ماهان شبکه ایرانیان

علل انحراف امت اسلامی در مستندات قیام عاشورا

هر حادثه ای چـه کوچـک و چه بزرگ ریشه ای در گذشته دارد و از پیوند سلسله حوادثی- همچون حلقه های به هم پیوسته زنجیر- پدید می آید، همان گونه که آثار و پی آمدهایی در آینده خواهد داشت

علل انحراف امت اسلامی در مستندات قیام عاشورا

مقدمه

هر حادثه ای چـه کوچـک و چه بزرگ ریشه ای در گذشته دارد و از پیوند سلسله حوادثی- همچون حلقه های به هم پیوسته زنجیر- پدید می آید، همان گونه که آثار و پی آمدهایی در آینده خواهد داشت. حادثه بزرگی همچون واقعه عاشورا نیز از این قاعده مـستثنا نـیست و علل وقوع آن ریشه در حوادث گذشته دارد. فجایع این حادثه ی غمبار چنان عمیق و عظیم است که ذهن هر پرسشگر را با این سؤال مواجه می کند که چه اتفاقی در جامعه اسلامی روی داد که تـنها 50 سـال بـعد از رحلت پیامبر(ص)، نواده محبوب شان و تـنها بـازمانده خـمسه طیبه را به آن صورت فجیع به شهادت رساند، به کودک و پیر و جوان و زن و مرد این خانواده رحم نکرد، جمعی را از دم تیغ گذراند و جمعی دیگر را به اسارت بـرد و از هـیچ سـتمی در حق آنان دریغ نورزید، در حالی که هنوز اصحاب پیـامبر (ص) و کـسانی که بسیاری از وقایع دوران پیامبر(ص) را روایت می کردند، زنده بودند؛ کسانی که شاهد محبت ها و سفارش های پیامبر (ص) در باره ی اهل بیت بودند. چه شـد کـه ارزشـ ها و هنجارهای اسلامی تغییر یافت، باورهای دینی تحریف و سیره نبوی فـراموش شد و ارزش های جاهلی بازگشت، به طوری که سخنان و موعظه های امام حسین (ع) و اهل بیت و یارانشان در طول قیام عاشورا، تأثیر چندانی بـر خـواص و عـوام جامعه نگذاشت و آنها نه تنها حاضر به یاری سیدالشهداء (ع) نشدند، بـلکه بـه جنگ با ایشان پرداخته و آن فاجعه مصیبت بار را رقم زدند. قطعاً یکی از منابع مهم برای شناخت تاریخ صـدر اسـلام نـامه ها، خطبه ها و احتجاجاتی است که در حوادث مهم میان افراد مختلف رد و بدل شده اسـت. نـامه های عـلی (ع) به معاویه و برعکس، خطبه های متعدد حضرت علی (ع) و اصحاب شان مانند ابن عباس و عمار و مالک اشتر در جـنگ های جـمل، صـفین و نهروان از مهم ترین نمونه ها است. در شناخت جنبه های مختلف قیام عاشورا هم بررسی خطبه ها و احتجاجات مـتعدد امـام حسین (ع) و اهل بیت ایشان اهمیتی بسزا دارند. بررسی دقیق این موارد می تواند پرده از علل انـحراف جـامعه اسـلامی که به واقعۀ کربلا انجامید، بردارد.

1- مهجور ساختن اهل بیت(ع)

در حیات پیامبر (ص)، اهل بیت (ع) در امّت اسلامی، جایگاه ویژه ای داشتند چرا که رسول الله (ص) در مواضع مـتعددی، ایـشان را بـه عنوان جانشینان خود معرفی کرده، و لزوم اطاعت و پیروی از آنها را متذکر می شدند. به گونه ای که در زمان ایـشان هـیچ گونه اختلافی در مفهوم و مصداق اهل بیت وجود نداشت و تنها امام علی (ع) و حضرت فاطمه (س) و حـسنین عـلیهماالسِّلام بـا این عنوان شناخته می شدند. (محمدی ری شهری (1379) ج1، ص20) همچنین رسول الله (ص) در موارد متعددی، فضایل اهل بیت را بیان و ضمن ابـراز مـحبت، بـر لزوم مودّت و محبّت ایشان تأکید می کردند. گرچه پیامبر(ص) نیز مانند دیگر انسان ها دارای عـاطفه و احـساسات انسانی بودند، اما ارزیابی ایشان از افراد، برگرفته از حقیقت بود. زیرا که خدای متعال می فرماید: «وَ ما یـنْطِقُ عـَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْی یوحی: و هرگز به هوای نفس سخن نمی گوید؛ سـخن او هـیچ غیر وحی خدا نیست.» (نجم: 3-4) و همچنین در آیـات بـسیاری مـانند: «وَ مَنْ یطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مـَنْ تـَوَلَّی فَما أَرْسَلْناک عَلَیهِمْ حَفِیظاً: هر که رسول را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده، و هر که مخالفت کنـد (کیفـر مخالفتش با خداست و) ما تـو را بـه نگهبانی آنـها نـفرستاده ایم.» (نـساء:80) لزوم اطاعت از پیامبر (ص) را متذکر می شود. ازاین رو، وقـتی پیـامبر گرامی اسلام والاترین ارزش ها را برای اهل بیت (ع) قائل می شدند و امر به پیروی و اطـاعت از ایـشان می کردند، به دلیل امیال و احساسات نـبود، بلکه بر اساس فـرمان خـداوند و وحی الهی بود.

همچنین خـداوند مـتعال در قرآن کریم به محبّت و دوستی اهل بیت پیامبر (ص) دستور داده و بسیار بر آن تأکید کرده اسـت، تـا جایی که آن را اجر رسالت و راهـی بـه سـوی خداوند شمرده اسـت. در حـالی که پیامبران الهی از سـوی خـداوند مأمور بودند، که هیچ گاه از مردم، درخواست اجر و مزد نکنند، بلکه همواره مزد خـود را از خـداوند طلب کنند. چنانکه در بسیاری از آیات مـانند: «وَ یـا قَوْمِ لا أَسـْئَلُکمْ عـَلَیهِ مـالاً إِنْ أَجرِی إِلاَّ عَلَی اللَّهِ: و ای قوم، من از شما درعوض هدایت ملک و مالی نمی خواهم، اجر من تنها بر خداست.» (هود:29) و «وَ مـا أَسـْئَلُکمْ عَلَیهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِی إِلاَّ عـَلی رَبِّ الْعـالَمِینَ: و مـن اجـری از شما برای رسـالت نـمی خواهم و پاداش من جز بر عهده خدای عالمیان نیست.» (شعراء:109،127، 164و180) این مطلب از قول سایر پیامبران الهی و در آیات مـتعددی مـانند: «وَ مـا تَسْئَلُهُمْ عَلَیهِ مِنْ أَجْرٍ: و تو از امّت خـود اجـر رسـالت نـمی خواهی.» (یـوسف: 104) و «قـُلْ ما أَسْئَلُکمْ عَلَیهِ مِنْ أَجْرٍ: بگو: من مزد رسالت از شما نمی خواهم.» (ص:86) از قول پیامبر اسلام (ص) نقل شده است. اما پیامبر اسلام (ص) در دو آیه به دستور خداوند، از مردم درخواست مـزد معنوی می کنند و در آیۀ 47 سوره سبأ می فرمایند: این مزد به نفع خودتان است. «قُلْ ما سَأَلْتُکمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکمْ: پاداشی که از شما خواسته ام، به سود شماست.»

این مزد معنوی یک بـار در آیـۀ 57 سوره فرقان آمده است: «قُلْ ما أَسْئَلُکمْ عَلَیهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ یتَّخِذَ إِلی رَبِّهِ سَبِیلًا: بگو: من از شما امّت مزد رسالت نمی خواهم، اجر من همین بس که هر که بـخواهد راهـی به سوی خدای خود پیش گیرد.» و یک بار در آیۀ 23 سوره شوری «قُلْ لا أَسْئَلُکمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی: بگو من از شما در برابر رسالتم مـزدی طـلب نمی کنم به جز مودت نـسبت بـه اقرباء.» بنابراین، مزد رسالت دو چیز است: یکی انتخاب راه خدا (طوسی، بی تا، ج7، ص501؛ سید بن قطب (1414) ج5، ص2575؛ طباطبایی(1417) ج15، ص231) و دیگری مودّت قربی (قمی (1367) ج2، ص275؛ طبری (1412) ج25، ص15؛ طوسی، (بی تا) ج9، ص159؛ سیوطی (1404) ج6، ص6؛ طـباطبایی (1417) ج18، ص43). جـالب آنکه در هر دو تعبیر کلمـه «الاّ» مـطرح شده است، یعنی مزد من تنها همین مورد است. بنابراین، باید راه خدا و مودّت اهل بیت یکی باشد، زیرا اگر دو تا باشد، تناقض است، یعنی نمی توان گفت: من فقط شب مطالعه مـی کنم و بـار دیگر گفت: من فقط روز مطالعه می کنم، بلکه محصور باید یک چیز باشد. پس وقتی پیامبر اسلام (ص) از طرف خداوند یک بار مأمور می شود که به مردم بگوید: مزد من تنها انتخاب راه خـداست و بـار دیگر مـأمور می شود که بگوید: مزد من فقط مودّت قربی است. در واقع باید این دو درخواست یکی باشد، یعنی راه خدا هـمان مودّت قربی باشد. (قرائتی (1386) ج10، ص394)

در دعای ندبه نیز، این مطلب بیان شـده اسـت، آنـجا که می فرماید: «ثُمَّ جَعَلْتَ أَجْرَ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُک عَلَیهِ وَ آلِهِ مَوَدَّتَهُمْ فِی کتَابِک فَقُلْتَ «قُلْ لا أَسْئَلُکمْ عَلَیهِ أَجـْرا إِلا الْمـَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی» (شوری:23) وَ قُلْتَ «مَا سَأَلْتُکمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکمْ» (سبأ:47) وَ قُلْتَ «مـَا أَسـْئَلُکمْ عـَلَیهِ مِنْ أَجْرٍ إِلا مَنْ شَاءَ أَنْ یتَّخِذَ إِلَی رَبِّهِ سَبِیلا» (فرقان: 57) فَکانُوا هُمُ السَّبیلَ الیکَ وَ المَسلَکَ اِلی رِضـوانِک (مشهدی(1419) ص576): سپس در کتابت پاداش محمد (ص) را موّدت اهل بیت او قرار دادی، و فرمودی بگو من از شما برای رسـالت پاداشی جز مودّت نـزدیکانم نـمی خواهم، و فرمودی: آنچه به عنوان پاداش از شما خواستم، آن هم به سود شماست و فرمودی: من از شما برای رسالت پاداشی نمی خواهم، جز کسی که بخواهد، راهی به جانب پروردگارش بگیرد، پس آنان راه به سوی تو بودند.» عـلامه طباطبایی در این باره می فرمایند: درخواست مودّت نسبت به اهل بیت، بدین دلیل است که مردم معارف دین را از اهل بیت بگیرند، نه اینکه مالی به عنوان مزد رسالت به آنان بدهند. ازاین رو، پذیرش این ولایت و رهـبری، سـبب تقرّب به سوی خداوند و سعادت خود انسان ها می باشد و نتیجه اش به خود آنان باز می گردد. (طباطبایی (1417) ج18، ص46)

غصب خلافت

با وجود سفارش های فراوان پیامبر (ص) دربارۀ خلافت و جانشینی امام علی (ع)، بعد از وفات رسـول الله (ص)، بـرخی صحابه با حضور در سقیفه بنی ساعده، حرمت پیامبر (ص) را شکسته و نصّ صریح ایشان را، در نصب امام علی (ع) برای خلافت و رهبری امّت به فراموشی سپردند. (مکارم شیرازی (بی تا) ص117) در جریان سقیفه، ملاک های ارزشی و اسـلامی بـه کنار نهاده شد و خلق و خو و رقابت های جاهلی و قبیله ای عرب، نمایان گردید و بحث (منّا و منکم) مطرح شد[1] و سرانجام مهاجران با استناد به برتری قبیلۀ قریش و استفاده از دشمنی ها و اختلافات داخلی انـصار، پیـروز شـدند. (جعفریان (1374) ج2، ص19 -25)

در صورتی که با وجـود نـصّ صـریح پیامبر (ص) دربارۀ جانشینی امام علی (ع)، جایی برای اجتهاد وجود نداشت. انکار امامّت و ممانعت از تداوم یافتن رهبری الهی که در غدیر ابلاغ شـده بـود، سـبب انحراف جامعه اسلامی شد، که این انحراف مـنجر بـه وقوع عاشورا گردید. بدین سبب حضرت زینب (س)، هنگامی که در قتلگاه نوحه سرایی کردند، امام حسین (ع) را کشته روز دوشنبه می دانند: «بِأَبی مـَن أضـحی عـَسکرُهُ فی یومِ الإِثنَینِ نَهبا، بِأَبی مَن فُسطاطُهُ مُقَطَّعُ العُری (ابـن طاووس (بی تا) ص134) پدرم فدای آن که لشکرش روز دوشنبه به تاراج رفت! پدرم فدای آن که طناب های خیمه اش را گُسستند» در حـالی که بـه روایـت تاریخ، واقعه عاشورا در روز جمعه یا شنبه رخ داده (مفید (بی تا) ج2، ص98؛ خوارزمی (بی تا) ج2، صـص40و47) و وفـات پیامبر (ص) و تشکیل سقیفه در روز دوشنبه بوده است. (ابن سعد (بی تا) ج2، ص216؛ ابن اثیر (بی تا) ج1، ص33)

در قیام عاشورا، اولین بـار سـیدالشهداء (ع) در نـامه به سران بصره، اشاره به غصب خلافت می کنند: خداوند، محمّد)ص) را از بندگانش بـرگزید... و مـا دودمـان و نزدیکان و وارثان او و شایسته ترین ها نسبت به او و به جایگاهش در میان مردمیم. امّا قوم ما، جایگاه مـا را از آن خـود کردنـد. (طبری (بی تا) ج5، ص357)

حضرت مسلم هم در احتجاج با ابن زیاد، معاویه و یزید را غاصب خلافت می داند: بـه خـدا سوگند که معاویه، خلیفۀ امّت بر پایۀ اجماع آنان نبود؛ بلکه با نیرنگ، بر وصـی پیامـبر، غـلبه کرد و خلافت را از وی غصب نمود. پسرش یزید نیز همین گونه است. (قرشی (1429) ج2، ص399)

مسلم در سخنانش اشاره به نـیرنگ و فـریب کاری معاویه در تصرف حکومت می کند، بعد از کشته شدن عثمان، مردم خود برای بیعت بـا امـام عـلی (ع) به سوی ایشان هجوم بردند و ایشان به خلافت رسیدند. حضرت علی (ع)، برای اصلاح جامعه، فـرمانداران فـاسد از جمله معاویه را عزل کردند. اما معاویه که در مدت امارت طولانی خود بـر شـام، عـلاوه بر انباشتن ثروت فراوان، شامیان را به دلخواه خود تربیت کرده بود، از پذیرش فرمان امام عـلی (ع) سـرپیچی کـرد و با حمایت شامیان جنگ صفین را رقم زد و در نهایت با حیله و مکر عمروعاص تـوانست در ایـن جنگ پیروز شود. (نک: جعفریان (1374) ج2، ص276-360) بعد از جنگ صفین تا شهادت امام علی (ع) حوادثی رخ داد، (نک: جعفریان (1374) ص276-333) کـه سـبب شد امام علی (ع) نتوانند به جنگ با معاویه بپردازند. بعد از شهادت امـام عـلی (ع)، امام حسن (ع) به خلافت رسیدند و آمادة جـنگ بـا مـعاویه شدند. اما معاویه با تطمیع فرماندهان سـپاه امـام حسن (ع) و شایعه پراکنی در میان سپاهیان ایشان، آنها را پراکنده ساخت و آن حضرت را ناچار به پذیرش صـلح و خـلافت را غصب کرد. (نک: جعفریان (1374) ص360-369)

بـعد از شـهادت اباعبدالله (ع) در کـوفه، حـضرت فـاطمه صغری (س) با ایراد خطبه ای، با بـیان الهـی بودن خلافت حضرت علی (ع)، اشاره به غصب خلافت می کنند: خدایا به تـو پنـاه می برم که بر تو دروغ ببندم و بـر خلاف عهد و پیمانی کـه بـرای جانشین پیامبر (ص)، علی بن ابـی طالب گـرفته ای، سخن گویم، کسی که حقش را گرفتند. (ابن طاووس (بی تا) ص149)

و امام سجاد (ع) با ایـراد خـطبه طولانی ای در مسجد شام، ضمن مـعرفی امـام عـلی (ع) با اشاره بـه نـصّ الهی و لیاقت و شایستگی امـام عـلی(ع)، خلافت را حق ایشان می دانند: الإِمامُ بِالنَّصِّ وَ الاستِحقاقِ. (خوارزمی(بی تا) ج2، ص69)

اقدامات فرهنگی

منع نقل و نـگارش حـدیث

یکی از اقدامات خلفاء، منع نقل و نـگارش حـدیث بود، (ذهـبی (بـی تا) ج1، صـص2و6) که مانع نشر فـضایل اهل بیت (ع) شد و سبب شد منزلت و شأن اهل بیت (ع) در جامعه به فراموشی سپرده شود، به طوری کـه تـنها محبوبیت اهل بیت (ع) به سبب انتساب بـه پیـامبر (ص) بـود. مـعاویه بـا به قدرت رسـیدن، سـعی داشت این محبوبیت را نیز از بین ببرد، او از یک طرف بنی امیّه را به مردم بخصوص شامیان، به عنوان خـویشاوندان نـزدیک پیـامبر (ص) معرفی می کرد، چنان که مردم شام فکر مـی کردند، تـنها اقـوام و خـویشاوندان پیـامبر (ص)، بـنی امیّه هستند. (مسعودی (بی تا) ج3، ص43) و از طرف دیگر، اهل بیت (ع) را به عنوان آل علی (ع) به مردم معرفی می کرد و با منع نقل احادیث فضایل امام علی (ع)، جعل حدیث و لعن امام (ع) بر منابر و مـتهم کردن به شرکت در قتل عثمان، آن حضرت (ع) و اهل بیت شان را به عنوان دشمنان اسلام و قاتلان خلیفه سوم معرفی می کرد. (ابن ابی الحدید (1379) ج5، ص142) اباعبدالله (ع) در منزل ثعلبیه، در ملاقات با ابوهره، می فرمایند: إنَّ بَنی اُمَیةَ...شَتَموا عـِرضی فـَصَبَرتُ (ابن اعثم (1391) ج5، ص124): همانا بنی امیّه... دشنامم دادند، صبر کردم.

با توجه به این واقعیات بود که سیدالشهداء (ع) و اهل بیت شان در قیام عاشورا، بر بیشترین موضوعی که تأکید داشتند، یادآوری جایگاه اهـل بیت (ع) بـود. چنان که امام حسین (ع) 12 بار، امام سجاد (ع) 7 بار، حضرت زینب (س) 3 بار، حضرت فاطمه صغری (س) و حضرت ام کلثوم (س) و حضرت مسلم هر کدام 1 بار به بیان جـایگاه اهـل بیت (ع) پرداختند. آن حضرات با توجه بـه ایـنکه به سبب منع نقل و نگارش حدیث، احادیث منقول درباره فضایل ایشان، فراموش شده است و اکثریت مردم، پیرو مکتب خلفاء هستند و معتقد به امامّت ابـاعبدالله (ع) نـیستند، بلکه بیشترین محبوبیت ایـشان بـه سبب انتساب به پیامبر (ص) است، در یادآوری جایگاه اهل بیت (ع) بر بیشترین نکته ای که تأکید داشتند، رابطه شان با پیامبر (ص) بود. در ذیل برای رعایت اختصار تنها نمونه هایی ذکر می شود.

زمانی که اسراء اهـل بیت (ع) را در غـل و زنجیر، وارد مجلس جشن و سرور یزید کردند، حضرت زینب (س) در خطبه ای فصیح و طولانی، با عناوین (بنات رسول، ذریه محمد (ص)، ذریّه رسول، عترت رسول و لحم رسول) رابطه خود با پیامبر (ص) را بیان کرده و بـا اقـتباس از حدیث نـبوی، امام حسین (ع) را به عنوان سیّد جوانان بهشت و اهل بیت (ع) را به عنوان ستارگان زمین معرفی می کنند. و با تلاوت آیـه «وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتَا بَلْ أَحْیاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یـرْزَقُونَ» (آل عـمران:169) و اقـتباس عبارت «حِزبِ اللّهِ» از آیه 22 سوره مجادله، ضمن معرفی خود به عنوان حزب الله و اعلام حقانیت راه شان، خود را پیـروز ایـن جنگ می دانند، چرا که این آیات حزب خداوند را گرچه کشته شوند، زنده و پیـروز مـی داند. ایـشان در پایان این خطبه، بعد از حمد و سپاس خداوند متعال، با اقتباس عبارت «حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیـلُ» از آیه 173 سوره آل عمران، که در سیاق آیات جهاد، دربارة اجابت فرمان الهی توسط مـتقین، بعد از جنگ احد،[2] نـازل شـده است و بیان کننده سخن مؤمنان و متقین هنگام سختی و گرفتاری در جنگ و جهاد است، اهل بیت (ع) را تلویحاً به عنوان مؤمنان و متقین معرفی می کنند، چرا که در مصیبت عظیم عاشورا همین سخن را بر زبان جاری سـاختند. (نک: قرشی (1429) ج3، ص 378 -388)

زمانی هم که یزید به منظور قدرت نمایی و اعلام پیروزی و حقانیت امویان، در مسجد دمشق مجلسی برپا کرد و خطیب او به مجد و ستایش امویان و نکوهش و ناسزاگویی امام حسین (ع) پرداخت، امام سجاد (ع)، بـا سـرزنش آن خطیب، او را دروغگو نامید و از یزید، اجازه سخنرانی خواست. یزید با این که می دانست سخنان امام (ع) باعث رسوایی او خواهد شد، بر اثر اصرار فراوان حاضران، ناچار به امام (ع) اجازه سخنرانی داد. زین العابدین (ع)، کـه وارث دانـش و فصاحت علوی و شجاعت و جسارت حسینی است، با آرامش تمام و در نهایت فصاحت و بلاغت و موقعیت شناسی، با ایراد خطبه فصیحی که عظمت آن دلها را به لرزه در آورد و اشک ها را روان ساخت، با معرفی اهل بیت (ع) بـه شـامیان، امویان را رسوا کرد. (نک: خوارزمی (بی تا) ج2، ص69-70) ایشان در ابتدای این خطبه با نام بردن از هفت شخصیّت برجسته اهل بیت (ع)، پیامبر (ص)، امام علی (ع) به عنوان صدیق، جعفر طیّار، حضرت حمزه با عـناوین اسـدالله و اسـدالرّسول، حضرت زهراء (س) و حسنین علیهماالسّلام بـا عـناوین سـبطین امّت و سرور جوانان بهشت، به معرفی اهل بیت (ع) می پردازند: و فُضِّلنا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِی المُختارَ مُحَمَّدا (ص)، و مِنَّا الصِّدّیقُ، و مِنَّا الطَّیارُ، و مِنَّا أسَدُاللّهِ و أسـَدُالرَّسولِ، و مـِنّا سـَیدَةُ نِساءِ العالَمینَ فاطِمَةُ البَتولُ، و مِنّا سِبطی هذِهِ الاُمـَّةِ، و سـَیدی شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ (خوارزمی (بی تا) ج2، ص69): برتری داده شدیم به اینکه: پیامبر برگزیده، محمّد (ص)، از ماست. (علی) صدّیق، از ماست. (جعفر) طیار، از مـاست. شـیر خـدا و پیامبر (حمزه)، از ماست. سرور زنان جهان، فاطمه بتول، از ماست. دو سـبط این امّت و دو سرور جوانان بهشت، از مایند.

امام سجاد (ع) در این تعابیر با اقتباس از احادیث پیامبر (ص) که همه مسلمانان در آن اتـفاق نـظر دارنـد، فضایل اهل بیت (ع) را بیان کردند. این احادیث عبارتند از:

1- «الصدیق»، برگرفته از این حـدیث اسـت: عن أبی ذر و سلمان قالا: أخذ النبی (ص) لی الله بید علی فقال إن هذا أول من آمن بی و هذا أول مـن یـصافحنی یـوم القیامة و هذا الصدیق الأکبر و هذا فاروق هذه الأمة یفرق بین الحق و البـاطل و هـذا یـعسوب المؤمنین و المال یعسوب الظالمین (طبرانی (بی تا) ج6، ص269؛ هیثمی (1408) ج9، ص102): پیامبر (ص) دست علی (ع) را گرفت و فرمود: همانا ایـشان، اولیـن کـسی است که به من ایمان آورده و اولین کسی است که در روز قیامّت با من مصاحفه مـی کند و بـزرگترین صدیق و فاروق این امّت است که حق و باطل را از هم جدا می سازد و او رئیس مـؤمنان اسـت و مـال رئیس ستمگران است.

2- هنگامی که جعفر بن ابی طالب برادر امام علی (ع) در سال هشتم هـجری در جـنگ موته واقع در شام، آن قدر جنگید تا هر دو دستش به ضرب شمشیر دشمنان از بـدن جـدا شـد و به شهادت رسید، پیامبر (ص) به فرزند او عبدالله بن جعفر فرمودند: «هنیئا لک یا عبدالله بن جـعفر أبـوک یطیر مع الملائکة فی السماء: گوارایت باد ای عبدالله پسر جعفر، پدرت در آسمان بـا مـلائکه پرواز مـی کند.» (هیثمی (1408) ج9، ص273) از آن به بعد، جعفر بن ابی طالب به جعفر طیار معروف شد.

3- «أسَدُ اللّهِ و أسَدُ الرَّسـولِ» در حـدیثی از امـام باقر (ع) از پیامبر (ص) نقل شده که آن حضرت (ص) درباره تعداد انبیاء و تعداد اولوالعزم از آنـان و ایـن که هر پیامبری دارای وصی بوده، سخن گفته و آن گاه به خصوصیات خود و خاندانش اشاره می کند و در ضمن آن مـی فرماید: «وَ عـَلی قائِمة العَرشِ مَکتُوبٌ: حَمزَةُ اَسَدُاللهِ وَ اَسَدُ رَسولِهِ وَ سَیّدُالشُّهَداء (کلینی (1363) ج1، ص224): و بر ستون عـرش نـوشته شده است: حمزه شیر خداوند و رسولش و سـرور شـهداء اسـت.»

4- «سَیدَةُ نِساءِ العالَمینَ» پیامبر (ص) در بستر بیماریی کـه مـنجر به رحلت آن حضرت (ص) شد، فرمودند: یا فاطمة ألا ترضین ان تکونی سیدة نساء العالمین، و سـیدة نـساء هذه الأمة و سیدة نساء المـؤمنین (حـاکم نیشابوری (بـی تا) ج3، ص156) ای فـاطمه آیـا راضی نمی شوی که سرور زنان جـهانیان و سـرور زنان این امّت و زنان مؤمن باشی.

5- «سِبطی هذِهِ الاُمَّةِ» برگرفته از این حـدیث اسـت: أن یعلی بن مرة قال: قال رسـول الله (ص): حسین منی و أنا مـنه أحـب الله من أحبه، الحسن و الحسین سـبطان مـن الأسباط (طبرانی (بی تا) ج3، ص32، متقی هندی (1409) ج12، ص116) پیامبر (ص) فرمودند: حسین از من و من از حسینم. خداوند دوسـت دارد کـسی را که حسین را دوست بدارد. حـسن و حـسین دو سـبط از نوادگان هستند.

6- عـبارت «سـَیدی شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ» اشـاره بـه این حدیث است:

عن أبی سعید الخدری قال رسول الله (ص): هذانِ سَیدا شَبابِ أهِلِ الجـَنَّةِ (ابـن حنبل (بی تا) ج3، ص3): پیامبر (ص) فرمودند: این دو سـرور جـوانان بهشت هـستند.

در ادامـه ایـن خطبه، امام سجاد (ع) بـا توجه به شناخت نسبی شامیان از پیامبر (ص)، بعد از منسوب کردن خود به ایشان، تنها در چند جـمله بـه معرفی پیامبر (ص) پرداخته و در بخش اعظم ایـن خـطبه، خـطاب بـه جـامعه ای که پس از گذشت پنـجاه سـال از وفات پیامبر (ص)، بر اثر سیاستهای خلفاء و به خصوص سیاستهای معاویه در دشمنی با امام علی (ع)، نه تـنها فـضایل و رشـادت های امام علی (ع) را به فراموشی سپرده بودند، بـلکه ایـشان را بـه عـنوان فـردی تـارک الصلاة، دشمن دین و قاتل خلیفه سوم می شناختند و لعن می کردند، به معرفی امام علی (ع) می پردازند. آن حضرت بعد از بیان نسبتشان با علی (ع) «انا ابن علی المرتضی»، 83 ویژگی از صفت های حـضرت علی (ع) را در منبر شام به گوش حاضران می رساند. (نک: خوارزمی (بی تا) ج2، ص69) این اوصاف به سوابق امام علی (ع) در موقعیت های مختلف اشاره دارد:

1- پیشگامی در ایمان با عبارات: «لَم یکفُر بِاللّهِ طَرفَةَ عَینٍ»، «أَوّلِ مَن أجابَ وَ اسـتَجابَ للّهِ مِنَ المُؤمِنینَ»، «أقدَمِ السّابِقینَ»

- عبارت «أَوّلِ مَن أجابَ وَ استَجابَ للّهِ مِنَ المُؤمِنینَ»، اشاره به اینکه، امام علی (ع)، اولین فردی بودند که، به پیامبر (ص) ایمان آوردند. (حاکم نیشابوری (بی تا) ج3، ص133؛ طبرانی (بـی تا) ج1، ص95) امـیرالمؤمنین (ع) خود در این باره می فرمایند: (پیغمبر اکرم (ص) هر سال مدتی در کوه حرا به سر می برد. من او را در این مدت می دیدم و جز من کسی او را نمی دید. در آن روزها غیر از پیـغمبر (ص) و خـدیجه (س) کسی به اسلام نگرویده بـود و مـن سومین آنها بودم. من نور وحی و رسالت را می دیدم و بوی نبوت را استشمام می کردم.) (شریف رضی (1389) ص650)

2- پیشگامی در بزنگاه های دشوار دوران رسالت، با عبارات: «هاجَرَ الهِجرَتَینِ»، «بایعَ البـَیعَتَینِ»، «عـَقَبِی، بَدرِی اُحُدِی، شَجَرِی مـُهاجِرِی»

- مـنظور از دو هجرت: یکی هجرت از مکه به مدینه و دیگری ممکن است اشاره به هجرت به طائف همراه پیامبر (ص) در سال یازدهم بعثت و یا هجرت آن حضرت به کوفه در ایام خلافت باشد. (مکارم شیرازی (بـی تا) ص607) در مـنابع اهل سنت نیز، هجرت های امام علی (ع) به مدینه (ابن اثیر (1407) ج2، ص7) و طائف (ابن ابی الحدید (1959) ج4، ص127) ذکر شده اند.

- منظور از دو بیعت: یکی بیعت رضوان (شجره) در جریان صلح حدیبیّه و دیگری بیعت سال فتح مکه اسـت. تـأکید بر ایـن دو بیعت در سخنان حضرت علی (ع) خطاب به شورایی که عمر برای خلافت تعیین کرده بود و نیز در کلام امـام حسن (ع) به هنگام احتجاج با معاویه پس از فرمان لعن علی (ع) بـر مـنابر دیـده می شود[3]: «إنَّهُ بایعَ الْبَیعَتَینِ کلتیهما: بِیعَةَ الْفَتْحِ وَ بَیعَةَ الرِّضْوانِ» (ابن ابی الحدید (1959) ج 6، ص 288)

- «عقبیٌ» اشاره است به بـیعت «عـقبه» که توسط جمعی از مردم مدینه در سال دوازدهم بعثت با پیامبر (ص) در گردنه ای در منا صورت گـرفت و بـه بـیعت و پیمان «عقبه» معروف شد. در آنجا که جمعی از مردم مدینه به طور مخفیانه با پیامبر (ص) گفتگو و بـیعت می کردند، امام علی (ع) در دهانه آن گردنه نگهبانی می دادند و مراقب اوضاع بودند. (مکارم شیرازی (بـی تا) ص608)

3- اشاره به تلاش های امـام عـلی (ع) در صحنه های دشوار نبرد برای نابودی کفر و استوارسازی پایه های دین در صدر اسلام،[4] با عباراتی چون: «ضَرَبَ خَراطیمَ الخَلقِ حَتّی قالوا: لا إلهَ إلَا اللّهُ»، «ضَرَبَ بَینَ یدَی رَسولِ اللّهِ بِسَیفَینِ»، «قاتَلَ بِبَدرٍ و حُنَینٍ»،[5] «المـُحامی عَن حَرَمِ المُسلِمینَ» و غیره.

4- اشاره به وسعت دانش و علم امام علی (ع) با عبارات: «لِسانِ حِکمَةِ العابِدینَ»، «بُستانِ حِکمَةِ اللّهِ»، «عَیبَةِ عِلمِ اللّهِ»

- پیامبر (ص)، هم به وسعت علم و دانش امام علی (ع) تـصریح کـرده اند: به طور مثال ابن عباس نقل می کند که رسول الله (ص) فرمودند: أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِی بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْیأْتِ الْبَابَ. (طبرانی (بی تا) ج11، ص55؛ حاکم نیشابوری (بی تا) ج3، ص126)

5- اشاره به فضایل اخلاقی ایشان بـا عـباراتی چون: «سَمِحٌ سَخِی، بُهلولٌ زَکی»، «رَضِی مَرضِی، مِقدامٌ هُمامٌ، صابِرٌ»، «مُهَذَّبٌ قَوّامٌ، شُجاعٌ قَمقامٌ»

6- اشاره به فضایل معنوی و عبادی امام علی (ع) با عباراتی چون: «یعسوبِ المُسلِمینَ، و نورِ المُجاهِدینَ، و زَینِ العـابِدینَ، و تـاجِ البَکائینَ، و أصبَرِ الصّابِرینَ»

در این خطبه غراء امام سجاد (ع) همچینین با اقتباس از قرآن و احادیث نبوی بر سه نکتة مهم دیگر هم تأکید کرده اند:

1- نخست (أَنا ابنُ صالِحِ المُؤمِنینَ) که بـرگرفته از آیـه 4 سـوره تحریم: «فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مـَوْلاهُ وَ جـِبْرِیلُ وَ صـالِحُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمَلائِکةُ بَعْدَ ذلِک ظَهِیرٌ: خداوند یار و نگهبان اوست و جبرئیل امین و مردان صالح با ایمان و فرشتگان حق، یار و مددکار اویند.»، امام علی (ع) را به عـنوان صـالح مـؤمنان، معرفی کردند، مفسّران در ذیل این آیه روایاتی نـقل کـرده اند که صالح المؤمنین، امام علی (ع) هستند. (حسکانی (1411) ج2، ص341؛ ثعلبی (1422) ج9، ص348؛ طبرسی (1372) ج10، ص475؛ سیوطی (1404) ج6، ص244؛ طباطبایی (1417) ج19، ص340)

2- امام (ع) در این عبارت (قاتِلِ النّاکثینَ وَ القاسِطینَ وَ المارِقینَ) بـا اقـتباس از ایـن حدیث نبوی: (عن ابو ایوب انصاری قال: أمر رسول الله (ص) عـلی بن أبی طالب بقتال الناکثین و القاسطین و المارقین: پیامبر (ص) به علی بن ابی طالب دستور داد که با پیمان شکنان و ستمگران و از دیـن خـارج شدگان بـجنگد.) (طبرانی (بی تا) ج10، ص91؛ حاکم نیشابوری (بی تا) ج3، ص139) اشاره به جنگ های جمل، صفین و نـهروان کـرده اند و حقانیت امام علی (ع) در این جنگ ها و بطلان دشمنانشان به خصوص معاویه، را متذکر شده اند.

3- امام (ع) در این عبارت (أبـُوالسِّبطَینِ الحـَسَنِ وَ الحـُسَینِ) با اقتباس از حدیث نبوی (نک. همین پژوهش، ص9) یکی دیگر از فضایل امام عـلی (ع) را ذکـر کـرده اند.

بدعت گزاری

اقدام دیگری که نقش مهمی در انحرافات جامعه داشت، بدعت هایی بود که در دین بـا عـنوان اجـتهاد ایجاد شده بود. اجتهاد در مخالفت با پیامبر (ص) که در زمان حیات ایشان از برخی صحابه مـشاهده مـی شد، (نک: موسوی عاملی (1429) ص170) و هم زمان با وفات آن حضرت در سقیفه علنی شد، بعد از وفات ایـشان بـه صـورت گسترده تری ادامه یافت. برخی خلفاء، بر اساس مصالح مورد نظر خود، در برابر نصوص مـسلّم، اجـتهاد می کردند. به طوری که سنت های آنها تبدیل به سنت رسمی و رایج در جامعه اسـلامی شـد، و هـر کس به سنت رسول خدا (ص) عمل می کرد، مورد ضرب و شتم قرار می گرفت. (نک: گروهی از تـاریخ پژوهـان (1393) ج1، ص239) این کار مجوزی برای حاکمان بعدی شد تا آنها هم بر اسـاس مـصالح خـود، حرام را حلال کرده و با نام اجتهاد خود، به توجیه آن بپردازند. مثلاً: هنگامی که معاویه ربـا را رسـماً حـلال کرد، در جواب اعتراض کننده به این کار گفت: این اجتهاد من است. (امـینی (1397) ج10، ص184) هـمچنین او مدتی بعد از شهادت امام حسن (ع) در مدینه، با ایراد یک خطبه عمومی با توسل به سیره خـلفاء اعـلام کرد که پیامبر (ص)، خلیفه تعیین نکردند، اما ابوبکر، عمر را تعیین کرد و عـمر نـیز شورا تعیین کرد، پس هیچ کدام از آنـها بـه روش دیـگری عمل نکردند، به همین دلیل من هـم مـی توانم به روش خود عمل کرده و فرزندم را جانشین خود سازم. (نک: جعفریان (1374) ج2، ص433-442)

امام حـسین (ع) در نـامه به سران بصره، اشاره بـه بـدعت هایی که در دیـن گـذاشته شـد، می کنند: إنَّ السُّنَّةَ قَد اُمیتَت، و إنَّ البـِدعَةَ قَد اُحییت (طبری (بی تا) ج5، ص357): همانا سنت مرده و بدعت زنده شده است.

قـدرت یـافتن بنی امیّه

بنی امیّه فرزندان امیة بن عـبدشمس بن عبدمناف،[6] جد سـوم پیـامبر (ص) هستند. اختلافات بین آنها و بـنی هاشم ریـشه در عصر جاهلیت داشته و به حسادت امیّه به عمویش هاشم بر می گردد. با درگـذشت عـبدمناف، هاشم امر سقایت و رفادت (اطـعام) حـجاج را بـرعهده گرفت و کرامّت و سـخاوتش، سـبب رشد روز افزون اعتبار و احـترامش شـد. که این امر حسادت دیگران به خصوص برادرزاده اش امیّه را به دنبال داشت، تا آنـجا کـه او به عمویش هاشم پیشنهاد داد حکمی بـین آنـها داوری کـرده و تـعیین بـرتری نماید، و مقرر شد کـه بازنده پنجاه شتر پرداخته و ده سال از مکه تبعید شود. آنها برای حکمیت نزد کاهن بنی خـزاعه رفـتند و او به شرافت هاشم رأی داد، بنابراین امیّه پنـجاه شـتر پرداخـت و ده سـال بـه شام رفت، ایـن مـاجرا سبب دشمنی بنی امیّه با بنی هاشم گردید. (مقریزی (1401) ص34) این اختلافات همواره بین بنی هاشم و بنی امیّه ادامه داشت، تـا ایـنکه پیـامبر (ص) به رسالت مبعوث شد. با آغاز بـعثت، بـنی امیّه دشـمنی خـود را بـا دیـن آشکار کردند و تکذیب رسالت و نبوت را در دستور کار خود قرار دادند و با تمام توان خود به مقابله با اسلام پرداختند.

مقریزی در کتاب النزاع و التخاصم بین بنی امیّه و بنی هاشم، دهـ نفر از بزرگان بنی امیّه را به عنوان سرسخت ترین دشمنان پیامبر (ص) معرفی می کند، که دو نفر از آنها در حال کفر مردند (نک: مقریزی (1401) ص38و45) و پنج نفر توسط مسلمانان کشته شدند. (نک: مقریزی (1401) ص 39- 45) و سه نفر دیگر هـم در فـتح مکه به ظاهر اسلام آوردند، اما در باطن در فکر انتقام و انهدام اساس اسلام بودند و حاکمان اموی از نسل همین سه نفر هستند. آنها عبارتند از:

ابوسفیان بن حرب پدر معاویه، او از جمله استهزاءکنندگان پیـامبر (ص) بـود و در تمام جنگ هایی که بین مشرکان و مسلمانان در گرفت، نقش مؤثری داشت. به طور مثال او یکی از تأمین کنندگان مالی مشرکان در جنگ احد و فرمانده ی آنها در جنگ احـد و احـزاب بود. (ابن اثیر (1407) ج1، ص593) هند بـن عـتبة همسر ابوسفیان و مادر معاویه، او در جنگ احد، حضرت حمزه را مثله کرد و جگرش را در دهان گذاشت و جوید. (یعقوبی (بی تا) ج2، ص47) و حکم بن ابی العاص که پدر مروان و عموی عـثمان اسـت، حکم بعد از اسلام ظـاهریش هـم، رسول خدا (ص) را استهزاء و آزار و اذیت می کرد. بنابراین، پیامبر (ص) او را لعن و به طائف تبعید کردند. (مقریزی (1401) ص38)

پیامبر (ص) که متوجه نفاق بنی امیّه بودند، در زمان حیاتشان هرگز به آنها پست و مقام حکومتی ندادند و بارها خـطر آنـها را گوشزد کردند:

1- پیامبر (ص) فرمودند: هرگاه تعداد بنی امیّه به سی تن برسد، سرزمین خدا را ملک خود و بندگان خدا را بردگان خود قرار داده، دین خدا را به نفاق خواهند گرفت. (یعقوبی (بی تا) ج2، ص172)

2- انـس بـن مالک مـی گوید: از رسول خدا (ص) شنیدم که می فرمود: به زودی مردی از امّت من، بر مردم چیره می شود که فراخ روده و گشاده گـلوست، می خورد ولی سیر نمی شود، گناه جن و انس را به دوش می کشد، روزی به جـست و جـوی فـرمانروایی بر می آید. هرگاه بر او دست یافتید، شکمش را پاره کنید. انس می گوید: در دست رسول خدا (ص) چوب دستی ای بود کـه نـوک آن را به شکم معاویه نهاده بودند. (ابن ابی الحدید (1959) ج4، ص108)

3- ابو سعید خدری می گوید: پیـامبر (ص) فـرمودند: بـه زودی بعد از من، امّتم، خاندانم را می کشند و آواره می کنند. بی تردید کینه توزترین قوم ما نسبت به ما، بـنی امیّه، بنی مغیره و بنی مخزوم هستند. (حاکم نیشابوری (بی تا) ج4، ص534؛ متقی هندی (1409) ج11، ص169)

4- همچنین مفسران شیعه و سنّی در تـفسیر آیه ی 60 سوره ی اسراء «وَ مـا جـَعَلْنَا الرُّؤْیا الَّتِی أَرَیناک إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآن: و ما رؤیایی را که به تو ارائه دادیم و درختی را که به لعن در قرآن یاد شده (درخت نژاد بنی امیه) قرار ندادیم جز برای آزمایش و امّتحان مردم.» اخبار متعددی را از ده تـن از صحابی پیامبر (ص)، (امام علی (ع)، امام حسن (ع)، ابن عباس، ابن عمر، سعید بن مسیب، ابوهریره، عایشه، یعلی بن مرة، سهل بن سعد الساعدی، سعد بن بشار) نقل کرده اند که پیامبر (ص) در خواب بـوزینه هایی را دیـدند که از منبرشان بالا می رفتند، و بعد از بیداری، از حاکمیّت بنی امیّه در آینده، اظهار ناراحتی و نگرانی کردند. (نک: ابن ابی حاتم (1419) ج7، ص2336؛ طوسی (بی تا) ج6، ص494؛ فخرالدین رازی (1420) ج20، ص360؛ آلوسی (1415) ج8، ص102؛ طباطبایی (1417) ج13، ص137) و سوره ی قدر (نک: ثعلبی (1422) ج10، ص257؛ فخرالدین رازی (1420) ج32، ص231؛ سیوطی (1404) ج6، ص371)

متأسفانه بـا وجـود اخطارهای فراوان پیامبر (ص) درباره خلافت بنی امیّه، بعد از رحلت ایشان، بنی امیّه به تدریج به مراکز حساس حکومتی نفوذ کرده و زمینه را برای حاکمیت سیاسی خود فراهم کردند. در زمان خلیفه اول، یزید بـن ابـوسفیان فرمانده سپاه روم شد. (یعقوبی (بی تا) ج2، ص1333) و بعد از مرگ یزید، معاویة بن ابوسفیان در مقام او ابقاء شد و امارت تمامی شامات به او سپرده شد. با وجود اینکه معاویه برای خود ثروت انبوهی انـدوخت و عـمر، او را کـسرای عرب نامید، هرگز از او بازخواستی نـشد. (جـعفریان (1374) ج2، ص77) ایـن اقدام و سپس تشکیل شورای شش نفره به دستور عمر، برای تعیین خلیفه سوم، نقش عمده ای در به قدرت رسیدن بنی امیّه داشت. بـا مـرگ عـمر و به خلافت رسیدن عثمان، که خود از امویان بـود، در واقـع حکومت امویان آغاز شد.

بدین گونه تنها سی سال بعد از وفات پیامبر (ص)، دشمنان سرسخت اسلام در چهره ی نفاق توانستند، عهده دار حـکومت مـسلمین شـوند و با نام دین در صدد نابودی اسلام برآیند. مؤید این مـطلب، برخی از سخنان ابوسفیان، معاویه و یزید است. به طور مثال با به خلافت رسیدن عثمان، ابوسفیان خطاب به او گـفت: امـر (خـلافت) را امر جاهلی قرار بده. همچنین گفت: خلافت را در میان خود موروثی کـرده، مـیان فرزندان خود بگردانید، هیچ بهشت و جهنمی در کار نیست. (جعفریان (1374) ج2، ص143)

در دوران خلافت معاویه، وقتی مغیرة بن شعبه، از او خـواست کـه دسـت از دشمنی با بنی هاشم بردارد، معاویه گفت: هیهات آن برادر تیمی (ابوبکر) به حـکومت رسـید و عـدالت کرد و چنین و چنان کرد، همین که مرد، از یادها رفت و تنها یادی از او مانده است کـه کـسی بـگوید: ابوبکر؛ پس از او، برادر بنی عدی (عمر) حکومت کرد. او هم ده سال تلاش کرد و همین که مـرد، از یـادها رفت و تنها یادی از او مانده است که کسی بگوید: عمر؛ بعد از او، برادر ما عـثمان کـه کـسی در حسب و نسب به رتبه او نمی رسید، حکومت کرد و چون مرد، نام او نیز مرد. اما ایـن بـرادر هاشمی، هر روز پنج بار به نام او بانگ می زنند: اشهد انَّ مُحمّداً رسولُ الله؛ بـا وجـود این دیگر چه چیزی باقی می ماند؟ ای بی مادر به خدا سوگند، وقتی به خاک رفتیم دیگر رفـته ایم. (ابـن ابی الحدید (1379) ج5، ص130)

یزید هم در مجلس سروری که به مناسبت پیروزی بر امام حـسین (ع) تـرتیب داده بـود، در حضور اسرای اهل بیت (ع)، اشراف و بزرگان، در حالی که با چوبدستی اش بر لب و دندان مبارک سیدالشهداء (ع) می زد، بـا سـرودن ابـیاتی، کفر و بی ایمانی و حقد و کینه خود را نسبت به پیامبر (ص)، آشکار ساخت: (هاشمیان، بـا فـرمانروایی، بازی کردند، و گرنه، نه خبری آمده و نه وحیی نازل شده است. من از خِندِف[7] نیستم، اگر انـتقام آنـچه را خاندان محمّد کرده اند، از ایشان نگیرم. (نک: خوارزمی (بی تا) ج2، ص60)

در قیام عاشورا، حضرت زیـنب (س) در پایـان خطبه ای طولانی در مجلس یزید تلویحاً، هدف یـزید (بـنی امیّه) را نـابودی اسلام و محو ذکر اهل بیت (ع)، می دانند: فَوَاللّهِ لا تـَمحُو ذِکرَنـا، و لا تُمیتُ وَحینا (ابن نما (1318) ص55): سوگند به خداوند که یاد ما را محو نمی کنی و وحی مـا را نـابود نمی کنی.

غارت بیت المال

معاویه بـه مـنظور اختصاص دادن امـوال بـیت المال بـه خود، آن را مال الله خواند، بدین تـرتیب اخـتلاف طبقاتی شدیدی در جامعه نمودار گشت. همچنین رفاه گرایی شدید خلیفه سوم و سپس مـعاویه، سـبب شد که مردم نیز، گرفتار رفـاه گرایی شده و نسبت به آرمـانها و ارزشـ های دین، بی اعتنا شوند. (نک. جـعفریان (1374) ج2، ص241-242و 248)

ابـاعبدالله (ع) در ملاقات با ابوهره در منزل ثعلبیه، بنی امیّه را غارتگر اموالشان می دانند: إنَّ بَنی اُمَیةَ أخـَذوا مـالی فَصَبَرتُ (ابن اعثم (1391) ج5، ص124): بنی امیّه، دارایـی ام را گـرفتند، بـردباری کردم.

این سخن سـیدالشهداء (ع)، احـتمالاً اشاره است، به مـاجرای فـدک و محروم شدن خاندان پیامبر (ص) از خمس است که از بعد وفات پیامبر (ص) آغاز شد. (نک: مـوسوی عـاملی (1429) ص27)

سیدالشهداء (ع) در خطبه ای در منزل بیضه، بنی امیّه را غـارتگر بـیت المال می نامند: ألا و إنَّ هـؤُلاءِ قـَد لَزِموا طاعَةَ الشَّیطانِ...وَ اسـتَأثَروا بِالفَیءِ، و أحَلّوا حَرامَ اللّهِ، و حَرَّموا حَلالَهُ: (طبری (بی تا) ج5، ص403؛ ابن اثیر (1407) ج3، ص280) بدانید که اینان، به اطـاعت شـیطان در آمده اند...و فیء[8] را به خویش اختصاص داده اند و حـرام خـدا را حـلال دانـسته و حلال خدا را حـرام شـمرده اند.

اباعبدالله (ع) روز عاشورا در خطبه ای، سپاهیان بنی امیّه را حرام خوار می نامند: قَدِ انخَزَلَت عَطِیاتُکم مِنَ الحَرامِ، و مُلِئَت بُطونُکم مِنَ الحـَرامِ (خـوارزمی (بـی تا) ج2، ص6): عطایای حرام، شما را سست کرده و شکمتان از حرام، آکنـده شـده اسـت.

تـرویج فـساد

بـا خلافت معاویه بر مسلمانان، ظلم و فساد سراسر ممالک اسلامی را فراگرفت، بدین سبب که تمامی کارگزاران اصلی حکومت معاویه، انسان های طمّاع و هوس رانی بودند که به طمع رسیدن، به آمـال شیطانی و اغراض مادّی، تن به اطاعت او داده بودند. وجود این افراد فاسد در رأس امور که تظاهر علنی به فسق و فجور می کردند، سبب عادی سازی منکرات در جامعه شده و ارزش های معنوی جامعه را به خـطر انـداخت. (مکارم شیرازی (بی تا) ص163-164) همچنین معاویه خود، آشکارا اعمال حرامی مانند پوشیدن حریر، استعمال ظروف طلا و نقره، جمع آوری غنایم برای خود، شرب خمر و خریدن آن، حلال شمردن ربا، اختصاص دادن اموالی بـرای جـعل حدیث، ترویج سب و ناسزاگویی به علی (ع)، اجرا نکردن حدود الهی و مقرّرات اسلام درباره اطرافیان و کسانی که مورد علاقه اش بودند، را انجام می داد. (نک: مکارم شـیرازی (بـی تا) ص202-203)

با توجه به ماهیت بـنی امیّه و اقـدامات منافقانه آنها بود که امام حسین (ع) و اهل بیت ایشان در طول قیام عاشورا در مواضع مختلف ماهیت آنها را افشا و خطرشان را برای اسلام گوشزد کردند، چنان که سیدالشهداء (ع) 6 بـار، امـام سجاد (ع) 2 بار، حضرت زیـنب (س) 2 بـار و حضرت مسلم 1 بار به افشای ماهیت بنی امیّه پرداختند. در ذیل نمونه هایی از این موارد ذکر می شود.

هنگامی که در کوفه مسلم بن عقیل، بعد از مبارزه یک تنه و نمایش رشادت های فراوان در مقابل سپاه ابن زیاد، اسـیر شـد و او را نزد ابن زیاد بردند و ابن زیاد او را متهم به فتنه انگیزی کرد، حضرت مسلم در پاسخ به او، ضمن رد این اتهام، آنها (بنی امیّه) را مروّجان فساد، غاصبان خلافت و پیرو اعمال کسری و قیصر نامید. (نک: ابن اعثم (1391) ج5، ص103؛ ابـن طـاووس (بی تا) ص57)

ایـن که حضرت مسلم می فرماید: شما پیرو اعمال کسری و قیصر هستید، بدین سبب است که معاویه مانند شاهان، بـرای خود قصری ساخته بود و در هیبت آنها ظاهر می شد، به طوری کـه عـمر او را کـسرای عرب نامید، (ابن اثیر (بی تا) ج4، ص386) همچنین او همانند شاهان، فرزندش یزید را به عنوان خلیفه بعد از خود منصوب کـرد. و ایـنکه آنها را ترویج کننده فساد می داند، به سبب بسیاری از اعمال معاویه و یزید و کارگزاران آنـها اسـت. مـانند:

1- معاویه اعلام کرد: هر کس از فضایل امام علی (ع) و خاندانش سخن بگوید، جان و مالش در امان نـخواهد بود. ( ابن حنبل (بی تا) ج4، ص127)

2- او با منسوب کردن زیاد بن ابیه به ابوسفیان، حـکم اسلام را علناً نقض کـرد.[9] (ابـن اثیر (1407) ج3، ص301)

3- یزید، شرابخوار، زناکار و تارک الصلاة بود، و در ملأ عام فسق و فجور می کرد. (یعقوبی (بی تا) ج2، ص220)

حضرت مسلم در ادامه این احتجاج، آنها (بنی امیّه) را به خروج بر امام هدایت، تفرقه انگیزی میان مسلمانان و غصب خـلافت محکوم می کند:....لِأَنَّکم أوَّلُ مَن خَرَجَ عَلی إمامِ هُدی، و شَقَّ عَصَا المُسلِمینَ، و أخَذَ هذَا الأَمرَ غَصباً، و نازَعَ أهلَهُ بِالظُّلمِ وَ العُدوانِ (ابن اعثم (1391) ج5، ص103): چرا که شما اوّلین کسانی هستید که بر امام هدایت، خـروج کردیـد و وحدت مسلمانان را در هم شکستید و حکومت را غصب کردید و با اهل آن، با ستم و عدوان، به نزاع پرداختید.

مسلم با این سخن که، اولین فردی که بر امام بر حق خروج کرد شـما بـودید، به دو نکته اشاره می کند: یکی اینکه خروج بر امام هدایت، جرم و نامشروع است نه خروج بر هر امامی، چرا که امویان با ترویج این عقیده که هیچ کس حـق اعـتراض بر امام را ندارد حتی اگر آن امام فاسد باشد، امام حسین (ع) را که علیه یزید قیام کرده بودند، به عنوان فردی که از دین خارج شده، به مردم معرفی می کردند.[10] دیگر ایـنکه اگـر کـسی حق خروج بر امام را نـدارد و قـیام کـننده بر امام، از دین خارج می شود، معاویه اولین فردی است که بر امام خروج کرده، پس او از دین خارج شده است. معاویه با تـمسک بـه خـون عثمان علیه امام علی (ع) قیام کرد و با بـه راه انـداختن جنگ صفین، علاوه بر اینکه سبب کشته شدن بسیاری از مسلمانان شد، با فریب کاری در ماجرای حکمیّت، سبب تفرقه بین مـسلمین و بـوجود آمـدن خوارج نیز شد. (نک. جعفریان (1374) ج2، ص277 -307)

حضرت زینب (س) با ایراد خـطبه ای طولانی در مجلس جشن یزید، در حالی که یزید و اطرافیانش به دلیل پیروزی ظاهری سرمست سرور و غرور هستند، آنها را از اوج غـرور بـه زیـر کشیدند. ایشان در ابتدای این خطبه، با قرائت آیه10 سوره روم، کفر یـزید را اعـلام می کنند، سپس با خطاب قرار دادن یزید با تعبیر «یابن الطلقاء»[11]، ضمن اینکه دشمنی بنی امیّه با پیـامبر (ص) را مـتذکر مـی شوند، با یادآوری جریان بخشش پیامبر (ص) در فتح مکه از بنی امیّه و مقایسه آن با رفتار اکـنون یـزید بـا اهل بیت پیامبر (ص)، بی عدالتی و قدرنشناسی یزید را بیان می کنند، این تعبیر را پدر بزرگوارشان، امام علی (ع)، نیز سـالها قـبل در نـامه به معاویه بکار بردند: «وَ مَا لِلطُّلَقَاءِ وَ أَبْنَاءِ الطُّلَقَاءِ، وَ التَّمْییزَ بَینَ الْمُهَاجِرِینَ الاْوَّلِینَ، وَ تَرْتِیبَ دَرَجـَاتِهِمْ، وَ تـَعْرِیفَ طَبَقَاتِهِمْ: آزادشدگان و فرزندان آزادشدگان را چه رسد که میان مهاجران نخستین فرق نهند و درجات و طـبقات ایـشان را تـعیین کنند، یا ترتیب دهند.» (شریف رضی (1389) ص844) در ادامه ایشان با یادآوری جنگ احد و جویده شـدن جـگر حضرت حمزه توسط هند، مادربزرگ یزید، بغض و کینه بنی امیّه را نسبت به اهل بیت (ع) بـیان مـی کنند. سـپس در قالب دعا، یزید را ظالم و قاتل اهل بیت (ع) معرفی می کنند و در پایان هم ضمن معرفی او به عنوان حـزب شـیطان، ظلم و ستم او را بیان می کنند: (سپس فرجام بدکاران، این شد که آیات خـدا را انـکار کردنـد و آنها را مسخره می کردند.) (روم:10)...ای فرزند آزادشدگان (مکه) آیا این، عدالت است که کنیزان و زنانت را در پرده می داری و دختران پیـامبر خـدا (ص) را بـه اسارت می کشی و پرده شان را می دری و سیمایشان را آشکار می کنی... و چگونه مواظبت کسی امید بـرده شـود که دهانش جگر پاکان را (در جنگ احد، گاز زد و) بیرون انداخت و گوشتش از خون شهیدان، روییده است؟!...خدایا! حقّ ما را بستان و از آن که بـر مـا ستم کرد، انتقام بگیر و خشمت را بر کسی که خون های ما را ریخت و حامیان ما را کشـت، فـرود آر...شگفت و بس شگفت که نجیب زادگان حزب خدا، بـه دسـت آزادشـدگان حزب شیطان، کشته می شوند! از این دست ها، خـون مـا می چکد و دهانشان از (دیدن) گوشت ما آب افتاده است. (قرشی (1429) ج3، ص 378-388)

ایجاد جو رعب و وحشت

یـکی از اقـدامات معاویه، قتل و آزار مخالفان به خـصوص شـیعیان و اِعمال فـشار اقـتصادی بـر آنها بود، او به کارگزارانش دستور قـطع کـردن مقرری سالیانه شیعیان و کشتار و شکنجه آنها را داد. به طور مثال او حجر بن عـدی و یـارانش را، به دلیل امتناع از سبّ و لعن امـام علی (ع) کشت (ابن اثـیر (1407) ج3، ص335) و زیـاد بن ابیه را به عنوان حـاکم کـوفه، مأمور سرکوبی شیعیان کرد، زیاد دائماً در پی شیعیان بود و هر کجا آنها را می یافت بـه قـتل می رساند، دستها و پاهایشان را قطع مـی کرد و چـشم هایشان را از حـدقه در می آورد. (جعفریان (1374) ج2، ص416)

مـسلم در احـتجاج با ابن زیاد، به جـنایت های پدرش اشـاره می کند: کسی که آدم می کشد و با این حال، به لهو و لعب، مشغول است، گویا چیزی نـشده اسـت. (ابن اعثم (1391) ج5، ص98) و در ادامه ابن زیاد را جنایتکار مـی نامد: هـمانا تو کـشتن های نـاگوار و زشـتی مثله کردن و رفتارهای خـبیث را رها نمی کنی. (ابن اعثم، ج5، ص100)

اباعبدالله (ع) در احتجاج با ولید بن عتبه، یزید را آدمکُش می نامد: یزید مردی فـاسق و آدمـکش است. (ابن اعثم (1391) ج5، ص13)

ترویج جبرگرایی

یـکی از روش هایی کـه هـمواره تـوسط طاغوت و طاغوتیان بـرای رسـیدن به اهداف پلید به کار گرفته شده عوام فریبی با ترویج عقاید باطل است. یکی از عقاید باطلی کـه بـنی امیّه بـه شدت رواج داد عقیده به جبر بود که ریشه در عـصر جـاهلی دارد. در بـاورهای اعـراب جـاهلی، اعـتقاد قوی وجود داشت، مبنی بر اینکه چگونگی زندگی انسان از پیش به واسطه دهر که واقعیتی طبیعی است و مورد ستایش و پرستش واقع نمی شود، مقدر شده است. (دادبه (1392) ج7، ص523)

مـعاویه اولین فردی است که با تکیه بر چنین پیشینه ای، به قصد دفاع از سیاست های بیدادگرانه خود و از میدان به درکردن مخالفان به ترویج این عقیده پرداخت. (عبدالجبار (بی تا) ج8، ص4) به طور مثال او بـعد از صـلح با امام حسن (ع) ضمن خطبه ای که در جمع کوفیان خواند، با استدلال به تفکر جبرگرایی، حکومتش بر مسلمانان را خواست خدا دانست. (مفید (بی تا) ج2، ص12) همچنین زمانی که با تطمیع و تهدید، درصـدد گـرفتن بیعت برای خلافت یزید بود و عایشه به او اعتراض کرد، در پاسخ، خلافت یزید را خواست و قضای خداوند دانست. (ابن قتیبه دینوری (بی تا) ج1، ص158) بدین گونه امویان بـا اسـتدلال به عقیدة جبر، حکومت خـود بـر مردم و سرکوب وحشیانه مخالفان را خواست خداوند متعال معرفی کرده و به مردم القاء می کردند که حق اعتراض بر آنها را ندارند. آنها در واقعه عاشورا نیز سـعی داشـتند با توسل به ایـن عـقیده، شهادت امام حسین (ع) را توجیه و خود را تبرئه کنند. هنگامی که اهل بیت (ع) را وارد مجلس ابن زیاد کردند، ابن زیاد که با توسل به عقیده جبر، سعی در تبرئه کردن خود و بنی امیّه داشت، خطاب بـه حـضرت زینب (س)، بعد از حمد خداوند، کشته شدن و شکست اهل بیت (ع) در جنگ را به معنای رسوایی آنها و خواست خداوند دانست. حضرت زینب (س) برای رد سخن او، ابتدا این حقیقت را بیان می کنند که معیار رسوایی، شکست در مـیدان جـنگ نیست، بـلکه پستی و رسوایی از آن مردم فاجر و فاسق است که غیر از ما هستند و ما اهل کرامّت و طهارت هستیم. سپس بـا منسوب کردن ابن زیاد به مادرش مرجانه، فسق و فجور او را یادآوری و ابـن زیاد را رسـوا سـاخت. (نک: مفید، (بی تا) ج2، ص120) در ادامة این احتجاج، ابن زیاد دوباره، کشته شدن اهل بیت (ع) را به خداوند منسوب می کند. حـضرت زیـنب (س) در پاسخ به او، با اقتباس از آیه 154 سوره آل عمران، تلویحاً می فرمایند: شهادت برای آنها مـقدر شـده بـود، اما این تقدیر جبر نیست و با انتخاب و اختیار منافاتی ندارد و آنها خود با حسن اخـتیارشان شهادت را برگزیدند. (جوادی آملی (1390) ج16، ص77) و با معرفی ابن زیاد به عنوان قاتل امام حـسین (ع)، سخنش را رد می کنند. (نک: خـوارزمی (بـی تا) ج2، ص42)

در همین مجلس، وقتی که ابن زیاد با دیدن امام سجاد (ع)، درباره اسم ایشان پرسید و پاسخ شنید که ایشان علی بن حسین هستند. او با طرح این سؤال که مگر علی بن حـسین را خداوند نکشت، با توسل به عقیده جبر، سعی دارد که اعمال پلید خود را به خدا نسبت دهد. در این زمان امام سجاد (ع) با این پاسخ که برادرم را مردم کشتند و سپس با قرائت آیـات 42 زمـر و 145آل عمران، سخن او را رد می کنند. (نک: طبری (بی تا) ج5، ص457)

نتیجه گیری

سیدالشهداء (ع) و اهل بیت ایشان در طول قیام حماسه ساز عاشورا، بـا سخنان بصیرت زای خود، جامعه اسلامی را از خواب غفلت بیدار کرده و مانع نابودی اسلام ناب محمّدی شـدند. آن حـضرات در خطبه ها و احتجاجات متعددشان، با توجه به علل اصلی انحراف امّت اسلام که ترک اطاعت اهل بیت (ع) و اطاعت و پیروی از حکّام ظالم است، با تأکید بر جایگاه اهل بیت (ع)و عواقب پیروی از حکّام ظـالم کـه مصداق بارز آنها در آن زمان، بنی امیّه بود، مسلمانان را متوجه این دو امر مهم کردند. ایشان در سخنانشان، 25 مرتبه جایگاه اهل بیت (ع)، 11 بار جایگاه و ماهیت بنی امیّه، را در مواضع مختلف بیان کردند.

منابع

1- آلوسی، سـید مـحمود (1415ق) روح المـعانی فـی تـفسیرالقرآن العظیم، بیروت: دارالکـتب العـلمیه.

2- ابن ابی الحدید، عبد الحمید بن هبة الله (1959م) شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، دار احیاء الکتـب العـربیة عـیسی البابی الحلبی و شرکاه.

3- ابن ابی الحدید، عبدالحمید بـن هـبةالله (1379ش) جـلوه تـاریخ در شـرح نـهج البلاغه ابن ابی الحدید، ترجمه: مهدوی دامغانی، محمود، چ دوم، تهران: نشر نی.

4- ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد (1419 ق) تفسیر القرآن العظیم، عربستان سعودی: مکتبة نزار مصطفی الباز.

5- ابن اثیر، عـلی بن محمد (1407 ق) الکامل فی التاریخ، تحقیق: قاضی، عبدالله، بیروت: دار الکتاب العلمیة.

6- ابن اثیر، علی بن محمد (بی تا) اسدالغابه، بیروت: دارالکتاب العربی.

7- ابن اعثم، احمد (1391ق) الفتوح، حیدرآباد: دائرة المعارف العثمانیة.

8- ابن حـنبل، احـمد (بی تا) المسند، بیروت: دار صادر.

9- ابن سعد، محمّد بن سعد (بی تا) الطبقات الکبری، بیروت: دار صادر.

10- ابن طاووس، علی بن موسی (بی تا) اللهوف علی قتلی الطفوف، تهران: انتشارات جهان.

11- ابن قـتیبه دیـنوری، ابو محمد بن عبدالله (بی تا) الامامة و السیاسة، تحقیق: زینی، طه محمد، مؤسسة الحلبی و شرکاء.

12- ابن منظور، محمد بن مکرم (1416ق) لسان العرب، تحقیق: عـبدالوهاب، امـین محمد، بیروت: دار احیاء التراث العـربی.

13 - ابـن نما، جعفر بن محمّد (1318ق) مثیر الأحزان، تهران: دارالخلافة.

14- امینی، عبدالحسین احمد (1397ق) الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب، چ چهارم، بیروت: دارالکتب العربی.

15- بخاری، إسماعیل بن إبراهیم (1401ق) صـحیح البـخاری، دارالفکر للطباعة و النشر و التـوزیع.

16- بـلاذری، احمد بن یحیی (1959م) انساب الاشراف، تحقیق: حمیدالله، محمد، مصر: دارالمعارف.

17- بیهقی، احمد (بی تا) السنن الکبری، دار الفکر.

18- ثعلبی، احمد (1422ق) الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، بیروت: دار احیاء التراث العربی.

19- جعفریان، رسول (1374ش) تـاریخ سـیاسی اسلام، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.

20 - جوادی آملی، عبدالله (1390ش) تسنیم، قم: مرکز نشر اسراء، چ دوم.

21 - حاکم نیشابوری، محمد (بی تا) المستدرک علی الصحیحین، تحقیق: مرعشلی، یوسف عبدالرحمن، بی جا.

22- حسکانی، عبیدالله بن احـمد (1411ق) شـواهد التنزیل لقـواعد التقضیل، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی.

23 - خوارزمی، موفق بن احمد (بی تا) مقتل الحسین، تحقیق: سـماوی، محمد، قم: مکتبة المفید.

24- دادبه، اصغر (1392ش) «جبر و اختیار»، در دائرة المعارف بزرگ اسـلامی، تـهران: مـرکز پژوهش های اسلامی و ایرانی.

25 - ذهبی، شمس الدین (بی تا) تذکرة الحفاظ، بیروت: دارالکتب العلمیة.

26- رازی، فخرالدین محمد بن عمر (1420ق) مـفاتیح الغـیب، بیروت: دار احیاء التراث العربی.

27- سید بن قطب، ابراهیم (1412ق) فی ظلال القرآن، بیروت: دارالشـروق.

28 - سـیوطی، جـلال الدین عبدالرحمن (1404ق) الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم: کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.

29- شریف رضی، محمد بـن حسین (1389ش) نهج البلاغه، مترجم: جعفری، محمدتقی، چ نهم، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی.

30- صـافی گلپایگانی، لطف الله (1421ق) پرتویی از عـظمت امـام حسین (ع)، قم: مؤسسه انتشارات حضرت معصومه (ع).

31- طباطبایی، محمدحسین (1417ق) المیزان فی تفسیرالقرآن، قم: دفترانتشارات اسلامی جامعه ی مدرسین حوزه علمیه قم.

32- طبرانی، سلیمان بن احمد (بی تا) المعجم الکبیر، تحقیق: سلفی، حمدی عبدالمجید، دارإحـیاء التراث العربی.

33- طبرسی، فضل بن حسن (1372ش) مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران: انتشارات ناصر خسرو.

34- طبری، محمد بن جریر (1412ق) جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت: دار المعرفة.

35- طبری، محمد بن جریر (بـی تا) التـاریخ (تاریخ الامم و الملوک)، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر: دار المعارف.

36- طوسی، محمد بن حسن (بی تا) التبیان فی تفسیرالقرآن، بیروت: دار احیاء التراث العربی.

37- عبدالجبار، ابوالحسن (بی تا) المغنی فی ابواب التوحید و العدل، تـحقیق: طـویل، توفیق/ زاید، سعید، مصر: وزارة الثقافة و الارشاد القومی.

38- قرائتی، محسن (1386ش) تفسیر نور، چاپ هفتم، تهران: مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن.

39- قرشی، باقر شریف (1429ق) حیاة الامام الحسین بن علی (ع)، تحقیق: قرشی، مـهدی بـاقر، کربلا: العتبة الحسینیة المقدسة.

40- قمی، علی بن ابراهیم (1367ش) تفسیر قمی، قم: دارالکتاب.

41- کلینی، محمد بن یعقوب (1363ش) الکافی، تحقیق: غفاری، علی اکبر، چ پنجم، تهران: دار الکتب الاسلامیّه.

42- گروهی از تاریخ پژوهان (1393ش) مقتل جـامع سـیدالشهداء (ع)، چ نـهم، قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهـشی امـام خـمینی.

43- متقی هندی، علاءالدین علی بن حسام (1409 ق) کنزالعمال، تحقیق: بکری حیانی، تصحیح: صفوة السقا، بیروت: مؤسسة الرسالة.

44- محمدی ری شهری، محمد (1379ش) اهل بیت در قـرآن و حـدیث، تـرجمه: شیخی، حمیدرضا/ آژیر، حمیدرضا، قم: دارالحدیث.

45- مسعودی، عـلی بـن حسین (بی تا) مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: عبدالحمید، محمد محیی الدین، بیروت: المکتبة الاسلامیة.

46- مسلم نیشابوری، مسلم بن حـجاج (بـی تا) صـحیح مسلم، بیروت: دار الفکر.

47- مشهدی، محمد بن جعفر (1419 ق) المزار، تحقیق: قـیومی اصفهانی، جواد، قم: نشر القیوم.

48- مفید، محمد بن محمد بن نعمان (بی تا) الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العـباد، تـهران: انـتشارات علمیة الإسلامیة.

49- مقریزی، احمد بن علی (1401ق) النزاع و التخاصم بین بنی امیة و بـنی هاشم، بـیروت: مؤسسه اهل البیت.

50- مکارم شیرازی، ناصر (بی تا) عاشورا ریشه ها انگیزه ها، رویدادها پیامدها، قم: مدرسه الامام علی بـن ابی الطـالب.

51- مـوسوی عاملی، شرف الدین (1429ق) النص و الاجتهاد، دارالقاری.

52 - هاشمی خوئی، حبیب الله (بی تا) منهاج البـراعة فـی شـرح نهج البلاغة، تحقیق: میانجی، إبراهیم، تهران: بنیاد فرهنگ امام المهدی (عج)، چ چهارم.

53- هیثمی، عـلی (1408ق) مـجمع الزوائد، بـیروت: دار الکتب العلمیة.

54 - یعقوبی، احمد (بی تا) التاریخ، بیروت: دار صادر.

پی نوشت ها

[1] انصار پیشنهاد دادنـد کـه امـیری از انصار و امیری از مهاجران خلافت را بـه عـهده بـگیرند، اما عمر ضمن رد کردن این پیشنهاد با ابوبکر بیعت کرد. (جعفریان (1374) ج2، ص16)

[2] بعد از جنگ احد وقتی خبر رسید که ابوسفیان و یارانش تصمیم دارنـد، دوبـاره بـرگردند و گفته اند ما بیهوده جنگ را خاتمه دادیم، باید ادامـه مـی دادیم تا همه مسلمانان را از بین می بردیم، اینک دوباره بر سر بقیه آنان می تازیم، رسول خدا (ص) با تعدادی از اصحابشان تا حـمراء الاسـد بـه استقبال لشکر دشمن آمد و همین امر موجب انصراف ابوسفیان و یـارانش از پیمودن ادامه راه گردید، در این بین کاروانی از قبیله عبد قیس می گذشت، ابوسفیان به ایشان گفت: در سر راه خود به مـحمد بـر مـی خورید، به او برسانید که ما تصمیم گرفته ایم دوباره بر سر اصحابش بتازیم و هـمه را از بـین ببریم. کاروان نامبرده وقتی به حمراء الاسد رسیدند، پیام ابوسفیان را به آن جناب رساندند. رسول خدا (ص) و مـؤمنینی که هـمراهش بـودند گفتند: «حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ» خدای تعالی هم بدین مناسبت آیه «الَّذِیـنَ اسـْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ، لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ» (آل عمران:172) را نـازل کرد. (قـمی (1367) ج1، ص125؛ سـیوطی (1404) ج2، ص101؛ طباطبایی (1417) ج4، ص72)

[3] بعد از مرگ عمر، هنگامی که امام علی (ع) دیدند افراد شورای عمر می خواهند بـا عـثمان بیعت کنند، به منظور اتمام حجت با آنها، با بیان فضایل شان، جایگاه خـود را بـیان کـردند: «نشدتکم بالله، هل فیکم من بایع البیعتین - بیعة الفتح و بیعة الرضوان - غیری؟ قالوا: لا» (هاشمی خـوئی (بـی تا) ج3، ص86)؛ امام حسن (ع) نیز، هنگامی که دیدند معاویه دستور لعن بر امام علی (ع) را صـادر کـرده، در احـتجاج با معاویه، در بیان فضایل امام علی (ع) به این دو بیعت اشاره کردند. (ابن ابی الحدید (1959) ج 6، ص 288؛ امـینی (1397) ج 10، ص 168) .

[4] امـام علی (ع) در تمام جنگهای پیامبر (ص)، به غیر از جنگ تبوک که پیامبر (ص) ایشان را بـه عـنوان جـانشین خود در مدینه قرار دادند، شرکت داشته و علمدار سپاه ایشان بودند. (بلاذری (1959) ج2، ص90.)

[5] ایشان در تمامی جنگ ها از جـمله دو جـنگ بـدر و حنین شرکت داشتند. (طبری (بی تا) ج2، ص134و 344؛ ابن اثیر (1407) ج2، ص17 و ص 137)

[6] برخی نسبت بنی امیّه را با قـریش رد کـرده و گفته اند: امیّه بنده ای رومی بود که عبدالشمس او را خرید و به رسم عرب در جاهلیّت او را پسر خود خواند و بـه ایـن سخن امام علی (ع) در نامه به معاویه استشهاد می کنند: (اما اینکه گفته ای: مـا هـمه فرزندان «عبدمناف هستیم» بلی چنین است! اما «امـیّه» چـون «هـاشم» و «حرب» چون «عبد المطلب» و «ابوسفیان» مانند «ابـوطالب» نـخواهند بود و هرگز مهاجران چون اسیران آزاد شده نیستند و فرزندان صحیح النسب چون منسوب بـه پدر نـیستند.) (صافی گلپایگانی (1421) ص228)

[7] خِندِف لقب لیـلی دخـتر حلوان بـن عـمران بـن اِلحاف بن قضاعه، کنیز الیاس بـن مـضر بن نزار بن عدنان (از اجداد قریش) بوده است. فرزندان الیاس، زادة او و بدو مـنسوبند و خـندفی خوانده می شوند. (ابن منظور (1416) ج4، ص227)

[8] فیء، غـنائم و اموالی است که از کـفار بـدون جنگ، نصیب مسلمانان شده و مـتعلق بـه پیامبر (ص)، اهل بیت(ع)، یتیمان، مساکین و در راه ماندگان است. (طباطبایی (1417) ج19، ص203 -204)

[9] چرا که پیامبر (ص) فرمودند: الولد للفراش و للعـاهر بـالحجر: فرزند متعلق به بستر اسـت و مـرد زنـاکار را سنگ پاداش. (ابن اثـیر (1407) ج3، ص301)

[10] یـکی از رایج ترین اصطلاحات سیاسی ای کـه تـوسط خلفاء دوم و سوم و به خصوص امویان برای دوام پایه های خلافت گذارده شد، مفهوم اطاعت از امام هـر چـند فاسد باشد، بود. (نک. جعفریان (1374) ج2، ص163-173و 490)

[11] بـه کسـانی از اهل مـکه گـفته مـی شود که پس از فتح این شهر، مـسلمان شدند و سپس پیامبر (ص) آنها را آزاد کرد. اینها عموماً مستحق مجازات بودند، اما پیامبر (ص)، آزادشان کردند و آنان را بـه بـردگی نگرفتند. (بیهقی، (بی تا) ج9، ص118)

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان