«شیون» تمام ویژگیهایی که به یکی از سه فیلم موردعلاقهی من در سال 2016 یا حتی چند سال اخیر تبدیل شود را در خود دارد. میدانم، ویژگیهای مدنظر من ممکن است، ویژگیهای مدنظر شما از یک فیلم نباشند، اما احساسی بهم میگوید که ممکن است در این زمینه خیلی با یکدیگر همعقیده باشیم. یا حداقل من بتوانم اهمیت و علاقهای که به این فیلم پیدا کردم را به شما اثبات کنم. اول از همه در سالی که فیلمهای ترسناک خوب فرمانروایی میکنند، «شیون» یکی دیگر از آنهاست. اما نه فقط یک فیلم ترسناک معمولی. بلکه فیلم ترسناکی با موضوع جنزدگی و تلاش برای جنگیری. اما باز نه یک فیلم ترسناکِ جنگیری معمولی، بلکه فیلمی که محصول کرهی جنوبی است. بله، این آخری همهچیز را تغییر میدهد. در چند سال اخیر سینمای جریان اصلی کرهی جنوبی جایگاه بسیار بسیار ویژهای بین سینمادوستهای دنیا باز کرده است. در یک کلام هرچیزی که از سینما دوست دارید و در فیلمهای امریکایی گیر نمیآورید را میتوانید در سینمای کره پیدا کنید. از هیجان و تنشهای درگیرکننده و شخصیتهای بهیادماندنی گرفته تا خطهای داستانی پیچیده و خشونتهای عریان. خصوصیات خاص فیلمسازی و ویژگیهای فرهنگی و سنتی کره هم باعث شده تا حالوهوای فیلمهای آنها چیزی باشد که در هیچجای دیگر دنیا نمیتوانید نمونهاش را پیدا کنید.
«شیون» یکی از بهترین عرضههای کرهی جنوبی در سالهای اخیر است و مطمئنا به جمع آثار درخشان این کشور اضافه میشود. نکتهای که باعث شده «شیون» به فیلم متفاوتی نسبت به تمام آثار ترسناک امسال تبدیل شود به خاطر فرهنگ متفاوت کرهی جنوبی است که به بهترین شکل ممکن برای کلیشهزدایی از زیرژانر فیلمهای جنگیری از آن استفاده شده است. خیلی وقت است که فیلمهای جنگیری سنتی از سینمای دنیا رخ بستهاند. این روزها بهترین فیلمهایی که در این ژانر گیر میآوریم، فانتزیهایی مثل دوگانهی «احضار» هستند که گرچه به عنوان سرگرمی عالیاند، اما فاقد وحشت استخوانسوزی هستند که مثلا از کلاسیکهایی مثل «جنگیر» و «طالع نحس» به یاد داریم. یکی به خاطر این است که نه هالیوود دیگر علاقهای به ساخت فیلمهایی بدون انفجار و شلوغکاریهای کامپیوتری دارد و نه دیگر به نظر میرسد داستان تازهای برای گفتن در این زیرژانر باقی مانده است.
فیلم «جادوگر» اوایل امسال بهطرز فوقالعادهای خلاف این را ثابت کرد و حالا «شیون» هم به آن میپیوندد. این فیلم ثابت میکند که هنوز شاید داستان جنگ یک کشیش با شیطانی که جسم یک دختربچه را تسخیر کرده است تکراری شده باشد، اما افسانهها و داستانهای متفاوتتر و پیچیدهتری با این مضمون وجود دارند که ناگفته باقی ماندهاند. فقط کافی است از این منابع دستنخوردهی تاریخی نهایت استفاده را کرد. «جادوگر» به خاطر کندوکاو در تاریخ جادوگران واقعی قرن هفدهم به فیلم تکاندهندهای تبدیل شد و «شیون» هم به خاطر بهرهگیری از باورهای محلی مردم کرهی جنوبی از نبرد ارواحِ نگهبان و سربازان شیطان به فیلم بینظیری تبدیل شده است. اما ویژگیهای لذتبخش این فیلم هنوز تمام نشده است. حتما با شاهکاری به اسم «خاطرات یک قتل» که آن هم یکی از محصولات موج نوی کره است، آشنا هستید. «شیون» به عنوان یک فیلم ترسناک شروع نمیشود. در عوض، فیلم در یک ساعت اول حالوهوای یک فیلم کاراگاهی سخت را دارد که کاراگاهان ترسو و دستوپاچلفتی، راز گنگ و حلنشدنی و محیطهای بارانی روستایی فیلم، تماشاگر را به یاد «خاطرات یک قتل» میاندازد. همین ترکیب فوقالعادهی جستجوی جنایی و المانهای ماوراطبیعه است که فیلم را واقعگرایانه نگه میدارد و با صبر و حوصله همهچیز را به سوی پردهی نهایی دیوانهوار فیلم زمینهچینی میکند.
«شیون» یکی از بهترین عرضههای کرهی جنوبی در سالهای اخیر است و مطمئنا به جمع آثار درخشان این کشور اضافه میشود
شخصیت اصلی فیلم یک افسر پلیس محلی به اسم جانگ گو است. ماجرا از جایی آغاز میشود که یک روز جانگ گو به یک صحنهی جرم احضار میشود. جایی که میفهمیم مردی با پوست تاولزده و ملتهب و چشمانی سفید و بیحرکت، همسرش را بهطرز فجیعی با چاقو به قتل رسانده است. این پایان کار نیست و این قتلهای خونینِ سریالی در روستا به یک اپیدمی تبدیل میشوند. یک روز نمیشود که بدون پیدا شدن جنازهی تکهوپاره قربانی جدیدی به پایان برسد. از قضا همهی قاتلان یکی از اعضای خانوادهی قربانیان هستند که تا دیروز اصلا به نظر نمیرسید قادر به انجام چنین عمل شنیعی باشند، اما حالا یکدفعه به خودشان آمده و خانوادهشان که به دست خودشان سلاخی شدهاند را پیدا میکنند. در ابتدا جانگ گو و همکارانش به این نتیجه میرسند که شاید قاتلان به خاطر خوردن قارچ سمیای-چیزی کنترل خودشان را از دست دادهاند، اما در ادامه پای خرافات و جن و ارواح خبیث و شیاطین به میان باز میشود. اولین مضنون جانگ گو هم یک غریبهی ژاپنی است که به تنهایی در بالای یک تپه زندگی میکند. مردم فکر میکنند این غریبهی ژاپنی دستش با شیطان توی یک کاسه است و با طلسم کردن مردم، آنها را قربانی اربابش میکند. جانگ گو که هیچ سرنخی به جز این ندارد و دخترش هم به یکی از تسخیرکنندگان پیوسته، تصمیم میگیرد تا ببیند آیا این شایعات حقیقت دارند. که آیا پای شخص شیطان به روستا باز شده و ارواح در میان انسانها رفت و آمد میکنند یا اینکه این مرد ژاپنی فقط به خاطر غریبه بودنش مورد غضب و بدگمانی مردم روستا قرار گرفته است.
«شیون» بیش از دو ساعت و نیم طول میکشد، اما به خاطر ریتم روبهجلو و پیچ و تابهای متوالی داستان، نه تنها خستهکننده نمیشود، بلکه هرچه میگذرد، بیشتر از قبل درگیر اتفاقات فیلم میشوید. تمامی اینها به خاطر این است که نا هونگ جین، به عنوان نویسنده و کارگردان فیلم علاقهای به کش دادن داستان یا درجا زدن ندارد و تقریبا در 99 درصد صحنههای فیلم یک اتفاق جالب و هیجانانگیز قرار داده است که معمای فیلم را پیچیدهتر میکند. بله، اولین نکتهی تحسینبرانگیز فیلم این است که اتمسفر دلهرهآورش به مرور سنگین و سنگینتر میشود. اکثر صحنههای فیلم با یک شلیک به پایان میرسند. این شلیک میتواند پیدا شدن سروکلهی یک زن کثیف و گلآلود پشت در شیشهای ادارهی پلیس باشد یا صدای دعوای دوتا گربه از طبقهی بالا. یکدفعه به خودتان میآیید و میبینید با اینکه بیش از یک ساعت از فیلم گذشته و با اینکه هنوز در مرحلهی زمینهچینی هستیم، اما نویسنده با چنان مهارتی سفرهی داستان بزرگش را پهن کرده است که اصلا متوجه نشدهاید داستان اصلی هنوز شروع نشده است.
«شیون» به عنوان یک فیلم ترسناک شروع نمیشود. در عوض، فیلم در یک ساعت اول حالوهوای یک فیلم کاراگاهی سخت را دارد
یکی از نقاط قوت فیلم که تقریبا دربارهی تمام محصولات سینمای کره صدق میکند، پردازش قهرمانان انسانی و معمولی است. جانگ گو و همکارانش تماشاگر را خیلی به یاد گروه کاراگاهان «خاطرات یک قتل» میاندازد. برخلاف اکثر فیلمهای غربی که کاراگاهان داستان بسیار کلیشهای، شجاع، باهوش و بامهارت نوشته میشوند، جانگ گو و دوستانش فقط یک افسر معمولی پلیس هستند که انگار از روی بیکاری به دانشگاه افسری پیوستهاند و هیچوقت فکر نمیکردند یک روز مجبور شوند تا با یک قاتل روانی یا یک وضعیت غیرقابلحل درگیر شوند. در فیلمهای کرهای همیشه کمدی وسیلهای برای شخصیتپردازی کاراکترها به عنوان یک سری آدمهای عادی بوده است و «شیون» هم از این این قاعده جدا نیست. مثلا به صحنهی ترسیدن بامزهی جانگ گو و همکارش با دیدن زنی که پشت در ادارهی پلیس ظاهر میشود یا نحوهی غذا خوردنش یا نحوهی نشستن او بر روی صندلی در کنار صحنهی جرم و بازی کردن با موبایلش، نگاه کنید.
تمام این ریزهکاریها کاری میکنند تا جانگ گو را به عنوان کاراکتری باور کنیم که یکی مثل خود ماست. او کاراگاهی با پالتویی بلند که تمام وحشتها و قاتلان دنیا را مثل کف دستش میشناسد نیست. او کسی است که وقتی به اولین صحنهی جرم احضار میشود، توسط پیشنهاد صبحانهی مفصل مادرزنش وسوسه میشود. او کسی است که از این وضعیت وحشت کرده و برخلاف قهرمانان بالفطرهی سینمایی، میخواهد از آن دور بماند. او کسی است که فقط به اجبار وارد ماجرا میشود و حتی در آن صورت هم نمیداند باید برای نجات کسی که دوستش دارد چه کار کند، به چه کسی اعتماد کند و حرف چه کسی را قبول کند. جانگ گو از مردی بیتفاوت شروع میکند و به کسی تبدیل میشود که از شدت وحشت و بدگمانی، گرگیجه گرفته است. بعضیوقتها برای خلق یک اتمسفر ترسناک لازم نیست هیولای عجیب و غریبی طراحی کنیم. قرار دادن اصولی قهرمانمان در موقعیتی که آنها نه راه پیش دارند و نه راه پس، از هرچیزی ترسناکتر است.
این دقیقا همان چیزی است که «شیون» را به یکی از موثرترین فیلمهای ترسناک سالهای اخیر تبدیل میکند. بزرگترین فیلمهای ترسناک تاریخ سینما، آنهایی بودهاند که واقعگرایانهترین و ملموسترین هراسهای بشری را بررسی کردهاند. این اواخر «شیطان نئونی»، آخرین فیلم نیکولاس ویندینگ رفن یکی از آنها بود. فیلمی که به ترس پیدا کردن خودمان در دنیایی که هیچ امیدی برای رهایی و فرار از بلعیده شدن توسط آن وجود ندارد میپرداخت. «شیون» هم به هراسی میپردازد که ممکن است بسیاری از ما یا به آن فکر کرده باشیم یا در زندگی تجربهی برخورد با آن را داشته باشیم. ترس از اینکه نکند یک روز دنیا در مقابل ما و سلامتی عزیزانمان قرار بگیرد. همهی ما تمام تلاشمان را میکنیم تا از کسانی که دوستشان داریم مراقبت کنیم. تا وقتی که مریض هستند، تلاشمان را برای آرام کردن و بهتر شدن آنها بکنیم. تا زمانی که درد میکشند، در کنارشان باشیم. تا زمانی که احساس تنهایی میکنند، با آنها صحبت کنیم. هر لحظه ممکن است اتفاق غیرقابلدرکی برای یکی از نزدیکانمان بیافتد که مقابله با آن از توان ما خارج است. بعضیوقتها گویی نه دعاهایمان جواب میگیرند و نه پولمان تغییری ایجاد میکند.
بعضیوقتها دویدنهای ما به هیچجا قد نمیدهد. این دنیا پیچیدهتر از چیزی است که ما حتی توانایی درک آن را داریم. بنابراین وقتی اتفاق بدی میافتد، ما از ترس، عشق یا شتابزدگی مجبور به گرفتن تصمیماتی میشویم که همیشه بهترین تصمیمات ممکن نیستند. بعضیوقتها سر دوراهیهایی قرار میگیریم که واقعا نمیدانیم کدامیک را باید انتخاب کنیم. گرفتار شدن در گردبادِ پیچیدگی دنیا همانا و ناتوان ماندن از تشخیص خوب و بد هم همانا. تا دیروز فکر میکردیم ذهنمان توانایی پیدا کردن جواب هر اتفاق ناگواری را دارد و روز بعد ناگهان به خودمان میآییم و نمیدانیم باید چه خاکی توی سرمان بریزیم. انسانها دوست دارند باور داشته باشند که در کنترل هستند. که یک نقشه بزرگ و یک جیپیاس پیشرفته و یک چراغقوهی پرنور دارند که آنها را در تاریکی و پیچ و خم جاده هدایت خواهد کرد، اما دیر یا زود همهی ما در موقعیتی قرار میگیریم که میبینیم این حس کنترل توهمی بیش نیست. ما با تمام تکاملمان، موجودات کوچکی در این کیهان بیانتها هستیم. کیهانی که نحوهی ساز و کارش هنوز که هنوزه کشف نشده و هر لحظه ممکن است ما در مقابل آن قرار بگیریم. و چقدر ترسناک است چشم در چشم شدن با چیزی که آن را انکار میکردید. خراب شدن روتین لذتبخش زندگیمان.
چیزی که «شیون» را به فیلم ترسناکی تبدیل میکند، جن و هیولا نیست، بلکه پرداختن به چنین حقیقت غیرقابلانکاری است که راه فراری از آن نیست. جانگ گو خودش را در چنین وضعیتی پیدا میکند. در حالی که دخترش هرروز به مرگ نزدیکتر میشود، قهرمان ما خودش را در وضعیتی پیدا میکند که واقعا نمیداند باید چه تصمیمی بگیرد و نمیداند چیزی که میبینید را باید باور کند یا نه. آیا مرد ژاپنی پشت تمامی این اتفاقات است؟ آیا او یک شیطان است؟ آن جادوگر محلی دوست است یا دشمن؟ آن موجود مُردهخواری که عدهای برخورد با او را گزارش کردهاند چه چیزی است؟ آیا همهچیز زیر سر مواد مخدر ناشناسی است که به این قتلها منجر شده؟ ما هیچوقت جواب دقیقی دریافت نمیکنیم. اهمیتی هم ندارد. اصلا معمای فیلم این نیست که چه کسی مسبب تمام این اتفاقات است. حرف فیلم این است که ببینید وقتی ما نمیتوانیم چیزی را درک کنیم، چگونه ترسها و نگرانیهای خودمان را به آن نسبت میدهیم. حقیقت اهمیت ندارد. ما چیزی که دوست داشته باشیم را باور میکنیم.
یک روز نمیشود که بدون پیدا شدن جنازهی تکهوپاره قربانی جدیدی به پایان برسد
ممکن است دلیل قتلها ماوراطبیعه نباشد و همهچیز با یک بیماری واگیردارِ مرگبار قابلتوضیح باشد. اینطوری فیلم یک دلیل منطقی را در مقابل خرافات قرار میدهد و میگذارد تا مردم روستایی فیلم، خودشان تصمیم بگیرند. آنها هم تصمیم میگیرند که به جای یک بیماری ناشناخته که انسانها را به زامبیهای گوشتخوار تبدیل میکند، شیطان را مسبب تمام اینها بدانند و اینگونه همهچیز را به اولین غریبهای (مرد ژاپنی) که میتوانند پیدا کنند نسبت دهند و خیالشان را راحت کنند. البته در 45 دقیقهی پایانی همهچیز طوری در هم گره میخورد که حل کردن معمای فیلم و رسیدن به جواب نهایی را به کار بسیار دشواری تبدیل میکند. ترس این فیلم برخلاف بسیاری از فیلمهای غربی این روزها، از صحنههای اکشن و مبارزهای نشات نمیگیرد، بلکه همهچیز به یک سوال ختم میشود: شما اگر جای جانگ گو بودید چه تصمیمی میگرفتید و چگونه عمل میکردید؟ ما واقعا سرگیجه، خستگی، دلشوره و وحشت او در نجات دخترش را درک میکنیم و اصلا دوست نداریم جای او باشیم.
عنصر دیگری که «شیون» را به فیلم تحسینبرانگیزی تبدیل میکند، نحوهی طراحی صحنههای تنشزا و به اصطلاح اکشن فیلم است. بسیاری از ما فکر میکنیم برای دستیابی به یک صحنهی هیجانانگیز سینمایی به یک تعقیب و گریز انفجاری یا یک نبرد پرزرقوبرق احتیاج داریم، اما «شیون» در دو سکانس درخشان خلاف این را ثابت میکند. یکی از زیباترین و خفقانآورترین سکانسهای فیلم جایی است که جانگ گو یک جادوگر محلی را برای جنگیری دخترش استخدام میکند. صحنهی جنگیری سنتی این جادوگر با چنان جزییات و دقتی فیلمبرداری و تدوین شده که نه فقط صدای بیش از اندازه بلند مراسم، بلکه عدم توانایی ما از پیشبینی نتیجهی کار و تردیدمان به هدف جادوگر، آن را به سکانس فوقالعادهای تبدیل میکند. دیگری جایی است که جانگ گو و دوستانش با یک زامبی تنهای سرگردان برخورد میکنند. فقط به کسانی که فکر میکنند زامبیها دیگر موجودات ترسناکی نیستند، پیشنهاد میکنم این سکانس را ببینید. نحوهی واکنش طبیعی کاراکترها به انسانی که دندانهایش را برای گوشت بدن آنها به هم میکوبد و هیچجوره هم کشته نمیشود، به لحظات پراضطرابی ختم شده که فریادتان را بلند میکند. «شیون» پر از نماهایی است که محل وقوع اتفاقات را به جایی تبدیل میکند که انگار هیچ راهی برای در امان ماندن از هجوم مرگ نیست. فیلم اما بهترین تصاویرش را برای لحظات پایانیاش نگه داشته است. جایی که آنتاگونیست اصلی فیلم در هیبت اصلیاش فاش میشود و اگرچه چیز عجیب و غریبی دربارهی طراحی او وجود ندارد، اما اتفاقاتی که ما را به آن نقطه میرساند، کاری میکند تا از وحشت در جایمان میخکوب شویم و اینبار بدون تقلا خودمان به استقبال ضربهی نهایی فیلم برویم.
«شیون» شاید به خاطر زمان طولانیاش کسلآور یا به خاطر روایتِ نه چندان نامفهوماش، گیچکننده به نظر برسد، اما اینطور نیست و طرفداران داستانهای کاراگاهی تیر و تاریک نباید آن را به هیچوجه از دست بدهند. «شیون» یکی از آن فیلمهای جنایی/ماوراطبیعهای است که اعصابتان را به لرزه میاندازد و نفستان را بند میآورد. فیلم بعد از تمام شدن تازه برای تماشاگران شروع میشود و آنها را مجبور به فکر کردن به مفاهیم و معمای مرکزیاش میکند. این از آن فیلمهایی است که این روزها به ندرت در سینمای امریکا میتوان نمونهاش را پیدا کرد و کاری میکند تا در پایان مثل من دست به آسمان بلند کنید و بگویید: خدایا، سینمای کره را از ما نگیر!