کتابخانۀ عصر ایران/ فیه‌مافیه‌خوانی - ۱۲

مولانا معراج پیامبر را مصداق نماز می‌دانست

مولانا می‌گوید در استغراقِ عبادت حقیقی، همه‌ چیز بیرونِ در می‌ماند و بین خدا و آدمی هیچ چیز باقی نمی‌ماند. نه هیچ صورتی، نه جبرئیل که معنی محض است و نه حتی جان آدمی. و مقام فنا یعنی همین.

  عصر ایران؛ شیرو ستمدیده - در نوبت پیشین آوردیم که مولانا در مقالۀ چهارم فیه‌ما‌فیه می‌گوید هرچه اول و آخر دارد "قالب" است و آنچه ما به عنوان نماز می‌خوانیم، در واقع قالب نماز است چراکه جانِ نماز بی‌چون و بی‌نهایت است و اول و آخر ندارد و جان نماز را انبیا پیدا کرده‌اند.

    وی در ادامه می‌گوید:

   «اکنون این نبی که نماز را پیدا کرده است چنین می‌گوید که لی مع‌الله وقتٌ لا یَسَعُنی فیه نبیٌّ مُرسلُ و لا مَلَکُ مُقرب. پس دانستیم که جان نماز این صورت تنها نیست، بلکه استغراقی است و بیهوشی که این همه صورت‌ها بیرونِ در می‌ماند و آنجا نمی‌گنجد. جبرئیل نیز که معنی محض است هم نمی‌گنجد.»

   اینکه نماز استغراق و بیهوشی است و در مقام نماز راستین، همۀ صورت‌ها بیرون در می‌مانند و حتی جبرئیل هم که معنی محض است، در نماز پیامبر نمی‌گنجد، سخنی است که با آموزه‌های مولانا در مثنوی مطابقت دارد.

   مولوی در دفتر چهارم مثنوی، در مقام تقریر داستان معراج، به ناتوانی جبرئیل از همراهی با پیامبر اسلام در مسیر تقرب به خداوند می‌پردازد و سپس می‌گوید:

   حیرت اندر حیرت آمد این قصص

   بیهُشی خاصگان اندر اخص

 

  بیهشی‌ها جمله این‌جا بازی است

  چند جان داری که جان‌پردازی است

  جان‌پردازی یعنی ترک جان گفتن. منظور مولانا این است که واژۀ بیهوشی هم وافی به مقصود نیست و ترک جان گفتن یا جان‌پردازی، توصیف بهتری برای وصال خداوند است.

  یعنی کسی که طالب دیدار معبود است، باید بتواند که از مهم‌ترین سرمایه‌اش (جانش) نیز دست بشوید. البته این جانبازی، از نظر مولانا، مصداق خسران و ضرر نیست. چنانکه در یکی از غزل‌هایش می‌گوید:

  نه که قصّاب به خنجر چو سر میش ببُرّد

  نهِلد کشتۀ خود را کُشد آن‌گاه کِشاند؟

 

 چو دَم میش نمانَد ز دَم خود کُندش پُر

  تو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند

 

  به مثل گفتم این را و اگرنه کرم او

  نکُشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند

   خلاصه اینکه نماز راستین، از نظر مولانا، مقام استغراق و بیهوشی و بالاتر از این، مقام جانبازی است. در چنین مقامی، حتی جان آدمی هم بین او و خداوند قرار ندارد؛ سایر امور عالم که جای خود دارند.

   هم از این روست که مولانا می‌گوید در استغراقِ عبادت حقیقی، همه‌ چیز بیرونِ در می‌ماند و بین خدا و آدمی هیچ چیز باقی نمی‌ماند. نه هیچ صورتی، نه جبرئیل که معنی محض است و نه حتی جان آدمی. و مقام فنا یعنی همین.

   مطابق نگاه مولانا در این مقالۀ فیه ‌ما فیه و آنچه از مثنوی او نقل کردیم، کل جریان معراج پیامبر مصداق "نماز" بوده است؛ چراکه معراج استغراقی بود عاری از حضور جبرئیل. و خلوتگاهی بود که حتی جبرئیل هم در آن‌جا نگنجید و بیرونِ در ماند.

   آن حدیثی هم که مولانا از پیامبر نقل کرده، معنایش است: «مرا با خداوند وقتی هست که در آن هیچ پیغمبر مرسل و نه هیچ فرشتۀ مقرب نمی‌گنجد.»

د  ر پایان مقالۀ چهارم فیه ‌ما فیه جمله‌ای به چشم می‌خورد که خالی از لغزشی نوشتاری نیست. البته این لغزش ظاهری، احتمالا در آن زمان نوعی عرف نوشتاری بوده است؛ چراکه مواردی از این دست، در دیگر مقالات فیه‌ ما فیه نیز دیده می‌شود.

   باری در این جمله، چهارمین حرف "واو" زاید به نظر می‌رسد: «زیرا که شیخ چون از من و ما بگذشت و اویی او فنا شد و نماند و در نور حق مستهلک شد - که موتوا قبل ان تموتوا.»

   اگر چهارمین حرف اضافه "واو" را از این جمله حذف کنیم و به جایش ویرگول بگذاریم، جمله بی‌نقص می‌شود و معنایش روشن‌تر: «زیرا که شیخ چون از من و ما بگذشت و اوییِ او فنا شد و نماند، در نور حق مستهلک شد - که موتوا ان تموتوا.»

   البته جمله را می‌شود بلندتر در نظر گرفت و با حذف دو کلمۀ (اکنون او)، به این صورت هم می‌توان تصحیحش کرد: «زیرا که شیخ چون از من و ما بگذشت و اویی او فنا شد و نماند و در نور حق مستهلک شد (که موتوا قبل ان تموتوا)، نور حق شده است و هر که پشت به نور حق کند و روی به دیوار آورد...»

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر