«سنجش انتقادی به تاختن به مراکز ستم ختم نمیشود. انتقاد واقعی و کارساز این است که کیفیت درونی زندگی زیر ستمی را که تحملش ناممکن است بیابی و عریان کنی؛ نشان دهی که حقیقتِ یک موقعیت تاریخی در چیست و چشمانداز آن کدام است؛ و این کاری است که از روشنفکر و تبلیغاتچی ساخته نیست، کار نویسنده است»؛ و به باورِ یوسف اسحاقپور کارِ «بوف کور» بود، که برگردان و رویه مخالف روشنگری، یعنی عقلانیت خوشبینانه و ترقیخواهانه دوران مدرن و قطعه شعر اصیل آن بود و «مغاکِ دهانگشوده شب، سیاهی ظلمت، نومیدی بیکرانِ بشریتی دستوپازن در تنهایی و در برابر معنای وجود خویشتن».
در تاریخِ ادبیات روایی معاصر ما بیتردید «بوف کورِ» صادق هدایت مقامِ یکهای دارد. جدا از موقعیت خاصِ تاریخی آن بهعنوان نخستین رمان مدرن فارسی، برخی از منتقدان از «جاذبه» این اثر سخن گفتهاند که هیچیک از آثار ادبی معاصرش و تا اکنون نیز به گردِ آن نرسیدهاند. رضا براهنی این جاذبه را مدیون اجرای هنریِ کتاب میداند و معتقد است این اجرای هنری از عمق و بهشدت تمام به رخ کشیده شده است و از چنان قدرتی برخوردار است که ما همه بهعنوان خواننده به میدان جاذبه آن کشیده میشویم و طرفه آنکه منتقدِ تندوتیز و بیتعارفی همچون براهنی، اعتراف میکند که بهت و حیرت و کشش ما به درون نیروی جادوییِ «بوف کور» چنان قوی است که قدرتهای انتقادی کُند میشود و کرختی ناشی از این کیف هنری به ما اجازه انتقاد نمیدهد و حتی در بازخوانیهای چندباره آن نیز تنها مخاطب آن میمانیم، حیران و مسخِ جادوی اثر.
ازاینروست که منتقد باید دست به کار میشود تا بهجای بازخوانی و نقدِ اثری در این قد و قواره به درونِ اثر نفوذ کند، چنانکه با شکستن طلسمِ آن راهی برای قرائت نو از آن گشوده شود. برای نزدیکشدن به این برخورد، پیشاپیش باید از تعریفِ ژنریک یا تحلیل نوعشناختی اثر دست کشید و نیز از کشفِ اینکه «بوف کور» شعر است یا داستان بلند یا رمان کوتاه و از این دست دستهبندیها که به کارِ ما نمیآید و تنها شاید به دردِ آن دسته از منتقدان و نویسندگانی بخورد که میخواهند با تعیین تکلیف برای جایگاهِ «بوف کور»، آن را در یکی از قفسههای فراموشخانه تاریخِ ادبیات بنشانند و از افسونِ آن خلاص شوند، بیآنکه بتوانند راهی برای گذار از این رمانِ دردسرساز و بیبدیل پیدا کنند، یا نعل وارونهای بزنند به صادق هدایت که به هزار و یک وصله جور و ناجور از ادبیات ما رانده شده است.
با این همه، در هر «اثر کامل» که «بوف کور» نیز از این تبار است، حفرههای نامکشوف، جاهای مخفی و توانِ خفته و کمینکردهای هست و اینجا برای رسیدن به این حفرهها باید از سوراخِ ریز روی دیوار روزنهای یافت برای شکستن طلسمِ اثر، و بهقولِ براهنی درست است که «بوف کور» اثری جادویی است، اما ما جادوگر نیستیم و پذیرفتنِ جادو و طلسم ما را به خواب میبرد، اما ما قصد داریم بیدار بمانیم. دست بر قضا از راههای شکستنِ این طلسم شاید پیشکشیدنِ یکی از کلیشههای مرسوم درباره «بوف کور» باشد که گویا هنوز مسئله نقدِ ادبی ما است و آن جایگاه این متن است که در طرفِ نثر ایستاده یا شعر؛ و این طلسم ماحصلِ نسبت آن با شعر است یا عرفان و باورهای متافیزیکی و افیونی. گرچه یوسف اسحاقپور تکلیفِ این کلیشه را یکسره کرده و نشان داده است که «بوف کور» تا چه حد و چرا در جایی ایستاده است که حاملِ گسستی است در شعر و هم در نثر فارسی. ازاینرو باید به دورانی برگردیم که هدایت در آن زیست و اندیشهاش بارور شد.
ادبیات سنتی تا آغاز قرن بیستم، جریان مسلط ادبی در ایران بود: شعری یکسره غنایی و عرفانی و نثری سرشار از پند و اندرز و تهی از مایههای واقعی. هدایت، اما به سنتِ فضلا اعتقادی نداشت و در مقابلِ لفظ قلم به زبان کوچه و بازار روی آورد. او در زبان، به حکایات و خرافات پرداخت و در آنها ضربان و تپشی دید که میبایست از درون به آن رخنه کرد تا آن بخش خرافه و جهلِ آن را دستکم از ریخت انداخت. اسحاقپور با خط کشیدن بر این تصور که هدایت سودای عرفان داشت، به کنهِ این برداشت نقب میزند: هدایت با عرفان مخالف بود و به همین دلیل نیز با سنت شعر غنایی ایران میانهای نداشت. اما خیام در این میانه حکایت دیگری دارد. او بر آن بود تا تسلط غیر را از زبان و فرهنگ ایرانی کنار بزند و همهچیز را از نو برپا کند.
خیام توانست با ویرانههای آن جهان مواجه شود و این جهانِ گذرا را درک کند با این باور که کل این نقش مجسم هیچ است و هرچه هست گذراست و معنایی در کار نیست. در اندیشه او از مفتش نیک و بد خبری نیست و «آگاهی حاد او نسبت به مرگ این جرئت را به وی میداد که بگوید آری، و برای این کار هم هیچگونه نیازی به باوری تسلیبخش یا غیر آن نداشته باشد». چیزی که اسحاقپور آن را جرئت ایستادن بر کناره مغاکِ عدم و نلرزیدن بر خود و توانِ پذیرش میخواند، همان جذبهای که هدایت را به سمتِ خیام کشاند. هدایت از واماندگیهای گذشته بیزار بود و سعی کرد تاروایتِ خودش را از کیش عشق در «بوف کور» ثبت کند، «چونان سندی از مسخ گذشتههای دور در قالبی مدرن». پیشروی هدایت سنتِ منحط، ویران و ازهمپاشیدهای وجود داشت که رهایی از آن جز از راهِ شناخت تمامعیارش ناممکن بود. هدایت نیز مانندِ دیگرانی که خود سازنده مدرنیته نبودند، اما آثار آن بر سرشان آوار شده بود، به سنجشِ انتقادی روی آورد آنهم از نوعِ تاختن بر کیفیت زندگی زیر ستم در آن موقعیت حاد تاریخی که مظاهر مدرنیته نیمهکاره آمده، اما سنت هنوز پا پس نکشیده است.
بیتردید «بوف کور» با عشق و شعر رابطهای دارد. «همچنان وابسته تعلق خاطر به بینش کشف و شهودی است هرچند که دنیای کشف و شهود در آن مقلوب شده و بهصورت عالم کابوس درآمده است». اینجاست که هدایت، «بوف کور» و خودش را از شَر کشفیات شهودی رها میکند، زیرا «وجد وجودیِ دنیای کشف و شهود در قالب مدرنیته چیزی جز کابوس نیست» و هدایت کیشِ عشق را با نوعی هبوط پیوند میزند که به مسخشدگی راه میبرد و نیز ذاتِ عنصر اسطورهای و کهن، باطنِ دهشت، خشونت و تمایل به مرگ را برملا میکند.
شعر غنایی- عرفانی که در نسبتش با «بوف کور» سخنها رفته است، از منظر اسحاقپور در قبالِ واقعیت روزمره از مقوله غیر است. اینگونه غیریت در مدرنیته سرنوشتی است که تنها نصیب «مرگآزمودگان» میشود و موجودیتِ اثر مدرن از قضا از همین رابطه شکل میگیرد. جایی در پسِ پرده که عالمِ بالا را به آن راهی نیست و مدرنیته درست همین پرده را کنار میزند. از اینجاست که نوعِ نسبتِ «بوف کور» با سنت شعری و فکری اسلافِ خود آشکار میشود: «بوف کور همان دم مولای روم است که در دنیایی حقیر و جهنمی به آخر میرسد، همان سرمستی و شادی بیکران اوست که اکنون به عذاب و مالیخولیا تبدیل شده است: درد، رنج و ترس از حیاتی از هر جهت حقیر و بیمایه که برای ادامه خویش دستاویز دیگری جز افیون و خیال نمیبیند».
اما ماجرا به همینجا ختم نمیشود. «بوف کور» با تخریب و واژگونکردنِ این تصویر عمقِ آن را نشان میدهد، و فراتر از آن میتوان گفت: بهجای آنکه شعر عرفانی و غنایی بر «بوف کور» تأثیر بگذارد، این «بوف کور» است که حقیقتِ شعر غنایی و عرفانی و خاستگاه آن را برملا میکند: «شعر عرفانی صورت مسخشدهای از تاریکیهای اعماق بود و تأثیر بوف کور درست برای این است که به همین لایه تحتانی تاریک دست یافته است».
- کتابِ «بر مزار صادق هدایت»، یوسف اسحاقپور، ترجمه باقر پرهام، نشر فرهنگ جاوید
- مقاله «بازنویسی بوف کور»، رضا براهنی
منبع: شرق