هجرت از جهل و بدی ها به سوی آگاهی و رشد

اگر کسی بخواهد با قرآن آشنا باشد که باید آشنا باشد، بخواهد با نهج البلاغه آشنا باشد که باید آشنا باشیم، باید در خدمت نظام و انقلاب باشد که باید باشیم، هیچ چاره ای نیست که اینها این دو ثِقلِ ثقیل و ثَقَل در تاج سر ما قرار بگیرند و در خدمت آنها باشیم

اگر کسی بخواهد با قرآن آشنا باشد که باید آشنا باشد، بخواهد با نهج البلاغه آشنا باشد که باید آشنا باشیم، باید در خدمت نظام و انقلاب باشد که باید باشیم، هیچ چاره ای نیست که اینها این دو ثِقلِ ثقیل و ثَقَل در تاج سر ما قرار بگیرند و در خدمت آنها باشیم. در یکی از کلمات نورانی آن حضرت یعنی کلمه پنجاه و چهارم فرمود: «لَا غِنَی کالْعَقْلِ وَ لَا فَقْرَ کالْجَهْلِ وَ لَا مِیرَاثَ کالْأَدَبِ وَ لَا ظَهِیرَ کالْمُشَاوَرَةِ». این کلمات قبلاً بود، اسلام لغت جدید نیاورد، مصداق تازه آورد، یک؛ دست مردم را گرفت از جاهای محدود و تنگ بلند کرد، اینها را هجرت داد و آنها را مهاجر کرده به منطقه های وسیع، دو؛ هجرت تنها از مکه به مدینه یا از مکه به حبشه نیست، هجرت از طبیعت به مثال، از مثال به عقل، از عقل بالاتر، از مُلک به ملکوت، این را می گویند هجرت. اگر کسی بتواند از محدوده عرف مهاجرت کند به محدوده عقل برسد و از مرز عقل مهاجرت کند به مرحله شهود برسد؛ یعنی از جهل مهاجرت کند به علم برسد، بعد از ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾، برسد، این می شود هجرت. وجود مبارک حضرت امیر فرمود مؤمن کسی است که مهاجرت بکند از دنیا به آخرت برود. این جا که نشسته گویا بهشت را دارد می بیند: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ»، برای همین هاست. هجرت که مکانت است نه مکانی. وقتی به حضرت عرض کرد: «صِفْ لِی الْمُتَّقِین»، حضرت چه فرمود؟ فرمود تو نمی توانی تحمّل کنی! برای اینکه من یک مدرّس عادی نیستم که سخنرانی بکنم و تو گوش بدهی. من کسی هستم که «ینْحَدِرُ عَنِّی السَّیل وَ لَا یرْقَی إِلَی الطَّیر».[6] کسانی که در دامنه کوه کوه های خیلی بلند زندگی می کنند، حالا شاید صد سال دویست سال بگذرد سیلی بیاید. این کوه ها ظرفیت سیل را ندارند با اینکه خیلی بلند هستند. تنها کوهی که هر وقت باران بیاید سیل دارد کوه قله دماوند است. از بالا تا پایین چند هزار متر است تا بیاید پایین سیل است. فرمود که ما که کوه های عادی نیستیم. من اگر سخنرانی بکنم سیل می آید تو را می برد. او اصرار کرد به هر حال حضرت سخنرانی کرد و سیلش آمد و او را برد «فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً کانَتْ نَفْسُهُ فِیهَا» در همان جا جان داد. فرمود من گفتم سیل است! «ینْحَدِرُ عَنِّی السَّیل»؛ شما این دامنه های کوه را ببینید می بینید که خیلی از این پرنده ها روی آن کوهها می نشینند پرواز می کنند؛ اما ندیدید که پرنده ای روی قله دماوند برود بنشیند، مگر آنجا جای پرواز پرنده است؟! فرمود نه هر فکری می تواند علی شناس باشد «وَ لَا یرْقَی إِلَی الطَّیر» نه هر کسی می تواند در دامنه سخن علی بنشیند مگر اینکه تکه تکه کنید. «ینْحَدِرُ عَنِّی السَّیل وَ لَا یرْقَی إِلَی الطَّیر».

فرمود مهاجرت کنید از ماده به مثال، از مثال به عقل، از مُلک به ملکوت. الفاظ جدیدی را دین نیاورده است، مصادیق تازه آورده است. فقر و غنا همین طور است، عقل هم همین طور است. قبلاً می گفتند عقل، اما نمی فهمیدند عقل یعنی چه! وجود مبارک رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) عقل را معنا کرده است، فرمود شما «عَقَلَ» را به کار می بردید، «عِقال» را به کار می بردید، این زانوبند شتر جموح و چموش را می گفتند عِقال. اینکه می گفتند: «اعْقِلْ و تَوَکل»؛ «با توکل زانوی اشتر ببند»؛ این زانوبند شتر چموش و جموح را می گفتند عِقال. حضرت فرمود ما که از عقل حمایت می کنیم، برای اینکه یک نور الهی است که زانوی شهوت و غضب را عقال می کند و نمی گذارد شهوت سرکشی کند و غضب سرکشی کند و هر کسی هر حرفی را بزند هر جایی را نگاه بکند. عقل را به این جهت عقل گفتند. فقر را هم فرمود: «لَا فَقْرَ کالْجَهْل».

قرآن کریم مطالب عادی را هم با آن نکات دقیق بیان می کند. ما کسی که جیبش خالی است کیفش خالی است را می گوییم گدا. گدا بار علمی ندارد. عرب هم در قبال گدا فاقد را به کار می برد، کسی که فاقد است. اما اصرار قرآن کریم این است که بگوید ملّتی که جیبش خالی است کیفش خالی است او فاقد و گدا نیست، او فقیر است. فقیر بار علمی دارد. فقیر به معنی گدا نیست. این بر وزن «فعیل» به معنی مفعول است، کسی که ستون فقراتش شکسته است و قدرت ایستادن ندارد را قرآن می گوید فقیر. فرمود مال مملکت و مال بیت المال ستون فقرات یک ملّت است، ملّتی که کیفش خالی است جیبش خالی است او گدا نیست، او فقیر است او نمی تواند بایستد و ایستادگی کند. مسکین هم همین طور است. فرمود گاهی ستون فقرات بدن شکسته است او نمی تواند بایستد ویلچری است. یک وقت ستون فقرات عقل می شکند او نمی تواند اصلاً فکر کند؛ برای او هم که نمی شود ویلچر تهیه کرد. فرمود: «لَا فَقْرَ کالْجَهْل » یک آدم جاهل ستون فقرات عقلش شکسته است، یک؛ آنجا جای ویلچر هم نیست، دو. هیچ ثروتی مثل عقل نیست که عقل عقال می کند و جلوی اختلاس را، جلوی نجومی را، جلوی ضعف مدیریت را، جلوی بد دینی را، جلوی تنگ نظری را، فرمود همه اینها را عقال می کند.

«لَا غِنَی کالْعَقْلِ وَ لَا فَقْرَ کالْجَهْلِ وَ لَا مِیرَاثَ کالْأَدَبِ»؛ وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) به یکی از شاگردانش فرمود: «فَإِنْ مِتَ فَوَرِّثْ کتُبَک بَنِیک»؛ طرزی درس بخوان که بچه های تو چهار جلد کتاب تو را ارث ببرند، نه اینکه کتاب بخری بیاوری در کتابخانه. باسواد شدن جُرم نیست، عالم شدن گناه نیست، حرف فهمیدن و حرف آوردن نقص نیست. فرمود طرزی زندگی کن که چهار جلد کتاب تو را بچه های تو ارث ببرند. «فَإِنْ مِتَ فَوَرِّثْ کتُبَک بَنِیک»، اینها را بگذار. حضرت هم فرمود: «لَا مِیرَاثَ کالْأَدَبِ»؛ این امور علمی را به ورثه تان بدهید، آن وقت کشور می شود آباد. کدام غرب است که بتواند کشور عقل را، کشور غنی را از پا دربیاورد؟ فرمود: «لَا مِیرَاثَ کالْأَدَبِ وَ لَا ظَهِیرَ کالْمُشَاوَرَةِ»؛ از فکر دیگران کمک بگیرید. «ظهیر»؛ یعنی پشتیبان. «ظَهر»؛ یعنی پشتیبان. این تظاهرات که می کنند از ظهور نیست، از «ظَهر» است؛ یعنی همه پشت به پشت هم می دهند، پشتوانه یکدیگر هستند پشتیبان یکدیگر هستند، مطلبی را تثبیت می کنند؛ این می شود تظاهرات. نه به معنای ظهور است، به معنای ظَهر است، پشتیبانی است پشتوانه است. فرمود: «لَا ظَهِیرَ کالْمُشَاوَرَةِ».

در کلمه 55 فرمود: «الصَّبْرُ صَبْرَانِ: صَبْرٌ عَلَی مَا تَکرَهُ وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُ»؛ در نصوص دیگر صبر را سه قسمت کردند؛ منتها این سه قسمت طولی است و نه عرضی. می گفتند یا صبر «علی الطاعة» است، چون در بعضی از روایات به سه قسمت تقسیم شده است: «صبر علی الطاعة»، «صبر عن المعصیة»، «صبر عند المصیبة». اگر ـ خدای ناکرده ـ ناگواری پیش آمد «عند المصیبة» انسان جزع نکند و اگر آزمون الهی فرا رسید در گناه، «صبر عن المعصیة»، یعنی خویشتن داری کند. درباره طاعت که حتماً باید انجام بدهیم، این صبر را باید تحمل کرد «صبر علی الطاعة». این درست است؛ ولی وقتی بررسی کنید، میبینید این سه ضلعی در طول هم هستند، نه در عرض هم. صبر یا از روی دشواری است یا از شهوت و از دلخواهی است. دشواری دو قسم است: یا اطاعت است یا معصیت؛ آن خوشایند فقط معصیت است. صبر یا بر مصیبت است یا بر طاعت که دشوار است. «صبر عن المعصیة» صبر از خوشحالی و مانند آن است. این سه قسم در عرض هم نیست؛ لذا اگر در بعضی از روایات تثلیث شده و در بعضی از روایت تثنیه، که حضرت می فرماید: «الصَّبْرُ صَبْرَانِ صَبْرٌ عَلَی مَا تَکرَهُ وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُ»؛ برای اینکه «ما تکره» دو قسم است: یا اطاعت است که انسان دشوار است برای او که جهاد کند، روزه بگیرد و مانند آن؛ یا مصیبتی رخ داده است که برای او ناخوشایند است. اگر آن سه قسم را در طول هم بدانیم چه اینکه این چنین است، با این دو قسمی که در عرض هم است هماهنگ است.

«الصَّبْرُ صَبْرَانِ صَبْرٌ عَلَی مَا تَکرَهُ وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُ». بعد فرمود: «الْغِنَی فِی الْغُرْبَةِ وَطَنٌ وَ الْفَقْرُ فِی الْوَطَنِ غُرْبَةٌ»؛ انسان یا در شهر خودش است که راحت است، اگر کاری داشته باشد دوستان برای او انجام می دهند، مشکلی داشته باشد حلّ می کنند و اگر در سفر باشد که بیگانه باشد ناشناخته باشد در زحمت است. فرمود غنا و توانگری در غربت به منزله وطن است. یک انسان مسافر هم اگر وضع مالی او خوب باشد آنجا امکاناتش هست؛ مثل اینکه در وطن خودش است. انسانی که دستش تهی است و جیبش خالی است در شهر خودش هم غریب است. چون فرمود: «لَا غِنَی کالْعَقْلِ وَ لَا فَقْرَ کالْجَهْلِ»؛ یک انسان عاقل هر جا برود وطن اوست. یک انسان جاهل هر جا زندگی کند در غربت است، برای اینکه نه آداب حرف زدن را بلد است، نه آداب معاشرت را بلد است، نه جذب دوست را آشناست، به هر حال بیگانه است؛ لذا فرمودند حتماً عالِم بشوید و به آن علومی که شما را به آن حیات معنوی می رساند آشناتر گردید. این تعبیر «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ»،که از وجود مبارک حضرت به ما رسیده است؛ این مبتدا مذکر خبر مؤنث است، اینکه نمی شود! این «تاء»، «تاء» در «فَرِیضَةٌ» تای مبالغه است نه تای تأنیث؛ یعنی فهمیدن خیلی خیلی خیلی واجب است. اگر گفتند فلان کس علامه است، یا زینب کبری عقیله بنی هاشم است، به همان معنا که زینب کبری(سلام الله علیها) عقیله بنی هاشم است به همان معنا حسین بن علی عقیله بنی هاشم است؛ چون این تای عقیلة، تای مبالغه است، نه تای تأنیث. مثل اینکه آدم «خلیفة الله» است نه «خلیف الله»، ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾، نه «خلیفاً». «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ»؛ یعنی خیلی خیلی خیلی واجب است. آدم تا نفس می کشد باید چیز بفهمد. این علمی که این قدر طلب آن فریضه است و واجب است و دین بر آن تأکید می کند، برای اینکه جامعه را زنده می کند. علمی که بفهمد چگونه زندگی بکند، چگونه با مشکلات کنار بیاید و اگر آن علم را فراهم نکرد گرفتار فقر می شود، یعنی ستون فقراتش شکسته است. اینجا هم فرمود: «لَا فَقْرَ کالْجَهْلِ». این غنا و فقر را چون قبلاً معنا کرده است منحصر در غنا و فقر مالی نیست؛ چون فرمود: «لَا غِنَی کالْعَقْلِ»، یک؛ «لَا فَقْرَ کالْجَهْلِ»، دو؛ بعد فرمود: «الْغِنَی فِی الْغُرْبَةِ وَطَنٌ»، همان طور که آیات قرآن «یفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»؛ روایات هم این چنین است.

خدا مرحوم صاحب جواهر را غریق رحمت کند! یک بیان لطیفی دارد و آن این است که روایتی را می خواهد در جواهر با روایت دیگر معنا کند، میفرماید: این چهارده نفر مثل یک متکلم هستند. اینکه می بینید ما بعضی از روایات را به بعضی از روایات دیگر معنا می کنیم، برای اینکه ملاک حجیت قول، نه نبوت است و نه امامت. اگر حرف پیغمبر حجت است، اگر حرف امام(سلام الله علیهما) حجت است؛ چون معصوم هستند؛ لذا اگر روایتی از فاطمه زهرا(سلام الله علیها) به ما برسد ما کاملاً به آن فتوا می دهیم، برای اینکه معصوم اشتباه نمی کند. ملاک حجیت، عصمت است؛ او هیچ اشتباه نمی کند. اگر اشتباه نمی کند سخنی را دارد مطلبی را دارد، می شود حجت.

این چهارده معصوم در حقیقت یک نفر هستند؛ لذا فرمود ما کلمات اینها را به یکدیگر ارجاع می دهیم، مثل اینکه بعضی از سخنان او را به بعضی دیگر ارجاع می دهیم. روایات هم همه اش همین طور است چه رسد به اینکه روایات یک معصوم. فرمود: «الْغِنَی فِی الْغُرْبَةِ»، چون قبلاً غنا را معنا کرد؛ یعنی عقلی را که انسانِ مسافر باعث می شود که او در وطن زندگی کند، همیشه در وطن است. جهل یک مسافر همیشه او را مسافر می کند ولو در وطن زندگی کند.

در بخش دیگر فرمود: «الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا ینْفَدُ»؛ در این آیه نورانی که فرمود اگر کسی مؤمن بود و به اصطلاح عقیده خوبی داشت و حُسن فاعلی داشت، عمل صالح داشت و به اصطلاح حُسن فعلی داشت، آن حُسن فاعلی و این حُسن فعلی، آدم خوب و کار خوب؛ اگر کسی آدم خوبی بود و کار خوبی داشت، معتقد بود و عامل بود، مؤمن بود و عمل کرد، ﴿فَلَنُحْیینَّهُ حَیاةً طَیبَةً﴾؛ این وعده را خدا داد. ذیل این آیه از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) سؤال شده است که حیات طیبه چیست؟ فرمود: «هِی الْقَنَاعَة»؛ انسانی که به حلال قانع باشد، او دارای حیات طیبه است؛ نه بیراهه می رود و نه راه کسی را می بندد، نه نظامی را گرفتار می کند، نه جامعه ای را به زحمت می اندازد. فرمود: «الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا ینْفَدُ». بعد از این آیه استفاده کردند که اگر کسی به شما هدیه ای داد، سعی کنید بهتر از آن یا مثل آن را برگردانید. از همین آیه ﴿وَ إِذَا حُییتُم بِتَحِیةٍ فَحَیوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا﴾. آن عالم بزرگایشان یک احتیاط وجوبی می کرد؛ می گفت اگر کسی سلام کرد که جواب سلام واجب است، اگر در کنار سلام گفت: «صبّحکُمُ الله»، احتیاط واجب این است که انسان هم بگوید «صبّحکُم الله» یا کلمه ای بگوید که ترمیم کند. به همین جمله قرآن تمسک می کرد که خدا در قرآن فرمود: ﴿وَ إِذَا حُییتُم بِتَحِیةٍ فَحَیوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا﴾، این شخص که گفت: «صبّحکم الله» یک تحیت است، یک اِکرام است، یک اجلال است، ایشان یک احتیاط وجوبی می کرد. وجود مبارک حضرت امیر دارد اگر تحیتی به شما شده است، به هر نحوی؛ حالا یا مالی یا غیر مالی؛ شما مثل آن یا بهتر از آن را، این را از همین آیه قرآن گرفته است: ﴿بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا﴾، یا مثل همان را یا بهتر از آن را. این است که جامعه را با تحیت می تواند به مقصد رساند نه با بی اعتنایی. جامعه ای که الآن متأسفانه پانزده میلیون پرونده دارد ـ بارها به عرض دوستان رسید ـ این پانزده میلیون که با خودشان دعوا ندارند، با پانزده میلیون دیگر دعوا دارند، این سی میلیون هم که در آسمان ها زندگی نمی کنند، در همین شهر و روستا زندگی می کنند، حداقل با یک نفر مأنوس هستند می شود شصت میلیون. جامعه ما که شصت میلیون شب و روز باهم دعوا دارند این چگونه می تواند به مقصد برسد؟ آن بیست میلیونش هم که یا کودک هستند یا پیرزن و پیرمرد هستند. ما از خدا چه توقّعی داریم؟ آن سلام کردن، ادب کردن، احترام کردن، خوش بین بودن، بد کسی را نخواستن، بد نگفتن. کشورهایی هستند که ده برابر ما هستند، ما هشتاد میلیون هستیم آنها یک میلیارد و ششصد میلیون یعنی ده برابر ما هستند با کفر دارند کشورشان را اداره می کنند این چین است. ما با داشتن این قرآن و عترت این علی و حسین(صلوات الله علیهم اجمعین) نتوانیم خوب زندگی بکنیم، معلوم می شود که به این حرف ها عمل نکردیم. فرمود: «لَا فَقْرَ کالْجَهْلِ»، این چگونه می تواند به مقصد برسد؟ تابستان امسال چند نفر از اساتید دانشگاه چین، چند تا استاد و چند تا دانشجو همین طور آمدند روی صندلی نشستند در نهایت ادب، نهایت سکوت، چهار تا سؤال کردند و بلند شدند رفتند. طرز نشستن آنها، سؤال کردن آنها، ادب آنها را آدم می بیند. چطور یک کشور کفری ده برابر ماست و دارد با امنیت زندگی می کند، ما منتظر قاچاق آنها هستیم! این معلوم می شود که ما نهج البلاغه را کنار گذاشتیم. این دستورها را کنار گذاشتیم. شما بزرگواران و علما و ائمه جمعه حتماً با این کتاب آشنا باشید، حتماً این کتاب را درسی قرار بدهید حتماً خودتان استفاده کنید، در حوزه ها تدریس کنید، برای شاگردان خود، برای جلسات خود، تا مردم علوی بار بیایند. ما یک حرف تازه ای زیر این آسمان از قرآن شنیدیم، قبل از قرآن که این حرف ها نبود که انسان مرگ را می میراند نه بمیرد. شما از هیچ کسی نشنیدید غیر از وحی که انسان مرگ را می میراند، مرگ تحت سلطه انسان است. انسان یک موجود ابدی است هست که هست که هست که هست. قرآن که نگفت «کلّ نفس یذوقها الموت»؛ هر کسی را مرگ می چشد! فرمود: ﴿کلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾؛ هر کسی مرگ را می چشد. روشن است که هر ذائقی مذوق را هضم می کند. ما هستیم که مرگ را می میرانیم. ما هستیم که مرگ را در خود هضم می کنیم زیر پا لِه می کنیم و سفر می کنیم و دیگر مرگی نیست. این بیان نورانی حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) را در روز عاشورا بخوانید؛ در بحبوحه ای که مثل قطرات باران تیر می آمد حضرت به اصحابش چه گفت؟ فرمود: «صَبْراً بَنِی الْکرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»؛ کمی صبر کنید، مرگ پلی است زیر پای شما، مرگ که مهاجم نیست، شما مرگ را می میرانید روی مرگ پا می گذارید می روید آن طرف که خبری از مرگ نیست. مرگ بعد از مرگ، مرگی دیگر است؟ ما حساب یک میلیارد و دو میلیارد و هزار میلیارد سال نیست، ابدیت است ﴿خالِدینَ فیها أَبَداً﴾، این ابد را باید همین جا بسازیم. اگر ما ابدی هستیم که هستیم، اگر تنها دشمن ما مرگ است که مرگ است، اگر در مصاف با مرگ ما پیروز هستیم مرگ را می میرانیم باید ابدی بیندیشیم و این کار از درس و بحث محض به دست نمی آید. از خون شهدا به دست می آید که این خون ریخته شده است. در این زیارتنامه ها بارها به عرض شما رسید که اینها منشأ برکت است. این درس یعنی درس است. این زیارتنامه که بعد از عرض ادب به پیشگاه شهدا عرض می کنیم چه می گوییم؟ می گوییم: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ». این کشور استعمار داشت، استحمار داشت، استثمار داشت، استعباد داشت، الآن هم کم و بیش از گوشه و کنار بیرون مملکت هست، اینها را که آب پاک نمی کند، اینها را که برف پاک نمی کند. سگ اگر ولوغ کرد به هر حال یا خاک یا آب پاک می کند؛ اما ولوغ استکبار و استعمار صهونیسم را که خاک پاک نمی کند، آب پاک نمی کند؛ فقط خون پاک می کند که آمده است. فرمود: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ». الآن این دامدارها چه کار می کنند سگشان وقتی ظرف را ولوغ کرده چه کار می کنند؟ قدری خاکمالی می کنند قدری هم با آب پاک می شود؛ اما ولوغ ترامپ و امثال ترامپ را که آب پاک نمی کند، خاک پاک نمی کند؛ فقط خون پاک می کند که خون آمده است؛ «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ». «بیننا و بین الله» ما در برابر این خون ها مسئول هستیم. ـ خدای ناکرده ـ اگر نتوانیم این جامعه را طرزی تربیت کنیم که دیگر اختلاس نباشد این بی عرضگی بانک ها نباشد، این باندبازی نباشد، این سکه فلان و سکه فلان نباشد؛ حق این شهدا را ادا نکردیم. اگر یک باران فراوانی بیاید و کشاورز نتواند از آن استفاده کند حق باران را ادا نکرده. قرآن چه می گوید؟ فرمود حالا که شهدا آمدند خون دادند زمین را پاک کردند آماده کردند شما موظف هستی که میوه طیب و طاهر بدهی. اگر روایات مفسر قرآن است که هست، قرآن هم مبین روایات است که هست. روایات فرمود کشوری که شهید داد: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ»، قرآن هم می فرماید: ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّیبُ یخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾؛ کشور پاک باید میوه پاک بدهد. آدم عاقل مدیر مدبّر دست و چشم پاک، میوه این کشور است. ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّیبُ﴾؛ صغری را روایات مشخص کرده، کبرای را آیات مشخص می کند. این «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ» را روایات مشخص کرده، آن ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّیبُ یخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾ را قرآن مشخص کرده، که این چنین باید باشد تاکنون ـ إن شاءالله ـ امیدواریم که این چنین عمل کرده باشیم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان