قرآن کریم برکات فراوانی را برای پیامبر یاد می کند. یکی از آن برجسته ترین حرکت ها و رهاوردهایی که در سوره مبارکه «انفال» بیان کرده است این است که فرمود: استجابت دعوت و دعای آن حضرت شما را زنده می کند.[1] یک استجابت است که خدا نسبت به نیایش افراد دارد که فرمود: ﴿إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ﴾[2] این خواسته های انسان را که با خدا درمیان می گذارد، خدا اجابت می کند، از غیر خدا هم هیچ کاری ساخته نیست، مگر اینکه وسیله باشند. اما به ما فرمود پیامبر دو حرف دارد: یک دعوت دارد، یک دعوا؛ دعوت او به توحید است و معاد، دعوای او این است که او مدّعی است من نبی هستم، اگر دعوت او که مربوط به مبدأ و معاد است بپذیرید، ادّعای او را که مربوط به وحی و نبوّت است بپذیرید، زنده می شوید. حیات را یک بیان مشترکی قرآن دارد موت را هم یک بیان مشترکی. وقتی گیاهان زنده می شوند، حیوانات زنده می شوند، انسان ها زنده می شوند، از این امور به عنوان حیات یاد می شود. مرگ هم برای همه اینها هست؛ اما آن تفاوت اصلی که برای انسان هست هم به موت برمی گردد هم به حیات. یک حیات انسان دارد که موجودات دیگر ندارند، مرگی انسان دارد که موجودات دیگر ندارند. درباره حیات قرآنی در سوره «انفال» فرمود: ﴿إِسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یحْییکُمْ﴾؛[3] وقتی رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) آمده، دعوت خود را راجع به مبدأ و معاد طرح کرده، دعوا و ادّعای خود را درباره وحی و نبوّت طرح کرده، شما استجابت کنید بپذیرید، پذیرشِ این شما را زنده می کند خدا شما را به حیات جدید می رساند. این حیات، مرگ ندارد، حیات گیاهی مرگ دارد حیات حیوانی مرگ دارد؛ اما حیات انسانی اگر گفته شد: ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[4]یا فرمود: ﴿إِنَّکَ مَیتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیتُونَ﴾[5]این مرگ را معنا کرده است و «توفِّی» هم به همراه آن هست، گیاه می میرد؛ اما این چنین نیست که فرشته ای بیاید روح آن را قبض کند، حیوان می میرد؛ اما این طور نیست که فرشته بیاید روح او را قبض کند. انسان که می میرد خدا مرگش را معنا کرده است، فرمود گرچه کلمه «موت» یک جامع مشترکی است بین حیوان و نبات و انسان؛ ولی انسان که می میرد وفات می کند نه فوت، گیاه که می میرد فوت دارد، حیوان که می میرد فوت دارد، انسان فوت نمی کند وفات دارد. مستحضرید که در وفات این «واو» جزء کلمه است و اصل است و «تاء» زائد بر کلمه است و جزء کلمه نیست. وفات از مادّه ای است که «إستیفاء، توفِّی، متوفّی» با آن همراه هستند، اگر کسی همه حقوق خود را گرفت می گویند حقّ خود را استیفا کرد، اگر استادی در تدریس همه مطالب را خوب بیان کرد می گویند بیانش مستوفا بود، اگر سخنران و خطیبی چیزی کم نگذاشت، صدر و ساقه حرف او مبرهن بود می گویند سخنش مستوفا بود. «إستیفاء، وفی» آن اخذ تام است که چیزی نمی ریزد. فرمود شما فوت نمی کنید وفات دارید و «توفِّی» شما هم در درجه اوّل به دست ذات اقدس الهی است که ﴿اللَّهُ یتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾؛[6]بعد به وسیله دستور ذات اقدس الهی فرشته مرگ، عزائیل(سلام الله علیه) روح شما را قبض می کند که ﴿یتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾[7]در بخش سوم فرشتگانی که زیرمجموعه عزرائیل(سلام الله علیه) هستند، آنها مسئول توفّی اند که فرمود وقتی مرگ بعضی ها رسید: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾[8]مرگ را درباره گیاه یک طور دیگر معنا کرد، درباره حیوان طور دیگر معنا کرد، درباره انسان کلّاً وضع را برگرداند. آن حیات گیاهی مرگ دارد، حیات حیوانی مرگ دارد؛ اما حیات انسانی مرگ به معنای فوت ندارد، مرگ به معنی وفات دارد؛ یعنی انسان یک موجود ابدی خواهد بود. این تفاوت فوت و وفات یک تفاوت جوهری است، مرهون آیه سوره مبارکه «انفال» است، فرمود اگر دعوت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، یک؛ دعوا و ادّعای آن حضرت را، دو؛ بپذیرید زنده می شوید، وقتی زنده شدید دیگر موت به معنای فوت ندارید، موت به معنای وفات دارید؛ بنابراین شما هستید که هستید. آن حیاتی که ابدیت شما را تأمین کند در سایه استجابت پیام ذات مقدس رسول خداست که فرمود: ﴿اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یحْییکُمْ﴾؛ چنین انسانی چه بمیرد چه زنده باشد زنده است، آثار علمایی که رخت بربستند مثل زمان حیات آنها زنده است. برخی ها قبل از اینکه بمیرند مرده اند، یک جنازه عمودی اند، بعد که بدنشان سرد شد می شوند جنازه افقی. این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) را ملاحظه کنید، فرمود: یک عدّه حیاتشان در خوردن و نوشیدن و پوشیدن است و دیگر هیچ! به مسائل و معارف دیگر نمی اندیشند: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیوَانٍ. .. وَ ذَلِکَ مَیتُ الْأَحْیاء»؛ او در بین زنده ها مُرده ای است که حرکت می کند و ایستاده است، یعنی جنازه عمودی است؛ بعد هم می افتد می شود جنازه افقی. فرمود اینها مُرده اند و اینها فوت دارند نه وفات، اگر اینها حیوان اند و حیات انسانی پیدا نکردند مرگ اینها هم مرگ فوتی است نه مرگ وفاتی، «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیوَانٍ. .. وَ ذَلِکَ مَیتُ الْأَحْیاء»؛ اما درباره خودش و دودمان خودش و به تبع آنها عالمان و مؤمنانی که به اینها ملحق شدند فرمود: «یمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَیسَ بِمَیتٍ وَ یبْلَی مَنْ بَلِی مِنَّا وَ لَیسَ بِبَال»؛[9] ممکن است از ما کسی بمیرد ولی مرگ به سراغ او نمی آید، ممکن است بدن برخی افراد بپوسد ولی هرگز اینها پوسیدنی نیستند، اینها از پوست به درمی آیند، کهنگی برای مردان الهی نیست: «یمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَیسَ بِمَیتٍ وَ یبْلَی مَنْ بَلِی مِنَّا وَ لَیسَ بِبَال»؛ مردان الهی کهنه نمی شوند و تاریخ مصرف ندارند، چون فوق زمان و زمین اند. اگر موجودی «زمانی» نبود، متزمّن نیست، «مکانی» نبود متمکّن نیست، از این دو نبش که بالا آمده است تاریخ در آنها اثر ندارد، جغرافیا در آنها بی اثر است، برای همیشه زنده اند، فرمود: ما از آنها هستیم که برای همیشه زنده ایم، کسانی هم که به ما ملحق اند برای همیشه زنده اند: «یمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَیسَ بِمَیتٍ وَ یبْلَی مَنْ بَلِی مِنَّا وَ لَیسَ بِبَال »، پس انسان می تواند یک موجود ابدی شود؛ البته ابدیت موجودات غیر الهی، «ابدیت بالعرض» است، «بالمجاز» است، «بالغیر» است، آن که ابدی بالذّات است ذات اقدس الهی است.
پس برکت نبوّت این است که انسان را ابدی می کند، انسان را به یک حیات جدیدی می رساند این حیات جدید، مرگ به معنای فوت ندارد مرگ به معنای وفات دارد؛ آن گاه متوفّی او فرشتگان اند و او متوفّای فرشته هاست و اگر آن لیاقت را داشته باشد ذات اقدس الهی متوفِّی او خواهد بود، چه اینکه در هنگام قبض روح رسول، خدا ذات اقدس الهی شخصاً روح او را گرفته و به عزرائیل (سلام الله علیه) تحویل دادند، این طور نبود که عزرائیل قبض روح کند.
به هر تقدیر این راه برای انسان باز است که بخواهد به مرحله ای برسد که ابدی شود و اگر گیاهی فکر کرد یا حیوانی فکر کرد در همان حدّ است، اگر گیاهی و انسانی فکر نکرد فرشته خوی شد در حدّ فرشته هاست. خیلی از فضایل را قرآن کریم برای ملائکه نقل می کند، از یک سو؛ برای انسان های وارسته نقل می کند، از سوی دیگر و انسان ها را هم تشویق می کند که در مرز فرشته ها راه پیدا کنید. بارها به عرض شما رسید سالانه چندین همایش تشکیل می شود ـ همایش علمی هم است، کار مفیدی هم است ـ برای تشخیص بیماری های مشترک بین انسان و دام و فتوای این همایش را هم آزمایشگاه جواب می دهد و درست هم است یک کار علمی است؛ منتها مقدار مصرف درمانی اش فرق می کند. خیلی از بیماری ها مشترک بین انسان و دام است و هر چه در آزمایشگاه تجربه شده است کارآمد است؛ منتها حالا با یک تفاوت در حیوانات و در انسان با تفاوت دیگر. این همایش ها، همایش های علمی است بسیار خوب هم است. اما یک سلسله همایش هایی جایش خالی است و آن همایش این است که تشخیص فضایل مشترک بین انسان و فرشته ها، ما چه چیزی از ملائکه کمتر داریم. ما قبول داریم بدنِ ما با دام مشترکات فراوانی دارد، قبول داریم که این آزمایشگاه، آزمایشگاه خوبی است جواب خوبی هم می دهد این را قبول داریم؛ اما آنها را هم باید قبول کنیم که ما مشترکات فراوانی با فرشته ها داریم. فرشته هایی که می آیند فرّاشی بشر را به عهده می گیرند پر پهن می کنند یعنی هر طلبه، هر دانشجوی الهی متدین، وقتی وارد کلاس می شود آن خادم به حسب ظاهر در را باز می کند، اتاق ها را آماده می کند، برق را روشن می کند و مانند آن؛ ولی فرّاشان واقعی که فرش پهن می کنند فرشتگان اند. این روایت نورانی از بس مورد احترام است که از کافی کلینی تا معالم صاحب معالم و از معالم صاحب معالم تا کافی کلینی همه این روایت را نقل کردند که «إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْم».[10]این کم مقامی نیست که فرّاشی محافل علمی را فرشتگان عهده دار باشند، همین ﴿أَجْنِحَةٍ﴾ که در آغاز سوره مبارکه «فاطر» آمده است: ﴿أُولی أَجْنِحَةٍ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ﴾[11]این پرهای ویژه فرشته ها به صورت فرش زیر پای طالبان علوم پهن می شود، اینها که آمدند: ﴿اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ﴾ دعوت خدا و پیغمبر را قبول کردند و زنده شدند، فرّاشانِ اینها فرشته اند تا انسان فرشته خوی شود کسی که روی بال فرشته نشسته است پرواز می کند. بارها شنیدید پرواز «در جهت» نیست، «از جهت» است. این مرغ ها شما می بینید از قطب به استوا، از استوا به شمال یا از شمال به جنوب از جنوب به شمال یا از شرق به غرب از غرب به شرق به طمع تالاب حرکت می کنند، این پرواز در جهت است. یک روحانی، یک عالم، یک دانشمند، یک دانشجوی الهی «از جهت» حرکت می کند نه «در جهت» کشور را اینها به خوبی اداره می کنند، دیگر سخن از طعم تلخ اختلاس و اختلاف و امثال آنها نیست، نام اختلاس را اینها بشنوند متعذّر و متأثرند، بوی بد اختلاف اینها را رسوا می کند، انسان به جایی می رسد که شامّه اش باز می شود بوی گناه را استشمام می کند. این بیان نورانی پیغمبر که فرمود: «تَعَطَّرُوا بِالاسْتِغْفَارِ لَا تَفْضَحْنَّکُمْ رَوَائِحُ الذُّنُوب »؛[12] خود را با استغفار معطّر کنید وگرنه بوی بد گناه شما را رسوا می کند. بعضی از گناه ها بویش به شامّه کسی که دارای شامّه هستند می رسد و اگر کسی به آن شامّه نرسید لااقل همین بگیر و ببندها و امثال آنها همان بوی بد است که درمی آید، فرمود: «تَعَطَّرُوا بِالاسْتِغْفَارِ». اینها که شاعرانه سخن نگفتند، اگر کسی شاعرانه حرف بزند: «أَحسَنُهُ أَکذَبُه»[13]که در کتاب های ادبی خوانده اید؛ اما اینها «أَصدَقهُ أَحسَنُه»، «أَصدَقُ کَلِمَةٍ قَالَتِ العَرَبُ کَلِمَةُ لَبِید»؛ وقتی وجود مبارک پیغمبر (ص) سخن می گوید، وضع ادبیات را عوض می کند. شما غالباً باید مطوّل خوانده باشید در آن جا آمده است که «أَحسَنُهُ أَکذَبُه». بهترین شعر آن است که غلوّ، کثرت گویی، تشبیهات، استعارات و کنایات آن بیشتر باشد می گوید، این قدر من اشک ریختم که طوفان نوح نزد آن یک قطره است، این از سنخ «أَحسَنُهُ أَکذَبُه» است؛ اما وقتی شعر در مکتب وحی مطرح شد، می شود «أحسنه أصدقه»، بهترین شعر آن است که برهانی تر باشد، حکیمانه تر باشد، راست تر باشد. حضرت فرمود: «أَصْدَقُ کَلِمَةٍ قَالَتْهَا الْعَرَبُ کَلِمَةُ لَبِید» است که فرمود: أَلَا کُلُّ شَیءٍ مَا سِوَی اللَّهِ بَاطِلٌ وَ کُلُّ نَعِیمٍ لَا مَحَالَةَ زَائِل[14]اگر کسی این چنین شد دیگر به طمع تالاب حرکت نمی کند، درس نمی خواند که جای بالا بنشیند یا درس نمی خواند که به او عظما بگویند، این بازی ها را دربیاورد، این درس می خواند ببیند ملائکه چه می گویند، حرف فرشته ها چیست، حرف قرآن چیست، حرف پیغمبر چیست. حیف آدم است که مردار بشود! فرمود شما مردار می شوید: «وَ ذَلِکَ مَیتُ الْأَحْیاء» از بدترین مردارها همین مردار انسانی است که بویش از همه بدتر است که می گویند فوراً اینها را دفن کنید. چرا ما مردار بشویم؟ ما که می توانیم مثل فرشته ها طیب و طاهر شویم و راه هم برای فرشته شدن باز است و ملائکه با ما مصافحه کنند، چرا مردار شویم؟
این بیان نورانی مرحوم کلینی در جلد هشتم کافی در روضه کافی نقل کرد،[15]فرمود: اولاً رسول خدا صبح که می شد از شاگردان سؤال می کرد: «مَا فَعَلتُم بِالبَارِحَة» شما نخوابید که بخوابید، بخوابید که به کلاس بروید! خیلی از علوم در عالم رؤیا برای انسان حلّ می شود، آدم این قدر می خورد، این قدر می خوابد که هیچ خواب خوب نبیند. فرمود: اگر خواستید خواب راست ببینید مواظب زبان و قلم خود باشید، آدم دروغگو خواب راست نمی بیند، آدم بداندیش خواب خوش نمی بیند، آدم بدطینت خواب خوب نمی بیند؛ تا فرشته منش نشدیم رؤیای خوب نصیب ما نمی شود. فرمود: «مَا فَعَلتُم بِالبَارِحَة». خوابیدن برای شاگردان حضرت کلاس درس بود، حضرت فرمود: دیشب چه دیدید؟ این را مرحوم کلینی در جلد هشت کافی نقل کرد. اینها رؤیاهای خوبی داشتند و مشاهدات خوبی داشتند همه حرف ها که در کتاب ها نیست اگر همه حرف ها در کتاب ها بود که علم ترقّی نمی کرد، فرمود: خیلی از حرف های از جای دیگر به شما می رسد از درون شما باید بجوشد، آدم تا چه وقت می تواند استخر باشد، استخر بالأخره آب آن عاریه است از جای دیگر می آید. فرمود شما می توانید چشمه بشوید از درون خود بجوشید. غالب ماها گرفتار استخریم؛ محفوظات داریم، در آخر عمر هم «من آنچه خوانده ام همه از یاد من برفت»[16] بالأخره آب استخر تمام می شود؛ اما فرمودند بالأخره یک آب از خودت تهیه کن! «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً ظَهَرَتْ ینَابِیعُ الْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِه»؛[17]فرمود تا می توانید سعی کنید چشمه باشید؛ حالا کم یا زیاد، پس چشمه شدن ممکن است همه اش انسان جدولی داشته باشد، حرف ها را از این و آن بگیرد بعد از چند وقت تمام می شود و خشک می شود؛ اما چشمه باشد همیشه تر و تازه است. فرشته ها پر پهن می کنند که انسان مثل مَلک پر دربیاورد و از بازیگری و بازیگران پرواز کند، این راه باز است همیشه این هست و حیف است انسان عمری را به بازیگری صرف کند و تعبیر لطیف و نمکین قرآن کریم این است که آنها می میرند، فوت می کنند؛ اما شما وفات دارید ما خودمان شخصاً شما را جذب می کنیم.
مگر عزرائیل فرشته کمی است، مگر عزرائیل (سلام الله علیه) برای قبض روح هر کسی می آید، این جزء حاملان عرش است، غالب افراد را زیرمجموعه عزرائیل (سلام الله علیه) قبض روح می کنند: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾[18]آنها که ﴿یتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾[19]گروه اندک اند؛ ولی به هر حال راه باز است، فرمود: شما باید درس بخوانید این سمع را به شما دادیم، چشم را دادیم که استخرگونه آب را از کتاب ها و اساتید بگیرید این مقدار، لازم است ولی کافی نیست شما باید:
چو دریا به سرمایه خویش باش٭٭٭ هم از بود خود سود خود برتراش[20]
کسی که در دریا آب نریخت فرمودند: «چو دریا به سرمایه خویش باش»؛ اگر می خواهی مردار نشوی؛ امّا اگر می خواهی مردار بشوی مختار هستی، «هم از بود خود سود خود برتراش». وقتی ما می توانیم ابدی باشیم فوت نداشته باشیم وفات داشته باشیم و به دست خود ما هم هست چرا نرویم؟ یک بیان نورانی از وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) در کتاب شریف تحف العقول هست، حضرت فرمود بالأخره برای هر کسی چه کسانی که کارهای دولتی دارند، چه کسانی که کارهای شخصی دارند برای همه، دنیا دو روز است: یک روز است که اقبال دارد، یک روز است که ادبار دارد؛ یک روز نعمت می رسد انسان به مقامی می رسد، یک روز است که گرفته می شود. حضرت فرمود: «فَنِعْمَتِ الْمُرْضِعَةُ وَ بِئْسَتِ الْفَاطِمَة»[21] دنیا دو روز است و دو رنگ بیشتر ندارد: یک روز برای انسان مرضعه است، یک روز برای انسان فاطمه. شما می دانید این کودک که به دنیا آمد اوّلین لحظه ای که لذّت می برد همان شیر پستان مادر است، مادر که پستان را در کام کودک می گذارد این می شود مرضعه. بهترین لذت برای این کودک همان وقتی است که پستان مادر را دارد می مکد، بعد از دو سال که لحظه فِطام فرا رسید؛ در کتاب های فقهی در مسئله رضاع، مستحضرید گفتند: «لا رِضَاعَ بَعدَ الفِطَامِ»؛[22]یعنی وقتی دو سال تمام شد بچه را از شیر گرفتند، اگر یک زن دیگری به این بچه شیر بدهد دیگر مسئله محرمیت مطرح نیست. «فطام»؛ یعنی انقطاع؛ آن لحظه ای که مادر پستان را از کام کودک می گیرد، این لحظه را می گویند لحظه «فطام».[23] فرمود دنیا دو روز است یک لحظه رضاع دارد که به انسان پُستی را می دهند، یک لحظه فطام دارد که برگه عزل به دست او می رسد فرمود: «فَنِعْمَتِ الْمُرْضِعَةُ وَ بِئْسَتِ الْفَاطِمَة»، برای همه همین طور است؛ یک روز این پستان پُست را به دهن انسان می گذارند این برایش لذیذ است، همه تبریک می گویند، یک وقت این پستان را از دهنش می گیرند می شود دوره فطام، برای همه هست. فرمود: دنیا دو روز دارد: «فَنِعْمَتِ الْمُرْضِعَةُ وَ بِئْسَتِ الْفَاطِمَة» و انسان می تواند در هر دو دوره طرزی زندگی کند که راحت باشد. دوره رضاع که کودک است اگر از پدران خوب و مادران خوب به دنیا بیاید او می فهمد دارد چه می کند ولو قدرت حرف زدن ندارد؛ این روایت از غرر روایات ماست که خدا سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی را غریق رحمت کند! که شرح خوبی نسبت به این روایت کردند، مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) این را در توحید نقل کرد که گریه کودک در آن چهار ماه اوّلش اقرار به وحدانیت حق و مانند آن است، در چهار ماه دوم، فصل دوم مربوط به احترام به پیغمبر، گرامیداشت مقام شامخ نبوّت و رسالت است، فصل سوم چهار ماه سوم نسبت به پدر و مادر دعا کردن است؛[24] ایشان یک شرح خوبی دارد که کودک چطور فصل اول را توحید، فصل دوم را وحی و نبوّت و فصل سوم دعا نسبت به پدر و مادر؛ ولی به هر حال آنها می فهمند که دارند چه می کنند. این را «ابن سبعین» درباره وجود مبارک پیغمبر نقل می کند[25] که این ایام، ایام میلاد آن حضرت است؛ می گوید: به ما این چنین رسیده است که انبیای قبلی(سلام الله علیهم) که هر کدام از آنها حامل این نطفه بودند؛ اینکه ما در زیارت این ذوات قدسی می گوییم: «لَمْ تُنَجِّسْکَ الْجَاهِلِیةُ بِأَنْجَاسِهَا وَ لَمْ تَلْبِسْکَ مِنْ مُدْلَهِمَّاتِ ثِیابِهَا»[26] و شما در ارحام مطهّره و اصلاب شامخه بودید این بزرگوار می گوید هر پیغمبری که نطفه از صُلب او به رَحِم همسرش منتقل شد او کمبودی احساس می کرد چه خلیل حق، چه ذبیح حق بالأخره این نطفه آمد حالا یا به تعبیری ژن یا به تعبیری نطفه «أو ما شئت فسمّه»؛ اینکه در زیارت این ذوات قدسی می گوییم در اصلاب شامخه و ارحام مطهره بودید، بالأخره یک اصل و نور و چیزی است که این راه های طولانی را طی کرده. اگر از صُلب پیغمبری به رحِم همسرش منتقل می شد از آن به بعد آن پیغمبر یک احساس کمبودی می کرد، این مقام شامخ نبوّت است که الآن به صورت قرآن و عترت درآمده و ما در کنار این سفره ایم و این یک موجود عادی نیست. فرمود برای همه هست: «فَنِعْمَتِ الْمُرْضِعَةُ وَ بِئْسَتِ الْفَاطِمَة». این بیان نورانی حضرت در کلمات نورانی امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) ظهور کرد؛ ریشه هر دو هم قرآنی است که حضرت فرمود: زهد را خدای سبحان در دو کلمه از کلمات قرآن کریم در سوره «حدید» مشخص کرد: ﴿لِکَیلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ﴾[27]عرض کردند، «مَا الزُّهدُ؟» فرمودند: دو کلمه از کلمات قرآنی شرح حال و جنس و فصل زهد را مشخص می کند: ﴿لِکَیلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ﴾؛چیزی را که از دست دادید نگران نباشید جبران می شود، چیزی را هم که به دست آوردید فضیلت نیست عاریهای است که چند روز شما نگه می دارید بعد منتقل می شود؛[28]این همان بیان نورانی حضرت است که فرمود: «فَنِعْمَتِ الْمُرْضِعَةُ وَ بِئْسَتِ الْفَاطِمَة».
پی نوشت ها
[1] سوره أنفال، آیه24.
[2] سوره بقره، آیه186.
[3] سوره أنفال، آیه24.
[4] سوره آل عمران، آیه185؛ سوره أنبیاء، آیه35.
[5] سوره زمر، آیه30.
[6] سوره زمر، آیه42.
[7] سوره سجده، آیه11.
[8] سوره أنعام، آیه61.
[9] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه87.
[10] الکافی(ط ـ الاسلامیة)، ج1، ص34.
[11] سوره فاطر، آیه1.
[12] وسائل الشیعه، ج16، ص70.
[13] ربیع الابرار و نصوص الاخیار, ج5, ص218.
[14] مصباح الشریعة، ص60.
[15] الکافی(ط ـ الاسلامیة)، ج8، ص142.
[16] دیوان سعدی، شماره421؛ «آنها که خواندهام همه از یاد من برفت ٭٭٭ الّا حدیث دوست که تکرار میکنم».
[17] جامع الأخبار(الشعیری)، ص94.
[18] سوره انعام، آیه61.
[19] سوره سجده، آیه11.
[20] نظامی، خمسه، شرف نامه، بخش22.
[21] تحف العقول، النص، ص35.
[22] دعائم الإسلام، ج2، ص241.
[23] الحدائق الناضره فی أحکام العترة الطاهرة، ج23، ص365.
[24] التوحید(للصدوق)، ص331؛ «لَا تَضْرِبُوا أَطْفَالَکُمْ عَلَی بُکَائِهِمْ فَإِنَّ بُکَاءَهُمْ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ الصَّلَاةُ عَلَی النَّبِیِّ وَ آلِهِ وَ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ الدُّعَاءُ لِوَالِدَیْه».
[25] أنوار النبی صلّی الله علیه و آله و سلّم أسرارها و أنواعها، ج1، ص167: «و عن ابن عباس رضی اللّه عنهما مرفوعا قال:«إن قریشا کانت نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ قبل أن یخلق آدم علیه السّلام بألفی عام، یسبح ذلک النور فتسبّح الملائکة بتسبیحه، فلما خلق اللّه آدم جعل ذلک النور فی صلبه، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: فأهبطه اللّه علی الأرض فی صلب آدم علیه السّلام، فجعل فی صلب نوح فی السفینة، و قذف فی النار فی صلب إبراهیم، و لم یزل ینقلنی من أصلاب الکرام إلی الأرحام حتی أخرجنی من بین أبوای، لم یلتقیا عل سفاح قط».
[26] مصباح المتهجد، ج2،ص721.
[27] سوره حدید، آیه23.
[28] تحف العقول، النص، ص278.