ریزش های قیام امام حسین علیه السلام

در مسیر حرکت امام حسین علیه السلام از مکه تا هنگام شهادت حضرت، عدّه ای به ندای حق و یاری طلبی امام لبیک گفتند و عاقبت به خیر شدند و به سعادت رسیدند

ریزش های قیام امام حسین علیه السلام

در مسیر حرکت امام حسین علیه السلام از مکه تا هنگام شهادت حضرت، عدّه ای به ندای حق و یاری طلبی امام لبیک گفتند و عاقبت به خیر شدند و به سعادت رسیدند. عده ای نیز با نیت های متفاوت، از پذیرش ندای یاری امام سر باز زدند و دچار خسران ابدی شدند. در مقاله پیش رو با روش توصیفی و شیوه کتابخانه ای تعدادی از مهم ترین مصادیق ریزش های این قیام را بررسی می نماییم تا بتوان با عبرت آموزی از سرنوشت ها در مسیر جقّ گام برداشت و از خط یزیدیان فاصله گرفت.

1. ضحاک بن عبدالله

او تا دقایق پایانی حماسه عاشورا در کنار امام شمشیر زد و شماری از لشکریان دشمن را از پای درآورد. دلاوری او در روز عاشورا به قدری بود که امام بارها او را تشویق و دعا فرمود.

او از نزدیک شاهد صحنه مظلومیت خاندان رسالت بود، اما بر عاقبت نیکوی خود پشت پا زد و خود را از فیض شهادت در رکاب سالار شهیدان محروم ساخت. وی به دنیا دل بسته بود و اسبش نیز وسیله پیوند مجدد او به این زندگی ناپایدار و گذرا گردید.

ابومخنف از عبدالله بن عاصم الفائشی به نقل از ضحاک بن عبدالله مشرقی آورده است: وقتی دیدم یاران امام حسین (ع) کشته شده اند و با ایشان به جز سوید بن عمرو خثعمی و بشیر بن عمرو حضرمی باقی نمانده اند، خدمت اباعبدالله آمدم و گفتم: «یا ابن رسول الله! به خاطر دارید که بین من و شما چه شرطی بود؟» حضرت فرمود: «آری، من بیعت خود را از تو برداشتم، ولی تو چگونه می توانی از بین سپاه دشمن فرار کنی؟» گفتم: «من اسب خود را در خیمه ای پنهان کرده ام و به همین جهت بود که پیاده می جنگیدم.»[1]

ضحاک سوار بر اسب شد و از صحنه نبرد گریخت. تعدادی از لشکریان عمر سعد به تعقیبش پرداختند تا این که ضحاک به دهکده ای نزدیک ساحل فرات رسید و آن جا توقف کرد. تعقیب کنندگان او را شناختند و با حمایت و کمک تعدادی از بنی تمیم که آنان نیز از تعقیب کنندگان بودند، ضحاک را از کشته شدن رهایی دادند.[2]

ضحاک از محدثان و گزارشگران واقعه کربلا در کوفه است. برخی از مورخان، از جمله طبری، جریان بیعت شب عاشورا توسط امام حسین (ع) و اظهار وفاداری یاران را از قول ضحّاک نقل کرده اند.[3]

2. عبیدالله بن حر جعفی

عبیدالله، از اشراف، شجاعان و شعرای معروف کوفه بود و در گروه پیروان عثمان قرار داشت. وی پس از قتل عثمان، کوفه را به قصد شام ترک گفت و در کنار معاویه جای گرفت و با سپاه او در جنگ صفین شرکت جست. وی پس از شهادت حضرت علی (ع) به کوفه بازگشت. ابن حر، در منزل بنی مقاتل با کاروان امام حسین (ع) مواجه شد. حضرت نخست، حجاج بن مسروق را به منظور همراهی و یاری به نزد او فرستاد، اما عبیدالله بن حر به فرستادۀ امام جواب رد داد و گفت: «به خدا سوگند از کوفه بیرون نیامدم جز آن که اکثر مردم خود را برای جنگ مهیا می کردند و برای من کشته شدن حسین(ع) حتمی شد. من توانایی یاری او را ندارم و اصلاً دوست ندارم که او مرا ببیند و نه من او را!»

پس از بازگشت حاجیان از مکه، امام خود به همراه چند تن از یارانش به نزد عبیدالله رفت و پس از سخنان آغازین به وی چنین فرمود: «ای ابن حر! مردم شهرتان به من نامه نوشته اند که همه آنان به یاری من اتحاد نموده و پیمان بسته اند و از من درخواست کرده اند که به شهرشان بیایم، ولی واقع امر بر خلاف آن چیزی است که ادعا کرده اند، تو در دوران عمرت گناهان زیادی مرتکب شده ای. آیا می خواهی توبه کنی تا گناهانت پاک شود؟!» ابن حر گفت: «چگونه؟» امام فرمود: «فرزند دختر پیامبرت را یاری کن و در رکابش بجنگ!» ابن حر گفت: «به خدا قسم کسی که از تو پیروی کند به سعادت ابدی نایل می گردد، ولی من احتمال نمی دهم که یاری ام به حال تو سودی داشته باشد؛ زیرا در کوفه برای شما یاوری نیست. به خدا سوگندت می دهم که از این کار معافم دار؛ زیرا نفس من به مرگ راضی نیست و من از مردن سخت گریزانم. اینک اسب معروف خود، ملحقه را به حضورت تقدیم می دارم؛ اسبی که تاکنون هر دشمنی را که تعقیب کرده ام، به او رسیده ام و هیچ دشمنی نیز نتوانسته است به من دست یابد! شمشیر من را نیز بگیر، همانا آن را به کسی نزَدَم، جز آن که مرگ را بر آن شخص چشانیده ام!»

امام در برابر سخن نسنجیده و نابخردانه ابن حر چنین فرمود: «حال که در راه ما از نثار جان دریغ می ورزی، ما نیز به تو و به شمشیر و اسب تو نیاز نداریم؛ زیرا که من از گمراهان نیرو نمی گیرم. تو را نصیحت می کنم همان گونه که تو مرا نصیحت نمودی، تا می توانی خود را به جایی دوردست برسان تا فریاد ما را نشنوی و کارزار ما را نبینی. به خدا سوگند اگر صدای استغاثه ما به گوش کسی برسد و به یاریمان نشتابد خداوند او را در آتش جهنم خواهد افکند.»[4]

عبیدالله بن حر، پس از مرگ یزید و فرار ابن زیاد، با قیام مختار هم صدا شد و به همراه گروهی به مدائن رفت، ولی سپس در کنار مصعب بن زبیر با مختار جنگید. پس از مدتی مصعب به او مظنون شد و او را حبس کرد؛ اما چندی بعد، با شفاعت گروهی از قبیله مذمح، وی را آزاد ساخت. ابن حر، پس از آزادی به عبدالملک مروان پیوست و چون به کوفه آمد، شهر را در دست کارگزاران ابن زبیر دید. او مورد تعقیب دشمن قرار گرفت و با بدنی مجروح بر کشتی سوار شد تا از فرات عبور کند، اما برای فرار از اسارت خود را در آب انداخت و کشته شد.[5]

3. هرثمة بن ابی مسلم

هرثمه، به همراه سپاهیان امام علی(ع) در جنگ صفین شرکت کرد. در بازگشت، سپاه امام در کربلا توقف نمود. هرثمه می گوید: پس از برپایی نماز صبح، حضرت امیر(ع) مشتی از خاک کربلا را برداشت و آن را بویید و فرمود:

وَاهاً لَکِ أَیَّتُهَا التُّرْبَةُ لَیُحْشَرَنَّ مِنْکِ قَوْمٌ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَیْرِ حِسابٍ؛[6]

ای خاک! همانا از تو مردمی محشور می شوند که بدون حسابرسی وارد بهشت می گردند.

ابن ابی مسلم، یکی از نیروهای اعزامی عبیدالله بن زیاد به کربلا بود. او می گوید: هنگامی که به سرزمین کربلا رسیدیم، به یاد آن حدیث افتادم. بر شترم نشستم و به سمت امام حسین(ع) رفتم. پس از عرض سلام، حدیثی که از پدر والای ایشان شنیده بودم بازگو کردم. امام فرمود: «با ما هستی یا بر ضد ما؟» گفتم: «نه با شما هستم و نه بر شما! دخترانم را در شهر نهادم و از ابن زیاد بر ایشان نگرانم.» حضرت در پاسخ فرمود: «برو! تا آن که قربانگاه ما را نبینی و صدای ما را نشنوی. قسم به آن که جان حسین در دست اوست، اگر کسی امروز صدای ما را بشنود و به یاری مان نشتابد، خداوند او را با صورت در دوزخ می افکند.»[7]

4. مالک بن نضر ارحبی

مالک بن نضر ارحبی در کربلا به حضور امام حسین(ع) رسید. امام پس از خوشامدگویی، سبب حضورش را جویا شد. او در پاسخ گفت: «برای عرض سلام خدمت رسیدم و از خدا عافیت و سلامت شما را خواستارم. مردم برای جنگ با شما جمع شده اند! نظر شما چیست؟» امام پاسخ داد: «حسبی الله و نعم الوکیل؛ خدا مرا کفایت می کند و چه نیکو وکیلی است!» او برای امام دعا کرد، آن گاه حضرت فرمود: «چرا مرا یاری نمی کنی؟» مالک بن نضر با بیان این جمله که من مقروض هستم و عیال دارم، دعوت امام را رد کرد و رفت.[8]

پی نوشت ها

[1] مقتل الحسین، ابی مخنف، 1405: 225.

[2] الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، 1399: 4/73؛ عسکری، 1412: 3/113.

[3] تاریخ طبری، طبری، محمد بن جریر، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، 1967: 3/315.

[4] الارشاد، مفید، محمد بن محمد بن نعمان، 1413: 2/81.

[5] الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، 1399: 4/50.

[6] الامالی، صدوق، 1415: 136.

[7] همان: 117.

[8] تاریخ طبری، طبری، محمد بن جریر، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، 1967: 3/315؛ عسکری، 1412: 3/113.

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر