در کلمه سی از حضرت سؤال شده است که ایمان چیست که خدا ما را در قرآن به ایمان فرا خوانده است و مؤمن، سعادتمند دنیا و آخرت است؟ حضرتش طبق این نقل فرمود: «الْإِیمَانُ عَلَی أَرْبَعِ دَعَائِمَ»؛ چهار ستون دارد که یکی صبر است و دومی یقین، سومی عدل است و چهارمی جهاد.
می فرماید: «وَ الْعَدْلُ مِنْهَا عَلَی أَرْبَعِ شُعَبٍ»؛ خود همین ستون بزرگ عدل، چهار شعبه فرعی دارد. «عَلَی غَائِصِ الْفَهْمِ وَ غَوْرِ الْعِلْمِ وَ زُهْرَةِ الْحُکمِ وَ رَسَاخَةِ الْحِلْمِ»؛ یعنی ارکان چهارگانه ای که زیر مجموعه عدل است عبارت است از فهم غواصانه. یک وقت است که کسی لغتی را می شناسد، ترجمه ای را می شناسد، یا مطالبی را از دیگران فرا گرفته است، این «غَائِصِ الْفَهْمِ» نیست. حضرت فرمود علم یک دریا است، اگر کسی توان آن را دارد که در این دریا غواصی کند، این به پایه ایمان بار می یابد «عَلَی غَائِصِ الْفَهْمِ». فهم هم دقیق تر از علم است. هر علمی را فهم نمی گویند، آن علم ظریف دقیق را از آن به فهم یاد می شود. فرمود این اگر در نهر بود این شخص عادل نیست و اگر در بحر بود این عادل هست. عدلی که در فقه اکبر است غیر از عدلی است که در فقه اصغر است. پس عدلی که در رساله هاست این است که کسی واجب ها را انجام بدهد حرام انجام ندهد، این می شود عادل؛ اما عدلی که در فقه اکبر در مراحل والای ایمان مطرح است آن است که دقیق، مطالب را بفهمد، از تقلید برهد، از رونویسی کردن و بازگو کردن حرف این و آن نجات پیدا کند، از نهر بگذرد در نهر شنا نکند، اهل شنای در بحر باشد غواصی کند تا گوهری نصیب او بشود، آن می شود ایمان.
فرمود: «عَلَی غَائِصِ الْفَهْمِ وَ غَوْرِ الْعِلْمِ»؛ درست است که علم فریضه است و اگر کسی مطالب عادی را ادراک کند به تکلیفش عمل کرده است، اما تا فرو نرود در این نهر و از نهر به بحر نرسد، به آن ایمان کامل بار نمی یابد. شما و همه ما آرزو داشتیم و داریم که یک چنین حدیثی که درباره سلمان وارد شده است درباره ما وارد بشود که وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) فرمود: «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیت »همه ما آرزومندیم که چنین چیزی درباره ما وارد بشود. البته این درباره عده ای قابل توجهی وارد شده است، عده ای از مردان و عده ای از زنان عالم به جایی رسیده بودند که حضرت میفرمود فلان خانم «منا اهل البیت»، فلان محدّث از ماست «اهل البیت»، بعضی از محدّثان و راویان اهل قم را هم ائمه فرمودند «منا اهل البیت» آنها که شاگردان ائمه بودند رفت و آمد می کردند صحابت آن حضرت را داشتند می فرمود فلان عالم، فلان محدّث «منا اهل البیت»، فلان زن باایمان «منا اهل البیت». این مرحله ای است از کمال که همه ما آرزومند هستیم؛ اما یک روایت نورانی را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرد که ذات اقدس الهی می فرماید: «فَالْمُؤْمِنُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْه»؛ این قدر ایمان بافضیلت است و پایگاه عمیق و عریق دارد که طیق این روایت نورانی مرحوم صاحب وسائل در آن بخش های مربوط به آداب تجارت دارد ذات اقدس الهی فرمود: «فَالْمُؤْمِنُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْه». مؤمن را گفتند آن کسی که نماز را اقامه می کند، همه شما به لطف الهی یا طلبه میباشید یا دانشجو هستید یا با قرآن مأنوس هستید، در هیچ جای قرآن خدا به ما نگفته نماز بخوانید! همه جا سخن از ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾، ﴿یقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾، است و آنجایی هم که دارد: «یصلّی»آن هم به معنای ﴿أَقِیمُوا الصَّلَاة﴾ است، چرا؟ برای اینکه خود دین نماز را ستون معرفی کرده است: «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ»،این اصل اوّل و قرآن هم کتاب حکمت است که فرمود: ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ﴾، این مطلب دوم؛ یک کتاب حکیم باید حرف های آن هماهنگ باشد، این مطلب سوم. اگر دین به ما می گوید نماز ستون دین است، بعد به ما بگوید نماز بخوان! این مطابق با حکمت نیست؛ چون ستون خواندنی نیست؛ اما وقتی بگوید: ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾، این حرف حکیمانه است. از طرفی فرمود نماز ستون دین است، از طرفی همیشه می گوید: ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾، ﴿یقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾، ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکرِی﴾، اینهاست؛ یعنی ستون را نمی خوانند، ستون را اقامه می کنند، به پا می دارند، این می شود ایمان.
ما که نماز می خوانیم، حواس ما همه جا هست به استثنای معارف نماز، داریم نماز می خوانیم، نه نماز را اقامه می خوانیم. این کم مقامی نیست که ذات اقدس الهی می فرماید: «فَالْمُؤْمِنُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْه»؛ البته این تعبیرات مربوط به فصل سوم است که «منطقة الفراغ» است، نه فصل اوّل که مربوط به ذات حق تعالی است، آنجا منطقه ممنوعه است. نه فصل دوم که مربوط به صفات ذات است که عین ذات است، آنجا هم منطقه ممنوعه است؛ اما فصل سوم مربوط به ظهور حق، نور حق، تجلّی حق، فیض حق که در نهج البلاغه آمده: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»؛ در نهج البلاغه آمده خدای سبحان «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کتَابِهِ مِنْ غَیرِ أَنْ یکونُوا رَأَوْه»؛فرمود: صدر و ساقه عالم تجلّی خداست، یک مطلب؛ قرآن جداگانه جلوه گاه خداست، مطلب دیگر. اینجا منطقه سوم است در این منطقه سوم می فرماید این شخص از من است، فیض من هم از اوست، این را می گویند عدل.
در نظام اسلامی ما عدل داریم؛ اما در نظام غیر الهی عدل اصلاً ظهور ندارد. همه شما به هر حال آشنا هستید که یک قانون و اداره یک کشور به سه عنصر محوری در دستگاه دین وابسته است: یکی مواد فرعی که به نظر ما همین رساله های عملیه و قوانین مجلس است که موضوعات را مشخص می کند. دیگران که رساله های عملی و مانند اینها را ندارند، همان قوانین جزئی است که مجلس قانونگذاری اینها تصویب می کند. این مواد حقوقی است که قابل اجراست. این مواد را از یک سلسله مبانی می گیرند؛ مثل استقلال مملکت، امنیت مملکت، آزادی مملکت، مواسات مردم، مساوات مردم، محیط زیست، عدم دخالت در زندگی دیگران، اجازه ندادن نفوذ، این حرف ها مبانی قانونگذاری است. ریشه همه اینها هم عدل است؛ یعنی کلید همه این مبانی عدل است. معنای عدل هم روشن است؛ عدل یعنی هر چیزی را سرجایش گذاشتن. هم معنای آن روشن است، هم مقبولیت و معقولیت آن؛ یعنی شما در عالم کسی را می بینید که بگوید عدل خوب نیست؟!
پس هر کشوری با یک مواد حقوقی اداره می شود، ما هم داریم آنها هم دارند. مواد حقوقی را از مبانی می گیرند، ما هم داریم آنها هم دارند. اما کلید همه این مبانی عدل است؛ معنای عدل هم این است که هر چیزی را سرجایش گذاشتن. از این جهت ما عنصر سوم را که منبع، منیع یعنی منبع! مبنا یعنی مبنا! ماده یعنی ماده! ما منابع حقوقی داریم که این مبانی را از آنها می گیریم؛ اما دست آنها خالی است، چرا؟ برای اینکه ما می گوییم عدل یعنی هر چیزی را سرجایش گذاشتن. ما می گوییم و همه مردم عالم می گویند. همه مردم عالم می گویند ما هم می گوییم که عدل یعنی هر چیزی را سرجایش گذاشتن.
اما جای اشیا کجاست؟ جای اشخاص کجاست؟ ما می گوییم جای اشیا و اشخاص را اشیا آفرین و اشخاص آفرین معین می کنند، آنها می گویند ما معین می کنیم. این است که همان فکر ربوبیت فرعونی در شرق و غرب حاکم است. فرعون که می گفت: ﴿أَنَا رَبُّکمُ الْأَعْلی﴾،نه یعنی من خالق هستم، چون خودش بت پرست بود: ﴿یذَرَک وَ آلِهَتَک ﴾، او که خالق نبود. اینکه می گفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَکمْ مِنْ إِلهٍ غَیری﴾ یا می گفت: ﴿أَنَا رَبُّکمُ الْأَعْلی﴾؛ یعنی قانون مملکت را من باید بگویم، مکتب مملکت را من باید بگویم، دین مملکت را من باید بگویم، بد و خوب مملکت را من باید بگویم. جای اشیا و اشخاص چیست را من باید بگویم. ما می گوییم جای اشیا را اشیاآفرین می گوید، این انگور را انگورآفرین گفته همه منافع آن حلال است به استثنای شراب، آنها هم می گویند بین شراب و سرکه و شربت فرقی نیست. فرق اساسی مؤمن و غیرمؤمن همین است. آنها مبانی شان گسیخته است ابتر است به منبع نمی رسد، ما به منبع می رسیم. ما دارای عدل هستیم آنها در حقیقت عدل ندارند. قبول دارند که عدل این است که هر چیزی را سرجایش باید بگذارید؛ اما سرجایش را می گویند ما معین می کنیم. چه حلال است؟ کدام ماهی حلال است و کدام ماهی حرام است؟ ما می گوییم ماهی آفرین می داند. آنها می گویند خود ما می دانیم! فرق مؤمن و غیر مؤمن این است؛ لذا ذات اقدس الهی فرمود: «فَالْمُؤْمِنُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْه».
این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود عدل چندین شعبه دارد: اوّل باید در دریای خداشناسی انسان غواصی کند و بداند که این جهان را صانعی است خدانام، شانسی دریا و آسمان و زمین پیدا نشده است، اتفاقی پیدا نشده کسی آن را نساخته است؛ «خالق السّماوات و الأرض» ساخته است. تا در دریای توحید و اله شناسی و جهان بینی کسی غوص نکند موحّد نمی شود. آن گاه وقتی بخواهد نماز بخواند، نماز را اقامه می کند؛ یعنی آماده می شود که این ستون را روی دوش بگیرد. ما که هیچ جا ندیدیم در قرآن یا روایاتی به ما بگویند: «إقرأ الصلاة»! تلاوت قرآن چرا! ﴿یتْلُوا عَلَیهِمْ﴾، ﴿یتْلُوا عَلَیهِمْ﴾ دارد؛ اما «إقرأ الصلاة» را ما نه از کسی شنیدیم و نه در جایی دیدیم، برای اینکه صلات ستون است، ستون را نمی خوانند.
از مرحوم ابن بابویه قمی(رضوان الله تعالی علیه) در همین کتاب قیم توحید صدوق از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) معنای اذان را معنای اقامه را سؤال کردند، تمام این جمله ها را حضرت شرح داد. بعد به حضرت عرض کردند که «قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ» یعنی چه؟ فرمود: «أَی حَانَ وَقْتُ الزِّیارَةِ»، ما زیارت ائمه و اولیا را شنیدیم، اما «زیارة الله» را نشنیدیم. فرمود: این نماز «زیارة الله» است، این زیارت نامه است. شما با چه کسی دارید حرف می زنید؟ یک وقت با پیغمبر و امام(سلام الله علیهما) است، می گویی «السلام علیک»؛ اما وقتی داری خدا را زیارت می کنی، می گویی: ﴿إِیاک نَعْبُدُ وَ إِیاک نَسْتَعِینُ﴾این زیارت اوست. به حضرت عرض کردند که این «قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ» یعنی چه؟ فرمود: «أَی حَانَ وَقْتُ الزِّیارَةِ». مؤمنی که این گونه برنامه دارد، البته خدا می فرماید: «فَالْمُؤْمِنُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْه».
فرمود اگر این کار را بکنید به غور علم می رسید. بعد هم بخواهید حکم بکنید حکم شما شکوفاست، روشن است، شفاف است: «وَ زُهْرَةِ الْحُکمِ» در هیچ موردی شما در حکم ستم نمی کنید، اجحاف نمی کنید، افراط و تفریط نمی کنید؛ نه در مسائل خانوادگی، نه در رابطه بین زن و شوهر؛ این همه غدّه بدخیم طلاق که متأسفانه پیش آمد، برای همین است که توقع بیجا مرد از زن، زن از مرد دارد و گرنه ائمه(علیهم السلام) فرمودند هیچ خانه ای با طلاق ویران نشده که این بافت فرسوده به آسانی ساخته بشود. طرفین گرفتار افسردگی می شوند، سرگردانی! به هر حال ما حرف اینها را گوش ندهیم حرف چه کسی را می خواهیم گوش بدهیم؟ یک بیان نورانی حضرت امیر دارد که ما یک گیاه خودرو نیستیم. در این باغ ها می دانید یک علف خودرو هست که اینها را می چینند و می اندازند دور، یک نهال های خوب، گل های خوب که باغبان تلاش و کوشش می کند که اینها را به ثمر برساند. فرمود: «زَعَمُوا أَنَّهُمْ کالنَّبَاتِ مَا لَهُمْ زَارِع »؛اینها علف خودرو هستند یا ما یک حساب و کتابی داریم؟ ائمه فرمودند هیچ خانه ای با طلاق ویران نشده که این بافت فرسوده را دوباره بشود ساخت. انسان زبانش را حفظ بکند، احترام متقابل را حفظ بکند، زن نسبت به مرد، مرد نسبت به زن، دوستانه ﴿جَعَلَ بَینَکمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾. این «زُهْرَةِ الْحُکمِ»؛ یعنی حکم شفاف، روشن، عقلی، عدلی در مسائل خانوادگی هست، در مسائل اجتماعی هست، در مسائل سیاسی هست، در مسائل قضایی هست، در همه مسائل هست.
«وَ رَسَاخَةِ الْحِلْمِ»؛ یک وقت است انسان حادثه ای که پیش آمد در آن حادثه حلیم و بردبار هست. حلم از آن کلمات بسیار دقیق عربی است که ما معادل فارسی برای آن نداریم، چون معادل فارسی نداریم گاهی حلم را به صبر معنا می کنیم و چون معادل فارسی نداریم چند تا کلمه را کنار هم می گذاریم تا بار حلم را برساند. ما می گوییم «بردبار». اگر ما یک کلمه بسیط در ترجمه حلم می داشتیم، کلمه «بردن» و «بار» را کنار هم نمی گذاشتیم، نمی گفتیم این بار سنگین را او می برد! اگر به کسی بد گفتند، او اگر توانست این بار را ببرد فوراً جواب ندهد، می گویند حلیم است. سفیهی، جاهلی، حرفی زده نسبت به او؛ او اگر این بار را برد، می گویند بردبار است، حلیم است. این لفظ را ما در فارسی معادل نداریم؛ لذا دو تا کلمه را کنار هم می گذاریم تا حلم را معنا کنیم.
اگر در مجلسی به او بد گفتند، کسی جاهل بود، مؤدّب نبود، نسبت به او بی ادبی کرد، حق او را رعایت نکرد، او اگر آن مجلس جواب نداد، بعداً در صدد انتقام برآمد، معلوم می شود حلم او راسخ نیست؛ اما اگر گذشت کرد، به طور رسمی، این معلوم می شود حلم او راسخ است. فرمود اگر کسی به مقام عدل برسد، علم او راسخ است و درصدد انتقام نیست، «وَ رَسَاخَةِ الْحِلْمِ».
بعد فرمود: «فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ»؛ اینها ارتباطی هم دارند، علم با فهم پیوند عمیق دارند. «فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ وَ مَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ الْحُکمِ وَ مَنْ حَلُمَ لَمْ یفَرِّطْ فِی أَمْرِهِ وَ عَاشَ فِی النَّاسِ حَمِیداً»؛ فرمود اینکه ما گفتیم عدل چند شعبه دارد، این شعبه ها به هم مرتبط هستند، گسیخته از هم نیستند. هم آن فهم در علم اثر دارد، هم آن علم در قدرت داوری اثر دارد، هم آن علم در مسئله حلم و بردباری اثر دارد. این است که فرمود همه این برکات، یکی پس از دیگری شامل حال همه می شود.