رحلت یا شهادت هشام
شاید از ظاهر متون سهگانه پیش گفته نمیتوان استنباط شهادت هشام را نمود اگرچه این متون نیز به صورت ضمنی به این امر اشاره دارند. آن چه در این بخش، مورد استناد است گفتاری از هشام به نقل کشّی است. کشّی در گزارشی از عمر بن یزید سایری (عموی هشام) در موضوع نحوه تشرّف هشام به تشیع و سپس کیفیت فوت او، به این امر اشاره کرده است که به سبب اهمیت و ارزش این نقل، به ذکر آن میپردازیم: عمر بن یزید گفت: پسر برادرم، هشام، به مذهب جهمیه بود و از طرفداران سخت گیر این مذهب به شمار میرفت. از من خواهش کرد او را خدمت امام صادق علیه السلام ببرم تا با او مناظره کند. به او گفتم تا امام اجازه ندهد چنین کاری را نمیکنم. خدمت حضرت صادق علیه السلام رسیدم و جریان اجازه خواستن هشام را عرض کردم. ایشان اجازه داد. از خدمت امام مرخّص شدم. چند گامی که برداشتم، پلیدی و عقیده زشت او یادم آمد،
برگشتم خدمت امام صادق علیه السلام جریان را عرض کردم. امام صادق علیه السلام فرمود: عمر! میترسی من از جواب او عاجز شوم؟ از طرف خودم خجالت کشیدم و فهمیدم اشتباه کرده ام. با خجالت به جانب هشام رفتم و از تأخیر خود عذر خواسته گفتم اجازه داد که خدمتش برسی. هشام با عجله حرکت کرد، اجازه ورود خواست و داخل شد. من نیز با او رفتم. همین که نشست حضرت صادق علیه السلام از او سؤالی کرد. هشام از جواب فرو ماند، برای جواب دادن فرصتی خواست. امام علیه السلام به او فرصت داد و هشام رفت. او چند روز در جستجوی جواب بود ولی نتوانست آن را پیدا کند. خدمت امام علیه السلام رسید. حضرت صادق علیه السلام جواب را به او فرمود و چند سؤال دیگر کرد که این سؤالها مذهب او را باطل میکرد و باعث فساد عقیده اش میشد. هشام با اندوه و تحیر از خدمت امام مرخّص شد. وی گفت: چند روز در حیرت و سرگردانی بودم. عمر بن یزید گفت: برای مرتبه سوم، هشام از من تقاضا کرد برایش اجازه بخواهم. خدمت امام رسیدم، و اجازه خواستم. ایشان فرمود: در فلان محل حیره، منتظر من باشد. فردا صبح ـ ان شاء الله ـ یکدیگر را خواهیم دید. پیش هشام آمدم و جریان را گفتم. بسیار خوشحال شد. قبل از امام به آن محل رفت. بعد که هشام را ملاقات کردم پرسیدم بالاخره بین تو و امام چه گفتگو شد؟ گفت: من قبل از حضرت صادق علیه السلام به آن محل رفتم. امام علیه السلام سوار قاطر بود. همین که چشمم به او افتاد از دیدارش هیبتی مرا فرا گرفت و بر خود لرزیدم به طوری که زبانم یارای تکلّم و صحبت نداشت. نمیدانستم و نمیتوانستم حرفی بزنم. مدّتی امام علیه السلام انتظار کشید که من سخنی بگویم. این انتظار، بیشتر باعث عظمت او و ترس من میشد. یقین کردم این هیبت و جلالت که از او در دل من وارد می شود فقط از جانب خدا و مقامی است که او در نزد خدا دارد. عمر گفت: هشام پس از آن ملاقات، مذهب و عقیده خود را رها کرد و به دین حق گروید و بر تمام اصحاب حضرت صادق علیه السلام برتری یافت. هشام بن حکم در آن بیماری که از دنیا رفت، مانع میشد که طبیب او را معالجه کند. بالاخره چند طبیب آوردند. وقتی پزشکی معاینه میکرد و نسخه ای تجویز مینمود، از او میپرسید: فهمیدی من چه دردی دارم؟ بعضی میگفتند نه و بعضی جواب مثبت میدادند. از آنها که درد را شناخته بودند درخواست میکرد توضیح بدهد که چه دردی دارد. وقتی توضیح میداد میگفت: اشتباه کرده ای، من درد دیگری دارم. میپرسیدند: بیماری شما چیست؟ میگفت: من دل و قلبم، به دلیل شدّت ترسی که بر من وارد شد بیمار است. البته هشام را نگه داشتهبودند که گردنش را بزنند، از همین جریان ترسیده بود تا بالاخره از دنیا رفت ( اختیار معرفة الرجال، ص 256، ش 476). آن چه از این نقل بر میآید علّت رحلت هشام عارضه قلبی بوده که بر اثر خوف از تهدید و پیگیری هارون و فرار ایجاد شده است. گفتار نهایی این گزارش، شاهد بر این امر است که هشام نه به مرگ طبیعی بلکه به واسطه جور ظالم و تهدید وی، رحلت نموده است.
شخصیت هشام از منظر روایات
مجموع احادیثی را که در آن به شخصیت فکری و عقیدتی هشام پرداخته شده میتوان در دو بخش کلی جای داد: الف. احادیث مدح و ستایش. ب. احادیث ذمّ و نکوهش. در این بخش، پس از گزارش احادیث مدح و ذمّ، به بررسی و نقد آنها پرداخته و زوایای مختلف آن را روشن میسازیم.
الف. احادیث مدح:
امام صادق علیه السلام با اشاره به هشام بن حکم فرمود: «هذا ناصرنا بقلبه ولسانه ویده؛ این مرد، با قلب، زبان و دستش یاور ماست» ( الکافی، ج 1، باب الإضطرار الی الحجّة، ح 4). امام رضا علیه السلام در پاسخ به پرسشی در مورد هشام فرمود: رحمه الله، کان عبداً ناصحاً، أوذی من قبل أصحابه حسداً منهم له؛ خدایش رحمت کند! بنده خیرخواهی بود که به سبب حسادت اصحاب و معاصرانش، از ناحیه آنها آزار و اذیت دید» ( اختیار معرفة الرجال، ص 270، ش 486). در این زمینه در منابع روایی و رجالی، ده حدیث ذکر شده که محور اصلی این روایات، جایگاه علمی و عقیدتی هشام بن حکم و تأیید وی از جانب ائمّه معاصر و متأخّر از ایشان، یعنی امامان صادق، کاظم، رضا و جواد علیهم السلام است. حضرات معصومان، ایشان را مدافع شایسته و بدون انحراف از حریم ولایت معرّفی کرده و از هر گونه کژی پیراستهاند. 1
ب. احادیث ذمّ
أبو یحیی إسماعیل بن زیاد الواسطی، عن عبد الرحمان بن الحجاج، قال: سمعته یؤدی إلی هشام بن الحکم رسالة أبی الحسن علیه السلام، قال: لا تتکلّم فإنّه قد أمرنی أن آمرک أن لا تتکلّم. قال: فما بال هشام یتکلّم و أنا لا أتکلّم؟ قال: أمرنی أن آمرک أن لا تتکلّم و أنا رسوله إلیک. قال أبو یحیی: أمسک هشام بن الحکم عن الکلام شهراً، لم یتکلّم ثم تکلّم. فأتاه عبد الرحمان بن الحجّاج، فقال له: سبحان الله یا أبا محمّد، تکلّمت و قد نهیتُ عن الکلام. قال: مثلی لا ینهی عن الکلام. قال أبو یحیی: فلما کان من قابل، أتاه عبد الرحمان بن الحجاج، فقال له: یا هشام، قال لک أ یسرک أن تشرک فی دم امرئ مسلم؟ قال: لا. قال: و کیف تشرک فی دمی، فإن سکت و إلا فهو الذبح. فما سکت حتی کان من أمره ما کان صلی الله علیه، ( اختیار معرفة الرجال، ص270، ش 488). علی بن محمّد، قال: حدّثنی محمّد بن موسی الهمدانی، عن الحسن بن موسی الخشاب، عن غیره، عن جعفر بن محمّد بن حکیم الخثعمی، قال: اجتمع هشام بن سالم و هشام بن الحکم و جمیل بن درّاج و عبد الرحمان بن الحجّاج و محمّد بن حمران و سعید بن غزوان و نحو من خمسة عشر رجلاً من أصحابنا. فسألوا هشام بن الحکم أن یناظر هشام بن سالم فیما اختلفوا فیه من التوحید و صفة الله ـ عزّ و جلّ ـ و غیر ذلک لینظروا أیهما أقوی حجّة. فرضی هشام بن سالم أن یتکلّم عنه محمّد بن أبی عمیر و رضی هشام بن الحکم أن یتکلّم عنه محمّد بن هشام. فتکالما و ساق ما جری بینهما و قال: قال عبد الرحمان بن الحجاج لهشام بن الحکم: کفرت و الله بالله العظیم و ألحدت فیه. ویحک، ما قدرت أن تشبه بکلام ربّک إلا العود یضرب به. قال جعفر بن محمد بن حکیم: فکتب إلی أبی الحسن موسی علیه السلام یحکی له مخاطبتهم و کلامهم و یسأله أن یعلّمه ما القول الذی ینبغی تدین الله به من صفة الجبّار. فأجابه فی عرض کتابه: فهمت رحمک الله. إن الله أجلّ و أعلی و أعظم من أن یبلغ کنه صفته، فصفوه بما وصف به نفسه و کفواً عما سوی ذلک ( اختیار معرفة الرجال، ص 279، ش 500). علی بن محمّد، قال: حدّثنی محمّد بن أحمد، عن العباس بن معروف، عن أبی محمّد الحجال، عن بعض أصحابنا، عن الرضا علیه السلام، قال: ذکر الرضا علیه السلام العباسی، فقال: هو من غلمان أبی الحارث، یعنی یونس بن عبد الرحمان، و أبو الحارث من غلمان هشام و هشام من غلمان أبی شاکر، و أبو شاکر زندیق ( اختیار معرفة الرجال، ص 278، ش 497). مجموع روایاتی را که در نکوش هشام بن حکم نقل شده است میتوان در سه بخش جای داد: 1. برخی روایات، هشام را به سبب عدم رعایت تقیه و انجام مناظرههایی که در نهایت به رحلتش نیز منجر شد، شریک در حبس و شهادت حضرت کاظم علیه السلام میدانند ( اختیار معرفة الرجال، ص270، ش 488 ؛ تنقیح المقال مامقانی، ج 3، ص 298 و 299).
بررسی
الف. هدف هشام از این مناظرات، تنها دفاع از حریم ولایت و تثبیت امامت بوده و ضررهای مذکور مقصود وی نبوده است ( التحریر الطاووسی، ص 598). ب. اوّلاً، دوران پرهیز از مناظره مربوط به زمان خلافت مهدی عباسی بوده و هشام در این دوران از فرمان امام کاظم علیه السلام امتثال نموده است ( اختیار معرفة الرجال، ص 263، ش 479). ثانیاً، به نظر میرسد که فرمان منع حضرت کاظم علیه السلام متوجّه اشخاص کم توان و ناصالح در امر مناظره بوده باشد؛ چرا که در پی این فرمان، امام به صورت پنهانی اجازه مناظره را برای صالحان و کارآمدان این امر صادر کردهاند. از جمله قول ایشان به هشام بن حکم: «مثلک فلیکلّم الناس» ( الکافی، ج 1، ص 173). ج. بر اساس روایات معتبر، عامل شهادت امام کاظم علیه السلام، سعایت و بدخواهی برادرزاده ایشان، محمّد بن اسماعیل بن جعفر است. لذا حضرت وی را از این امر تحذیر کرده و میفرماید: قام محمّد بن إسماعیل و قال: یا عمّ، أحبّ أن توصینی فقال: أوصیک أن تتقی الله فی دمی. فقال: لعن الله من یسعی فی دمک. ثم قال: یا عمّ، أوصنی. فقال: أوصیک أن تتقی الله فی دمی... ( اختیار معرفة الرجال، ص 263، ش 478). د. وجود روایات صادره از ائمّه متأخّر از هشام، یعنی امام رضا و امام جواد علیهما السلام مبنی بر طلب رحمت خدا برای هشام، با وجود شراکت وی در خون امام کاظم علیه السلام امری نامعقول مینماید! 2. روایت نقل شده از امام رضا علیه السلام که در آن هشام از اصحاب ابوشاکر دیصانی دانسته شده که در مبحث بعد (گرایشها و رویکردهای فکری و اعتقادی) بدان پرداخته میشود. 3. روایاتی که در آنها اموری باطل، نظیر تجسیم و تشبیه، به هشام نسبت داده میشود ( اختیار معرفة الرجال، ص 279، ش 500).
بررسی
الف. غالب این سخنان که از جانب هشام بن حکم صادر گشته صرفاً به منظور نزدیک ساختن مطلب به اذهان بوده و نه چیز دیگری. و شاهد بر این امر، پاسخ امام موسی بن جعفر علیه السلام به عبد الرحمان بن حجاج است: «إن الله أجلّ و أعلی و أعظم من أن یبلغ کنه صفته، فصفوه بما وصف به نفسه و کفواً عما سوی ذلک (همان جا)». ب. برخی از اشخاص که در این روایات به طرح شبهه و ذمّ و نکوهش هشام پرداختهاند، افراد عجول و کم تأمّل بودهاند که به سبب بساطت و سادگی اندیشه و به مجرّد شنیدن سخنان
هشام، به تکفیر و مقاومت در برابر وی پرداختهاند. از جمله عبد الرحمان که در روایت فوق الذکر جزء طرفین مناظره نبوده، امّا به سبب کم تأمّلی، به مخالفت با هشام پرداخته است. ج. بسیاری از روایات ذمّ، از سوی افراد حسود و از روی رشکورزی به شخصیت علمی هشام و قدرت و توانایی وی در مناظره، بیان شده است. امام رضا علیه السلام در کلامی به این حقیقت اشاره کرد: حدّثنا حمدویه و إبراهیم، ابنا نصیر، قالا: حدّثنا محمد بن عیسی. قال: حدّثنی زحل عمر بن عبد العزیز بن أبی بشار، عن سلیمان بن جعفر الجعفری. قال: سألت أبا الحسن الرضا علیه السلام عن هشام بن الحکم. قال: فقال لی: رحمه الله، کان عبداً ناصحاً، أوذی من قبل أصحابه حسداً منهم له؛ امام رضا علیه السلام در پاسخ به پرسشی در مورد هشام فرمود: خدایش رحمت کند! بنده خیرخواهی بود که به سبب حسادت اصحاب و معاصرانش از ناحیه آنها اذیت و آزار دید (رجال الکشّی، ص 270، ش 486). د. و در نهایت آن که بر فرض صدور روایات ذمّ از جانب ائمّه علیهم السلام، وجه جمع این روایات و روایات مدح، به سبب کثرت روایات ستایشی و عدم توانایی معارضه روایات نکوهشی با این روایات و دیگر قرائن، حمل روایات ذمّ بر تقیه است؛ چون امامان امّت به دلیل مصونیت هشام از گزند دشمنان و حفظ کیان شیعه، بر ضدّ وی موضعگیری نمودهاند. و لذا روایاتی مشابه با این شرایط در متون روایی و رجالی یافتنی است ( الشافی، ج 1، ص 85).
گرایشها و رویکردهای فکری و اعتقادی
هشام از لحاظ رویکردهای فکری و اعتقادی، به فرق گوناگونی منسوب است که شاید بتوان بر این اساس نسبت به حیات فکری و عقیدتی وی مراحلی را قائل شد.
این فرقهها عبارتاند از: دیصانیه، جهمیه و امامیه. دیصانیه. بعضی هشام را از اصحاب ابوشاکر دیصانی، زندیق معروف، دانسته و حتی به روایتی از امام رضا علیه السلام در این زمینه استناد کردهاند و گرایشهای الحادی و مادّی را به ایشان نسبت دادهاند ( اختیار معرفة الرجال، ص 278، ش 497). امّا به نظر میرسد که این شواهد، چندان قابل اعتماد نیست؛ زیرا علاوه بر این که حدیث مذکور، مرسل و ضعیف است، تلازمی میان دهری مسلک بودن هشام و شاگردی دهری مسلکی را کردن نیست. در طول گذر زمان، تاریخ شاهد و گواه بر این مسئله بوده و بزرگانی نه چندان اندک در محضر دیگر علما، صرف نظر از نوع گرایشات ایشان، تلمّذ کرده و در رثای ایشان
مرثیهها سرودهاند، به طوری که همکاری و همنشینی هشام با عبدالله بن یزید اباضی، به معنای گرایش وی به خوارج نیست. جهمیه. برخی هشام را از اصحاب جهم بن صفوان دانستهاند که بعدها به امامیه پیوسته است. از جمله کشّی در ماجرای پیوستن هشام به امام صادق علیه السلام به این موضوع اشاره کرده است: قال أبو عمرو الکشی: روی عن عمر بن یزید، کان ابن أخی، هشام، یذهب فی الدین مذهب الجهمیة، خبیثاً فیهم. فسألنی أن أدخله علی أبی عبد الله علیه السلام لیناظره... ( اختیار معرفة الرجال، ص 256، ش 476). بنا بر این، با توجّه به آن که هشام بعدها از بزرگان علمای امامیه شد، وابستگی سابق او به عقاید انحرافی بر شخصیت او نقصی وارد نمیکند. امامیه. هشام بن حکم از اندیشمندان شایسته امامیه و از اصحاب فرهیخته امام صادق علیه السلام و حضرت کاظم علیه السلام است و ماجرای تشرّف وی به تشیع و ملاقات با جعفر بن محمّد علیه السلام، بسی خواندنی است ( اختیار معرفة الرجال، ص 256، ش 476).
جایگاه علمی هشام و آثار وی
هشام بن حکم، از برجستهترین و تأثیرگذارترین دانشمندان شیعی قرن دوم است، معاصران و متأخّران وی، همگی او را ستوده و زبان به تحسینش گشودهاند. علی بن اسماعیل میثمی متکلّم نامدار امامیه و معاصر با هشام، پس از شنیدن فرمان هارون الرشید مبنی بر تعقیب هشام، به حال عِلم، زبان به استرجاع گشود و از هشام به عنوان یاور و استاد یاد کرد: قال علی بن إسماعیل المیثمی: إِنَّا للهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ علی ما یمضی من العلم إن قتل، فلقد کان عضدنا و شیخنا و المنظور إلیه فینا ( اختیار معرفة الرجال، ص 263، ش 477). و این مختص و محدود به امامیه و عالم تشیع نبوده، بلکه بسیاری از مخالفان نیز در برابر اندیشه، جامعیت و شخصیت علمی هشام سر تعظیم فرود آوردهاند. به گزارش شرح حالنویسان و رجالیان، هشام در جلسات علمی یحیی بن خالد برمکی که از مسبّبان قتل وی نیز بود، حاکم و ناظر بر مناظرهها بود و در این زمینه جوایز متعدّدی از هارون دریافت کرده. و با وجود عقاید مخالف جریان حاکم، به سبب جامعیت و شخصیت بی نظیر علمی، از اشخاص مورد توجّه بوده است به گونهای که از سوی یحیی بن خالد برمکی، کارگزار ویژه هارون الرشید، به منظور سفر به سرزمین پادشاه صفد و تعلیم اصول دینی انتخاب میشود (مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 329 ؛ محاضرات الأدباء، ج 1، ص 37 و 38). هر چند جنبه عقلی و کلامی هشام، شهره است امّا وی جامع بسیاری از علوم عصر خویش بوده است. شاهد بر این امر، گزارش رجالیان و شرح حالنویسان از آثار ایشان است. از آن جمله است، «کتاب الألفاظ» که نخستین کتاب در علم اصول شمرده شده است ( تأسیس الشیعة لعلوم الاسلام، ص 31). در فقه نیز کتابهایی را از قبیل «علل التحریم» و «کتاب الفرائض» نگاشته است ( الرجال، نجاشی، ص 433). کتابهای فهرست و رجال، حدود سی کتاب و رساله وی را نام بردهاند که متأسّفانه امروزه هیچ یک از آنها در اختیار ما نیست. گستره موضوعی این نگاشتهها به نحوی است که خود گواه بر جامعیت، نشاط و شخصیت بی نظیر علمی او است. در مجموع 35 عنوان کتابی که به وی تعلّق دارد، موضوعات فقه، اصول، فلسفه و کلام نمایان است. البته نقطه عطف آثار وی، اندیشههای کلامی او و بویژه بحث امامت و ردیهنگاری است. از جمله: التوحید؛ الإمامة التدبیر فی الإمامة؛ الجبر و القدر؛ الدلالة علی حدوث الأشیاء؛ الردّ علی أصحاب الإثنین؛ الردّ علی أرسطاطالیس فی التوحید؛ الردّ علی شیطان الطاق؛ الردّ علی هشام الجوالیقی ( الفهرست ملحقات ، ابن ندیم، ص 217 و 218؛ الرجال، نجاشی، ص 433؛ الفهرست، طوسی، ص 355، ش 771).
مناظرهها
هشام بن حکم در علم کلام و فنّ مناظره، گوی سبقت را از دیگران ربوده بود. مناظرههای به یادگار مانده از وی در دفاع منطقی، مستدل و استوار از مبانی و اصول امامیه، تخصّص و یکتایی ایشان را در این فن روشن میسازد به طوری که مناظره و تبحّر ایشان در این امر، وجه تمایز و افتراق وی از دیگر دانشیان بوده است ( اختیار معرفة الرجال، ص 271 ـ 273). ایشان با بزرگانی نظیر ابو عثمان عمرو بن عبید عبد التمیمی البصری (80 ـ 144ه) دومین رهبر معتزلی، ابو الهذیل (135 ـ 235ه)، عبد الرحمان بن کیسان ابو بکر الاصم البصری (200ه)، و نظّام (140 ـ 231ه) مناظره کرد و جملگی ایشان بر توانایی و گستره علمی وی گواهی دادهاند (مناقب آل أبی طالب، ج 1، ص 235؛ اختیار معرفة الرجال، ص 271، ش 490؛ ص 274، ش 493). آن چه از متون شریف روایی بر میآید آن است که علم کلام، یعنی بحث و بررسی اعتقادات و مسائل بنیادین اسلامی بویژه ولایت و رهبری برگزیدگان الهی و ائمّه معصومان علیهم السلام، پیشتر و دیرینهتر از دیگر مسائل است. امام باقر علیه السلام فرمود: «اسلام بر پنج پایه نهاده شده: نماز، زکات، روزه، حج و ولایت. و به چیزی مانند ولایت ندا داده نشد؛ مردم آن چهار را گرفتند و این، یعنی ولایت، را رها کردند.» ( الکافی، ج 2، ص، 18). از این رو، امام با مقدم داشتن هشام بن حکم متکلّم بر ارباب فقه و حدیث، در حقیقت قصد ارزشبخشی و تجلیل از هشام را به عنوان یکّه تاز عرصه مباحث کلامی اعتقادی داشته است.
در پایان، به جهت حسن ختام، به گزارش یک نقل از مشهورترین مناظرهها که در حضور امام صادق علیه السلام صورت گرفته و نشانگر جایگاه و موقعیت ستودنی هشام بن حکم است میپردازیم: الف. جمعی از اصحاب امام صادق علیه السلام خدمت ایشان بودند و در میان آنها حمران بن اعین، محمّد بن نعمان، هشام بن سالم، و طیار حضور داشتند، با جمعی دیگر از جمله آنها هشام بن حکم در حالی که هنوز جوان نورسی بود. امام صادق علیه السلام فرمود: ای هشام، گزارش نمیدهی که با عمرو بن عبید چه کردی و چه طور با او سؤال و جواب کردی؟ عرض کرد: یا ابن رسول الله، من شما را محترم تر از آن میدانم و شرم دارم و زبانم در برابر شما بند است و کار نمی کند. امام فرمود: چون به شما دستوری دادم به کار بندید. هشام گفت: به من از موقعیتی که عمرو بن عبید پیدا کرده بود خبر رسید. مجلس بحثی را که در مسجد بصره بر پا کرده بود، بر من گران آمد و برای ملاقات با او به بصره رفتم. روز جمعه به مسجد وارد شدم که انجمن بزرگی تشکیل شده بود و عمرو بن عبید در آن جمع حاضر بود. جامه سیاه پشمینی به کمر بسته بود و جامه دیگری به دوش انداخته بود و مردم از او پرسش می کردند. من از مردم راه خواستم و به من راه دادند و رفتم در حلقه عمرو بن عبید و در کنار مردم بر دو زانو نشستم و سپس گفتم: ای مرد دانشمند، من مرد غریبم، اجازه می فرمایید از شما پرسشی کنم؟ - آری، بپرس. - بفرمایید به من که شما چشم دارید؟ - پسر جان، این چه پرسشی است؟ چیزی که به چشم خود می بینی پرسش ندارد. - پرسش من همین است. - پسر جانم، بپرس و اگر چه پرسش تو احمقانه است. - پس لطف بفرمایید جواب همان پرسش مرا بدهید. - بپرس تا جوابت را بدهم. - شما چشم دارید؟ - آری، من چشم دارم. - با چشم خود چه می کنید؟ - با آن رنگها و اشخاص را می بینیم. - بینی هم داری؟ - آری. - با آن چه می کنی؟ - با آن بو استشمام می کنم. - شما دهان داری؟ - آری. - با آن چه می کنی؟
با آن مزّه ها را می چشم. - شما گوش دارید؟ - آری. - با آن چه می کنید؟ - با آن آواز را می شنوم. - شما دل هم دارید؟ - آری. - با آن چه می کنید؟ - به هر آن چه که از این اعضا و حواسم بدان وارد می شود امتیاز می دهم. - مگر این اعضا تو را از دل بی نیاز نمی کنند؟ - نه. - چه طور بی نیاز نمی کنند با این که همه آنها درست و بی عیبند. - پسر جان، وقتی این اعضا در چیزی که بویند یا بینند یا چشند یا شنوند تردید کنند، در تشخیص آن به دل مراجعه کنند تا یقین پا بر جا شود و شک برود. هشام گفت: من به او گفتم: پس همانا خدا دل را برای رفع شک و تردید حواس بر جا داشته؟ گفت: آری، گفتم: باید دل باشد و گر نه، برای حواس یقینی نباشد؟ گفت: آری. به او گفتم: ای ابا مروان (کنیه عمرو بن عبید است)، خدای تبارک و تعالی حواس تو را بی امام رها نکرده و برای آنها امامی گماشته که ادراک او را تصحیح کند و در مورد شک، یقین به دست آورد ولی همه این خلق را در شک و سرگردانی و اختلاف بگذارد و امامی برای آنها معین نکند تا آنها را از شک و حیرت برگرداند و برای اعضای تن تو امامی معین کند تا حیرت و شک او را علاج کند؟! گفت: در این جا خاموش ماند و به من پاسخی نداد و به من رو کرد و گفت: تو هشام بن حکم هستی؟ گفتم: نه. گفت: از همنشین های او هستی؟ گفتم: نه. گفت: پس اهل کجا هستی؟ گفتم: از اهل کوفه. گفت: پس تو خود او هستی. سپس مرا در آغوش کشید و به جای خود نشانید و از جای خود کنار رفت و چیزی نگفت تا من برخاستم. امام صادق علیه السلام خنده ای کرد و گفت: ای هشام، کی این را به تو آموخت؟ گفتم: اینها مطالبی بود که از شما یاد گرفتم و تنظیم کردم. فرمود: به خدا این حقیقتی است که در صحف ابراهیم و موسی نوشته است (الکافی، ج 1، ص 168).
کتابنامه::
ـ اختیار معرفة الرجال (معروف به رجال کشّی)، ابوجعفر محمّد بن حسن بن علی طوسی، تصحیح: حسن مصطفوی، دانشگاه مشهد، 1348. ـ اعلام الوری باعلام الهدی، ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، تصحیح و تعلیق: علی اکبر غفاری، بیروت، دار المعرفة، 1339 ق. ـ الشافی فی الامّة، ابوالقاسم علی بن طاهر بن ابی احمد الحسین (سید مرتضی)، تهران: مؤسسة الصادق علیه السلام، دوم، 1410 ق. ـ الفهرست، ابن ندیم، تعلیق: الشیخ ابراهیم رمضان، بیروت: دار المعرفة، 1417 ق. ـ الفهرست، ابوجعفر محمد بن حسن بن علی طوسی، به کوشش: محمود رامیار، مشهد، دانشکده الهیات و معارف اسلامی، 1351. ـ الکافی، محمّد بن یعقوب کلینی، ترجمه: سید جواد مصطفوی، تهران: کتابفروشی علمیه اسلامی، اوّل، بی تا. ـ الکلام عند الامامیه، محمّد رضا جعفری، مقدمّه، بیروت: دار المفید، دوم، 1414 ق. ـ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، شمس الدین محمّد بن احمد بن عثمان ذهبی، ج 16، بیروت: دار الکتب العربی، دوم، 1414 ق. ـ تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام، سید حسن صدر، قم: انتشارات اعلمی، دوم، 1375. ـ التحریر الطاووسی، حسن بن زین الدین، تحقیق: فاضل الجواهری، قم: کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، اوّل، 1411 ق. ـ تنقیح المقال، عبد الله مامقانی، ج 3، نجف: المطبعة المرتضویه، 1352. ـ الرجال، احمد بن علی نجاشی، قم: مؤسّسة النشر الاسلامی، 1313 ق. ـ کمال الدین و تمام النعمة، ابوجعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، تصحیح: علی اکبر غفاری، قم: مؤسّسة النشر الاسلامی، 1416 ق. ـ لب اللباب فی تحریر الأنساب، جلال الدین سیوطی، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1411 ق. ـ محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء، ابوالقاسم حسین بن محمّد، راغب اصفهانی، قم: مکتبة الحیدریة، اوّل، 1374. ـ مروج الذهب و معادن الجوهر، ابوالحسن علی بن الحسین بن علی مسعودی، بیروت: دار الاندلس، بی تا. ـ مناقب آل ابی طالب، ابوجعفر محمّد بن علی ابن شهر آشوب، بیروت: دار الاضواء، 1412 ق. ـ کتاب من لایحضره الفقیه، ابوجعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، تصحیح و تعلیق: علی اکبر غفاری، قم: مؤسّسة النشر الاسلامی، دوم، 1392 ق.
منبع:دوفصلنامه حدیث اندیشه شماره 8و9..