بهروز شعیبی ازجمله کارگردانان جوان سینمای ایران است که دقیقاً رویکردی اصلاحطلبانه را در سینما دنبال میکند. او که با فیلم «دهلیز» نامش بر زبانها افتاد، بعدازآن وارد سطح دیگری از سینمای ایران شد و موفق گشت به میان نامهای جدی در عرصه فیلمسازی راه بیابد. «دهلیز» یک درام اجتماعی، شبیه به انبوه درامهایی که در سالهای اخیر سینمای ایران دیدهاید، سعی داشت با سبکی که شدیداً متأثر از اصغر فرهادی و فیلمهای اوست به معضلی اجتماعی بپردازد: به زندگی خانوادهای متوسط که پدر خانواده در شرف اعدام است و همسر و پسرش در میان آسمان و هوا معلق گیر کردهاند و سعی دارند همهچیز را درست کنند. داستان «دهلیز» هرچند داستان ویژهای نبود و بارها دیده بودیمش اما به دلیل بازی متفاوت رضا عطاران در نقشی جدی، بازی خوب هانیه توسلی و البته سبک پردازی خود شعیبی در کارگردانی، دیده شد و موردتوجه زیادی قرار گرفت.
پس از آن شعیبی به سراغ ساخت «سیانور» رفت. فیلمی تاریخی/ سیاسی که به تاریخچه حزب مجاهدین خلق ایران در روزهای پس از انقلاب و خصوصاً به ایجاد انشعاب در تفکر اصلی سازمان، دو شقه شدن و ترور مهرههای اصلی و قابل اعتنای آن به دست خود افراد سازمان میپرداخت. فیلمی که بیش از هر چیز به خاطر موضوعش موردتوجه قرار گرفت. سالها بود که قضیه مجاهدین در رسانهی سینما و نگاه رسمی حکومت جایی نداشت و حالا شعیبی این فرصت را پیدا کرده بود که چنین فیلمی بسازد. بدشانسیاش اما در این بود که در حدفاصل کمی از «سیانور»، «ماجرای نیمروز» ساخته شد که با موضوعی تقریباً مشابه همه حواس را به خود جلب کرد و نقش «سیانور» را هم در مجادلات روز سینما کمرنگ و کمرنگتر نمود. «سیانور» بهخوبی نشان میدهد که شعیبی کارگردانی محافظهکار و میانهرو است که سعی میکند بیش از آنکه جانب سینما و داستانش را بگیرد، طوری فیلم را پیش ببرد که همه را ازخودراضی نگه دارد، ریسک نکند و جدل به راه نیاندازد. (درست برعکس مهدویان که انگار تنش اصلاً برای همین جدلها میخوارد.) فیلمهای متأخر شعیبی نشان میدهد که او فیلمسازی محافظهکار است و چه فیلمی اجتماعی و چه فیلمی حساس و سیاسی بسازد بازهم پایش را از گلیمش فراتر نمیگذارد و به دنبال دردسر نمیگردد.«دارکوب» هم ادامهای بر همین مسیر کسلکننده فیلمسازی شعیبیست. او دوباره به سراغ درامی اجتماعی خانوادگی رفته و داستانی را برگزیده که بارها و بارها دیدهایم و شنیدهایم. داستان زوج خوشبخت و خانواده نمونهای که توسط عنصری مزاحم، زنی معتاد، ناگاه آرامششان به هم میخورد و زن ادعا میکند که مادرواقعی فرزند آنهاست. همان الگویی که همیشه از ملودرامهای ایرانی دیدهایم در اینجا هم تکرار شده بدون آنکه هیچ عنصر جدید یا جالبی به آن اضافه شود. مادر معتاد با بازی سارا بهرامی مدام میآید و مخل آسایش آنها میشود و میرود و باز دوباره میآید و… تا نیمههای فیلم تماشاگر نمیداند مادرواقعی کیست و این تا حدی بر تعلیق فیلم اضافه میکند و باعث میشود تماشاگر با فیلم همراه شود؛ اما پس از باز شدن این گره عملاً فیلم همه ایده و جذابیتش را از دست میدهد و تنها شروع به تکرار کردن خود میکند. دیگر حتی چیزی برای تماشاگر هم باقی نمیماند تا فیلم را دنبال کند.
اتفاقی که در «دارکوب» میافتد درواقع این است که هیچ اتفاقی در طول فیلم نمیافتد. زن معتاد همش میآید و آتش به پا میکند و میرود و دیگر هیچ!کارگردانی فیلم شدیداً تلویزیونی است و هیچ نکتهای به فیلم اضافه نمیکند. نماهایی دمدستی در کنار روایتی دمدستی در فیلمنامه که هیچ سیر تحولی در قهرمانش ایجاد نمیکند و او را به حال خود میسپارد تا ناگهان تصمیم به ترک بگیرد! مشکل اصلی شعیبی چه در پرداخت داستان و چه در کارگردانی محافظهکاری بیش از اندازهاش است که این فیلم را هم شبیه به آثار قبلی کارگردان تبدیل به اثری شدیداً پاستوریزه کرده. انگار که شعیبی روح زمانه و شکل زیست مردمانی را که از آنها میسازد را نمیشناسد، در جامعه معاصر با همه تناقضها و چرکیهایش زندگی نکرده و رنگ و بوی مثلاً اعدام، مبارزه انقلابی یا عذاب وجدان مادرانه را نمیفهمد و تابهحال به مزاجش نخورده است. این بیتجربگی کارگردان در زیست خودش و محافظهکاریاش، فیلمهای او را تبدیل به آثاری میکند که بهجای لرزاندن جان تماشاگر، از پشت شیشه و از داخل فضایی استریلیزه شده تنها به آنها چشم میدوزد و تمام.
همچنین بخوانید:
نقد فیلم «دارکوب»: بلای خانمانسوز در کمین خانوادههای خوشبخت!
نقد فیلم «دارکوب» : دایرهی شیشهای
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
442