هفت تیر سال 1323 به دنیا آمد و دهم تیر 1377 از دنیا رفت. سهراب شهید ثالث، در طول 54 سال زندگی کوتاهش، تنها شش سال در ایران فعالیت سینمایی کرد. سال 47 به ایران آمد و سال 53 برای همیشه رفت. ثالث با سینمای تلخ و شاعرانهاش، ریتم کند فیلمهایش و روایت مستند گونه و غیرداستانیاش، در همین مدت کوتاه چنان تأثیری بر جامعه سینمایی ایران گذاشت که خیلیها عباس کیارستمی را مهمترین سینماگری میدانند که با تأثیر از سینمای او به فیلمسازی پرداخت.
همچنین بخوانید:
نگاهی به کارنامه فیلمسازی بهرام توکلی : مردی که با مرگ می رقصد
ثالث، از مهمترین چهرههای سینمای موج نوی ایران بود. با همان دو فیلمش، واقعگرایی را به سینمای ایران تزریق کرد، واقعگرایی بیپرده و گزندهای که آن زمان در سینمای ایران جایی نداشت و آنهایی هم جذبش میشدند جرئت نشان دادنش را نداشتند.
سهراب شهید ثالث بیپروا، جریان زندگی را بر پرده سینما نمایش میداد، او دلسپرده جریان ملالآور زندگی بود؛ سکانس معروف رد کردن سوزن از نخ بازمان واقعی و کشدارش در فیلم «طبیعت بیجان»، جنسی از واقعگرایی است که حتی در آثار کیارستمی که امیر نادری او را وارث برحق شهید ثالث میداند هم وجود ندارد.
ثالث، در خانوادهای از طبقه متوسط متولد شد، در نوجوانی چند نمایشنامه نوشت و با دوستانش اجرا کرد و سال 42 ایران را به مقصد وین ترک کرد، سپس به فرانسه رفت و تحصیلات سینماییاش را آنجا پی گرفت. به ایران آمد و چند مستند ساخت و دو فیلم «یک اتفاق ساده» در سال 52 و «طبیعت بیجان» در سال 53 را ساخت و برای اولی جایزه ویژه هیئت ژوری را از جشنواره برلین کسب کرد و برای دومی جایزه خرس نقرهای را.
یک اتفاق ساده
سهراب شهید ثالث که در چند فیلم مستندش نگاهی به رقصهای محلی ایرانی و بهویژه قوم ترکمن دارد، همیشه تلاش میکرد، در پس نگاه تلخ و سرخوردهاش به زندگی و روزمرگی، رئالیسم چخوفی را به ناتورالیسم پیوند بزند و درنتیجه همین تلاش این دو شاهکار آفریده میشوند.
دو فیلم با قابهایی در طبیعتی سرد و خشک، محیطهایی بیرحم و آدمهایی که انگار بلد نیستند باهم ارتباط برقرار کنند و در ورای اینها، کنشهایی که وجود ندارند و در پس بی کنشی و کرختی کاراکترها فراموششدهاند. «یک اتفاق ساده» نمایش فقر و تیرگی و ملال است در روایت و ساختار؛ فضای ابری و مهگرفته بندر ترکمن، کودکی که پدرش الکلی است و مادرش بیمار، بیننده را در سرمای زندگی بیتحرک کودک شریک میکند، اما ثالث هیچگاه سعی نمیکند بینندهاش را تحت تأثیر قرار بدهد.
طبیعت بیجان
او همیشه دوست دارد در گوشهای بیستد و وقایع را ضبط کند، به همین دلیل است که نگاهش در فیلمهای داستانیاش هم مستند گونه است و بازهم به همین دلیل است که واقعگرایی او متفاوت است، حتی از کیارستمی که گرچه او هم نگاه مستندی دارد اما درجایی که کیارستمی در جریان روزمرگیها به دنبال اوج و فرودی میگردد، ثالث در ریتم بی ضرباهنگ زندگی گم میشود. همین نگاه را در «طبیعت بیجان» هم میبینیم. پیرمرد سوزن بانی که ناگهان با برگه بازنشستگیاش روبروِ میشود، بعد از سی و اندی سال کار.
هردو فیلم در سکوت میگذرند، دیالوگهای کمی ردوبدل میشود، موسیقی که ابزاری دراماتیک برای برانگیختن احساس تماشاگر است جایی در این دو روایت ندارد و آدمها تسلیم سرنوشتاند، یا شاید بهتر است بگوییم از زندگی و جریان دیوانهوار آن شکستخوردهاند و این شکست را پذیرفتهاند.
![سهراب شهید ثالث کارگردان](/Upload/Public/Content/Images/1398/04/17/1755330765e.jpeg)
ثالث، از کودکی در شرایط سختی بزرگ شد، ناملایمات زندگی و رنج طبقه کارگر را به چشم دید و همین تجربه او را به سمت بازتاب زندگی سخت کارگران، تحت نفوذ طبقه ثروتمند کشاند. میگویند اول که به ایران آمد میخواست فیلمی درباره یک یتیمخانه بسازد اما به او توصیه شد، کارش را با چنین فیلمی آغاز نکند، درنهایت هم وقتی «قرنطینه» را کلید زد، نگاه تلخ و انتقادی او به مناسبات اجتماعی سرمایهداری جامعه حاکم که در مستندهایش نشان داده بود، به مذاق مسئولین خوش نیامد و این فیلم هیچگاه کامل نشد.
ثالث ایران را به مقصد آلمان، کشوری که کارهای قبلیاش را ستوده بود ترک کرد و فیلمسازی شد که تا پایان عمرش در یک تبعید خودخواسته به سر برد. تبعیدی که به قول مرتضی ممیز، اثرش را در شخصیتپردازیهای ثالث نشان میدهد.
![سهراب شهید ثالث](/Upload/Public/Content/Images/1398/04/17/1755330844l.jpeg)
ممیز میگوید شخصیت اولهای فیلمهای ایران ثالث آدمهای تلخ اما خوبی هستند، درحالیکه در فیلمهایی که در آلمان ساخت، آدمهایش تلخاند و بد، آدمهاییاند که به آخر خط رسیدهاند و انگار امیدشان را از انسانیت قطع کردهاند.
اما رابطه ثالث و ایران هیچگاه قطع نشد، رابطهای درونی که از ناخودآگاهش میجوشید و سرچشمه میگرفت. سهراب شهید ثالث بعد از رفتن از ایران، بهکلی از سینمای ایرانی روی برگرداند، رامین مولایی، فیلمبردار آثارش تنها ایرانی حاضر در فیلمهایش بود، شخصیتهایش و محیط داستانیاش غربی بود، اما روح زخمخورده و تبعیدشدهاش همیشه در فیلمهایش جاری بود. ثالث همان پیرمرد سوزنبان «طبیعت بیجان» است، وقتی در آخر فیلم به او میگویند باید برود و او که دلش به رفتن نیست، میگوید کجا برود، بعد از سی سال.
ثالث درحالی «در غربت» را ساخت که شخصیت اول فیلمش که یک مهاجر ترک است اما بیشتر درونمایه یک کاراکتر ایرانی را دارد، یک ایرانی مهاجر و غریب که انگار شرححال خودش است، شرححال تنهاییاش، تنهایی تمامنشدنیاش.
در غربت
این دلتنگی و تنهایی را ثالث در آثار بعدیاش هم نشان میدهد. در «گیرنده ناشناس» و «فرزندخوانده ویران گر»، آدمهایش دیگر مهاجر هم نیستد، اما همان تنهایی و سرخوردگی را تجربه میکنند، آدمهایی که در میان همنوعانشان هم غریبه هستند، درست مثل خود ثالث که سالها در جستجوی موطنی بود که در آن آرامش یابد، اما حتی در سرزمین خودش هم سانسور شد و تنهایی کشید.
ثالث، با یک روح شورشی اما حساس، همیشه در حال مبارزه بود، مبارزه با حکومت و دستگاهی که او را برنمیتابید، میخوست ایران باشد، میخواستآلمان باشد. ثالث در آلمان هم با مشکلات زیادی روبرو بود، میگویند چند بار نامه اخراجش را زدند و درنهایت به او اجازه اقامتی دادند که به معنای اجازه کار نبود، میگویند هرروز مینوشت و با شرکتهای مختلف تماس میگرفت و بعد به اداره مهاجرت میرفت تا اجازه کار بگیرد.
![سهراب شهید ثالث](/Upload/Public/Content/Images/1398/04/17/1755340015u.jpeg)
همه اینها روح خسته و بیحوصله ثالث را بیشازپیش میخراشید. میگویند به نقل از چخوف، نویسنده محبوبش میگفت:” مثل قلبی هستم که پوستش را کندهاند.”
ثالث این حس تلخ محبوس شدن و درماندگی را هم به آثارش میآورد، در «یادداشتهای روزانه یک عاشق»، شخصیت اولش مرد بدبینی است که در یک آپارتمان تنگ و کوچک محبوس شده است؛ بازهم ثالث فیلمها و آدمهایش را میکند زبان حال خودش
همه این ناملایمات و رنج مهاجرت بود که ثالث را مجبور کرد آلمان را هم ترک کند، به چکسلواکی برود و بعد به آمریکا و دیگر فیلم هم نسازد. بااینحال، با همه تلخکامیاش، با بدبینیاش و رنجی که هر دم میکشید، با سرعت سرسامآوری که به سمت مرگ مختومش میشتافت، سهراب شهید ثالث، در پنجاه و چهار سال عمر کوتاهش، یادگاری فراموشنشدنی برای سینمای ایران باقی گذاشت و رفت، یادگاری از جنس درد وعصیان، از جنس قلبی که پوستش را کندهاند.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
235