سرویس سیاست مشرق- اواسط فروردین ماه سال 97 بود که ویدیویی از مجموعه «جعبه سیاه» از سوی مرکز بررسیهای راهبردی ریاست جمهوری در فضای مجازی منتشر شد که به عنوان «کاپیتان» شهرت پیدا کرد. در این ویدیو، «امیر ناظمی»، معاون و عقل منفصل آذری جهرمی در وزارت ارتباطات و عضو هیات علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی و از همکاران نزدیک حسام الدین آشنا در مرکز بررسی های استراتژیک، با وام گیری از کتابی با عنوان «غیرمعمولیها» (یا استثناییها)، نوشته ملکوم گِلَدول (البته بدون اشاره به ماخذ اصلی)، تلویحا القاء می کند که کشور به سان یک هواپیما در حال «سقوط» است و هیچ کسی پیدا نمی شود که بدون تعارف و رک و روراست به «کاپیتان» بگوید که اشتباه میکند و باید روش خلبانی خود را تغییر دهد.
البته نمادگرایی و تمثیل استفاده شده توسط «امیر ناظمی» بسیار گلدرشت بود و طعن و کنایه او خطاب به مقامات عالیه کشور، چندان نیازمند تعبیر و تفسیر نبود. اصولا «فروپاشی» و «سقوط»، از مفاهیم مورد علاقه و شاید «فانتزی» ذهنی جریان استحالهطلب، دست کم از دوران اصلاحات محسوب می شود. همگان به یاد دارند که «مشارکتی»های مجلس ششم در ابتدای دهه 80، مدعی بودند که سقوط جمهوری اسلامی محتوم است و افراطیون دوم خردادی که عمدتا سوابق امنیتی هم داشتند، هچون «عباس عبدی» و «محمد نعیمی پور» و «سعید حجاریان»، مرتب در نشست های مطبوعاتی نظام را تهدید می کردند که اگر فلان جراحی های بزرگ را انجام ندهد و فلان تغییرات بنیادین را نپذیرد، به زودی دچار فروپاشی خواهد شد. خروجی این طرز تفکر در نامه معروف به «جام زهر» که توسط شومنهای اصلاحات در مجلس ششم خطاب به رهبری نوشته و منتشر شد، خود را نشان داد.
از مقطع قرائت نامه «جام زهر» (سال 81)، حدود دو دهه می گذرد و انقلاب چهل سالگی خود را پشت سر گذاشته و وارد گام دوم خود شده است. با این حال، وسواس ذهنی این جریان، گویی کوچکترین تغییر نکرده است و همچنان تلاش اصلی «نظریهپردازان» و تریبونداران این جریان، ترسیم وضعیت «سقوط» و «فروپاشی» و البته جلوهنمایی از خود به عنوان تنها راه «بقاء» است. طنز روزگار اینجاست که در روزهای اخیر، «عباس آخوندی»، از اعضای شاخص همین جریان، در گفتگویی، تعارف را کنار گذاشته و مدعی شده «که اگر ما نبودیم، قحطی کشور را فرا می گرفت»!
در اسفندماه سال گذشته، خبری منتشر شد که لیدر اصلاحات، «سیدمحمد خاتمی»، نامهای 37 صفحهای خطاب به رهبر انقلاب نوشته و از طریق برادرش به دفتر رهبری داده است. برخی آگاهان از فحوای کلی نامه می گویند نامهنگاری تفصیلی خاتمی، پیرو جریانی است که با نامه سرگشاده و کوتاه سیدمحمد موسوی خوئینیها (پدر معنوی جریان چپ) به رهبری(تیرماه 99) کلید خورد که نوعی اتمام حجت «نمادین» با راس ساختار سیاسی تعبیر شد.
جالب اینجاست که یک روز قبل از انتشار خبر نامه خاتمی به رهبری، فردی به نام «محسن رنانی»، عضو هیات علمی گروه اقتصاد دانشگاه اصفهان، نیز نامهای سه قسمتی با عنوان «سلام بر ایران، سلام بر رهبری» منتشر کرد. رنانی، که فراتر از رشته دانشگاهی، خود را در نقش یک نظریهپرداز و یک «حکیم» می بیند، از همفکران حسامالدین آشنا در مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری و فصلنامه مطالعات راهبردی (به مدیرمسوولی آشنا) است. رنانی جزو اقتصاددانانی بود که در سال 96 نامه حمایت از روحانی را امضاء کردند و انتخاب روحانی را تنها راه نجات کشور معرفی نمودند. رنانی از جمله چهرههایی است که ظاهرا تاثیر فکری روی محمد خاتمی و با واسطههایی، روی حسن روحانی دارد.
فحوای نامه رنانی به رهبر انقلاب، علیرغم ظاهر دلسوزانه آن، چیزی جز همان نامه «جام زهر»، یا موزیک ویدیوی «کاپیتان» (ساخته مرکز تحت مدیریت آشنا) نیست. یعنی به زعم رنانی (و همفکران و حامیان او)، کشور در حال سقوط و فروپاشی است و رهبری باید تن به پذیرش تغییرات بزرگ ساختاری بدهد و عقبنشینی کند تا کشور از سقوط، نجات یابد.
اما روز 29 اسفند، وبسایت «انصاف نیوز» یادداشتی از محسن رنانی را بازنشر کرده که از نظر شناخت طرز تفکر این طیف از «نظریهپردازان»، که ظاهرا نفوذ فکری روی مقامات اجرایی، لیدرهای سیاسی جریان اصلاحات و حتی برخی نهادهای خاص دارند، بسیار مهم است. [1]
رنانی در این یادداشت که عنوان «تمدن و توسعه» دارد، تلاش کرده با تمثیل و استعاره مورد علاقه خود در ترسیم وضعیت «فروپاشی»، یعنی «بدن بیمار»، وضعیت کنونی جمهوری اسلامی و حتی به صورت کلیتر، تمدن ایرانی، را تشریح کند. او می نویسد:
" هر تمدن یک جسم دارد یک روح. جسم تمدن همان آثار مادی و فیزیکی آن است؛ که شامل معماری و شهرسازی و آثار هنری و ابزارها و صنعت و فناوریهایی است که در عرصه تولید و مصرف به کار میگیرد؛ و همگی اینها سختافزار تمدن محسوب میشوند. روح تمدن شامل فرهنگ، افکار، عادات، ارزشها، خلقیات و آگاهیها (دانش آشکار و دانش ضمنی) و خرد جمعی موجود در روابط مردمان آن تمدن است؛ که نرمافزار تمدن محسوب میشود.
... تمدنها وقتی شکفته میشوند که جسم و روحشان متناسب با هم رشد کند. جنگها، بحرانها، حوادث عظیم، انقلابها، فروپاشی حکومتها و نظایر آن، «معمولا» تناسب بین رشد جسم و روح تمدنها را به هم میریزد و یک توقف یا انحراف بلند در تکامل تمدنی ایجاد میکند. "
او سپس مطالبی بیان می کند که نشان می دهد استحالهطلبان و غربگراهای امروز ایران، به لحاظ سطح تفکر و بینش، هیچ تفاوت جدی با امثال سیدحسن تقیزاده، ملکم خان ناظمالدوله، فتحعلی آخوندزاده، آقاخان کرمانی و دیگر چهرههای فکری عصر مشروطه ندارند که اروپا و فرنگ را مرکز عالم می دیدند که هر آن چه خوب و خواستنی و نیکو است، انجاست و چارهای جز تقلید طابقالنعل از آنها نداریم:
" اکنون میخواهم بر نکته استاد این را بیفزایم که توسعه از نقطهای آغاز میشود که «علم» به موتور رشد جسمی تمدن و «عقل» به موتور رشد روحی تمدن تبدیل میشود. در کشورهایی که این دو موتور متناسب و هماهنگ با هم کار میکنند توسعه به صورت طبیعی و درونزا شکل میگیرد. تجربه توسعه اروپا از این دست است؛ یعنی پانصد سال رشد هم زمان عقلانیت در روح و عِلمانیت در جسم تمدن اروپا. فلیسوفان و روشنفکران و اندیشهورزان اجتماعی مسئولیت رشد عقلانیت در روح تمدن اروپایی را بر عهده داشتند و عالمان علوم تجربی مسئولیت رشد عِلمانیت در جسم تمدن اروپایی را بر دوش گرفتند. اما اگر این دو موتور با هم هماهنگ کار نکنند توسعه پس از چند گام شکست می خورد. شک نکنیم که اگر فیلسوفان بزرگی چون دکارت نبودند که عقلانیت را در روح تمدن اروپا تزریق کنند، نهضت عالمان بزرگی چون گالیله که عِلمانیت را به تمدن غرب تزریق کردند، در یک جایی متوقف میشد. "
این «دکارتزدگی» و این نوع پوزیتیویسم فکری که در ذهن امثال رنانی جا خوش کرده، دستکم از همان اوایل قرن بیستم میلادی در خود غرب، به شدت زیر سوال رفته و مظهر و نماد بارز آن در علم، نظریات فیزیک مدرن چون «اصل عدم قطعیت» هایزنبرگ و به طور خاص تولد «مکانیک کوانتومی» بود که به شدت مبانی تفکرات دکارتی را زیر سوال برد، چرا که روایتهایی که مکانیک کوانتومی از عالم هستی و جهان پدیدارها ارایه می دهد، در موارد بسیاری شبیه به شطحیات عرفانی است و تقسیمبندیهای شدید و غلیظ دکارت و بعدتر اثباتگرایان میان «سوژه» و «ابژه» را زیر سوال برد و قفس تنگ «محسوسات» را که در دو قرن قبلتر، به دور علم کشیده بودند، شکست. این بحث، بسیار مفصل است و البته در این مقال نمی گنجد و علاقمندان می توانند به مباحث برنهارت ریمان، ریاضیدان آلمانی در بسط هندسه غیراقلیدسی، نظریه نسبیت عام و چالشهای عمیقی که برای فیزیک نیوتونی ایجاد کرد، مباحث فلسفی مارتین هایدگر در نقد تفکرات دکارت، و نظریات پل فایرآبند، فیلسوف اتریشی در نقد دیکتاتوری «عقلانیت مدرن» و تصنعی بودن چارچوبهای علمی و اسطورههای علم مراجعه کنند.
رنانی سپس با یک کاسه کردن جامعه و تمدن ایران با کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس، مدعی می شود که ما هنوز از آنچه که او «عقلانیت مدرن» می نامد، بی بهره هستیم:
" اما معمولا موتور علم زودتر از موتور عقل روشن میشود و جسم تمدن را با خودش میکشاند و پیش میبرد؛ بویژه در کشورهایی که امکانات مالی و مادی لازم برای روشن کردن سریع موتور علم را دارند. تجربه ایران یک قرن اخیر و کشورهای عربی همسایه در ربع قرن اخیر از این دست است. آنان به کمک نفت، موتور علم را روشن کردند و جسم تمدنی جوامع خویش را شدیدا رشد دادند، اما موتور عقل روشن نشد؛ چرا که نفت همچون سوخت برای موتور علم عمل میکند اما نمیتواند سوخت موتور عقل شود. علم و فناوری (به عنوان تجسم بیرونی علم) را میتوان وارد کرد اما عقل وارد کردنی نیست. عقلانیت باید توسط هر ملتی و در داخل خودش تولید شود. و دقیقا به همین خاطر که عقلانیت هر ملیت منحصر به فرد خودش است، مسیر توسعه هر کشوری نیز مسیر منحصر به فرد خودش است. پس توسعه یک اصل کلی دارد: روشن شدن موتور علم در جسم تمدن و موتور عقل در روح تمدن. اما شیوه و شکل توسعه هر کشور، تابع عقلانیت مدرن همان کشور خواهد بود. "
او مدعی است که ایرانیها گرچه مظاهری از فناوری مدرن را وارد کردهاند، اما روح «مدرنیته» در آنها دمیده نشده است:
" شکاف توسعه از این جا آغاز میشود که فرصتی و امکانی فراهم میآید که علم و فناوری از خارج وارد میشوند اما در داخل، عقلانیت جدید شکل نمی گیرد. تجربه ما و کشورهای عربی همسایه از این دست است. پول نفت بود، پس علم و فناوری را وارد کردیم؛ اما عقلانیت مدرن خریدنی نبود، باید تولید می کردیم؛ ولی تولید کنندهاش، یعنی فیلسوفان و روشنفکران، را نداشتیم. فیلسوف نداشتیم اگر هم داشتیم آنان یا دنبال فهم و بازتولید فلسفه وارداتی غرب بودند یا دنبال فهم و بازتفسیر وحدتوجودِ ابنعربی یا حرکت جوهری ملاصدرا، روشنفکرانمان هم دنبال براندازی این شاه و آن شاه بودند. اصلا حواسشان نبود که ماموریت آنها بسط و تزریق عقلانیت مدرن در روح تمدن است. "
این تئوریسین سیاسی-اقتصادی جریان اعتدال، با وامگیری ازفیزیکدانی به نام ادینگتون و تفکیک بین «معرفت نمادین» و «معرفت نهادین»، می نویسد:
" «معرفت نمادین» همان دانشهایی است که ما با نمادها و اصطلاحات و مفاهیم و قراردادها آنها را ثبت میکنیم، به کار میگیریم و با آموزش به یکدیگر منتقل میکنیم. همه علوم رسمی دانشگاهی از جنس معرفتهای نمادین هستند. «معرفت نهادین» دانشهایی است که منشاء آن روشن نیست، یا منشاءهای متعددی دارد، و در نهاد و درون ما قرار دارد و پدیدهها را برای ما معنی میکند؛ یعنی همان درک حضوری و احساسات درونی ما، شاید نوعی دانش شهودی. "
رنانی سپس نتیجه می گیرد:
" اکنون میخواهم از این تفکیک ادینگتون بهره ببرم و درباره ریشه شکست توسعهخواهی جمهوری اسلامی نکاتی را بگویم. مثل همه پدیدهّهای انسانی، دین، جسمی دارد و روحی. فقه و مناسک دینی، جسم دین هستند و ایمان قلبی، روح دین است. فقه از جنس معارف نمادین است و ایمان از جنس معارف نهادین. هر کسی ایمان دارد با معارف نهادین ایمان دارد نه با معارف نمادین. یعنی من اگر مومن هستم به این خاطر نیست که اول فقه آموختهام و بعد ایمان آوردهام. بلکه ایمان آوردهام بدون آن که بدانم فقه چیست.
اما نمی دانم این ایمان از کجا آمده است؛ یک معرفت درونی و نهادین مرا به سوی ایمان رهنمون ساخته است. و البته نوع معارف نهادین مومنان یکسان نیست. همانگونه که پیامبر اکرم فرمود، اگر ابوذر میدانست چه در قلب سلمان است، او را میکشت. "
او با مصادره به مطلوب این مساله، مدعی می شود که جمهوری اسلامی یک نظام تکپایهای است که از ابتدا صرفا بر «فقه» مبتنی بوده و خروجی این تکپایگی منجر به رخت بستن ایمان از قلوب مومنین شده است:
" جمهوری اسلامی لطیفه دین را از لطف خالی کرد و آن را به جملاتی دستوری و فقهی تبدیل کرد. و به موازات آن که معارف نهادین به عقب رانده شدند، ایمان مردم نحیف شد. این آن تناقض درونی است که حکومت دینی با آن روبهروست. پس در عصر غیبت و آدمیان غیرمعصوم، حکومت دینی لاجرم به «بیایمانی» ختم میشود. عصر معصوم حکم خود را دارد، چون عملکرد معصومین نشان میدهد که عمده تمرکز و توجه آنها بر معارف نهادین دین بوده است و البته معصوم توانایی برقراری توازن بین معارف نمادین و نهادین را دارد. "
به عبارت دیگر، رنانی به صراحت مدعی می شود که انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن، «لاجرم» منجر به بیایمانی مردم شده است. این دقیقا طرز تفکر روحانیت سنتی ضد ولایت فقیه و مخالف جمهوری اسلامی در سالهای منتهی به پیروزی انقلاب و سالهای اولیه عمر جمهوری اسلامی بود. مرحوم کاظم شریعتمداری و مهندس بازرگان نیز دقیقا جمهوری اسلامی را متهم به همین مساله می کردند. حتی چهرهای چون علی گلزاده غفوری، روحانی عضو خبرگان قانون اساسی و نماینده مجلس اول، که به خاطر روابط فکری و سازمانی با سازمان منافقین، خودخواسته لباس روحانیت را کنار گذاشت و از مسوولیتهای حکومتی کناره گرفت، نیز دقیقا چنین حرفی می زد. گلزاده غفوری، مخالف سرسخت «ولایت فقیه» و حکومت دینی، چهره مورد تجلیل و تکریم حسامالدین آشنا است که خود آشنا به وامگیری از تفکرات او با هدف ایجاد دوقطبی «اسلام سیاسی» و «اسلام اجتماعی» اذعان کرده است.
گزارش مشرق درباره آشنا را اینجا بخوانید:
متهمکردن انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن به تکپایه بودن و ابتناء صرف بر «فقه»، یک دروغ و یک جفای بزرگ در حق این نظام است. رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی، امام خمینی(ره)، نه فقط فقیهی بزرگ، که فیلسوف و عارفی بزرگ بود که در زمان غلبه برخی تعصبات غیرعقلانی و جمود فکری بر حوزههای علمیه، بابت آن که مدرس فلسفه و عرفان اسلامی بود، کوزه آبی که فرزند شهیدش (آقا مصطفی) در نجف استفاده می کرد، توسط متحجرین، آب کشی و طهارت می شد. حضرت امام(ره)، بسی بیش از آن که در ذهن «پوزیتیویست» و «دکارت زده» و صوفیسم رقیق رنانی بگنجد بر فلسفه و عرفان اسلامی و نظریات امثال مولانا جلالالدین رومی و محی الدین ابن عربی، ابن سینا، صدرای شیرازی، میرداماد و دیگر اعاظم فکری حکمت و عرفان اسلامی تسلط داشت و خود صاحب نظریه و البته اهل سلوک بود. یک چشمه از تصرف نفس گرم و حق امام را در حکمرانی ایشان بر قلوب جوانان بسیجی در جبهههای جنگ دیدیم.
رهبر کنونی انقلاب، یک حکیم فرزانه چندوجهی است. هم ایشان بود که در سال 67، در کنگره جهانی حافظ در شیراز، در حضور حافظشناسان شاخص و برجسته، در مقام رییس جمهور کشور، چنان خطابهای درباره شعر و اندیشه حافظ صورت داد که حضار انگشت به دهان ماندند. شناخت وسیع و عمیق ایشان از ادبیات داستانی امر ناشناختهای نیست. سلوک شخصی و معرفت نظری ایشان در حوزه عرفان اسلامی را باید در کلام امثال مرحوم آیتالله بهجت و علامه حسنزاده آملی جست. یکی از آگاهترین شخصیتهای سیاسی تاریخ ایران به «تاریخ» رهبر معظم انقلاب است و شناختی کاملا تخصصی و عمیق از تاریخ، فرضا در تحلیل درخشانی که ایشان در دوره اصلاحات درباره علل فروپاشی اتحاد شوروی بیان کردند، در یادها مانده است. رهبر معظم انقلاب، پیگیرترین و مصرترین سیاستمدار ایران در جهت «جهش علمی» کشور بود و انقلاب فناورانه در حوزه هستهای، نانوفناوری، ژنتیک، پزشکی و داروسازی، صنایع دفاعی، علوم هوا-فضا و دیگر حوزههای پیشتاز علم و فناوری، با پیگیری مجدانه شخص ایشان در سالهای اخیر محقق شد.
رنانی در ادامه قضاوت عمیقا نادرست خود (که مبتنی بر نظریات منسوخ درباره توسعه و پیشرفت است)، میافزاید:
" جمهوری اسلامی همین برخورد را با تمدن ایران کرد. نخست این که بر رشد و بسط جسم تمدن ایران تاکید کرد و آن هم بیشتر بر جنبه اسلامی آن. تا اینجا روشش مشابه پهلویهاست. جسم تمدن با معارف نمادین رشد میکند و هر دو رژیم در این مورد عملکرد و تاکید یکسانی دارند (بدون مقایسه میزان موفقیت آنها). اما جمهوری اسلامی، آشکارا و بی پرده پوشی، مانع رشد و بسط روح تمدن ایران شد و نگذاشت معارف نهادین تمدنی لازم برای آمادگی این جامعه برای ورود به عصر توسعه، شکل بگیرد و غنی شود. و این دقیقا ناشی از تاکید یک سویه بر معارف نمادین دینی (فقه) بود. یعنی تاکید بر معارف نمادین دین، هم معارف نهادین دین (که منشاء ایمان است) را تضعیف کرد و هم مانع جدی برای رشد معارف نهادین تمدن (روح تمدن) در جهت توسعه شد. "
همین سطور از یادداشت رنانی به خوبی نشان می دهد که چرا واژه «استحالهطلب» برازندهی جریانی است که امثال رنانی نظریهپردازان و خوراکدهندگان فکری آن هستند، چرا که رنانی در اینجا به صراحت ناراحتی و عصبیت خود را از این واقعیت که وقوع انقلاب اسلامی جلوی حل کامل جامعه ایران را در هاضمه نظام لیبرالسرمایهداری گرفت و آن را به تاخیر انداخت، آشکار می کند. ذکر این مساله هم بسیار حائز اهمیت است که این «معارف نهادین دین» که رنانی ظاهرا غمخوار و دلسوز آن می نماید، تعریف اریجینال و ابداعی او نیست، بلکه برگرفته از پروژه فکری است که به پیش از انقلاب برمی گردد. بعد از قیام 15 خرداد 42 و وحشت رژیم شاه از قدرت و نفوذ وجه سیاسی مکتب شیعه، با حمایت دفتر فرح پهلوی و چهرههای وابسته به درباره چون سیدحسین نصر، تلاش شد یک قرائت خاص از اسلام شیعی ترویج شود که نقصهای ایدئولوژیک و معنوی رژیم شاه را در یک جامعه عمیقا دیندار جبران کند.
سیدحسین نصر (از افراد حلقه اول فرح پهلوی که بعدا در برهه ای حساس، رییس دفتر او هم شد) با کمک شیعهپژوه فرانسوی، هانری کربن و همکاری کسانی چون داریوش شایگان و احسان نراقی، تلاش کردند یک نوع «اسلام باطنی» که عمدتا متوجه سیر و سلوک شخصی بود و دلالتهای سیاسی و اجتماعی نداشت و در سازگاری با نظام لیبرال سرمایهداری جهانی قرار داشت، رواج دهند.
این نکته بسیار قابل تامل است که هانری کربن با کمک و حمایت مستقیم دفتر فرح پهلوی(که اصولا لائیک و به شدت شیفته فرهنگ اومانیستی فرانسوی بود)، در قامت احیاگر مواریث مکتوب شیعه ظاهر شد. در مستند «مستشرق» (درباره زندگی هانری کربن) که سال گذشته پخش شد، از قول ایزوتسو (یکی از دوستان و همکاران نزدیک کربن) نقل شده که کربن از شنیدن خبر پیروزی قریبالوقوع انقلاب اسلامی بیمار شد و تنها دو روز بعد از سفر امام از پاریس به تهران، از غصه دق کرد. اما پروژه اسلام باطنی کربن، بعد از انقلاب اسلامی و با وقفهای چند ساله، دوباره به صورت خزنده و چراغ خاموش در نهادهای فرهنگی و فضای آکادمیک جمهوری اسلامی احیاء شد و هدف غایی آن، کمرنگ کردن و استحاله «اسلام سیاسی» و شاهبیت آن، یعنی نظریه «ولایت فقیه» است.
«اسلام رحمانی» امثال سیدمحمد خاتمی، «معنویت و عقلانیت» مصطفی ملکیان، «اسلام صوفیانه» عبدالکریم سروش که در آن مثنوی معنوی بر قرآن کریم رجحان دارد، «اسلام اجتماعی» مورد علاقه حسامالدین آشنا، «معرفت نهادین دین» که رنانی سنگش را به سینه می زند...همه وجوه مختلف یک پروژه کلان با هدف به حاشیه بردن و حذف «اسلام سیاسی» میراث خمینی کبیر و نظریه «ولایت فقیه» است.
در آخر، برای آن که سخن به درازا نکشد، صرفا با ذکر دو مثال، نشان می دهیم که چه اندازه شناخت رنانی(و همفکران او چون آشنا و ناظمی) از مدرنیته و تفکر مدرن و عقلانیت مدرن، اسطورهزده، منسوخ و غیرواقعی است.
طبعا رنانی و همفکران او، ایالات متحده را اوج تجلی «عقلانیت مدرن» می دانند که به زعم رنانی، «عقلانیت» و «علمانیت» آنها کاملا متوازن و متعادل شکوفا شده و جامعه آمریکا میوه نهایی درخت مدرنیته و شکوفایی فکری است.
در سال 2013، نشریه معروف «آتلانتیک»، با استناد به یک نظرسنجی، گزارش داد که دستکم «12 میلیون» آمریکایی کاملا جدی می پندارند که «الیت» حاکم بر آمریکا (در حوزههای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و هنری)، نه از جنس انسان، که از جنس موجوداتی فرازمینی به شکل «خزندگان» یا «رپتایل» هستند.
بیش از 7 سال از آن نظرسنجی گذشته و باور به «رپتایل» بودن حاکمان و گردانندگان آمریکا و جهان در بین مردم آمریکا، بسیار گستردهتر از قبل شده است و گزارشها و کتابهای بسیار زیادی درباره این تئوری در آمریکا نگاشته شده است.
اما مثال دوم، از باب فانتزی ذهنی استحالهطلبان وطنی، یعنی بحث «سقوط» و «فروپاشی»، آن هم از جنس قریبالوقوع، بسیار مهم است.
دو سه سالی است که صنعت ساخت پناهگاههای شخصی برای شرایط «آخرالزمانی» ، یعنی شرایطی که جامعه دچار فروپاشی و سقوط شده، در ایالات متحده به شدت رونق گرفته است. این صنعت که از «سلیکون ولی» (واقع در ایالت کالیفرنیا)، یعنی مرکز فناوری ایالات متحده کلید خورد، امروز و به ویژه بعد از چالشها و درگیریهای گسترده و خشنی که در مقطع انتخابات ریاست جمهوری اخیر در آمریکا در این کشور به وجود آمد، رونقی عجیب به خود گرفته است و کار حتی به ساخت شهرکهای آخرالزمانی برای طبقه ثروتمند آمریکا کشیده است.
قطعا جامعهای که به زعم امثال رنانی، از میوه درخت «عقلانیت مدرن» به خوبی تغذیه کرده و همه چیز آن در روندی متوازن و متعادل بین «عقلانیت» و «علمانیت» شکل گرفته و برعکس جوامع «غیرعقلانی» مثل ایران (باز به زعم رنانی)، در دوران شکوفایی علمی و عقلی به سر می برد، نباید اینچنین فروپاشی و سقوط را محتوم ببیند که صنعت ساخت پناهگاههای آخرالزمانی در آن رونق بگیرد.
[1] http://www.ensafnews.com/287329/