روزنامه اعتماد - محمد میلانی: بهطور کلی کار روی هر تفکر فلسفی و اندیشههای سیاسی منشعب از امر تفکر فلسفی - بالاخص تفکر سترگ کسی، چون هگل - جز با فلسفیدن و درک تاریخ، فرهنگ، زبان و مولفههای ذهنی و سنت آن متفکر یا فیلسوف امکانپذیر نمیتواند باشد.
اگر مراد قطعی این باشد و بپذیریم که مانند یک امر عقلانی- فلسفی به مقوله توجه کردهایم، پس فهم فلسفه هگل نیز جز با فهم تاریخ و فرهنگ آلمان و مهمتر از همه زبان آلمانی که در نوع خودش ساحتی از بزرگترین اندیشههای بشری را شامل میشود، بیهیچ تردیدی غیر ممکن است.
هگل و شناخت مبانی تفکر منتهی به امر سیاسی و اجتماعی
گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، به طرز بسیار همهجانبهای از همان ابتدای ورودش به دانشگاه و توجه فلسفیاش تمایل خاصی به ادیان در جهان و امر دینی به مثابه عامل حرکت در تحولات اجتماعی و نیز سیاسی جوامع بشری داشت. بالاخص که انقلاب بزرگ و اثرگذار فرانسه تفکر او را به سیاست و اجتماع بسیار مورد تاثیر خود قرار داده بود.
«کاشتن درخت آزادی» به عنوان یک کار نمادین، اما بسیار هدفمند او، به همراه شلینگ دیگر فیلسوف همدوره آلمانی وی که ایدهآلیسم آلمانی به او نیز بسیار بدهکار است، نشان از قدرت اثرپذیری او از این انقلاب را داشت. پس بر این مبنا هگل همزمان دارای دو ساحت اثرپذیر از دین و نیز نگرش سیاسی یا بهتر بگوییم آزادیخواهانه سیاسی است.
قابلیتی که بهطور کلی به زمان حضورش در فضای آکادمیک دانشگاه ینا شکل گرفت. از اینرو فلسفه سیاسی هگل ارتباط تنگاتنگی با فلسفه عمومی او دارد. او معتقد است باید ذات سیاست در مرتبه ذات فلسفه مطرح شود، پس فلسفه سیاسی او بر اساس آگاهی به خود است.
از آنجا که هگل سیاست را وسیله رسیدن به آگاهی به خود تصور میکرده است، افرادی، چون افلاطون که به امر آموزش کودک توجه دارند مورد انتقاد او هستند. او مساله سیاست را در سطح تحول ذهنی جستوجو میکند و سعی دارد از تصور و پذیرش یک به اصطلاح امر انتزاعی به امری درخور ساختار انضمامی برسد.
امری که هگل در واقع اولین فیلسوفی است که به دنبال این مهم با استناد به امر ذهنی و در طول تاریخ فکر و ذهن تا زمانه خودش جستوجو میکند. دیالکتیک هگلی، معنای روح، علمالاجتماع وی و نیز سیاست از دیدگاه وی دقیقا متاثر از این پروسه ارزشمند فکری او است. بر این مبنا هر یک از فلاسفه و متفکرانی که هگل بنیانگذار اندیشه آنها بوده و تا به امروز هست دقیقا متاثر و متوجه به این امر تاریخی هستند.
شناخت و شهرت برای هگل به عنوان متفکری جدی و اثرگذار
تکامل اندیشه فلسفی و معیارهای اندیشه منتهی به علم سیاست و اجتماع در نزد هگل، افکار او مصادف با سالهای فعالیت و تحقیق وی در دانشگاه ینا محقق شد.
در همان سالها یعنی بهطور دقیق سال 1806 بود که پدیدهشناسی ذهن یا پدیدارشناسی را نوشت؛ یکی از تاثیرگذارترین نوشتههای فلسفی که تاثیر بسزایی در آینده هگلیها هم توانست بگذارد. در این زمان بود که متدلوژی هگل نیز بیش از هر نظر فلسفی دیگری در زمانه خودش اهمیت اجرایی بسزایی یافت.
فارغ از این امهات هگلی بخش عمده فلسفه اجتماعی و سیاسی هگل که مراد این مقاله نیز بر پایه آن است در کتاب فلسفه حق آمده است. توجه و دغدغه اصلی وی علاوه بر توسعه و تنظیم روابط موجود در ساختار دولت و همچنین توجه به ابزار تاثیرگذار اجتماعی بر پایه نظریه دولت مدرن بنا شده است.
پس از آن کمکم نظریه اخلاقی دولت در متن فلسفه ایدهآلیستی آلمان پدید آمد. وی برای ربط دادههای درونی و ظاهری دولت در پی اثبات این نکته بود که جهان عینی نهادها و قوانین در جهان ذهنی و آگاهی انسان ریشه دارد. پس لاجرم برای اثبات این یگانگی و آشتی دادن تضادها، فلسفهای مبتنی بر اندیشه روح یا ذهن عرضه کرد، چراکه دولت در اندیشه هگل جزیی از پویش تکاملی روح است که اهمیتی ارزشگذارانه و تاریخی مییابد.
مبانی اثرگذاری اندیشه سیاسی و اجتماعی هگل
نکته بسیار حایز اهمیت در تفکر سیاسی و اجتماعی هگل این است که به طرز بسیار هوشمندانهای سیر تکوین تفکر فلسفی هگل منطبق با ساختاریابی اندیشه سیاسی و اجتماعی وی است.
برخلاف برخی فلاسفه مطرح که ابتدا فلسفه فکری آنها شکل و قوام مییابد و سپس دوره بعد تفکر آنها مصادف با بسط نظریههای اجتماعی و سیاسی آنها میشود، هگل همزمان این دو پروژه بزرگ فکری را راهبری میکند. یعنی در بخش هگل جوان وی بر تاثیرگذاری «تاریخ» و «سنت» بر «ذهن» انسان و در نتیجه بر «شناخت انسانی» تکیه داشت.
در اندیشه هگل، تاریخ در فکر و اندیشه تاثیر میگذارد و، چون هیچ چیز بدون معرفت انسان، ظهور و بروز ندارد هیچ چیز حتی انسان هم بدون تاریخ ظهور و بروز نخواهد داشت. حال برای آنکه مطلب بهتر دستگیرمان بشود باید به یاد بیاوریم که کانت اصل واقع را قبول داشت ولی شناخت و رهیابی انسان به آنان را ممکن نمیدانست. اما هگل و حتی دیگران متاثر از او تفاوت ذهن و واقع را نیز در آستانه فروپاشی قرار دادند.
تاریخ و امر فراتاریخی و تاثیر این رهیافت بر اندیشه سیاسی هگل
هگل امور را به دو بخش تاریخی و فراتاریخی تقسیم میکند و معتقد است که امر فراتاریخی نیز در تاریخ ظهور پیدا میکند. به عقیده هگل، عقل امری فراتاریخی است که تاریخ را به دنبال خود میآورد و در تاریخ ظهور و نمود پیدا میکند، (عمده نظریات هگل در باب تاریخ، در کتاب «عقل در تاریخ» وی آمده است.) از اینرو به اعتقاد وی عقل نیز تاریخمند است و آنچه فراتاریخی است، فطرت است، پرسشگری از مبدا، امر فراتاریخی مشترک در میان همه انسانها را تشکیل میدهد.
وی بر این باور بود که فطرت در آینده ظهور پیدا میکند. تاکنون توجه بشر به پاسخ به سوال از مبدا معطوف شده بود و، چون پاسخها متفاوت بودند، تاریخها و سنتهای مختلفی پدید آمدهاند و وحدتی ظهور نیافته است.
سنتها یا آشکارا با هم مخالفند یا در تفسیر و تطبیق با یکدیگر اختلاف دارند و از آنجا که این سنتها و تاریخها بر معرفت انسانها اثر میگذارند، لذا انسانها در فهم یکدیگر و فهم کسانی که دارای سنت دیگری هستند، دچار مشکل و سوءفهم میشوند.
اما با توجه به پرسش واحدی که همیشه بوده است، نوعی وحدت در میان سنتها پدید میآید و در سایه آن وحدت میتوان به جامعه واحد جهانی رسید. این را اگر بتوان به معنای فرمی از غایت امر اجتماعی هگل دانست، پس بیدرنگ میتوان ذهن را به سمت دولت مدرنی سوق داد که پیشتر در مواجهه با اندیشه سیاسی هگل عنوان شد.
اگر این مبنا را مفروض بدانیم برای فهم هگل توجه به جنبههای دیگری از دوره جدید که بر اندیشه غرب موثر بوده است، ضروری است. همه اجزای یک تمدن و یک دوره تاریخ مرتبط با یکدیگرند و چنین نیست که این اجزا بر حسب اتفاق کنار یکدیگر قرار گرفته باشند.
این وجه نظر کلانگارانه (Holistigue) هگل است که هم به نوبه خود اساس تفکر سیاسی- اجتماعی او را شکل داده و نیز نگرش به تاریخ فلسفه غرب از حیث توجه به فلسفههای مضاف و نیز توجه فیلسوفان به ساختار امر و فعل سیاسی را در طول تاریخ فلسفه پس از هگل را شکل میدهد.
بازخوانی دوباره تاریخ فلسفه غرب بر مبنای نگاه هگل به دولت مدرن
فلسفه در غرب دوره جدید، صرفا یک امر فرافرهنگی در کنار سایر مسائل فرهنگی نیست، بلکه ذات و درونمایه تمدن جدید است. بر این اساس ما باید به کل فرهنگ غربی نگاه کنیم و فلسفه جدید غرب را در رابطه با سایر اجزای فرهنگی آن مورد لحاظ قرار دهیم.
بر این مبنا فلسفه قائم به عقل نیست، بلکه این عقل است که قائم به فلسفه است. فلسفه غرب در دوره جدید از آنجایی آغاز شد که مبنای پرسش اصلی در یک حرکت موثر به سمت شناخت خود عقل به جلو رفت. آری؛ «عقل چیست؟»
توجه و نگاه به این پرسش بنیادین در بزرگمرد تفکر مغرب زمین ایمانوئل کانت کتاب «نقد عقل محض» را به عالم فلسفه بخشید. از این دوره به بعد است که برای فهم فلسفه غرب، باید از قالب فکری سنتی بیرون بیاییم و به اصطلاح پرسش عقل از عقل را مبنای شناخت قرار بدهیم.
آخرالامر اگر مبانی فکری صحیحی را اختیار کرده باشیم به مولفه سومی میرسیم. پاسخی که نهایتا غرب به این پرسش میدهد، تاریخ است و آن مرحله مطلقی که در تاریخ مبنای درک انسان مدرن را تشکیل میدهد، تکامل عقل است. از اینرو زمان برای هگل به درستی میتواند دوره مدرن توامان با درک درست از مفهوم عصر روشنگری باشد.
تاثیر نهضت روشنگری بر فلسفه هگل
اثرگذاری وجه فلسفی نهضت روشنگری بر هگل بسیار جدی قلمداد میشود. مسائل اساسی که هگل با آنها مواجه بود، همان مسائلی بودند که نهضت روشنگری هم با آنها روبهرو شده بود و همزمان وقت آن رسیده بود که تاریخ تفکر غرب برای گسترش سیطرهاش در دوره مدرن به هر حال پاسخ درخور عقلانیت جدید پیدا کند.
نخستین تاثیر نهضت روشنگری بر اندیشه هگل برجسته کردن مفهوم فایده انگاری در مکتب هگل بود. مکتب فایدهانگاری، چون معیار خوب یا بد بودن رفتارها را فایده مقوم بر آنها میداند، جهان و طبیعت را در خدمت انسان تلقی میکند.
همان بنیان تفکری که امروزه منتقدان مدرن مدام این نگاه بسط یافته را برسر اندیشمندان مدرن میکوبند که با این معیار که در نهایت به خداانگاری بشر مدرن در نگاهش به طبیعت ختم شد، باعث شد تا این حجم از مشکلات و بحرانهای متعدد و مختلف برای انسان مدرن پیش بیاید.
از سوی دیگر شناختشناسی (اپیستمولوژی) معرفتی به انسان و دنیای پیرامون یا متعلق شناختش و همچنین نوع ارتباط بشر با این ساختارها در مطمح نظر نهضت روشنگری قرار گرفت.
از این نظرگاه اخلاق در فلسفه هگل از آن جهت که معطوف به منفعت فردی و بهزیستی بود با وجوه فایدهانگاری روشنگری پیوند خورد. همین مساله که اساس پرهیز از عمل ذهنی و تمرکز زاهدانه اثرگذار بر عمل بالفعل فردی داشته و دارد، یکی از ریشههای مدرنیته محسوب میشود.
در نگاهی به عناصر فلسفه حق هگل میتوان به چنین برداشتی رسید که هگل با تاکید زیاد بر این وجه اساس حق در ذهن را امری کلی میداند که جایگاه دقیق و منشا آن اراده است. اراده آزاد است پس به نظام حق، حوزه آزادی عمل داده شده است. جهان بسان ذهن آدمی است که مانند طبیعت ثانوی از خود به بیرون از وجود خود وانهاده شده است.
اما وجه دیگر نهضت روشنگری که بر اندیشه هگل تاثیر گذاشت وجه آموزشی نتایج روشنگری و نیز مقومات فرهنگی آن بود. به نظر او فایدهانگاری به صرف و محض امری مادی نیست، بلکه از آنجا که امری ذهنی است، باید بر نوعی آموزش استوار باشد.
این درست است که ارتباط فلسفه هگل با دوره مدرن بیشتر از آموزههای دانشگاهی وی است و سنت فلسفی در خوانش و تحلیلهای هگل جایگاه بسیار بزرگتر و بیشتری دارد، اما نباید این را موقعیتی دانست که هگل امر مدرن را کمتر درک کرده است.
از قضا رویکرد اینچنین هگل است که تعریف و ظرفیت او را از شناخت و بر شناخت دولت مدرن تجربهای ناب و منحصربهفرد کرده است. برای نمونه همین مبحث آموزش در نزد هگل که پیشتر عنوان شد بر اساس گفتههای خودش آموزشی بر مبنای مدرن شدن و مدرن بودن است.
روشنگری و مدرنیته به عنوان دو اصل اساسی در دولت مدرن هگلی
بیایید بپذیریم که روشنگری یک جریان (Movment) است؛ اما مدرنیته یک پروژه بزرگ هنری، فلسفی و یک وضعیت ذهنی اثرگذار در روش زیست اجتماعی است. گونهای همزیستی متقابل بر اساس اتکا بر عقل نوین در انجام امور اجتماعی است.
هنر را نیز از آن جهت مثال زدم که آن طور و آنقدر که هنر در شکلگیری مدرنیته از ابتدای امر تاثیرگذار بود، شاید هنوز رویکردهای دینداری، فلسفی و نگاه به امر اجتماعی و سیاسی به آن حد از پویایی و میل به تغییر نرسیده بودند.
از آغاز نهضت رنسانس تا اواسط قرن 19 جامعه و تاریخ شاهد ظهور دورههای متعددی بودند که در آن بسیاری از اصول پراهمیت نظیر خردگرایی، نگاه توامان با انتقاد بسیار به سنت مطرح شدند؛ دورهای که به مدرنیته شهرت یافت.
اما روشنگری، جنبش و جریانی روشنفکرانه مربوط به دوره معینی از مدرنیته و به نحوی خاص قرن هجدم بود. در واقع بیان روشنگری، همان اصولی هستند که در شکلگیری و انسجام مدرنیته و ظهور گسترده آن نقش بسیار جدی در قامت سرزمینی به وسعت اروپا بازی کردند.
انسان که ملاک و معیار بسیار مهمی برای ساختار مدرنیته شده بود، بهطور گستردهتری فضیلت بسیار قدرتمندی در نسبت با هزاره قرون وسطایی یافت تا طبیعت را عاقلانه تسخیر کند و از پیشداوری و هر آنچه توضیح عقلی ندارد، بپرهیزد.
پروتستانتیسم اگر خاصه از بیان مداوم قرون وسطای یا اندیشه دینمداری اینجا به دنبال معنا باشد باید بگوییم که یکی از عوامل پیدایش مدرنیته از قضا همین رویکرد دینداری منتهی رویکرد بر خلاف دینداری سنتی (کاتولیک یا ارتدوکس) بود.
تقدس مالکیت خصوصی، عقلگرایی و طبیعتگرایی، در پروتستانتیسم موجب شد تا خوشبختی زمینی به عنوان جایگزین پیشداوریهای غیرعقلانی مطرح شود. آنچه در واقع بر این مبنا میماند صفحهای صاف بود که باید نهادهای مبتنی بر عقل را روی آن ساخت، ایده خوشبختی زمینی، ترقی و ساختاریابی مجدد اجتماعی بود که به نوبه خود حرف تازهای در اروپای آن روزگار میتوانست باشد.
هگل فیلسوفی که مدرن بود
این مبنا به ما کمک میکند تا هگل را فیلسوفی منتسب به دوره مدرنیته بدانیم، زیرا پایه روشنگری نفی انتقادی سنتهاست. نفی انتقادی به معنای انکار سنتها نیست، بلکه نفیای را شامل میشود که در نهایت انسان منکر حضورش نمیشود و چنانچه دلیلی کامل و موجه دال بر انکارش نباشد، میتواند به مثابه امری سنتی وارد دوره و محدوده مدرن تلقیاش کند.
همین نکته مهم است که با وجود تاثیر جنبش روشنگری بر هگل، تاکید او بیشتر بر مدرنیتهای است که بسیاری از صاحبنظران و هگلشناسان معتقدند دولت مدرن نمیتواند دولتی هگلی نباشد. در واقع مدرنیته پلی است در تکامل روح به سوی آزادی.
خودآگاهی روح مهمترین منش دوران جدید است و اندیشه انتقادی موتور محرک این خودآگاهی است. هگل که بنیاد مدرنیته را در واقع به معنای خاص کلمه عنصری ذهنی میدانست بر این باور بود که آگاهی از خویشتن نیازمند آزادی، تعمیق فردیت، استقلال کنش و مهمتر از همه انتقاد است. همچنین نباید فراموش کرد که هگل انتقاد را آن خصلت روح ذهنی میداند که خود جزیی یا کودکی در روزگار نو است.
فهم آزادی به مثابه عنصری اصیل در آموزههای سیاسی
آزادی طبق فهم هگل در قالب سه مولفه از آزادی منشعب و مطابق فهم کانت - به مثابه عالیترین شکل آزادی است که در قامت تفکر فلسفی از گذشته تا زمان هگل رسیده و شاید این هگل باشد که این معنای آزادی را از گذشته خودش به کلی جدا میکند.
نزد هگل عقل-برخلاف کانت- مشتمل بر امیال فردی و امری است که در طول تاریخ و در بستر اجتماع و دورانها تکامل میتواند بیابد و به اعتلا برسد. از نظر وی عقل صرف قوانین صوری نیست؛ بلکه صورتی است که با گذر و حرکت تاریخ کمال میپذیرد و صورت راستین، مطلق و کمالیافته خود را مییابد. بنابراین هگل برای تحقق عقل که خود آزادی و سرشت روح است، وجود بستری مناسب را ضرور میداند.
هگل میگفت اگر همه چیز از فرد ناشی شود، آن فرد میتواند در جاهایی بینهایت اراده آزاد خودش را پیش ببرد. اگر در جایی، مبنای بیرونی برای فرد وجود نداشته باشد، حوزه مناسبات اجتماعی متوجه خطرات بسیاری میشود. از اینرو فلسفه حق زندگی را به تصویر میکشد که در آن آزادی و عقل و در یک کلام روح متحقق میشود.
زندگی اخلاقی یا فلسفه سیاسی هگل پیگیری ارادهای است که با هستی خویش از جنینیترین وجود تا متکاملترین شکل ارتقا مییابد و به آزادی راستین در قالب زندگی اخلاقی میرسد. بنابراین ضرورت شکوفایی آزادی راستین- همانگونه که هگل آن را بیان میداشت- نظام و فلسفه سیاسی هگل را که در زندگی اخلاقی بیان میشود، اقتضا میکند.
دولت مدرن هگلی و جامعه مدنی
دولت مدرن هگلی فقط با تمایزش از جامعه مدنی و در یک فرآیند و تحولی دیالکتیکی پدیدار میشود. دولت مدرن هگل سرانجام به عنوان کلیت فرآیند رشد فردی، یعنی به عنوان نظم اخلاقی مکنون در آگهی ذهنی و مندرج در قوانین و نهادهای مشخص عینی و بیرونی ادراک میشود.
همچنین در نظر او جامعه مدنی و دولت بیرونی مراحل یا مراتبی در روند تکامل انسانی به شمار میروند. امری که در فرآیندی دیالکتیکی محقق میشود. درست در همین بخش است که هگل از جامعه مدنی و لفظش عبور میکند و به مفهوم دولت ضرورت میرسد.
دولتی که خود مقطع و وسیلهای برای رسیدن به نظام دولت اخلاقی و از همه مهمتر دولتی عقلانی است. در چنین جامعهای به اصطلاح بیرونی است که فرد به عنوان جزیی از نظام اجتماعی و دولت اثرگذار به کلیت فکر و اندیشه و نوعی نظام عقلایی اجتماعی میرسد.
هگل آشکارا از دولت به عنوان سازمان عینی سخن گفته است. معنایی از دولت سیاسی که خودش به ساختار و شاکله دولت از منظر نظام قدرت و نهادهای حکومتی تاثیرگذار نگاه میکند؛ خصلت اساسی دولت سیاسی که در ساختار عینی نظام سلطنت مشروطه خودش را نشان میدهد و اصل اساسیاش متضمن اصل تفکیک قوای حکومتی یا در حکومت است.
منابع:
1- اندر شناخت هگل، روژه گارودی، باقر پرهام.
2- پدیدارشناسی روح هگل، ژان هیپولیت، کریم مجتهدی.
3- هگل و مبادی اندیشه معاصر، امیرمهدی بدیع، احمد آرام.
4- مقدمهای بر پدیدارشناسی روح هگل، محمود عبادیان.
5- عقل در تاریخ، هگل، حمید عنایت.
6- هگل و فلسفه مدرن، دکتر علی مرادخانی.
7 -http: //www.journalofdemocracy.org/articles/gratis/Boroumand.pdf
8 -Walter, Kaufmann, (1972) , The Hegel Myth and its Method, Hegel: A
Collection of Critical Essays, edited by Alasdair Mac Intyre, (London: University
of Notre Dame Press.
9 -G.W.F, Hegel, (1972) , Hegels Lectures on the History of Philosophy, trans.
E.E.A. Aldane and F.H. Simson, vol, III, (London: Routledge and Kegenpaua Press.)