پیامبر (ص) و پادشاهی حبشه

حبشه، نام قدیمی سرزمینی در شرق قاره آفریقا که امروزه شامل کشورهای اتیوپی، اریتره، جیبوتی و سومالی است. پیش از میلاد مسیح، در حبشه خاندان مصریان و حِمیَریان حکومت می کردند. در ۳۴۱ میلادی، دین مسیحیت در این کشور، دین رسمی اعلام شد.

نگاهی به سرزمین حبشه[1]

حبشه، نام قدیمی سرزمینی در شرق قاره آفریقا که امروزه شامل کشورهای اتیوپی، اریتره، جیبوتی و سومالی است. پیش از میلاد مسیح، در حبشه خاندان مصریان و حِمیَریان حکومت می کردند. در 341 میلادی، دین مسیحیت در این کشور، دین رسمی اعلام شد.

مسلمانان پیش از هجرت پیامبر (ص) به مدینه، دو بار به حبشه هجرت کردند و مورد حمایت حاکم آنجا قرار گرفتند. در دوره اسلامی، چندین امارت اسلامی در حبشه تأسیس شد که از جمله می توان از امارت اوفات نام برد.

در قرن چهاردهم هجری قمری به تدریج بخش های مختلف حبشه به شکل کشورهای مستقل درآمد و در حال حاضر، بزرگ ترین بخش آن، کشور اتیوپی است.

ساکنان اولیه حبشه

ظاهراً نامِ «حبش» بر قومی در جنوب سرزمین اعراب اطلاق می شد که به قسمت غربی یمن و از آنجا به افریقا رفتند و با کوشی های جنوب افریقا  که در هزاره دوم پیش از میلاد از طریق حبشه به قسمت هایی که امروزه کنیا و تانزانیا خوانده می شود وارد شده بودند درآمیختند. بنا بر برخی حکایت های تاریخی، حضرت نوح(ع) زمانی که سرزمین ها را بین فرزندانش تقسیم می کرد، حبشه، نوبه، هند و سند را به پسرش، حام، بخشید و اولاد کوش بن حام پس از طوفان نوح عازم افریقا شدند و قسمتی از این قاره را تصرف کردند.

حاکمان حبشه تا پیش از اسلام

در دوران حکومت خاندان ششم مصریان (حک: 3703 3500ق م)، منوسوفیس (پادشاه مصر) سپاهی را به جنگ در سرزمین پوانیت فرستاد که پس از شکست دادن آنها با غنایمی مثل بخور و آبنوس و عاج و پوست از حبشه بازگشتند.

در قرن دوم پیش از میلاد، گروهی از اقوام حِمیَر، حبشه را مستعمره خود ساختند و به گسترش فرهنگ سامی پرداختند و با سیاه پوستان حبشی درآمیختند.

رسمی شدن مسیحیت در حبشه

عزانا/ عیزنا، از پادشاهان معروف اکسوم، پس از آنکه مسیحی شد (در 330 یا 335 میلادی)، دین مسیحیت را در 341 میلادی در مملکت خود رسمی کرد. می توان گفت حبشه اولین کشور افریقایی بود که در آن مسیحیت دین رسمی شد.

 

 حبشه در زمان ظهور اسلام

نخستین هجرت یاران پیامبر (ص) به حبشه‎

در سال پنجم بعثت، زمانی که آزار و اذیت به اصحاب پیامبر (ص) شدت گرفت، آن حضرت گروهی از آنان را به همراه پسرعموی خود، جعفر بن ابی طالب، به حبشه فرستاد. این واقعه به « مهاجرت نخست مسلمانان » معروف است.

مهاجرت دوم

مهاجرت دوم نیز پیش از هجرت به مدینه به وقوع پیوست؛ مهاجران 83 مرد و 11 زن قریشی و 7 تن غیر قریشی بودند.

تاریخ حبشه در دوره اسلامی و معاصر

با ظهور اسلام، پادشاهی اکسوم، به عنوان قدرتی بزرگ در دریای سرخ، رو به ضعف گذاشت. از این تاریخ، آثار مسیحیت از سواحل دریای سرخ رخت بربست، راه های مواصلاتی اکسوم به دست مسلمانان افتاد و مسیحیان حبشه به ارتفاعات رفتند و تا مدتی با بقیه جهان بی ارتباط بودند، تا اینکه در قرن دهم هجری قمری مناسبات تازه ای با اروپا برقرار کردند.

امارت های اسلامی

در دوره اسلامی، چندین امارت اسلامی، معروف به «إمارات الطراز الإسلامی»، در حبشه تأسیس شد. توسعه تدریجی این امارات از زمانی آغاز شد که مهاجرت از جزیرة العرب در قرن اول به سوی این منطقه آغاز گردید. حکام مسلمان این امارت ها از شاهان حبشه تبعیت می کردند.

در بین امارات هفت گانه مسلمانان، امارت اوفات از دیگر امارات نیرومندتر بود. از این رو، توانست خود را از تبعیت پادشاه حبشه رها سازد و دین اسلام را تا بندر زیلع در ساحل خلیج عدن توسعه دهد. به طور کلی کانون گسترش اسلام در حبشه، اوفات بود.

وقتی حکومت حبشه به سلیمانی ها رسید، درگیری میان اوفات و حکومت حبشه آغاز شد که چند قرن طول کشید. مهم ترین نبرد میان آنان، جنگ بین پادشاه حبشه معروف به عمدة صهیون و حق الدین اول (سلطان اوفات) بود. پس از حق الدین، برادرانش (صبرالدین و جلال الدین) با دیگر امارات مسلمانان متحد شدند، ولی پیروزی با پادشاه حبشه بود و او شهرهای اسلامی را غارت کرد و مساجد آنان را آتش زد.

حق الدین دوم، برای انتقام گیری، با دیگر امارت های اسلامی همپیمان شد و آنان توانستند سپاه شاه حبشه را شکست دهند. پس از کشته شدن حق الدین دوم، برادرش سعدالدین ابوالبرکات توانست پادشاه حبشه را شکست دهد. اما وی در 818/ 1415 کشته شد و بدین ترتیب سلطنت اوفات خاتمه یافت.

تلاش کشیشان

در قرن یازدهم هجری، کشیش های کاتولیک درصدد برآمدند کیش خود را در آن کشور منتشر کنند، ولی موفق نشدند.

جنگ های داخلی

پس از قرن یازده، در حبشه، اغلب، جنگ های داخلی رخ می داد، در قرن سیزدهم یکی از سرکردگان حبشی، این کشور را متحد کرد و با عنوان تئودور دوم سلطنت نمود (حک: 1271-1285/ 1855- 1868). او دشمن سرسخت مسلمانان بود و در جنگی با بریتانیایی ها شکست خورد و خودکشی کرد و پس از یک جنگ داخلی، یوحنا به سلطنت رسید.

تشکیل کشورهای کنونی

در 1302/ 1885 ایتالیایی ها بندر مَصَوَّع را تصرف کردند و منلیک دوم در 1306/ 1889 سلطان حبشه شد. در 1314/ 1896، منلیک دوم طی نبردی بر نیروهای ایتالیا پیروز شد و با محدود شدن متصرفات ایتالیا بر بخش اریتره و مناطق شمالی حبشه، کشور مستقل اتیوپی تشکیل گردید.

سایر قسمت های سرزمین حبشه نیز به تدریج از ایتالیا، بریتانیا و فرانسه استقلال یافتند: سومالی در 1339ش/1960، جیبوتی در 1356ش/ 1977 و اریتره در 1372ش/ 1993.

پیامبر (ص) و نجاشی اول[2]

دو نامه از جانب پیامبر اسلام (ص) به زمامدار حبشه، نجاشی اول فرمان صدور یافته، اول دعوت به سوی اسلام و سفارش درباره مهاجرین. دوم راجع به اعزام مهاجرین به مدینه و تزویج «ام حبیبه» دختر ابوسفیان که شوهرش عبیدالله در حبشه مرده بود. نجاشی اول چنان که خواهد آمد مردی دانشمند، پادشاهی دانا، سلطانی عادل، ملکی رعیت نواز و ضعیف پرور بود، که دست احسان و معدلتش به جانب مستمندان دراز، و چشم پرعاطفه اش به سوی بیچارگان باز، و در دین مسیح از افراط و تفریط برکنار بود، به عیسی آن مقدار که قرآن بیان کرده معتقد بود و او را پیامبری می دانست که از جانب خدا به رسالت مبعوث شده است و مادرش مریم را هم از مقام بشریت که برای خدا عبادت کامل کرد و عیسی را بدون پدر زائید، بالا نمی برد و عقاید باطله دین فروشان ملت نصاری او را از طریقه حقه منحرف نساخته، قلبش مانند چراغی بود که در میان صحرای وسیع ظلمانی شمال آفریقا می درخشید. پیامبر او را در نامه اول به کلمه «ملک (پادشاه) حبشه» گرامی داشت، ولی سایر شهریاران را، بزرگ قوم (عظیم روم، عظیم فارس) خطاب فرمود. این خود، تشریفات ملوکانه ای بود که فقط دربارۀ سلطان حبشه انجام گرفت.

متن نامۀ اول پیامبر اسلام به نجاشی اول، زمامدار حبشه:

بسم الله الرحمن الرحیم «مِن محمدٍ رسولِ الله إلی النّجاشی مَلِکِ الحَبَشَةِ، سلامٌ أنتَ، فإنی أحمَدُ إلَیکَ اللهَ الّذی لا إلهَ إلّا هُوَ المَلِکُ القُدُّوسُ السّلامُ المُؤمِنُ المُهَیمِنُ، وَ أشهَدُ أنّ عیسی بنَ مریمَ روحُ اللهِ، و کَلِمَتُهُ ألقاها إلی مریمَ البتولِ، الطیبةِ الحصینةِ فحُمِلَت بِعیسی فخلقَه اللهُ مِن رُوحه و نَفخه، کما خلقَ آدمَ بیدِه و نفخِه، و أنا أدعوکَ إلی اللهِ وحدَه لا شریکَ له، و الموالاةِ عَلَی طاعتِه، و أن تتَّبِعَنی، و تُؤمِنَ بِالذی جائَنی، فإنی رسولُ اللهِ، و قد بُعِثتُ إلیکَ ابنَ عمّی جعفراً، و معهُ نَفَراً مِنَ المُسلِمینَ، فإذا جائَک فأقِرَّهُم و دَعِ التَّجَبُّرَ، و إنّی أدعُوکَ و جنودَک إلی اللهِ تعالی، و قد بلّغتُ و نصحتُ فاقبَلوا نَصیحتی و السلامُ عَلَی مَنِ اتَّبَعَ الهُدَی». محمد رسول الله.[3]

بسم الله الرحمن الرحیم «نامه است از محمد، رسول و فرستاده خداوند به سوی نجاشی پادشاه حبشه. درود باد تو را، همانا می فرستم به سوی تو حمد و ثنای خداوندی را که پادشاه بر حق و بی نیاز مطلق، پاک و منزه از همه نقائص و عیوب، عالم بر نهان و آشکار مردم است. گواهی می دهم عیسی بن مریم مخلوق و کلمه خداست که آن را به مریم پاکیزه اِلقا فرمود. پس مریم به وجود عیسی آبستن گشت. خدا او را از نفخ روح آفرید، چنان که آدم را بیافرید و می خوانم تو را به سوی خداوندی که شریک و انبازی ندارد و نیز تو را دعوت می کنم به طاعت و فرمانبرداری او و پیروی از من، و اینکه ایمان آوری به آنچه از جانب او بر من نازل شده است، زیرا که من فرستادۀ اویم، همانا پیش از این پسر عم خود، جعفر و جمعی از مسلمانان را به همراه او روانه کشور تو کردم، چون نزد تو آیند از آنان پذیرایی کن، تکبر و سرکشی را فروگذار، و نیز می خوانم تو را و سپاهت را به سوی خدای عظیم الشأن، و من پیغام الهی را رساندم، شرط نصیحت و خیرخواهی را به جای آوردم. پس اندرزهای مرا بپذیرید و درود بر کسی باد که هدایت و راستی را متابعت کند. همانا من ابلاغ رسالت نموده و شرط خیرخواهی را به جای آوردم».

رسول اکرم محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) غیر از نامۀ اول، نامه دیگری[4] به نجاشی سلطان حبشه مرقوم فرموده است، ولی عبارت و متن نامه در تواریخ بیان نشده که به چه نحو بوده است. به همین سبب خصوصیات نامۀ شریف در دست نیست، ولی مسلم است که در آن نامه، پادشاه حبشه را به انجام دو کار مأمور ساخته است: نخست، تزویج «حبیبه» دختر ابوسفیان که یکی از مسلِمات مهاجرات بود به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و دوم، اعزام مهاجرین حبشه به سوی مدینه و برندۀ نامه دوم، عمرو بن امیه ضمری است که حامل نامه اول نیز بوده، چنان که از گفته حلبی در سیره و بحارالانوار پیدا است.

پیامبر (ص) و نجاشی دوم

دوم ماه شعبان سال نهم هجری نجاشی اول زمامدار کشور حبشه که مورد توجه پیامبر اسلام نیز بود از دنیا رفت و سلطنت حبشه به دست کس دیگری افتاد که او را به عنوان نجاشی دوم در تواریخ اسلام ذکر کرده اند. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از فوت نجاشی اول به نجاشی دوم هم نامه ای نوشت و او را نیز به دین اسلام رهبری نمود، ولی احترامی که در نامه اول برای نجاشی اول (اضحم بن ابجر) منظور کرد، برای نجاشی دوم رعایت آن احترام را نفرمود، او را پادشاه خطاب ننموده و درود و سلام بر وی نفرستاد. از این مطلب آشکار بود که او به نامۀ پیامبر اسلام و دعوت آن حضرت اعتنایی نکرده، تسلیم نخواهد شد. برندۀ این نامه معلوم نشد چه کسی بوده و همچنین به سایر مطالب مربوط به نامه در تواریخ و کتب احادیث اشاره نشده است، و متن نامه را هم فقط در کتاب «السیرة النبویة» تألیف احمد زینی مشهور به دحلان دیدم و در هیچ یک از مدارک و منابع که برای سایر نامه ها موجود بود، دیده نشد و آن هم با نامه ای که برای نجاشی اول نوشته شده، کاملا مختلف است. اینک متن دومین نامۀ پیامبر به نجاشی دوم:

«هَذا کِتابُ مِنَ النَّبِی إلی النّجاشی عظیمِ الحبشةِ سلامٌ علی مَنِ اتَّبَعَ الهُدَی، و آمَنَ باللهِ و رسولِهِ، و أشهَدُ أن لا إلهَ الّا اللهُ وحدَهُ لا شریکَ لهُ، لَم یَتَّخِذ صاحِبَةً وَ لَا وَلَداً، و أنَّ محمداً عبدُهُ و رسولُه و أدعوکَ بِدِعایَة اللهِ فإنی رسولُه فأَسلِم تَسلَم. قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَىٰ کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ ۚ فَإِن تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ فإن أَبَیتَ فَعَلیکَ إثمُ النَّصاری مِن قَومِکَ» محمدٌ رسولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم).

«نامه ای است از جانب پیامبر مرسل به نجاشی زمامدار و بزرگ ملت حبشه. درود بر کسی باد که از هدایت (راهنمایان دینی) پیروی کند و به خداوند و رسول او ایمان آورد. گواهی دهد که سزاوار پرستش نیست، مگر پروردگاری که تنها است و شریک و انبازی برای وی نیست و همسر و فرزندی ندارد و گواهی دهد که محمد بنده و فرستادۀ اوست  و من تو را به سوی کلمۀ خدایی (که کلمه توحید باشد) می خوانم، زیرا که من فرستاده و رسول آنم، پس تسلیم شو تا (در دنیا و آخرت) سالم گردی. ای اهل کتاب! بشتابید به سوی کلمه و هدفی که میان ما و شما مستقیم و ثابت است و آن کلمه این است که پرستش نکنیم مگر ذات واحد پروردگار جهان را  و برای او چیزی را (از مخلوقات) شریک قرار ندهیم و بعضی از افراد انسان بعضی دیگر را ربّ و پروردگار خود نگیرند (همه طبقات انسان را مخلوق پروردگار بدانیم). اگر از این دعوت و هدف برگردید، پس گواهی دهید که ما مسلمانان تسلیم فرمان خداوندیم». چون نامه به دست نجاشی رسید، آن را مانند امپراتور ایران پاره کرد و در مقابل فرمان پیامبر اسلام تکبر و سرکشی نمود. وقتی این خبر به پیامبر اکرم رسید، درباره اش نفرین نموده و فرمود: خداوند ملک او را زایل کند[5]

مولف گوید: بین ارباب حدیث و تواریخ اختلاف شده که نجاشی زمامدار حبشه که مسلمانان را پناه داد و خود هم مسلمان بود، غیر از آن نجاشی است که پیامبر اسلام به او نامه نوشت، زیرا آن نجاشی که نامه به وی نوشته شد، اسلام را قبول نکرد و کافر بود. با توجه به تعدد نامه ها و اختلاف متن آن ها با یکدیگر، معلوم می شود آن نجاشی که نامه به وی نوشته شده، همان کسی است که مسلمانان را پناه داد و در مقابل نامه هم تواضع کرده. به همین سبب نگارنده او را نجاشی اول می نامد. ولی آن که تمرد نمود، نجاشی دوم است که بعد از فوت نجاشی اول به سلطنت حبشه رسید و نامه ای به وی فرستاده شد و مهاجران حبشه را هم با او سر و کاری نبود، زیرا در آن هنگام، مدتی بود که مهاجران به مدینه برگشته بودند. بنابر این، با توجه به این مطلب، اشتباهی از تاریخ برداشته می شود، چون متن نامۀ مربوط به نجاشی دوم فقط در «سیره نبویه» احمد زینی دحلان ثبت بوده و از آن اطلاعی نداشته اند، دچار شبهه شده اند.

«ابونیزر»[6] یکی از فرزندان نجاشی است که در کودکی به دین اسلام رغبت کرد و نزد رسول خدا آمد و آن حضرت او را پرورش داد و چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رحلت فرمود، در خدمت فاطمه (علیهاالسلام) و اولاد او بود. «چشمه معروف ابی نیزر» که امیرالمؤمنین (علیه السلام) استخراج فرمود و آن را حبس کرد، به نقل از همین ابونیزر است. ابونیزر پسری[7] داشت به نام «نصر» که در کربلا و در واقعه طف شهید شد. بنا بر قول بعضی، ابونیزر از فرزندان پادشاهان عجم بود که برای رسول الله هدیه آورد. ولی مبرد در «کامل» گفته که آنچه در نزد من به صحت پیوسته، او از اولاد نجاشی بوده است. حلبی در کتاب «سیره» خود، گفته که علی بن ابی طالب پسر نجاشی را در مکه نزد تاجری دید و با توجه به خوبی و احسان پدرش در حق مهاجران او را خریداری فرموده، آزاد کرد و اسمش نیزر بود».[8] وقتی اهل حبشه مطلع شدند، عده ای را فرستادند که او را به حبشه برگردانند و تخت و تاج را به وی تفویض کنند، ولی او نپذیرفت و گفت: «ما کُنتُ لِأَطلُبَ المُلکَ بَعدَ أن مَنَّ اللهُ عَلَیَّ بِالإسلامِ»[9].

پی نوشت

[1] برگرفته از «ویکی شیعه»

[2] برگرفته از کتاب «محمد و زمامداران»

[3] طبری، ج 2، ص 294 / سیره حلبی، ج 2 /بحار، ج 6 / اعیان الشیعه، ج 2، ص 140 / طبقات، ج 1، ص 270 / بدایة و نهایة، ج 3، ص 83 /صبح الاعشی، ج 6، ص 379 /سیره نبویه /حاشیه حلبی، ج 3، ص 67

[4] ناسخ حالات رسول صلی الله علیه و آله و سلم، ص 620 / سیره حلبی، ج 2 / بحار، ج 6

[5] تهذیب ابن‏عساکر، ج 1، ص 114.

[6] الکنی والالقاب، ج 3، ص 117

[7] ابصار العین، ص 75

[8] سیرهحلبی، ج 1، ص 58

[9] سیره حلبی.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر