خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ- بهمنیار پورسینا
چند روز پیش بود که یادداشتی از این حقیر منتشر شد به نام «بیایید کلاس های نویسندگی را تعطیل کنیم» که در آن به نقد کلاس های داستان نویسیِ وطنی پرداخته بودم. بازخوردی که از انتشار این یادداشت گرفتم اما، هر چند نا منتظر نبود، نکاتی داشت که به نظرم رسید می تواند کمکی باشد تا منظور خود را بهتر برسانم.
یکی از چیزهایی که از دو سه نفر از کسانی که مطلب را خوانده بودند شنیدیم این بود که این حرف شما شبیه حرف آن سینماگرانی است که می گویند منتقدان حقِ نقد فیلم ندارند، چون خود تا به حال فیلم نساخته اند و لاجرم با پایین و بالای فیلم سازی هم آشنا نیستند. از نظر این مخاطبان، چنین حرفی باطل است چون اساساً جنس کار فیلم ساز از منتقد جداست و اتفاقاً این تنها منتقد است که می تواند حرف هایی را بزند که در نقد باید زد و این کار از فیلم ساز بر نمی آید. حالا حرف این بود که چون کار نویسنده از کار معلمِ نویسندگی جدا است، قاعدتاً، حتی اگر حرفِ توی نویسنده هم درست باشد که معلمانی که الان نویسندگی یاد می دهند فاقد شیء هستند، این ربطی به توانایی آن ها برای تدریسِ نویسندگی ندارد.
حرفِ اول البته درست است. کار منتقد با کار فیلم ساز از حیث ماهیت فرق دارد و هر چند اگر کسی که می خواهد نقد فیلم بنویسد، اگر قبلاً فیلم ساخته باشد احتمالِ این که درکِ بهتری از فیلم داشته باشد بیشتر است، اما این کمکی به خودِ نوشتنِ نقد فیلم نمی کند. همین مسئله درباره منتقد ادبی هم صادق است. بسیاری از بهترین منتقدهای ادبی در عمرشان حتی یک داستان کوتاه هم منتشر نکرده اند – هر چند شاید نوشته باشند – و گاهی بهترین نویسندگان، یکی مثل محمود دولت آبادی، ضعیف ترین نقد ها را نوشته اند. یا چرا راه دور برویم. هوشنگ گلشیری هر چند داستان نویسی بسیار ضعیف و کم مایه و بی استعداد است، نقد نویس قهاری است و در دو جلد کتابی که مجموعه نقد هایی است که منتشر کرده، می توان بهترین نقد ها را مشاهده کرد.
اما سوال چیز دیگری است. مسئله این است که آیا کسی که توانایی نویسندگی ندارد می تواند آموزش نویسندگی بدهد؟ قبل از این که به این سوال پاسخ بدهم باید بگویم که حتی این سوال هم حرفِ من در یادداشتِ قبلی را درست متوجه نشده است. حرف اصلی این بود که اساساً نویسندگی کلاس بردار نیست و قرار نیست از کلاس های نویسندگی نویسنده بیرون بیاید. حتی کسی مثل سلینجر هم که یک ترمی در یک کلاس نویسندگی شرکت کرده بود، زمانی معلمِ همان کلاس، وقتی سلینجر دیگر غول داستان نویسیِ امریکا شده بود، در مصاحبه ای گفت که سلینجر در کلاس فقط مشغول نگاه کردن به در و دیوار و البته بیرونِ پنجره و به قولِ هم ولایتی های ما «کفتر پراندن» بود، اما به یک باره، زمانی که دیگر شاگردان، که احتمالاً بچه زرنگ های آن کلاس بودند، مشغولِ یاد گرفتن زاویه دید و خزعبلاتی از این دست بودند، داستانی آورد که مرا حیرت زده کرد و فهمیدم که او نویسنده بزرگی خواهد شد. دقت می کنید؟ همان وسط کلاس معلوم شده که سلینجر ذاتاً نویسنده است و به قولِ فرنگی ها نویسنده به دنیا آمده و آمدن به آن کلاس هم نهایتاً به او اعتماد به نفس داده و فهمیده که چقدر از دیگران با استعداد تر است.
اما حتی اگر این را هم نپذیریم، ماجرا این است که رابطه تدریس نویسندگی و خودِ نویسندگی، بیش از این که شبیه رابطه نقد نوشتن و داستان نوشتن باشد، شبیه رابطه تدریسِ تعمیر ماشین و خودِ تعمیر ماشین است. قاعدتاً کسی فکر نمی کند که اگر یک نفر خود نتواند ماشینی را تعمیر کند می تواند به هر حال از ساختار موتور ماشین اطلاع داشته باشد و آن را درس بدهد. به تجربه شخصی باید بگویم که من، بنا به علاقه شخصی، اطلاعات بسیار زیادی درباره موتورهای ماشین های مختلف دارم و اگر بنا به بحث های نظری باشد، می توانم ساعت ها درباره موتور های مختلف توضیح دهم. اما دریغ از این که بتوانم حتی آب شیشه شوی ماشین را پر کنم. وقتی کاپوت را بالا می زنم، چند دقیقه ای مثل آدم های ابله به آن همه تکنولوژی نه چندان پیشرفته نگاه می کنم تا کسی به دادم برسد و مثلاً سیمِ باطری را وصل کند که ماشین روشن شود. مسئله این است که تدریسِ تعمیرِ ماشین دقیقاً همان تعمیرِ ماشین است. شما باید ماشینی را جلوی چشم شاگردتان تعمیر کنید و آن قدر این کار را در موقعیت های مختلف تکرار کنید تا او همه سوراخ های موتور ماشین را یاد بگیرد و خودش بتواند آن کار را مستقل انجام دهد.
برای همین است که از قدیم الایام، کسی کلاس تعمیرکاری نمی رفته و فقط «وردستِ» استادِ مکانیک می ایستاده تا فوتِ کوزه گری را یاد بگیرد. در نویسندگی هم اس و اساس ماجرا همین است، فقط چون نمی توان بالای سر نویسنده ایستاد و دید که چه می کند (نهایتاَ مشغولِ تایپِ چیزی است!)، باید نوشته ها را نشانِ آقا یا خانم نویسنده داد تا او عیب و ایرادِ آن را به شما بگوید و از آن مهم تر نشست و بهترین کارهای بهترین نویسندگان دنیا را خواند. اگر کسی نوشته های امثال یوسا و مارکز که بزرگ ترین نویسنده های هم عصر ما را خوانده باشد، می داند که آن ها بیش از هر چیز با خواندن و دوباره خواندنِ آثار بزرگ نویسنده های بزرگی شده اند. اگر نسخه شما از «آنا کارنینا»ی تولستوی یا «برادران کارامازوف» داستایوسکی هنوز حتی تا هم نخورده است باید بگویم که شما حتی در کلاس نویسندگی ثبت نام هم نکرده اید. هر وقت آنا کارنینای شما هم اوراقش از هم باز شد و تمام صفحاتش پر شد از یادداشت های ریز و درشتی که کنارش نوشته اید، آن موقع بیایید تا درباره داستان نویسی با هم صحبت کنیم.