فرادید؛ گروه شبه نظامی الشباب در سومالی هزاران سربازان پیاده را استخدام میکند، اما همچنین به افرادی نیاز دارد که در مناطق تحت کنترل خدمات عمومی ارائه دهند. هر فردی که حین تلاش برای فرار دستگیر شود سزایش مرگ است.
فرادید به نقل از بیبیسی ورلد، درهمینزمان دولت تلاش میکند نیروهای الشباب را تشویق به فرار کند و با تأسیس مراکز توانبخشی کمک میکند تا آنها دوباره به اجتماع برگردند. سه نفر از آنها در یک اتاق تاریک روبروی من نشستهاند.
ابراهیم سمت راست نشسته است. نگاه او مطمئن است، عینک آفتابیاش را به یقه تیشرت راهراهش آویزان کرده و یک ساعت مچی بزرگ به دستش بسته است. چشمهای قهوهای رنگش از زیر کلاه بیسبال میدرخشد. او میگوید 35 سالش است. میلاد وسط نشسته است. لاغر است و یک جفت دمپایی زرد پوشیده که با رنگ تیشرت زردرنگش جور شود. او 28 ساله است. در سمت راست احمد نشسته است. ریش مرتبی دارد و یک چفیه دور گردنش انداخته است. یک پیراهن آستینبلند آبیآسمانی به تن دارد و زیرش یک تیشرت به همان رنگ پوشیده است. 40 ساله است.
به آنها اطمینان میدهم که نامهای واقعی، عکسهایشان، هر چیزی که امنیت و زندگی آنها را به خطر بیندازد یا میل نداشته باشند دربارهاش صحبت کنند در این مصاحبه استفاده نخواهد شد. ابراهیم حرفم را قطع میکند. میگوید: «ما هیچ ترسی از گفتن داستانهایمان نداریم. هر چیزی که میخواهی از ما بپرس. میتوانی از ما عکس بگیری و نامهای واقعیمان را استفاده کنی.»
اما از ترس اینکه مبادا جان آنها به خطر بیفتد، تصمیم گرفتم نه از آنها عکس بگیرم و نه نامهای واقعیشان را استفاده کنم. همه این نگرانیها به خاطر آن است که همه آنها از یک گروه افراطی به نام الشباب فرار کردهاند که بیش از یک دهه از موجودیت آن میگذرد و بخشهای بزرگی از سومالی تحت کنترل آن است. این گروه تنبیهها و قوانین سختگیرانه و خشنی دارد.
گروه الشباب یک دولت موازی با دولت مرکزی تشکیل داده و وزرا، نیروی پلیس و سیستم قضایی خودش را دارد. این گروه مدارس و مراکز بهداشتی را اداره میکند، جادهها و پلها را تعمیر میکند، زمینها را آبیاری میکند و به مردمانی احتیاج دارد که این کارها را برایش انجام دهند.
تنبیه فرار از گروه، مرگ است. الشباب به من گفته که این مجازات نه تنها برای جنگجویان بلکه برای هر فردی است که بدون اجازه گروه را ترک کند. احمد که بین این سه مرد به نظر صریحتر حرف میزند، میگوید: «آنها به من 200 تا 300 دلار در ماه میدادند. من مسئول سیستم حملونقل آنها بودم.»
ابراهیم انگشتان دست راستش را به نشانه اهمیت پول به هم میمالد. او میگوید: «من هم به خاطر پول به گروه پیوستم. من 3 سال در گروه الشباب سرباز پیاده بودم. وقتی داخل این کار هستی از آن لذت میبری. چیزی که من درباره گروه الشباب دوست نداشتم روشی بود که آنها تلاش میکردند ذهنیت من را تغییر دهند.»
«هر دو هفته آنها یک تیم شستشوی مغزی را به گردان ما میفرستادند. این تیم ساعتها در کنار ما مینشست و آیاتی از قرآن را میخواند و بارها و بارها تکرار میکرد که چه اندازه دولت، اتحادیه آفریقا و سایر حامیان بینالمللی آنها خائن و مرتد بودند.»
«مثل این بود که آنها سیمکارت الشباب را در مغزهای ما فرو میکردند.»
این 3 مرد میگویند اگرچه ذهنشان با آموزهها و تلقینهای این گروه پر شده بود، اما روزی رسید که تشخیص دادند که این گروه برای یک نسخه پاکیزهتر و بهتر از اسلام مبارزه نمیکند بلکه برای یک فرقه انحرافی و پیچیده مبارزه میکند. در این مقطع دیگر پول هم نمیتوانست آنها را در گروه نگه دارد.
بااینحال، آنها میگویند تصمیم برای فرار از گروه، تصمیم وحشتناکی بود. اول باید فرار میکردند و بعد باید مسیری طولانی را تنهایی طی میکردند تا از قلمرو تحتِ کنترل الشباب خارج شوند.
احمد میگوید: «شروع سفرم در شب بود، خارهای بیابان پاهایم را مجروح کردند. خوشبختانه تلفن همراهم را داشتم و با خانوادهام تماس گرفتم. آنها فرد قابل اعتمادی را پیدا کردند که مرا به یک مکان امن هدایت کرد. سفر روزها طول کشید و با هر قدمی که بر میداشتم از ترس گوشت تنم آب میشد. تمام مسیر را با این ترس که جلویم را خواهند گرفت و من را بازخواهند گرداند و در ملاءعام اعدامم خواهند کرد، طی کردم؛ زیرا این کاری است که گروه الشباب با فراریها میکند.»
اما ترس دیگری هم وجود دارد و آن اینکه آنطرف چه اتفاقی خواهد افتاد. زیرا گروه شبهنظامی الشباب در بدو امر به مستخدمین خود میگوید که اگر فرار کنند و از قلمرو الشباب خارج شوند توسط نیروهای امنیتی دولت دستگیر و با شوک الکتریکی شکنجه میشوند.
بسیاری از کسانی که به گروه الشباب خدمت میکنند نمیدانند که در پناه دولت ایمن هستند و مراکز توانبخشیای توسط دولت تأسیسشده که آنها را «بازآموزی» میکند تا دوباره بتوانند در جامعه ادغام شوند.
دولت تلاشهایی کرده تا اعضای گروه الشباب از برنامههایی که برای فراریان دارد، مطلع شوند. اعلامیههای رنگی طراحی شده تا کسانی که سواد خواندن ندارند هم بتوانند به کمک تصاویری که روی این اعلامیهها درج شده از برنامههای دولت با خبر شوند. روی این برگهها اطلاعات تماس ثبت شده تا افرادی که مایل هستند با شمارهها تماس گرفته و درخواست کمک کنند.
این تلاشها باعث شده تعداد فرارها افزایش پیدا کند. بیش از 60 نفر در طی 2 ماه از گروه الشباب جدا شدند.
ابراهیم 3 سال با گروه الشباب کار میکرد و 2 ماه طول کشید تا تصمیم گرفت فرار کند. او میگوید دیگر هرگز به خانه روستاییاش بر نمیگردد. او تمام عمرش را تلاش میکند تا در شهر بزرگ موگادیشو جذب شود. درغیراینصورت، الشباب او را پیدا و اعدام خواهد کرد.
هر 3 مرد در پایان سفر به مرکز توانبخشی سِرِنی در موگادیشو رسیدند. تهدیدها علیه آنها آنقدر جدی است که وقتی من با آنها ملاقات کردم، 80 نگهبان برای 84 فراری وجود داشت.
این مرکز اعضای ارشد الشباب را نمیپذیرد. درواقع یک برنامه در سطح عالیتر برای مغز متفکرهای خطرناک گروه وجود دارد. مرکز توانبخشی سرندی برای اعضای رتبهپایین گروه مانند سربازان پیاده، مکانیکها، دربانان و امثال آنهاست.
قبل از آنکه فراریها در این مراکز پذیرفته شوند باید توسط آژانس امنیت و اطلاعات ملی کشور تأیید صلاحیت شوند تا اطمینان حاصل شود که آنها داوطلبانه از گروه جدا شدهاند و ایدئولوژیهای گروه را تقبیح میکنند.
اما یک روزنامهنگار در موگادیشو به من گفت که برخی از اعضای فعالِ گروه الشباب از تور بیرون میافتند و از داخل اردوگاه برای گروه پیام میفرستند. هدف سرندی بازپروی فراریان به لحاظِ جسمانی، ذهنی و معنوی و مجهز کردنِ آنها با مهارتهایی است که به کمک آنها بتوانند آرامآرام با زندگی خارج از گروه خود را تلفیق کنند و بعد از آن یا به موطن خود برگردند یا به هر جایی که دوست دارند، بروند.
میلاد میگوید: «من وقتی در گروه الشباب کار میکردم، راننده وانتی بودم که به آن «وُلوُ» میگفتیم. من از هیچ چیزی نمیترسیدم. وقتی که به سرندی رسیدم، ناظران اینجا فهمیدند که من استعداد رانندگی دارم. من به عنوان مربی رانندگی در اردوگاه کار میکنم و به فراریان دیگر رانندگی یاد میدهم. حالا هم راننده اتوبوس مدرسه هستم. یک روزی کسبوکار حملونقل خودم را راهاندازی میکنم.»
احمد اکنون با خرید و فروش زمین روزگار میگذراند. ابراهیم توضیح میدهد که آرایشگری را در سرندی یاد گرفته و خیلی سریع چنان استعدادی از خودش نشان داده که در اردوگاه با کوتاه کردن موی فراریان دیگر و نگهبانان پول درآورده است.
او اکنون در موگادیشو یک مغازه آرایشگری دارد و 3 نفر دیگر را هم استخدام کرده است. «من آنقدر پول درمیآورم که از دو همسر و 8 فرزندم به خوبی حمایت کنم.»
فراریان در سرندی در کلاسهای شلوغ سواد ابتدایی، انگلیسی، ریاضی و سایر دروس را میآموزند. بقیه مکانیکی، لحیمکاری، علوم کامپیوتری، رانندگی و سایر مهارتها را یاد میگیرند.
در یک اتاق بزرگ، خیاطهای تازهکار لباسهای رنگارنگی را میدوزند که روی تن مانکنهایی که به دیوار آویزان است، به نمایش گذاشته میشود.
در قلمرو الشباب زنان مجبورند لباسهای بلند سنگین با رنگهای تیره یا رنگپریده بپوشند. بعد از شروع همهگیری خیاطها شروع کردند به تولید ماسکهای محافظتی برای توزیع در اردوگاه سرندی.
تعدادی از مردان جوان در خوابگاه خود استراحت میکنند. ردیفهایی از تختهای دوطبقه به شکل منظم در اتاق دیده میشود. پایین همه تختها جعبههای بزرگ و قفلداری تعبیه شده تا هر کس بتواند اشیاء و اموال خود را در آن نگهداری کند.
صدای بلند موسیقی از اتاق دیگر شنیده میشود. دو فراری در حال آواز خواندن و انجام حرکات موزون هستند؛ دو فعالیتی که شبهنظامیان الشباب ممنوع کردهاند. آنها گاهی شیوه رژه رفتن گروه الشباب را در حرکاتشان به نمایش میگذارند که نشان میدهد به طور کامل نتوانستهاند گذشته را فراموش کنند؛ انگار طوری برنامهریزیشدهاند که همانطور که در دوران الشباب حرکت میکردند، حرکت کنند.
یک مربی فوتبال حرفهای به سرندی میآید و همه فراریان، کارکنان و نگهبانان را در یک زمین ورزشی کاملاً مناسب وارد بازی میکند.
شیخهای اسلامی نیز میآیند تا کمک کنند تفکرات افراطی زدوده شود و به جوانان اطمینان دهند که نوع دیگری از اسلام وجود دارد که با آن شکلی از اسلام که الشباب در سر آنها فرو کرده کاملاً متفاوت است. کارکنان مرکز توضیح میدهند که فراریان آموزشهایی دریافت میکنند تا نسبت به عملکردهای دولت مثبتاندیش شوند.
بعد از یک دوره آنها اجازه پیدا میکنند که یک هفته مرخصی بروند، برخی مجوز میگیرند که بیرون از مرکز به تحصیلات و کار مشغول شوند و عصرها دوباره به مرکز بازگردند.
این مرکز یک بخش پزشکی هم دارد که زندانیان به لحاظ بیماریهایی مانند تیفوئید، مالاریا، سوءتغذیه، هپاتیت و انگل معاینه میشوند. سیفلیس شایعترین بیماری در بین فراریان است. بعضی از آنها وقتی به مرکز میرسند دچار کمآبی شدید هستند و برخی در بدنشان گلوله دارند.
اما سرندی همیشه هم تاایناندازه مثبت و خوب عمل نکرده است. این مرکز در سال 2012 تأسیس شد و تلاش کرد تا طی سالها راه خود را پیدا کند. بعضی اوقات اوضاع مرکز به قدری بود که برخی ساکنان فعالانه همقطاران سابق خود را تشویق میکردند تا در الشباب بمانند (رهبران الشباب به مستخدمین اجازه میدهند که تلفن داشته باشند، البته بعضی اوقات تلفنهای آنها ضبط میشود).
حالا سرندی موفقیتآمیز عمل میکند. حتی برای همسران فراریان که گاهی با همسرانشان به الشباب خدمت میکنند، مراکز توانبخشی تأسیس شده است.
بشیر یکی از آن فراریان است که بعد از 2 سال زندگی در مرکز توانبخشی حالا میتواند به زندگی اجتماعی برگردد. مردی با لباسهای آراسته و کلامی آرام و لطیف. سخت است که تصور کنی چنین مردی قبل از این بخشی از گروه تروریستی الشباب بوده است.
او میگوید: «من وقتی به الشباب پیوستم نوجوان بودم. من در علوم خیلی خوب بودم. الشباب به من گفت که من را وارد تیم پزشکی میکند. من جرئت نکردم به آنها نه بگویم و همچنین به پول هم احتیاج داشتم. آنها هر ماه 70 دلار به من میدادند.»
بشیر 250 دلاری را که بعد از ترک سرندی دریافت کرد برای ثبت نام در دانشگاه استفاده کرد و یک داروخانه کوچک تأسیس کرد. او میگوید: «آنجا بستنی هم میفروشم. هر روز میترسم که الشباب به سراغم بیاید و شکارم کند.»
امکان اینکه این اتفاق بیفتد زیاد است. الشباب مرتب افراد را در موگادیشو به قتل میرساند. ساکنان شهر میگویند که گروه الشباب همه جا هستند. آنها برای مردم مالیات میبندند، خیریه برگزار میکنند و در مناطقی که اسمی تحتِ نظارت دولت است، عدالت برقرار میکنند.
کارکنان سرندی میگویند که صدها نفر تاکنون برنامه را تکمیل کردهاند و کسی نمیداند که چند نفر از این افراد دوباره به الشباب بازگشتهاند.
هنوز هزاران نفر در الشباب هستند و به هراسافکنی در سومالی و فراتر از آن ادامه میدهند. این گروه به مراکز خرید و هتلها در قلب نایروبی حمله کرده است. این گروه بمبگذاری بزرگِ کامیونی در موگادیشو انجام میدهد و صدها نفر را در یک آن میکشد.
ابراهیم، میلاد، احمد و بشیر همه برای خودشان زندگی ساختهاند و به نظر میرسد که خودشان را از شر الشباب خلاص کردهاند.
چالش متقاعد کردن تعداد بیشتری است که هنوز در این گروه به سر میبرند تا این گروه را ترک کنند و به مراکزی مثل سرندی بپیوندند.
منبع: BBC World نویسنده: Mary Harperترجمه: سایت فرادید