پیامبر (ص) و اکثم بن صیفی (حکیم عرب)

«اَکثَم بن صَیفی بن ریاح بن حارث» از حکما و دانشمندان معروف ملت عرب بود و نزد ملوک و سلاطین مرتبت و مقام ارجمندی داشت

نامه حکیم عرب به پیامبر

«اَکثَم بن صَیفی بن ریاح بن حارث» از حکما و دانشمندان معروف ملت عرب بود و نزد ملوک و سلاطین مرتبت و مقام ارجمندی داشت. موقعی از طرف «نُعمان بن مُنذِر» پادشاه عرب به دربار ایران سفارت کرد و در حضور انوشیروان داد سخن داد و مورد عواطف و مراحم ملوکانه قرار گرفت. اکثم بن صیفی از معمّرین بود که «سیصد و سی سال» در دنیا عمر کرد و تا آخر هم نشاط روحی و فروغ فکر و خرد و دانش خود را از دست نداد. هنگامی که بعثت پیامبر اسلام را شنید و هجرت او را به مدینه دانست، برای به دست آوردن حقیقت، نامه ای به پیامبر اسلام نوشت و در آن به اختصار و اجمالی اکتفاء کرد و طرز نامه اش از مقام فضل و دانش او حکایت می کند و مانند این است که دانشمندی به یک دانشمند و صاحبِ فضلی نامه نوشته باشد. به هرحال، متن نامه این است:

« بِاسْمِکَ اَللَّهُمَّ مِنَ اَلْعَبْدِ إِلَى اَلْعَبْدِ فَإِنَّا بَلَغَنَا مَا بَلَغَکَ فَقَدْ أَتَانَا عَنْکَ خَبَرٌ مَا نَدْرِی مَا أَصْلُهُ فَإِنْ کُنْتَ أُرِیتَ فَأَرِنَا وَ إِنْ کُنْتَ عُلِّمْتَ فَعَلِّمْنَا وَ أَشْرِکْنَا فِی کَنْزِکَ وَ اَلسَّلاَمُ.». «به نام تو ای پروردگار، نامه و نوشته ای است از بنده ای به سوی بنده ای؛ به تحقیق به ما رسیده هر چیزی که به تو رسیده است. از ناحیۀ تو به ما خبری رسیده، ولی نمی دانیم که منشأ و پایۀ این خبر چیست؟ پس اگر به تو چیزی ارائه شود، تو هم به ما ارائه ده و اگر یاد گرفته و تعلیم شده ای، ما را هم تعلیم کن. والسلام.»

اکثم بن صیفی نامه را به وسیله دو نفر حضور پیامبر اسلام فرستاد و آنان را دستور داد تا از نسب پیامبر و دستورات دینی او پرسش کنند. و بعضی نقل نموده اند که اکثم پسرش «حبیش بن اکثم» را به مدینه فرستاد و چون نمایندگان اکثم به مدینه رسیدند، حضور پیامبر اسلام شرفیاب شدند و گفتند: یا «محمدُ! مَن أنتَ و ما أَنتَ و بِمَ جِئتَ؟؛ ای محمد! تو کیستی و چیستی و برای چه چیز به سوی مردم مبعوث شده ای؟». پیامبر اسلام فرمود: «أَنَا مُحَمَّدُ بنُ عَبدِاللهِ وَ أَنَا عَبدُ اللهِ». پس از آن این آیه کریمه را تلاوت نمود: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»[1]سپس نامه ای بدین مضمون در پاسخ نامۀ اکثم بن صیفی نگارش فرمود:

پاسخ پیامبر به اکثم

 

«بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِیمِ  مِنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اَللَّهِ إِلَى أَکْثَمَ بْنِ صَیْفِیٍّ أَحْمَدُ اَللَّهَ إِلَیْکَ إِنَّ اَللَّهَ أَمَرَنِی أَنْ أَقُولَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ أَقُولُهَا وَ آمُرُ اَلنَّاسَ بِهَا اَلْخَلْقُ خَلْقُ اَللَّهِ وَ اَلْأَمْرُ کُلُّهُ لِلَّهِ خَلَقَهُمْ وَ أَمَاتَهُمْ وَ هُوَ یَنْشُرُهُمْ وَ إِلَیْهِ اَلْمَصِیرُ. أَدَّبتُکُم [2] بِآدَابِ اَلْمُرْسَلِینَ وَ لَتُسْئَلُنَّ عَنِ اَلنَّبَإِ اَلْعَظِیمِ  وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ[3]؛ نوشته ای است از محمد به سوی اکثم بن صیفی، حمد خدا را به سوی تو می فرستم، همانا پروردگار مرا امر فرموده که کلمه توحید «لا اله الا الله» را بگویم و من هم آن را می گویم  و مردم را نیز به این کلمه فرمان داده و می خوانم. تمام مخلوقاتِ عالَم آفریدۀ خدایند  و امر و فرمان همگی مخصوص اوست. مردم را او آفریده و او مرگ را بر ایشان مسلّط کرده و آنان را می میراند و خود اوست که مرده را زنده می کند و به سوی اوست برگشت موجودات. شما را به آداب پیامبران تأدیب کردم و هرآینه سؤال خواهید شد از نبأ و خبر عظیم (روز قیامت) و هرآینه خبر آن را پس از مدتی خواهید دانست». فرستادگان اکثم چون به سوی او مراجعت کردند او را بدین گونه از امر پیامبر اسلام خبر دادند و گفتند: محمد مردم را به مکارم اخلاق امر می کند، و از رذائل و اخلاق نکوهیده ایشان را باز می دارد، اکثم بن صیفی که از طریقه دعوت انبیا و روش ارشاد و تعلیمات دینی باخبر بود، علاوه تجربیات سیصد سال زندگانی را در دست داشت، به حقانیت پیامبر اسلام پی برد، و رسالت و نبوت او را از نامه مبارکش دانست و تصدیق کرد.

دعوت اکثم از مردم به دین اسلام

اکثم بن صیفی تنها به مسلمان بودن خود اکتفاء نکرد، بلکه سعی کرد که دیگران را هم متوجه دین اسلام کند، به همین منظور قوم خود را جمع کرد و آنان را به این کلمات موعظه و به دین اسلام ترغیب و تشویق نمود: «یَا قَومِ إنّی أراهُ یَأمُرُ بِمَکَارِمِ الأَخلَاقِ، وَ یَنهَی عَن مَلَائِمِهَا، فَکُونُوا فی هَذَا الأمرِ رُؤَسَاءَ و لا تَکُونُوا أَذنَاباً، فَکُونُوا أَوَّلاً وَ لا تَکُونُوا آخِراً[4]؛ ای قوم! همانا من محمد را می بینم که مردم را به مکارم اخلاق امر می کند و آنان را از اخلاق زشت و نکوهیده بازمی دارد. پس شما در این امر پیش قدم و اول کس باشید و از آخرین کسان که به محمد ایمان می آورند نباشید و پیش از این مردم به انتظار او بودند و بعضی از اشخاص اسم فرزندان خود را محمد می گذاشتند که شاید خلعت نبوت بر قامت آنان مرتب گردد».

مالک بن نُوَیره یربوعی به مردم گفت: این پیرمرد (اکثم) فرتوت و شکسته شده و سخنان وی از روی فکر و تأمل نیست، اکثم بن صیفی چون مخالفت مالک بن نویره را دید، ندا کرد صد نفر از قبیله او جمع شدند و به اتفاق عده ای از فرزندان و نواده های خود به جانب مدینه حرکت کردند. یکی از فرزندان اکثم به نام حبیش از رفتن به مدینه و مسلمان شدن راضی نبود. چون به چند منزلی مدینه رسیدند، حبیش در یکی از شب ها مشگ های آب را عمدا پاره نمود و آب ها همه ریخت و چون آب نداشتند، عده ای از جمله اکثم از تشنگی مردند. اکثم به بعضی از همراهان خود که امید حیات آنان را داشت، گفت: اکنون شما به مدینه بروید، اگر مطابق گفتار محمد کتابی از او دیدید، حتما او پیامبر است و به او ایمان آورید و از جانب من ابلاغ کنید که من هم به او معتقدم و می گویم: «أشهَدُ أن لا إله إلّا اللهُ و أنّهُ رَسُولُ اللهِ». این سفارش را نمود و از دنیا رفت. بنابر نقل بعضی از مفسرین این آیه درباره اکثم و اصحابش نازل گردید: «وَ مَن یَخرُج مِن بَیتِهِ مُهاجِراً إلی اللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدرِکهُ المَوتُ فَقَد وَقَعَ أَجرُهُ عَلَی اللهِ»[5]صاحب «استیعاب» گفته که مالک بن یربوع جمعیت اکثم را متفرق ساخت اما خود او با پسرش به مدینه عازم شدند و در بین راه اختلافی در جاده پدید آمد. راه را گم کردند و پیش از رسیدن به پیامبر اسلام مردند.[6]

اجمالی درباره شخصیت اکثم

عظمت و بزرگی افراد، در اهمیت و عظمت افعال و اقدامات ایشان مؤثر است، یکی از جهات اهمیت و عظمت حوادث تاریخی همان است که مربوط به مردان بزرگ و افراد معروف و دانشمندان جهان باشد، هر اندازه شخصی دارای عظمت و نبوغ فکری و علمی و عملی باشد، به همان نسبت کلیه گفتار و رفتار او قابل توجه و دارای اهمیت می باشد و به همین لحاظ گفته شده: «کَلامُ المُلُوکِ مُلُوکُ الکَلاَمِ». یعنی: «سخنان شهریاران، خسروان سخن است». از نظر همین معنی، نگارندۀ کتاب در هر نامه از نامه های پیامبر اسلام عظمت و شخصیت آن کس را که نامه مربوط به وی بود، درج کرد و در همین مورد هم به عظمت و شخصیت اکثم بن صیفی (که نامه ای به پیشگاه مقدس پیامبر اسلام نوشت و در آن نامه خودنمایی کرد، ولی چون نامه پیامبر به او رسید چنان فریفته جمال نبوت شد که بیابان ها را طی کرد و ندیده به آن حضرت و دین مقدسش عشق ورزید) اشاره کرد. زیرا که مسلمان شدن این طبقه از افراد مردم، حسابش با یک عرب بیابانی که حتما باید سوسمار به اعجاز پیامبر برای او حرف بزند قطعا جدا است.

به هرحال اکثم بن صیفی از حکیمان عرب بود که به نامۀ پیامبر اسلام اهمیت کاملی داد. نزد پادشاهان هم مقام ارجمندی داشت و به دربار انوشیروان آمد و مورد توجه قرار گرفت. منذر بن نعمان پادشاه حیره وقتی به دربار ایران رفت و در حضور انوشیروان ملت عرب را تمجید و توصیف بلیغ کرد، هیچ یک از ملل دیگر را از ملل راقیه آن روز استثناء و خارج ننمود. از این موضوع انوشیروان تا حدی نگران شد، که چرا نعمان ملت عرب را بر فُرس ترجیح داد و آنان را از ملت فرس که همواره رجال علمی و سیاسی داشته و از نظر عمران، آبادی، توسعه کشور و اوضاع جغرافیائی بر ملل دیگر تقدم داشته اند برتر شمرد. به همین دلیل انوشیروان فصل مشبعی از مثالب و معایب ملت عرب را برای نعمان بن منذر بیان کرد و خصال نکوهیده ایشان را شمار نمود[7] نعمان بن منذر مجددا از امپراطور ایران انوشیروان اجازه سخن گفتن خواست و انوشیروان به او اجازه داد. نعمان بن منذر که دل پری از بیانات امپراطور ایران داشت، آغاز گفتن نمود و داد سخن بداد و فصل طولانی از خصایص خوب و آداب مرغوب ملت عرب و شهامت و شجاعت ایشان را بیان کرده و توضیح داد. انوشیروان را خطابۀ پادشاه حیره (نعمان بن منذر) پسندیده افتاد و به او اجازه جلوس داد و امر به اِنعام و خلعتش فرمود. نعمان بن منذر چون به حیره برگشت، ده نفر از مشاهیر و معارف عرب را که یکی از ایشان «اکثم بن صیفی» بود جمع کرد و به ایشان جریان مذاکره خود را با انوشیروان شرح داد و گفت: می ترسم انوشیروان دربارۀ «عرب» قصد بدی کرده باشد. لازم است که شما ده نفر به دربار ایران بروید و در حضور انوشیروان هر کدام مطالبی درباره شخصیت و عظمت ملت عرب ایراد کنید، ولی نخست باید اکثم بن صیفی سخن گوید و نعمان در بارۀ ایشان نامه به انوشیروان نوشت و آنان را معرفی کرد؛ ایشان از حیره به «مداین» (دربار ایران) عزیمت کردند. چون به مداین رسیدند، حضور ملوکانه انوشیروان رفتند و طبق فرمان پادشاهِ خود هر کدام مطالبی را آماده و مهیای سخن شدند. پیش از همه اکثم بن صیفی آغاز سخن کرد و گفت: «إنّ أفضلَ الأشیاءِ أَعالِیهَا، و أَعلَی الرِّجالِ مُلُوکُهَا، و أفضَلَ المُلُوکِ أعَمُّهَا نَفعاً، و خَیرَ الأَزمِنَةِ أَخَصَبُهَا، و أفضَلَ الخُطَبَاءِ أصدَقُهَا». یعنی: «همانا افضل اشیاء عالی ترین آن ها است و بزرگ ترین افراد شهریاران و پادشاهانِ ملل است و افضل خسروان و شهریاران آن سلطانی است که نفعش به عموم مردم برسد و بهترین ازمنه و روزگار عصر و زمانی است که طراوت و خرمی آن بیشتر باشد و فاضل ترین خطباء راستگوترین آنان است». اکثم بن صیفی در این جملات سلطنت را بزرگ ترین مقام و سلطان را برترین افراد معرفی کرد، افضل ملوک و شهریاران را پادشاهی دانست که در رفاه و آسایش عموم بکوشد و دیگر از سایر تجملات و تشریفات اسمی نبرد. آری هر دولتی که حقوق فردی و اجتماعی مردم را حفظ کند آن دولت را باید بهترین دول دانست، اگرچه از نظر تشریفات نسبت به دیگران محقّر و ناچیز باشد. همین بیانات حکیمانه بود که توجه امپراتوری مثل انوشیروان را جلب کرد. این گفتار در مقابل امپراتور عظیم الشأن ایران «انوشیروان» -که روش و مرام اشتراکی را بر هم زد و ناموس و اموال مردم را از چنگال دشمنان مملکت و فضیلت انسانیت بیرون آورد- بسیار مناسب و متین بود و جا داشت به طور کنایه آن شهریار بزرگ را بهترین سلاطین جهان معرفی کند.

خلاصه هرچه بود، کلمات اکثم بن صیفی توجه انوشیروان را جلب کرد و او را به عظمت ملت عرب به اقرار و اعتراف درآورد و گفت: ای اکثم! اگر در میان ملت عرب کسی جز تو نباشد، هرآینه برای افتخار و برتری بر ملل دیگر بس و کافی است. پس از اکثم هر کدام از نه نفر دیگر به ترتیب خطابه ای در حضور انوشیروان درباره عظمت ملت عرب ایراد کردند و پادشاه ایران به همه آنان جایزه بخشید و اجازه داد که به حیره برگردند. اکثم با سایر ملازمان خویش به کشور خود مراجعت کردند. اکثم بن صیفی کلمات قصاری دارد که صاحب «عِقدُالفرید»[8]آن ها را جمع آوری کرده است و نگارنده برای رعایت اختصار از درج آن ها در این جا خودداری می کند.

پی نوشت

[1] الاصابة، ج 1، ص 191.

[2] فی بعض النُّسَخ: آذَنْتُکُمْ

[3] کنز الفوائد، ص 249 / الاصابة، ج 1، ص 119.

[4] اسد الغابة، ج 1، ص 112.

[5] سوره نساء، آیه 100.

[6] استیعاب / حاشیه سیره حلبی، ج 1، ص 278 / کنز الفوائد، ص 249.

[7] عقد الفرید، ج1، ص 170.

[8] عقد الفرید، ج 2، ص 67.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان