وحدت تنها راه نجات مسلمین از تفرقه

همان آیات قرآن کریم به صورت نهج البلاغه جلوه کرده است خود حضرت امیر وقتی قرآن را معرفی می کند، می فرماید که «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کتَابِهِ مِنْ غَیرِ أَنْ یکونُوا رَأَوْه»؛ خدا در قرآن برای بندگانش تجلّی کرد، حرف نزد

همان آیات قرآن کریم به صورت نهج البلاغه جلوه کرده است خود حضرت امیر وقتی قرآن را معرفی می کند، می فرماید که «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کتَابِهِ مِنْ غَیرِ أَنْ یکونُوا رَأَوْه»؛ خدا در قرآن برای بندگانش تجلّی کرد، حرف نزد. مردم باید متکلّم را ببینند، نه این صدا را بشنوند. «مِنْ غَیرِ أَنْ یکونُوا رَأَوْه»، این کاتب است از یک نظر، قرآن کتاب است از یک نظر، این متکلم است از یک نظر، قرآن کلام است از یک نظر، این متجلّی است از یک نظر قرآن جلوه اوست از یک نظر، تا خواننده قرآن چه کسی باشد! تا مطالعه‎کننده قرآن چه کسی باشد! این بیان لطیف مرحوم علامه طباطبایی که این اغراق نیست؛ یعنی همان مطالب بلند قرآن کریم است که از زبان مطهّر علی بن ابیطالب درآمده است. بنابراین اینکه می بینید ما درس خوان زیاد داریم؛ اما کمتر کسی به آن عالم ربّانی بودن می رسد. خود حضرت امیر وقتی خودش را معرفی می کند می گوید: «أنا من علماء الربانیین».ما اینکه آن گونه شاگرد و استاد کم داریم، برای اینکه این درس هایی که ما می خوانیم درس های عملیاتی است که چه کار بکنیم و چه کار نکنیم! اما درس هایی که مربوط به شناخت جهان است، شناخت انسان است، شناخت روابط بین انسان و جهان است، به ابدیت ما برمی گردد، ما چون یک موجود ابدی هستیم، نه یک تاریخ میلیاردی و ده میلیاردی و صد میلیاردی داریم که ما صد میلیارد سال می خواهیم زنده باشیم؛ ما یک موجود ابدی هستیم. اگر موجود ابدی هستیم فکر ابد می خواهد، عمل ابد می خواهد طرح ابد می خواهد. این نه در فقه ماست، نه در اصول ماست، نه در بحث های دیگر ماست، این در قرآن است و در نهج البلاغه. اگر ما با مُردن می پوسیدیم مشکلی نبود؛ اما با مُردن از پوست به در می آییم و ابدی می شویم. اگر ابدی شدیم باید افکار ابدی داشته باشیم زاد و توشه ابدی داشته باشیم، آن‎جا هیچ خبری نیست که کسی به داد ما برسد، چیزی به ما بدهد. امروز عمل است «وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً» حساب است «وَ لَا عَمَل».

همین جمله اوّلی که مرحوم سید رضی(رضوان الله تعالی علیه) دارد، معنا کردن آن آسان نیست، برای اینکه نه صدر آن معلوم است نه ذیلش معلوم است. این جمله اوّلی که از کلمات قصار آن حضرت است این است که «قَالَ علیه السّلام کنْ فِی الْفِتْنَةِ کابْنِ اللَّبُونِ لَا ظَهْرٌ فَیرْکبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَیحْلَبَ»؛ یعنی در فتنه ها و در رخدادهای مجهول که نه اصل آن معلوم است نه فرع آن معلوم؛ نه پایان آن روشن است نه آغاز آن معلوم؛ مثل شتربچه دو ساله باش! آن روزها این مثال ها و تشبیهات برای قوم عرب ضروری و لازم بود تا به این مسائل راه یابند. فرمود شتربچه دو ساله، نه شیر دارد که از پستان او کسی استفاده کند، نه آن قدرت را دارد و پشت صافی دارد که کسی سوار بشود یا بار بکشد. فرمود: در فتنه هایی که برای شما روشن نیست وارد نشوید. نه فتنه را شیر بدهید و بپرورانید و نه فتنه گران را سواری بدهید. ترجمه ظاهری این جمله همین است؛ اما این را کجا گفته؟ قبلش چیست؟ بعدش چیست؟ این در نهج البلاغه سید رضی حلّ نمی شود.

 آن جملهِ بعد، تقریباً بیش از چهل جمله و کلام هست. این جزء وصایایی بود که به مالک اشتر فرمود. فرمود: یا مالک!  این از اینجا شروع شد «أَزْرَی بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ»؛ جمله های بعد روشن است که به مالک گفت؛ اما آن را باید تحقیق بکنیم ببینیم که این قبل و بعدش چیست؟ به چه کسی گفته؟ به چه چیزی گفته؟ غرض این است که فهمیدن این بدون شأن نزول آن و بدون سابقه و لاحقه آن دشوار است و صرف ترجمه هم که نمی تواند بیان مراد حضرت باشد.

حضرت این که فرمود: «کنْ فِی الْفِتْنَةِ کابْنِ اللَّبُونِ»؛ آن‎جا که شما می دانی فتنه است؛ یک وقت می دانید شورش است فتنه است یک وقت می دانید قیام است، یک وقت برای شما مجهول است، یک وقت می دانید که چه کسی مظلوم است، یک وقت می دانید چه کسی ظالم است، همه اینها را حضرت در خطبه ها مشخص کرد. آن‎جایی که برای شما روشن است که ظالم کیست وظیفه چیست. آن‎جا که برای شما معلوم است مظلوم کیست وظیفه چیست. آن‎جا که برای شما روشن نیست این شورش است قیام است فتنه است، آن‎جا وظیفه را بیان کرده است. همه این جزئیات را بیان کرده است. اینکه فرمود: چیزی که روشن نیست شما باید احتیاط کنید.

احتیاط را هم قبلاً برای شما معنا کردند؛ می گویند فلان شخص محتاط است احتیاط می کند، راه احتیاط را وجود مبارک حضرت امیر به کمیل که از شاگردان مخصوص آن حضرت است آموخت. احتیاط کننده یعنی حائط دارد. شرح آن این است که وجود مبارک حضرت امیر به کمیل که از اصحاب خاص آن حضرت بود، فرمود کمیل! «أَخُوک دِینُک فَاحْتَطْ لِدِینِک»، انسان یک برادر دارد و آن دین اوست و این تقدیم خبر بر مبتدا هم مفید حصر است. نفرمود «دینک اخوک» دین تو برادر توست؛ چون «دین» مبتداست و «أخوک» خبر است. تقدیم خبر بر مبتدا مفید حصر است؛ یعنی تو فقط یک برادر داری و آن دین توست. به کمیل گفت: «أَخُوک دِینُک»، حالا یک برادر داری به نام دین، این برادر را حفظ بکن: «فَاحْتَطْ لِدِینِک». «فَاحْتَطْ»، را خودش در جمله دیگر تشریح کرد: «تَأْخُذَ الْحَائِطَةَ لِدِینِک ». احتیاط می کنی؛ یعنی دین خود را در وسط بگذار، دورش را حائط و دیوار بکش که میوه درختان دین تو را هر کسی نچیند. آدم محتاط، یعنی آدمی که دین او بارور است، درخت دین او بارده است، آدم بفهمی است، کارآمد است، علم دارد عملی دارد، مؤثر هست. فرمود تو که حالا یک عضو مؤثری هستی، درخت خود را مثل درخت دشت قرار نده؛ مثل درخت منزلی قرار بده، دورش دیوار بکش که هر کسی نیاید از میوه درخت تو استفاده نکند، از تو بهره سوء نبرد، این را می گویند احتیاط. فلان شخص محتاط است محتاط است؛ یعنی دور دین خود را دیوار کشید، هیچ بیگانه ای حق ندارد بیاید وارد باغ او بشود از عِرض او، آبروی او استفاده کند، او را وسیله قرار بدهد. «أَخُوک دِینُک فَاحْتَطْ لِدِینِک».

آن‎جا این چنین فرمودند؛ فرمود آنچه برای روشن است که این فتنه است؛ نه فتنه را تقویت بکن، نه فتنه گر را سواری بده. اگر مثل آن شتری باشی که شیر می دهند؛ کسی که شیر می دهد آن کودک را می پروراند. فرمود فتنه را با شیردادن نپروران، بزرگ نکن! و اگر فتنه گر باشد به او سواری نده، «کنْ فِی الْفِتْنَةِ کابْنِ اللَّبُونِ لَا ظَهْرٌ فَیرْکبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَیحْلَبَ»؛ نه پشتی دارد که به کسی سواری بدهد، نه ضرع و شیر و پستانِ شیردهی دارد که او را بدوشند. این یقیناً نمی تواند گویا باشد که حضرت امیر چه می خواهد بگوید، مگر اینکه قبلش روشن بشود، بعدش روشن بشود به چه کسی گفته؟ در چه زمینه ای گفته؟ که فرمود: «کنْ فِی الْفِتْنَةِ کابْنِ اللَّبُونِ لَا ظَهْرٌ». این «لا»ی نفی جنس وقتی تکرار بشود، فتحه آن به تنوین تبدیل می شود. «لَا ظَهْرٌ فَیرْکبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَیحْلَبَ»؛ نه شیری دارد که بدوشند، نه دوشی دارد که سوار بشوند؛ نه فتنه را با شیر دادن بزرگ می کند، نه فتنه گر را سواری می دهد که اگر  إن شاءالله  فرصتی شد و قبل و بعد این جمله روشن شد، ممکن است در جملات بعد روشن شود.

اما این جمله دوم که تا چهل جمله از وصایای حضرت امیر است نسبت به مالک اشتر، از اینجا شروع می شود؛ می فرماید: «یا مالک!. . . مَن أزرَی» این کلمه «مَن» در آن نامه اصلی هست؛ ولی سید رضی اینجا نیاورده است. «أَزْرَی بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ»، ما یک اخلاق داریم و یک موعظه. مستحضرید موعظه علم نیست برهان نیست مقدمات علمی ندارد، از هر کسی ساخته است؛ لذا می بینید که چهار تا آیه یا چهار تا روایت را حفظ می کند سخنرانی می کند، کار خوبی هم هست. اما اخلاق، علم دقیق فلسفی است که نفس چیست؟ آن قوای مسئول اندیشه او به نام عقل نظری با زیر مجموعه اش چند تا هستند و چه چیزی هستند و چگونه تجرّد دارند؟ آن عقل عملی که مسئول انگیزه است با زیر مجموعه آن چند تا هستند و چگونه هستند و تجرّدشان از چه سنخ است؟ رابطه این مجرّدات با هم چیست؟ رابطه آن بخش از مجرّدات با هم چیست؟ پیوند این دو صنف از مجرّدات با هم چیست؟ جنگ درونی شان در کجاست؟ اینکه می گویند جهاد اکبر! جهاد اکبر! برای همین است. آشنا شدن مرزها و مانند آن بیرون چون حسّی است، مشخص است؛ اما درون را انسان حضرت فرمود، شما از جنگ کوچک درآمدید به جنگ بزرگ باید بروید![13] مگر جنگ بزرگ فهمیدنش برای هر کسی است؟ مگر موعظه علم است؟ مگر سخنرانی علم است؟ تا آدم تجرّد روح را ثابت نکند، تا شئون روح را ثابت نکند، تا رقم اینها را ثابت نکند، تا بخش های تجرد وهمی و خیالی و عقلی اینها را ثابت نکند، تا پیوند عقلِ نظر و عقل عمل را ثابت نکند! او اصلاً حق ندارد وارد بحث اخلاق بشود، چون جنگ اکبر از آن‎جا شروع می شود. انسان می خواهد خودش را اصلاح کند چگونه اصلاح کند؟ خیلی از موارد است که انسان تحت ولایت شیطان است و نمی داند که چه کار می کند؟! چرا ما عالِم بی عمل داریم؟ چگونه می شود که انسان صد درصد میداند که رومیزی، زیرمیزی، اختلاس، نجومی حرام است ولی انجام می دهد؟ چه اهل این لباس، چه اهل غیر این لباس! با اینکه صد درصد می داند که نگاه به نامحرم حرام است به این ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ﴾ عمل نمی کند، خودش در اینجا سخنرانی کرده و کتاب نوشته! چگونه می شود انسان صد درصد عالم است و عمل نمی کند؟

این برای آن است که مسئول عمل مشخص نیست که علم هیچ کاره است در بخش عمل. اینکه می گوییم هیچ کاره است، برای آن است که در آن بخش های دقیق باید این طور حرف زد. الآن شما ببینید صدها کار را ما به وسیله چشم و گوش انجام می دهیم، بین دست و پای ما و چشم و گوش ما رابطه است، هر چه را ببینیم برابر آن حرکت می کنیم؛ اما وقتی کسی ویلچری شد با اینکه با چشم خود مار را می بیند عقرب را می بیند آن‎جا می نشیند و نیش می خورد و مسموم می شود. مگر می شود به او اعتراض کرد که مگر نمی دیدی؟! بله می بیند؛ اما هیچ ارتباطی بین دیدن و دویدن نیست، دویدن برای دست و پاست که فلج است. شما این آقا که فلج است ویلچری است مرتّب به او عینک بده، ذرّه بین بده، دوربین بده، تلسکوپ بده، میکروسکوپ بده، او مشکل دید ندارد! شما مرتّب آیه بخوان، مرتّب روایت بخوان، او مشکل علم ندارد؛ خودش اینها را گفته، نوشته، چاپ هم کرده است. مگر علم می رود؟ مگر علم امتثال می کند؟ علم مثل چشم و گوش است. تا ما درک نکنیم که مسئول عمل یک قوه دیگر است، او الآن بند است، بیان نورانی حضرت امیر این است: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَی أَمِیر»، هوس با علم کار ندارد، هوس با عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، کار دارد. اگر شما ببینید دو تا قلب رگ مویی که با چشم غیر مسلّح به زحمت دیده می شود، یکی بسته است و یکی باز، وقتی این پزشک جرّاح می خواهد عمل کند، با اینکه صدها کار را این دو تا رگ کنار هم با هم انجام می دهند، این پزشک معالج و جراح قلب می گوید هیچ ارتباطی به آن رگ ندارد، این رگ بسته است؛ با اینکه اینها صدها کار را با هم می کنند. بین علم و عقل عملی، جرّاحانه وقتی خواستیم سخن بگوییم، می گوییم کار علم چیزی دیگر است، عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان»، چیزی دیگر است و حضرت فرمود این عقل عملی در اثر هوس فلج است: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَی أَمِیر». حالا این پا که فلج است شما آسمان را ببین، زمین را ببین، این کاری با شما ندارد. آدم علم دارد برای اینکه کار انجام بدهد، این مطمئن است که کاری از شما ساخته نیست، کاری از ما ساخته نیست، کاری که نمی توانی بکنی، هر چه می خواهی بکنی بکن!

حضرت فرمود اگر کسی این درون را نشناسد، اصلاً علم را در جای دیگری صرف می کند. در این قسمت فرمود: «أَزْرَی بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ»؛ کسی طمع را شعار خود قرار بدهد، این پارچه ها و پیراهن های رویی را می گویند «دِسار»، آن زیری را آن زیرپوش را که با شَعر و موی بدن بسته است می گویند «شِعار». «الدِّسار» یک چیز است، «الشّعار» چیزی دیگر است که در نصاب مشخص شد. «اِسْتشعَر»؛ یعنی این را شِعار خود قرار بدهد. کسی که طمع را شِعار خود قرار می دهد، خود را ارزان فروخت، به رذالت کشاند، به فرومایگی و پستی کشاند. این جان آدمی که بهترین فرشته مخلوق خداست، این را ارزان فروخت. «أَزْرَی بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ»، بنابراین ما باید هر روز بررسی بکنیم در درون ما چیست!

«وَ رَضِی بِالذُّلِّ مَنْ کشَفَ عَنْ ضُرِّهِ»؛ ما مشکلات فراوانی داریم، به صاحب درد بگوییم و آن «الله» است. وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه) عرض کرد خدایا! من شکوه دارم؛ اما ﴿أَشْکو ﴾؛ من شکایتم از فراغ یوسف به توست. آدم نزد دیگری ناله بکند غیر از اینکه خودش را ضعیف کرده و ذلیل نشان داده اثر دیگری ندارد. فرمود شما هرگز مشکلات خود را با دیگری در میان نگذار، برای اینکه کاری از او ساخته نیست، آن که مشکل را حلّ می کند با او در میان بگذار.

 «وَ رَضِی بِالذُّلِّ مَنْ کشَفَ عَنْ ضُرِّهِ وَ هَانَتْ عَلَیهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَیهَا لِسَانَهُ»؛ از دیرباز گفتند زبان «قلیل الجِرم» است و نمی دانم با احیاء العلوم غزالی مأنوس هستید یا نه؟ ایشان این را نقل می کند «قلیل الجِرم» است و «کثیر الجُرم». حداقل بیست گناه بزرگ را ایشان در همان احیاء برای زبان شمرده است. فرمود انسان در درون خود یک فرمانده داخلی می خواهد؛ اگر کسی زبان خود را فرمانده خود قرار بدهد هلاکت خودش را امضا کرده است. قلم هم «أحد اللسانین» است. هم به نویسنده ها، هم به گوینده ها سفارش می کند اسرار مردم را بازگو نکنید، آبروی کسی را نبرید. «کفَی بِالْمَرْءِ کذِباً أَنْ یحَدِّثَ بِکلِّ مَا سَمِع »، فرمود: هر چه آدم شنید وارد گوش شد از این حنجره و زبان بیرون بیاید، در کاذب بودن آن همین بس! آنچه انسان شنید وارد دستگاه فکر بکند، بررسی بکند، صحیح است یا نه؟ نشر آن درست است یا نه؟ کیفیت نشر آن چگونه است؟ و مانند آن. فرمود هر کسی که قلمش را، یا زبان خود را بر خود امیر کرد، خودش را ارزان فروخت. یا به هلاکت رسید، «وَ هَانَتْ عَلَیهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَیهَا لِسَانَهُ»؛ زبان باید در اختیار ما باشد، قلم باید در اختیار ما باشد، نگاه باید در اختیار ما باشد.

الآن حداقل سی چهل سال است که این مثال ها گفته می شود؛ کسی که این دستگاه را آفرید به نام ذات اقدس الهی، می گوید از چشم چگونه استفاده کن! از سر چگونه استفاده کن! از پا چگونه استفاده بکن! از هوش چگونه استفاده بکن! مگر می شود انسان دستگاهی را خلق بکند و همین جوری رها در اختیار کسی بگذارد؟ کدام واحد صنعتی چه یخچال، چه تلویزیون، چه رادیو، چه اتومبیل که این را در اختیار بگذارند بگویند هر طور می خواهی استفاده بکنید!؟ آن کسی که این را ساخت می گوید اینجا پیچ است، آن‎جا مهره است، این‎جا راهش این است، آن‎جا راهش آن است. این که ما را ساخت گفت این روسری را روی این سر بگذار و گردن و سینه را بپوش که بیگانه طمع نکند. حالا کسی جاهلانه فریب خورده این روسری را روی چوب می گذارد با چه کسی دارد می جنگد؟ با آیه کریمه: ﴿وَ لْیضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَی جُیوبِهِنَّ﴾دارد می جنگد؛ منتها متوجه نیست این طفلک! آن که سر را آفرید گردن را آفرید سینه را آفرید گلو را آفرید، فرمود با این خمار، با این روسری بپوشان. داری با چه کسی می جنگی همه مردم علناً و عملاً بگویند این ﴿وَ لْیضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَی جُیوبِهِنَّ﴾ شعار ماست. ما حالا مشکلات داریم، کدام کشور است که مشکل ندارد، مشکلات داریم اعتراض می کنیم نقد داریم، علاج هم می کنند، اگر مشکل دارند سعی می کنند، چهار تا نگرانی هم داریم، چهار تا اعتراض هم می کنیم؛ اینها سر جایش محفوظ است؛ اما کسی در برابر فرمان الهی که خدا در قرآن فرمود: این خُمار، این روسری را روی سر بگذار، روی گردن بگذار روی سینه بگذار که نامحرم نبیند! شما آمار طلاق را ببینید از کجا شروع می شود؟ آمار ازدواج را ببینید از کجا شروع می شود؟

هیچ کس مهربان تر از اهل بیت برای جامعه اسلامی نیستند. فرمود زبان تان را، قلم تان را، فرمانروا نکنید تحت عقل تان قرار بدهید. این طور نباشد که هر چه هوستان خواست به زبان تان جاری بشود، «وَ هَانَتْ عَلَیهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَیهَا لِسَانَهُ». ما یک آبرو داریم، این آبرو برای ما نیست. آبرو غیر از مال است، آبرو غیر از خون است، آبرو غیر از مسائل دیگر است؛ آبروی مؤمن برای خود مؤمن نیست؛ لذا شما می بینید در فقه اگر  خدای ناکرده  کسی عمداً مقتول شد، باید قاتل را قصاص بکند، ﴿وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیهِ سُلْطاناً فَلا یسْرِفْ فِی الْقَتْلِ﴾ ولی اگر اولیای دم بخشیدند یا خواستند دیه بگیرند، حق آنهاست. می توان از خون گذشت؛ اما می شود از آبرو گذشت؟ این بیان نورانی مرحوم کلینی در جلد دوم اصول کافی نقل کرد که «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَی الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ کلَّهَا وَ لَمْ یفَوِّضْ إِلَیهِ أَنْ یذِلَّ نَفْسَه»؛ فرمود خدا مؤمن را آزاد خلق کرد؛ اما به او اجازه نداد که کاری بکند که آبرویش برود. این آبرو امانت الهی است نزد ما، برای ما نیست که بخواهیم هر جا بریزیم. اگر خدای ناکرده  معاذالله  به کسی تجاوز عنف شده به زنی، به کسی، خود زن رضایت بدهد، مرد رضایت بدهد، شوهر رضایت بدهد، پسر رضایت بدهد، پدر رضایت بدهد، پرونده همچنان باز است، چون آبروی زن برای زن نیست، برای شوهر نیست، برای مرد نیست، برای پدر نیست، برای پسر نیست. چرا این پرونده باز است؟ این مثل قتل نیست که کسی رضایت بدهد حلّ بشود. این معلوم می شود که بعضی از امور است حق خداست و ما «امین الله» هستیم. آبروی مؤمن، عفّت مؤمن، عصمت زن، از آن او نیست. حق خداست و او آبرومندانه باید این حق را صیانت کند. انسان «امین الله» است در بخش عِرض و آبرو، حالا مالکیت را قرآن امضا کرده است: ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکتَسَبْنَ﴾اما آبروی زن برای زن نیست، برای شوهرش نیست، برای پسرش نیست، برای پدرش نیست. آبروی مرد هم همین طور است. فرمود ما حق نداریم آبروی خود را بریزیم، کاری بکنیم که از عزت و جلال و شکوه ما کم بشود، این را حق نداریم شرعاً. سفارش می کند به پسرش که پسرجان! مبادا در جلسه ای که چند نفر جوان نشستند تو بگویی یک عده بخندند! اگر کسی طنزی گفت تو هم بخند؛ اما تو لوده ای بشوی که بگویی و دیگران بخندند این کار را نکنی! از مقام تو کم می شود، از عظمت تو کم می شود، مبادا این کار را بکنی؟! این را به پسرش وصیت می کند؛ حالا به امام حسن است. آدم دهن باز می کند در جلسه ای که پنج شش نفر نشسته اند، لوده بازی در می آورد که دیگران بخندند؟ فرمود تو انسان هستی، تو عزیز هستی، عظیم هستی، بزرگ هستی، این کار را نکنی! اینها به انسان شرف می دهند. اینها وقتی که حاضر نیستند که ما در جلسه پنج شش نفری از عظمت ما کاسته شود؛ اینها حاضرند که  خدای ناکرده  کشوری زیر بار شرق و غرب برود و به ذلّت سال های قبل برگردد که اصلاً به این کشور بها نمی دادند. ما یک سرمایه اساسی سابق داشتیم همین نفت و گاز بود اصلاً ایران را به حساب نمی آوردند. این را اجازه نمی دادند که نفت یک وزارت خانه داشته باشد یک حساب و کتاب داشته باشد. قبل از انقلاب اصلاً نفت وزارتخانه نداشت ما وزیر نفت نداشتیم. این مثل شرکت سوهان فروشی بود، شرکت بیسکویت بود. قبلاً شرکت نفت ایران و انگلیس بود، بعد از ملی شدن، شرکت ملی ایران شد، در اختیار مردم نبود. این انقلاب آمد این مردم را عزیر کرد، آقا کرد، آقای خودش کرد، آقای خیلی ها کرد. قبلاً برای ایران حسابی باز نمی کردند. اینها را همین نهج البلاغه به بار آورد. این امام را قرآن و نهج البلاغه را همه شهدا را و اینکه در تمام شب های عملیات، یا علی یا علی! یا زهرا یا زهرا! از همین جا استفاده کردند، این کشور شد آقای خود. عزت و شکوه خودمان را بخواهیم. نه بخواهیم زیر بار ذلّت کسی برویم، نه بخواهیم کسی را زیر بار ذلّت خود بیاوریم.

حضرت هم در اوّل جمله ای که فرمود در فتنه آن طور نباش! فرمود: اما ظلم ستیز باش. ببینید این تعلیمات روزانه ما ظلم ستیزی است. تعلیمات، ما در نماز که «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِفَاتِحَةِ الْکتَاب»، در «فاتحة الکتاب» چه می گوییم؟ می گوییم: ﴿إِیاک نَعْبُدُ وَ إِیاک نَسْتَعِینُ ٭ اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ ٭ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ﴾؛ راه کسانی که به آنها نعمت دادی، این یک اصل است. خدایا! راه کسانی که به آنها نعمت دادی آن راه را به ما بده! آن راه هایی که خدا به افرادی که به آنها نعمت داد چیست؟ آن را در سوره مبارکه «نساء» مشخص کرد، فرمود: ﴿فَأُولئِک مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیهِم مِنَ النَّبِیینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِک رَفِیقاً﴾؛ یعنی ما راه انبیا را می خواهیم. هر روز یعنی هر روز! از خدا می خواهیم راه ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ﴾، ﴿أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ﴾ هم ابراهیم است و موسی است و عیسی است، این هم نیمه راه است. راه اینها چیست؟

پس ما هر روز از ذات اقدس الهی راه کسانی را می خواهیم که مورد إنعام هستند، یک؛ آنها که «منعَمُ علیه» هستند در سوره مبارکه «نساء» مشخص شد که انبیای الهی هستند، دو. راه آنها چیست؟ راه آنها راه انقلاب است. ببینید موسای کلیم می گوید: ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَی فَلَنْ أَکونَ ظَهِیراً لِّلْمُجْرِمِینَ﴾، خدایا! تو به من نعمت دادی، به پاس احترام نعمت تو، من حامی ظالم نباشم، حامی مظلوم باشم. این یعنی انقلاب! این سه طایفه از آیات را که شما بررسی می کنید؛ آن وقت در نماز وقتی می گویید: ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ﴾، یک درک خاصّی از نماز دارید. اصلاً نعمت برای این است که انسان با ظالم مبارزه کند. موسای کلیم نگفت وحی فرستادی مرا پیغمبر کردی کذا، ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَی فَلَنْ أَکونَ ظَهِیراً لِّلْمُجْرِمِینَ﴾؛ همین امیر در وصیت فرمود: «کونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً»،اینها را فرمودند.

بنابراین نماز ما معنا پیدا می کند، انقلاب ما معنا پیدا می کند. ما چهار تا خلافی که چهار نفر کردند، یا چهار هزار خلافی که چهار هزار نفر کردند؛ با اصل نظام ما، با دین ما، با داشتن قرآن و نهج البلاغه بکوشیم، هم خودمان را اصلاح کنیم، هم با کمک سایر دوستان، آنها را هم سرجایشان بنشانیم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان