به گزارش به نقل از قانون ،از طرفی شنیدهها حاکی از این است که مرزرسمی «سیروان» در آیندهای بسیار نزدیک، گشوده و کالاهای مورد نیاز و البته مورد تایید، از این مرز وارد این منطقه تجاری خواهد شد.
در این میان دغدغه مغازهداران و تجار بانهای این است که حق گمرکی بالایی به کالاهای وارداتی بسته خواهد شد و کاسبیشان مثل گذشته رونقی نخواهد داشت؛ به این دلیل که کالاهایی که در اختیار خریداران گذاشته میشود، با قیمت شهرهای دیگر کشور اختلاف بسیار ناچیزی خواهد داشت و هیچ مسافری حاضر نمیشود برای خریدی که برایش سودی ندارد، صدها کیلومتر در راه باشد!
اما سوال اینجاست؛ کالاهایی که در مغازههای بیش از 60 مرکز تجاری بانه عرضه و حتی به سراسر کشور ارسال میشود، از کدام مرز وارد میشود؟ برای اینکه بدانیم با بسته شدن مرز به کدام قشر بیشترین آسیب وارد میشود، از بانه 60 کیلومتر راه پر پیچ و خم کوهستانی در دل رشته کوه زاگرس که در اردیبهشت به زیباترین شکل ممکن مسحورکننده شده را پیش میگیریم بهسوی سردشت زخم خورده از جنگ.
سردشت فراموش شده
از بانه تا سردشت راه زیادی نیست ولی پیچ و خم جاده راهمان را زیاد میکند؛ البته گذر از این جاده باریک میان کوهستان زاگرس خستهمان نمیکند. جای شکرش باقی است که هنوز جنگلهای بلوط این منطقه از کشور بکر و دست نخورده باقیماندهاند.
بعد از یک ساعت و نیم به شهری میرسیم که مردمش آن را عروس زاگرس مینامند؛ عروسی که هشت سال جنگ، ناامنی، بمباران شیمیایی و بیامکاناتی نتوانسته زیباییاش را از او بگیرد. اگر 20سال پیش گذرتان به این شهر افتاده باشد، باید گفت چهره شهر نسبت به آن زمان تغییر خاصی نکرده و همانی است که آن سالها دیدهاید!
به بازارچه مرزی سردشت میرویم که بر خلاف شهر تجاری بانه، بسیار کوچک و کم مغازه است. روز نخست ماه رمضان بازار خلوتِ خلوت است و انگار به خواب فرو رفته. قیمت کالاها به نسبت بانه کمی ارزانتر است.
حسن، یکی از مغازهدارهای سردشتی میگوید که بانه آنقدر اسم و رسم پیدا کرده که کسی سردشت نمیآید. او ادامه میدهد:« شاید کمتر کسی بداند بیشتر جنسهای توی ویترین مغازههای بانه، از سردشت میآید. بانه در چند سال گذشته آنقدر پیشرفت کرد که از همه جای کشور برایش مشتری میآید. آنها 25 روز به بسته شدن مرز اعتراض کردند و صدایشان را به گوش مسئولان رساندند ولی هیچوقت صدای بدبختی کولبران روستاهای مرزی سردشت شنیده نشد.
کولبرها با زحمت فراوان و در ازای پول ناچیزی از آنسوی مرز جنس میآوردند ولی سود اصلی را چه کسی میبرد؟ مغازهداران. اگر میخواهید بیکاریشان را ببینید، به روستاهای مرزی «اشکان» یا «قاسمرش» سر بزنید و از زبان آنها بدبختیشان را توی روزنامه بنویسید».
حرفهای حسن را مغازهداران دیگر که دورمان حلقه زدهاند، تایید میکنند. یکی از کاسبها دستم را میگیرد و بهسوی مغازهاش میبرد. مغازه وسایل خانگی دارد. می گوید:« جنسهای ما از مرزی که با ما 20 کیلومتر هم فاصله ندارد، می آمد ولی الان چهار ماه است هیچ چیزی وارد نشده و جنسی نداریم که بفروشیم. اگر این چند قلم وسایل را هم بفروشیم، باید با این وضعیت کرکره هایمان را پایین بیاوریم و خانهنشین بشویم».
مغازهداران سردشتی دل پری دارند از وضعیت. میگویند اگر قرار بوده مرزها بسته شود، باید مسئولان از چند ماه قبل اطلاع میدادند و برای بیکاری چند100 هزار نفر از کولبر، قاطرچی، راننده، ترخیصکار و مغازهدار فکری میکردند؛ نه اینکه یک شبه به فکر این بیفتند که مرز را ببندند و هیچ چارهای برای مردم نگذارند. آنها از ما میخواهند تا سری به روستاهای مرزیشان بزنیم تا بیکاری هزاران کولبر پیر و جوان که خانهنشین شدهاند را از نزدیک ببینیم.
بسته شدن مرز، زندگیمان را تعطیل کرد
از سردشت بیرون میزنیم و وارد جاده «بیوران» میشویم. به ما گفتند اگر میخواهیم به مرز اشکان برویم، باید پیش از ساعت هفت غروب از آنجا برگردیم؛ چرا که از آن ساعت تا هفت صبح به دلیل بسته شدن جاده از سوی مرزبانی، نمیتوانیم آنجا را ترک کنیم؛ به همین دلیل بهسوی مرز قاسمرش میرویم که کمتر محدودیت دارد. راه تا بارانداز قاسمرش نزدیک نیم ساعت است.
مسیر این منطقه بسیار باریک، پردستانداز و پرپیچ و خم است تا حدی که امکان دید به دلیل وجود پیچهای تند به کمتر از پنج متر میرسد. اما باید از زیبایی بیحد و حصر این جاده با جنگلهای متراکم بلوط که دستکمی از جاده چالوس ندارد نیز در گزارشهای بعدی برایتان بگوییم؛ منطقهای که میتواند با توجه مسئولان و همکاری مردمش به یکی از قطبهای گردشگری کشور تبدیل شود.
در طول مسیرمان تا رسیدن به قاسمرش که در محدوده «وزینه» است، روستاهای ورده، کانی زرد، دوله خان و چند روستای دیگر را پشت سر میگذاریم. یکی از قاطرچیهایی که توی مسیر دیدیم، به ما گفت که بیشتر اهالی این منطقه در کار کولبری هستند. چند دقیقه بعد به روستایی میرسیم که در کنار جاده قرار گرفتهاست و نزدیک به 40 جوان توی میدانگاهی جمع شدهاند. سلاممان را به گرمی جواب میدهند. از آنها درباره وضعیت کار میپرسیم، از اینکه وقتی مرز بسته شد چه میکنند؟
جوانهای روستا گویی منتظر بودند غریبهای را ببینند تا سفره درد و ناراحتیشان را برایش باز کنند. یکیشان به نام عثمان که سالها قاطرچی بوده، به ما میگوید:« توی این چند ساله سابقه نداشته مرز را چهار ماه ببندند. نان مردم این منطقه و روستاهای دیگر از همین مرز درمیآید. اگر چهار ماه پیش اینجا میآمدید، جوانی را نمیدیدید که بیکار نشسته باشد.
روزی 700 -800 پیر و جوان با اسب و قاطر با مجوز فرمانداری و مرزبانی میرفتند آنسوی مرز و جنس میآوردند. خب نفری 200 تا 300 هزار تومان پول گیرمان میآمد؛ یعنی ماهی بین یک میلیون تا یک میلیون و 200 هزار تومان. حالا که مرز را بستهاند، دستکم پنج هزار نفر از اهالی این منطقه بیکار شدهاند و هیچ کاری از دستشان برنمیآید».
علی، اهل روستای ورده است و همراه با برادر کوچکتر و پدرش سالهاست با قاطر از کردستان عراق بار میآورد. او میگوید برای قاطرچی شدن باید مجوز داشته باشند و برای اینکه کرایه قاطر به کسی ندهند، مجبور شدهاند قاطر بخرند به قیمت هشت میلیون و حالا که مرز تعطیل شده، قاطرشان را دو میلیون هم نمیخرند.
او ادامه میدهد:« پیلهوری کار آبا و اجدادیمان است و حالا با بسته شدن مرز وضع مالیمان خرابِ خراب شده. نان ما از همین مرز است. اگر دولت برایمان اشتغالزایی میکرد، برای مثال کارخانهای میزد، روی رودخانه دارمه که بهسوی عراق میرود، سدی میزد ، وابستگیمان به مرز کمتر میشد و هیچوقت سراغ کولبری و قاطرچی شدن نمیرفتیم. متاسفانه مسئولان به گلایه و درخواستهای مردم توجهی نمیکنند. اهالی این منطقه سالها درگیر جنگ و ناامنی بودهاند و هیچ امکاناتی در اختیارشان نیست.
ما حتی سرمایهای هم نداریم که با آن کار دیگری انجام بدهیم. شما بیایید روستای ما را ببینید، حتی گاز لولهکشی نداریم و زمستان خانههایمان را با چوب و نفت گرم میکنیم. به منطقهای که هیچ رسیدگی به آن نشده باید اینطور دست بگذارند به خرخرهاش؟!»
حرف همه آنهایی که در این میدانگاه ایستادهاند، یکی است؛ مرز برایشان باز شود یا دولت برایشان اشتغالزایی کند حتی با حقوق 700 – 800 هزار تومان در ماه.
همراه با یکی از جوانها به روستای ورده میرویم. به روستایی که برای ورود به آن به دلیل شیب بسیار تند، باید ماشین را پارک کنیم. ما را به خانه مرد 40سالهای میبرند به نام رسول. او 70 روز پیش هنگامی که برای کولبری رفتهبود، با شلیک مرزبانان از کوه پرت میشود و کمرش به شدت آسیب میبیند.
یاا... گویان وارد حیاط خانه می شویم. اهالی خانه به گرمی از ما استقبال میکنند. همسر رسول به داخل اتاق میرود تا به او خبر بدهد که از تهران خبرنگار آمده. چند دقیقه بعد او در حالی که کمرش را با کمربند طبی مخصوصی بسته، عصازنان وارد حیاط میشود و به سختی مینشیند روی صندلی فلزی رنگ و رو رفته.
از او درباره اتفاقی که باعث مجروح شدنش شده، میپرسیم. اولش کمی سبک و سنگین میکند که حرف بزند یا نزند. وقتی اهالی روستا به زبان کردی به او میگویند که حرف بزند، چارهای نمیبیند تا از آن اتفاق بگوید؛
« قبل از اینکه مرز را ببندند، من هم مثل بقیه از آنسوی مرز با قاطر برای قاسمرش جنس میآوردم. بعد از این ماجرا خانهنشین شدهبودم. بالاخره زندگی خرج دارد و باید کاری میکردم. چارهای نداشتم تا بعضی از شبها توی تاریکی شب از دل جنگل و از کنار پرتگاهها و میدانهای مین رد شوم و از آنور 20 – 30 کیلو بار بیاورم.
شب آخری که میخواستم بروم آنسوی مرز، مرزبانهای خودمان به سمت من و چندنفر از همروستاییهایم تیراندازی کردند؛ من هول شدم و از کوه به پایین افتادم. مردم روستای کانی زرد به یاریام آمدند و مرا با آمبولانس به سردشت بردند. پنج روز بیمارستان بستری بودم و 16 روز هم در بیمارستان امام خمینی(س) برای جراحی بستری شدم. 6 تا پلاتین توی کمرم گذاشتند».