وی با وجود اینکه هنوز در دوران جوانی است اما تا امروز در حوزه ترجمه و زمینه های فرهنگی کارنامه خوبی از خود بر جای گذاشته است.
ایسنا به بهانهی انتشار تازهترین اثر ترجمهی وی گفتوگویی با این جوان فعال در عرصهی ادبیات و فرهنگ ترتیب داده که از نظر میگذرد.
*تازهترین اثر ترجمهای که از شما منتشر شده مجموعه داستانهای "ببر و بچه" است. با توجه به اینکه این کتاب از ترکیب حدود 10 داستان از نویسندگان متفاوت و همچنین چند یادداشت تشکیل میشود، چطور در فرایند ترجمه یکدست بودن و هماهنگی کل مجموعه را حفظ کردید؟
انتخاب داستانها شاید سختترین بخش ترجمهی این کتاب باشد. مرجعی وجود ندارد که بتوان آثار ترجمه نشده را پیدا کرد و ملاحظات بازار هم که دغدغهی دیگر ترجمه است؛ حتی خوانندگان حرفهای معمولاً حاضر نیستند به آثار نویسندگان گمنام روی آورند و به همین دلیل است که مکرراً لیستی از آثار پرفروش توسط انتشاراتیها منتشر میشود؛ مثلاً شما نمیتوانید هیچ انتشاراتی شناخته شدهای را پیدا کنید که وداع با اسحلهی ارنست همینگوی یا صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز را منتشر نکرده باشد.
تلاش من این بود که داستانها را حول یک محور جمع کنم و تا اندازهای توانستم آنها را در باب مسائلی پیرامون جنگ و تبعیض انتخاب کنم؛ اگر چه موضوعات دیگری مثل عشق، عرفان و دوستی هم از مضامین پرتکرار داستانها هستند.
*تاکنون چه کتابهایی از شما منتشر شده است؟
ترجمهی مجموعهی داستانی ببر و بچه اولین مجموعهی منتشر شدهی من است. این کتاب ترجمهی ده داستان آمریکایی و انگلیسی قرنهای 19 و 20 است که عموماً به مسائلی پیرامون پدیدهی نامیمون جنگ میپردازد. در این کتاب تلاش کردم آثار کمتر دیده شدهی نویسندگان بزرگ را انتخاب کنم تا پازل نگاه دوستداران ادبیات را وسیعتر کند. کتاب دست کم دو شاهکار ادبی از "جوزف کنراد" و "توماس ولف" دارد که موضوع داستان کنراد عشق، استعمار و تصوف شرقی و داستان ولف نیز موضع همدلانهای با شورش یک سیاه پوست در عصر برده داری آمریکا که به یک باره علیه نظام بردگی و نژادی سفید پوستان دست به قیام میزند، دارد.
پیش از این نیز یک چهارپارهی داستانی با موضوع سیاسی – اجتماعی جامعهی کنونی ایران داشتم که متأسفانه نتوانست از خان پرمشقت مجوز ارشاد عبور کند و بنا دارم که اگر از تغییر وضعیت ناامید شدم، این مجموعه را به صورت آفست منتشر کنم. مضاف بر اینها، کتاب بسیار مفصلی در باب نقد ادبی نگاشتهام که به نقد و بررسی 50 اثر ادبی ایران و جهان میپردازد و به همت انتشارات هامون فرآیند چاپش را میگذراند که امیدوارم در ماههای آینده منتشر شود.
*آنچه در عصر کنونی در بیشتر ترجمههای موجود مشاهده میشود، دور شدن از متن اصلی کتاب است. با توجه به اینکه گاهی مترجم به دلیل محدودیتهایی در نگارش و قواعد زبانی اختیار تغییر - به گونهای که به متن اصلی ضربه نزند - را دارد، این تغییرات را تا چه اندازه جایز می دانید؟
البته که پایبندی به متن مبدأ رکن اصلی ترجمه است. بسیاری از مدرسین ترجمه حتی پا را فراتر گذاشته و بر اقتصاد واژگان تأکید میکنند؛ یعنی مترجم نه تنها باید نسبت به متن امانتدار باشد، بلکه اندازهی جملات و پاراگرافها هم باید با متن نویسنده در یک نسبت ادبی و ریاضی قرار بگیرد. ولیکن در پارهای موارد، دیگر چارهای باقی نمیماند و مواردی پیش میآید که واژهها معادل دقیق فارسی ندارند و باید به اصطلاح پارافریز (بازنویسی یا خلاصه نویسی) شوند و از ترجمهی برخی کلمات به خصوص قیدها، که تعدادشان در انگلیسی خیلی زیاد است، باید چشم پوشی کرد.
در ترجمهی دو داستان "آندرس بیز" در این کتاب (ببر و بچه)، گاه با جملاتی به بلندای شش خط مواجه میشویم و چارهای جز این نبود که من آنها را به دو یا سه جمله بشکنم یا در داستان مرداب جوزف کنراد در انتقال معنا، گاهی باید صناعات و شگردهای ادبی مثل تسجیع نادیده گرفته میشد.
البته امانتداری شرط بسیار مهمی برای ترجمه است اما فهم خواننده مهمتر از امانتداری است؛ چراکه ملاک این است که خواننده متن را بفهمد، در غیر این صورت ترجمه اصولاً کار بیهودهای از آب درمیآید.
*آیا قوانینی در صنعت نشر کشور و حوزهی ادبیات بینالملل وجود دارد که اصل امانتداری متن مبدأ را الزامی کرده باشد؟
مرجع رسمی در ساز و کار نشر وجود ندارد که ترجمه را با متن اصلی تطبیق دهد و مرجع غیررسمی هم خود ناشرین هستند؛ البته اگر تخصصی در این زمینه داشته باشند. در کشورهای پیشرفته هم دولتها نه در ترجمه، که در هیچ حوزهی دیگری نقش تصدیگری ندارند. تا جایی که میدانم، در کشورهای دیگر خود ناشرین هستند که در سنجش وفاداری به متن نظارت دارند، چون ناشرین در یک رقابت شانه به شانه با یکدیگر بوده و نمیخواهند آماج حملهی مطبوعات رقیب قرار بگیرند و احتمالاً اعتبارشان خدشهدار شود. اما با همهی این تفاسیر، وفاداری به متن اول و آخر به وجدان حرفهای خود مترجم برمیگردد. من بارها دیدهام که حتی بدون مراجعه به متن اصلی هم میشود به اشتباهات فاحش برخی مترجمین کمحوصله پی برد و این نادیده گرفتن حق خواننده است چرا که خواننده بابت این ترجمه هزینه میپردازد.
*در حال حاضر با افزایش نرخ کاغذ و متعاقباً رکود انتشاراتیها، بسیار دیده میشود که انتشاراتیهای معروف و معتبر اقدام به چاپ کتابهای کممحتوا که بعضاً نیز به قلم افراد مشهور در عرصههای دیگر نگاشته شده، میکنند. این مسئله چقدر میتواند به صنعت نشر و فرهنگ مطالعه آسیب وارد کند؟
بله؛ من هم معتقدم که اگر چه هر کتاب حداقل ارزش یک بار خواندن را دارد، اما هر متنی ارزش ترجمه کردن ندارد.
در بازار کتاب هم مثل سایر موارد، برندها، عنوانها و شهرت نویسندگان هستند که حرف اول را میزنند. شاید این حرف واکنش خیلیها را برانگیزد، اما همهی کارهای "هاروکی موراکامی" ارزش ترجمه نداشتند و صرفاً نامزدی چند ساله جایزهی نوبل ادبیات بود که برای موراکامی اعتبار جهانی آورد؛ به گونهای که حتی ضعیفترین آثارش نیز در ایران به چاپ دهم و بیستم رسیدهاند، این در حالی است که نویسندگان مستعدتر بسیاری در ایران و در حوزهی ادبیات جهانی وجود دارند که مهجور و گمنام ماندهاند.
*چه تمهیداتی برای بهبود وضعیت صنعت ترجمه که به خاطر وجود دارالترجمهها و گسترش کتابهای قاچاق از رونق افتاده، وجود دارد؟
فکر میکنم نهادهای غیررسمی مثل مطبوعات و ناشرین و البته منتخبینی که اشراف کافی بر موضوع ترجمه دارند، بهترین گزینهها برای این کار باشند.
*با توجه به اینکه در بازار کار ترجمه، علاوه بر فارغالتحصیلان رشتهی زبان و ترجمه، سایر فارغ التحصیلان نیز مشغول به فعالیت هستند، نظر و ارزیابی شما از این موضوع چیست؟
اساساً با نگاه انحصاری به هر مقولهای از جمله ترجمه مخالف هستم و معتقدم همانطور که علوم انسانی مثل سیاست یا دینداری به رغم تخصصی بودنشان نمیتوانند در انحصار تفسیر و تحلیل دانشآموختگانشان باشند، ترجمه نیز به همین صورت است و نمیتواند در انحصار فارغالتحصیلان رشتهی زبان و ترجمه قرار بگیرد؛ علاوه بر این، ترجمهی آثار تخصصی مثل فلسفه، حقوق و امثالهم نیازمند تساط بر ترمینولوژی (اصطلاح شناسی یا واژه شناسی) این رشتهها است.
بسیاری از مترجمین بزرگ اصلاً تحصیلات آکادمیک ندارند؛ نمونهی بارز آن "نجف دریابندری" است که آثار بسیار فاخری از وی به جا مانده یا "مرحوم حسن زنگنه" که علیرغم پیشینهی نظامیاش، تسلط عجیبی بر اسناد تاریخی عصر استعمار داشت. یا "عزت الله فولادوند" که تحصیلاتش در حوزهی فلسفه بوده و ترجمههای بسیار ماندگاری هم در این حوزه به جا گذاشته که بعید میدانم از دست دانشآموختگان رشتهی مترجمی برآید.
*بیشتر افراد اهل مطالعه و یا حتی کتابخوانهای آماتور ارتباط خوبی با داستانهای کوتاه ندارند و گاهی نیز برخی به اشتباه تصور میکنند داستان کوتاه خلاصه شدهی یک رمان است. اگر بخواهید این ابهام و تصور اشتباه را برطرف کنید، داستان کوتاه را چگونه تعریف میکنید؟
داستان کوتاه ژانر بسیار محترم ادبیات است و هواداران پرشور خودش را هم دارد.
داستان کوتاه عموماً با قصه اشتباه گرفته میشود. قصه یک روایت خیالی است که همیشه آدمهای بد شکست میخورند و آدمهای خوب پیروز میشوند اما داستان به این شکل نیست. داستان صاحب تم و درون مایه است و لزوماً قهرمانها بر ضد قهرمانها پیروز نمیشوند. سخن مشهوری است که میگوید "قصه برای به خواب رفتن خواننده است و داستان برای بیدار کردن او."
*برخی کتابخوانان حرفهای معتقدند در زمانی که نرخ همه چیز رو به فزونی میرود، کتاب جزء یکی از کالاهای ارزان قیمت محسوب میشود. نظر شما چیست؟
معتقدم که کتاب نه تنها در قیاس با کالاهای اقتصادی، بلکه در مقایسه با کالاهای فرهنگی مشابه مثل فیلم یا نقاشی نیز کالای ارزانی است. بخش عمدهای از قیمت کتاب به هزینهی کاغذ، چاپخانه و انتشاراتیها و سود کتابفروشیها اختصاص پیدا میکند؛ دستکم تجربهی نشر کتاب ببر و بچه به من ثابت کرد تنها کسی که از کتاب بهرهای نمیبرد خود نویسنده یا مترجم کتاب است.
به تغبیر "ویلیام فاکنر"، خلق یک اثر ادبی حاصل تعرق روح است؛ یعنی چیزی است که کسی آن را نمیبیند. اساساً جامعه مصائب و رنجهای بسیاری از افراد را نمیبیند؛ کار عوامل پشت صحنهی یک فیلم، خون دلهایی که یک معلم میخورد یا کلنجارهایی که یک نقاش یا گرافیست با خودش دربارهی یک اثر دارد را هیچ کس نمیبیند، ولی حاصل کار یک بساز و بفروش چون عینیت دارد را همه میبینند و چه بسا آن را هم ستایش میکنند.
افراد درگیر نویسندگی و نشر آدمهای عاشقی هستند، چون از هر منظر که به آن بنگریم اصلاً بیزینس دندان گیری را نمیبینیم.
*وضعیت ادبیات و فرهنگ در استان بوشهر را چطور ارزیابی میکنید؟ برخی فعالان باسابقه در این عرصه معتقدند در دههی اخیر، رواج فردگرایی سبب عدم انسجام در این عرصه شده است؛ نظر شما در این باره چیست؟
شرایط فرهنگی استان بوشهر هم چیزی جدا از مجموعهی کل کشور نیست و باید گفت با شرایط مطلوب فاصلهی بسیار زیادی دارد. رکود بخش فرهنگ را نمیشود صرفاً به حاکمیت نسبت داد؛ اگر چه نگاه نه چندان مهربان دستگاههای فرهنگی سهم به سزایی در این بیرونقی دارند اما وجه دیگر این کساد بازار فرهنگ، با موانع جامعهشناختی و فرهنگی قاطبهی جامعهی ایران نسبت دارد.
این یک واقعیت است که ما ایرانیان گرفتار نوعی تکبر خود همه چیزدانی بوده و خودمان را نیازمند فکر و اندیشهی دیگران نمیدانیم.
کتاب خواندن اساساً در ایران امری لاکچری و زینتی به حساب میآید؛ حتی بسیاری از افرادی که کتاب خواندن را به دیگران توصیه میکنند خودشان با کتاب بیگانه هستند. سرانهی مطالعه و آمار فروش کتابهای غیردرسی گواهی بر این وضعیت است.
*و حرف آخر؟
چیزی که شاید ناگفته مانده باشد، توضیحی دربارهی یادداشتهای پایانی کتاب ببر و بچه است. بخش آخر کتاب که به نقد و بررسی برخی از داستانها میپردازد، برای وضوح بیشتر بخشیدن به داستانها است. بر خلاف تصور عامهی مردم، کار نقد به معنای خرده گرفتن از متن نیست؛ وظیفهی نقد هشیارانهتر دیدن و کنجکاوانهتر خواندن است و نه اینکه بخواهیم متن را از منظر خوبی یا بدی بسنجیم.
موضوع دیگری که علاقهمند به گفتن آن هستم، تشکر ویژه از دوست عزیزم "حمید مؤذنی" است که اگر انرژیهای مثبتشان نبود شاید هیچ وقت دست به انتشار این کتاب نمیزدم.