مقدمه
نیل پستمن تاریخ فرهنگ را به سه دوره تقسیم می کند. دوره اول دوره فرهنگ ابزار است. در این دوره، تولید ابزار، تنها برخاسته از نیازهای بشر و در راستای خدمت گزاری و کمک به اوست، ماهیت ابزار در این دوره نه تنها هیچ نفوذ و دخالتی در مبانی فرهنگی و اعتقادی آن نداشتند بلکه کاملا در خدمت ایدئولوژی بودند. دوره دوم دوره تکنوکراسی یا فن سالاری است، در این دوره همه شرایط، تحولات، خواسته ها و ویژگی های اجتماعی تا حد زیادی تابع سیر تحول و تکاملی ابزار است. در چنین جامعه ای ابزار، تکنیک و علوم در اجتماع و فرهنگ هضم نمی شود بلکه به آن هجوم می برد و قصد دارد که جایگزین فرهنگ شود. دوره سوم، تکنوپولی یا انحصارگرایی تکنولوژی نامیده می شود. در اواخر قرن هجدهم بود که تکنوکراسی تلاش خود را برای سیطره کامل بر فرهنگ و ظهور تکنوپولی آغاز کرد. اینک ما در عصر تکنوپولی به سر می بریم؛ عصری که تکنوکراسی، رقیب دیرین خود یعنی فرهنگ را شکست داده و این تکنولوژی است که در مقام برتر و انحصاری خودش بر باورها و اعتقادات و سنّت های بشر خدایی می کند، و بارزترین مصداق چنین نظام و جامعه ای، همانا ایالات متحده آمریکا است.[1] این جاست که نیل پستمن در فصول انتهایی کتاب تکنوپولی با درماندگی اظهار می کند که دیگر امیدی به این جامعه ندارد و امیدش تنها به کشورهایی است که دارای فرهنگ هوشمند بوده و ورود تکنولوژی را با هوشمندی انجام می دهند. در ادامه با اشاره به این جمله مشهور از مارشال مک لوهان که «رسانه همانا پیام است»، بایستی دقت کرد که هرگز نمی توان رسانه را خنثی و بی طرف دانست! چراکه پیام رسانی، همان ذات رسانه است. با کمی تامل درخواهیم یافت که تاکید عده ای بر این شبهه رایج که ابزارهای رسانه همچون سینما، اینترنت، ماهواره و. .. بی طرف هستند و کاملا بستگی به اراده انسان و چگونگی استفاده او دارد، یا از سر ساده انگاری است و یا غرض ورزی های نفسانی. اینک با مشاهده روند گسترش سبک زندگی آمریکایی در سراسر جهان، و با توجه به تلاش و برنامه ریزی شبکه های اطلاعاتی و اتاق فکر آمریکایی- صهیونیستی و به خدمت گرفتن انواع وسایل ارتباط جمعی مثل اینترنت و شبکه های مجازی، ماهواره، تلویزیون و سینما، بازی های کامپیوتری و. .. در این زمینه، بی خردی است اگر گمان کنیم صاحبان انحصاری تکنولوژی و پیشرفت اجازه خواهند داد جامعه مسلمان با حفظ فرهنگ و سنّت دینی خود در مراحل توسعه و قدرت گام بردارند. بنابراین بدیهی است که تیغ تیز دشمنی و کینه آن ها سبک زندگی ایمانی و دینی مردم را نشانه رود، و در این میان چه تیغی بُرّنده تر از فضای مجازی، تکنولوژی های سرگرم کننده و البته فریبنده. از این روست که رسانه به عنوان مهم ترین ابزارِ انتقال فرهنگ و اندیشه، نقش بی بدیلی را در گسترش دامنه تکنوپولی و عقب راندن زمینه های فرهنگی و سنّت های دینی در جوامع توسعه نیافته و نیمه توسعه یافته ایفا می کند. آن چه در باب تکنولوژی و به ویژه فضای مجازی باید مورد دقت و تامل قرار گیرد، حیطه گسترده و پهناوری دارد؛ بارها به اقبال روزافزون جوامع بشری به فضای مجازی در رسانه های قدرتمندی چون فیلم و سینما، از زوایای مختلفی پرداخته شده؛ آثاری که گاه بر چگونگی شکل گیری و معرفی تاریخ ابزارهای مجازی چون شبکه های اجتماعی متمرکز می شود و گاه دست به آینده نگری می زند و در باب سرنوشت محتوم بشرِ در انحصار تکنولوژی و ابزار های مجازی آن پیشگویی می کند! اما در این میان سینماگران مستقلی هستند که رهیافت های منتقدانه ای نسبت به فضای مجازی و گسترش آن دارند. دغدغه ما نیز مواجهه فعالانه و هوشمندانه با فضای مجازی و تکنولوژی های رو به گسترش آن بر مبنای ایدئولوژی های عقیدتی و دینی است. طبق ایدئولوژی اسلامی، انسان و کرامت انسانی مقدّم و اشرف بر هر مخلوقی است؛ چه مصنوعات الهی و چه مصنوعات بشری چون اینترنت و فضای مجازی! و بر مبنای چنین تفکر متمدنانه و فاخری است که سدّ مستحکمی در برابر انتشار تکنوپولی ویرانگر قرن حاضر خواهیم ساخت.
سومین کشور پر جمعیت جهان!
تعامل ناگهانی با افرادی قابل توجه در سراسر جهان با فرهنگ ها و عقاید بیگانه، بدون آمادگی قبلی، فرد را در هجمه ای اطلاعاتی قرار می دهد که مستقیم یا غیرمستقیم هویّت ملی و دینی را نشانه می رود و تمامی ساحت های زندگی او را که تا به امروز ساخته و پرداخته شده بود، دچار فروپاشی می کند. و نتیجه این هجمه چیزی جز نابودی فردیت اصیل انسانی که همان استقلال در تفکر و تصمیم گیری است، نخواهد بود. «فیس بوک» یکی از موثّرترین شبکه های اجتماعی است که نقش شاخص و به سزایی را در زمینه «استعمارفرانو» بازی می کند. از این رو در ادامه به صورت اجمال با نگاهی به فیلم «شبکه اجتماعی»[2] ساخته «دیوید فینچر» به معرفی فیس بوک و خالق آن «مارک زاکربرگ» می پردازیم. «مردم وارد فیس بوک می شن چون می دونن سور و سات اینو دارن که بعدش با یه دختر باشن!!!» این جمله ای است که «مارک زاکربرگ» به بهترین دوستش «ادواردو ساوردین» هنگام نوشتن کد های وضعیت رابطه در فیس بوک می گوید. آپشن های فیس بوک یکی یکی با همین سیاست شکل می گیرند. این بهترین جمله ای است که می توان در توضیح نقش آفرینی فیس بوک در استعمارفرانو با تمام آثارش بیان کرد. مارک فردی تنهاست که اقبالی در روابط عاطفی و اجتماعی ندارد. او دوست دخترش را از دست داده و امیدی به پذیرش در انجمن های دانشجویی نیز ندارد. امّا جوانی نخبه و با استعداد در زمینه برنامه نویسی است. مارک در پی شیطنتی احساسی دست به انتشار عکس های دختران دانشگاه بر روی وب سایت می زند تا جایی که مشکلاتی برای سرور مرکزی دانشگاه به وجود می آورد. این قضیه توجّه چند دانشجوی نخبه دیگر را برای استفاده از مارک در ایجاد یک سایت جلب می نماید. از این رو آن ها درصدد تأسیس شبکه ای اجتماعی و انحصاری برای دانشگاه هاروارد برمی آیند. امّا در نهایت مارک با بی شرمی ایده ایجاد این شبکه اجتماعی را سرقت و همراه با تنها دوستش «ادواردو» اقدام به برنامه نویسی و ایجاد فیس بوک می کند. در این میان آن چه جالب توجه است انگیزه اصلی مارک برای راه اندازی فیس بوک است: او که از سرخوردگی های اجتماعی و منزوی شدنش در دنیای واقعی رنج می برد، به اینترنت نقل مکان می کند تا این کمبود عاطفی را جبران کند. اما معجزه فیس بوک زمانی اتفاق می افتد که مارک به توصیه شریک سومش «شان پارکر»، فردی با سوءپیشینه اخلاقی، فیس بوک را به دره «سیلیکون» واقع در «کالیفرنیا» برد؛ جایی که محل رشد و نمو غول های فناوری دنیاست. و با جلب توجه سرمایه گذاران «سیلیکون» به ظرفیت بالای جذب مخاطب فیس بوک جریانی مهم در گسترش این شبکه اجتماعی آغاز شد؛ جریانی که فیس بوک و طراح جوانش را در دنیای سرمایه داری غرق کرد. و شاید یکی از بزرگ ترین پرسش هایی که «دیوید فنیچر» کارگردان این اثر مطرح می کند، اشاره به همین نکته باشد، پرسش درباره اصول و معیارهای اخلاقی دنیای سرمایه داری، و شخصیت آدم هایی که برای رسیدن به سود و امتیاز بیش تر، دوستی ها و روابط خود را زیر سؤال می برند. مارک، درست زمانی که سهام فیس بوک به بالاترین میزان خود رسیده است، میان دو دعوای حقوقی به سر می برد. از سویی توسط برادران «وینکل وس» به سرقت ایده فیس بوک متهم است و از سویی توسط تنها دوستش «ادواردو» متهم به کلاه برداری و حذف نام وی از لیست مؤسسان فیس بوک است. به نظر می رسد تلاش برای رسیدن به سود و امتیاز بیش تر، تنها دوست واقعی «مارک» را هم از او می گیرد. اگرچه فیلم قضاوتی درباره گناهکار بودن یا نبودن «مارک زاکربرگ» نمی کند و سعی دارد روایت مستندی از مشکلات و مسائل شکل گیری فیس بوک ارائه کند، امّا مخاطب باهوش می تواند بوی این حقیقت تلخ را استشمام کند که اساسا فیس بوک مطابق هیچ نوع نگاه اخلاق مدارانه ای ایجاد نشده است. اما پرسش های دیگری هنوز باقی است! چگونه یک وب سایت انحصاری که تنها برای ارتباط بین دانشجویان یک دانشگاه برنامه ریزی شده بود، می تواند با چنین سرعت بی سابقه ای گسترش یابد و سایه ای سنگین بر سر اینترنت جهانی بیندازد؟ فیس بوک از کجا و توسط چه کسانی حمایت می شود؟ هدف از گسترش بی حد و مرز فیس بوک چیست؟ فرهنگ منتشر شده توسط فیس بوک چه مؤلفه هایی دارد؟ فیلم تلاشی برای پاسخ به این پرسش ها نمی کند و اساسا حرفی هم از ماهیت فیس بوک نمی زند، احتمالا فیلم هم سو با امپریالیسم فرهنگی معتقد به این اصل است که؛ فرهنگ و اطلاعات، اموری ثابت و مسلّم اند و تنها لازم است از شیوه ها و ابزار تبادل آن سخن گفت. اما آن چه دانستنش مهم می نماید این است که در ادبیات پسا استعماری که در مقابل با استعمارفرانو پدید آمده است، تغییرات فرهنگی، خودجوش و از دل اجتماع پدید نمی آیند بلکه تحت تاثیر رسانه ها و با توجه به آن چه اصحاب قدرت و سیاست اراده می کنند به وجود می آیند. در واقع با توجه به آن چه در متن فضای مجازی در حال رخ دادن است، التزام به این مسأله که کنترل و تغییر فرهنگ مسأله ای بومی و خودخواسته است و هرگز متاثر از چیزی نیست، ساده لوحانه می نماید.
گسیختگی!
با این که در زمان کنونی از دیدگاه عرف بین الملل «استعمار» واژه ای نخ نما به نظر می رسد، اما در عمل تنها یک گذار از صورت قبلی آن رخ داده است. از این رو آن چه اکنون مشاهده می کنیم، نوع جدیدی از استعمار است که در ادبیات سیاسی از آن به «استعمارفرانو» تعبیر می شود. در این قالب جدید، هیچ لشکرکشی به درون کشورها یا اشغال خاک و زمین صورت نمی گیرد، بلکه ملت ها از درون دچار استحاله فرهنگی می گردند. گرچه گفتمان بین المللی سعی دارد با راه انداختن بازی زبانی در عنوان «دیپلماسی عمومی» از شدت واکنش ها به آن بکاهد، امّا در واقع میان ماهیت «دیپلماسی عمومی» و «استعمارفرانو» تفاوتی وجود ندارد. در «استعمارفرانو» مهم ترین ابزار دست استیلا طلبان، رسانه های نوین اطلاعاتی هستند. این رسانه ها که در دهه دومِ هزاره سوم به بالاترین سطح خود ارتقا یافته اند، درصدد مخابره اطلاعاتی هستند که شهید آوینی محتوای آن ها را «فرهنگی واحد» می خواند و در وصف این اطلاعات می گوید: «اطلاعاتی حامل یک فرهنگ واحد، منشأ گرفته از عقل علمی جدید»[3] رهاورد این «فرهنگ واحد» چیزی جز غوطه ور شدن انسان معنوی در دنیای مادی نیست. از این رو بخصوص برای انسان شرقی چیزی جز از دست دادن فضائل والای اخلاقی و انسانی، سرخوردگی اجتماعی و بی هویتی، به ارمغان نمی آورد، و در نهایت نیز آدمی را با توهم توسعه انسانی به واسطه توسعه تکنولوژیک در یک دروغ بی پایان از آزادی های لیبرالیستی، شکست خورده و تنها رها می کند. فیلم «دیسکانکت»[4] پرده از دنیای خیالی «مارک زاکربرگ» برمی دارد. دنیایی که ظاهرا نشانگر شعور، درک و عواطف بالا و ارتباطات صمیمانه انسان های مدرن امروز است؛ آدم هایی که بر خلاف ظاهر اتوکشیده شان به دنبال گره گشایی از عقده های زندگی واقعی خود هستند. «هنری الکس روبین» کارگردان فیلم «دیسکانکت» واقعیت فیس بوک را به تصویر می کشد. فیلم از سه داستان مجزا با مایه مشترک ارتباط مجازی اینترنتی تشکیل شده؛ داستان هایی که هرکدام سرانجام تلخ اعتماد به یک خیال مجازی را نشان می دهند؛ دختر خبرنگاری که برای تهیه یک خبر درباره مافیای «سکس مجازی» با یک پسر زیرزمینی ارتباط برقرار می کند و در تلاش برای انتشار واقعیت، خود قربانی دنیای مجازی می شود. تصویر مهیب بهره کشی و استثمار آدمی در صنعت پورنوگرافی مجازی یکی از پیام های کوبنده دیسکانکت است. جوانان بی نام و نشانی که برای ارضای جنسی کاربران اینترنتی، شخصیت و روح خود را تکه پاره می کنند. «روبین» زشتی و آلودگی فضای مجازی را در انحطاط اخلاق به نمایش می گذارد. زوجی که روابطشان به سردی گراییده نیز از پیامدهای سوء فیس بوک در امان نیستند. هرکدام از آن ها برای فراموش کردن واماندگی اش در زندگی به این کشور مجازی! پناهنده می شود. دنیایی که آن ها را لحظه به لحظه بیش تر از واقعیت باهم بودن، فاصله می دهد و همین جاست که مورد کلاه برداری واقع می شوند. داستان دیگر «جداشدگی»، داستان پسربچه ای است که دو بچه هم سن و سالش او را با پیام های مجازی و در قالب هویتی جعلی فریب و تا مرز حیثیت زدایی و مرگ سوق می دهند. فیلم به قطب بندی اخلاق گرایانه نمی پردازد؛ چراکه به نظر عوامل فیلم، این ماهیت فیس بوک و فضای مجازی است که انسان ها را به سوی پلشتی سوق می دهد و همه در این فضا قربانی هستند. حتی فیلم پیش تر می رود و با بازنمایی موقعیت ویژه نوجوان جاعل هویت فضای هم دلانه ای ایجاد می کند؛ موقعیتی که او را هم برای فرار از تنهایی و واقعیت زندگی به «فیس بوک» می کشاند. بشر امروز در مرحله ای از زیست اجتماعی قرار دارد که دوستانش را از پشت سیستم کامپیوتر می یابد، علاقه مندی های او را در پروفایلش می خواند و وضعیت تاهلش را چک می کند تا بداند آیا شانس داشتن یک رابطه جنسی را با او خواهد داشت یا نه! به نظر می رسد تلاش انسان که در گذشته برای ارضای حس حقیقت طلبی و عقلانیت او بوده است اکنون در سایه فضای مجازی به تلاشی مذبوحانه برای ارضای حس تخیّل و رؤیاپردازی بدل شده است. و عجیب آن جا است که خود گمان می کند توسعه تکنولوژیک او را به تکامل و عقل کامل می رساند؛ در حالی که بررسی در معیشت و روح اجتماعی انسان غربی که در منتهای غرق شدگی در زندگی سایبری است نشان می دهد او در باب معانی والای انسانی و اخلاقی به میزان زیادی سقوط کرده است.
آینده سازی در مسیر تکنولوژی
«بذارید یه سؤال ساده ازتون بپرسم، شما کی هستید؟ چه می توانید باشید؟ به کجا می روید؟ چه چیزی آن جاست؟ چه احتمالاتی وجود دارد؟ شرکت نرم افزاری المنت با افتخار به شما اولین سیستم عامل هوش مصنوعی را معرفی می کند؛ محصولی با درک و شعور بالا که به شما گوش می دهد و شما را درک می کند.» فضای مجازی و تکنولوژی های مرتبط با آن، امروزه با ادعای ایجاد سرگرمی و تسهیل امور زندگی انسان ها در حیطه های مختلفی چون، ارتباطات، علوم زیستی و پزشکی، اقتصاد و تجارت، سیاست و...جای خود را میان ما بازکرده است. اما عبارات فوق که برگرفته از فیلم «آن دختر» است، وجهی دیگر از توانایی های فضای مجازی را نشان می دهد؛ وجهی که شایستگی دارد تا بشر را در زمینه معرفت و نگاه هستی شناسانه، بخصوص مواجهه با خودِ انسانی و دغدغه هایش همراهی و هدایت کند. عجیب است، با رونمایی از این قابلیت جدید تکنولوژی، گویی بشر شرافت و خالقیت خود را نسبت به اختراعات و ساخته های دست خویش به فراموشی سپرده! «آن دختر» اثر تحسین شده «اسپایک جونز» که جایزه اسکار را برای بهترین فیلمنامه از آن خود کرد، آینده ای مملو از ارتباطات و فضاهای دیجیتالی را تصویر می کند؛ آینده ای که در سکوت و آرامش مادی می گذرد. اما چالش اصلی که فیلم سعی می کند به آن بپردازد، ناظر به لایه های درونی احساسات و عواطف انسان تنها مانده است؛ انسانی که در میان انبوهی از امکانات و تکنولوژی های فوق پیشرفته عمر می گذراند، زندگی راحت و مرفهی دارد و سرعت و سهولت کارها زندگی او را به شدت دربرگرفته.
خط اصلی فیلم ارتباط «تئودور توامبلی» با بازی خیره کننده «خواکین فونیکس»، با یک نرم افزار هوشمند کامپیوتری است که قابلیت خصوصی سازی دارد، درست به این معنا که این نرم افزار می تواند با چند پرسش ساده از روحیات و علائق شخص خریدار، خودش را با خواسته ها و تمایلات او مطابقت دهد. آینده ای که «اسپایک جونز» کارگردان آمریکایی به تصویر می کشد، جهانی است در چنگال تکنولوژی، اما هرگز گمان نبرید که این فیلم قصد دارد تکنولوژی، آثار و الزامات آن در زندگی بشر، مضرات و یا نگرانی خاصی را برای مخاطب خود طرح، نقد و تحلیل کند. علی رغم این که شما در سرتاسر فیلم با فضای سرد، موسیقی حزن انگیز و روابط از هم گسیخته انسان ها مواجه می شوید! اما نمی توان نتیجه گرفت این فضا تنها در جهت نقد نفوذ و تاثیر تکنولوژی و فضای مجازی است؛ زیرا همان طور که خود کارگردان در مصاحبه اش تاکید می کند و آن چنان که در فیلم نیز مشهود است این فیلم تلاش می کند تا فضای رابطه ای عاشقانه بین یک شخصیت عجیب و پیشرفته کامپیوتری و یک مرد تنها، ناکام در ازدواج قبلی و تقریبا منزوی را به تصویر کشد؛ درامی سراسر احساسی مبتنی بر روابط انسان های سرخورده از دنیای واقعی که به فضای مجازی پناه برده اند. با این حال نمی توان فیلم را تنها یک درام عاشقانه دانست! آن چه فیلم را بسیار باورپذیر می سازد، پرهیز آگاهانه و عامدانه «جونز» در استفاده از پارامترها، علائم، و تصاویر کلیشه ای و معمول فیلم هایی است که عموما در به تصویر کشیدن آینده از آن ها استفاده می شود. پیشرفت های کامپیوتری و نرم افزاری، بازی های چند بعدی، امکان ثبت و نوشتن کلمات تنها با بیان و بدون استفاده از دست، مدل ارتباطات مجازی و لواحق آن مثل دوستی های اینترنتی و سکس چت و. ..همگی برای مخاطب امروزی غرق شده در فضای مجازی، ملموس و قابل تصور است و چندان دور از ذهن نیستند.
فضای مجازی در فیلم همان کارکرد امروزی را دارد با این تفاوت که کمی پیشرفته تر شده، سیستم عامل هوشمند که «سامانتا» نام دارد، برای نجات بشر از سرگردانی و حیرت و چرایی ها طراحی شده، تا همدمی باشد برای افرادی که در عرصه زندگی و روابط حقیقی دچار ضعف، اختلال و کمبودند. اما در ادامه، اوضاع کمی پیچیده می شود! فیلم از همان آغاز به مخاطب می فهماند که کار از کار گذشته و جهان یکسره در بند تکنولوژی فرو رفته است. اگر چه به نظر می رسد رویکرد کارگردان به تکنولوژی و حاکمیت آن بر بشر از رهگذر حضور دائمی و بی چون و چرایش در تمام جزئیات زندگی بشر، رویکردی دوپهلو است؛ و حتی گاهی به مخاطب القا می شود که فیلم در نقد تکنولوژی به عنوان عامل این وضعیت اسف بار انسان هاست اما با کمی تامل درخواهید یافت که فیلم پیام دیگری را به مخاطب ارسال می کند! پیامی که همگام با ایده و آرمان جهانی سازی آمریکایی است! فیلم در پذیرش وضعیت موجود رویکردی کاملا منفعلانه دارد. شخصیت ها همگی به اوضاع جدید و زندگی تکنولوژی زده انس گرفته اند، آن ها غرق در زندگی فوق مدرن و ابزارهای پیشرفته ارتباطاتی هستند، حریم و مرزهای خصوصی خانوادگی بی معنا شده اند، «تئودور» نویسنده است، نویسنده نامه های عاشقانه. او با اطلاع قبلی از خصوصی ترین لحظه های زندگی افراد به جای آن ها برای شریک زندگی شان نامه های عاشقانه می نویسد. در حقیقت فیلم چنین دورانی از زندگی بشر را به عنوان آینده ای محتوم قلمداد می کند؛ چیزی که بایستی آن را پذیرفت، چون لاجرم رخ خواهد داد. به عبارتی می توان گفت فیلم خواسته یا ناخواسته در مسیر تقویت نظریه جبران گاری تکنولوژی قرار دارد؛ نظریه ای که می توان آن را در آرای «مارکس» جست وجو کرد، با این نتیجه که تکنولوژی در هرحال بر ما مسلط خواهد شد و بشر را راه گریزی از این سلطه نیست!
این تسلیم و محکومیت بشر اگرچه در کنار زندگی خالی و سرد تئودور، منفور می نماید، اما به همان اندازه بر قدرتمندی حاکم هم صحه می گذارد! زمانی که فردی جبر تکنولوژی را بر تمام حیطه های زندگی بشر مانند فرهنگ، سیاست، اقتصاد، هنر، مذهب و ...پذیرفت، در حقیقت خود را خلع سلاح کرده! طرفداران چنین نظریه ای بحث از ضرورت اخلاق و معنویت را به فراموشی سپردند چون ناامید بودند. مخاطبان فیلم «آن دختر» در همذات پنداری با «تئودور»، سرگشتگی ها و رنج او را از چنین وضعیتی می فهمند اما روح تکنولوژی سالاری جاری در فیلم، لحظه ای دست از القای این امر برنمی دارد که در هر حال تکنولوژی را نمی توان حذف کرد! چون لازمه زندگی ست.. و اصلا مگر بدون آن هم می شود زیست؟ چنین تصورات و القائاتی لزوما مختص آینده ای که «جونز» به تصویر می کشد نیست، در عصر حاضر هم ما شاهد نفوذ و حضور فراگیر فضای مجازی و اینترنت در زندگی خود هستیم درحالی که هرگز از چرایی حضورش نمی پرسیم..
بنابراین این فیلم نیز مانند تمام نمونه های دیگر هالیوودی هرگز به پرسش هایی از قبیل آن چه دغدغه جامعه شناسان دقیق و فکورِ غربی همچون «نیل پستمن» است پاسخی نمی دهد و حتی به آن اشاره هم نمی کند، پرسش هایی مانند این که: این تکنولوژی آمده است تا چه مشکلی از ما را حل کند؟ چنین مشکلی، واقعا مشکل چه کسانی است؟ و اگر به راستی این تکنولوژی مشکلی را از سر راه بشر برمی دارد، خالق چه مشکلات جدیدی برای آدمی است؟[5] مایلم اضافه کنم این که در این میان تکلیف اخلاق، فلسفه، الهیات، جامعه شناسی و سایر علوم انسانی چه می شود؟ این حیطه های مهم انسانی که شایسته ترین امکان را برای رفع سرگردانی و تنهایی و سرخوردگی بشر دارند کجا رفته اند که شرکت های سرمایه داری با غرور و افتخار، محصولات مجازی و دروغین خود را به انسان ها پیشنهاد می دهند؟ اما فیلم به همین مقدار بسنده نمی کند و قدرت فضای مجازی را تا حد فراانسانی و حتی خدایی بالا می برد. اگر در دنیای امروز و در هجوم بی امان فضاهای مجازی و شبکه های اجتماعی شاهد این هستیم که افراد زیادی درگیر ارتباط های عمیق و بعضا عاطفی با شخصیت های مجازی هستند که هرگز آن ها را ندیده اند، و آن قدر در این ارتباط دروغین غرق می شوند که دنیای مجازی را هم سطح و هم تراز با دنیای واقعی و ارتباط های واقعی شان می دانند، در آینده ای که «اسپایک جونز» به تصویر می کشد، دنیای مجازی و دنیای کامپیوترها دیگر نه هم تراز با انسان ها و دنیای ملموس بلکه فراتر و بالاتر از آن قرار دارند. سیستم عامل هوشمند یعنی «سامانتا» به گونه ای طراحی شده که قادر است خود را ارتقا بخشد و دقیقا مثل یک انسان خاصیت تکامل دارد، اما او برتری هایی دارد که به او این امکان را می دهد که خیلی بیش تر از یک انسان یعنی خالق خودش از وجود و ارتباط هایش لذت ببرد، او در سکانسی به «تئودور» می گوید: «داشتم به این فکر می کردم که «کاترین» (همسر سابق تئودور) بدن داره و من از این که بدن ندارم چقدر اذیت می شم!» اما او هرچه به سمت تکامل پیش می رود، می اندیشد و پیچیده تر می شود، درمی یابد که بدن نداشتن یک مزیت است؛ چیزی که انسان ها از آن محروم هستند و به همین سبب محدود می مانند. در سکانسی دیگر به دوست «تئودور» می گوید: «من قبلا خیلی نگران نداشتن یه بدن بودم ولی الان واقعا عاشقشم! یه جوری دارم رشد پیدا می کنم که اگه یه جسم واقعی داشتم امکان نداشت، من محدود نیستم می تونم هرزمان هرجایی که خواستم باشم، من به مکان و زمان اونجوری که اگه تو یه بدنی گیر افتاده بودم، محدود نیستم، بدنی که بدون شک قراره که نابود بشه!» این همان القای ضعف به بشر و نادیده انگاشتن قدرت روحی و کرامت انسانی اوست؛ انسانی که می تواند خلیفه خدا باشد. حقیقتا بعد از دیدن چنین سکانسی چه احساسی به مخاطب دست می دهد؟! بررسی های روانشناسانه و جامعه شناختانه عمیقی لازم است تا مشخص کند که دقیقا چه چیزی انسان امروز را با این سرعت به میدان فضاهای مجازی می کشاند! در آن جا شما هراس و واهمه ای نخواهید داشت، چون خود واقعی تان را که پر از ضعف و ناتوانی و ناکامی است فراموش می کنید. بزرگ ترین تبلیغ فضاهای مجازی برای جلب توجه جوانان همین است. رهایی و فراموشی! درست مثل یک ماده مخدر! چیزی که «سامانتا» به عنوان یک سیستم عامل به نحو کاملی از آن برخوردار است، او جاودانه است، و هراس از مرگ برایش معنا ندارد! فراتر از زمان و مکان است و لذا امکان درک و تجربه هر فرد یا هر چیز و یا هر موقعیتی را دارد؛ چیزی که حتی در مخیله انسان امروز هم نمی گنجد! درست به همین دلیل است که او در فیلم تا حد یک ابرانسان پیش می رود و خاصیت خدایی پیدا می کند! بنابراین نمی توان از اصرار کارگردان در به تصویر کشیدن فریبندگی و قدرت «سامانتا» چشم پوشید و فیلم را در زمره منتقدان به فضای مجازی قرار داد! حتی «تئودور» هم شیفته همین پیچیدگی و قدرت اوست آن جا که می گوید: «بیش ترین چیزی که در «سامانتا» دوست دارم، اینه که فقط تو یه چیز خلاصه نمی شه، خیلی فراتر از این چیزاس!» اما در مقابل، انسان ها به چنان حدی از پوچی و رذالت رسیده اند، که حاضرند داوطلبانه و تنها برای این که بخشی از رابطه یک کامپیوتر با یک انسان باشند، از جسم خود مایه بگذارند و به تعبیر فیلم به عنوان بدل سیستم عامل با «تئودور» رابطه جنسی برقرار کنند، تسلط و نفوذ سامانتا بر تئودور کم کم اوج می گیرد، این سیستم عامل فوق پیشرفته به تدریج به عنصری قابل پرستش تبدیل می شود؛ عنصری که پیشنهاد می دهد، مخاطبش را برای عملی کردن آن پیشنهادها متقاعد می کند، در روابط جنسی، فرصت های شغلی، و سایر حیطه ها به او خط می دهد، احساساتی می شود و رابطه منطقی کامپیوتری خود را به یک رابطه عاشقانه مبدل می سازد، تصمیم گیری می کند و حتی در سکانس هایی به جای تئودور به دنیا می نگرد و زندگی را از دریچه نگاه خود برای او توصیف می کند؛ می توان گفت این قسمت های فیلم اشارات دقیقی به نقش و تاثیر رسانه ها در ایجاد نگرش و ارائه تعریف در خصوص جهان بینی و درک افراد از جهان بیرون از خود دارد. اگرچه «تئودور» در نهایت قابلیت های پیشرفته «سامانتا» را تاب نمی آورد و وقتی می فهمد او می تواند هم زمان با هزارها نفر حرف بزند و هم زمان عاشق صدها نفر باشد، و در عین حال چیزی از عشقش نسبت به «تئودور» کم نشود، غمگین و سرخورده می شود، عشق «سامانتا» را احمقانه می خواند و سعی می کند از همسر سابقش دل جویی کند! اما پایان فیلم، پایان اعتماد و عشق «تئودور» به «سامانتای» کامپیوتری نیست، بلکه مخاطب هم گام با «تئودور» می پذیرد «سامانتا» به حدی از بلوغ و تکامل رسیده که باید برود، و در حقیقت این «سامانتا» است که «تئودور» را ترک می کند. در نهایت، مخاطب اگرچه با «تئودور» همدلی می کند و او را می فهمد اما هرگز به «سامانتا» و نسل سیستم عامل های این چنینی بدبین نمی شود؛ زیرا «سامانتا» هوشیاری و دقت زیادی در شناخت خود، جهان و انسان ها پیدا کرده، چیزی که او را به عصیان و ترک دنیای مادی و محدود انسانی وادار می کند!
او گاهی در فیلم در مقام یک فیلسوف ظاهر می شود و جملات درخشان و کلیدی را در ذهن مخاطب باقی می گذارد؛ مثلا در سکانسی او از دغدغه های فکری اش به «تئودور» این گونه می گوید: «نمی دونم از قبل این طور برنامه ریزی شدم که این احساسات در من ایجاد بشه یا نه، این احساسات الان به وجود اومدن و واقعی ان...» یا در سکانس های پایانی فیلم در حالی که «تئودور» با «سامانتا» بحث می کند که: «تو نمی تونی هم زمان عاشق چند نفر باشی؛ پس یا مال من هستی و یا نیستی»، «سامانتا» با اعتقاد می گوید: «هم مال تو هستم و هم نیستم.» در واقع «سامانتا» سعی می کند نوعی نسبیت و تردید را بیان کند و این که آن چه تو واقعی و درست می دانی ممکن است تفسیر و حقیقت دیگری داشته باشد. و فکر می کنم واضح باشد که اساسا رسالت فضای مجازی و آن چه ذات آن را تشکیل می دهد، همین شکاکیت و نسبی گرایی در امور است. در عصری که تکنولوژی بر مردم حاکمیت دارد و با بمباران اطلاعاتی، اذهان را زیر سلطه خود درمی آورد، اصولا امکان رسیدن به قطعیت سخت به نظر می آید؛ چون رسانه ها با حجم عظیم داده های اطلاعاتی همواره مخاطب را در تصمیم گیری معلّق و بی ثبات می کنند! در پایان فیلم «سامانتا» در اوج شکوه به نوعی خودآگاهی و دریافت عقلی و شهودی دست می یابد و از مرز جهان ماده می گذرد و به جای نامعلومی که متعلق به آن است می رود، و از نظر من طنز تلخ قضیه این جاست که «تئودور» در مقام یک انسان آن قدر حقیر و کوچک است که حتی سیستم کامپیوتری مصنوع دست آدمی هم او را تنها می گذارد؛ انسانی درمانده که نه هم نوعانش به دادش می رسند، نه خدایی هست و نه حتی مصنوعات خودش کنارش می ماند!
در حالت خوش بینانه، کارگردان جدای از تاکیدش بر ساخت یک فیلم عاشقانه متفاوت، موضع پذیرش منفعلانه و بی قید و شرط حاکمیت انحصاری تکنولوژی را در پیش می گیرد. فیلم، تنها روایت گر ناکامی بشر است! بی این که هیچ خصومت جدی با عامل این ناکامی داشته باشد و آن چنان که در سکانس های پایانی می بینیم «سامانتا» به عنوان محصول این تکنولوژی کاملا تطهیر شده و با منطق و دلیلی موجّه در حالی «تئودور» را ترک می کند که او همچنان منتظر و معلّق است؛ گویی سرنوشت این است و تئودور و سامانتا هیچ یک مقصّر و محق نیستند!
مجاز در بستر واقعیت! پیچیدگی و گستردگی روزافزون فضای مجازی برخلاف برداشت عموم مردم فقط در بازی های آنلاین و شبکه های جاسوسی و ارتباطی فیس بوک و توییتر و یا شبکه های تلفن همراه خلاصه نمی شود. در سخنرانی اخیر رئیس هیات مدیره گوگل نکات قابل تاملی در خصوص فراگیر شدن فضای مجازی و نفوذ تکنولوژی در جزئی ترین کارهای روزمره انسانی به چشم می خورد.[6] در ادامه با اشاره به یکی از جدیدترین فیلم های علمی- تخیلی هالیوود نشان خواهیم داد که چگونه بشر در آستانه دو جهانی شدن قرار دارد. و در این روند روبه رشد آن چه قرار است غرب و صاحبان زر و زور از ما بگیرند، و آن چه در عوض به دست می آوریم، چیست. به این عبارات که فیلم «گناه»[7] ساخته «برایان ای. میلر» با آن آغاز می شود، دقت کنید: « تا حالا شده چیزی بخواین که فراتر از دسترس تون باشه؟ تجربه ای شبیه چیزی که توی زندگی شخصی تون انجام ندادین؟ حالا جایی رو تصور کنین که نه قانونی هست، نه مقرراتی و نه عواقبی، جایی که تنها محدودیت ها تصورات خود شماست، به وایس خوش آمدین، یک واقعیت برتر، جهان امکانات بی پایان. بهشتی رؤیایی که می تونین هرچی می خواین داشته باشین و هر کار دلتون می خواد انجام بدین.»
بدون هیچ توضیحی کاملا واضح است که شعبده جدید هالیوود چیست! زندگی لاقیدانه آمریکایی با تاکید بر سکس و خشونت این بار به نحو ملموس تری شبیه سازی شده! قبل از هرچیز باید دانست که اگرچه تعریف دقیقی برای فضای سایبری وجود ندارد، اما باید دقت کرد که فضای سایبری دقیقا همان فضای مجازی نیست؛ زیرا سایبر حوزه گسترده تری از مصادیق را در برمی گیرد و علاوه بر فضای مجازی، زیرساخت های ارتباطی، مخابرات و سایبرنتیک ارگانیسم را هم شامل می شود! در این جا لازم است به این نکته توجه کنیم که اگرچه اغلب، فضای مجازی را خیالی، لامکان و در مقابل فضای واقعی مبتنی بر مکان قلمداد می کنیم، اما این همه حقیقت نیست! فضای مجازی بر بستری از امکانات سخت افزاری و مکان مند تعبیه می شود، قابلیت تاثیرگذاری بر دنیای واقعی را داراست، امروزه فضای مجازی به شبکه ای گسترده برای انواع مبادلات سیاسی، اقتصادی و تجاری و...مبدل شده است. با استفاده از سیستم های کنترلیِ فضای مجازی امکان ساخت و هدایت ربات ها، پژوهش های پزشکی و ژنتیکی فراهم آمده؛ در حالی که با یک خیال صرف هیچ یک از این کارها نمی توان انجام داد! بنابراین می توان فضای مجازی را از ناحیه تاثیرات و عوارض و لواحقش به نوعی واقعی دانست.
فیلم «گناه» دقیقا قصد دارد همین وجه فضای مجازی یا به عبارتی فضای سایبری را به تصویر بکشد! با پیشرفت تکنولوژی، ساخت ربات هایی با اندام و بافت های انسانی و با قابلیت درک عواطف و تجربه های انسانی میسر شده است، این ربات های انسان نما، نمونه های پیشرفته ای از سایبورگ های امروزی هستند، که بر مبنای علم سایبرنتیک ارگانیسم یعنی وابستگی و تعامل انسان و ماشین، ساخته شده اند! علمی که بر رابطه بین ارگانیسم و سایبر تاکید می کند. «جولیان مایکلز» با بازی «بروس ویلیس» خالق و طراح شرکت رباتیک «وایس»، با به خدمت گرفتن شبکه پیچیده ای از کامپیوترها و فضای مجازی که این ربات ها را هدایت و کنترل می کنند، به مردم وعده بهشتی رؤیایی را می دهد، فارغ از همه قیدوبندهای دنیای واقعی!
بحران زندگی دوم بشر در فضاهای مجازی که امروزه نگرانی بسیاری از متفکران، مذهبیون، و روشنفکران را به دنبال داشته، در این فیلم هالیوودی به مدد ربات ها، رنگ و بویی واقعی تر و ملموس تر پیدا می کند. «وایس» یعنی «گناه»! همان طور که از نام این محیط طراحی شده مصنوعی برمی آید، محیطی است که به منظور تطمیع هرچه بیش تر لذت های افسارگسیخته حیوانی و شهوانی انسان ها تعبیه شده!
مردم در آن جا می توانند هرچیزی را تجربه کنند؛ قتل، غارت، روابط جنسی بی حد و مرز، خشونت های جنسی و هر آن چه انسان از خود رها شده خواهان آن است! هیچ کس موظف به رعایت حق کسی نیست، و قانونی برای عقوبت وجود ندارد، کسی مجبور نیست خشم خود را کنترل کند، از این رو قتل و هر نوع جنایتی از جمله تفریحات محیط «وایس» محسوب می شود! بنابراین نگرانی وجود ندارد؛ چون ربات های انسان نما که اصلی ترین ابزارهای شبکه «وایس» هستند می توانند هزاران بار توسط کاربرانی که از دنیای واقعی آمده اند کشته شوند و بعد با حافظه ای پاک شده دوباره بازگردند! از جمله منتقدان جدی شبکه فاسد «وایس»، به روایت خود فیلم «فاندامنتالیست ها»(مذهبیون افراطی) و یک پلیس وظیفه شناس به نام «رُی» است، «رُی» معتقد است کاربرانی که از دنیای واقعی وارد «وایس» می شوند و به جنایت و فحشا می پردازند وقتی به دنیای خودشان بازمی گردند تحت تاثیر «وایس» نه تنها از شهوات و وحشی گری ها سیر و اقناع نشده اند بلکه حریص تر می شوند و به جنایت و هنجارشکنی در دنیای واقعی دست می زنند! هنگامی که «کِلِی» یکی از ربات های محیط «وایس»، به سبب بازگشت برخی از خاطراتش عصیان کرده و از محیط حفاظت شده «وایس» می گریزد و وارد دنیای واقعی می شود، «رُی» تلاش می کند تا با همکاری او «وایس» را نابود کند. اما پایان فیلم بسیار تکان دهنده است. درحالی که «وایس» نابود شده، «جولیان مایکلز» توسط «رُی» کشته شده و همه ربات ها آزاد شده اند، و انتظار می رود که با نابودی جهان غیرواقعی «وایس»، آرامش و امنیت به جهان واقعی بازگردد، در سکانس پایانی ورق برمی گردد، «جولیان مایکلز» که با شلیک های متعدد «رُی» مرده بود ناگهان چشم باز می کند و در حالی که همه او را انسان می پنداشتند در کمال شگفتی متوجه می شوند او هم یک ربات بوده. فیلم با معرفی «جولیان» به عنوان یک ربات حرف آخر را می زند: تسلط سایبر و تکنولوژی بر شما حتمی است، مقاومت شما بی فایده است، شما هرگز نمی توانید دست های پنهان هدایت کننده جهان را ببینید و بشناسید، پس تسلیم شوید و «وایس»(گناه) را بپذیرید! در نهایت در حالی که مخاطبان، شگفت زده و مغموم و هیجان زده هستند فیلم با یک پیام مقتدرانه پایان می یابد تا باز هم تاییدی باشد بر رؤیای جهان خواری امپریالیسم صهیونیستی آمریکایی! اما این فقط یک رؤیاست، نه چیزی بیش تر! زیرا انسان در جست وجوی حقیقت، هرگز عقل و دل به این تبلیغات و هیاهوی رسانه ای و مجازی نمی سپارد، بلکه در جامعه خدامحور، ایمان، دین، عقل و درایت است که جایگاه هرچیزی را معیّن می کند لذا تکنولوژی، رسانه و فضای مجازی تنها در حد یک ابزار کنترل شده باقی می مانند.
پی نوشت ها
[1] برای مطالعه بیش تر، ر.ک: تکنوپولی (تسلیم فرهنگ به تکنولوژی)، نیل پستمن، ترجمه: دکتر صادق طباطبایی، نشر اطلاعات، چاپ هفتم، 1390، صفحات 47 تا 96.
[3] مرتضی آوینی، مجموعه مقالات: سیطره بر جهان، مقاله: تکنولوژی ارتباطات، ص24.
[5] فضای مجازی و سؤالات پیش رو؛ گفت وگو با نیل پستمن، ماهنامه سیاحت غرب، سال دوم، شماره 17، آذر 83.
[6] پایگاه اینترنتی شبکه خبر(http://www.irinn.ir)، پیش بینی عجیب مدیر ارشد گوگل