پیمان در بیداری کابوس میبیند. کابوس اعدام. یک طناب دار جمع و جور آویزان کرده به آینه وسط پرایدش؛ همان نقطهای که خیلیها عروسک فانتزی آویزان میکنند.
به گزارش به نقل از روزنامه همشهری ،او بعد ازظهرها که از زندان خلاص میشود، مسافرکشی میکند. این روزها گرما صدایش را در میآورد، غر میزند و شکوه میکند.
عادت ندارد بهکار سخت. از روزی که دست چپ و راستش را بلد شده، یک بسته در مشت داشته، آن را میرسانده به صاحبش و نقد میکرده، آن پولهای قلمبه هیچوقت در جیبهای کوچک پیمان جا نشد.
حالا هر وقت رنج نان درآوردن میخواهد از پا درش آورد و وسوسه درآمد بادآورده فروش شیشه فکرش را هوایی میکند، طناب دار زیر آینه، پاندول وار تکان میخورد و ناقوس مرگ در گوش پیمان زنگ میزند و مغزش تیر میکشد.
بیراه این جوان 35ساله زندگیاش را به طناب دار گره نزده. 13سال از عمرش را زیر تیغ زندگی کرده: «هر روز و هر ساعت آن 13سال حبس را با این فکر سر میکردم که امروز اعدامم میکنند یا فردا.
هر وقت در سلول باز میشد و اسمم را صدا میزدند، با خودم میگفتم دیگر کار تمام است. بیهوش میشدم اما غش نمیکردم. بیهوشی من انگار با همه اغماها فرق داشت؛ کر و کور و بیجان میشدم، همه اعضای بدنم از کار میافتاد به جز پاهایم. این پاها لجباز میشدند، خودبهخود پیش میرفتند تا به همه کابوس هایم خاتمه دهند.»
رأی بازی
جرم پیمان حمل 37گرم کراک است. سال 85دستگیر شد و پس از 13سال حبس به موجب قانون جدید از طناب دار گریخت. حکم اعدام او سال 96به حبس ابد و پس از آن سال گذشته شامل عفو بزرگ رهبری شد؛ با این عفو حکم ابد پیمان تبدیل به 25سال زندان شده و چون نیمی از محکومیتش را در زندان گذرانده و اخلاق و رفتار مناسبی هم در زندان داشته با قید وثیقه 800میلیون تومانی توانسته یک زندانی رأی باز(بند باز یا زندان باز) باشد.
حالا به پیمان فرصت دوباره زندگی داده شده، هرچند برای او هنوز باورنکردنی است اما با این حال هر شب خواب هم سلولیهایی را میبیند که به اندازه او خوششانس نبودند.
رأی بازها از آزادی مشروط استفاده میکنند. روزها در خارج از زندان اما زیرنظر سازمان زندانها آزادانه کار میکنند و در دوره زمانی خاصی شبها به زندان میروند. در واقع رأی باز شدن زندانی یکی از امتیازهایی است که به زندانیان برابر با آییننامه اجرایی سازمان زندانها و با توجه به قوانین داده میشود تا زندانیان بتوانند اشتغال و درآمدزایی داشته باشند و در پوسته خارجی زندان تحمل حبس کنند. نداشتن سابقه محکومیت به مجازات حبس، گذراندن نصف مدت مجازات حبس، نشان دادن حسن اخلاق و رفتار در طول حبس و جبران ضرر متضرر از جرم، شروط برخورداری از این نوع آزادی هستند.
اعدام، حبس ابد، رأی باز
قزلحصار زیر آفتاب داغ، سرخ میدرخشد. در همسایگی دیوار بلند آن، زندان دیگری است بدون دیوار، بیغل و زنجیر. جایی که زندانیهای رأی باز در آن کشاورزی میکنند تا دوران محکومیتشان تمام شود. همه زندانیهایی که اینجا مشغول گل کاشتن هستند هنوز مزه مرگ زیر زبانشان است.
جرم آنها حمل 30تا 50گرم کراک، شیشه و دیگر مواد روانگردان بوده که بهخاطر آن محکوم به اعدام شدند. آنها جانشان را مدیون قانون جدید هستند؛ براساس ماده 8قانون مبارزه با موادمخدر، تولید کننده، توزیع کننده، صادرکننده و فروشنده هروئین، کوکائین، و انواع روانگردانها مثل شیشه، و الاس دی با بیش از 30گرم، مشمول اعدام میشد، اما سال گذشته این حکم شکست و براساس قانون جدید، جرایم مربوط به اعدام با 5کیلوگرم تریاک تبدیل به 50کیلوگرم شدو درخصوص ماده 8نیز مجازات مربوط به 30گرم حمل، تولید، واردات و صادرات، فروش مواد روانگردان مانند هروئین و کوکائین به 3کیلوگرم افزایش یافت. با قانون جدید بالغ بر 4هزار زندانی محکوم به اعدام از طناب دار نجات یافتند.
تبسم شیکپوش
150زندانی رأی باز اینجا مشغول به کارند. اغلب آنها مجرمان حمل موادمخدر و روانگردان هستند که تا سال پیش محکوم به اعدام بودند. در میانشان هر جنس آدمی پیدا میشود؛ قربانیها، معتادان، خردهفروشها و البته دانهدرشتها. تعداد دانهدرشتهایی که دم به تله دادهاند انگشتشمار است، اما درعوض جمعیت زندانیان قربانی و معتاد مثل ریگ بیابان است.
تشخیص دانهدرشتها از میان جمعیت زندانیان کار چندان دشواری نیست؛ خودشان را تافته جدا بافته میدانند و از بقیه فاصله میگیرند. کم حرفاند و پرمدعا. به ظاهرشان اهمیت میدهند و غالبا در دام اعتیاد گرفتار نیستند. با وجود این قانون کار در اینجا برای هر زندانی رأی باز یکسان است از ساعت 7صبح تا 2بعد از ظهر و دقیقهای تأخیر توجیهپذیر نیست.
ساعت از 10صبح هم گذشته، مرد 40و چند ساله خوشپوشی از ماشین پیاده میشود و سراسیمه به سمت مزرعهای میرود که رأی بازها در آن مشغول بهکار هستند. او نیز یک زندانی رأی باز است.
زندانیها میگویند دانهدرشت کوکائین است و 8سال پیش به جرم حمل کوکائین دستگیر شده، مقدارش را هیچکس نمیداند. اما حکم اولیهاش اعدام بوده وامروز نامه آزادیاش آمده است. بااین حال در چهرهاش ردی از شادی غیرمنتظره دیده نمیشود. فقط عجله دارد و میخواهد با همان سرعتی که آمده، برود. کوتاه به 2 پرسش پاسخ میدهد ؛« از حالا میخوای چی کاری کنی؟ 2 تا نمایشگاه بزرگ ماشین دارم اونجا کار میکنم.
قبلا هم اینها رو داشتی؟ آره یه پاساژم دارم! پس انگیزه ات از فروش کوکائین چی بوده!؟...» پاسخ سؤال آخر فقط یک تبسم تمسخرآمیز است. نگاهش را میدزدد، پدال گاز را فشار میدهد و با سرعت از مزرعه قزلحصار دور میشود. طبق آمار سازمان زندانها سالانه بیش از 220تا 230هزار نفر بهعنوان مجرمان موادمخدر دستگیر میشوند، اما درصد کمی از این تعداد در رأس این هرم قرار دارند و نزدیک به 20تا 30درصد آنها بهصورت تکراری دستگیر میشوند و این چرخه همینطور ادامه دارد.
از رز بیزارم
مزرعهای که زندانیان آبادش کردهاند، محصولش انواع صیفیجات است و بیشتر گل رز و یاس. بیشتر رأی بازها هوای کارکردن در گلخانه را در سر دارند. آنها ترجیح میدهند گل پرورش دهند تا صیفیجات. به هر حال هوای مطبوع گلخانه هر کسی را سرذوق میآورد. اما محمد علی از گلخانه بیزار است. زل آفتاب در مزرعه روبازی کار میکند که هوای داغ برهوت اطراف دائم به آن شلاق میزند.
میگوید گلخانه برایش عذاب آور است تاب دیدن گل رز را ندارد و از گلها متنفر است. او وقتی به زندان افتاد 20سالش بود اما حالا 42سالش است. اهل کرمانشاه است، عاشق و دلباخته. شیرینش سالهاست به خانه بخت رفته، 21سال پیش. ازهمان روزی که محمدعلی سر عشقش قمار کرد و باخت، همه رهایش کردند و شیرین را هم شوهر دادند: «ما رعیت بودیم و شیرین بالانشین. کسی دختر به من نمیداد. اما دل شیرین با من بود. بارها خواستگاری رفتم، جواب رد دادند.
دست نمیکشیدم از درو دیوار خانهشان بالا میرفتم. آخرش برای آنکه از دستم خلاص شوند پدرش یک سنگ بزرگ انداخت جلوی پایم. گفت 2سال فرصت داری آدم حسابی شوی. تو اندازه ما نیستی.
هر وقت اندازه ما شدی بیا. بدجور تحقیر شده بودم وقتی آن حرفهای نیشدار را جلوی شیرین نثارم میکرد، چشمانم سیاهی میرفت و گوشهایم سوت میکشید. انگار مغزم در آتش بود. پدرم کارگر سادهای بود. آن موقع من هم کارگری میکردم. میدانستم فرصتم کمتر از 2 سال است. باید زود به قول پدرزن آیندهام آدم حسابی میشدم. من قمار کردم. سر زندگی و عشقم. آن روزها بازار کراک داغ بود.
از خرده فروشی شروع کردم و چون آتشم تند بود 7ماه بعد توزیعکننده عمده شدم. به سیم آخر زده بودم. یکسال نگذشته بود که خانه خریدم، ماشین لوکس سوار شدم. قرار بود امروز و فردا بروم خواستگاری که با 60گرم کراک دستگیر شدم.
آخرین تصویری که من از آزادی دارم گل رزی بود که آن روز شیرین برایم فرستاده بود. آن را روی داشبورد گذاشته بودم. دستبند به دستم بود هر چه تقلا کردم که وارد ماشین شوم و گل را بردارم مأموران اجازه ندادند. میدانستم کارم تمام است تنها آرزویم فقط آن گل رز بود که لمسش کنم، آن را ببویم و حتی شده برای همیشه شاخه خشکیدهاش را پیش خودم نگه دارم، اما نشد. حالا از گلها بیزارم بهخصوص گل رز.»
بعد از دستگیری حکم اعدامش صادر شد و محمدعلی در همه سالهای زندان، چشم انتظار مرگ بود. با از دست دادن شیرین و طرد شدن از خانه و خانواده، مرگ برای جوان 20ساله، شیرین بهنظر میرسید. حالا یکباره پس از سالها ورق برگشته و حکم زندگی بهدست محمد علی دادهاند. او نیز زندانی رأی بازی است که هفته آینده آزاد میشود.
اما کسی در خانه منتظر او نیست. پدر و مادرش اسیر خاک هستند و یک طایفه و فامیل او را به چشم یک نابکار میبینند. شیرین هفته آینده پسرش را داماد میکند و محمدعلی حوالی زندان قزلحصار خانهای اجاره کرده و قصد دارد تا ابد همسایه زندان باشد و هیچوقت پا به دیارش نگذارد.
غریبهای در خانه
نزدیک ظهر است، خانوادهها از تلاطم ملاقات افتادهاند. زنها بچه به بغل، مادران و پدران فرتوت عصا بهدست و دختران با چشمانتر و سرخ قزلحصار را ترک میکنند.
پلاک ماشینها غریبه است خیلیها از شهرستان آمده اند؛ رنج سفرهای دور و دراز را به جان خریدهاند تا دقایقی یک عزیز در بند را ملاقات کنند. رأی بازها هم کارشان تمام شده، آنها حقوق و مزایایی ندارند پس باید بعد از ظهر بروند سراغ شغل دیگری تا شکم خود و خانوادهشان را سیر کنند. کارگری ساختمان، مسافرکشی، کارواشی، پادویی، تخلیه بار و شغلهایی از این جنس، غالب پیشه رأی بازهاست.
با این حال دعا و ذکر خیر، ورد زبان تک تکشان است. زندانیان رأی باز با هر زبانی که بلدند دعا به جان باعث و بانیان حکم رأی باز میکنند. آنها هر چند زندگی دشوار و پر مشقتی را سپری میکنند اما همین که در سلول نیستند و برخی شبها کنار خانوادهشان هستند از خدا شاکرند. احمد صبح تا ظهر زندانی است و بعد از ظهرها کارگر ساختمان.
دو بچه قد و نیم قد دارد. بعد از 11سال زندان حالا 3ماهی میشود که به لطف رأی باز نیمچه سایهاش بالا سر خانواده است:«وقتی به خانه میرسم اغلب همه در خوابند. تا دیروقت کار میکنم. اما از موقعی که رأی باز شدم خیلی از مشکلات زندگیام برطرف شده، خدا میداند اگر هنوز در سلول بودم تا به حال زندگیام از هم میپاشید.»
سالهای سخت زندان، کارکردن زیر تیغ آفتاب از 7صبح تا 2بعد از ظهر در مزرعه رأی بازها، کار کارگری ساختمان تا دیروقت و نگاه سنگین فامیل و آشنایان هیچ کدام از این درد و رنجها به اندازه آنکه هنوز بچهها با پدرشان غریبی میکنند، آتش به جان احمد نمیزند.
محمدعلی یک زندانی رأی باز است که هفته آینده پس از 22 سال آزاد میشود. اما کسی در خانه منتظر او نیست. پدر و مادرش اسیر خاک هستند و یک طایفه و فامیل او را به چشم یک نابکار میبینند. محمدعلی حوالی زندان قزلحصار خانهای اجاره کرده و قصد دارد تا ابد همسایه زندان باشد و هیچوقت پا به دیارش نگذارد