شرح احوال و آثار فیض کاشانی

ملا محسن فیض کاشانی(۱۰۰۷-۱۰۹۱ ق) در خانواده ای عالم پرور در شهر کاشان[۱] به دنیا آمد.

شرح احوال و آثار فیض کاشانی

1- مقدمه

ملا محسن فیض کاشانی(1007-1091 ق) در خانواده ای عالم پرور در شهر کاشان[1] به دنیا آمد.

پدرش شاه مرتضی، و جدّش شاه محمود از دانشمندان و عارفان مشهور کاشان بوده اند. فیض دو برادر دانشمند داشته، یکی به نام محمد نور الدین که از علمای اخباری به شمار می رفته و در فقه و اخلاق و حدیث تبحّر داشته و کتابی در اخلاق بنام مصفاه الاشباح نگاشته است.

تهرانی در ذیل بحث از کتاب الادعیه الکافیه گوید:

این کتاب را در ضمن مجموعه کتب ملا نور الدین محمد دیدم، و بعضی از صاحبان تراجم او را با نور الدین محمد برادر فیض اشتباه گرفته اند در حالی که او نوۀ برادر فیض است(الذریعه، ج 1، ص 398).[2]

ظاهرا همین برادر است که در سفر حج بیت اللّه الحرام، با فیض همراه بوده، و در یورش راه زنان به کاروان آنان کشته شده است. ملا محسن فیض این واقعۀ دل خراش و غم انگیز را در کتاب شرح الصدر بیان کرده که شرح این مصیبت جان گداز خواهد آمد.

برادر دیگر فیض ملا عبد الغفور است که وی نیز از علمای مشهور آن سامان بوده است. ملا عبد الغفور طبع شعر نیز داشته، و این رباعی از اوست:

مردان مجرد که به حق پیوستند

از قدی تعلقات دنیا رستند

چشمی به تماشای جهان بگشودند

دیدند که دیدنی ندارد بستند[3]

نور الدین محمد را فرزندی دانشمند بوده به نام ملا محمد هادی که در فقه و حدیث تبحر داشته و تألیفاتی دارد از جمله شرحی علمی بر کتاب مفاتیح الشرایع فیض نوشته است.

ملا عبد الغفور نیز فرزند دانشمندی داشته به نام ملبا محمد مؤمن که از شاگردان فیض، عموی خود بوده چنان که صاحب الذریعه از او و کتاب او و نسبت او با فیض سخن گفته است(تهران، ج 1، ص 379). وی تألیفات چندی دارد از جمله اخلاق ملا محمد مؤمن یکی از تألیفات اوست.

ملا محمد مؤمن نوۀ دانشمندی داشته به نام شیخ نور الدین که دارای تألیفاتی بوده و از جملۀ آن ها کتاب تنویر القلوب در کتاب ترجمه الفیض است.

دای ملا محسن فیض، نور الدین کاشانی از مشاهیر دانشمندان است.

ملا محسن سه فرزند ذکور داشته که هر سه عالم بوده اند؛ محمد علم الهدی، محمد معین الدین، و احمد غیاث الانام. معروف ترین آنان علم الهدی بوده که در شمار علمای بزرگ امامیه است، و تألیفات چندی در فقه و حدیث و اخلاق، و ادعیه دارد. از جمله:

1- تحفه الابرار در اخلاق که آن را به سال 1100 تألیف کرده است. صاحب الذریعه می نویسد: «من این کتاب را به خط خود علم الهدی در کتابخانۀ مرحوم ملا محمد علی خوانساری دیدم که به خط نسخ بسیار عالی نوشته شده است» (تهرانی، ج 3 ص 407).

2- کتاب اصول الدین؛

3- الجامع فی الاصول و الفروع و الاخلاق؛

4- حاشیه بر مفاتیح الشرایع پدر؛ نسخه ای از این حاشیه در کتابخانۀ مدرسه عالی شهید مطهری به شمارۀ 2061 موجود است، علم الهدی در مقدمۀ آن نگاشته است: «هنگامی که در خدمت پدر بزرگوار به تحصیل فقه سرگرم بودم و کتاب مفاتیح را فرا می گرفتم مقرر فرمودند که من مدارک احکام و مطالب دیگری را از آیات و اخبار استخراج کنم و چون پاره ای از مطالب آن کتاب نیز نیازمند بسط و بحث، و توسعه و توضیح بود، برای تأمین این دو مقصود به نوشتن این حاشیه آغاز کردم و از خدای تعالی مسألت می کنم که توفیق اتمام آن را به منم عنایت فرماید»جای تأسف است که علم الهدی این توفیق را پیدا نکرده است.

5- مرآة الجنان الی روضات الجنان در ادعیه و أوراد؛ این کتاب را به سال 1087 در کاشان تألیف کرده، و یک نسخه از آن به شمارۀ 2135، در کتابخانۀ مدرسه عالی شهید مهطری وجود دارد که خود علم الهدی، آن را مقابله و تصحیح نموده، و واژه های افتاده را با قلم خود در حاشیۀ آن نوشته است.

6- نضد الایضاح؛ شرحی است که علم الهدی بر فهرست شیخ طوسی یعنی فهرست کتب شیعه نگاشته و به سال 1073 از تألیف آن فراغت یافته است.

این کتاب با اصل فهرست شیخ در سال 1271 چاپ شده و در کتابخانۀ مجلس شورای ملی موجود است. وفات علم الهدی آن گونه که صاحب الذریعه استظهار کرده است بین سال های 1112 و 1113 هجری قمری بوده است[4] ولی تاریخ وفات او که در طرف راست آرامگاه پدر محقق فیض در قبرستان فیض کاشان مدفون شده بر روی سنگ قبر او 1115 حکّ شده است.

صاحب کتاب تاریخ ری و اصفهان تاریخ درگذشت او را به سال 1123 ثبت کرده که درست نیست. اغلب تذکره نویسان علم الهدی و معین الدین را از فرزندان ذکور ملا محسن فیض ذکر کرده و از غیاث الانام نامی به میان نیامده است.

ملا محسن بعضی از کتاب های خود را به درخواست آنان نوشته است چنان چه کتاب ترجمه الصلوه را به نام معین الدین تألیف نموده است.

در این که فیض پسر دیگری به نام احمد غیاث الانام داشته، بین مورخان و ترجمه نویسان انساب اختلاف است. دانشمندان فقید آقا بزرگ تهرانی در الذریعه به دنبال بررسی کتاب اضغاث و احلام فیض مطالبی را آورده که چکیدۀ فارسی آن به شرح زیر است: «محقق فیض در این کتاب 44 وهم و پندار را نام برده، و به ذکر سه وهم برای خود آغاز کرده است، و این کتاب را به نام فرزندش غیاث الانام نوشته است»، و سپس تهرانی می افزاید: «من این کتاب را در کتابخانۀ بعضی از مشایخ در نجف اشرف دیدم، و نیز نسخۀ دیگری از آن کتاب را نزد سید محمد رضا تبریزی طباطبائی در ضمن مجموعه ای از تألیفانت محدث کاشانی متوفای 1091 از قبیل کتاب اصول الاصیله و سفینه النجاه و فهرست العلوم مشاهده کردم و از مطاوی این کتاب نیز می توان به دست آورد که مؤلف این تحقیق فیض است و بر آن نسخه این عبارت نوشته شده است: تملک، 1107». و سپس مؤلف الذریعه ادامه داده است که: «آن چه ما را به شک می اندازد این است که فیض نام خود را در آن ذکر نکرده، با آن که شیوۀ او در کتاب هایش این بوده که در آغاز هر کتاب نام خود را آورده است، دیگر این که نام این کتاب را در فهرست تألیفاتش که به قلم خود او در اواخر عمرش نگارش یافته، نیاورده است».

آن گاه صاحب الذریعه می افزاید: «ملا محمد حسین کوهرودی در کتاب عجالیه الراکب مطالبی را از کتابی به نام فوائد، حکایت کرده و آن کتاب را به ملا احمد فرزند محقق فیض نسبت داده است. شاید فرزند سوم محقق فیض که به غیاث الانام ملقب بوده است همین ملا احمد باشد».

نگارنده گوید: این که مؤلف الذریعه در استناد کتاب اضغاث و احلام به محدث فیض به دلیل این که نامش را در آغاز آن کتاب ذکر نکرده، استبعاد کرده است، چندان موردی ندارد، زیرا فیض در چند کتاب دیگر خود به نام خویش اشاره نکرده است، از جمله کتاب فهرست العلوم، و کتاب عوامل ملا محسن، گو این که در انتساب این کتاب نیز به او اختلاف است که بیشتر ناشی از عدم ذکر نام اوست در آغاز آن، و این که در فهرست کتاب های او نامی از اضغاث و احلام برده نشده شاید برای آن باشد که این کتاب پس از تألیف فهرست کتاب های فیض به تألیف درآمده باشد، یا این که از قلم افتاده باشد.

گفته اند که: محمد علم الهدی، و محمد معین الدین اغلب اوقات در کاشان بوده اند، و در کنار مرقد مطهر پدر مدفون شده اند، ولی غیاث الانام احمد به دعوت مردم خوانسار به آن سامان هجرت کرده و در آن جا حوزۀ درس و بحث داشته است.

2- ویژگی های علمی ملا محسن فیض کاشانی

لازم می دانم که در این جا به نکته ای اشاره کنم که آن را برای خوانندگان دانشمند سودمند می دانم و آن این که: من در کتاب ویژگی های اجتهاد و فقه پویا آورده ام: «در کنگره ای که در حدود چهارده سال پیش به مناسبت چهارصدمین سال تولد مولانا محسن فیض کاشانی در دانشگاه علامۀ طباطبائی در سه روز بر پا بود. من در یک سخنرانی به ویژگی های فقه او اشاره کردم، و وعده دادم که این موضوع را دنبال خواهم کرد»(ص 388 به بعد).

اینک موعد آن فرا رسیده، و نظرات ویژۀ فقهی او به ضمیمۀ نظرات محقق اردبیلی و محقق سبزواری در معرض افکار اندیشمندان قرار خواهد گرفت.

باید توجه داشت که محقق فیض و آن دو محقق هم فکر او، با نظرات فقهی ویژۀ خود فقه را به راه نویی رهبری کردند و اصلاحی در استنباط مسائل فقهی به وجود آوردند و لازم است برای ایجاد فقه متناسب با پیشرفت جامعه نظر فقهای عظام به آن جلب گردد و بزرگی و شجاعت این سه فقیه نمی تواند به آنان این جرأت و شهامت را به بخشد تا با عنایت به مآخذ معتبر فقهی بی آن که تحت تأثیر فتاوای قدما و شهرت فتوایی و حتی اجماع های ادعایی و منقول قرار گیرند، به استنباط احکام فقهی بر پایۀ نیازهای روز افزون جامعۀ تشنۀ اصلاحات دست یازند.

ویژگی های فقه این سه بزرگوار را از کتاب های فقهی و روایی آنان به خصوص کتاب های معتصم الشیعه فی احکام الشریعه، و مفاتیح الشرایع و وافی از فیض، و مجمع الفایده و البرهان از اردبیلی، و کتاب های کفایه و ذخیره از سبزواری فراهم آورده ام.

به ویژه از کتاب مفاتیح فیض که مسایل فقهی در آن کتاب در چارچوب نویی ریخته و ساخته و پرداخته شده است که هم از نظر ترتیب ابواب فقه و هم از نظر مطالب، به فقه فیض رنگ دیگری داده و آن را از فقه فقهای مشهور جدا ساخته است.

مقارنۀ نظرات فقهی مختلف از فقهای مجتهد و اخبارمی، و تطبیق میان آن ها و نظرات اهل سنت، و مطالعه در نوادر فتاوای آنان شاید سودهای فراوانی را عاید فقه گرداند، و درهایی از اجتهاد جدید را فراسوی فقیه بگشاید که برای پیشرفت جامعه بسیار مفید و کارساز گردد.

توجه پژوهش گران فقه را به این نکته جلب می کنم که فقهای بزرگی چون اردبیلی، فیض و سبزواری سد سدید اجماع و شهرت فتوایی را شکسته و تنها به نصوص کتاب و سنت، و گاه عقل، عنایت داشته و در نتیجه به نظرهایی ویژه و نو و مفید به حال جامعه دست یافته اند و امید است در آینده، فقهای دیگر که افزون بر کتاب و سنت، به ادلۀ عقلی و بناءات عقلایی(عرف عقلا) بیشتر عنایت دارند، پویایی و حرکت سریع تری را به فقه ارزانی دارند، تا این قانون های پیشرفتۀ اسلامی بتوانند خود را به جامعۀ تندپا و پیشرفتۀ امروز برسانند، و رهبری جوامع را بر عهده گیرند.

این روزها انقلاب نوپای اسلامی در جامعۀ متحرک و متحول ما دگرگونی هایی در همۀ شؤون زندگی، و شرایط اجتماعی به وجود آورده که به نوبۀ خود تحولاتی را در زمینۀ معارف و فرهنگ اسلامی به ویژه فقه ایجاب می کند.

مشکلات، و چالش های جامعۀ انقلابی ما که در حال دگرگونی و جابه جا شدن است، روز افزون است، و همۀ افراد این جامعه، با بی صبری امیدوار به ایجاد تحولّی در فقه هستند و اگر این امیدها و آرزوها خدای نخواسته به یأس و حرمان بدل شود، و مردم به حقوق پیشرفتۀ اسلام، بدگمانی پیدا کنند، فکر می کنید گناه آن بر عهدۀ کیست؟!

ملا محسن فیض در چهار میدان گوی سبقت از دیگران ربوده است:

1- فزونی دانشمندان این خانواده؛ هیچ بیت علمی را سراغ نداریم که چون بیت فیض، طبقه به طبقه، و نسل اندر نسل، مشحون از دانشمندان و فیلسوفان و فقیهان و محدثان بوده باشد.

مثلا بیت شیخ طوسی، و ابو علی طبرسی، و علامۀ حلی، و شهید ثانی و شیخ بهائی و غیره این بیوت اگرچه در دو طبقه، به وجود علما و فقها آراسته بوده اند، ولی خاندان فیض، در بالا و پایین، و در عرض و طول آکنده از فضلا و دانشمندان مشهور بوده و هست.

2- ملا محسن در وسعت اطلاع، و جامعیت، با امام فخر رازی و خواجه نصیر الدین طوسی، و علامه حلی و قطب الدین شیرازی هم طراز است.

فیض با تألیف کتاب وافی که یکی از کتب چهارگانه و جامع حدیث است که از مشاهیر امامان حدیث به شمار رفت، و با تألیف مفاتیح الشرایع، با اسلوبی نوین و جالب مورد توجه و اقبال علما و فقهای بزرگ قرار گرفت تا جایی که بر این کتاب ارجمند چهارده شرح(حاشیه) نوشتند و نیز با سایر تألیفات فقهی خود در ردیف بزرگترین فقها درآمد، و با سایر تألیفات ارزندۀ خود به ویژه در حکمت، فلسفه، عرفان، و اخلاق در زمرۀ فلاسفۀ بزرگ و متأله و عرفای نامی و شامخ قلمداد گردید.

3- سومین امتیاز و فضیلت فیض این است که میان فلسفه و دین، و علوم عقلی و علوم شرعی هم آهنگی و هم بستگی به وجود آورد.

4- این که کمتر کسی چون ملا محسن فیض دارای این همه کتاب ها در علوم گوناگون و معارف متنوع بوده است.[5]

3- شرح زندگانی ملا محسن فیض از زبان تنی چند از دانشمندان

مؤلف سلافه العصر[6] در این باره چنین می نویسد:

علامه ملا محمد فرزند مرتضی مشهور به مولا محسن کاشانی دارای کتاب ها و تألیفات گران بهایی در فقه و حدیث و کلام و حکمت است. وی از هم عصران ماست و اکنون زنده است.

از این سخن سید علیخان در سلافه العصر پیداست که فیض در زمان تألیف این کتاب حیات داشته است. تألیف این کتاب پیش از سال 1091 است که فیض در آن سال وفات یافته و این قدیمترین مأخذ و منبع برای شرح زندگانی مولا محسن فیض است.

شیخ حر عاملی در کتاب امل الآمل[7] که به سال 1097 از تألیف آن فراغت یافته است در این باره گوید:

محمد بن مرتضی مشهور به محسن دانشمندی است فاضل، و ماهر و حکیم و متکلم و محدث و فقیه و شاعر و ادیب که در تألیفات خود دارای سبک عالی و نیکو و از معاصران ماست.

وی آن گاه از چند کتاب او نام می برد. این قدیمترین شرح حال است که پس از مرگ وی نوشته شده و به دست ما رسیده است.

قدیمترین کسی که شرح احوال او را به رشتۀ نگارش کشیده شاگرد او محدث شهیر سید نعمت اللّه جزایری(1050-1112) است. وی در کتاب زهر الربیع[8] گوید:

استاد ما محقق مولا محمد محسن فیض کاشانی صاحب وافی و غیر آن قریب به دویست[9] کتاب و رساله، در بلدۀ قم نشو و نما یافت و چون از ورود سید اجل محقق مدقق[10] امام همام سید ماجد بحرانی صادقی به شیراز اگاه شد برای تکمیل تحصیلات خود خواست که بدان صوب کوچ کند. از پدر و مادر اجازه خواست و آن دو متحیر ماندند و سرانجام بر استخاره و تفأل به قرآن بنا گذاشتند چون قرآن را گشودند این آیه آمد:

فَلَوْ لاٰ نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طٰائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی اَلدِّینِ وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذٰا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ (التوبه: 221)

و از این آیه صریح تر بر لزوم این مسافرت نتوان یافت و سپس از دیوان منسوب به امیر المؤمنین فال گرفتند، این اشعار آمد.[11]

تغرّب عن الاوطان فی طلب العلی

فسافر ففی الاسفار خمس فوائد

تفرّج همّ و اکتساب معیشه

و علم و آداب و صحبه ماجد

فان قیل فی الاسفار ذلّ و محنه

و قطع الفیافی و ارتکاب الشدائد

فموت الفتی خیر له من معاشه

بدار هوان بین واش و حاسد[12]

و این اشعار به خصوص کلمه ی«صحبه ماجد» متناسب ترین شعر است که او را برای سفر به شیراز و درک صحبت سید ماجد فقیه معروف تحریک کند. پس به شیراز رفت و علوم شرعی را از سید بحرانی فرا گرفت و علوم عقلی را نزد حکیم فیلسوف صدر الدین شیرازی خواند و دختر او را به زنی گرفت.

بنا بر این وی سید ماجد بحرانی را ملاقات کرده و از او بهره مند گردیده است. وفات سید ماجد به سال 1028 اتفاق افتاده، پس سفر فیض به شیراز و ملاقات و استفادۀ وی از سید بحرانی دست کم باید یک سال پیش از آن تاریخ باشد و از این ظاهر می شود که فیض در حدود سال 1027 یعنی در سن قریب به بیست سالگی به شیراز رفته است. و چون تألیف کتاب خلاصه الاذکار او سال 1033 در قمصر کاشان در حدود بیست و شش سالگی وی بوده به طوری که خود به این مطلب تصریح دارد پس توقف فیض در شیراز و استفادۀ وی از محضر درس سید ماجد باید بین سال های 1027 و 1033، در حالی که از بیست و شش سال کمتر داشته واقع شده باشد.

آقای محمد مشکوه در مقدمۀ کتاب محجه البیضاء و با توجه به شرح حالی که سید نعمت اللّه جزایری از فیض در کتاب زهر الربیع نقل کرده معتقد است که فی ضدر بین سال های 1027 و 1033 در حالی که بیست و شش ساله بوده در شیراز به حضور فیلسوف شهیر ملا صدرا شیرازی رسیده و علوم عقلی را در آن جا از او فرا گرفته و با دختر وی ازدواج کرده است. ولی این استنباط با تصریح خود فیض در کتاب شرح الصدر منافات دارد و اینک عین عبارات کتاب مزبور را در زیر از نظر خوانندگان بصیر و نقاد می گذرانیم؛[13] در آن کتاب چنین آمده است:

پس از انقضای بیست سال از عمر برای تحصیل زیادتی علم و خصوصا علوم دینیه به مقتضای اطلبوا العلم و لو بالصین متوجه اصفهان شدم و در آن جا به خدمت جمعی از فضلا مشرف گشتم و استفاده ها نمودم اما کسی را نیافتم که از علم باطن خبری داشته باشد و لذا برخی از علم ریاضی و غیره را آموختم.

پس از تحصیلات اصفهان به جهت تحمل حدیث باسناد و عنعنه و تصحیح به شیراز رفتم به خدمت فقیه عصر که متبحر در علوم ظاهر بود اعنی سید ماجد بن هاشم صادقی بحرانی[14] رسیدم و از خدمتش به سماع و قرائت و اجازه شطری معتد به از حدیث و متعلقات آن استفاده نموده تا آن که فی الجمله بصیرتی در علم حلال و حرام و سایر احکام حاصل و از تقلید دیگران مستغنی گشتم. پس دو مرتبه به اصفهان رجوع کردم و به خدمت شیخ بهاء الدین عاملی رسیدم و از ایشان نیز اجازۀ روایت حدیث گرفتم.

از این عبارات محقق فیض چنین استنباط می شود که فیض در سن بیست سالگی به اصفهان رفته و مدتی در آن شهر برای تحصیل مانده است و سپس به شیراز مسافرت کرده و در شیراز از محضر درس سید بحرانی بهره مند گردیده و سپس بار دیگر به اصفهان مراجعت کرده و از محضر درس سید بحرانی بهره مند گردیده و سپس بار دیگر به اصفهان مراجعت کرده و از محضر درس شیخ بهائی استفاده برده ولی هنوز تا این موقع به درس استاد فیلسوف ملا صدرا شیرازی نرفته و شاید هنوز با او ملاقات هم نکرده بوده است و به طوری که از کتاب شرح الصدر نیز استفاده می شود فیض پس از مراجعت از سفر حج در شهر قم به حضور استاد بزرگ صدر الدین شیرازی رسیده و علوم عقلی را در قم از محضر او فرا گرفته است. در کتاب شرح الصدر خود چنین گوید:

تا آن که در بلدۀ طیبۀ قم به خدمت صدر اهل عرفان و بدر سپهر ایقان صدر الدین محمد شیرازی قدس اللّه سره که در فنون علم باطن یگانۀ دهر و سرآمد عصر خود بود رحل اقامت افکنده، مدت هشت سال و اندی به ریاضت و مجاهده مشغول شده تا فی الجمله بصیرتی در فنون علم باطن یافتم؛

شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد

که چند سال به جان خدمت شعیب کند

و چون اغلب تذکره نویسان از قبیل سید نعمت اللّه جزایری و قصص العلماء[15] و روضات الجنات در این باره مرتکب اشتباه شده اند بار دیگر با توجه به مطالب کتاب شرح الصدر یادآور می گردد که ملا محسن فیض در نخستین سفر به شیراز به خدمت استاد بزرگ صدر المتألهین شیرازی نرسیده و علم نظری و عقلی را اصلا در آن شهر فرا نگرفته است.

فیض پیش از آن که به اصفهان، شیراز و قم برای درک محضر درس اساتید بزرگ مانند سید ماجد و شیخ بهائی و ملا صدرا مسافرت کند؛ یعنی قبل از بیست سالگی سفری برای حج خانۀ خدا کرده و از آن سفر خود در کتاب شرح الصدر خاطره هایی تلخ و شیرین نقل می کند. در آن کتاب، محدث فیض آورده است که پس از انجام دادن مناسک حجه الاسلام، و زیارت قبر مطهر پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و زیارت قبور ائمۀ معصومین صلوات اللّه علیهم، به خدمت علما و دانشمندان بزرگی چون شیخ محمد بن شیخ حسن بن شیخ زین الدین عاملی رسیده و از او استفاده ها برده و اجازۀ نقل حدیث گرفته است. پس از ادای فرضیۀ حج، فیض مدتی به سیر و سیاحت و جهان گردی می پردازد و در برخورد با ملت های گوناگون که هر یک را مسلک و مشربی خاص به خود بوده است نتایج سودمند و گران بهایی به دست می آورد، و به قول خود او: در مواطن بلاد گشته و در یوزۀ علم و کمال از بواطن عباد کرده هر جا بزرگی به انگشت اشارت نشان دادند که نوعی از علم و مال پیش او هست سحبا علی السهام لا مشیا علی الاقدام رفت و به قدر پایه و استعداد بهره یافت:

ما قدم از سر کنیم در طلب یار خویش

راه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت

تمتع ز هر گوشه ای یافتم

ز هر خرمنی خوشه ای یافتم

ولی این سیر و سیاحت چه مدت طول کشده است دانسته نیست اما هر چه بوده باشد ظاهرا از حدود کشورهای اسلامی تجاوز نکرده و ممکن است از راه مصر و شامات و عراق به ایران و شهر خود دار المؤمنین کاشان مراجعت کرده باشد.

پس از این سفر بوده است که فیض در شهر قم گمشدۀ خود را پیدا می کند و علوم باطن را نزد استاد بزرگ ملا صدرا فرا می گیرد به طوری که شرح آن از پیش گذشت و در مراجعت از همین سفر بوده است که برادر دانشمند خود را از دست می دهد. وی در کتاب شرح الصدر در این باره می گوید: در حین مراجعت از آن سفر[حج] به سبب قاطعان طریق، مصیبتی چند روی داد؛ برادرم به دست ایشان کشته شد، برادری که از جان بسی عزیزتر بود. او در سن هیجده سالگی به مرتبۀ اجتهاد رسیده بود و با کمال ذکاء مرتبۀ قصوی از تقوی را جمع کرده، با فهم درست و سلیقۀ راست، کمال و قوت ذهن و جودت طبع را داشت و با استغراق در مطالعه و فکر، دقیقه ای از دقایق، سنن و آداب شرعیه را فرو نمی گذاشت و در موافقت و مؤانست و مؤالفت با بنده به حدی بود که گویی یک روح بودیم در دو بدن؛ هم درس و هم درد، هم راز و هم راه، رفیق و شفیق، انیس و مونس، هم دم و محرم، نصیر و ظهیر، طاب اللّه ثراه و جعل الجنه مثواه.

ز پیش من برفت او با دل صد جای ریش من

ز حسرت در فراقش چون غریبان در وطن گردم

خیالش چون ببر گیرم ز سر تا پای گردم او

ز خود بیرون روم از خویشتن بی خویشتن گردم

انا للّه و انا الیه راجعون و بحمد اللّه به واسطۀ این شکستگی حق سبحانه پیوسته توفیقات ارزانی داشت.

به طوری که گذشت هشت سال و اندی بود که فیض در خدمت فیلسوف صدر الدین شیرازی به تحصیل علوم باطنی و حکمت و ریاضت سرگرم بود و در عمارت دل گشای مشرق الشمسین قم [مدرسۀ فیضیۀ فعلی ]به سر می برد. در این هنگام ملا صدرا را از اقامت در قم منع کردند و حرکت به سوی زادگاه خود شهر شیراز را به وی تکلیف نمودند. این تکلیف و الزام از طرف چه مقامی و برای چه منظوری بوده است دانسته نیست. خود فیض در کتاب شرح الصدر در این باره چنین می گوید:

باز چون مشار الیه [ملا صدرا شیرازی ]را از قم به شیراز تکلیف نمودند و بدان جانب اقامت فرمودند به مقتضای: «فان اتممت عشرا فمن عندک»، به شیراز رفتم و قریب به دو سال دیگر در خدمت با برکات ایشان به سر بردم و از انفاس طیبۀ ایشان بسی استفاده نمودم. دانشمند معاصر متوفای 1354 ش آقای عباس فیض برادر بزرگ نگارنده دربارۀ عمارت مشرق الشمسین که فیض در آن جا به تحصیلات خود ادامه داده است. در کتاب انجم فروزان که متضمن تاریخ شهر قم است، چنین آورده است:

مدرسۀ فیضیه در زمان صفویه مدرسۀ کوچکی بوده است و با همۀ کوچکی بزرگانی از آن برخاسته اند. شاه طهماسب صفوی سال 939 آن را بنا نمود و محلی که اکنون حوض مدرسه واقع است منتهی الیه مدرسۀ سابق و به جای حوض کنونی بالاخانۀ مروحی بوده است که آن را «مشرق الشمسین» می نامیده اند و وجه تسمیۀ آن به «مشرق الشمسین» آن بوده است که در هر بامداد که خورشید از مشرق بالاخانه طلوع می کرده گنبد مطهر حضرت معصومه (ع) هم در جنوب بالاخانه در پی تابش خورشید به آن مانند خورشیدی می درخشیده و آن جا مشرق دو خورشید می گردیده است. و این بالاخانه محل ریاضت مرتاضین بزرگ و جایگاهی بس شریف بوده است. از جمله میرداماد را در آن جا مکاشفاتی دست داده است. شیخ بهائی در آن جا به ریاضت اشتغال داشته، میرفندرسکی در همان جا به تحصیل و ریاضت می پرداخته، صدر المتألهین ملا صدرای شیرازی در همان نقطه به تألیف و تدریس کتاب اسفار اربعه بر دو حکیم ربانی مولانا محسن فیض کاشاانی و مولانا عبد الرزاق لاهیجی و دیگران بوده است. و این دو حکیم هم روزگاری در آن مدرسه مدرس بوده اند.

اگر چه تاریخ مصاهرت فیض دانسته نیست ولی به طور مسلم این ازدواج در همان شهر قم اتفاق افتاده است. نخست صدر المتألهین دختر بزرگ و دانشمند خود را به عقد ملا محسن فیض درآورده است. ظاهرا در همین اوان بوده که او را به لقب فیض مفتخر گردانیده است. سپس مولانا عبد الرزاق لاهیجی متوفا به سال 1051 دختر دیگر ملا صدرا را گرفته و او نیز از جانب استاد به لقب فیاض مفتخر گردیده است.

دختر بزرگ که لقب شوهر خود را فیض ولی لقب شوهر خواهرش را فیاض به صیغۀ مبالغه دید به رسم گله و اعتراض، پدر را گفت: چرا با آن همه محبت که نسبت به شوهرم داری آن لقب را که مبالغه آمیز است به شوهر خواهرم دادی؟! پدر گفت: فرزند! فیض مصدر است و مبدأ و منشأ تمام مشتقات، بنا بر این فیاض هم از مصدر فیض گرفته شده و از این سرچشمه کامیاب است و با این پاسخ دختر خود را مجاب و قانع ساخت.[16]

این دو دانشمند، دو داماد، دو دوست با یک دیگر رفت و آمده، مباحثات و مناظرات علمی و فلسفی داشته اند و پس از دوری، مکاتباتی غمگین و مهرانگیز میان آن دو رد و بدل می شد، که احیانا به صورت شعر بوده است و اینک نمونه ای از آن اشعار که ملا محسن فیض برای فیاض لاهیجی سروده و می فرستد:[17]

قلم گرفتم و گفتم مگر دعا بنویسم

تحیتی به سوی انس بی وفا بنویسم

ز شکوه بانگ برآمد مرا نویس دلم گفت

به هیچ نامه نگنجی ترا کجا بنویسم

دعا و شکوه بهم در نزاع و من متحیر

کدام را ننویسم کدام را بنویسم

اگر سر گله و شکوه وا کنم ز تو هیهات

دگر چه ها به لب آرم دگر چه ها بنویسم

مداد بحر و بیاض زمین وفا ننماید

گهی که نامه به سوی تو بی وفا بنویسم

نه بحر ماند و نه بر نه خشک ماند و تر

اگر شکایت دل را به مدعا بنویسم

چو بر ذکای تو هست اعتماد هیچ نگویم

ز مدّعا نزنم دم همین دعا بنویسم

نمی شود که شکایت ز دست تو نکند فیض

شکایتی به لب آرم ولی دعا بنویسم

لاهیجی در پاسخ فیض اشعار زیر را سروده و برای او می فرستد:

دلم خوش است اگر شکوه گر دعا بنویسی

که هر چه تو بنویسی به مدّعا بنویسی

چه شکوۀ تو به است از دعای هر که بجز تست

چه حاجت است که زحمت کشی دعا بنویسی

هزار ساله وفا کی مرا بس است که گاهی

کنی وفا و مرا نام بی وفا بنویسی

تراست خامۀ جادو زبان عجیب نباشد

اگر شکایت بی جای من بجا بنویسی

تو گر شمایل خوبی رقم کنی بتوانی

که هم کرشمه نگاری و هم ادا بنویسی

کتاب درد دلم مشکل است مشکل مشکل

اگر تو گوش کنی تا بر او چه ها بنویسی

از آن به من بنویسی تو نکته ای که مبادا

خدا نخواسته درد مرا دوا بنویسی

مروتی که نداری عجب ز خویش نداری

که خون بریزی و آن گاه خون بها بنویسی

امید هست که تحریک لطف گوشۀ چشمی

کند اشاره که بهر من شفا بنویسی

ترا که شیوۀ اخلاصم از قدیم عیان است

به غیر شکوۀ بی جا به من چرا بنویسی

قبول کرده ام ای دوست حرف ها که نکردم

مگر تو هم خط بطلان مامضی بنویسی

عجب ز طالع فیاض ناامید ندارم

که در کتابت دشنام او دعا بنویسی

فیض پس از تکمیل تحصیلات خود در اصفهان، قم و شیراز به شهر و موطن خود کاشان برمی گردد و مورد استقبال و توجه مردم قرار می گیرد و به کار تهذیب و تنویر افکار و اخلاق و عقاید تودۀ مردم سرگرم می شود. فیض دربارۀ اقامت کاشانش، در کتاب شرح الصدر می نویسد: در آن جا به فراغت قناعت می گذرانیده و به رعایت ناموس خاندان مشغول می بوده:

هر آن که گنج قناعت به گنج دنیا داد

فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی

و به مطالعۀ سخنان بزرگان، وتذکار آن در ریاض جنان معارف سیر می کرد، و در این حال می بود که حاکم فرمانروای عقل، که در این چند گاه زمام حل و عقد شهرستان وجود این فقیر به دست اختیار و استبصار خدمتش بود در آمد و از مؤدای نصر

وَ لْتَکنْ مِنْکمْ أُمَّةٌ یدْعُونَ إِلَی اَلْخَیرِ وَ یأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ ینْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْکرِ وَ أُولٰئِک هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (آل عمران: 401)

و به فحوای کریمه ی:

فَلَوْ لاٰ نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طٰائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی اَلدِّینِ وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذٰا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ (التوبه: 221)

این نکته آشکار گردد که واجب و مستحب است کسانی را که حق عزّ و علی قوت آن داده باشد که احکام و شرع محمدی و سنن آن حضرت را به مردم برسانند، و به ترویج مراسم دین قویم ائمۀ اثنا عشر قایم نمایند آن که به اعتزال از آن از خود راضی نشوند بلکه آن مقدار که از پیش رود از عوانان و متقلبان دست رد به ایشان نرسد سعی نمایند. چه اگر این خدمت به جای نیاورند و به جهت استراحت نفس خود بیاسایند، هم در دنیا از بزرگان دین شرمندگی کشند، هم در عقبی از حضرت رسالت و اهل بیت عصمت خجالت برند که شرط خدمت ایشان به جای نیاورده باشند:

هر که امروز به خدمت ره خود پیش نبرد

نکند فایده زاری و ندامت پس از این

بنا بر این مشغول تدریس حدیث اهل عصمت تألیف کتب و رسائل مشتمل بر نصائح و فوائد دینیه و ترویج جمعه و جماعات و سیاسات مدنیه به قدر مقدور گردیده گاه با جمعی از خواص در گوشه ی قریه[18] از این عبادات توشه بر می بست، و گاه در وسط بلد، با فرقه ای از عوام در این نمط خدمت به سر می برد و در این مدت بر بام تجرد و آزادی، طبل استغنا می زد و کنگرۀ قدر خود را از آن بلندتر می دانست که گرد حطام دنیا گرد آن تواند برآمد(شرح الصدر).

پادشاهان صفویه که برای تغییر آب و هوا و تفریح و تفرج فصبۀ زیبا و بهجت انگیز فین کاشان را گردشگاه خود گردانده و در آن، عمارات و کاخ های دل گشا، و باغستان های مصفا، و نهرها و استخرهای فرح افزا، ساخته بودند، طبعا به شهر کاشان رفت و آمد دشاتند و در اثر روح دانش پروری و فرهنگ دوستی و علاقۀ به ترویج احکام دین مبین که داشتند قهرا با دانشمندان و بزرگان هر دیار ارتباط پیدا می کردند. شاه صفی که آوازۀ علم و دانش و تقوای فیض را شنیده بود از وی دعوت کرد که به اصفهان، پایتخت برود ولی فیض دعوت او را نپذیرفت. ملا محسن خود در این زمینه می نویسد: «چون در حوالی شاه صفی جمعی از علمای ظاهر بودند و بنده، هنوز خام بود، مصلحت دین و دنیای خود را در آن نمی دید، زیرا ترویج دین با آن جماعت میسر نبود، از خدمت استعفا نمودم و مدتی مدید در ظل قناعت و آسودگی غنودم تا آن که روز به روز به برکت علم و عمل به فتوحات و فیوضات در علوم دینیه و معارلف یقینیه فائز و مستعد می شد». باری این حالت، دیری نپایید که ملا محسن فیض، دعوت شاه عباس ثانی را پاسخ موافق داد و به سد اصفهان رهسپار گردید.

در سال 1064 هجری یعنی هنگامی که فیض در حدود 57 ساله بوده شاه عباس دوم به وسیلۀ نامه ای فیض را به اصفهان برای اقامۀ جمعه و جماعت، و نشر علوم دینی، و معارف الهی دعوت می کند و فیض این دعوت را فقط به منظور آن که بتواند در پرتو قدرت سلطنت خدمتی به دین و شریعت کند، می پذیرد و به اصفهان می رود. مردم به استقبال او می شتابند و مقدمش را بسی گرامی می دارند، فیض از این پس علاوه بر مقام مرجعیت بر مسند امامت امت نیز تکیه کرد. و به طور رسمی به نشر احکام دینی، و علوم شرعی، پرداخت و ریاست عامه یافت. مجمل آن چه خود در این باره می نگارد این است که:

روزی از درگاه شاه عباس ثانی رقمی رسید و عنوان آن ترویج جمعه و جماعت و نشر علوم دینیه و تعلیم شریعت بود اما از مطاوی آن بوی استغراق در بحر بی ساحل دنیا و گرفتار شدن به چنگ نهنگ مقاساه الکفاء به مشام حدس می رسید، دچار حیرت و سرگردانی شدم و عقل چیزها به من القا کرد و سرانجام گفت: وظیفۀ وقت تو آن است که در معرض سایۀ درخت دولتی افتاده که با وجود کمال عظمت و به فحوای الملک و الدین توأمان استقرار قواعد ملک را به استمرار مراسم دین منوط فرموده، اکنون که از باریافتگان این بارگاه اعلی شده ای از ترویج دین دقیقه ای فرو نمانی از آن روز غولان آدمی پیکر و گروهی از جاهلان عالم آسا که ارادۀ علوّ و فساد در مغزهای آنان جا گرفته بود کمر عداوت مرا بر میان بسته و نائرۀ حسد در کانون سینه های ایشان اشتعال یافته و در یک دیگ بغضا می جوشیدند و در اطفای نور اللّه تا می توانستند می کوشیدند.

باری اصلاحات اساسی و خدمات اجتماعی فیض در شهر اصفهان بر هیچ کس پوشیده نیست و تا به امروز نیز مردم آن شهر به بزرگی و بزرگواری و عظمت مقام و منزلت وی اعتراف داشته به پاس کارهای خداپسندانه و اصلاحاتی که به دست او انجام پذیرفته است، یک خیابان بزرگ و برخی نقاط دیگر را به نام وی نام گذاری کرده اند.

فیض در اصفهان علاوه بر اقامۀ نماز جمعه و حل و فصل امور مردم و تبلیغ و ترویج از دین مبین اسلام به تربیت طلاب علوم دینی نیز پرداخت و محضر درسش، مجمع فضلا و دانشمندان بزرگ بود.

عظمت و جلالت مقام فیض فزونی می گرفت و با مقام معنوی و صفای ضمیری که داشت اهل دل و سالکین حقیقت جوی را شیفته و فریفتۀ خود می ساخت. مردم همه گرد شمع وجود او پروانه وار می گشتند و از پرتو تابناک انوار درخشان علوم و معارف او دل های تاریک خود را روشن می نمودند و راه پر پیچ و خم زندگانی را به سوی سرمنزل مقصود بی هیچ ترس و تشویش و اضطرابی طی می کردند.

شاه عباس و سایر رجال دولت نسبت به وی ارادت می ورزیدند. بارها شخص شاه به مسجد جامع مشرف می گشت و با امنای دولت به مولانا فیض اقتدا می کرد[19] و از ارشادهای او بهرۀ کافی می برد.

اعتبار و احترامی که شاه عباس ثانی در حق ملا محسن فیض مرعی می داشت فوق تصور است که نمونه ای از آن از قول سید نعمت اللّه جزایری آورده می شود.

در زهر الربیع آمده است: واقع شد در زمان بعضی از اکاسره از ملوک شیعه از سلاطینی که ما معاصر آن ها بودیم [مراد وی شاه عباس ثانی است] زلزلۀ بس عظیمی در نواحی شیروان و اطراف آن به طوری که بسیاری از مردم هلاک شدند و جماعتی از اشخاص راستگو و ثقه برای من حکایت کردند که این خبر دهشت انگیز هنگامی به پادشاه رسید که استاد علامه محقق فیض در مجلس شاه حضور داشت. سلطان توجه خود را به طرف فیض معطوف داشت و از علت این زلزله جویا شد مولانا در جواب گفتند علت اصلی و سبب اولی آن حیف و میل و رشوۀ قاضیان است که به باطل حکم می کنند. سلطان در این موقع مسافر بود[20] و در یکی از شهرهای خراسان توقف داشت گفت چون از این سفر برگردم در هر شهری مجتهدی را به منصب قضاوت معین کنم و قصد داشت که چون به اصفهان برسد آقا محمد باقر سبزواری را که از علمای به نام بود قاضی اصفهان کند، زیرا که او فقیهی عادل و عالمی کامل بود. شاه در این هنگام به مولانا فیض توجه کرده گفت اگر آقا محمد باقر این سمت را قبول نکند چه باید کرد. آن جناب در جواب گفت بر او واجب است که قبول کند و اگر قبول نکند بر شما واجب است که او را مجبور کنید تا این منصب را بپذیرد، پس شاه عباس به اصفهان نرسیده در بین راه وفات کرد و موفق نشد که تصمیم خود را عملی سازد ولی پسرش شاه سلیمان(1077-1105) تصمیم پدر را به کار بست و علامۀ مجلسی مؤلف بحار الانوار را معین کرد و لقب شیخ الاسلام به او داد. علامۀ مجلسی برای اشاعۀ معروف و جلوگیری از منکرات بپاخاست و بت هایی را که می پرستیدند شکست و در میخانه ها را بست و جلوی رشوه و ارتشا بگرفت.

در سال 1067 بنا به درخواست فیض، شاه عباس باغ باشکوه و مصفای محراب خان را که کنار زاینده رود قرار دارد خرید و دستور داد تکیۀ مجللی در آن ساختند و حجرات و اطاق های بسیاری در اطراف آن برای مسکن اهل دل و مسافران و غریبان بنا کردند و گنبدی عالی در آن ساخته و نام آن را تکیۀ فیض گذاشت که ارباب و جد و عرفان در آن خانقاه منزل نموده در اوقات مخصوص در گنبد خانقاه مشغول به ذکر خفی و جلی گردند و چندین مزرعه را از وجوه حلال خریده وقف بر آن خانقاه فرمود.[21]

این تکیه تا زمان شاه سلطان حسین به رونق خود باقی بود و مسافران و مردم بی خانمان را از گزند سرما و گرما حفظ می کرد و شاه سلطان حسین این خانقاه را از رونق انداخت.

در سال 1071 به خواهش فیض شاه عباس دستور داد مسجد جامع اصفهان را که احتیاج به تعمیر داشت مرمت نمایند و خود پس از تعمیر مسجد در آن حضور یافت و به فیض اقتدا کرد.

شاید در همین اوان بوده که سفیر مسیحی فرنگستان که برای امر تبلیغ به ایران آمده بود به حضور مبارک فیض می رسد و در اثر شیوۀ عالی فیض در مباحثه، آن مسیحی دین اسلام را می پذیرد. این داستان را قصص العلماء و بعض دیگر نوشته اند. ادوارد براون در کتاب تاریخ ادبیات ایران[22] مجملی از آن را آورده و اظهار عقیده می کند که این داستان به افسانه شبیه تر است. ما اینک آن را از کتاب خزینه الجواهر[23] نقل می کنیم: در قصص العلماء و مجموعه ای که آثار اعتبار از آن لایح بود مرقوم شده که در زمان سلاطین صفویه شخصی از فرنگیان به اصفهان آمده و دلیل بر نبوت ختمیۀ محمدیه می خواست غیر از تواتر، و آن شخص در علم حساب و هیأت و نجوم بسیار ماهر بود حتی خبر می داد مردم را هر کس را بر آن چه برای او روی داده بود از بلایا و حوادث نظیر آن. روزی سلطان امر به احضار علمای اصفهان نمود که با آن شخص مباحثه نمایند و اثبات نبوت خاصۀ محمدیه کنند و قضا را در آن وقت ملا محسن فیض هم در مجلس حاضر بود، پس آن جناب روی به آن شخص نمود و گفت که پادشاه شما چقدر بی ادراک است از برای چنین امر مهمی مثل تو آدمی را فرستاد. آن شخص همین که این سخن را شنید مضطرب شد و از روی خشم گفت: ای عالم مسلمانان جای خود را بشناس و از قدر و اندازۀ خود تجاوز مکن. به عیسی و مادرش قسم است که هر گاه تو می دانستی آن چه را که من می دانم می دانستی که زن های دنیا مثل من فرزندی نزاییده اند چه در مقام امتحان قدر مرد معلوم می شود.

پس محقق کاشانی دست در جیب خود برد و چیزی بیرون آورد و گفت این چیست که من در دست دارم؟ آن شخص مدتی در فکر فرو رفت پس از آن رنگ از صورتش پرید و آثار جهل و عجز در او ظاهر گردید. فیض گفت چه زود جهل و نادانی تو ظاهر شد. آن شخص گفت به حق مسیح و مادرش مریم می دانم آن چه در دست تو انست چیست ولی سکوت من از جهت امر دیگری است. ملا محسن پرسید سکوتت از برای چیست؟گفت می دانم آن چه در دست تو است قدری از خاک بهشت است ولی فکر و تأمل من از این جهت است که بدانم این خاک از کجا به دست تو رسیده است؟فیض گفت شاید در حساب خود مرتکب اشتباه شده باشی. او گفت نه به حق عیسی و مادرش، پس فیض گفت بله آن چه در دست من است قدری از خاک کربلا و تربت حضرت سید الشهداء است و پیغمبر(ص) فرموده است: کربلا قطعه ای از بهشت است. پس از آن مسیحی اسلام اختیار کرد.

اینک برای بار دوم به سخنانی که دربارۀ او گفته اند و نوشته اند با دقتی بیشتر توجه می کنیم و در خلال گفته ها و نوشته های دیگران فیض را به خوبی بشناسیم و بر فضایل و محامد اخلاقی او و احیانا نقاط ضعفی اگر دارد آگاه گردیم.

در یکی از قدیمترین شرح حال های او در کتاب نتائج الافکار[24]-که بین سال های 1227-1258 تألیف شده است-این مضمون دیده می شود:

مستجمع کمالات انسانی ملا محسن متخلص به فیض کاشانی خواهرزادۀ مولانا ضیاء الدین کاشانی[25] و شاگرد صدرای شیرازی بهرۀ وافر از علوم عقلی و نقلی داشت و او را نزد شاه عباس ثانی(1052-1077) عزت و احترام بسیار بود. وی در اواسط سدۀ یازدهم[26] و وفات یافت. این رباعی از کلمات لطیف اوست:

با من بودی منت نمی دانستم

یا من بودی منت نمی دانستم

رفتم چو من از میان تو گشتی پیدا

تا من بودی منت نمی دانتسم

از مآخذ متقدم که در آن از ملا محسن فیض شرح حال آمده است کتاب جامع الرواه[27] است که مؤلف آن به تاریخ 19 ربیع الاول سال 1100 از تألیف آن فراغت یافته است. در آن جا آمده است: «محسن بن مرتضی کاشی رحمه اللّه تعالی علامه، محقق، مدقق، جلیل القدر، عظیم الشأن، رفیع المنزله، فاضل کامل، ادیب متبحر در جمیع علوم که قریب صد تألیف دارد».

شیخ یوسف بحرانی مؤلف حدائق(متوفای 1186) در کتاب خود لؤلؤه البحرین گوید:

و از آنان [یعنی اساتید علامه ملا محمد باقر مجلسی ]محدث کاشانی محمد بن مرتضی مشهور به محسن است. وی فاضل و محدث و اخباری سختی بود که بر مجتهدان خرده گیری ها و عیب جویی های بسیار داشت خصوصا در رسالۀ سفینه النجاه خود و به طوری که از آن کتاب به دست می آید طعن و انتقاد بر مجتهدان را به جایی رسانید که گروهی از آنان را گذشته از فسق به کفر نیز نسبت داده چنان که در نصیحت و اندرز به فرزند خود گوید: «یا بنی ارکب معنا و لا تکن مع الکافرین»و در حدیث نیزد سید ماجد بحرانی در شهر شیراز تحصیل کرد و در حکمت و اصول از سید صدر الدین شیرازی مشهور به صدرا بهره مند گشت و داماد وی نیز بود و از این رو کتاب های او در اصول همه به روش و قواعد صوفیه و فلاسفه است و چون مذهب تصوف در کشور عجم رونق داشت و مردم بدان رغبت و تمایل بلکه در آن افراط و غلو داشتند او در دورۀ خود دارای مقام و منزلتی رفیع گردید و بر همۀ هم گنان خود برتری یافت تا به دنبال وی استاد ما علامۀ مجلسی آمد و برای پر کردن این شکاف ها و خاموش ساختن آتش بدعت ها سخت کوشید. فیض تألیفات بسیاری دارد که خود فهرستی بدان ها اختصاص داده که ملخصی از آن نقل می شود.

در کتاب بستان السیاحه[28] که بین سال های 1248-1247 به کوشش حاج زین العابدین شیروانی نگارش یافته، وی پس از آن که او را از دانشمندان کاشان می شمارد گوید: «مولانا محمد محسن مصنف تفسیر صافی و کتاب هایی سودمند است»و پس از چند سطر گوید: «مولانا محسن از اکابر علما و اعاظم عرفاست که در علم شریعت و طریقت کتاب ها و رساله های گران بهایی دارد و دارای مثنوی و دیوان شعری است. مثنوی وی به نام آب زلال مشتمل بر دو جرعه است؛ در جرعۀ نخست حق تعایل را خطاب و در جرعۀ دوم نفس را عتاب می کند. هر جرعه دارای سه نفس است و در نفس سوم از جرعۀ دوم چگونگی سلوک خود را یادآور می شود.

وی در باب چهارم از حدیقۀ پنجم از کتاب معروف خود حدائق المقربین می نویسد:

بیست و هفتم[29] مولانا محسن کاشانی که در علم و عمل و تهذیب اخلاق و ترک دنیا در میان سایر علمای اهل دین ممتاز بود به فقه و حدیث و کلام نهایت ربط داشت و مجاهدۀ نفس و تهذیب اخلاق و ترک دنیا نموده بود به تضیفات و تألیفات بسیار دارد و خود رساله ای در تفصیل مصنفات خود نوشته و عدد مصنفات خود را هفتاد و شش[30] نوشته و همۀ مصنفات او نافع بل کثیر النفع است و از جملۀ آن مصنفات کتاب وافی است که همۀ کتب اربعه را در آن کتاب جمع و شرح و توضیح نموده و از آن جمله کتاب صافی است که در تفسیر قرآن نوشته و احادیثی که در تفسیر آیات وارد شده در آن کتاب ایراد نموده و آخر مصنفات او کتاب الحقائق است که در اسرار عبادات و اخلاق حسنه نوشته و الحق این کتابی است که مطالعۀ آن موجب مزید تیقظ و تذکر می گردد و همۀ کس را ضرور است و تاریخ وفات او هزار و نود و کسری است.

رضا قلی خان هدایت(1215-1288) در مجمع الفصحاء[31] در ذیل عنوان فیض چنین آورده است: «فخر المحققین و المجتهدین و زین العارفین»و سپس نام او را چنان که در کتب دیگر از آن یاد شد می آورد و در کتاب ریاض العارفین[32] نام او را با نام پدرش«مولانا مرتضی»اشتباه کرده است. وی در مجمع گوید:

وی از کاملین دورۀ خود بود. مراتب حکمت را نزد صدر حکمای الهی صدر الدین شیرازی فرا گرفت و از بزرگترین فیلسوفان عهد خود گردید و به دامادی صدر الدین اختصاص یافت. وی خواهرزادۀ مولانا نورای کاشی است که معاصر شاه عباس دوم بود. فیض در همۀ کمالات و جمیع علوم صوری و تفسیر صافی و اصفی و مفاتیح و وافی و محجه البیضاء معروفند و اسرار الصلوه و کلمات مکنونۀ وی نیز شهرت دارند و در علوم نقلی و عقلی بی نظیر است. وی به ریاضت های سخت اهتمام ورزید و به مقامات عالی رسید. دیوان شعری دارد که نزدیک به شش یا هفت هزار بیست است. اشعار فیض آبدار و مشتمل بر تحقیقات سودمندی است. وی به سال 1000 رحلت کرد.

البته سال 1000 که او تارخی وفات فیض نوشته نادرست است، زیرا وفات فیض سال 1091 است، چنان که در روضات الجنات و مرآت کاشان و سایر کتب آمده است. سپس مجمع الفصحاء برخی از اشعار و رباعیات او را نقل می کند:

خوش آن که مدعای من از وی شود روا

لیکن بشرط آن که بود مدعای دوست

در پس پردۀ اسرار بسر می بردیم

خفته بودیم و ز هی های تو بیدار شدیم

شربت لعل لبت بود شفای دل ما

به عبث ما ز پی نسخۀ عطار شدیم

در عهد صفا کرده جهالت پستت

ایام شباب کرده غفلت مستت

چون پیر شدی رفت نشاط از دستت

کی صید کند ماهی دولت شستت

ای آن که گمان بری که داری همه چیز

اینک روی از جهان گذاری همه چیز

یابی باقی اگر ز فانی گذری

داری همه چیز اگر نداری همه چیز

و مرآت کاشان[33] که بین سال های 1287 -1288 تألیف شده به تفصیل شرح احوال فیض را آورده که خلاصۀ آن را ذکر می کنیم:

مرحوم ملا محسن فیض رحمه الله در فنون عموم علوم ماهر بود و تصنیفاتش نود و سه جلد تعداد شده از جمله کتاب حق الیقین و کتاب عین الیقین و کتاب مرآت الآخره و در اصول عقائد کتاب ملخّص عین الیقین و رسالۀ میزان القیامه و در اخلاق کتاب محجه البیضاء و آن چهار مجلد است و کتاب حقائق که ملخّص محجه البیضاء است و در هیأت رسالۀ تشریح الافلاک و در فقه کتاب مفاتیح و تاریخ وفاتش«ختمنا»می باشد که یک هزار و نود و یک هجری است. مقبره اش در خارج دروازۀ فین مرجع ارباب نیاز است، حال از نسل آن مرحوم در این شهر همواره مردم با فضل و علم بوده اند.

وی در فصل ششم از باب پنجم در باب ابنیه و عمارات و مزارات گوید:

یکی مزار مرحوم ملا محسن فیض است که مجملی از فضایل او سابقا مذکور آمد در خارج دروازۀ فین صحن و سرایی وسیع و اموات محترمین را در جوار او به خاک می سپارند و از اهل بلاد بلوک کاشان هر کس را حاجت و مهمی باشد نذر کند که چند شب جمعه به آن مکان شریف آمده فاتح بخواند و چراغ روشن نماید البته حاجت او برآورده شود و مقضی المرام گردد.[34]

و در تذکرۀ حسینی این گونه آرد: «ملا محسن کاشی دارای دقائق نیکو بوده، از اوست:

از آن ز صحبت یاران کشیده دامانم

که صحبت دگری می کشد گریبانم[35]

مؤلف روضات الجنات پس از توصیف فیض می نویسد:

امر او در فضل و فهم و بزرگی و ورود در اصول و فروع و احاطه به مراتب معقول و منقول و کثرت تألیف و تصنیف با جودت تعبیر و توصیف مشهورتر از آنست که تا ابد بر کسی مخفی بماند». و نیز گوید: «او در فضل و دانش به جایی رسید که در این طائفه مانند او را سراغ نتوان داشت خصوص در مراتب معرفت و اخلاق و تطبیق ظواهر به بواطن با حسن مذاق و جودت اشراق مشرب او مانند مشرب ابو حامد غزالی و سبک او مشابه سبک غزالی است بلکه شکل و ترتیب بسیاری از تألیفات خود را از او اقتباس کرده و بسیاری از نظریات و تصرفات خود را از او گرفته است از بررسی و تبتع در آن چه نوشته با موضوعات گوناگون آن ها این نکته به دست می آید.

سپس مؤلف روضات گوید:

و به گمان من نسبت تصوف باطل به وی نسبت دروغن و بهتان است و این بدان جهت است که فیض در دوستی با غلات و ملاحده و بی زاری جستن از مجتهدین بزرگ و اعتنا نداشتن و مخالفت با اجماع مسلمین، به مردم این طریقت تأسی کرده و گرنه بین آن چه او می گوید و آنان می گویند با چشم پوشی از این قدر مشترک فاصلۀ بسیاری است. او کارهای این طایفه یعنی را شدیدا انکار می کند چنان که در مقام شصت و دوم و دو مقام پس از آن از کتاب کلمات طریفه- ی او که در بدگویی و طعن نسبت به این طایفۀ گم راه و دوری جستن از مراسم ناپسند آنان سخنانی آورده که در افادۀ این معنا صراحت دارد.

پی نوشت ها:

[1] کاشان در 34 درجه عرض شمالی، و 51 درجه و 27 دقیقه طول شرقی واقع شده و ارتفاع آن از سطح دریا 1130 متر است. این شهر از شمال به استان قم، از مشرق به کویر لوت، از جنوب و جنوب شرقی به یزد و اصفهان، و از مغرب به رودخانۀ قم محدود است. کاشان تا قم شانزده فرسنگ برابر 96 کیلومتر فاصله دارد.

[2] مراد حاج آقا بزرگ تهرانی از بعضی از صاحبان ترجمه صاحب روضات الجنات است.

[3] آن گونه که در فهرست بعضی از کتاب های مدرسه عالی شهید مطهری آمده، این رباعی و بعضی از اشعار دیگری که در آن جا ثبت شده، در پشت جلد کتاب قدیمی جامع المقاصد کرکی ضبط شده و نوشته شده که سرایندۀ آن ملا عبد الغفور برادر ملا محسن فیض است.

[4] الذریعه الی تصانیف الشیعه، آقا بزرگ تهرانی در مواضع چندی از این کتاب؛ نیز رجوع شود به روضات الجنات، ص 543 و ریحانه الادب، ج 3، ص 122.

[5] اقتباس از مقدمۀ کتاب محجه البیضاء فی احیاء الاحیاء فیض از استاد مشکوه که به عربی نگاشته است.

[6] سید علیخان، سلافه العصر(1052-1120)، چاپ مصر، 1324 ق، ص 499.

[7] حر عاملی، امل الآمل، چاپ تهران، 1306-1307، ص 507.

[8] سید نعمت اللّه جزایری، زهر الربیع، چاپ سنگی، تهران 1297-1298، ص 164.

[9] این مطلب درست نیست و با توجه به فهرست های سه گانه ای که خود فیض برای تألیفات خود نوشته، وی دارای 100 کتاب و رساله است.

[10] در لؤلؤه البحرین و روضات قریب به همین شرح حال هست ولی در روضات کلمۀ مدقق نیامده است.

[11] خوانساری، روضات الجنات در شرح احوال فیض. مضمون این اشعار را شارح دیوان قاضی میر حسین میبدی مشهور، به فارسی سروده است.

جمعی که رموز عشق دریافته اند

گام دل خویش در سفر یافته اند

علم و ادب و خرمی و کسب معاش

در صحبت ارباب نظر یافته اند

هر چند که در سفر ملالت باشد

وز هر طرفی غصه حوالت باشد

زان به که شوی مقیم در خانۀ خویش

وز اهل وفا ترا خجالت باشد

[12] ابن بلخی، فارسنامه، ص 128 و 129(نقل از شرح دیوان، چاپ ایران، 1281، ص 239).

[13] کتاب شرح الصدر کتابی است کوچک که فیض در آن زندگانی و احوال خود را شرح می دهد. این کتاب را جامعۀ لیسانسیه های دانشکدۀ علوم معقول و منقول دانشکدۀ الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران به چاپ رسانیده و نسخه ای از آن در کتابخانۀ دانشکدۀ حقوق موجود است و نگارندۀ این سطور، علیرضا فیض از آن نسخه استفاده کرده است، این کتاب به عنوان یکی از شماره های مجلۀ جلوه توسط دانشکدۀ مزبور به چاپ رسیده است. ای کاش بار دیگر چاپ شود و در اختیار علاقه مندان قرار گیرد.

[14] سید ماجد بن سید هاشم جد حفصی بحرانی از طفولیت از حلیۀ بصر عاری و به زیور بصیرت آراسته بود و به سال 1007 تشریف فرمای شیراز گردید(فارسنامۀ ابن بلخی، ص 128).

[15] مؤلف قصص العلماء تاریخ مسافرت فیض به شیراز را در 1065 هجری یعنی موقعی که وی در حدود 58 سال از عمرش می گذشته است قید کرده و این نمی تواند درست باشد مگر آن که بگوییم این تاریخ دومین سفری است که فیض به شیراز می رود و منظور او این بوده که در این سفر علوم عقلی که فرا گرفته بوده به مرحلۀ کمال برساند.

[16] خوانساری، همان تهران، چاپ سنگی، ص 353.

[17] همان، ص 548.

[18] به احتمال قوی قریۀ قمصر است که در تابستان ها فیض به آن جا می رفت.

[19] روضة الصفا.

[20] شاه عباس ثانی در مراجعت از سفر مازندران در دامغان به سال 1077 وفات یافت.

[21] ابن بلخی، همان، ص 151.

[22] ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران، ترجمۀ رشید یاسمی، چاپ تهران، 1316 ش، ص 282-285.

[23] علی اکبر نهاوندی، خزینه الجواهر و قصص العلماء چاپ تهران، 1313، ص 251-252.

[24] نتائج الافار، بمبی ء، 1336، ص 541.

[25] صحیح آن نور الدین کاشی است چنان که در روضات الجنات، ص 542 آمده است.

[26] صحیح آن در اواخر سدۀ یازدهم است نه اواسط آن چه او در 1091 وفات یافت.

[27] محمد اردبیلی، جامع الرواه، چاپ تهران، 1332 و 1334، ج 2، ص 42.

[28] زین العابدین شیروانی، بستان السیاحه، چاپ تهران، 1342، ص 460-461.

[29] یعنی بیست و هفتم از دانشمندان و نویسندگان گران قدر و بلندپایه که حقی بزرگ به گردن مردم دارند، زیرا اگر اینان نبودند دین از میان می رفت و آثار آن نابود می گردید چنان که پیش از شروع به شرح حال این گروه به این نکته تصریح می کند. این عده سی تن هستند؛ نخست کلینی صاحب کافی و آخرین آنان پدر زن او ملا محمد باقر مجلسی است.

[30] گویا او فقط فهرست نخست فیض را که در 1609 تألیف شده است دیده بوده و این فهرست نیز مشتمل بر هشتاد تألیف است.

[31] رضا قلی خان هدایت، مجمع الفصحاء، چاپ نخست، تهران، 1295.

[32] ریاض العارفین، چاپ دوم، تهران، 1316، ص 288.

[33] مرآت کاشان، تهران، 1335، ص 199-200.

[34] همان، ص 302-303.

[35] تذکره حسینی، هند، 1875 م، 1292 ق.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر