بررسی فیلم ناگهان درخت: تاسیان

صفی یزدانیان که سال‌ها با علی مصفا در پشت دوربین همکاری می‌کرد، بعد از ساخت اولین فیلمش، «در دنیای تو ساعت چند است؟» حالا با اثری پخته‌تر و کامل‌تر برگشته است

صفی یزدانیان که سال‌ها با علی مصفا در پشت دوربین همکاری می‌کرد، بعد از ساخت اولین فیلمش، «در دنیای تو ساعت چند است؟» حالا با اثری پخته‌تر و کامل‌تر برگشته است. «ناگهان درخت»، احتمالاً، عجیب‌ترین فیلمی است که خواهید دید. فیلمی که برایتان یا صفر مطلق است، یا صد محض. در مواجه با «ناگهان درخت» هیچ متوسطی در کار نخواهد بود. اگر به دنبال فیلمی قصه‌گو هستید، اگر طرفدار سینمای کلاسیک هستید، اگر آماده قدم گذاشتن در ذهن فیلم‌ساز و دیدن شخصی‌ترین تجربیات ذهنی او روی پرده نیستید، «ناگهان درخت» برای شما یک صفر مطلق است.
اما اگر با سینمای پست‌مدرن، دنیای آشفته آن و رمز و راز تنیده در سینمایی فرای سرگرمی رابطه‌ای داشته باشید، «ناگهان درخت»، برایتان شبیه معجزه‌ای در یک‌شب بارانی خواهد بود.

همچنین بخوانید:
بررسی فیلم «ناگهان درخت»: و ناگهان تک‌درختی محتوم

معجزه‌ای که انگار از عمق وجودتان، از شیرین‌ترین خاطرات کودکی‌تان که شاید حتی آن‌ها را به یاد نیاورید، از ناخودآگاهتان و از کودک درونتان سرچشمه گرفته است.
یزدانیان، که قبلاً در «در دنیای تو ساعت چند است؟» دورخیزی برای دستیابی به سینمای پست‌مدرن برداشته بود، حالا بهتر و درست‌ودرمان‌تر به سینمای پست‌مدرن نزدیک می‌شود. با ارجاعات سینمایی‌اش به فیلم‌هایی چون «اشک‌ها و لبخندها» و «روشنایی‌های شهر»، با ارجاع به فیلم قبلی خودش، با استفاده از تصاویر متحرک و انیمیشن و با آنچه در پست‌مدرن بینامتنیت می‌خوانیم، بیش از هرزمان دیگری به این رویکرد در سینمای ما نزدیک می‌شود. او همان‌طور که در اثر قبلی‌اش هم ثابت کرده بود، به دراماتیک‌ترین شکل ممکن، از موسیقی استفاده می‌کند و بار دیگر، با کریستف رضاعی، معجزه‌اش را می‌سراید.
«ناگهان درخت»، شخصی‌ترین اثری است که یک فیلم‌ساز می‌تواند بیافریند، مخاطب را در ترس‌ها و امیدهایش شریک کند و ذهنش را با همه آشفتگی و بی‌نظمی‌اش، بی‌پیرایه، در مقابل او قرار دهد، و مخاطب اگر قدم در این ذهن عجیب‌وغریب بگذارد، ناچار است، ذهن خود را نیز باز کند، به اعماق آن برود و آنگاه، به تجربه‌های مشترکی می‌رسد که او را شگفت‌زده خواهد کرد.
«ناگهان درخت»، قصه پر افت‌وخیزی ندارد، ملال‌آوری یک زندگی معمولی است به سرزنده‌ترین شکل ممکن. قصه فرهاد (پیمان معادی) از روزهایی که خود را به مریضی می‌زده تا از مدرسه فرار کند، تا روزهایی که در انتظار بزرگ‌ترین معجزه زندگی‌اش بوده است. قصه نطفه‌ای است که وقتی در حال شکل‌گیری بوده است، مادری آن‌سوتر، پیر شده، فرتوت شده و هر دم به مرگ نزدیک‌تر شده است.
«ناگهان درخت»، قصه خوشبخت‌هایی است که هیچ‌وقت نمی‌فهمند چقدر بدبخت هستند و قصه بدبخت‌هایی که هیچ‌وقت فرصت نمی‌کنند خوشبخت شوند.«ناگهان درخت»، قصه سیم تلفنی است که آن‌قدر کش آمده تا برای فرهاد و مادرش، خلوتی کوچک بسازد. قصه، رشت، دریا و رشت که همه اتفاقات خوب فرهاد را ساخته است و رشت و دریا و رشت که همه اتفاقات بد زندگی فرهاد را می‌سازد.
«ناگهان درخت»، عاشقانه‌ای انسانی است، از عشق مادر به فرزند می‌گوید، مادری که در روزهای دوری فرزندش، ملتمسانه می‌خواهد برگردد و وقتی در را به روی او باز می‌کند، روی پله کوتاه پاگرد می‌نشیند و زار میزند. «ناگهان درخت»، از عشق فرزند به مادر می‌گوید، فرزندی که در فراق، دلش برای صبحانه درست کردن برای مادر تنگ می‌شود. «ناگهان درخت»، از عشق به فرزندی می‌گوید که هیچ‌گاه متولد نشده است، روی تخت درمانگاهی قدیمی و بوی نا گرفته، روی تخت جراحی، احتمالاً غیرقانونی سقط شده است و هیچ‌گاه فرصت پیدا نکرده پدر و مادرش را از خواب بیدار کند، هیچ‌گاه فرصت نیافته موسیقی موردعلاقه‌اش را پیدا کند، نه خنگ شده و نه زیادی باهوش، نه بیماری لاعلاجی داشته و نه معتاد شده، «ناگهان درخت»، از انسانی می‌گوید که درون همه ما کشته‌شده است، با عشق، کشته‌شده است.
«ناگهان درخت» از انسان می‌گوید. انسانی که با اسب‌های چوبی اسباب‌بازی که درجا می‌زنند، سواری می‌کند و سواری یاد نمی‌گیرد. «ناگهان درخت» از همه حال نداشتن‌ها، همه نرسیدن‌ها و همه نبودن‌ها می‌گوید، از همه ترس‌هایی که به حقیقت تبدیل می‌شوند.
«ناگهان درخت» قصه شوخی‌هایی است که شوخی شوخی جدی می‌شوند و ده بیست سال از عمرمان را با خود می‌برند. قصه سال‌هایی که احمقانه در زندان گذراندیم، هر یک به نحوی، هر یک درجایی.
«ناگهان درخت»، قصه تک‌درخت تنهایی است در میان ساحل، که به ناگاه در مقابل ماشین فرهادی که رانندگی بلد نیست سبز می‌شود تا در بهترین جای عمرش، در بهترین زمان زندگی‌اش، همه‌چیز را عوض کند، قصه تک‌درخت‌هایی که درجایی هستند که نباید باشند و فرمانی که ناشیانه به سمت تک‌درخت میان ساحل خالی میراند تا بازهم نشود، شکل نگیرد، نباشد.
«ناگهان درخت» قصه همان آوازی است که در فیلمی میشنویم و فیلم با آن پایان می یابد؛ قصه تاسیان. یزدانی خرم در معرفی کتاب «تاسیان»ِ هوشنگ ابتهاج، درباره‌ی تاسیان می‌گوید:” در زبان گیلکی،گویا به حالتی می‌گویند بعد از مرگ، سکراتی که بعد از رها شدن جان، انسان به آن دچار می‌شود. شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی. منتها با درکی همه‌جانبه و غیرقابل‌اغماض .” میگویند تاسیان حالتی است که به خاطر نبودن کسی به انسان دست می‌دهد، یعنی دل‌ودماغ هیچ کاری را نداشتن، دل‌تنگی غریب،غم فزاینده. دوستی گیلک داشتم، می‌گفت، تاسیان یعنی بعد از رفتن مهمان‌ها، خالی شدن خانه در جمعه عصر و غمی که آن هنگام آدم را فرامی‌گیرد. تاسیان یعنی تاسیان، معادل ندارد، تاسیان یعنی «ناگهان درخت».
«ناگهان درخت»، یعنی غم رفتن خویش، بازنگشتن، گم‌شدن، هیچ‌گاه متولد نشدن.
«ناگهان درخت» را نمی‌شود نقد کرد. چگونه می‌توان، فکری را در ذهن دیگری نقد کرد قبل از آنکه به عمل تبدیل شود؟ چگونه می‌توان داستانی نانوشته که از هر داستان نوشته‌شده‌ای طولانی‌تر است را نقد کرد؟ اصلاً چگونه می‌توان چنین تجربه‌ای را با دیگری به اشتراک گذاشت، جز با سینما؟
«ناگهان درخت»، تبلور ذهنیت بر پرده است، ظهور نادیدنی‌ترین قسمت روح است، و این تضاد، این تناقض، مگر جز با سینما امکان‌پذیر است؟
خلاصه آنکه، اگر سینما برای شما سرگرمی است، اگر به دنبال یک فیلم قصه‌گو می‌گردید، اگر حوصله ذهن شلوغ و روح غمگین فیلم‌ساز را ندارید به‌هیچ‌وجه به سراغ «ناگهان درخت» نروید، اگر تاسیان را تجربه کرده‌اید، «ناگهان درخت» زبان آن حس بی‌زبان است، قدرش را بدانید.

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان