قوای ذهنی ما قدرت درک فاجعه را ندارد. تا وقتی فاجعه رخ نداده است، آن را ناممکن میدانیم، احتمالش را ناچیز میشماریم و آسیبهایش را انکار میکنیم و وقتی رخ میدهد، برایمان باورناپذیر و بیمعنا جلوه میکند. کتاب جدیدِ الیزا گبرت، شاعر و نویسندۀ تحسینشدۀ آمریکایی، دربارۀ این کشاکش غمبار ذهن ما با اتفاقات فاجعهبار است.
اگرچه این کتاب پیش از همهگیری کرونا نوشته شده، اما مثلِ کارت پستالی از آینده، با تجربۀ امروزی ما از جهانِ آشوبناک بعد از همهگیری همخوان است.
برای بیش از یک سال، هر روز عادت داشتم به اتاق گفتوگوی آنلاینی سر بزنم که اعضایش دربارۀ سانحههای طبیعی، تصادفهای وحشتناک و بیماریهای نوظهور مطلب مینوشتند، رویدادهایی که ممکن بود در آینده به فجایعی بزرگ تبدیل شوند.
این اتاق گفتگو بیش از 200هزار عضو دارد و هر بار که آن را رفرش میکنم، میدانم دستِکم یک مورد جدید افزوده شده است، حالا یا مقالهای که اطلاعاتم را دربارۀ وضعیتی بهروز میکند که خودم آن را سانحه میدانستم یا مطلبی دربارۀ وضعیتِ جدید و ترسناکی که دچار اختلال شده است.
در بخشی با عنوان «ملاحظات هفتگی»، کاربران از سراسر جهان اطلاعات بهروز میدهند و امور سادۀ وهمانگیز را فهرست میکنند: غیبت ناگهانی حشرات در یک منطقۀ روستایی، کمبود سکه، طوفانی 500 ساله در زمانی که دریاچههای اطراف همگی بالاترین سطح آب را در تاریخ مکتوب خود دارند.
این روزها فاجعه برای ثبت کم نیست، اما کمتر پیش میآید که گشتن در میان دادههای آنلاین موجب آگاهی عمیق بشود. هر چه بیشتر میخوانم، کمتر روشن میشوم. نظریهپرداز ادبی، موریس بلانشو جایی که به صورتی غیرمستقیم در نوشتۀ خود به هولوکاست و اعمال ددمنشانۀ قرن بیستم اشاره میکرد، گفت:
فاجعه «اصلاً از امکان تجربهشدن خارج است، و این از محدودیتهای نوشتن است». فاجعه نهتنها در برابر تفسیر، بلکه در برابر نمایش هم مقاومت میورزد: وقتی میکوشیم آن را در قالب زبان درآوریم، میخواهیم آن را در نظم شسته رفتهای بگنجانیم که با طبیعت اولیهاش ناسازگار است.
این تناقض سرآغاز مجموعۀ مقالاتِ جدیدی با درونمایهای مشترک به قلم شاعر امریکایی، الیزا گبرت، است: غیرواقعیبودن خاطره. در عصری که تغییر اقلیم، رکود اقتصادی و بحران بهداشت جهانی ضرورت شناخت دقیق مخمصهای را که در آن هستیم بیشتر کرده است، چطور میشود کاری کرد که یک فاجعه آنقدر واقعی به نظر برسد که به اقداماتی مؤثر بینجامد؟
گبرت (که ستوننویس بخش شعر بوک ریویو است) در اولین مقالۀ خود از تماشای بازآفرینیِ انیمیشنیِ غرقشدن تایتانیک میگوید، این بازسازی که با فناوریهای پیشرفته انجام شده بود، نوعی فروکاست هم در خود داشت: «اینجا خبری از ویولوننوازی نیست، اصلاً صدایی نمیآید.
کشتی روشن است، در شب با نور زرد خود میدرخشد، اما به جز سوسوی چراغهای علامتزن و صدای احتراق موتور، تنها صدای آب میآید، آبی که به بدنۀ کشتی میخورد و لبپر میزند. چیزی نزدیک به سکوت محض، خیلی آرامشبخش».
گبرت پرترههایی استادانه از تأثیرات لطیف و غریبی میکشد که بر رابطۀ روانی ما با رنج حاکم هستند: از حس گناه بازماندگان تا شادمانی آنها، تا تعجب و ناباوری حاصل از صحنههای ویرانی، تا شیوۀ مدیریت اضطراب در مواجهه با خطر.
از آن تأثیرگذارتر، مهارت او در نرم و منعطفکردنِ زبانی سلیس و روشن است تا از آن اشکالی بسازد که بتواند منطق بیثباتِ امر فاجعهبار را نشان دهد و به خواننده اجازه دهد تا خودش را با طغیانهای مداوم تطبیق دهد.
جستاری با عنوان «تهدیدها» با مدلهای علمیای آغاز میشود که وقوع زلزلهای ناگهانی را در شمال غربی اقیانوسیه پیشبینی میکنند، به آرامی از اَبَرآتشفشانی بزرگ سخن میگوید که زیر پارک ملی یلواستون نیمهفعال است و در نهایت به چرنوبیل میرسد، جایی که ساکنان نجاتیافته از همجوشی هستهای اغلب بیشتر از تهدیدهای دیداری میترسیدند (مأموران پاکسازیای که محصولات زراعی را از بین میبردند و حیوانات خانگی را میکشتند) تا خطر نامرئی تشعشع.
گبرت میپرسد کدامیک آزاردهندهتر است: اینکه ندانیم تهدیدی در کار است یا اینکه بدانیم هست، ولی نتوانیم جلوی آن را بگیریم؟ آیا پیشبینی نوعی حفاظت است یا تنها دارونمایی آرامبخش؟
بخش اول این مجموعه روی این مسئله متمرکز است که فاجعه چطور حقیقت را وارونه میکند و بخش دوم و سوم تیغ جراحی در دست میگیرد و به بررسی خود مفهوم واقعیت مینشیند. گبرت به نقاط کور و احساسات اشتباهی توجه میکند که تجربۀ ذهنیتبنیاد ما را در ارتباط با خود و جهان شکل میدهند، از خاطرات اشتباه و بالهای خیالی تا وِردهای جادویی و ناتوانی در همدلی با دیگران.
در مطلبی که عنوان مجموعه برگرفته از آن است، یادداشتهایی دربارۀ «اثر ماندلا» (اصطلاحی رایج برای خاطرات جمعی خیالی) و انکار هولوکاست با خاطرات خود گبرت از خانۀ مادربزرگش -جایی که با گذشت سالها در ذهن او کاملاً شفاف باقی مانده است- در هم میآمیزند. یک جا، مادرش دربارۀ اتاقی در آن خانه صحبت میکند که نه گبرت و نه پدرش چیزی از آن نمیدانستند.
جایی که مادرش اصرار دارد ورودی یک اتاق بوده، او و پدرش تنها کاغذدیواری طرحداری را روی دیواری بزرگ و بدون در و پنجره به یاد میآورند. مادرش که بیشتر توضیح داد، گبرت ناگهان دید که تصویری از اتاق در ذهنش ساخته شده است، تصویری از بالا، دورنمایی کلی: «تصویر مثل یک خاطره یا یک رؤیا ساده» بود.
تصویر این اتاق گمشده در ذهن او واقعی است یا ساختگی؟ و اگر شک نقطۀ آغاز شناخت ما از واقعیت است، آیا مفاهیم آشنای ثبات یا بهنجاری نیز همینگونه وهمیاند؟
کتاب گبرت با کنجکاوی گسترده و سبک دایرهالمعارفی خود میتواند برای خوانندهاش تشویشبرانگیز باشد، بهویژه در عصری که مستعد بحرانهایی واقعی است. هرچند او این کتاب را پیش از همهگیری کووید-19 به پایان رساند، در بخشی دربارۀ بیماریهای عفونی و همهگیریها، سروکلۀ بیماریهای مشترک انسان و دام و دکتر آنتونی فاوچی پیدا میشود.
اغلب اینطور به نظر میرسد که این مقالات به شکلی مرموز شرایطی را پیشبینی میکنند که نویسنده نمیتوانسته از آنها مطلع باشد: شفافیت و پیشگویی آنها شبیهِ بصیرتهایی دوراندیشانه و گذشتهنگرانه است، چیزی مثلِ کارتپستالهایی که از آیندۀ نزدیک ارسال شدهاند.
اما به گمانم گبرت برای این تأثیر رازگونه توضیح دیگری دارد. روز به روز تهدیدها و شکافهایی که نشانگر واقعیت ما هستند بیشتر شناخته میشوند، اما شناخت باعث نمیشود درک آنها برای ما آسانتر شود. یک فاجعۀ بالقوه تنها زمانی که رخ بدهد، برای ما واقعی میشود و درست در آن لحظه است که فاجعه درکنشدنی، ناممکن و غیرمترقبه جلوه خواهد کرد.
اطلاعات کتابشناختی:
Gabbert, Elisa. The Unreality of Memory: And Other Essays. FSG Originals, 2020
پینوشتها:
• این مطلب را الکساندرا کلیمن نوشته است و در تاریخ 11 آگوست 2020 با عنوان «Disaster May Upend Reality, but What Is ‘Real’ Anyway?» در وبسایت نیویورکتایمز منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ 26 شهریور 1399 با عنوان «فاجعه را نمیتوان درک کرد، تا لحظهای که فرا میرسد» و ترجمۀ نجمه رمضانی منتشر کرده است.
•• الکساندرا کلیمن (Alexandra Kleeman) نویسندۀ رمان تو هم میتوانی بدنی مانند من داشته باشی (You Too Can Have a. Body Like Mine) است. کتاب سومش، چیز نویی زیر نور خورشید (Something New Under the Sun) در 2021 به بازار خواهد آمد.