سلفی گری نوین در تقابل با راهبرد وحدت اسلامی

مسئله وحدت و انسجام امت اسلامی، یک ارزش و ایده بنیادی و حیاتی برای حفظ هویت و پیشرفت جوامع اسلامی است و مورد تأکید متون و پیشوایان دینی نیز بوده است

سلفی گری نوین در تقابل با راهبرد وحدت اسلامی

مسئله وحدت و انسجام امت اسلامی، یک ارزش و ایده بنیادی و حیاتی برای حفظ هویت و پیشرفت جوامع اسلامی است و مورد تأکید متون و پیشوایان دینی نیز بوده است. جامعه اسلامی بر پایه تعالیم اسلامی، جامعه مبتنی بر محبت و اخوت است که اعضای آن بر محور برادری دینی گردهم آمده اند.[1] این برادری جنبه عاطفی صرف ندارد، بلکه پیمانی است پایدار و ناگسستنی که ریشه در ایمان مسلمانان دارد و از عمق جان آنان برمی خیزد و تمام ابعاد زندگی فردی و اجتماعی آنان را فرا می گیرد. قرآن کریم از تألیف قلوب و ایجاد پیوند برادری میان مسلمانان به عنوان نعمت الهی یاد می کند.[2] به رغم ضرورت وحدت اسلامی و عمر دراز فعالیتهایی که در جهت این هدف صورت پذیرفته است، همواره موانع و مشکلات و عوامل بازدارنده ای نیز وجود داشته اند که در مسیر تحقق این پدیده چهره ظاهر نموده اند.

با نگاهی به تاریخ اسلام و حیات جمعی مسلمانان، در خواهیم یافت که از گذشته های دور تا روزگار اکنون همواره کسانی بوده اند که با انگیزه های نکوهیده و نامقدس و یا به ظاهر ستوده و مقدس، سنگهایی را در مسیر وحدت امت اسلامی نهاده اند و مانع به ثمر رسیدن آن شده اند. تفرقه و نزاعهای شکننده فرقه ای همواره به مثابه یک تهدید در جوامع اسلامی مطرح بوده است. افزایش درگیریهای فرقه ای در جهان اسلام در طی سالیان اخیر، به ویژه بحران به وجود آمده در عراق، بسیاری از نخبگان جهان اسلام را بر آن داشته که برای توقف این بحرانها و همچنین جلوگیری از تکرار چنین فجایعی به دنبال یافتن راه حلی دائمی، عملی و واقع بینانه باشند. یکی از مهم ترین راهکارهای پیشنهادی که عمر دراز دارد، تقریب مذاهب و وحدت امت اسلامی بوده است؛ پیشنهادی که اصولاً هرگاه آتش جنگهای فرقه ای زبانه می کشد، برخی دلسوزان مطرح می کنند؛ ولی سوگمندانه در عمل شاهد پیشرفت چشم گیری نبوده ایم.

هرگونه تلاشی در جهت وحدت، مستلزم مشروعیت و پذیرش «حضور دیگری» است. حضوری که به معنای قبول تفاوت و حق حضور متفاوت دیگری و امکان گفت وگوی برابر دیگری با خویشتن است. به تعبیر دیگر، وحدت به معنای با هم بودن، مستلزم تن دادن و قناعت کردن به اجماع حداقلی و به تعبیر اصحاب سیاست «اجماع سلبی» است؛ یعنی اجماع بر مشترکاتی که خطوط قرمزند و نباید شکسته شوند. اما سوگمندانه در طول تاریخ، چه در میان اهل سنت و چه در میان شیعیان، کسانی بوده اند که اساساً طرف مقابل را به عنوان مسلمان و هم کیش به رسمیت نمی شناسند و آنان را خارج از اسلام می دانند.

بدیهی است که با این گونه رویکرد افراطی، زمینه ای برای گفت وگو و در نهایت وحدت باقی نمی ماند، زیرا رابطه دو سویه جهت تعامل و تفاهم صورت نمی بندد. این گونه افراد و جریانها، دغدغه ای جز بقای خویشتن و کیان خویش ندارند و در نظر آنان، دیگران را حقی برای زندگی و راهی به رهایی نیست. این خودنگری و طرد دیگران گاه آن قدر اوج می گیرد که حتی دشمنان مشترک نیز نمی توانند بهانه ای برای کنار هم نشستن و با هم بودن به دست دهد. شکست دیگران، حتی در آنجا که در موضع و موقعیت مقبول آنها قرار دارند، تأسف آنان را بر نمی انگیزد.

مشکل ما شیعیان و بسیاری از اهل سنت با وهابیانی که خود را سلفی می خوانند و مدعی پیروی از سلف صالح هستند، از این دست است. آنان با به تن درکشیدن جامه انتساب به سلف صالح، به صورت انحصارطلبانه مدعی مسلمانی هستند و همه را جز خود کافر می خوانند.

امروزه رایحه چنین دشمنی خانمان سوز را، به ویژه برضد شیعه، در پشت اسامی مستعار فراوانی در سایتهای اینترنتی عربی متعلق به وهابیها، می توان استشمام کرد. همچنین این دشمنی را در مقالات و نوشته ها و گفت وگوهای فراوانی که در مجلات، روزنامه ها و شبکه های تلویزیونی تحت نفوذ آنان عرضه می شود می توان ملاحظه کرد. نویسندگان بی تقوایی که اتهاماتی از این قبیل می زنند که: «شیعیان هم پیمان با اشغالگران هستند و تاریخ دارد تکرار می شود. » یا می نویسند: «این همان ابن علقمی است که دوباره سر برآورده است.»

حملات انتحاری که امروز در عراق، پاکستان، افغانستان و هر کشور دیگر اسلامی مشاهده می کنیم، عموماً با پشتوانه فکری سلفی های وهابی صورت می گیرد؛ سلفیانی که فرماندهی و بدنه تروریسم در خاورمیانه را در اختیار دارند. مفتی وهابی چنین می پندارد که شیعه خارج شده از دین است و آنچه شیعه «حرم» می نامد، «بتخانه» ای بیش نیست. بنابراین، کشتن شیعیان و تخریب اماکن مقدس آنان رواست. آنان این گونه جوانان بسیاری را به کام مرگ می فرستند و به آن بیچاره ها القا می کنند که اگر این چنین به میان جمعیت شیعیان بروند و خود را منفجر کنند، به بهشت می روند. متأسفانه می بینیم نفوذ این جریان همچنان رو به افزایش است و به موازات دخالت و نفوذ غرب و آمریکا در خاورمیانه، گروههای افراطی مانند القاعده و دیگر گروههای تندرو سلفی  وهابی هم به مرور رهبری فکری  سیاسی و ایدئولوژیک افکار عمومی ناراضی از غرب را در بسیاری از مناطق جهان اسلام بر عهده می گیرند. این می تواند تهدید جدی برای جهان اسلام باشد.

حال پرسش اساسی این است که آنچه محمدبن عبدالوهاب و هواداران او در سده دوازدهم مطرح کردند، آیا واقعاً احیای مجدد شیوه سلف بود؟ به بیان دیگر، آیا جریان وهابیت را می توان امتداد همان فراگردی دانست که از احمدبن حنبل آغاز گشته بود و ابن تیمیه آن را با تغییراتی احیا نموده بود؟ همان گونه که وهابیان، وهابیت را نه نحله ای جدید، بلکه همان مذهب سلف صالح می دانند و از این رو، خود را «سلفیه» می نامند، زیرا آنان مدعی اند که در اعمال و افعال خود، از سلف صالح، یعنی از اصحاب پیامبر اکرم(ص) و تابعین آنان پیروی می کنند. یا آنکه ساختن مذهبی به نام «سلفیه» و تکفیر پیروان دیگر مذاهب، بدعتی است که با ادعای پیروی از سلف، سازگاری ندارد؟

بسیاری از محققان و عالمان شیعه و سنی ادعای انتساب وهابیت را به سلف، به خصوص در مسئله تکفیر پیروان دیگر مذاهب اسلامی، انکار کرده و گفته اند آنچه محمدبن عبدالوهاب و هواداران او در قرن دوازدهم مطرح کردند، با اندیشه و شیوه سلف کاملاً متفاوت است. ما در اینجا نخست به شرح مفهوم سلف و سلفیه و بیان تطورات اندیشه سلفی درگذر زمان می پردازیم و آن گاه دیدگاههای برخی عالمان و محققان اسلامی را نقل می کنیم که ادعای انتساب وهابیان را به سلف به صورت کلی و به خصوص در موضوع تکفیر پیروان دیگر مذاهب اسلامی مورد انکار قرار داده اند.

مفهوم شناسی

ریشه سلف در لغت به تقدم زمانی اشاره دارد و دارای معنای نسبی است؛ بدین معنا که هر زمانی نسبت به زمانهای پس از آن «سالف» گفته می شود. ابن منظور می گوید: «سَلَفَ یعنی پیشی گرفت . .. و سلف یعنی جماعت پیشی گیرنده.»[3]  او از فراء حکایت می کند که در معنای آیه «فجعلْناهم سلفاً ومثلاً للاخِرینَ »[4] گفته است: «جعلناهم سَلَفاً متقدّمین».[5] ابن فارس نیز می گوید: «سلف: س ل ف، اصلی است که بر تقدم و پیشی گرفتن دلالت می نماید. پس سلف عبارت است از کسانی که گذشته اند.»[6] در مورد معنای اصطلاحی واژه سلف برخی گفته اند سلف به طور مشخص به همان سه قرن نخست حیات امت اسلامی گفته می شود.[7] برخی دیگر سلف را صحابه پیامبر اکرم(ص)، تابعین و اتباع تابعین دانسته اند.[8] در این زمینه معمولاً به حدیثی از پیامبر(ص) استناد می شود که آن را بخاری، مسلم، احمد و ترمذی به روایت ابن مسعود آورده اند. پیامبر(ص) فرموده است: «بهترین مردم، کسانی هستند که در قرن من زندگی می کنند، سپس کسانی که در پی ایشان می آیند و سپس دیگرانی که در پی آنان خواهند آمد.»[9] البته بررسی این حدیث به لحاظ سند و اینکه منظور از این «سه قرن» و برتری مردم آن چیست، مجال بیشتری می طلبد که در وسع این نوشتار نمی گنجد.

اما سلفیه به کسانی اطلاق می شود که خود را به سلف منسوب کرده اند، هرچند در بسیاری از اندیشه هایی که آنان به سلف نسبت داده اند، جای مناقشه فراوان وجود دارد.[10] ابوزهره در باره سلفیان می نویسد:

آنان در چهارم هجری ظهور کردند و از حنبلیان بودند و چنین می پنداشتند که تمام آرایشان به امام احمدبن حنبل منتهی می شود، همان کسی که عقاید سلف را زنده کرد و در راه آن جنگید؛ سپس در قرن هفتم ظهور تازه ای یافتند و شیخ الاسلام، ابن تیمیه این گرایش را دوباره زنده کرد و در فراخوانی به آن بسیار کوشید و مسائل دیگری را به آن افزود که اوضاع آن دوران او را به اندیشیدن در باره آنها واداشته بود؛ سپس در قرن دوازدهم هجری در شبه جزیره عربستان محمدبن عبدالوهاب این اندیشه را زنده کرد که وهابیان همچنان تا امروز منادی این افکارند و برخی از عالمان مسلمان نیز با شور و هیجان به حمایت از آن برخاسته اند.[11]

تطورات اندیشه سلفی در گذر زمان

باید یادآور شد که پیشینه به کارگیری واژه «سلفیه» به سده های متأخر اسلامی باز می گردد. پیش از سده هفتم هجری قمری، بیشتر با اصطلاحاتی چون اهل حدیث یا اصحاب حدیث مواجه هستیم. اهل حدیث، عنوان گروهی از عالمان و جریانی در سده های نخست اسلامی است که با وجود گوناگونی در گرایشها و روشها، در زمینه معارف و اعتقادات دینی، به منابع نقلی، احادیث و آثار، اعتنای ویژه داشته اند.

واژه اهل حدیث و واژگان هم معنای آن از همان آغاز شکل گیری، به لحاظ معنایی و به کارگرفتن آن در مورد گروهها و طیفهای فکری نسبتاً گوناگون، مراحلی را پشت سرنهاد تا آنکه در نیمه نخست سده سوم هجری قمری، «اصحاب حدیث » با بار معنایی پیروان حدیث نبوی، مفهومی افتخارآمیز می یابد و سنت گرایان برجسته ای چون احمدبن حنبل و اسحاق بن راهویه، خود و همفکرانشان را اصحاب حدیث می خوانند. به تدریج این اصطلاح به تمام گروههای سنت گرای متقدم و متأخر اطلاق می شود و شخصیتهایی چون سفیان ثوری، اوزاعی و مالک را نیز شامل می شود.[12]

در این میان، احمدبن حنبل، به دلیل نقش مهمی که در ماجرای «محنت» ایفا کرد و کوششی که برای تنظیم مبانی فکری طریقه اصحاب حدیث انجام داد، به عنوان شخصیت برجسته و رهبر مهم فکری اصحاب حدیث مطرح گردید و شهرت بسیاری یافت. احمد بن حنبل، هرچند بعدها در زمره یکی از پیشوایان بزرگ فقهی اهل سنت قرار گرفت، اما پیش از آن به عنوان پیشوایی در عقاید مطرح بود.

دوره احمد بن حنبل را می توان نقطه عطفی در تاریخ مخالفتهای اصحاب حدیث با گروههای مخالف آن از قبیل جهمیه، قدریه، معتزله، اهل رأی و وابستگان آنان و همچنین شیعه و جماعتهای منتسب به آن دانست. این گروهها از سوی اصحاب حدیث کوفه، بغداد، شام و دیگر بلاد اسلامی، منحرف خوانده می شدند. از این رو، پس از عصر احمد، مؤلفان اصحاب حدیث و اهل سنت به زعم خود برای بیان انحرافات این گروهها، به اقوالی از احمدبن حنبل استناد کرده اند.[13] البته احمدبن حنبل در موضوع عقاید و اصول فکری اصحاب حدیث، کتاب ویژه ای تألیف نکرده و گفته های او از شاگردان و پیروانش نقل شده است. روایات شاگردان و پیروان او نیز گاه متناقض و ناهمگون می نماید.[14] آنان خود به اختلافات موجود میان روایات منسوب به احمدبن حنبل و اینکه به کدام بیشتر می توان اعتماد کرد، اشاره کرده  اند.[15]

به هرصورت، پس از وفات احمد بن حنبل، اندیشه ها و افکار وی نزدیک به یک قرن ملاک سنت و بدعت بود، تا اینکه عقاید وی و نیز سلفی گری تحت تأثیر انتشار مذهب اشعری به تدریج به فراموشی سپرده شد. در قرن چهارم، ابومحمد حسن بن علی بن خلف بربهاری (م 329 ق) برای احیای سلفی گری تلاش کرد، اما چندان کاری از پیش نبرد. در اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم، احمد ابن تیمیه (661-728ق) و سپس شاگرد او ابن قیم جوزی، عقاید حنابله را به گونه ای افراطی تر احیا کردند. ابن تیمیه به احیای تنها اکتفا نکرد، بلکه به نوآوریهایی در مکتب حنبلی دست زد، از جمله بدعت بودن سفر به منظور زیارت، ناسازگاری تبرک و توسل به انبیا و اولیا با توحید و همچنین انکار بسیاری از فضیلتهای اهل بیت که در روایات صحاح شش گانه و حتی در مسند ابن حنبل آمده بود.

این قرائت نو از اندیشه اهل حدیث و سلفی گری، در برابر مخالفت دانشوران اسلامی یارای مقاومت پیدا نکرد و فروکش نمود. سرانجام محمدبن عبدالوهاب بن سلیمان تمیمی نجدی (1206-1115ق) با الهام از اندیشه های ابن تیمیه و شاگرد او ابن قیم جوزی و با طرح مجدد ادعای بازگشت به اسلام اصیل، اندیشه پیروی از سلف صالح را بار دیگر و با قرائت بسیار افراطی به عرصه منازعات کلامی آورد. او با آنچه خود آن را بدعت و خلاف توحید می خواند، به مبارزه برخاست و به تکفیر مخالفان خود دست یازید. وی مسلمانان را به سادگی اولیه دین و پیروی از سلف صالح دعوت نمود و مظهر بارز سلف صالح از منظر او احمد بن حنبل بود. چنان که اشاره شد، به اعتقاد وهابیان، مذهب وهابیت همان مذهب سلف صالح است و از این رو، خود را «سلفیه» می نامند.

به هر حال، باید دانست که یک مذهب ممکن است پس از شکل گیری، در اثر عوامل و شرایط گوناگون فرهنگی و سیاسی  اجتماعی و در گذر زمان، تغییر و تبدلاتی را بپذیرد و بنا به موقعیت اجتماعی و تاریخی خود و مخالفانش و نیز رهبرانی که آن را هدایت کرده اند، به شکلهای گوناگون درآید. از این رو، آنچه مهم تر است و شناخت آن لازم تر، به دست آوردن سیر تطور یک جریان مذهبی است که در گذرگاههای تاریخی خود گرفتار تغییراتی در جهت مثبت یا منفی شده است و گاه ممکن است شباهتی به صورت نخست خود نداشته باشد. در مطالعه جریان موسوم به اهل حدیث و سلفیه نیز باید این مطلب را مورد توجه قرار داد. سلفیه بر اساس آنچه در سده های نخستین اسلامی بوده است، یا تغییراتی که در سده هشتم در آن ایجاد شده است، با آنچه بعدها در سده دوازدهم به عنوان وهابیت ظهور کرد، تفاوت دارد.

ما در اینجا با توجه به همان سه دوره اصلی تحولات اندیشه سلفی، نخست دیدگاه برخی پیشینیان اهل حدیث و سلفیه را ذکر می نماییم و آن گاه به بررسی دیدگاه ابن تیمیه به دلیل اهمیت زیاد او در میان سلفیان بعدی و سرانجام به بحث درباره دیدگاه وهابیان می پردازیم[16] و همچنین نگاهی به وضعیت امروزین وهابیت خواهیم انداخت.

1. اهل حدیث و سلفیان پیشین

از اوزاعی نقل شده که گفته است: «به خدا سوگند، اگر پاره پاره ام کنند، زبان به تکفیر احدی از گویندگان شهادتین نمی گشایم.»[17] از شافعی نیز در نفی تکفیر مسلمانان نقلهای متواتری شده است. او در نقلی گفته است: «من احدی از اهل تأویل را که با ظواهر مخالفت می نمایند و گناه انجام می دهند، به کفر منسوب نمی کنم.»[18] از احمدبن حنبل نقل شده است که او هیچ یک از اهل قبله را جز به خاطر ترک نماز تکفیر نمی کرده است.[19]

حسن بن علی بن خلف بربهاری، فقیه و محدث برجسته حنبلی که در روزگارش پیشوای حنبلیان در بغداد بوده است، می گوید:

هیچ مسلمانی از دین بیرون نمی رود، مگر آیه ای از قرآن یا حدیثی از پیامبر(ص) را رد کند، یا برای کسی جز خدا نماز گزارد، یا برای غیر خدا ذبح کند؛ در این صورت از اسلام بیرون خواهد رفت. اما اگر چنین کارهایی از او سرنزند، مؤمن و مسلمان نامیده می شود، هرچند در حقیقت چنین نباشد.[20]

ابن رجب حنبلی می گوید:

بالضروره آشکار است سیره پیامبر(ص) بر این بود که در قبول اسلام کسانی که می خواستند وارد اسلام شوند، به صرف بر زبان راندن شهادتین از سوی آنان اکتفا می نمود و بدین وسیله جان آنان را محفوظ قرار داده و آنها را مسلمان به حساب می آوردند.[21]

نووی در شرحش بر صحیح مسلم، با رد تکفیر اهل قبله و کسانی که به باور او اهل بدعت هستند، معتقد است تنها کسی که ضروریات قطعی دین را انکار نماید، حکم به ارتداد و کفر او می شود.[22]

ابن حزم اندلسی در باب این مسئله که چه کسی را می توان تکفیر نمود و چه کسی را نه، می نویسد:

طایفه ای بر این باورند که هیچ مسلمانی را نمی توان به سبب سخنی که درباره اعتقاد یا فتوایی بر زبان آورده، کافر و فاسق دانست و هرکس در مسئله ای اجتهاد نماید و به زعم خودش به حقیقت دست یابد، در هر حال مأجور است؛ اگر راه صواب پیشه کرده باشد، دو پاداش و اگر هم مرتکب خطا شده باشد، یک پاداش خواهد داشت. این سخن ابن ابی لیلی و ابوحنیفه و شافعی و ثوری و داود بن علی (رضوان خدا بر همه آنان باد) و نظر هر صحابی است که سخنی از او در این باره دیده ایم و اساساً مخالفی در این مسئله سراغ نداریم.[23]

ابن حزم ملاک در تکفیر را مخالفت و عناد با خدا و رسول او می داند[24] که در میان معتقدان به اسلام، مصداق نمی یابد. وی در ذیل آیه شریفه «و أقاموا الصّلاَه وآتوا الزَکاه فإخوانکم فی الدِّین»، نیز می گوید: «و هذا نص جلی علی أن من صلی من أهل شهادة الاسلام و زکی فهو أخونا فی الدین. »[25]

ابن قدامه می گوید ارتداد و کفر با امور زیر حاصل می شود:

انکار شهادتین، دشنام خدا و رسول(ص)، انکار کتاب خدا، انکار فرائض دینی که وضوح دارند و همگان در مورد آنها اجماع دارند مانند عبادات و خمس، حلال شمردن امور حرامی که مشهور و مورد اجماع اند نظیر شراب، گوشت خوک، خون و عمل زنا و مانند آن.[26]

2. ابن تیمیه و اندیشه های او

ابن تیمیه در عین آنکه یکی از شخصیتهای معدود بحث انگیز و مورد مناقشه در سرتاسر سده های بعد از عصر خود بوده، یکی از افراد تأثیرگذار در اندیشه دینی و معنوی عصر خود و اعصار بعد از خود بوده است. بدون تردید او از بزرگ ترین عالمان دینی در میان اهل سنت است. ابن تیمیه با خصوصیاتی که داشته و با انبوه آثاری که از خود برجای گذاشته است، از مهم ترین و شاخص ترین عالمان در جریان تفکر سلفی محسوب می شود. در میان عالمان و نویسندگان سلفی بعدی و وهابیها، کمتر کسی را می توان یافت که به گفته ها و نظریات ابن تیمیه استناد نکند و به عظمت او اعتراف ننماید.

ابن تیمیه در سالهای فعالیت خویش در شام و مصر، در همه وقایع سیاسی و اجتماعی و جبهات مقاومت و مبارزه برضد مغولان، حضور فعالانه داشت. وی در این اوضاع و احوال برخی عقاید خاص را نیز ابراز نمود و از آن سرسختانه دفاع کرد، از قبیل ممنوع بودن تقرب یافتن به خداوند به وسیله اولیای الهی و شایستگان، ممنوعیت کمک خواهی از آنان و توسل به مردگان و غیر مردگان و ممنوعیت سفر برای زیارت قبور پیامبران و اولیا به جهت تیمن و تبرک جستن و تقدیس. ابراز این گونه عقاید خاص و شرک خواندن امور فوق، واکنش دیگران و حتی حاکمان محلی را برانگیخت و او چندین بار بر سرعقاید خویش پای میز محاکمه کشانده و به زندان افکنده شد.[27] اندیشه های ابن تیمیه در عصر خود او و پس از آن مورد مخالفت و انکار جدی برخی عالمان و دانشوران سنی و شیعه قرار گرفت.

از ابن تیمیه گاه به عنوان بنیانگذار اصلی وهابیت یاد می شود که محمدبن عبدالوهاب بعداً به احیای افکار او پرداخت. این در حالی است که با مراجعه به آثار ابن تیمیه می توان تفاوت اندیشه های او را با افکار وهابیان دید. ما در این نوشتار تلاش کرده ایم به شرح و تبیین ابعادی از افکار او که کمتر مورد مطالعه قرار گرفته است، بپردازیم. در این زمینه، نخست دیدگاه برخی از نویسندگان اهل سنت را نقل می کنیم و سپس به شرح و تبیین دیدگاه خود ابن تیمیه می پردازیم.

گفته های دیگران در مورد ابن تیمیه

ذهبی با اشاره به عبارت ابوالحسن اشعری که گفته است «من هیچ یک از اهل قبله را کافر نمی دانم، زیرا همه به معبود واحد اشاره دارند و اختلاف آنان در عبارات است»[28]، می گوید: «ابن تیمیه نیز در اواخر عمرش این چنین بود و می گفت: من هیچ یک از امت پیامبر(ص) را کافر نمی دانم. او می گفت: «قال النبی صلی الله علیه و سلم: لا یحافظ علی الوضوء الا مؤمن فمن لازم الصلوات بوضوء فهو مسلم».[29]

رشید رضا نیز درباره ابن تیمیه می گوید: «او اگرچه وقتی سخن از عقاید مخالف به میان می آمد به شدت و با تندی خاص سخن می گفت و از عناوینی چون کفر و شرک استفاده می کرد، اما هرگز شخص معینی را تکفیر نکرد، چه رسد به پیروان یک فرقه.»[30]

عبدالمجیدبن سالم مشعبی در کتاب منهج ابن تیمیة فی مسألة التکفیر با اشاره به اینکه برخی در مسئله تکفیر رو به افراط رفته اند، از عملکرد عده ای در قبال اندیشه های ابن تیمیه در موضوع تکفیر و ارائه تصویر منفی از او انتقاد می کند. او می گوید: «وصار بعضهم یأخذ من أقوال شیخ الاسلام ألتی لایفهم معانیها، أو یفهمها ولکن لایفهم مقصوده، أو یحرف لفظها بحذف بعض أجزائه، فیتخذها تکاه لمذهبه التکفیری و مرتکزاً لقوله الجاهلی.»[31]

سلیمان بن عبدالوهاب، برادر محمد بن عبدالوهاب در انتقاد از شیوه برادرش و موضع گیری تند او در برابر مسلمانان و تکفیر آنان به دلیل آنچه او اعمال شرک آمیز تلقی می کند، می گوید: ادعای محمدبن عبدالوهاب که پیشوای او در این زمینه ابن تیمیه و ابن قیم اند، پذیرفتنی نمی نماید، زیرا آن دو، هر چند به ممنوعیت و شرک بودن اعمالی چون تقرب یافتن به خداوند به وسیله اولیای الهی و شایستگان، توسل به مردگان و کمک خواهی از آنان، سفر برای زیارت قبور پیامبران و اولیاء الله به جهت تیمن و تبرک جستن و نذر برای غیرخدا، حکم می نمودند، این کارها را «شرک اصغر » می دانستند، نه «شرک اکبر» که انسان را از دین خارج سازد و مرتد گرداند.[32]

شیخ سلیمان از باب نمونه به سخنی از ابن تیمیه در مورد نذر برای غیر خدا اشاره می کند که گفته است: «نذر برای اهل قبور مانند نذر برای ابراهیم خلیل اللهو یا کسی دیگر، نذر معصیت است و بدین سبب وفا به آن جایز نیست و چنین شخصی به خاطر این کارش اگر صدقه بدهد برای او بهتر خواهد بود.»[33]

شیخ سلیمان استدلال می نماید که اگر نذر برای غیر خدا شرک اکبر و نذر کننده در نظر ابن تیمیه کافر بود، امر به دادن صدقه چه معنا داشت. زیرا صدقه از شخص کافر پذیرفته نیست، بلکه باید می گفت او به خاطر چنین نذری، از اسلام بیرون رفته و باید دوباره به اسلام باز گردد.

دیدگاههای ابن تیمیه

در اینجا به شرح و تبیین دیدگاه ابن تیمیه با نقل عباراتی از خود او و عمدتاً از دو اثر مهم او، مجموع الفتاوی و منهاج السنة النبویة، می پردازیم.

ابن تیمیه معتقد است، تکفیر مسئله ای کاملاً شرعی است و باید بر اساس آنچه در کتاب و سنت آمده است، اثبات گردد. کافر کسی است که خدا و رسول، کافرش خوانده باشند. کافر کسی است که با تعالیمی که آشکار است پیامبر(ص) از جانب خداوند آورده است، به مخالفت برخیزد.[34] بنابر این، باید از تکفیر افراد از روی هوا و هوس و یا به جهت اینکه با ما مخالف اند، پرهیز نمود، هرچند آنان ما را تکفیر کنند و خون ما را حلال شمارند.[35]

ابن تیمیه با اشاره به احادیثی از پیامبر اکرم(ص) که بر محفوظ بودن حرمت جان و مال و آبروی مسلمان دلالت دارند، مانند حدیث «من صلی صلاتنا و استقبل قبلتنا و أکل ذبیحتنا فهو المسلم...» و احادیث دیگری که ملاک مسلمانی را صرف اظهار شهادتین و التزام ظاهری به احکام اسلامی بیان می کند، با آوردن این عبارت که «و هذه الاحادیث کلها فی الصحاح »، می گوید:

والأصل أن دماء المسلمین وأموالهم وأعراضهم محرمة من بعضهم علی بعض لاتحل إلا بإذن الله ورسوله... وإذا کان المسلم متأولا فی القتال أو التکفیر لم یکفر بذلک.[36]

او می گوید سلف در تعامل با یکدیگر بر این اساس رفتار می نمودند و با وجود برخوردها و منازعاتی که میان آنها رخ می داد یکدیگر را تکفیر نمی کردند. ابن تیمیه با استناد به سیره صحابه و تابعین، تأکید می کند که مسلمانی را به دلیل ارتکاب گناه و یا به خاطر خطاهایی که ممکن است در مسائل اعتقادی مورد اختلاف مسلمانان داشته باشد، نمی توان تکفیر کرد. او با اشاره به مسئله خوارج که به گفته او پیامبر(ص) دستور به قتل آنان داده بود و امیرالمؤمنین علی بن ابی طالببه جنگ با آنان پرداخت و ائمه دین از صحابه و تابعین و ائمه بعد از آنان همه بر کشتن خوارج اتفاق نظر دارند، می گوید: با این حال، علی بن ابی طالبو دیگر صحابه آنان را تکفیر نکردند. جنگ با خوارج به خاطر دفع ظلم و بغی آنها بود، نه به دلیل اینکه آنان کافر بودند؛ به همین دلیل صحابه در جنگ با آنان، احکام جنگ با کفار را جاری نکردند.[37] ابن تیمیه در ادامه چنین نتیجه گیری می کند:

و اذا کان هؤلاء الذین ثبت ظلالهم بالنص و الاجماع لم یکفروا مع أمر الله و رسوله بقتالهم فکیف بالطوائف المختلفین الذین أشتبه علیهم الحق فی مسائل غلط فیها من هو أعلم منهم فلایحل لاحد من هذه الطوائف أن تکفر الاخری و لا تستحل دمها و مالها و إن کانت فیها بدعة محققة فکیف اذا کانت المکفرة لها مبتدعة أیضا و قد تکون بدعة هؤلاء أغلظ و الغالب أنهم جمیعاً جهال بحقائق ما یختلفون فیه.[38]

ابن تیمیه با اشاره به حدیث افتراق امت به هفتاد و سه فرقه، که ترمذی و ابوداود آن را روایت نموده اند و بر مبنای آن یک فرقه اهل نجات و دیگران در آتش خواهند بود، فرقه ناجیه را اهل حدیث و سنت دانسته و یادآور می شود که طبق آنچه از برخی سلف و ائمه رسیده است، اصول هفتاد و دو فرقه دیگر عبارت اند از: خوارج، قدریه، مرجئه و شیعه.[39] به عقیده ابن تیمیه هیچ یک از هفتاد و دو فرقه دیگر کافر نیستند، بلکه آنان در زمره مسلمانان اند و مؤمن به شمار می روند، هر چند گمراه و بدعتگذارند. وی می گوید وعیدی که در روایت در مورد آنان آمده است، مانند وعیدی است که درباره مرتکبان گناه کبیره آمده است، زیرا خود پیامبر(ص) آنان را از اسلام خارج ندانسته و درباره شان نفرموده است که «آنان جاودانه در آتش هستند»، بلکه آنها را از امت خویش قرار داده است. به عقیده ابن تیمیه این مهم ترین اصلی است که باید در مورد تکفیر رعایت شود.[40]

ابن تیمیه می گوید: چنین کسانی هرچند گرفتار بدعت و مخالفت با سنت شده اند، همچنان مؤمن اند و از تمام حقوق برادری ایمانی از قبیل دعا و طلب مغفرت برای آنان، برخوردارند. او یادآور می شود که برخی مسلک تکفیر را در پیش گرفته و همه اهل تأویل یعنی کسانی را که در مسائل اعتقادی اجتهاد می کنند و در اجتهادشان دچار خطا می شوند و کسانی را که از کیش آنان خارج هستند، تکفیر نموده اند، ولی این همان نظریه خوارج و معتزله و جهمیه است. طایفه ای از اصحاب ائمه اربعه نیز چنین شیوه ای را اختیار کرده اند، اما چنین چیزی را از هیچ یک از صحابه و تابعین و ائمه مسلمانان سراغ نداریم. این هرگز دیدگاه ائمه اربعه و دیگران نیست؛ بلکه عبارات آنان آشکارا در تضاد با این نظریه است.[41]

ابن تیمیه می گوید عموم اهل صلات مؤمن اند، هر چند اعتقادات آنان مختلف است. کسی که اظهار اسلام می نماید، در صورتی که نفاقش معلوم نگردد، مسلمان است، هر چند در اعتقاداتش برخطا باشد.[42] وی اساس اسلام و شرط مسلمانی را تنها شهادت به یگانگی خداوند و رسالت پیامبر خاتم(ص)، می داند[43] و معتقد است تنها رد و انکار شهاتین و ارکان اسلام و آنچه به طور قطع از ضروریات دین است، موجب کفر می گردد.[44]

یکی از نکات دیگری که در آثار ابن تیمیه می توان یافت، تفاوت قائل شدن میان «تکفیر مطلق» و «تکفیر معین» است. تکفیر مطلق آن است که به صورت مطلق، به کفر بودن اعتقاد یا گفتار و رفتاری که در تضاد با اساس اسلام است، حکم شود، بدون آنکه سخن از شخص معین به میان آید. اما تکفیر معین عبارت است از اینکه به کفر شخص یا اشخاص معینی به دلیل مخالفت با اسلام و انجام عملی که در تضاد و تناقض با اسلام است، حکم شود.

تکفیر مطلق یک حکم شرعی است که باید بدان ملتزم شد، اما باید دانست که پذیرش آن به معنای این نیست که هر کسی چنین اعتقاداتی داشته باشد یا چنان رفتارهایی را انجام دهد، کافر باشد، زیرا هر چند هر امر مخالف با کتاب و سنت کفر محسوب می شود، اما چنین نیست که هر کسی به هر نحوی با کتاب و سنت مخالفت ورزد، کافر باشد، زیرا ممکن است شرایط تکفیر معین در او موجود نباشد.[45]

ابن تیمیه توصیه می کند که در تکفیر معین باید نهایت احتیاط را به کاربست. تا براساس دلیل محکم و حجت معتبر، یقین به کفر کسی پیدا نکرده ایم، نباید اقدام به تکفیر او نماییم، هر چند در او اعتقادات و اعمال کفرآمیز مشاهده کنیم، زیرا تکفیر معین منوط به وجود شرایط و نبود موانع آن است. ابن تیمیه می گوید:

أنی دائماً و من جالسنی یعلم ذلک منی انی من أعظم الناس نهیاً عن أن ینسب معین الی تکفیر و تفسیق و معصیة الا اذا علم أنه قد قامت علیه الحجة الرسالیة التی من خالفها کان کافراً تارة و فاسقاً أخری و عاصیاً أخری.[46]

ابن تیمیه می گوید نمی توان کسی را به صرف مخالفت با مسئله ای از مسائل دینی که در نظر عده ای قطعی می نماید، تکفیر نمود، زیرا قطعی بودن امری، بسته به وجود مقدماتی است که ممکن است برای عده دیگر اثبات نگشته باشد. از این رو، قطعی بودن امری نسبی است.

و کون المسئلة قطعیة أو ظنیة هو من الامور الاضافیة و قد تکون المسئلة عند رجل قطعیة لظهور الدلیل القاطع له کمن سمع النص من الرسول و تیقن مراده منه و عند رجل لاتکون ظنیة فضلا عن أن تکون قطعیة لعدم بلوغ النص ایاه أو لعدم ثبوته عنده أو لعدم تمکنه من العلم بدلالته.[47]

٣. وهابیت

در سده دوازدهم هجری قمری، جریان سلفیه توسط محمدبن عبدالوهاب تمیمی نجدی (1115-1206ق) دچار تحول عظیمی شد. او با طرح مجدد ادعای بازگشت به اسلام اصیل و پیروی از سلف صالح و با الهام از اندیشه های این تیمیه و ابن قیم، مبارزه جدیدی را با آنچه خود آن را بدعت و خلاف توحید می خواند، آغاز نمود. او و پیروانش بسیاری از مسلمانان را بدعتگذاری مشرک و کافر خواندند و سرزمینهایی را که مردمان آن، دعوت آنان را اجابت نکردند، دارالکفر و دارالحرب اعلام نمودند. چنان که گفته شد، آنان بیش از همه تحت تأثیر اندیشه های ابن تیمیه و این تیم بودند و از میان پیشینیان بر اندیشه های امام السته احمد بن حنبل تأکید می کردند.

جریان وهابیت پس از شکل گیری، در اثر تبلیغات گسترده و مستمر وهابیان و بهره گیری از موقعیت ممتاز کشور عربستان سعودی به لحاظ جغرافیای مذهبی و در نتیجه حمایتهای مالی وسیع دولت سعودی، به مناطق مختلف جهان اسلام نفوذ کرد.

حرکت محمد بن عبدالوهابه از همان آغاز با مخالفتهای جدی عالمان اسلامی و حتی برخی از نزدیکان او روبه رو شد و از همان زمان، کتابها و رساله های متعددی در رد وهابیت و ادعای انتساب آن به سلف، از سوی عالمان اهل سنت و شیعه نگاشته شد. از جمله مخالفان و منتقدان سرسخت محمد بن عبدالوهاب، شیخ سلیمان بن عبدالوهاب، برادر او بود که کتاب الصواعق الالهیة فی الرد علی الوهابیة را در رد اندیشه های او نوشت. او در این کتاب از شیوه برادرش در استنباط از قرآن و سنت و نیز موضع گیری تند او در برابر مسلمانان و تکفیر آنان به دلیل آنچه او اعمال شرک آمیز میپندارد، به شدت انتقاد می کند و به بیان آیات و روایاتی می پردازد که بر مبنای آنها کسانی که به یگانگی خداوند و نبوت پیامبر اکرم گواهی میدهند و نماز و روزه و حج انجام میدهند و زکات می پردازند، مسلمان اند و جان و مال و آبروی آنها محترم است. او در نهایت می افزاید: رفتار شما چگونه با این آیات و روایات سازگار است؟[48]

سلیمان بن عبدالوهاب در پاسخ برادرش که دلیل کفر مسلمان را شرک میداند، شرکی که براساس گفته قرآن، موجب حبط عمل می شود و خداوند از آن در نمی گذرد و علما نیز آن را از اسباب کفر شمرده اند، می گوید: شرک دارای درجات است و به شرک اکبر و اصغر تقسیم می شود. اهل دانش گفته اند هر نوع شر کی به کفر نمی انجامد، بلکه تنها شرک اکبر است که موجب کفر و خروج از اسلام می شود. آنان در تفسیر شرک گفته اند شرک آن است که کسی برای خداوند ادعای شریک نماید، چنان که مشرکان در صدر اسلام ادعا می نمودند. او خطاب به برادرش می گوید:

من أین لکم أن المسلم الذی یشهد أن لا اله الا الله و أن محمداً عبده و رسوله، لذا دعی غائباً أو میتاً أو نذر له أو ذبح لغیر الله أو تمسح بقبر أو أخذ من ترابه، ان هذا هو الشرک الاکبر الذی من فعله حبط عمله و حل ماله و دمه و أنه الذی أراد الله سبحانه من هذه الایة و غیرها فی القرآن.[49]

شیخ سلیمان سرانجام به برادرش توصیه می کند که به سخنان و نظریات اهل دانش مراجعه نماید و به حدود و معیارهایی که عالمان هر یک از مذاهب اسلامی بیان داشته اند، توجه نماید؛ در این صورت آشکار خواهد گشت که آنان هیچ گاه کسی را به دلیل انجام این کارها خارج از دین ندانسته اند، بلکه همچنان آنها را مسلمان شمرده و احکام مسلمان را بر آنها جاری دانسته اند.

یکی دیگر از کسانی به نقد وهابیت و رد انتساب وهابیت و پیروان محمدبن عبدالوهاب به سلف پرداخته، ابن عابدین، فقیه بزرگ حنفی است. وی درباره محمدبن عبدالوهاب و پیروان او می گوید:

آنها خوارج زمان ما هستند که از سرزمین نجد خروج کرده و بر حرمین غلبه یافته و بر این عقیده اند که فقط آنها مسلمان اند و دیگران که با اعتقادات آنان مخالفت می نمایند، مشرک اند. به همین دلیل آنها قتل اهل سنت و علمای آنان را جایز دانسته اند.[50]

دکتر محمد سعید رمضان البوطی، از منتقدان اندیشه سلفی و فرقه وهابیت، در کتاب السلفیة مرحلة زمینة مبارکة لامذهب اسلامی، تلاش ارزشمندی را در جهت اثبات بدعت بودن مذهبی به نام سلفیه و وهابیت، سامان داده است.

وهابیت در روزگار جدید

امروزه در میان وهابیان، به دو جریان و گرایش فکری اصلی برخورد می کنیم: یک گروه وهابیان سنتی هستند که هنوز تاحد زیادی به افکار محمدبن عبدالوهاب به عنوان بنیانگذار وهابیت وفادار مانده اند و خطوط اصلی اندیشه آنان برگرفته از اندیشه های اوست. به دلیل حمایت همه جانبه و مطلق عالمان این گروه از سیاستهای حاکمیت سعودی می توان آنان را وهابیان درباری نیز نامید. دسته دیگر، جریانی است که طی دوره های اخیر ظهور نموده است. این جریان که می توان آن را وهابیت انقلابی یا جهادی نامید، در قبال حاکمیت عربستان سعودی و عالمان وهابی طرفدار حاکمیت، موضع انتقادی دارند. به لحاظ اندیشه نیز این گروه بیشتر از اندیشه های اسلام گرایانی چون سیدقطب و برادرش محمد قطب متأثرند و بر همین اساس، برداشت وهابیان سنتی را از مسائلی چون توحید و شرک، به چالش می کشند. البته خود وهابیان انقلابی نیز به لحاظ اندیشه یکسان نیستند، بلکه طیف وسیعی از اسامة بن لادن و محمد مسعری و سعد الفقیه گرفته تا کسانی چون سلمان العوده و سفر الحوالی را شامل می شوند.

سلفیهای سنتی و سلفیهای انقلابی یا جهادی، در برخی از مسائل با یکدیگر اختلاف نظر دارند. این مسئله به ویژه درباره تکفیر شیعیان قابل توجه است. وهابیان انقلابی معتقدند قدرتهای استعماری غربی غیر اسلامی و از جمله آمریکا و حامیان آنها در جهان، دشمنان درجه یک مسلمانان هستند، در حالی که وهابیت درباری برخلاف وهابیت انقلابی، شیعه را خطر اول جهان اسلام می داند. با این حال، امروز دست هر دو جریان را در فجایعی مانند آنچه در عراق در طی چندسال حضور نظامی غربیها و به ویژه امریکا شاهد آن بوده ایم، می توان دید. زیرا از دید آنان از یک سو آمریکا به عنوان سردمدار جبهه کفر در عراق حضور و قدرت قابل توجه پیدا کرده است و از سوی دیگر شیعیان در رأس هرم قدرت قرار دارند که از نظر آنان در یک پیمان استراتژیک با آمریکا می خواهند سلطه و نفوذ خود را گسترش دهند.

وهابیت جدید، تفسیر وهابیان سنتی را از مسئله توحید به عنوان اساسی ترین رکن اعتقادی در اسلام نیز به نقد کشیده اند. جریان جدید وهابیت معتقد است که وهابیت سنتی تنها یک بعد از توحید را برجسته کرده است. این جریان به لحاظ فکری متأثر از اندیشه های اسلام گرایانی چون سیدقطب و برادرش محمد قطب است. اندیشه های سیدقطب و تفسیر او از توحید و آیات توحیدی که کاملاً در تضاد با توحید مورد نظر وهابیان بود، تأثیر شگرفی در میان وهابیان گذاشت، به گونه ای که بسیاری از خوانندگان آثار او در زمره منتقدان و مخالفان اندیشه های بنیانگذار وهابیت و پیروان و حامیان سنتی آن قرار گرفتند. سید قطب، توحید وهابیان را توحید بدوی و صحرایی خواند.[51] به عقیده او نباید توحید را در حد مسائل مربوط به قبرستان و زیارتگاهها مطرح کرد. سیدقطب از توحید القصور و توحید القبور، سخن به میان آورد و گفت آنچه پیامبران به دنبال آن بودند، مبارزه با نظامهای باطل سلطه و قدرتهای استبدادی بود که سد راه تبلیغ و ترویج اندیشه های توحیدی و مانع اصلی دسترسی مردم به معارف توحیدی بودند و برای خود اختیار و قدرت بی حد و حصر قائل می شدند. سیره عملی پیامبران این مدعا را تأیید می کند.[52]

وهابیان انقلابی، وهابیت درباری را به خاطر کنار آمدن با حکومتهای ظالم و حمایت همه جانبه و مطلق عالمان این گروه از سیاستهای آنها، مرجئه جدید می خوانند. سفرالحوالی که رساله دکتری خود را در این موضوع نگاشته معتقد است: «ارجاء» را باید به عنوان یک پدیده فکری مطالعه کرد که در دورانهای گذشته شکل گرفته و سپس تطور یافته است، نه به عنوان فرقه ای تاریخی که در گذشته بوده و دوره آن منقضی شده است؛ زیرا در این صورت مهم ترین چیزی که از دست خواهیم داد، شناخت حقیقت آن پدیده ای است که ما امروز گرفتار آنیم و آن عبارت است از سلطه اندیشه ارجائی.[53]

در مقابل، وهابیان سنتی آنان را به خروج علیه حکومتهای اسلامی متهم می کنند و «خوارج معاصر» می خوانند.

زمینه های شکل گیری وهابیت انقلابی (جهادی)

رژیم وهابی سعودی که براساس ایدئولوژی وهابیت پایه گذاری شده است و پیشینه آن به پیمان محمدبن سعود و محمد بن عبدالوهاب باز می گردد، در عین حال که از آن زمان تاکنون از حمایت ویژه سلفیان برخوردار بوده، از منازعه های داخلی و خارجی در امان نبوده است. ریشه های این منازعه ها و جوش و خروشهای ضد رژیم در دورانهای پرکشمکش آغازین حکومت سعودی وجود داشت و در نیمه دوم قرن بیستم کم کم به شکل گیری یک جریان جدید در وهابیت انجامید. در اواخر دهه 1970 منازعه اسلام گرایانه سلفی ابعاد مهمی به خود گرفت و در اوایل دهه 1990 به صورت رسمی شروع به فعالیت برضد رژیم وهابی سعودی و حامیان مذهبی آن کرد.[54]

حاکمیت سعودی از آغاز نیمه دوم سده بیستم، فشارهای نو گرایانه محیطی را تجربه می کرد. ثروت رو به رشد حاصل از در آمدهای نفتی و نگرانیهای امنیتی حاکمیت، سعودیها را بیش از پیش، درگیر مسائل عربی و جهانی نمود. این مسئله به خصوص پس از روی کار آمدن شاهزاده فهد و اجرای طرحهای جاه طلبانه و توسعه گرایانه او که ورود خیل عظیم بیگانگان را به کشور ضروری می ساخت، ابعاد جدی تری به خود گرفت. ترکیب تلاشهای توسعه گرایانه حاکمیت سعودی و نگرانیهای امنیتی آن، موجب برقراری روابط امنیتی وسیعی با آمریکا و حضور آمریکاییان در عربستان شد. به دنبال وفور ثروت و ورود غربیان به سرزمین مقدس، جامعه عربستان با بحران فرهنگی مواجه شد. این مسئله واکنشهایی را برانگیخت که برای رژیم سعودی خطر بالقوه به حساب می آمد، زیرا گروهها و جریانهایی از میان خود وهابیان، با استناد به اصول اندیشه سلفی، مشروعیت حاکمیت را زیر سؤال بردند.[55]

می توان گفت ظهور جریان جدیدی در وهابیت در دهه 1990، محصول یک وضعیت بحرانی است. کاهش درآمد نفتی، نابرابریهای اقتصادی، تأثیر جریان مدرنیسم و فرهنگ غربی، اتکای پادشاهی به غرب برای تأمین امنیت خود و تضادهای ناشی از آن میان گرایش غرب گرایانه رژیم از یک سو و حمایت از سلفی گری در داخل و خارج از سوی دیگر و تأثیر خیزش رو به رشد اسلام گرایی بیرونی و اندیشه های اسلام گرایانی چون سید قطب و محمد قطب بر سعودیها، از عوامل موثر در ایجاد وهابیت جدید (انقلابی ) بودند.

وهابیان جدید (انقلابی)، با ارسال پیامها و یادداشتهای اعتراض آمیز به پادشاه و موضع گیری در مقابل فقیهان طرفدار حاکمیت، فعالیتهای خود را به صورت رسمی آغاز نمودند. در حالی که عالمان طرفدار حاکمیت، از سیاستهای حاکمان حمایت نموده و شیخ عبدالعزیز بن باز به عنوان فقیه ارشد سعودی طرفدار حاکمیت، در فتوایی به استقرار سربازان خارجی در عربستان مجوز شرعی و قانونی داده بود، وهابیان جدید در برابر این مسئله به تندی واکنش نشان دادند و فتوای بن باز را رد کردند.[56] آنان از میان برداشتن تمام قوانین و دستورها و مقررات سیاسی، اداری و اقتصادی متضاد با شریعت اسلام، خودداری از بستن پیمانهای مخالف با شرع و توجه به مشکلات و آرمانهای مسلمانان را خواستار شدند.[57]

یکی از وهابیان طرفدار حاکمیت به نام غازی القصیبی، با انتشار مجموعه مقالاتی تحت عنوان حتی لاتکون فتنة اتهامات وهابیان جدید را رد کرد و آنان را با «اخوان جهیمان العتیبی» مقایسه نمود و بعد از مدتی به آنان «خمینیهای عربستان سعودی» لقب داد که آرزو دارند به رهبران سیاسی مذهبی (الفقهاء السیاسیون) تبدیل شوند. شیخ بن باز نیز موضع گیریها و مبارزات وهابیان جدید را تقبیح نمود. «اداره عالی تحقیقات علمی، بررسیهای قضایی، تبلیغ و دعوت» و نهاد عالی علمای ارشد (هیئة کبار العلما)، به عنوان نهاد رسمی اسلامی به ریاست بن باز نیز اقدامات آنان را محکوم نمود.

سرانجام در سال 1993، شش نفر از وهابیان جدید، کمیته ای را به نام «کمیته دفاع از حقوق شرعی» (لجنة الدفاع عن حقوق الشرعیة) تشکیل دادند. این کمیته غیر قانونی اعلام شد و محمد المسعری، سخنگوی، آن به زندان افتاد، پنج نفر از اعضای کمیته مشاغل خود را از دست دادند و شیخ عبدالله بن جبرین پیر، حمایت خود را از این گروه پس گرفت. مسعری پس از آزادی از زندان مخفی شد و در سال 1994 به عنوان منتقد دولت سعودی از لندن سر برآورد.[58] کمیته دفاع از حقوق شرعی مستقر در لندن، مبارزه ای تهاجمی را از طریق فاکس، ماهواره و پستهای الکترونیک و اینترنت، علیه رژیم به راه انداخت. این مبارزات باعث سرکوب گسترده و دستگیری سفر الحوالی، سلمان العوده و دیگر فعالان برجسته وهابی انقلابی شد.[59]

وهابیت و چالشهای نوین

 وهابیت در گذر زمان و به دنبال انتقادات گسترده عالمان اسلامی که از همان آغاز شکل گیری وهابیت تا امروز ادامه دارد و نیز احساس خطر جدی خود وهابیان از افراطی گری و تکفیر، کم کم در دوره های اخیر کوشید از مواضع تند و افراطی خود در قبال دیگر مسلمانان بکاهد، این تغییر نگرش علاوه بر وهابیان انقلابی در میان برخی وهابیان سنتی نیز تاحدی محسوس است و با نوشتن رساله ها و کتابهای متعدد در زمینه تکفیر و بیان معیارها و ضوابط آن و همچنین نکوهش استفاده بی حد و حصر از آن، از سوی آنان دنبال می شود. جالب توجه این است که آنان حتی به بازخوانی اندیشه های ابن تیمیه و محمدبن عبدالوهاب پرداخته و تلاش کرده اند برداشت خود را از آثار و اندیشه های آنان تعدیل نمایند. به عنوان نمونه، می توان به کتاب منهج ابن تیمیة فی مسئلة التکفیر نوشته عبدالمجید بن سالم المشعبی، نواقض الایمان الاعتقادیة و ضوابط التکفیر عندالسلف، نوشته محمد بن عبدالله بن علی الوهیبی، ضوابط التکفیر عند اهل السنة و الجماعة، از عبدالله بن محمد القربی و التکفیر جذوره، اسبابه و مبرراته، نوشته نعمان عبدالرزاق السامرائی، اشاره کرد. قربی می کوشد اثبات کند که هر چند محمدبن عبدالوهاب بسیاری از اعمال مسلمانان را شرک می خواند، در مورد تکفیر معین مانند سایر اهل سنت تنها کسانی را تکفیر می کند که از روی علم و عمد مرتکب اعمال شرک آمیز می شوند. از این رو، این برداشت که او همه مسلمانانی را که به او نپیوسته بودند، تکفیر می نمود، افترا و بهتان است.

این بدین معناست، وهابیان که روزی پرچم تکفیر به دست می گرفتند و بسیاری از مسلمانان را به دلیل آنچه آنان انحراف از توحید و اعمال شرک آمیز می پنداشتند، مشرک و کافر می خواندند، امروزه خود از این ناحیه احساس خطر نموده و درصدد مقابله با آن برآمده اند. دلیل این امر همان است که ایزوتسو در مورد دیدگاه تکفیری خوارج و استفاده بی حد و حصر آنان از تکفیر می گوید:

وقتی در تکفیر بازشد، دیگر محدودیتی برای اینکه تا چه اندازه باید جلو رفت و در کجا باید ایستاد، به سختی می توان در نظر گرفت. در چنین اوضاع و احوالی انسان می تواند براساس کوچک ترین و خودسرانه ترین دلیل، به هر یک از برادران مسلمان خود اشاره کند و او را کافر و مشرک و حتی بت پرست بخواند.[60]

اما در این میان، متأسفانه هنوز در بینش و نگرش بسیاری از آنان نسبت به شیعه تغییرات چندانی دیده نمی شود و دلیل آن روش خطا و شیوه نادرستی است که آنان همچنان در مطالعات شیعه شناسی خود از آن بهره می گیرند. با این حال، به نظر می رسد در این زمینه نیز تغییرات به وجود آمده قابل توجه است.

در هر حال، با توجه به تحولات سیاسی و مذهبی که در سالیان اخیر در جهان اسلام رخ داده است، جریان سلفی گری وهابی امروزه با موانع و چالشهای جدیدتری روبه رو شده است. از یک سو سلفیانی که می خواهند حکومتهای ملی شان براساس بنیادهای اسلام و سلفی گری پی ریزی شود، با پاره ای تعارضات در محتوای سیاسی و ایدئولوژی آنها روبه رو شده اند که نمونه بارز آن را می توان در حکومت وهابی سعودی ملاحظه کرد. دولت عربستان سعودی که بر پایه ایدئولوژی وهابیت بنا شده است، نظر به سلطه اندیشه سلفی در داخل کشور، در نوع سیاست خود در قبال شیعیان و برخی کشورهای غربی مانند آمریکا دچار تعارض شده است؛ بدین معنا که دولت وهابی عربستان سعودی همچنان به رابطه با غرب و امریکا گرایش دارد و روابط آن با شیعیان به ویژه جمهوری اسلامی ایران نیز در چند سال اخیر ملایم تر گردیده است، اما وهابیان این کشور به شدت با شیعیان مخالف اند و غرب و آمریکا را نیز دشمن خود می دانند. برخی از وهابیان به ملایم تر شدن رفتار دولت سعودی با شیعیان و گسترش روابط آن با کشوری مانند ایران، به شدت انتقاد دارند و معتقدند گسترش این گونه روابط جرأت و جسارت علمای ارشد را در مقابله با شیعیان و فتوا دادن برضد آنان می گیرد.[61]

از سوی دیگر، در دنیای امروز، افزون بر مخالفتهای روز افزون در درون جهان اسلام با این جریان، کم کم شاهد شکل گیری یک اجماع جهانی برضد وهابیت و سلفی گری هستیم.[62]

نتیجه گیری

براساس آنچه بیان شد، این ادعاهای سلفیهای وهابی که می کوشند اندیشه وهابیت را بسیار قدیم و مربوط به دوره اصحاب پیامبر(ص) و تابعین و تابعین تابعین بدانند و آن را چندان مسلّم انگارند که گویی همه رجال اصحاب حدیث و سلفیه بدان باور داشته اند، ادعایی بی اساس و با نظر و شیوه سلف ناسازگار است. هر چند، آنان شیعه را به دلیل اختلافاتی که با اهل سنت درباره برخی مسائل دینی دارد، در زمره اهل بدعت و فرقه های بدعت گذار قرار داده اند، اما تکفیر نکرده اند و تمام احکام اسلام را در مورد آنها جاری دانسته اند و بدین ترتیب راه تقریب و وحدت را نبسته اند. البته شیعه به هیچ وجه چنین اتهامی را نمی پذیرد و تمام عقاید و احکام خود را مأخوذ از قرآن و روایات و سنت پیامبر(ص) و ائمه اهل بیت می داند.

پی نوشت ها:

[1] إنّما المؤمنون إخوةٌ فاصلحوا بین اخویکم واتّقوا الله لعلّکم ترحمون. حجرات:10.

[2] واعتصموا بحبل الله جمیعاً ولا تفرّقوا واذکروا نعمت الله علیکم إذ کنتم اعداء فالّف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته إخواناً. ... آل عمران: 103.

[3] ابن منظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1408ق، واژه سلف.

[4] زخرف: 56.

[5] همان.

[6] ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغة، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 2001م، ص468.

[7] رمضان البوطی، محمدسعید، سلفیه بدعت یا مذهب (السلفیة مرحلة زمینة مبارکة لامذهب اسلامی)، ترجمه حسین صابری، چ2، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، 1383، ص19.

[8] سلیم، عمرو عبدالمنعم، التعلیقات السنیة شرح اصول الدعوة السلفیة، مصر، دار الضیاء، 2004م، ص22-21؛ محمود، عبدالحلیم، السلفیة و دعوة الشیخ محمدبن عبدالوهاب، ص10-9.

[9] عن عبد الله رضی الله عنه عن النبی صلی الله علیه وسلم قال «خیر الناس قرنی ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم ثم یجئ أقوام تسبق شهادة أحدهم یمینه ویمینه شهادته». بخاری، محمدبن اسماعیل، صحیح البخاری، ج3، بیروت، دارالفکر، 1401-1981م، ص151؛ مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج7، بیروت، دارالفکر، 1419ق. 1998م، ص 185.

[10] ابوزهره، محمد، تاریخ مذاهب اسلامی، ترجمه علی رضا ایمانی، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1384، ص311.

[11] همان.

[12] دایره المعارف بزرگ اسلامی، ج9، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی، 1372، مدخل «اهل حدیث»، ص113-115.

[13] همان، ج6، مدخل «احمد بن حنبل »، ص723.

[14] همان، ص724.

[15] به عنوان نمونه، ر.ک. به: ابوالعباس احمد بن عبدالحلیم ابن تیمیه، الصارم المسلول علی شاتم الرسول، تحقیق محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت، المکتبة العصریة، 1415ق، 1994م، ص442؛ قاضی ابوالحسین محمد ابن ابی یعلی، طبقات الحنابلة، ج2، بیروت، دارالمعرفة، بی تا.

[16] البته با نگاه جزئی تر و دقیق تر به تاریخ و سیر تطور اندیشه های سلفیان از آغاز تاکنون، می توان آن را به بیش از سه مرحله نیز تقسیم کرد، اما دوره هایی که تحول چشمگیری در آن رخ داده است، همین سه دوره است.

[17] به نقل از: سیدعبدالحسین شرف الدین عاملی، مباحثی پیرامون وحدت اسلامی (ترجمه الفصول المهمة فی تألیف الامة)، ترجمه سیدابراهیم سیدعلوی، چ1، تهران، نشر مطهر، 1380، ص65.

[18] شعرانی، عبدالوهاب، الیواقیت و الجواهر فی بیان عقائد الاکابر، ج2، ط1، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1419ق /1998م، ص400.

[19] ابن ابی یعلی؛ طبقات الحنابلة، ص303.

[20] همان، ص22-23.

[21] محمدبن عبدالله بن علی الوهیبی، نواقض الایمان الاعتقادیة و ضوابط التکفیر عندالسلف، ج1، ط1، ریاض، دارالمسلم، 1416ق/1996م،ص236.

[22] ابوزکریا یحیی بن شرف النووی، شرح صحیح مسلم، ج1، ص150. به نقل از محمد ناصرالدین الالبانی، التحذیر من فتنه التکفیر، چ2، ریاض، دار الرایة، 1418ق، ص62.

[23] ابن حزم الظاهری، الفصل فی الاهواء و الملل و النحل، ج3، قاهره، مکتبة الخانجی، بی تا، ص138.

[24] همان، ص138: «و الحق هو أن کل من ثبت له عقد الاسلام فانه لایزول عنه الا بنص أو إجماع و أما بالدعوی و الافتراء فلا فوجب أن لایکفر أحد یقول قاله الا بان یخالف ما قد صح عنده أن الله تعالی قاله أو أن رسوله الله(ص) قاله فیتسجیز خلاف الله تعالی و خلاف رسوله علیه الصلاة و السلام.»

[25] همان، ص135.

[26] عبدالله ابن قدامه المقدسی، الکافی فی فقه الامام احمد بن حنبل، ج4، ص72.

[27] ر.ک: دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج3، مدخل «ابن تیمیه»، صص 173-174.

[28] ابوحازم عبدوی از زاهر بن احمد سرخسی (از بزرگ ترین شاگردان اشعری) نقل می کند که می گوید: «وقتی مرگ ابوالحسن اشعری در بغداد در منزل من نزدیک شد، مرا فراخواند و فرمود: گواه باش که من هیچ یک از اهل قبله را کافر نمی دانم، زیرا همه به معبود واحد اشارت دارند و اختلاف آنان در عبارات است»؛ ذهبی، شمس الدین محمد بن احمد، سیر أعلام النبلاء، به کوشش شعیب الارنؤوط و ابراهیم الزبیق، ج15، ط19، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1413ق،ص88.

[29] ذهبی، همان.

[30] ابن تیمیة، مجموعة الرسائل و المسائل، ج2، ص385 (حاشیه). رشید رضا می گوید: «هذه الرسالة من انفس ما کتبه شیخ الاسلام و انفعه فی التألیف بین اهل القبله. ... »

[31] المشعبی، عبدالمجید بن سالم بن عبدالله، منهج ابن تیمیة فی مسألة التکفیر، ط1، ریاض، مکتبه اضواء السلف، 1418ق/1997م، ص67.

[32] عبدالوهاب، سلیمان بن، الصواعق الالهیة فی الرد علی الوهابیة، ط2، استانبول، مکتبة ایشیق، 1399ق/1979م، ص67.

[33] همان، ص8.

[34] ابن تیمیة، مجموع الفتاوی، ج12، تحقیق عبدالرحمن بن محمد بن قاسم العاصمی النجدی، ط2، بی جا، مکتبة ابن تیمیة، بی تا، ص525.

[35] همان، ج3، ص283؛ ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة، ج5، ص95.

[36] ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج3، ص283.

[37] همان، ص282.

[38] همان، ص282-283.

[39] همان، ص346.

[40] «فانه ما من فرقة الا و فیها خلق کثیر لیسوا کفاراً بل مؤمنین فیهم ضلال و ذنب یستحقون به الوعید کما یستحقه عصاة المؤمنین و النبی(ص) لم یخرجهم من الاسلام بل جعلهم من أمته و لم یقل انهم یخلدون فی النار فهذا أصل عظیم ینبغی مراعاته فان کثیراً من المنتسبین الی السنة فیهم بدعة من جنس بدع الرافضة و الخوارج و أصحاب الرسول (ص)، علی بن أبی طالب و غیره لم یکفروا الخوارج الذین قاتلوهم بل أول ما خرجوا علیه و تحیزوا بحروراء و خرجوا عن الطاعة و الجماعة قال لهم علی بن أبی طالب رضی الله عنه ان لکم علینا أن لا نمنعکم مساجدنا و لا حقکم من الفیء.» همان، ص241.

[41] همان، ص239-240.

[42]  همان، ج7، ص619 و ج3، ص354.

[43] ابن تیمیة، فتح المجید، ص89. به نقل از محمدبن عبدالله بن علی الوهیبی، نواقض الایمان الاعتقادیة و ضوابط التکفیر عندالسلف، ج1، ص236.

[44] ر.ک: ابن تیمیة، مجموع الفتاوی، ج7، ص302 و 609؛ ج22، ص10، 35، 40، 105و 434؛ ج20، ص10.

[45] ر.ک: المشعبی، منهج ابن تیمیة فی مسألة التکفیر، ج1، صص 193-204.

[46] ابن تیمیة، مجموع الفتاوی، ج3، ص229.

[47] همان، ج 23، ص 347.

[48] «اذا فهمتم ما تقدم فانکم الان تکفرون من شهد ان لا اله الا الله وحده و ان محمدا عبده و رسوله و اقام الصلاة و آتی الزکاة و صام رمضان و حج البیت مؤمنا بالله و ملائکته و کتبه و رسله و ملتزما لجمیه شعائر الاسلام و تجعلونهم کفارا و بلاده بلاد حرب! فنح نسألکم من امامکم فی ذلک؟ و ممن أخذتم هذا المذهب عنه.» عبدالوهاب، سلمان بن، الصواعق الالهیة فی الرد علی الوهابیة، ص 5.

[49] همان.

[50] الدمشقی، محمد امین بن عمر بن عبدالعزیز ابن عابدین، رد المختار علی الدر المختار، ج6، ط1، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1419 ق، ص317.

[51] العماد، عصام، «جریان جدید وهابیت»، خبرنامه ادیان و مذاهب، شماره 2 (بهمن 1384)، صص 11-12.

[52] با استفاده از همان، صص 12-13.

[53] الحوالی، سفر، ظاهرا الارجاء فی الفکر الاسلامی، (رساله دکتری وی در «جامعة ام القری» با راهنمایی محمد قطب) ج1، 1405-1406ق، ص5.

[54] دکمجیان، هرایر، جنبشهای اسلامی معاصر در جهان عرب، ترجمه دکتر حمید احمدی، تهران، انتشارات کیهان، 1377، ص243و 262.

[55] همان، صص 247 و 261-262.

[56] به عنوان نمونه ر.ک: سفرالحوالی، کشف القمة عن علماء الامة، بی تا، بی جا، صص 84-85.

[57] ر.ک: دکمیجان، هرایر، همان، صص 264-265.

[58] دکمجیان، همان، صص 275-276.

[59] همان، 279.

[60] ایزوتسو، توشی هیکو، مفهوم ایمان در کلام اسلامی، ترجمه زهرا پورسینا، چ1، تهران، انتشارات سروش، 1378، ص51.

[61] مجلة الفجر، س4، ش37، ذوالحجه 1418 ق/1998 م.

[62] به عنوان نمونه ر.ک: جلالی، سیدلطف الله، «شیعیان بی خطرند، به دنبال وهابیان باشید»، ماهنامه اخبار شیعه، س1، ش1، آذرماه 1384.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان