بهتر دیدم که این کار به دست شما انجام بشود». گفتم، چرا آزادش کنیم؟ حالا بگیریم ببینیم چه گناهی کرده است». ایشان خیلی با عتاب گفتند، «آقای موسوی اردبیلی! تو می دانی که با همسر بنی صدر هیچ مشکلی نداریم و زن بنی صدر هیچ تخلف سیاسی مرتکب نشده، بنابراین هر یک ثانیه ای که او بماند گناهش به گردن جمهوری اسلامی است». گفتم، «من تحقیق می کنم و بعد خدمت شما می گویم». تحقیق کردم دیدم صحت دارد و نابجا دستگیر شده است. تلفن زدم به آقای بهشتی و گفتم، «آقا صحت دارد، ولی من ایشان را آزاد نمی کنم». ایشان تغییر کردند و گفتند، «چرا آزاد نمی کنی؟» گفتم، «اگر او را آزاد کنم، فردا همه نهادها و گروهها سندهایی می آورند و می گویند مثلاً مشکل داشته است». ایشان با تندی با من برخورد کرد و گفت، «ما قصاص قبل از جنایت بکنیم؟ پیش داوری کنیم؟ به حکم تصورات خودمان به آدمی ظلم کنیم؟ با تو موافق نیستم». بعد آقای بهشتی از من عذرخواهی کردند و گفتند، «با وجود این که این خلاف است و من نباید در مسئولیت شما دخالت بکنم، اما چون شاهد یک ظلم آشکارم، نمی توانم ساکت باشم. رأساً و با اختیارات رئیس دیوان عالی کشور او را آزاد می کنم. از اینکه در کار شما دخالت می کنم عذر می خواهم، ولی این کار را به مسئولیت خودم انجام می دهم». و به دستور آقای بهشتی زن بنی صدر آزاد شد. بنی صدر فرار کرده بود و آنها همسرش را دستگیر کرده بودند مثل کارهایی که قبل از انقلاب می شد و متأسفانه بعد از انقلاب هم رایج شد. ایشان این چیزها را خلاف اسلام می دانستند. من خودم برای سه نفر خیلی احترام قائلم و احساس بدهی شخصی به آنها دارم. این سه نفر امام (ره)، دکتر شریعتی و آقای شهید بهشتی هستند.

نظر شهید بهشتی درباره دکتر شریعتی چه بود؟
 

یک بار در درسهای ایدئولوژی حزب یکی از بچه های واحد دانشجویی با تعبیر غیرمؤدبانه ای یک سؤال درباره ی دکتر بهشتی کرد. آقای بهشتی وقتی عصبانی می شد، خون توی صورتش موج می زد و سرخ می شد. من هیچ وقت نه قبل و نه بعد، ایشان را به این درجه عصبانیت ندیدم. بد جور حمله کرد به آن پسر که، «چرا تو با الفاظ غیرمؤدبانه راجع به یک مسلمان صحبت کردی؟» من دیدم که ایشان بسیار برافروخته و ناراحت شدند و این بچه هم جا خورده و دست و پایش را گم کرده و نمی دانست چه کند. پیش خودم فکر کردم آقای بهشتی به من محبت دارند و بهتر است کدخدامنشی کنم تا قضیه فیصله یابد. گفتم، «آقای بهشتی منظور ایشان اینجور که شما فکر کردید نبود. این سؤال بوده، لفظ غیرمؤدبانه ای هم به کاربرده انشاءالله خدا او را ببخشد و شما هم ببخشید.» ایشان به من حمله کرد که، «چرا از او دفاع می کنی؟ بگذار متوجه اشتباهش بشود که دیگر تکرار نکند». و ادامه داد، «خدا می فرماید که شما حق ندارید به غیر مسلمانها هم بی ادبی کنید تا چه برسد به یک انسان مسلمان که این خدمات را هم انجام داده است». خلاصه من و این پسر با هم جا خوردیم.
منبع: نشریه شاهد یاران، شماره 8.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان