به گزارش مشرق، محرم که از راه میرسد، شهر و موقعیت مکانی هر فردی تغییراتی را حس میکند، نه تنها آدم بلکه عالم عزادار حسین (ع) میشود.
«قصه کربلا» ماجرایی نیست که در طول تاریخ محو، کمرنگ و یا مستتر مانده باشد. این واقعه به قدری باعظمت است که عالم و آدم آن را فریاد میزنند، اما هر یک به نوعی.
حالا مهدی قزلی از نویسندگان کشورمان برشهایی از زندگانی امام حسین (ع) از آغاز تا پرواز را در یک مجموعه با عنوان «قصه کربلا» از سوی انتشارات شهید کاظمی روانه بازار کتاب کرده است.
بر اساس این گزارش، «قصه کربلا» کاری متفاوت در حوزه ادبیات داستانی معاصر درباره واقعه عاشوراست که با گزینش وقایع تاثیرگذار از این رویداد بزرگ تاریخ شیعه به روایت آن پرداخته است.
پیش از این قصه کربلا در قالب 10 جلد جداگانه منتشر شده بود، اما حالا با تغییرات و حذف و اضافههای جدید، ویرایش و مهمتر از همه تدوین جدید و در یک جلد فراروی مخاطب قرار گرفته است. این موضوع، بهانهای شد تا از مهدی قزلی دعوت کنیم که با حضور در خبرگزاری فارس از این کتاب بگوید.
آنچه در ادامه میخوانید مشروح گفتوگوی ما با این نویسنده است.
* گویا قرار است در همین روزهای ماه محرم، مجموعه 10 قسمتی «قصه کربلا» از گروه فرهنگ و معارف سیما با همکاری انتشارات شهید کاظمی از شبکههای تلویزیونی پخش شود. البته بخشی از برنامه معرفی کتاب، مقتلخوانی و مداحی است. در این باره بفرمایید.
من دخالتی در این برنامه ندارم. بچههای انتشارات شهید کاظمی و رفقای خوبم در قم زحمتش را کشیدهاند. هرچند پیش از اینکه این کار یک کار اقتصادی و انتشاراتی باشد یک «کار امام حسینی (ع)» است. از این فرصت و از این بستر هم از موضوع محرم و هم از موضوع کتاب کمک گرفته شد تا یک برنامه با نام «قصه کربلا» و با لوگوی کتاب ساخته شود که بخشی از آن هم به خوانش «قصه کربلا» اختصاص دارد. ولی محدودِ به کتاب نیست؛ اینطور نیست که تمام آن برنامه کتاب باشد.
میگویند: «قصه کربلا» کتاب بالینی شهید حججی در ایام محرم بوده است
* «قصه کربلا» پیش از این از سوی نشر عماد منتشر شده بود. چه شد کتاب را برای انتشار در قالب جدید به انتشارات شهید کاظمی سپردید؟
ریشه این کتاب مجموعه 10 جلدی قدیم است. البته اثری که از سوی انتشارات شهید کاظمی به تازگی منتشر شده با آن مجموعه 10 جلدی قبل خیلی متفاوت است. 10 جلدیهای قدیم را انتشارات «عماد» چاپ کرده بود. قرار من با مجموعه نشر عماد این بود که اگر فعالیتی نداشتند، کتاب را خودم دوباره منتشر کنم. همینطور هم شد. وقتی این ناشر عملا فعالیتی نداشت همکاران انتشارات شهید کاظمی بشدت در پی انتشار این اثر بودند، اما من راضی نمیشدم و ابتدا به دلایلی گفتم کتاب را به شما نمیدهم. اما آنها بسیار پیگیر بودند و پافشاری میکردند. نزدیک دو سال بلکه بیشتر درخواست انتشار داشتند. من پیشنهاد دادم که این کار را عوض کنم و بازنویسی و بازآرایی انجام شود. بعدتر دلیل اصرارشان برای کتاب را گفتند. گفتند: «قصه کربلا» کتاب بالینی شهید حججی در ایام محرم بوده است.
فکر کردم اگر این نوشتهها روی کسی مانند شهید حججی که خدا برای او این اتفاق را رقم زد میتواند اثر اینگونه داشته باشد. پس بهتر است من هم وسواس به خرج ندهم. در نهایت موافقت کردم. حالا هم از چاپ کتاب در نشر شهید کاظمی کاملاً راضیام. امیدوارم تلاش ما و بچههای انتشارات شهید کاظمی در این قصه ثمر داشته باشد.
* «قصه کربلا» تا پیش از این مجموعه 10 جلدی بود. طبیعی است برای نویسنده برگردان ده جلد در قالب یک کتاب خیلی سخت باشد. برای شما تدوین در قالب یک مجلد سخت نبود؟
خیلی! خیلی سخت بود! انگار یک کتاب جدید نوشتم! چون تدوین آن به طور کامل تغییر کرد. برای کتاب جدید ستونِ حاشیه در نظر گرفته شد و قالب کتاب، تغییراتی کرد. نکتهای که باید مطرح شود، این است که اولاً مجموعه نخست واقعاً 10 کتاب مجزا بود که هرکدام قوام جداگانه و ساختار محکمی داشتند. اینطور بود که وقتی کتابی در مورد حضرت زینب (س) میخواندیم، این اثر از قبل از ولات حضرت آغاز میشد و تا پایان ادامه داشت. برای من نویسنده که قرار بود آن مجموعه را در قالب یک اثر گردآوری کنم، کار سخت این بود که مواظبت کنم مطلبی که در کتاب حضرت زینب (س) آمده مثلاً در کتاب واقعه یا روضه درج نشود، باید اینها را تقسیمبندی میکردم.
نزدیک یک سال درگیر کتاب بودم. هرچند بیشتر فعالیتم برای جمع شدن کتاب به همین ایام کرونا برمیگردد. از اسفند سال 98 که کرونا شدت گرفت، فرصت فراغت بیشتری هم فراهم آمد.
ابتدا تمام ماجرا را کنار هم قرار دادم و متوجه شدم سنخیت رواییِ بعضی از مطالب کمتر از دیگری است. به این نتیجه رسیدم که باید ستون حاشیه درست کنم. چند روز در خانه همه مطالب را گرد خود چیده بودم و تدوین میکردم. دو بار صفحهآرا تغییر کرد، چون تغییرات کار زیادبود. کار خیلی سخت بود برای همین نزدیک یک سال درگیر کتاب بودم. هرچند بیشتر فعالیتم برای جمع شدن کتاب به همین ایام کرونا برمیگردد. از اسفند سال 98 که کرونا شدت گرفت، فرصت فراغت بیشتری هم فراهم آمد.
* در مورد حجم کتاب جدید هم تاکیدی داشتید؟
در مورد این کار دنبال آن بودم که یک کتاب موثر داشته باشیم. کلی از مطالب حذف شد. مطالب جدید اضافه شد و از نکات برجسته کتاب حاضر آن است که 40 آیه قرآن در این کتاب آمده که قبلاً نبود، برای این کار چند هفتهای در قرآن جستجو داشتم و این موقعیت بینظیری بود.
* پس کتاب منتشر شده متفاوت از آن مجموعه 10 جلدی است.
بله، مجموعه قبل یک مقدار ناظر به شخصیتهاست. احساسگرایانه است، اما این کار نگاه به ماجرا را پیگیر است.
* چرا اسم کتاب همان است؟ میتوانستید اسم آن را تغییر دهید.
بله، اگر اسم کتاب آن را عوض میکردم، شاید 90 درصد کسانی که حتی آن ده جلدی را هم دیده بودند با توجه به این تغییر و تحولات نمیشدند، ولی با خودم و دیگران که تعارف ندارم، چرا که آن مجموعه ده جلدی قصه کربلا بود، این کتاب یک جلدی هم «قصه کربلا» است. ریشهاش همان است ولی کتاب خیلی متفاوت شده، اصلاً یک کتاب جدیدی است.
قیام مختار جزو قصه کربلا نیست. آن را برای این در مجموعه ده جلدی گذاشتم تا باعث دلخنکی مخاطب شود، چون ماجرای عاشورا سنگین است
فکر میکنم یک کتاب خوب برای دنیا و آخرت آدم کافی است. آدم نباید دنبال عدد و کمیت باشد.
آن مجموعه 10 جلدی در قالب یک پَک میرفت خودش یک حجابی بود برای اینکه آدمها به متن برسند. هر کدام از آنها به صورت جداگانه قابل خواندن بودند. احتمالاً صحبت کنم از آن مجموعه «فصل انتقام» دوباره منتشر شود. قسمت «مختار»، کلا دست نخورده است.
* جدا منتشر شود؟
بله جدا. این کتاب «قصه کربلا» است؛ از ولادت امام حسین (ع) شروع میشود تا زمانی که حضرت سجاد به مدینه برمیگردند. در واقع وقتی ایشان به مدینه قدم میگذارند کار تمام میشود. ولی قیام مختار جزو قصه کربلا نیست. آن را برای این گذاشته بودم در مجموعه 10 جلدی که باعث دلخنکی مخاطب شود، چون ماجرای عاشورا سنگین است.
برای رسیدن به ماجرای تالیف کتاب، شاید نزدیک به 100 کتاب خواندم، همه این 100 کتاب در بخش پایانی کتاب درج نشده است، ولی برای نوشتن 192 صفحه بیش از 100 کتاب مطالعه کردم.
* در مورد کتاب صوتی «قصه کربلا» با شما صحبتی نشده است؟
تنها یک هفته است که این کتاب منتشر شده است. میشود به صوتی شدن کتاب هم فکر کرد. الان تمام تمرکز انتشارات شهید کاظمی روی محرم است که کتاب منتشر و توزیع شود.
انتشارات شهید کاظمی برنامههایی برای صوتی شدن و انتشار الکترونیک آن دارد که فعلاً به نظرم باید در شناساندن کتاب و رساندن آن به کسانی که علاقهمند هستند، تمرکز کنیم. بعضی رفقا پیشنهاد دادند کتاب با صدای خودم منتشر شود. نمیدانم صدایم برای این کار خوب است یا نه؟! ولی خودم خیلی دوست دارم این اتفاق رخ دهد.
* شما دو تا کتاب دارید که آنها خیلی معروف هستند. کتاب «پنجرههای تشنه» که هم تقریظ دارد و هم چاپهای مکرر دارد و کتاب «جای پای جلال».
البته قصه کربلای 10 جلدی را هم آقا دیده اند. در یکی از نمازهای ظهر ایشان فرصت دیدار کوتاهی داشتیم. من چند کتاب به ایشان دادم. کتابها را نگاه میکردند به «قصه کربلا» که رسیدند فرمودند اینها را دیدهام.
* سوالم این بود که بالاخره به آن کتابها مستندنگاری میگویند. هرچند من قالب آن دو کتاب را گزارش ادبی میگذارم. یعنی شما چیزی را به زبان ادبی گزارش کردید. این جنس کارها نشان میدهد که شما یا میخواهید از آن قالب فاصله بگیرید؛ یعنی دوست ندارید با آن کارها شناخته شوید یا نه وارد قالب جدید شوید.
قصه کربلا را الان چه صدا میکنید؟ بالاخره بازنویسی ادبی تاریخ است دیگر. هر سه اثری که نام بردید، روایت و مستندنگاری است. هر چند شما اگر دوست دارید آنها را گزارش صدا بزنید، فقط آنها را در میدان نوشتم، ولی این را در میدان ننوشتم، این هم یک روایت است و فکر میکنم هر سه کتاب، یکی است. فقط مسالۀ من این است که متاسفانه برای نوشتن این کتاب به میدان دسترسی نداشتم. اگر میگفتند در عالم دوست داری کجا بیفتی؟ چه زمانی بیایی؟ میگفتم عاشورا برای نوشتن. آن پیش نیامده، نشده و نمیشود. بنابراین براساس شواهد و قرائن پیش رفته است؛ کما اینکه آنجا هم قسمتهایی از هر دو کتاب براساس شواهد و قرائن نوشته شده است. درست است به میدان رفتم ولی بخشی از آن براساس شواهد و قرائن نوشته شده است. حالا یا شواهد و قرائن کتابخانهای یا شواهد و قرائن غیرکتابخانهای.
نه اینطوری نیست که بخواهم با آن شناخته بشوم یا شناخته نشوم. کار بوده و پیش آمده است. به «زهیر» در معرکه میگوید تو عثمانی بودی و با علی خوب نبودی. چه شد که به اینجا آمدی؟! گفت راه ما را به هم رساند. چقدر حرف قشنگی زده است! زندگی، ما و این کتابها را به هم رسانده و پیش آمده است.
* نویسنده برای خودش یک ریلی تعریف کرده است و براساس آن ریل حرکت میکند. یا دوست دارد به همه روایتهایی که میشود نوشت یک ناخُنک بزند یا دوست دارید در همین قالب بمانید؟
با ناخُنک موافق نیستم. بار عاطفی آن مانند تفنن است. این سوال را از جلال آلاحمد میپرسند (فکر کنم صوتی یا تصویری است. در فرودگاه نشسته است و میخواهد سفر حج برود که «خسی در میقات» را بنویسد) بعد به او میگویند: چطور است که تو همه چیز نوشتی؟ نقد نقاشی نوشتی، تئاتر نوشتی، تکنگاری نوشتی، داستان و رمان نوشتی! چه کار میکنی؟! ایشان یک جواب عالی میدهد با این مضمون که «دغدغه روشنفکر و نویسنده است که اهمیت دارد، فرم کمتر اهمیت دارد». حرف آنها این بود که تو چرا داستان نمینویسی و در مقالهنویسی افتادی؟ ایشان توضیح میدهد که فرم کمتر اهمیت دارد. هر قالبی که بتواند حرف من را منتقل کند از آن استفاده میکنم.
من هیچ وقت دنبال این نبودم که اینطوری یا آنطوری شناخته شوم. مثلاً بگویم من فقط داستان کوتاه یا مستندنگاری و یا کارهای روایی مینویسم، اما در نهایت این شده که الان وجود دارد و میبینید. اینطوری نبوده که بگویم من فقط داستاننویس هستم، داستانهای من از قبل از این کتابها، آماده انتشار بوده، ولی منتشر نشده است. مثلاً چند وقت پیش در اوقات فراغت همه اینها را جمع و حذف و تعدیل کردم. احتمال دارد آنها هم به زودی منتشر شود.
جالب اینکه آن داستانها قدیمیتر از اینها هستند. بعضیها اصلاً فکر نمیکنند من داستاننویس باشم و داستان داشته باشم، ولی داستان هم دارم. داستاننویسی تدریس کرده و میکنم.
* این سوال من ناظر به سن شما هم است. آدم وقتی از 40 عبور میکند بیشتر به آینه نگاه میکند. وقتی پشت سر را مرور میکنید، بالاخره آدم دوست دارد انتخابهایی بکند و بگوید من این کار را نوشتم یا میخواهم از این کار فاصله بگیرم.
من به همه کارهایی که نوشتم افتخار میکنم و همهشان را دوست دارم. البته آرزوهایی داشتم که هنوز محقق نشده است. مثلاً یکی از آرزوهای من نوشتن از 17 شهر است. 17 شهر از ایران در دو عهدنامه گلستان و ترکمنچای جدا میشود، گنجه، ایروان، باکو، دربند و غیره. آرزو دارم این 17 شهر را مانند «جای پای جلال» بنویسم. از سرگذشت دورۀ جدایی و...، نه به معنای سیاسی بلکه به معنای فرهنگی، چون اینها به معنای فرهنگیاش واقعاً برای ما هستند، هنوز هم به لحاظ فرهنگی تلاشهای جدی میشود از ما جدا شوند.
نوشتن چنین کاری، یکی دو سال رفت و آمد و دیدن و نوشتن نیاز دارد و یک فراغتیمیطلبد. بالاخره کسی باید پشتیبانیهایی انجام شود. این کار به راحتی انجام نمیشود. به تازگی یکی از رفقا را فعال کردم که برود این کار را بنویسد.
* این جزو تعلقات شماست. چرا او این کار را بنویسد؟
چون نمیرسم.
* الان که دیگر مسئولیتی در جایی ندارید؟
بیمسئولیت هم نیستم. بعضی از این کارها نیاز به پشتیبان دارد. اگر در مکران، نیروی دریایی ارتش هماهنگی نکند تکنگاری آنجا انجام نمیشود، چون تمام آنجا دست نیروی دریایی است. همیشه دوست داشتم تکنگاری «بوموسی» را بنویسم؛ چون ما از بوموسی فقط یک اسم میدانیم و دیگر هیچ. تنها کاری که راجع به بوموسی انجام شده این است که هواشناسی دمای هوای آنجا را میگوید یا عادل فردوسیپور در برنامه 90 یک زمین فوتبال در بوموسی نشان میدهد که فوتبال در جزیره ابوموسی چگونه است.
الان مردم بوموسی چطور میشناسند؟ الان موضوع حیثتی است به کوچک و بزرگی جزیره مربوط نیست، الان اسرائیل و امارات با هم توافقی منعقد کردهاند، یکی از بهانهها و دلایلش همین است که ما با ایران که بزرگتر از ماست و بالاتر از ماست سر یک چیزی اختلاف داریم.
من برای آینده ایدههایی دارم یا در گذشته ایدههایی داشتم و به این نتیجه رسیدم که شاید دیگر فرصت نشود خودم به همه آنها برسم پس دوست دارم در کنار عدهای بمانم تا آنها بروند این کارها را بنویسند.
* آن مقولهای که الان دنبال آن هستید تا آن زمان که جای پای جلال را نوشتید فرق کرده است. سطح توقع شما از این حمایت چیست؟ شاید آن زمان با یک پول توجیبی «جای پای جلال» را نوشتید، اما الان حاضر هستید با پول کم این کار را بنویسید؟
درست است. آن هم بخشی از ماجرا است. سعی میکنم کار را مدیریت کنم که این کارها از سوی دیگران انجام شود.
* یعنی الان میخواهید در این قضیه تیمداری کنید؟
حداقل ببینم آرزوهایم به ثمر رسیده است.
* مدیر پروژه میشوید؟
الان هستم.
* از این دست کارها به افراد سپردید؟ در موضوع 17 شهر؟
بله مثل این، مثل مکران و...
* و قصه کربلا؟
«قصه کربلا» سی و دومین کتابی است که از من منتشر میشود، ولی ذوقی که سر این کتاب داشتم سر خیلی از کتابها نداشتم چون روی آن خیلی کار کردم و چیز خوبی از آب درآمد و احساسم نسبت به آن خوب است.
از کتابهایم پشیمانی ندارم، از همه کارها راضی هستم و همه آنها مرا جلو انداختند و بزرگ کردند، بزرگ به معنای کامل شدن نه بزرگ بیرونی، احساس خوبی دارم و اگر برگردم شاید مثلاً به جای «جای پای جلال»، «بوموسی» را در برنامههایم بگذارم، یا مثلا نوشتن از فاجعه منا از آرزوهایم بود، که نوشتنش محقق شد اما توسط یک نویسنده دیگر به نام خانم «کاردانی» با کتاب «خیابان 204»، هرچند نویسنده اثر نبودم اما بالا سرکار ایستادم و هماهنگیهایی را انجام دادم، خانم کاردانی هم واقعا فعال و پیگیر بود تا در نهایت کار انجام شد. من حسودی نمیکنم که چرا نام خانم کاردانی پای آن کتاب است، آرزوی من بود و برآورده شد حالا توسط یک نویسنده دیگر.
* نیاز نداریم که ناشری فقط از این دست کارهای روایت انجام بدهد؟
داریم، خیلی داریم، فقط ناشر نگویید، مسوولین هم باید به روایت توجه کنند. ما به این احتیاج داریم که موضوع روایت را جدی بگیریم، اگر ما خودمان را روایت نکنیم، دیگران ما را روایت میکنند و پدرمان را هم درمیآورند.
ببینید وقتی آیتالله خامنهای درباره موضوع جمعیت صحبت کردند همه بلافاصله رفتند پوسترهایی چاپ کردند که روی آن عکس تعداد بچهها زیاد بود! اما ابتدا شما باید مسالۀ خانوادههایی که از ترس فقر و مسائل دیگر بچهدار نمیشوند را روایت کنید، اینها به روایت نیاز دارند، جنس طرح موضوع طوری است که با جواب دو خطی حل نمیشود، باید زندگی را روایت کنید، الان یکی از دغدغهها در جامعه ما ترس خانمها از بارداری است، وقتی بارداری روایت شود شاید ترس هم کاهش یابد، ما الان یک کاری به نام خردهروایتهای بارداری انجام دادیم که انشاءالله بزودی منتشر میشود، از همان جنس کتاب «خیابان 204»، که خانم کاردانی تالیف کردند.
موضوع جمعیت موضوع جدی است، حتی اگر رهبری هم روی آن تاکید نمیکردند باز هم موضوع جدی بود.
برخی سوالها فقط با روایت جواب داده میشود، مثلاً ما در یمن چه میکنیم؟ این مسئله را با دو جمله نمیشود توضیح داد. باید بگویید در آنجا چه خبر است؟ کدام قبیله با کدام قبیله بسته است؟ باید مشخص شود یمن جای مهمی است، قسمتهای ایدئولوژیک ماجرا را کنار بگذارید، ژئوپولتیکی به ماجرا نگاه کنیم ما باید در هر زمانی در یمن باشیم به همین دلیل ما باید در لبنان باشیم، اصلاً در مورد زور صحبت نمیکنم، چرا هیچ کسی سوال نمیکند آمریکا در خاورمیانه چه کار میکند؟ ولی ما از خودمان سوال میکنیم که در کشور همسایه چه میکنیم؟! برای اینکه او ماجرا را روایت میکند.
ما در روایت بسیار ضعیف هستیم. روایت موضوع جدی است که مغفول باقی مانده است، سخت است، هرچند بعضیها فکر میکنند مانند گزارشهای روزنامهای است، اینطوری هم نیست؛ هم تحقیق و هم ادبیات بیشتری نیاز دارد، روحیۀ متناسب هم میخواهد.
سبک زندگی بعضیها اینطور است که دوست دارند در کوتاه مدت نتیجه کارشان را ببینند، به همین خاطر اگر آدمهای شاغل در روزنامه به ماهنامه ببرید دیوانه میشوند و برعکس اگر آدمهای ماهنامه را در روزنامه ببرید اذیت میشوند. من وقتی حج رفتم (قرار بود برای زائر کار کنم)، دو سه روز اول دیدم دارم دیوانه میشوم کلاه توریستی سرم کردم و بیرون رفتم و مطلب میدانی نوشتم.
نوشتن روایت از جانب نویسنده روحیۀ مخصوص میخواهد، مسالۀ روایت و کمبود آن، بیش از ناشر و نویسنده متوجه، مسئولین است.
من یک زمانی از طریق یک دوست به وزیر کشور پیغام دادم که سه دغدغۀ مکانی ـ جغرافیایی، قومی و مناسکی هر استانی را به سه نویسنده برای تکنگاری بسپارید، صد تکنگاری حاصل میشود، از آن میان شاید 90 تکنگاری به کار نیاید ولی 10 تک نگاری حاصل خواهد شد، نگاه یک آدم نویسنده و روشنفکر متفاوت است، نگاه مدیر پاسخجو است، نگاه نویسنده پرسشگر، آن نگاه پرسشگر میتواند ما را به جلو هُل بدهد، 100 نویسنده میخواستند این کار را انجام بدهند و یک گردش کاری در ادبیات شروع میشد و خود نویسندهها هم به این حوزه و به این نوع نوشتن علاقه داشتند، تنها کافی بود وزیر کشور به این کار یک گوشه چشمی داشته باشد، هرچند به نسبت هزینههای وزارت کشور این پروژه هزینه زیادی نداشت، شاید پول رفع و رجوع نارضایتیهای معاونت اجتماعی وزارت کشور از کل بودجه وزارت ارشاد بیشتر باشد! اصلاً خندهدار است یعنی آقای جوادی معاون فرهنگی وزیر ارشاد مثلاً با 100 میلیارد تومان پول سر یک میزی مینشیند که وقتی معاون اجتماعی آنجا میآید سه برابر آقای صالحی پول دارد.
یک نویسنده نمیتواند به تمام سوالات مردم جواب بدهد. به همین دلیل داستانها و رمانهای ما کمفروش باقی میماند ولی بعضی از کارهای اینطوری نیست. نویسنده باید از واقعیت و مسالههای مردم وام بگیرد.
* شما هزینههای امنیت را با فرهنگ قیاس میکنید؟
اصلاً بخشی از امنیت فرهنگ است، رضایت در حوزه فرهنگ سریعتر، بهتر، عمیقتر به وجود میآید.
* اگر قرار باشد بعد از این کتاب، مجموعه داستان کوتاه از شما منتشر شود، نگران نیستید که مخاطب با این قلم با شما آشنا شده است و حالا قرار است داستان کوتاه بخواند و از آن اقبالی نکند؟
نگران نیستم، متاسفانه ادبیات ما بیش از حد انتزاعی و دور از مخاطب شده است، یعنی فرد نویسنده و داخل خانۀ خودش نشسته و مینویسد، با مردم و زندگی کاری ندارد، دلیل اینکه میگویم من اگر برگردم دوباره همین کار را انجام میدهم و مینویسم این است که فکر میکنم پای نویسنده باید در زندگی مردم و روی زمین و البته سرش همیشه باید در ابرها باشد، سرش به آسمان باشد و بالاتر از مردم باشد، اما پای او باید روی زمین باشد، باید بداند مردم به چه چیزی احتیاج دارند؟ چه سوالی دارند؟ البته یک نویسنده نمیتواند به تمام سوالات مردم جواب بدهد. به همین دلیل داستانها و رمانهای ما کمفروش باقی میماند ولی بعضی از کارهای اینطوری نیست، ولی نویسنده باید از واقعیت و مسالههای مردم وام بگیرد.
حتماً مجموعه داستانهای کوتاه من دغدغه کمتری را جواب خواهد داد تا مثلاً کتاب «پنجرههای تشنه»، چون «پنجرههای تشنه» مسالۀ مردم است چون امام حسین (ع) مسالۀ مردم است، به نظرم اگر کسی روی مهاجرت کار کند به این دلیل که مسالۀ مردم است مردم آن کتاب را میخوانند، ولی نگران این باشم که آیا اقبال به داستانهایم کم باشد باید پاسخ بدهم نه خیلی نگران نیستم.
* داستانهای کوتاه تان را با فاصله منتشر میکنید یا همچنان تامل دارید؟
نمیدانم اگر به من باشد دوست دارم هر هفته یک کتاب منتشر کنم.
* شما خیلی اهل سفر هستید. این کار سفر در تاریخ است و خیلی از کارها سفر در جغرافیا است. کدام یک برای شما بیشتر اولویت دارد؟ شما سفر در تاریخ را بیشتر میپسندید یا سفر در جغرافیا؛ جغرافیایی که با سفر در تاریخ هم توام است؟
مانند این است که بگویید قورمهسبزی را بیشتر دوست دارید یا کوبیده را؟ هر کدام جای خودش را دارد و هر دو لازم است. سفر در تاریخ به این معنا که شما گفتید خیلی نشسته است، یعنی حواس شما انتزاعی درگیر ماجرا میشود، سفر در جغرافیا همه حواس شما را عینی درگیر ماجرا میکند، هر دو لازم است و مکمل همدیگر است، اگر فقط در جغرافیا بروید به دلیل اینکه خسته میشوید و اذیت میشوید، فرصت تعمق را پیدا نمیکنید یا امکان تحلیل پیدا نمیکنید، یا اگر فقط بنشینید این را بخوانید آدم تحلیلگر براساس کتابخوانی و اطلاعات کتابخانهای میشوید. جلال آلاحمد تکنگاریهای زیادی دارد و بهترین تکنگاری آن «خاک دُر یتیم خلیجفارس» است، چون آنجا هم میدان و هم کتابخانه را با هم تجمیع کرده است، هم تاریخ ماجرا را به دست آورد و هم خودش رفت از نزدیک مشاهده کرد و از آن کوه بالا رفت و در آن دریا آبتنی کرد، بنابراین وقتی حرف میزند حرف درست میزند.
* شما نویسنده کتابی هستید و به موضوعی پرداختید که آن پر از رقیب است، یعنی نویسنده ایستا و نشسته مقابل شما خیلی زیاد داریم در کار بازنویسی و بازآفرینی هستند، میخوانند، دوباره مینویسند، به خاطر همین پرسیدم تفاوت بین سفر در تاریخ و سفر در جغرافیا چیست؟ در عرصه مشخص میشود که چه کسی چه میکند؟
منتظر بمانیم ببینیم کدام کتاب دیده میشود و کدام کتاب دیده نمیشود؟ کدام کتاب را مردم برجسته میکنند کدام کتاب را نه!
در آن مدتی که داشتم با قرآن و موضوعات کتاب حرکت میکردم خیلی سرحال بودم
* کدام یک از بخشهای کتاب برای شما سخت بود و یا خیلی انرژی روی آن گذاشتید یا برایتان جذاب بود؟
جذابیتش برای قرآن بود، این کار وقتی به قرآن عرضه شد به این معنا که با سوال عاشورا و کربلا سراغ قرآن رفتم، دیدم که جوابهای فوقالعادهای میگیرم، حالم خیلی خوب میشد، مثلا وقتی عمرسعد میآید بالای سر امام حسین وقتی نفسهای آخر را میکشد و حضرت زینب روی تل زینبیه ایستاده و به عمرسعد میگوید حسین را میکشند و تو نگاه میکنی... این ماجرا را که میبری به محضر قرآن به سوره لقمان آیه 7 میرسی،«وَاِذَا تُتْلَی عَلَیْهِ آیَاتُنَا وَلَّی مُسْتَکْبِرًا کَانْ لَمْ یَسْمَعْهَا کَانَّ فِی اُذُنَیْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ الیم» انگار اصلاً این آیه نازل شده برای آن موقعیت من از این آیهها به خیلی سرحال شدم، در آن مدتی که داشتم با قرآن و موضوعات کتاب حرکت میکردم خیلی سرحال بودم.
اول هر فصلی با یک آیه شروع میشود، فصل فتنه اینطوری شروع شده است «لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً لِلَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ»، مغیره فتنه را شروع میکند، او به میگوید یزید را بگذار تا بعد از تو دعوا نشود، معاویه میگوید چگونه بگذارم؟ میگوید من را به کوفه برگردان، من رای آنجا را میگیرم، شام را هم خودت بگیر، بصره را هم ابنزیاد میگیرد، معاویه به فکر فرو میرود، بعد برمیگردد دوباره او را فرماندار کوفه میکند او هم 4 ماه بعد میمیرد و فتنه را او درست میکند، خودش میگوید پای معاویه را در رکابی گذاشتم که...
میخواهم بگویم قرآن بعضی اوقات طوری با آدم صحبت میکند که آدم سر کیف میآید و انگار دارد رسماً با مسالۀ شما صحبت میکند.
یکی از جاهای سخت فصل واقعه و شهادت امام حسین بود که چگونه تمام کنم؟ «شمر داد زد مادرهایتان به عزایتان بنشینند، برای کشتن این مرد افتاده منتظر چه هستید؟ هیچ کس اما جرات نداشت کار را یکسره کند، میترسیدند نزدیک امام شوند... تا اینکه شمر خودش آمد، کشتن پسر پیامبر از هر کسی برنمیآمد....» نمیدانستم بعد از این چه باید بکنم؟ نوشتم «اِذا وَقَعتِ الواقعه» این قسمت سخت بود.
من فکر میکنم الان باید با توجه به نیازهای روز کار کنیم. همان زندگینامههای 14 معصوم و همین قصه کربلا لااقل در فرم بر اساس نیاز روز به وجود آمدهاند. ما باید متوجه باشیم نویسندهای نوشتهاش باقی میماند که وقتی میخواهد بنویسد نسبت به دغدغههای مردم خودآگاه باشد
حضور در کنار قرآن لذت بخش بود، مانند کسی که از کنار رودخانه عبور میکند یک لحظه میایستند و یک آبی به صورتش میزند، اگر بایستی میتوانی کنار این رودخانه یک آبتَنی درست و حسابی هم داشته باشی.
* خیلی از نویسندگان وقتی یک کار برای ذوات مقدس انجام میدهند به 14 معصومنویسی میافتند حتی نویسندگان معروف؛ بعد یک جایی کم میآورند.کمکم به سرینویسی میافتند، این خطر شما را هم تهدید میکند؟
امکان دارد این پیش بیاید، برای من پیش نمیآید. من قبلا کتاب 14 معصومم را نوشتهام. من فکر میکنم الان باید با توجه به نیازهای روز کار کنیم؛ همان زندگینامههای 14 معصوم (که متاسفانه انتشارات امیرکبیر حبسش کرده) و همین قصه کربلا لااقل در فرم بر اساس نیاز روز به وجود آمدهاند. ما باید متوجه باشیم نویسندهای نوشتهاش باقی میماند که وقتی میخواهد بنویسد نسبت به دغدغههای مردم خودآگاه باشد.