طی چند مطلب گذشته؛ پس از طرح آنچه درباره نفوذ نمی دانیم و همچنین بعد از مرور مختصر جوانب و ابعاد مختلف نفود؛ از تهاجم در ظواهر فرهنگ همانند تئاتر، سینما و فعالیت رسانهای تا رسوخ در اندیشه و باورهای جامعه؛ به بررسی موضوع تماس فرهنگی یا الغای فرهنگ بومی در پروژه نفوذ پرداختیم و سپس سعی کردیم در مطلبی با عنوان سبک زندگی آریامهری؛ تخطئه و استخفاف دین و ملت؛ گذری محدود به تاریخ کنیم تا مبحث شفاف شود. پس از آن بحث به بررسی ابعاد نفوذ فرهنگی در جمهوری اسلامی به ویژه عرصه سینما و در حوزه مالی و نفوذ اقتصادی کشیده شد؛ بالاخص طی مطالبی که با عنوان ماجراهای غول سازندگی؛ رجعت با فرمان مانور تجمل و کارکرد اقتصاد در عرصه نفوذ؛ ماجرای مدیران سفیه و مدبّرِان لرزان ارایه گردید. در ادامه به طرح موضوع چگونه نفوذ اقتصادی در حوزه فرهنگ یک جامعه موضوعیت پیدا می کند پرداختیم و این امر موجب شد تا پس از آن در مطلبی با عنوان تبدیل نفوذ رسمی به نفوذ سفارتی به این پرسش پاسخ دهیم که چگونه موضوعات مالی و اقتصادی در سابقه ی فرهنگی و بالاخص سینمایی کشور، اسباب نفوذ رسمی و غیر رسمی را مهیا ساخته است. بعد از آن بود که به موضوع هنر سفارتی و تزریق بودجه های 50 هزار یورویی به بدنهی فرهنگی کشور پرداخته شد و نقش شفاف و قابل پیگیری سفارتخانههای غربی در نفوذ غیررسمی بر بدنهی فرهنگی کشور و تغییر سبک زندگی اسلامی-ایرانی جامعه تا حدودی مورد بررسی قرار گرفت. اکنون در ادامه بررسی موضوع نفوذ فرهنگی در کالبد هنر سفارتی، به نقش ویژه سطح شعور و درک مدیران فرهنگی جمهوری اسلامی و وادادگی ایشان در این عرصه خواهیم پرداخت.
نباید فراموش کرد که هنر سفارتی مفهومی است که به حمایت مالی هنگام تولید آثار خلاصه نمی شود؛ بلکه حمایت های خارجی از محصولات تولید شده، کمک به فضاسازی رسانه ای در داخل و خارج کشور، ایجاد شبکه ای از هنرمندانِ همسو با اهداف دولتهای متبوع، برنامه ریزی برای اثرگذاری های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در جامعه هدف و مواردی از این دست را شامل می شود.
محسن مخملباف، در واکنش به نامه شماری از دانشگاهیان، هنرمندان، روزنامه نگاران، و فعالان مدنی ایرانی در انتقاد از سفر او به اسراییل برای شرکت در جشنواره فیلم بیت المقدس گفت: من مفتخرم که راهگشای سینمای ایران به اسرائیل بوده و هستم.
وی در یک نشست مطبوعاتی در اسراییل: من مورد حمله واقع خواهم شد، باکی نیست، آب همه جوره از سر من گذشته است. اما فردا که دیگران هم آمدند و دوستیهای فرهنگی هنری بیشتر شد، من بر خرده گیرانم خرده نخواهم گرفت.
|
بر این اساس
هنر سفارتی را می توان پروژه ای قدرتمند به جهت ایجاد نسلی همسو و همراه با مقاصد نفوذگران فرهنگی دانست که بر بستر مهندسی فرهنگی جوامع مختلف شکل گرفته و تاثیرات عمیق فرهنگی و اجتماعی را در طی سالیان دور و نزدیک رقم خواهد زد و از این جهت است که
هنر سفارتی همچون سایر اقسام نفوذ فرهنگی، مراحل کاشت و داشت بذر فرهنگی را در جوامع مختلف پیگیری نموده و فرهنگ خصوصی و فرهنگ عمومی را مورد توجه خود می کند. و این همه در حالی است که ممکن است برداشت این بذر فرهنگی در مدت زمان مدیدی صورت پذیرد و سال ها طول بکشد تا نفوذگران فرهنگی، محصول نفوذ خود در جوامع مختلف را، از تاثیرات بر جای مانده در سبک زندگی جوامع ملاحظه نمایند. در این روند آنها از هیچ اقدامی مضایقه ننموده و در عین حال صبر و تحمل ویژه ای مبذول می دارند.
پس باید توجه داشت که همانا مرحله کاشت، داشت و برداشت بویژه در حوزه فرهنگ، مرحله ای طولانی و بسیار زمان بر است که یکی از الزامات اساسی آن، ایجاد شبکه ای منسجم و قوی است؛ شبکه ای که بتواند با از دست رفتن مهره های گوناگون به کار خود ادامه داده و از حرکت نایستد. بنابراین شبکهسازی های صورت گرفته به گونه ای است که اهداف نفوذ در عرصه های مختلف، توسط افراد مورد حمایت های مالی و معنوی جریانات غربگرا و حامیان غربی ایشان به طور موازی و در تعامل با هم دنبال شده است. برای نمونه بازیگری که پیشتر به دنبال آرزوهای واهی و طمع شهرت جهانی به خارج از کشور رفته، به واسطه نیاز مالی که در فرانسه پیدا می کند، تا عریانی کامل پیش می رود؛ چرا که معیشت او در گرو جلب رضایت اربابان رسانه ای اش است. در همین زمان در جمهوری اسلامی، نشریات لیبرال به تمجید از هنر وی پرداخته و در صدد توجیه عقلانی عملش بر می آیند. مثالهایی از این دست بسیار است، نظیر حمایت های رسانه ای از هنرمندان و سازندگانی آثاری که به تقبیح ارزش های بومی جامعه می پردازند.
البته هنوز ابعاد هنر سفارتی به طور کامل واکاوی نشده و مورد بررسی قرار نگرفته است. اگر امروز پنج داور از شش داور جشنواره فیلم فجر که باید محل تجلی هنر انقلاب اسلامی باشد، دو تابعیتی بوده و زیر پرچم کشورهای دیگر از جمله ایالات متحده آمریکا که حتی دارو و قطعات هواپیما را برای ایرانیان تحریم می کند، سوگند وفاداری خورده اند و همچنین اگر اعلام می شود که بالغ بر 300 هنرمندان دو تابعیتی در کشور مشغول فعالیت هستند، این موارد تنها بخشی از تاثیرات هنر سفارتی و نتیجه پول های خرج شده توسط سفارت های خارجی در عرصه فرهنگ و هنر کشور محسوب می شود.
یکی از مهمترین وجوه مساله دوتابعیتی ها، حضور آنها در عرصه فرهنگ کشور است. یک مدیر دارای تابعیت مضاعف در حوزه سیاست، اقتصاد یا امنیت، نهایتا اطلاعاتی محرمانه را به دشمنان رسانده و یا با چپاول بیت المال به کشوری دیگر فرار می کند، اما دوتابعیتی های حوزه فرهنگ با پذیرفتن فرهنگ بیگانه و استفاده از بیت المال، به بنیان های فرهنگی جامعه خدشه وارد می کنند. باید توجه داشت که تاثیرات اولی کوتاه مدت یا میان مدت است در حالیکه اثرات دومی بلندمدت بوده و به سختی قابل جبران خواهد بود. بنابراین بحث اصلی تاثیری است که این افراد در ترویج فرهنگ بیگانه و سست کردن پایه های فرهنگ خودی دارند. چطور می توان پذیرفت آن دسته از مدیران و خواص فرهنگی اعم از بازیگر، نقاش، کارگردان، موسیقیدان، نویسنده و... که از تمام فیلترهای دریافت تابعیت مضاعف عبور کرده و به شهروندی کشور متخاصمی چون ایالات متحده درآمدهاند، هنگام حضور در ایران و تولید آثار و محصولات فرهنگی، دغدغه صیانت از فرهنگ زندگی اسلامی ایرانی را داشته باشند؟
کدام عقل سلیمی میپذیرد کسی که سلطه فرهنگی کشور دیگری را پذیرفته و آرزوی شهروندی آن را دارد، برای حفظ فرهنگ تابعیت اولش تلاش کند؟ اگر چنین فردی به ایران و فرهنگ ایرانی وفادار است چطور حاضر می شود به کشوری که خواستار نابودی ایران و ایرانی است، مالیات پرداخت کند؟ بیان این وفاداری شبیه شوخی است و به مضحکه شباهت دارد. حال که نمی توان پذیرفت فعالیت دوتابعیتی ها در بخش های مختلف فرهنگ اعم از آموزش و پرورش، نهادهای آموزشی همچون مهدکودک ها، سینما و تئاتر، حوزه نشر، موسیقی و... با هدف تقویت فرهنگ و سبک زندگی اسلامی – ایرانی باشد، چرا امروز این افراد در حوزه های گوناگون فرهنگ بویژه رسانه سینما و... حضور داشته و برای تولید آثارشان از بیت المال استفاده کرده و یا در کسوت مدیر، حقوق و مزایا دریافت می نمایند؟
بطور کلی نابسامانی ها و خلاءهای قانونی موجود در مواجهه با افراد دوتابعیتی و پیشگیری از خسارت ها و تبعات منفی حضور این افراد در سطوح مختلف پست ها و مناصب گوناگون سیاسی، اقتصادی، اداری، نظامی و...، در عرصه فرهنگ، هنر و رسانه مضاعف بوده و متاسفانه قانونگذار، این حوزه ها را حتی جزء حوزه های حساس به حساب نیاورده است که بخواهد گوشه چشمی به حضور دوتابعیتی ها در این عرصه داشته باشد. این در حالی است که عرصه رسانه، مطبوعات و فرهنگ در دهه های گذشته به ویژه دوران تسامح و تساهل اصلاح طلبان، محمل خوبی برای نیروهای غربگرا و جاسوسان بوده است؛ کسانی که امروز در حال مشاوره به دستگاه های اطلاعاتی غربی و عربی بوده و یا در رسانه های معاند ظاهر می شوند. شایان ذکر است در سال های اخیر نیز به دفعات جاسوسانی دستگیر شدند که در حوزه رسانه ای و فرهنگی کشور نفوذ کرده بودند.
جالب آن است که مدیران فرهنگی دولت مدعی تدبیر، بدون توجه به سابقه دخالت و نفوذ فرهنگی برخی سفارتخانه ها و در واقع دولت های خارجی، تعاملات فرهنگی مشترک را دنبال کرده و بر تولید کارهای هنری مشترک با کشورهای دیگر تأکید می کنند. در زمانی که مدیریت فرهنگی در تأمین معاش و حمایت اقتصادی از هنرمندان ناتوان است، آیا تولید آثار سینمایی، تئاتر و... مشترک، نتیجه ای جز وابسته شدن هنرمند ایرانی به پول های خرج شده طرف خارجی خواهد داشت؟ حتی اگر تمام سرمایه گذاری در این پروژه ها بر عهده طرف خارجی نبوده و بالعکس طرف ایرانی عهده دار اصلی تأمین مالی آثار باشد، باید انتظار داشت تجربه ساخت آثار مشترک در رژیم پهلوی بار دیگر در جمهوری اسلامی نیز تکرار شود.
در آن زمان حکومت ترجیح داد که حمایت مالی گسترده از فیلمسازان موج نو را به پروژه های ساخت مشترک فیلم با شرکت های خارجی نیازمندِ پشتیبانی مالی انتقال دهد که این امر دولت را قادر می ساخت تا از مشکلات سانسور آزاردهنده اجتناب ورزد و در عین حال به رژیم به عنوان سرمایه گذار پروژه های پراعتبار، چهره ی مترقی جهانی دهد؛ پس قطعاً تا زمانی که معیارها و ضوابط مشخصی جهت ساخت آثار مشترک تدوین نشود، ماحصل این گونه اقدامات یا بسط نفوذ مالی دشمنان در عرصه فرهنگ و هنر کشور و یا ولنگاری فرهنگی گستردهتر به واسطه حضور مدیران فرهنگی غرب گرا و همچنین ساخت آثاری نابهنجارتر خواهد بود.
نمونه ای دیگر از تلاقی نفوذ اقتصادی و نفوذ فرهنگی را به وضوح می توان در مهاجرت ده ها نفر از عوامل مختلف سینمایی کشور، در سال های اخیر، به کشور ترکیه و به امید تأمین مالی و فرار از تنگی معیشت مشاهده کرد. بازیگران، کارگردانان، صداپیشگان و سایر عواملی که بر اثر شرایط اقتصادی ایجاد شده و ترس از ناتوانی در تأمین معیشت خویش به شبکه ای معلوم الحال پیوسته و در نهایت مجبور شدند به عروسک خیمه شب بازی مدیران شبکه مذکور تبدیل شوند. اما این موضوع به همین جا ختم نمی شود.
شبکه تلویزیونی جم (GEM TV) توسط سعید کریمیان مدیریت و راهبری می شد؛ فردی که خود، پدر، برادر و همسرش از اعضای گروهک تروریستی منافقین بوده اند، پدرش در عملیات مرصاد به هلاکت رسیده و وی نیز در کنار زندگی در پادگان اشرف، در تلویزیون مجاهدین خلق نیز فعالیت داشته است. گفتنی است پس از راه اندازی شبکه جم، منافقین بخشی از کمک های دریافتی از سوی کشورهای اروپایی را در اختیار کریمیان قرار دادند. ارتباط جم و منافقین از اوایل دهه 1390 با افشاگری های صورت گرفته از سوی افرادی چون سارا رهبری، علیرضا خزعلی، شهرام همایون و... برملا و در همان زمان نیز به مدت محدودی پخش این شبکه با وقفه مواجه شد. در این میان، نیمه دوم سال گذشته، بعد دیگری از ارتباط میان شبکه جم و سازمان منافقین و طرح بلند مدت سازمان برای یافتن نیروهای عملیاتی جدید و نوسازی به واسطه فعالیت های جم آشکار شد.
|
چگونه می توان پذیرفت هنرمندانی که به این شبکه پیوستند حتی یک سرچ ساده اینترنتی درباره کریمیان انجام نداده و متوجه ارتباط گرداننده این شبکه با منافقین تروریست نشده باشند؟ بر فرض که به خاطر امرار معاش حاضر شده اند مطالب منتشر شده درباره فساد اخلاقی این فرد را نادیده بگیرند، اما چطور می توانند از وابستگی کریمیان به منافقین اظهار بی اطلاعی کنند؟ در حال حاضر و با وجود مخالفت بسیاری از هنرمندان با پیشنهادات رنگارنگ شبکه های معاندی همچون جم و ... می توان چنین تصور نمود که بخش قابل توجهی از این قشر فرهنگی جامعه، همچنان دغدغه های ملی، اسلامی و ایرانی خود را حفظ نموده اند و شرایط هنوز آنقدر نابسامان و هولناک نشده که دیگر نتوان اقدامی از برای ضابطه مند نمودن شرایط حرفه ای و بهبود وضعیت معیشتی و کاری ایشان در راستای عدم جذبشان توسط از ارگان های رسانه ای منافقین انجام داد؛ اما در این میان باید پرسید که به واقع وضعیت و شرایط افراد مهاجرت کرده در چه سطحی بوده که ایشان مجبور به چنین انتخابی شده اند و تقصیر و قصور مدیران بظاهر مدبر اجرایی کشور در این میان چه بوده است؟
جالب آنکه برخی افراد در داخل کشور تلاش می کنند زمینه را برای بازگشت هنرپیشگان و خوانندگانی که در شبکه های معاند، علیه فرهنگ جامعه عمل کرده اند و از سوی دشمنان مردم مورد حمایت مالی قرار گرفته اند، باز نمایند. هر از چند گاهی سخنی درباره لزوم احترام به عقاید افراد و یا دادن اجازه بازگشت به امثال گلشیفته فراهانی، بهروز وثوقی و جم رفته ها و... شنیده می شود. و این در حالی است که مشخص نیست چه تعداد از این افراد جذب سرویس های مختلف جاسوسی و یا سازمان هایی نظیر منافقین و... شده اند. آیا می توان باور کرد کسانی که برای ماندن بر روی پرده سینما یا صحنه تئاتر تا برهنگی پیش می روند، برای ادامه این امیال حاضر به خدمت کردن به انواع اربابان نباشند؟
البته وادادگی مدیران فرهنگی در عرصه نفوذ فرهنگی به حدی است که حتی کارمندان غیررسمی وزارت فخیمه و بظاهر ارشاد نیز بر منع های قانونی ایجاد شده توسط آیین نامه های دولت و بخش نامه های خود نیز ارزشی قایل نشده و از این جهت است که در برخی جشنواره ها یی شرکت می کنند که اساس برگزاری آن در تعارض با امنیت فرهنگی جمهوری اسلامی است.
در اسفندماه 1395 جشنواره فیلمهای ایرانی موسوم به عصر توسط اکبر ایزددوست، صاحب یک شبکه ماهوارهای فارسیزبان در آنکارای ترکیه برگزار شد. نامبرده پیشتر نیز تلاش داشت هنرمندان ایرانی را جذب شبکه اش کند. اما با وجود هشدارهای وزارت ارشاد، تعدادی از هنرمندان مطرح کشور و عوامل سینمایی، به همراه اصحاب رسانه و کارمندان این وزارتخانه در جشنواره مذکور حضور پیدا کردند و حتی برخی خبرگزاری های رسمی کشور نیز اخبار این جشنواره را به عنوان یک رویداد فرهنگی معتبر و اتفاقی نو پوشش دادند.
محمدرضا عباسیان، دبیـر سابق جشنواره فجـر: برگزاری جشنواره عصر مـیتـواند مـانند سرمـایهگـذاریهـای «ب. ز» متهم بزرگ مـالی در سینمـا باشد. بنده اطلاع دارم که از طریق سازمان سینمایی پول در اختیار برخی افراد قرار گرفته است که در خارج از کشور، هفته فیلم و جشنواره فیلم ایرانی برگزار کنند؛ جشنوارههایی که نه تنها خودشان بلکه جوایزی که میدهند نیز بیارزش هستند.
|
ادامه دارد...