«درساژ» اولین ساخته پویا بادکوبه، بعد از موفقیتهای بینالمللی فراوان بالاخره به ایران رسید. «درساژ» که برای سازندهاش جایزه بهترین فیلم اول را از جشنواره سی و سوم به ارمغان آورد، روایتی متفاوت و جذاب دارد و روی نقاط حساسی دست میگذارد.
پویا بادکوبه در اولین تجربه فیلمسازیاش، به سراغ جامعه ایرانی میرود و در لایههای این جامعه کندوکاوی دردناک انجام میدهد، وارد روزهای سخت بلوغ یک دختر نوجوان میشود و با دستمایه قرار دادن تفاوتهای فرهنگی و اخلاقیات سؤالبرانگیز، بیننده را تحت تأثیر قرار میدهد. «درساژ» روایت دختری نوجوان به نام گلسا (نگار مقدم) است که در مهرشهر زندگی میکند و با نوجوانان همسنوسال خود که از طبقات ثروتمند تهرانی هستند که برای تابستان به مهرشهر رفتهاند، همنشین شده است.
همچنین بخوانید:
نقد و بررسی «اتاق تاریک»: بار هستی
یک شیطنت، همه آنها را درگیر میکند و گلسا را نهتنها در مقابل دوستانش که در مقابل جامعهای که قدرت و ثروت در آن حرف اول را میزند قرار میدهد و گلسا، در آستانه گذر از بلوغ، در روزهایی که باید خودش و شخصیتش را تعریف کند، به ناگاه با حقیقت زندگی بزرگسالان، سازشها، سلطهگریها و ملاحظاتشان روبرو میکند.
«درساژ»، با یک سکانس درخشان شروع میشود. گلسا و دوستش امیر، نیمهشب، در خیابانهای خلوت مهرشهر، میدوند، میخندند و صدای نفس زدن و خندهشان در گوش بیننده انعکاس مییابد. چند نوجوان ثروتمند و بیقید، به همراهی گلسا، از سوپرمارکت محل، دزدی کردهاند و با پول اندکی که ازآنجا به دست آوردهاند، سرخوش از پیروزی کوچکشان دورهم جمع میشوند و همین تخطی کوچک و شکستن قوانین، آنها را مست کرده است. اما خوشی اینها دوام زیادی ندارد، وقتی میفهمند که همه فیلم دوربین مداربسته سوپرمارکت را فراموش کردهاند، برخوردها شروع میشود و از همین ابتدای کار، گلسا، قهرمان عصیان گر و سازشناپذیر قصه در مقابل بیجربزگی و پناه گرفتن در پس قدرت پوشالی که ثروت به ارمغان میآورد، در مقابل دوستانش قرار میگیرد و این زنجیره بسط پیدا میکند تا درنهایت به نظر میرسد که گلسا، بهتنهایی در مقابل همه و یک جامعه ایستاده است و سر تسلیم فرونمیآورد.
«درساژ» با یک رویکرد روانشناختی عمیق، کاراکترهایش را موشکافی میکند و مناسبات اجتماعی طبقاتی که در هم بُر خوردهاند و مرزی ندارند را بررسی میکند.
گلسا، که هنوز نمیداند زندگی در جامعه واقعی چگونه است، پای باورهای خود میایستد، نه گفتن برایش سخت نیست و دلیلی نمیبیند در مقابل آنهایی که ثروت و قدرت زیادی دارند سر خم کند و کوتاه بیاید. در سوی دیگر، دوستان گلسا که همه از طبقات مرفه جامعه هستند، زود جا میزنند و به پول و امکاناتشان پناه میبرند و به گمان خودشان گلسا را که چیزی برای از دست دادن ندارد و چون بهاندازه آنها ثروتمند نیست، پس حتماً ضعیف است را جلو میاندازند.
در مرحله بعد، گلسا باید با خانوادهاش روبرو شود. یک خانواده معمولی از طبقه متوسط جامعه، که سخت کار میکنند تا بتوانند به تهران بیایند و زندگی بهتری داشته باشند، اما آنقدر در سیر آرزوهای خود درجازدهاند که معنای زندگی برایشان در پشت همه این دغدغهها گمشده است. گلسا، با خانوادهاش هم با رویکرد مشابهی روبهرو میشود. وقتی خانوادهاش، مرحلهبهمرحله، آزادیهایش را از او سلب میکنند، بازهم سر خم نمیکند و به آنچه باور دارد عمل میکند.
در پلانهایی جذاب، گلسا که حتی پول تاکسی یا اتوبوس سوارشدن را ندارد، آزادانه و بیقید و آنقدر رها میدود که انگار همهچیز را پشت سر میگذارد. اما همین دویدنهای بیقیدوشرط هم در جامعه تعریفشدهای که گلسا در آن زندگی میکند، برایش دردسرساز میشود و باید به پلیس و خانوادهاش توضیح دهد چرا میدود.
گلسا، درست در لحظهای که میان دنیای کودکی و بزرگسالی، روی یک مرز باریک قرار دارد، وارد یک جنگ برای اثبات استقلالش میشود. جنگ در یک جامعه رنگارنگ که با هدفون و موسیقی سعی میکند در آن پناهگاهی برای خود بسازد، با سکوت، در مقابل خواستههای دیگران کرنش کند و پدر و مادرش و جایگاهی که آنها در این جامعه برای خود و دخترشان قائل هستند را از نو تعریف کند.
تقابل گلسا و پدر و مادرش، زیباترین بازنمایی نهتنها دو دیدگاه که دو نسل است. پدر و مادر گلسا، شاید روزی شبیه او بودهاند، آرزوهای بزرگ داشتهاند و شخصیت مستقل داشتهاند، اما زندگی در جامعهای که قدرتمندان دیگران را زیر پای خود له میکنند، جسارت و شجاعت را از آنها گرفته است و آنها را به شخصیتهایی سازش گر تبدیل کرده است. وقتی آنها با این حقیقت روبرو میشوند که تمام پسانداز زندگیشان، که برای خرید خانهای در تهران سرمایهگذاری کردهاند به باد رفته است، از شکایت میترسند، از اینکه کلاهبردار، با آنها لج کند واهمه دارند و حتی حاضرند باج بدهند و بهراحتی تسلیم میشوند و گلسا با چشمان کنجکاو نوجوانی که دنیا را از دریچه دیگری میبیند، شاهد این نرمشها و انعطافهای بیشازحد است. پدر و مادر گلسا، باوجود تلاششان برای اعمال قدرت در خانه در جامعه و در مقابله با قشر ثروتمند که گویا این روزها عنان همه کارها را در دست دارند، کم میآورند، عقب میکشند و حتی از ترس یک نوجوان، ماشینشان را چند کوچه دورتر پارک میکنند و همان شخصیتهای محتاطی میشوند که گلسا از تبدیل به شدن به آن واهمه دارد.
در کنار همه این نشانهها، دوستی میان گلسا و اسب جوانی به نام الوند، یک قرابت معنایی و سمبلیک در خود دارد. اسبی که مثل همه اسبهای دیگر به دنیا آمده اما برای درساژ تربیت میشود و از آزادی و رهایی اسبهای دیگر محروم است. اسبی زیبا که تکیهگاه گلسا است و انگار موقعیتی که گلسا در آن اسیرشده است را بازنمایی میکند. در اواخر فیلم، گلسا برای خداحافظی از الوند میرود و یکشب تا طلوع آفتاب را با او سپری میکند، سواری میکند و بیدغدغه خوشحالی میکند، طلوع آفتاب مقارن میشود با رهایی الوند و گلسا باهم. گلسا بعد از طلوع آفتاب به بلوغ میرسد، تصمیمی که از ابتدای فیلم در اجرای آن مردد بوده است را نهایی میکند و زیر نگاه سنگین پدر و مادرش با حقیقت کاری که کرده، شجاعانه روبرو میشود. گلسا در میان آدمبزرگهای دور و برش که جامعه و زندگی اجتماعی، جسارت زندگی کردن را از آنها گرفته است، سرش را بالا میگیرد و به بهای قربانی شدن خودش، آنهایی که تحقیرش کردند، به او و خانوادهاش زور گفتند و از ناتوانی و بیکسی دیگران استفاده کردند را زیر میکشد.
هوشمندی بادکوبه، نهتنها به انتخاب عناصر نمادین فیلم محدود نمیشود که در جایجای فیلمنامه و پرداخت نهایی او هویداست.
انتخاب موضوع، انتخاب یک دختر برای قهرمان قصه نامتعارفش، رفتن به لوکیشنی خارج از تهران و به تصویر کشیدن یک جامعه مینیاتوری از ایران و انتخاب و به تصویر کشیدن کاراکترهای متفاوت و بسط کنشهای آنها، همه نشان از ذوق و استعداد این فیلمساز دارد. بادکوبه بهخوبی از تدوین دراماتیک استفاده میکند و از بازیگران نوجوانش، مخصوصاً نگار مقدم، یک بازی حرفهای میگیرد و یک فیلم مستقل میسازد که ازهرجهتی در اجرای آن موفق است.
«درساژ»، بیش از آنکه با دیالوگ با بینندهاش حرف بزند، با تصاویر، بازی بازیگران و نشانهگذاریهای بصری این کار را انجام میدهد و به همین دلیل، حرفهایش بیشتر نفوذ میکند و بیشتر اثرگذار است.
«درساژ»، از آن دسته فیلم اولیهایی است که دوست داریم هرسال اتفاق بیفتند و امید به سینمای جوان را زنده نگاه میدارند.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
3