کتابخانۀ عصر ایران/ فیه‌مافیه‌خوانی - ۲۲ و پایانی

جهان، سخن خداوند است

برخی گفته‌اند تمام این جهان، از آغاز تا پایان هستی و تاریخ و طبیعت، چیزی نیست جز سخنرانی بلند خالق. یا شعر بلندی که خدای‌تعالی سروده است. هر تموجی در دریا یا هر تلاطمی در هوا، در واقع کلمه‌ای از کلمات منظومۀ شاعرانۀ خداوند است.

  شیرو ستمدیده - نوبت پیشین بازخوانی و واکاوی مقالۀ نهم فیه ما فیه را به پایان بردیم و این بار نوبت مقاله دهم است. بازخوانی این ده مقاله برای آشنایی بیشتر با این کتاب بود و اگر به واسطۀ این یادداشت‌ها، چند نفر هم رغبت پیدا کرده باشند به مطالعۀ کتاب خواندنی و نسبتا سهل فیه ما فیه، غرض از نوشتن این 22 یادداشت مرتبط با شرح این کتاب، حاصل شده است.

   البته در بازخوانی متون عرفانی، نباید یکسره تابع و تسلیم متن باشیم. آموزه‌های عرفا، مثل آموزه‌های هر قشر و صنف دیگری که با ایده و اندیشه و تفکر سر و کار دارد، مخلوطی از گزاره‌های درست و نادرست‌اند. بنابراین در برابر هیچ متنی، چه عرفانی چه فلسفی چه ادبی چه علمی، نباید مرعوب باشیم و مقلدانه، نگاه انتقادی‌مان را فروبندیم و تمام آموزه‌های آن متن را به دیدۀ قبول نهیم.

   همچنین نباید فراموش کنیم که رویکرد انتقادی به هر متنی، مستلزم آشنایی نسبی با مفاهیم و مفروضات آن متن و البته جرأت تفکر است. در غیاب شجاعت اندیشیدن به معنای واقعی کلمه، ما ناچاریم یکسره مشغول تمجید گفته‌های مفاخر فرهنگی خودمان شویم، بدون اینکه حتی به درستی محتوا و مدلولات سخن آن‌ها را دریافته باشیم.

   اما رویکرد انتقادی به معنای پشت پا زدن به گذشتۀ فرهنگی خودمان و نادیده گرفتن آن نیست. در عرفان و سنت ایرانی-اسلامی قطعا نکات نیکوی قابل توجهی وجود دارد. مهم این است که در موضع رد کامل یا قبول کامل هیچ کتاب و متنی نباشیم. عقلانیت یعنی خواندن و اندیشیدن و پذیرفتن یا نپذیرفتن.

   بعید است کتابی پیدا شود که همۀ آموزه‌هایش درست یا نادرست باشد. وظیفۀ ما مواجهۀ عقلانی با کتب و متون گذشتگان است. درست‌ها را می‌پذیریم و نادرست‌ها را رد می‌کنیم. حتی اگر در این مسیر گاهی عقل ما خطا کند، ما به وظیفۀ انسانی‌مان که "استفاده از عقل" باشد، عمل کرده‌ایم. نکتۀ مهم این است که احتمال خطای امروزیان لزوما بیشتر از احتمال خطای دیروزیان نیست. چه بسا با رشد دانش بشری، چنین احتمالی کمتر هم باشد. اما بعد:

   مولانا در آغاز مقالۀ دهم می‌گوید:

   «این سخن برای آن کس است که او به سخن محتاج است که ادراک کند، اما آنکه بی‌سخن ادراک می‌کند با وی چه حاجت سخن است؟ آخر آسمان‌ها و زمین‌ها همه سخن است پیش آن کس که ادراک می‌کند، و زاییده از سخن است که کن فیکون. پس پیش آنکه آواز پست را می‌شنود مشغله و بانگ چه حاجت باشد؟»

   حرف مولوی این است که برای برخی افراد نعمت و موهبت ادراک از طریق سخن حاصل می‌شود ولی برخی دیگر، بی‌نیاز از شنیدن سخنان این و آن به مقام ادراک می‌رسند.

   ادراک فصل مشترک انسان و حیوان و البته مبنای رنج بردن است. سنگ، حداقل از منظر ما انسان‌ها، رنج نمی‌برد چون فاقد ادراک است؛ ولی انسان و میمون رنج می‌برند چون قدرت ادراک دارند.

   ادراک فقط محصول تعقل نیست؛ حواس پنجگانه هم مبنای دیگری برای ادراک‌اند. اسب و افلاطون دانش یکسانی ندارند ولی اسب قبل از افلاطون زلزله را حس می‌کرد! چراکه اسب را، به علت حواس پنجگانه‌اش (و شاید هم به عللی دیگر)، قدرک ادراکی است که جناب افلاطون از آن بی‌بهره بود.

    داستان مشهور ابن سینا و ابوریحان و آسیابان را همه می‌دانیم. آسیابان از رفتار سگش دریافت که قرار است شب باران ببارد و به آن دو فخر تمدن اسلامی هشدار داد  آن شب را در آسیا سر کنند. جنابان به حرف آسیابان گوش نکردند و باران تند شبانه، دمار از روزگارشان برآورد!

  غرض اینکه، آن سگ بی‌سخن دریافت آن شب قرار است باران ببارد ولی ابن سینا و ابوریحان با سخن هم درنیافتند شبی بارانی و توفانی در راه است.

   ایرانیان باستان معتقد بودند سگ و خروس سروشِ غیبی را درک می‌کنند. ادراک سگ و خروس بی‌کلام صورت می‌بندد و در واقع چیزی شبیه وحی است که زنبور عسل را درمی‌رسد.

  در روایات شیعی هم آمده است سحرگاهی که علی(ع) به سمت شهادت پیش می‌رفت، مرغان و مرغابیان خانه‌اش فهمیده بودند مصیبتی در راه است و سعی می‌کردند که سد راه حضرت شوند.‌ ام‌کلثوم، دختر امیرالمومنین، وقتی چنان وضعی را دید، مرغان را کیش کرد که کنار بروند ولی علی(ع) او را از این کار منع کرد و با زبان اشارت به دخترش گفت چه واقعه‌ای در راه است.

  با این حال آنچه را که آن ماکیانِ بی‌زبان بی ‌سخن دریافته بودند،‌ ام‌کلثوم با سخن هم درنیافت. البته‌ ام‌کلثوم را قصوری نبود چراکه زبان حضرت زبان اشارت بود و سخنش مجمل و در پرده.

   ولی به هر حال «سخن برای آن کس است که... به سخن محتاج است که ادراک کند، اما آنکه بی‌سخن ادراک می‌کند با وی چه حاجت سخن است؟»

  مولانا در ادامه می‌گوید: «آسمان‌ها و زمین‌ها همه سخن است پیش آن کس که ادراک می‌کند.» این جمله را دست کم به دو معنا می‌توان فهمید. اول اینکه، کل این عالم سخن یا کلام خداوند است. یعنی آسمان و زمین و کوه و دریا و باد و انسان و حیوان و ابر و باران و... کلمات خدا هستند پیش آن کس که ادراک می‌کند.

  به قول عرفا: همه هستی چو بنگری سخن است. یا: جز سخن نیست در جهان چیزی.

  برخی هم گفته‌اند تمام این جهان، از آغاز تا پایان هستی و تاریخ و طبیعت، چیزی نیست جز سخنرانی بلند خالق. یا شعر بلندی که خدای‌تعالی سروده است. هر سیارۀ سرگردانی در این یا آن کهکشان، هر انسان تردامن و پاکدامنی بر روی کرۀ زمین، هر تموجی در دریا یا هر تلاطمی در هوا، در واقع کلمه‌ای از کلمات منظومۀ شاعرانۀ خداوند است و لاغیر.

 اما معنای دوم این جمله که «آسمان‌ها و زمین‌ها همه سخن است پیش آن کس که ادراک می‌کند»، همان آموزۀ مشهور پیامبر گرامی اسلام است که در آیۀ 57 سورۀ حدید هم بیان شده است: سبح لله ما فی السموات والارض (آنچه در آسمان‌ها و زمین است خداوند را تسبیح می‌گوید).

   سعدی هم گفته است «آفرینش همه تسبیح خداوند دل است.» بنابراین آسمان‌ها و زمین همه سخن است، یعنی جهان هستی در سخن مدام و مداوم است؛ ولی چه کسی این همه سخن را می‌شنود؟ آن کس که ادراک می‌کند.

   در روایات آمده است که روزی پیامبر اسلام مشتی سنگریزه را در کف دست گرفت و یارانش صدای تسبیح سنگریزه‌ها را شنیدند.

   عرفا معتقدند آن سنگریزه‌ها همیشه تسبیح خدا را می‌گفتند و پیامبر اسلام نیز احتمالا همیشه تسبیح آن‌ها را می‌شنید ولی یاران پیامبر در آن لحظه به مدد حضور و همت او توانستند صدای تسبیح سنگریزه‌ها را بشنوند. فیض روح‌القدس ار باز مدد فرماید، دیگران هم صدای تسبیح سنگ و کوه را خواهند شنید.

  مولوی در پایان فراز اول از مقالۀ دهم فیه ما فیه، می‌گوید: «پیش آنکه آواز پست را می‌شنود مشغله و بانگ چه حاجت باشد؟» مراد از آواز پست در این‌جا، نه آواز بی‌ارزش بلکه آوازی با صدای خفیف است؛ صدایی که در حالت عادی به گوش انسان نمی‌رسد. مشغله هم یعنی سر و صدا، بانگ هم که آواز بلند است و در تقابل با آواز پست می‌نشیند.

 اگر بگوییم آسمان‌‌ها و زمین‌ها‌ همه سخن خداست، اگرچه این سخن مصداق آواز پست‌ است که به گوش نامحرم یا ناشنوا نمی‌رسد، ولی اینقدر هست که بانگ جرسی می‌آید. یعنی اکثر مردم چیزکی از صدای خدای عالم به گوش‌شان می‌رسد و به همین دلیل شاید به خداباوری بیش از خداناباوری گرایش دارند.

  اما اگر بگوییم آسمان‌ها و زمین همه در تسبیح خداوندند، هر شیء و پدیدۀ تسبیح‌گویی می‌تواند بگوید من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر. یعنی اکثر مردم قادر به شنیدن تسبیح آسمان‌ و زمین نیستند؛ چراکه تسبیح آن‌ها برای این‌ها گنگ یا ناشنیدنی است.

  مقالۀ دهم فیه ما فیه با این جملات تمام می‌شود که احوال و تلاطمات گوناگون، مثل صداهای گوناگونی که در عالم است، همگی برای ایجاد "طلبِ حق" در آدمیزاد (و احتمالا سایر موجودات) است. مولانا این تلاطمات را جنبیدن‌هایی می‌داند که همگی از یک باد پدید آمده‌اند. اینکه «جنبیدنِ همه از یک باد است»، آشکارا طنینی توحیدی دارد و بر وجود "خدای یگانه" تاکید دارد.

  با هم فراز پایانی این مقاله را بخوانیم؛ به عنوان حُسن ختام این رشته‌نوشته‌های مرتبط با کتاب فیه ما فیه:

  «طریق مشایخ اگرچه به صورت گوناگون است، و به مجال و مقال و افعال و احوال مباینت است، اما از روی مقصود یک چیز است و آن طلب حق است. چنان‌که بادی در سرای بوزد گوشۀ قالی برگیرد اضطرابی و جنبشی در گلیم‌ها پدید آرد، خس و خاشاک را بر هوا بَرَد، آب حوض را زِره زِره گرداند، درختان و شاخ‌ها و برگ‌ها را در رقص آرد، آن همه احوال متفاوت و گوناگون می‌نماید، اما ز روی مقصود؛ و اصل و حقیقت یک چیز است، زیرا جنبیدنِ همه از یک باد است.»

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان