علاقه مهرجویی به نقاشی از «هامون»ش پیدا بود؛ آنجا که بیتا فرهی به دستور کارگردان، دیوانه وار رنگها را بر بوم نقاشی پاشید و دل خسرو شکیبایی را ربود. او خود این فضا را یک بار تجربه کرده است؛ چند سال قبل از مرگش، در نمایشگاهی به نام «عالم کبیر، عالم صغیر» که تلاش کرد فضای ذهنی اش را در هنری به غیر از سینما به نمایش بگذارد.
به گزارش ایسنا، داریوش مهرجویی رنگهایی را روی بوم خلق کرده بود که هیچ الگو، ذات و جوهری جز خودشان نداشتند. رنگهایی که ناگهان بر بوم نقش بسته و ذات خود را به نمایش میگذاشتند.
تمایل عجیب هنرمندان سینما و تئاتر و البته گاه شاعران و نویسندگان به دنیای هنرهای تجسمی آن هم در میانه دوران حرفهای، امری چندان غریب نیست. داریوش مهرجویی نیز از هنرمندان بزرگی بود که سری کوتاه هم به دنیای تجسمی زد. او پنجم مهر ماه سال 99 بود که نقاشی هایش را به مدت سه روز بر دیوارههای یکی از گالریهای پایتخت برد.
حالا اما احساس ناباورانه اینچنین رفتن مهرجویی بغض را به خفگی کشانده و برونریزی احساسات را مانند برون ریزی رنگهایش بر روی بوم، مسکوت کرده است. مهرجویی مقدم بر ساختار و فرم، برونریزی احساسات و هیجانات را در نظر گرفته بود و هر آنچه میخواست شده بود.
او که سالها مخاطبان خود را بر پرده نقره ای سینما مجذوب می کرد، در این نمایشگاه با جاری ساختن رنگها، معنایی متفاوت از آنچه که تاکنون ظاهر ساخته بود را نیز خلق و به رمزی جدید با مخاطبانش به گفتوگو پرداخت.
او گفته بود: «اینها اَشکالی هستند که ناگهان روی بوم پدیدار شدهاند و هیچ الگو، ذات و جوهری جز خودشان ندارد.»