«اى مردم! پیوسته کارِ من با شما به دلخواهم بود، تا آنکه جنگ ناتوانتان نمود. به خدا اگر جنگ کسانى را از شما گرفت، و کسانى را به جا گذاشت، براى دشمنانتان زیان بیشتر داشت. دیروز باز مىداشتم و امروز بازم مىدارند. شما زندهماندن را دوست دارید، و مرا نرسد به چیزى وادارمتان که ناخوش مىانگارید».
اکراه و اجبار بىمعناست
دین حقیقتى است معنوى و گوهرى روحانى که با جان و دل آدمى سر و کار دارد و اگر پذیرش قلبى نسبت به آن نباشد، کردار و رفتار و سلوک دینى عارى از هویت حقیقى و به دور از ماهیت فطرى دین خواهد بود.
باور دینى و ایمان چیزى نیست که با اکراه و اجبار و با تهدید و شدّت شکل گیرد، زیرا زیباترین جلوه رحمانیت حق، دین است و اگر این زیباترین جلوه رحمانیت با اکراه و اجبار، قلبِ ماهیت یابد، دیگر دلدادگى و پذیرش با همه وجود، و تسلیم حقیقى و پیروى آگاهانه و انتخابگرانه معنا نخواهد یافت.
در امورى که با قلب و جان آدمى سر و کار دارد، اکراه و اجبار بىمعناست.
اگر مىخواست، کوه و دشت را از سرباز پر مىکرد!
امیرمؤمنان علیه السلام، در اوضاع و احوال گوناگون، آزادی و آزادىگرایى را حرمت نهاد و در امور مختلف و در سختترین شرایط حقّ انتخاب را از مردمان سلب نکرد، و در برابر دشمنان آزادى یعنى قانونشکنان، و متجاوزان به حقوق و حرمت مردمان، و متعدّیان به حدود الهى و حریمهاى انسانى، محکم و استوار ایستاد. جُرج جُرداق مسیحی در این باره چنین نوشته است:
امیرمؤمنان على علیه السلام، در همه حال آزادى پیروان خود را پاس داشت و آنان را در زندگى و سلوک، و در جنگ و صلح، به اجبار و اکراه، و از سرِ ترهیب و تحمیل به کارى وا نداشت، چنانکه در نامهاى به قَرَظَة بن کَعْب انصارى، در به کارگرفتن مردمان اینگونه رهنمود داد و سفارش فرمود: «من این را صحیح نمىدانم که کسى را مجبور به کارى کنم که از آن کار کراهت دارد.»
على علیه السلام در این موضوع هرگز به زور مادّى یا معنوى پناه نبرد، زیرا که زور، به هر رنگى که باشد، با اصول نظریهٔ على دربارهٔ آزادى و شروط آن منافات دارد. از اینجا بود که على علیه السلام با منطق و عدل و با دلیل و برهانى که داشت، متوجّه فکر و اندیشهٔ مردم مىشد و با منطق دل و وجدان و با نیرو و دلیلى که در نزد وى بود، با قلب و وجدان آنها تماس مىگرفت؛ پس هر کس که مىخواست به او مىپیوست و هر کس که نمىخواست، نمىپیوست؛
و على علیه السلام از آنهایى که همراهى مىکردند، تشکر و تقدیر مىنمود، و با وعظ و اندرز و تحریک بهتر و بیشترى، به سراغ گروه دیگر مىرفت. و از آنها هر کس که مىخواست آنطور بماند که بود، او آزاد است؛ و على علیه السلام اکراه و اجبار را نمىپذیرد و صحیح نمىداند، و او حاضر نیست که احدى از مردم، بدون بصیرت و ایمان به او بپیوندد؛ و از اینجا بود که او هیچ فردى را وادار نساخت که در جنگ جمل، جنگ صفین، جنگ خوارج، به او بپیوندد. در صورتى که اگر مىخواست، کوه و دشت را از سرباز و سپاهى پر مىکرد!
على بن ابىطالب ساختمان خللناپذیر خود را دربارهٔ اخلاق خصوصى و عمومى، و در روابط و پیوند مردم با یکدیگر برپا ساخت و در اصلاحات اجتماعى، قانونگذارى، پیشوایى، راهبرى، حکومت و وعظ، به لوازم و موجبات آن عمل کرد و بر احترام خود، نسبت به حقّ مردم در آزادى وسیع، هر روز گواه و دلیلى به دست داد؛ ولى همهٔ اینها در چارچوبى است که خود مفهوم آزادى، آن را ترسیم مىکند، و آن اینکه: آزادى بعضى از مردم نباید به آزادى جامعه صدمه برساند.
به چیزى وادارتان نمی کنم!
زمانى که یاران امام على علیه السلام، در کار حَکَمیْن با وى دودلى نشان دادند، حضرت از ایشان گلایه کرد و دیدگاه آزادىگرایانه خود را یادآور شد و چنین فرمود:
على علیه السلام اکراه و اجبار را نمىپذیرد و صحیح نمىداند، و او حاضر نیست که احدى از مردم، بدون بصیرت و ایمان به او بپیوندد؛ و از اینجا بود که او هیچ فردى را وادار نساخت که در جنگ جمل، جنگ صفین، جنگ خوارج، به او بپیوندد. در صورتى که اگر مىخواست، کوه و دشت را از سرباز و سپاهى پر مىکرد!
«اى مردم! پیوسته کارِ من با شما به دلخواهم بود، تا آنکه جنگ ناتوانتان نمود. به خدا اگر جنگ کسانى را از شما گرفت، و کسانى را به جا گذاشت، براى دشمنانتان زیان بیشتر داشت. من دیروز فرمان مىدادم، و امروز فرمانم مىدهند. دیروز باز مىداشتم و امروز بازم مىدارند. شما زندهماندن را دوست دارید، و مرا نرسد به چیزى وادارمتان که ناخوش مىانگارید».
امیرمؤمنان على علیه السلام، در همه حال آزادى پیروان خود را پاس داشت و آنان را در زندگى و سلوک، و در جنگ و صلح، به اجبار و اکراه، و از سرِ ترهیب و تحمیل به کارى وا نداشت، چنانکه در نامهاى به قَرَظَة بن کَعْب انصارى، در به کارگرفتن مردمان اینگونه رهنمود داد و سفارش فرمود:
«من این را صحیح نمىدانم که کسى را مجبور به کارى کنم که از آن کار کراهت دارد.»
کلام آخر
قطعآ آزادى با همه گرانقدرى و جایگاه اصلیاش بدون مرز نیست. تا زمانى که هر کس در چارچوب حقوق خود عمل مىکند و به مصالح عمومى آسیبى نمی رساند هیچکس نمىتواند متعرّض او و آزادىهایش شود. به هر روى نظریه آزادى در اسلام بر مطلقبودن آزادىِ فرد در همه چیز، تا زمانى که با حق یا با مصالح عمومى برخورد و تصادم پیدا نکرده، استوار است و چنانچه با حق یا مصالح عمومى برخورد پیدا کرد، تجاوزى است که باید در برابر آن ایستاد و آن را متوقف و مهار کرد.
منابع :
نهجالبلاغه، خطبه ٢٠٨
بلاذری، أنسابالاشراف، ج 2، ص 39
دلشاد تهرانی، کتاب رهزنان دین؛ آسیبشناسی دین و دینداری در نهج البلاغه، ص 45
جورج جرداق، امام علی صدای عدالت انسانیت، ج 1، صص 236-237
فرآوری: حامد رفیعی
منبع : بخش نهج البلاغه تبیان