بررسی دو نظریه از نویسندگان امروزی

الف-اعتقاد عمومی مسلمانان در وحی قرآن.

الف-اعتقاد عمومی مسلمانان در وحی قرآن.

ب-نظر نویسندگان امروز درباره وحی و نبوت.

ج-قرآن مجید در این باره چه میگوید؟

1-سخن خدا.

2-جبریل و روح امین.

3-ملائکه و شیاطین.

4-ندای وجدان.

5-در اطراف توجیه دوم.

د-قرآن مجید در معنی وحی و نبوت چه میگوید؟

1-هدایت عمومی و هدایت انسان.

2-امتیاز انسان در پیمودن راه زندگی.

3-نوع انسان بچه معنی اجتماعی است؟

4-بروز اختلاف و لزوم قانون.

5-در هدایت انسان بسوی قانون،عقل کفایت نمیکند.

6-تنها راه برای هدایت انسان راه وحی است.

7-اشکال و جواب.

8-راه وحی از خطا مصون است.

9-حقیقت وحی برای ما مجهول است.

10-کیفیت وحی قرآن مجید.

الف-اعتقاد عمومی مسلمانان در وحی قرآن:

قرآن مجید بیشتر از هر کتاب مقدس دیگر مانند توراة و انجیل از مسئله وحی آسمانی و فرستنده وحی و آورنده وحی یاد کرده و حتی از کیفیت وحی سخن گفته است.

عقیده عمومی مسلمین-که البته ریشه آن همان ظواهر لفظی قرآن است-درباره وحی قرآن اینست که قرآن مجید بلفظ خود سخن خدا است که بوسیله یکی از مقربین ملائکه که موجوداتی آسمانی هستند به پیغمبر اکرم فرستاده شده است.

نام این ملک-فرشته-جبریل و روح امین است،سخن خدا را تدریجا در مدت بیست و سه سال به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله رسانیده و بموجب آن بآنحضرت ماموریت داده شده که لفظ آیات آنرا بمردم بخواند و مضامین آنها را بفهماند و بسوی معارف اعتقادی و مقررات اجتماعی و قوانین مدنی و وظائف فردی که قرآن بیان میکند دعوت کند.

نام این ماموریت خدائی رسالت و پیغمبری است،پیغمبر اکرم (ص) بی اینکه کمترین دخل و تصرفی در موارد دعوت کند و از پیش خودچیزی بر آنها بیفزاید یا بکاهد یا پس و پیش کند رسالت خود را انجام داده است.

ب-نظر نویسندگان امروز درباره وحی و نبوت:

غالب نویسندگان امروز که در ادیان و مذاهب بکنجکاوی میپردازند نظرشان در توجیه و تقریر وحی و نبوت قرآن اینست که:

پیغمبر اکرم (ص) یک نابغه اجتماعی بوده که برای نجات جامعه انسانی از پرتگاه انحطاط و توحش و استقرارشان در مهد مدنیت و آزادی قیام کرده و بسوی افکار پاک خود که در صورت یک دین جامع و کامل تنظیم کرده بود دعوت نموده است.

میگویند وی دارای روحی پاک و همتی بلند بود و در یک محیط تاریک و تیره ای زندگی میکرد که جز زورگوئی و یاوه سرائی و هرج و مرج چیزی در آن حکومت نمیکرد و جز خودخواهی و دزدی و غارتگری و هر گونه توحش بچشم نمیخورد.

پیوسته از مشاهده این اوضاع ناگوار رنج میبرد و گاهی که کارد باستخوانش میرسید از مردم کناره گیری نموده در غاری که در کمر یکی از کوههای تهامه بود روزی چند خلوت میکرد و بآسمان و ستارگان درخشان آن و زمین و کوه و دریا و صحرا و اینهمه وسائل گرانبهایی که دستگاه آفرینش در اختیار انسان گذاشته است خیره میشد و از اینهمه غفلت و نادانی که دامنگیر انسان شده و زندگی پر ارج وی را که سراپا خوشبختی و کامرانی است بزندگی پست درندگان و چرندگان تبدیل نموده افسوس میخورد.

پیغمبر اکرم (ص) تا حدود چهل سالگی آن درک را داشت و این رنج را میبرد تا در سن چهل سالگی موفق شد طرحی بریزد که بشر را از آن وضع اسفناک که مظهرش سرگشتگی و لگام گسیختگی و خودخواهی و بی بند و باری بود نجات بخشد و آن آیین اسلام بود که راقی ترین رژیم مناسب مزاج وقت بود.

پیغمبر اکرم (ص) افکار پاک خود را سخن خدا و وحی الهی فرض میکرد که خدای متعال از راه نهاد پاکش با وی بگفتگو پرداخته است و روان پاک و خیرخواه خود را،که این افکار از آن تراوش کرده و در قلب آرامش مستقر میشد،روح امین و جبریل و فرشته وحی نامید و بطور کلی قوائی را که در جهان طبیعت بسوی خیر و هرگونه خوشبختی دعوت میکنند ملائکه و فرشتگان و قوائی را که بسوی شر و هر گونه بدبختی میخوانند شیاطین و جن خواند و وظیفه خود را که بمقتضای ندای وجدان عهده دار قیام و دعوت میشد نبوت و رسالت نام گذاشت.

البته این توجیه از آن کسانی است که برای جهان هستی خدائی اثبات میکنند و از روی انصاف برای نظام دینی اسلام ارزشی قائلند اما کسانیکه آفریدگاری برای جهان معتقد نیستند سازمان نبوت و وحی و تکالیف آسمانی و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ را سیاست دینی و در حقیقت از باب دروغ مصلحت آمیز میدانند.

میگویند پیغمبران مردان اصلاح طلبی بودند و مقرراتی برای اصلاح جامعه بشری در شکل دین آوردند و چون مردم اعصار گذشته تاریک و غرق جهالت و خرافه پرست بودند پیغمبران نظم دینی را در سایه یک سلسله اعتقادات خرافی از مبدء و معاد نگهداشتند.

ج-قرآن مجید در این باره چه میگوید؟

کسانیکه دستگاه وحی و نبوت را با بیان گذشته اولی توجیه میکنند دانشمندانی هستند که بواسطه اشتغال و انس بعلوم مادی و طبیعی همه چیز جهان هستی را در انحصار قوانین طبیعت میدانند و آخرین ریشه حوادث را نیز همان طبیعت فرض مینمایند و از اینروی قهرا ادیان آسمانی را پدیده های اجتماعی خواهند دانست و با میزانی که از سایر پدیده های اجتماعی بدست آمده خواهند سنجید چنانکه اگر یکی از نوابغ اجتماعی مانند کورش و داریوش و اسکندر خود را برانگیخته خدا و کار خود را ماموریت آسمانی و تصمیمات خود را فرمانهای خدائی معرفی کند،توجیهی جز آنچه در فصل سابق گذشت نخواهد داشت.

ما فعلا در صدد اثبات جهان ماوراء الطبیعه نیستیم و نیز باین دانشمندان نمیگوئیم که هر علمی تنها در اطراف موضوع خود میتواند نظر دهد و علوم مادی که از خواص و آثار ماده بحث میکنند اثباتا و نفیا حق مداخله در ماوراء ماده ندارند.

آنچه میگوئیم اینست که توجیه سابق هر چه باشد باید با بیانات قرآن مجید که سند نبوت پیغمبر اکرم است و ریشه اصلی همه این سخنان در آنست وفق دهد و تطبیق پذیرد ولی صریح قرآن بر خلاف این توجیه دلالت دارد و اینک ما یکی یکی از اجزاء این توجیه را با آیات قرآنی می سنجیم:

1-سخن خدا

طبق توجیه گذشته پیغمبر اکرم (ص) افکار پاکی که بذهنش خطور میکرد سخن خدا نامیده و معنیش اینست که این رشته افکار مانند افکار دیگرش از آن خودش و تراوش مغز خودش بود ولی این افکار ویژه برای اینکه پاک و مقدس بود بخدا نسبت داده شد و بالاخره این افکار نسبت طبیعی به پیغمبر اکرم (ص) نسبت تشریفی بخدا دارند ولی قرآن مجید صریحا و جدا در آیات تحدی و نسبت خود را بلفظه از پیغمبر اکرم (ص) و از هر بشر دیگر بکلی نفی میکند،میگوید (1) اگر سخن سخن بشراست سخنی همانند آن در هر بابی که قرآن سخن گفته از معارف اعتقادی و اخلاق و احکام و قصص و حکمت و موعظت بیاورند و در این باره از هر جائی که میخواهند استعانت و استمداد جویند وقتیکه نتوانستند بدانند که سخن خدا است نه سخن بشر و اگر جن و انس (2) دست بهم داده برای اینکار قیام کنند نخواهند توانست نظیر قرآن را بیاورند.

میگوید (3) اگر میگوئید قرآن سخن محمد است از کسی دیگر که در مشخصات زندگی مانند او است:یتیم،تربیت ندیده، درس نخوانده،نوشتن یاد نگرفته،در محیط تاریکی مانند محیط جاهلیت بزرگ شده مانند این کتاب یا سوره ای از سوره های آنرا بیاورید.

میگوید (4) چرا در آیات قرآنی که در مدت بیست و سه سال نزول هیچگونه تغییر و اختلافی در اسلوب بیان و لفظ و معنای خود پیدا نکرده درست تدبر نمی کنند و اگر سخن بشر نه سخن خدا بود قطعا محکوم نظام طبیعت میشد و تحول و تغییر و اختلاف در آن پدید میآمد.

بدیهی است که این بیانات با نسبت تشریفی سازگار نیست و قرآن را تنها کلام خدا معرفی میکند.

گذشته از این قرآن مجید درصدها آیه معجزاتی خارق عادت که با نظام عادی طبیعت قابل توجیه نیست اثبات میکند که پیغمبران بواسطه آنها نبوت خود را اثبات میکرده اند و اگر نبوت همان ندای وجدان و وحی آسمانی بمعنی افکار پاک بشری بود اقامه حجت و استمداد از معجزه معنائی نداشت.

برخی از نویسندگان این معجزات صریحه را با یک وجوه خنده داری تاویل میکنند ولی هر خواننده ای بتوجیهات شان مراجعه نماید تردید نخواهد داشت که مدلول قرآن مجید غیر از آنست که این دانشمندان میگویند.

منظور ما در اینجا اثبات امکان تحقق معجزه و خارق عادت یا اثبات صحت نقل قرآن نیست بلکه مطلوب اینست که قرآن برای انبیاء گذشته مانند صالح و ابراهیم و موسی و عیسی صریحا معجزاتی اثبات میکند و این قصه هائی که حکایت میکند جز خرق عادت محملی ندارد.و البته برای اثبات ندای وجدان اقامه معجزات لزوم ندارد.

2-روح امین و جبریل

طبق توجیه گذشته پیغمبر اکرم (ص) روان پاک خود را که در مصلحت بینی و خیر اندیشی فروگذاری نمیکرد روح امین و القاء او را وحی می نامید ولی قرآن مجید این نظر را تایید نمیکند زیرا قرآن القاء کننده آیات را جبریل مینامد و بنابر توجیه نامبرده هیچ موجبی برای این تسمیه نیست.

خدای متعال میفرماید: «قل من کان عدوا لجبریل فانه نزله علی قلبک باذن الله » (5) ترجمه:بگو کسیکه دشمن جبریل است همان جبریل قرآن را باذن خدا بدل تو نازل کرده-نه بی اذن و از پیش خود-) .

این آیه پاسخ یهود (6) است که از پیغمبر اکرم پرسیدند:این قرآن را که بر تو نازل میکند؟فرمود:جبریل،گفتند:ما با جبریل دشمنیم زیرا بما بنی اسرائیل محدودیتها را او نازل میکرد و چون دشمن او هستیم بکتابی که وی آورده ایمان نمی آوریم خدای متعال در این آیه بسخن شان پاسخ میدهد که جبریل قرآن را باذن خدا بپیغمبر اکرم نازل نموده نه ازپیش خود و بالاخره قرآن سخن خدا است و باید ایمان آورد نه سخن جبریل.

بدیهی است یهود دشمنی با یک موجود آسمانی داشتند،که متصدی رسانیدن وحی الهی و از حضرت کلیم و حضرت محمد (ص) جدا بود،نه با روان پاک کلیم یا محمد (ص) .

و همین قرآن که در این آیه نازل کردن قرآن را بر قلب پیغمبر اکرم (ص) بجبریل نسبت میدهد در آیه دیگر بروح امین نسبت میدهد «نزل به الروح الامین علی قلبک » (7) ترجمه:قرآن را روح امین بقلب تو نازل کرده است) و از این توافق دو آیه معلوم میشود که مراد از روح امین همان جبریل می باشد.

خدای متعال در جای دیگر از کلام خود در وصف این نازل کننده وحی میفرماید: «انه لقول رسول کریم ذی قوة عند ذی العرش مکین مطاع ثم امین و ما صاحبکم بمجنون و لقدر آه بالافق المبین » (8) ترجمه:به درستی قرآن سخنی است:که سفیر محترم-جبریل-آورده رسول محترمی که پیش صاحب عرش-خدا-دارای نیرو است و منزلت دارد و آنجا مطاع است پیش ملائکه و امین است و یار شما-پیغمبر اکرم-دیوانه و جن زده نیست و سوگند میخورم که آورنده وحی را در حالیکه در افقی آشکار بوده دید) آیات دلالت دارند که جبریل از مقربان نزدیک خدا و دارای نیروی عظیم و منزلت و فرمانروا و امین میباشد.

و در جای دیگر در وصف همین مقربین عرش که ملائکه کرامند میفرماید: «الذین یحملون العرش و من حوله یسبحون بحمد ربهم و یؤمنون به و یستغفرون للذین آمنوا» (9) ترجمه:کسانیکه عرش خدای تو را حمل میکنند و آنانکه در اطراف عرش میباشند بخدای خود همراه حمد تسبیح میگویند و باوایمان میآورند و برای کسانیکه ایمان آوردند طلب مغفرت میکنند) دلالت آیه باینکه ملائکه مقربین موجودات مستقل و دارای شعور و اراده میباشند روشن است زیرا اوصافی که برای آنان ذکر شده مانند ایمان بخدا و طلب مغفرت برای دیگران جز با وجود مستقل و شعور و اراده سازگار نیست.

و باز درباره همین ملائکه مقربین میفرماید: «لن یستنکف المسیح ان یکون عبدا لله و لا الملائکة المقربون و من یستنکف عن عبادته و یستکبر فسیحشرهم الیه جمیعا- تا آنجا که میفرماید- و اما الذین استنکفوا و استکبروا فیعذبهم عذابا الیما و لا یجدون لهم من دون الله ولیا و لا نصیرا» (10) ترجمه:مسیح هرگز از بندگی خدا خودداری و سرپیچی نمیکند و نه ملائکه مقربین و هر که از بندگی او سرپیچی و گردن کشی کند بزودی همه ایشان را بسوی خود جمع آوری خواهد نمود-تا آنجا که میفرماید-و اما کسانیکه سرپیچی کردند و گردنکشی نمودند آنان را با عذابی دردناک عذاب خواهد کرد و جز خدا برای خود سرپرست و یاوری نخواهند یافت) .

بدیهی است که مسیح و ملائکه مقربین اگر چه معصیت نمیکنند ولی در صورت معصیت و تخلف از بندگی با عذاب روز قیامت درین آیه تهدید شده اند و تهدید با عذاب روز قیامت که متفرع بر ترک یک نوع تکلیف است جز با استقلال وجود و شعور و اراده درست نمی باشد.

از آیات گذشته روشن میشود که روح امین که جبریل نیز نامیده میشود و آورنده وحی میباشد طبق بیان قرآن یک فرشته آسمانی دارای وجود و شعور و اراده مستقل است.

بلکه از جمله ای که در خلال آیات سوره تکویر گذشت: «مطاع ثم امین » (آورنده قرآن آنجا مطاع است) استفاده میشود که جبریل در عالم بالا فرمانروا بوده گروهی از ملائکه فرمانبردار وی میباشند و پیوسته یا گاهی وحی قرآن بوسیله زیردستان وی میرسیده و چنانکه آیات سوره عبس نیز باین معنی اشاره میکنند: «کلا انها تذکرة فمن شاء ذکره فی صحف مکرمة مرفوعة مطهرة بایدی سفرة کرام بررة » (11) ترجمه:نه هرگز،بدرستی که این قرآن یا این آیات یادآوری است پس هر که میخواهد بیاد آورد-این تذکره-در صحیفه هائی است گرامی و بلند مرتبه و پاک شده در دست سفیرانی محترم و نیکوکار) .

3-ملائکه و شیاطین

طبق توجیه گذشته ملائکه و فرشتگان نام قوای طبیعی است که بخیر و خوشبختی،و شیاطین نام قوای طبیعی است که به شر و بدبختی دعوت میکنند!ولی آنچه از قرآن مجید استفاده میشود خلاف اینست و قرآن ملائکه و شیاطین را یکعده موجودات بیرون از حس و دارای وجود و شعور و اراده مستقل میداند.

اما ملائکه،آیات چندی درین باره گذشت که بموجب آنها ملائکه موجودات مستقل و دارای ایمان و کارهائی که با شعور و اراده تحقق میپذیرد هستند و آیات بسیار دیگری نیز در قرآن مجید هست که بهمین مدعی گواهی میدهد.

و اما شیاطین ماجرای سرپیچی ابلیس از سجده آدم و محاوره ای که میان او و خدای متعال جاری گردیده است در چند جای قرآن مجید نقل شده ابلیس پس از رانده شدن از ساحت قرب میگوید:همه ذریه آدم را جز بندگان مخلص گمراه خواهم کرد «لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین » (12) و خدای متعال در جواب میفرماید:دوزخ را از تو و پیروانی که از بشر خواهی داشت-بکیفر اعمالتان-پر خواهم نمود «لاملان جهنم منک و ممن تبعک منهم اجمعین » (13).

بدیهی است کیفر عمل جز با شعور و ادراک کیفر بیننده صورت نمی بندد و همچنین خدای متعال در جای دیگر از کلام خود عطف بتهدیدی که ابلیس بشر را کرده میفرماید: «و لقد صدق علیهم ابلیس ظنه فاتبعوه الا فریقا من المؤمنین » (14) ترجمه:ابلیس گمانی را که بایشان داشت تحقق بخشید پس پیروی او را کردند جز فرقه ای از مؤمنین) .چنانکه می بینیم ابلیس را با ظن و گمان متصف ساخته.

و همچنین در جای دیگر میفرماید: «و قال الشیطان لما قضی الامر ان الله وعدکم وعد الحق و وعدتکم فاخلفتکم و ما کان لی علیکم من سلطان الا ان دعوتکم فاستجبتم لی فلا تلومونی و لوموا انفسکم » (15) ترجمه:و شیطان پس از آنکه کار خاتمه یافت میگوید:خدا بشما وعده داد وعده حق،من نیز وعده دادم و تخلف کردم و مرا تسلطی بر شما نبود جز اینکه شما را-فقط-دعوت کردم و شما پذیرفتید پس مرا ملامت و سرزنش مکنید و خودتان را ملامت کنید) ملامت و سرزنش نیز از اموری است که تنها بکسانی که شعور و اراده دارند تعلق میگیرد.

آیات بالا و آیات دیگری که در همین مضامین است برای شیطان صفات و حالاتی اثبات میکند که با داشتن وجود و شعور و اراده استقلالی ملازمند و بر قوای طبیعی که فاقد این صفات میباشند صدق نمی کنند.

جن:

نظائر آیاتی که درباره ملائکه و شیاطین گذشت بلکه بیشتر و روشنتر درباره جن نیز هست.خدای متعال درباره فرزندانی که دعوت پدر و مادر خود را نپذیرفته اند ایمان نمی آورند و آئین خدا را خرافات و اساطیر گذشتگان میشمارند میفرماید «اولئک الذین حق علیهم القول فی امم قدخلت من قبلهم من الجن و الانس انهم کانوا خاسرین » (16) ترجمه:آنانند کسانیکه سخن در ایشان ثابت شده در میان امتهائی که از جن و انس در گذشته اند بدرستی که آنان زیانکار بودند) بمقتضای این آیه جن نیز مانند انسان امتهای مختلف و تکالیف و مرگ و میر دارند.

و باز در جای دیگر میفرماید: «و اذ صرفنا الیک نفرا من الجن یستمعون القرآن فلما حضروه قالوا انصتوا فلما قضی و لوا الی قومهم منذرین قالوا یا قومنا انا سمعنا کتابا انزل من بعد موسی مصدقا لما بین یدیه یهدی الی الحق و الی طریق مستقیم یا قومنا اجیبوا داعی الله و آمنوا به یغفر لکم من ذنوبکم و یجرکم من عذاب الیم و من لا یجب داعی الله فلیس بمعجز فی الارض و لیس له من دونه اولیاء اولئک فی ضلال مبین » (17) ترجمه:یادآوری میکنیم وقتی را که چند تن از جن را برای شنیدن قرآن بسوی تو برگردانیدیم تا وقتیکه برای آن حضور یافتند-بهمدیگر-گفتند گوش دهید پس همینکه خاتمه یافت برای انذار-دعوت-بسوی قوم خود روانه شدند گفتند:ای قوم ما کتابی را گوش دادیم که پس از موسی نازل شده بسوی حق و بسوی راه راست راه نمائی میکند ای قوم داعی خدا را بپذیرید و بوی ایمان بیاورید تا خدا از گناهانتان بیامرزد شما را از عذابی دردناک پناه دهد و کسیکه داعی خدا را نپذیرد در زمین-خدا را-عاجز کننده نیست و سرپرستان دیگری جز خدا ندارد آنان در یک گمراهی آشکار میباشند) .

دلالت قصه باینکه جن نیز مانند بشر یک گروه دارای وجود مستقل و شعور و اراده و تکلیف میباشند روشن است و آیات دیگری نیز در قرآن مجید در میان آیات قیامت است که در دلالت بر این مدعی از آیات بالائی کمتر نیستند.

4-ندای وجدان بدعوت

طبق توجیه گذشته معنی نبوت و رسالت همان برانگیخته شدن و گردن گیر شدن است از ندائی که وجدان انسانی باصلاحات عمومی مینماید ولی از قرآن مجید خلاف این معنی فهمیده میشود زیرا خدای متعال میفرماید: «و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها» (18) ترجمه:سوگند بنفس و کسیکه او را درست کرد پس الهام نمود باو-بدلش انداخت بزه کاری و پرهیزکاری او را) بدلالت آیه هر فرد از انسان با وجدان و نهاد خدادای خود نیک و بد و زشت و زیبای اعمال خود را درک میکند و ندای اصلاحات در درون هر انسان نهفته است جز اینکه برخی گوش داده رستگار میشوند و برخی اعتنا نکرده بسوی بدبختی قدم برمیدارند چنانکه بعد میفرماید: «قد افلح من زکاها و قد خاب من دساها» (19) ترجمه:رستگار شد کسیکه نفس را نمو خوب داد (پرورانید) و زیانکار شد آنکه آنرا از نمو بازداشت) و اگر نبوت و رسالت اثر همین ندای وجدان بود که عمومیت دارد،همه افراد نبوت و رسالت را داشتند و حال آنکه خدای متعال این منصب را ببرخی از افراد تخصیص میدهد چنانکه میفرماید: «و اذا جائتهم آیة قالوا لن نؤمن حتی نؤتی مثل ما اوتی رسل الله الله اعلم حیث یجعل رسالته » (20) ترجمه:زمانیکه آیه ای برای ایشان میآید میگویند ایمان نخواهیم آورد تا وقتیکه آنچه بپیغمبران خدا داده شد بشما نیز داده شود.خدا بهتر میداند کجا رسالت خود را قرار دهد) آیه دلالت دارد بر اینکه کفار برای ایمان خود شرط میکردند که رسالت عمومی شود و ایشان نیز بهره ای از آن داشته باشند ولی خدای متعال پاسخ رد بایشان داده اختصاصی بودن رسالت را تثبیت میکند.

5-در اطراف توجیه دوم

چنانکه در ذیل توجیه اول تذکر دادیم،فعلا در مقام اثبات حقانیت دعوت اسلامی و صدق دعوی پیغمبر اکرم نیستیم بلکه میخواهیم بگوئیم که توجیه دوم نیز با بیانات قرآنی وفق نمی دهد زیرا:

طبق توجیه دوم اصول اعتقادی که پیغمبران بمردم تلقین کرده اند یک رشته اعتقادات خرافی است که از باب سیاست دینی بمردم آن زمان که از علم و فرهنگ عاری بودند تحمیل شده،البته از راه خیرخواهی بوده که مردم از ترس خدائی که بسرپیچی از قوانین دینی کیفر سخت میدهد و ترس روز قیامت که کیفر در آنروز داده میشود و همچنین از طمع در بهشتی که بفرمانبرداران نوید داده شده و بروز قیامت موکول گردیده از قوانین دینی پیروی کنند.

تاریخ زندگی سایر پیغمبران زیاد روشن نیست ولی تاریخ حیات پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بسیار روشن است و کسیکه بتاریخ حیات و سیرت آنحضرت دقیقانه مراجعه کند کمترین تردید نخواهد داشت که آنحضرت بدعوت خود صد در صد ایمان و کاملا اعتماد و اطمینان داشته است،درین صورت اگر داستان اعتقادات دینی داستانی خرافی بود اینهمه براهین و ادله که در قرآن کریم باعتقادات اسلامی اقامه شده و احتجاجاتی که برای اثبات صانع عالم و توحید و سایر صفات وی و سایر اعتقادات راجع بنبوت و معاد شده هرگز معنی نداشت.

د-قرآن خود در معنی وحی و نبوت چه میگوید؟

آنچه از قرآن مجید بدست میآید اینست که این کتاب آسمانی از راه وحیی که به پیغمبر اکرم (ص) شده بدست آمده است و وحی یک نوع تکلیم آسمانی (غیر مادی) است که از راه حس و تفکر عقلی درک نمیشود بلکه با درک و شعور دیگری است که گاهی در برخی از افراد-بحسب خواست خدائی-پیدا میشود و دستورات غیبی یعنی نهان از حس و عقل را از وحی و تعلیم خدائی دریافت میکند،عهده داری این امر نیز نبوت نامیده میشود.

برای روشن ساختن این مطلب از تذکر و بیان مقدمات زیرین ناگزیریم:

1-در اوایل این کتاب در ضمن بحث مفصلی تذکر داده شد که نوعهای گوناگونی که درین جهان مشهود میباشند هر یک از آنها اعم از جاندار و غیر جاندار در وجود و پیدایش خود غایت و هدفی دارد که از آغاز پیدایش بسوی آن متوجه و روان میباشد و بتناسب هدفی که دارد در ساختمان وجودی خود با قوی و ابزاری مجهز است که مبدء و منشا فعالیتهای ویژه آن نوع است.فعالیتهائی که آنرا بهدف خود نزدیک و بالاخره پیروز میکند چنانکه خدای متعال میفرماید: «ربنا الذی اعطی کل شی ء خلقه ثم هدی » (21) و باز میفرماید: «الذی خلق فسوی و الذی قدر فهدی » (22).

و نیز تذکر داده شد که نوع انسان ازین کلیت-قانون هدایت عمومی-مستثنی نیست و در زندگی خود هدفی دارد که بسوی آن متوجه و با تجهیزاتی مجهز است که با آن متناسب است و پیروزی او دریافتن هدف خود کمال و سعادت اوست و شکست و نومیدی او از وصول آن نقض وشقاوت و بدبختی اوست و با راهنمائی آفرینش بسوی هدف و غایت خود هدایت میشود،خدای متعال در هدایت خصوص انسان میفرماید: «انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا» (23) ترجمه:بدرستی که ما انسان را از نطفه امشاجی که پیوسته زیر ابتلاء و آزمایش بود آفریدیم پس او را شنوا و بینا کردیم ما او را براه راست راهنمائی کردیم سپاسگزار باشد یا ناسپاس.

و باز میفرماید: «من نطفة خلقه فقدره ثم السبیل یسره » (24) ترجمه:انسان را از نطفه آفریده اندازه گیری کرد-یا برایش اندازه قرار داد-پس از آن راه را برایش آسان کرد-هموار نمود-)

2-امتیاز انسان در پیمودن راه زندگی:

امتیازی که گروه جان دار موجودات جهانی از گروه بیجان دارند اینست که فعالیت جانداران فعالیت علمی است و کارهای خود را از راه درک و شعور انجام میدهند و انسان در عین حال که با سایر جانداران در فعالیت علمی شریک است امتیازی نسبت بدیگران دارد و آن اینست که انسان با عقل و خرد مجهز است یعنی در کارهائی که برایش امکان فعالیت هست بمجرد امکان فعالیت بانجام عمل نمی پردازد بلکه خیر و شر و نفع و ضرر کار را می سنجد در صورتیکه نفعش غالب آید بکار میپردازد و اگر ضررش بیشتر بود خودداری میکند و در هر کاری که انجام میدهد به حسب تشخیصی که داده از حکم عقل خود پیروی میکند و عقل نیز در جائی که نفع بی مزاحم دید حکم بلزوم فعل خواهد نمود و در جائی که ضرر خالص یا ضرر مزاحم دید حکم بلزوم ترک صادر خواهد کرد (البته مراد ما از حکم و قضاوت عقل اینست که ضروری بودن فعل یا ترک را درک کند اما دعوت بسوی فعل یا ترک و خواستن یکی از آن دو در حقیقت کار عاطفه و احساسی است که عقل روی خواست آن عمل درک را انجام میدهد و نفع بی مزاحم فعل را تصدیق یا تکذیب میکند آری چون این درکها اعتباری و قراردادی است درک و قضاوت و حکم در آنها یکی است،دقت کافی شود) .

3-نوع انسان بچه معنی اجتماعی است؟

در اینکه نوع انسان در خارج اجتماعی است و پیوسته در حال اجتماع و دسته جمعی زندگی میکرده و میکند و افراد دست بدست همدیگر داده با تعاون برفع حوائج میپردازند تردیدی نیست،ولی آیا این تعاون و همدستی را بمقتضای طبع اولی میخواهد و از اول مایل است که فعالیتهای خود را آمیخته با دیگران انجام دهد و از مجموع محصول کار به حسب وزن اجتماعی که دارد برای خود سهم بردارد؟آنچه ما می یابیم اینست که طبیعت شخصی انسان حوائج و نیازمندیهائی دارد و عواطف و احساساتی نیز دارد که با خواستهای گوناگون خود قوا و ابزار خود را بکار می اندازد و درین مرحله از نیازها و خواستهای دیگران بی خبر است.

انسان برای رفع نیازمندیهای خود از همه چیز استفاده میکند،در راه اصول بمقاصد خود از بسایط و مرکبات زمین کمک میگیرد اقسام نباتات و درختها را از برگ و میوه گرفته تا ساقه و ریشه و انواع حیوانات و محصولات وجود آنها را بمصرف نیازمندیهای خود میرساند و همه را استخدام نموده از فوائد وجود آنها بهره برده نواقص خود را با آنچه بدست آورده تکمیل می کند.آیا انسانی که حالش این است و هر چه پیدا میکند در راه منافع خود استخدام نموده از نتائج وجودش استفاده میکند،وقتیکه بهمنوعان خود رسید احترام گذاشته رویه ای دیگر پیش خواهدگرفت و از راه صفا دست تعاون و همکاری بسوی آنها دراز کرده و در راه منافع شان از بخشی از منافع خود چشم خواهد پوشید؟نه هرگز.

بلکه انسان از یکطرف نیازمندیهای بیشمار خود را که هرگز بتنهائی از عهده برآوردن همه آنها نخواهد درآمد حس میکند و امکان رفع بخشی از آن نیازمندیها را بدست همنوعان دیگر خود درک مینماید و از طرف دیگر مشاهده میکند که نیروئی که وی دارد و آرزوها و خواستهائی که در درون وی نهفته است دیگران نیز که مانند وی انسان هستند دارند و چنانکه از منافع خود دفاع میکند و چشم نمی پوشد دیگران نیز همین حال را دارند.

اینجا است که اضطرارا بتعاون اجتماعی تن میدهد و مقداری از منافع کار خود را برای رفع نیازمندی بدیگران میدهد و در مقابل آن مقداری که برای رفع نیازمندیهای خود لازم دارد از منافع کار دیگران دریافت میکند.و در حقیقت وارد یک بازار داد و ستد عمومی میشود که پیوسته سر پاست و همه گونه لوازم زندگی در آن بفروش میرسد.

و در نتیجه محصول کار جامعه روی هم ریخته میشود و هر یک از افراد بحسب وزن اجتماعی خود یعنی بمقدار ارزش کاری که بجامعه میدهد از محصول نامبرده سهم میبرد و با سهمی که برده نیازمندیهای زندگی خود را رفع مینماید.

از بیان گذشته روشن میشود که مقتضای طبع اولی انسان که منافع خود را میخواهد اینست که دیگران را در راه منافع خود استخدام کند و از بهره کار ایشان استفاده نماید و تنها از راه اضطرار و ناچاری است که باجتماع تعاونی تن میدهد. این مسئله از مطالعه حال کودکان بسیار روشن است زیرا کودک هر چه دلش میخواهد بیچون و چرا و بطور گزاف درخواست میکند و درخواست خود را با گریه تاکید مینماید و کم کم با بالا رفتن سن بصحنه اجتماع نزدیکتر و با اوضاع آشناتر میشود ازتقاضاهای گزافی خود تدریجا چشم میپوشد تا کاملا وارد جامعه شده گزاف گوئی را بشکلی فراموش مینماید.

گواه دیگر مطلب اینکه عادة می بینیم که هر وقت انسان قدرتی که فوق قدرت دیگران باشد بدست آورد بی محابا باجتماع تعاونی و لوازم آن پشت پا زده باستخدام افراد میپردازد و منافع کارشان را بدون عوض بخود اختصاص میدهد.

خدای متعال در اشاره باین اجتماع تعاونی میفرماید: «نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیوة الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضا سخریا» (25) ترجمه:ما در زندگی دنیا مایه زندگی شان را در میان شان قسمت کردیم و برخی از ایشان را بر برخی دیگر درجاتی تفوق دادیم تا برخی از ایشان برخی دیگر را مسخر سازد) .

آیه کریمه اشاره میکند بحقیقت اجتماع تعاونی انسان که در آن هر یک از افراد در بخشی از مایه زندگی به دیگران فائق میباشد و در نتیجه افراد با درجات مختلفی متفاوتند و هر یک از ایشان در آنچه فائق است دیگران را مسخر خود ساخته و اعمالشان را بنفع خود برمیگرداند و در نتیجه افراد مانند تار و پود جامه بهم بافته شده یک واحد اجتماعی را تشکیل میدهند.

و باز میفرماید: «ان الانسان لظلوم » (26) ترجمه:بدرستی که انسان ستمگر است) «انه کان ظلوما جهولا» (27) ترجمه:زیرا او ستمگر و نادان بود) .

آیه کریمه اشاره میکند بغریزه طبیعی استخدام که انسان بواسطه آن بحریم دیگران تجاوز کرده دست روی منافع شان میگذارد.

4-بروز اختلاف و لزوم قانون

اگر چه انسان اضطرارا در مقام برخورد با همنوعان خود اجتماع تعاونی را پذیرفته و بدین وسیله در حقیقت برخی از آزادی عمل خود را برای نگهداری برخی دیگر فدا نموده است ولی مجرد بناگذاری باجتماع تعاونی با وجود عدم تعادل و تفاوت فاحش که در مقام موازنه در نیروی روحی و جسمی افراد است دردی را دوا نمیکند و در اثر برخورد منافع افراد همین اجتماع که برای اصلاح و رفع اختلاف بوجود آمده بود اولین سبب بروز فساد و اختلاف میشود.

اینجا است که ضرورت یک سلسله مقررات مشترکی که در میان مجتمعین مسلم و مورد احترام باشد کاملا حس میشود، زیرا بدیهی است که حتی در یک معامله داد و ستد ناچیزی هم اگر مقررات مشترکی که پیش فروشنده و خریدار مسلم و محترم باشد وجود نداشته باشد معامله تحقق نمیپذیرد،پس باید در میان افراد قوانینی بوجود آید که با جریان آن اجتماع از متلاشی شدن و منافع افراد از ضایع شدن محفوظ و مصون بماند و دستگاه آفرینش که هدایت انواع بسوی هدف و سعادتش جزء برنامه اوست انسان را نیز بسوی قانونی که سعادت جامعه را تضمین میکند هدایت نماید.

خدای متعال میفرماید: «من نطفة خلقه فقدره ثم السبیل یسره » (28) ترجمه آیه گذشت) .و آسان نمودن راه زندگی برای انسان که زندگی اجتماعی برایش مقدر شده است اینست که قوانین و مقرراتی در دسترس وی گذاشته شود.

5-در هدایت انسان بسوی قانون،عقل کفایت نمیکند

این هدایت بهر وسیله و بسوی هر چه باشد که کار دستگاه آفرینش خواهد بود زیرا همان دستگاه است که انسان را آفریده و برای وی هدف سعادتی قرار داده و هدایت عمومی را که هدایت انسان نیز جزئی از آنست جزئی از برنامه خود مقرر داشته.

و روشن است که در کار آفرینش تناقض و خطا معنی ندارد و اگر احیانا سببی از هدف خود باز میماند یا منحرف میشود گناه خود آن سبب نیست بلکه مستند بتاثیر سبب یا اسباب دیگری است که تاثیر آن سبب را خنثی یا منحرف میکند و اگر مزاحمت اسباب در میان نبود هرگز سببی دو کار متضاد و متناقض نمیکرد و نه در کار خود خطا و انحراف میپذیرفت.

و از اینجا روشن است که هدایت بسوی قانونی که رافع اختلاف باشد کار عقل نیست زیرا همین عقل است که بسوی اختلاف دعوت میکند،همین عقل است که در انسان غریزه استخدام و حفظ منافع بطور اطلاق و آزادی کامل عمل بوجود میآورد و اجتماع تعادلی را نظر بوجود مزاحم از راه اضطرار و ناچاری میپذیرد و بدیهی است که در آفرینش یک نیروی عامل دو اثر متناقض-القاء اختلاف،رفع اختلاف-از خود بروز نمیدهد.

اینهمه تخلفات و نقضهای بیشمار نسبت بقوانین جاریه که روزانه اتفاق میافتد و گناه شمرده میشود همه از کسانی سرمیزند که دارای عقلند و گرنه گناه محسوب نمیشد و اگر عقل بقوانین رافع اختلاف هدایت میکرد و بحسب غریزه با تخلف میانه نداشت بتخلفات نامبرده رضایت نمیداد و از آنها ممانعت مینمود.

عامل اصلی این تخلفات با وجود عقل اینست که حکم عقل بپذیرفتن اجتماع تعادلی و رعایت قوانین متضمن عدالت اجتماعی از راه اضطرار و ملاحظه مزاحم بود که از آزادی عمل کامل مانع بود و در غیر صورت وجود مزاحم حکمی برعایت تعاون و عدالت اجتماعی نداشت.

و متخلفین قانون یا کسانی هستند که قدرتی فوق قدرت قوه مجریه قانون داشته بیباکانه تخلف میکنند یا اشخاصی هستند که از دست رس مجریان قانون بواسطه دوری یا استحکام محل یا غفلت مراقبین امور بیرونند یا عذرهائی پیش خود تراشیده اند که تخلف خودشان را قانونی جلوه دهند یا از بیچارگی و بیدست و پائی کسان مورد تعدی استفاده مینمایند و در هر حال مزاحمی در برابرشان نیست و اگر هم باشد زبون و بی اثر است و روشن است که عقل در این صورت حکمی ندارد و جلو آزادی مطلق را نمیگیرد و غریزه استخدام را بحال خود میگذارد.

پس عقل بسوی قانون اجتماعی که منافع جامعه را تامین و تضمین کند و در ضمن آن منافع فرد را بطور عادلانه حفظ نماید هدایت نمیتواند نماید زیرا تنها در صورتی برعایت قانون در اجتماع تعادلی حکم میکند که مزاحمی وجود داشته باشد و اما در جائی که در برابر خود مزاحمی مانع از آزادی مطلق نبیند هرگز حکمی ندارد یا حکم بر خلاف می کند.

خدای متعال میفرماید: «ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی » (29) ترجمه:بدرستی که انسان همینکه خود را مستغنی و بی نیاز دید از حد خود تجاوز و تعدی خواهد کرد) و از جمله بی نیازی همان بی نیازی از تشبت بتعاون و قانون برای حفظ منافع میباشد.

6-تنها راه برای هدایت انسان راه وحی است

از بحثهای گذشته بدست آمد که انسان مانند سایر انواع آفرینش در زندگی خود هدف سعادتی دارد و چون از جهت چگونگی ساختمان وجودی و نیازمندیهای طبیعی از زندگی اجتماعی گریزی ندارد سعادت و بدبختی وی در سعادت و بدبختی اجتماع میباشد و در هر حال باید جزء یک واحد اجتماعی بوده سعادت و حسن عاقبت طبیعت شخصی خود را در سعادت اجتماع بجوید.

و معلوم شد که تنها قانون مشترک است که مستقیما سعادت جامعه و ضمنا سعادت شخص را بطور عادلانه تضمین مینماید.

و باز معلوم شد که انسان نیز باید مانند سایر انواع بسعادت نوعی و هر چه در مقدمه این سعادت قرار دارد از راه آفرینش هدایت شود و سعادت انسان در سعادت زندگی اجتماعیش بوده و در نتیجه میبایست از راه آفرینش بسوی قانون مشترک نامبرده هدایت شود و باز معلوم شد که عقل انسانی برای هدایت بسوی قانون کافی نیست زیرا در همه احوال برعایت تعاون عمومی و عدالت اجتماعی حکم نمیکند.

از مقدمات بالا باید نتیجه گرفت که سخنی دیگر از درک در میان نوع انسان غیر از درک عقلی باید وجود داشته باشد که هدایت نامبرده آفرینش بوسیله آن انجام گیرد،و راهی که با این مشخصات غیر از راه عقل در میان نوع انسان سراغ داریم راه درکی است که برخی از افراد انسان بنام پیغمبران و فرستادگان خدا از آن سخن گفته و آنرا بنام وحی آسمانی نامیده اند و براستی دعوی و دعوت خود را حجت اقامه نموده اند.

خدای متعال میفرماید: «کان الناس امة واحدة فبعث الله النبین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه » (30) (خلاصه ترجمه:مردم یک امت بودند-در حال سادگی بدون اختلافات زندگی میکردند پس از آن اختلافات پیدا شد-پس خدا پیغمبران را درحالیکه نوید دهنده و ترساننده بودند برانگیخت و با ایشان بحق کتاب-شریعت-نازل کرد تا در اختلافات مردم حکم کند) .

و باز میفرماید: «انا اوحینا الیک کما اوحینا الی نوح و النبیین من بعده -تا آنجا که میفرماید: رسلا مبشرین و منذرین لئلایکون للناس علی الله حجة بعد الرسل » (31) ترجمه:ما بسوی تو وحی فرستادیم چنانکه وحی فرستادیم بسوی نوح و پیغمبران پس از نوح-تا آنجا که میفرماید-پیغمبران و فرستاده شدگانی که نوید دهنده و ترساننده بودند برای اینکه مردم بر خدا حجت نداشته باشند-بلکه حجت خدا بر مردم تمام شود-) .

چنانکه پیدا است آیه اولی طریق وحی و نبوت را تنها راه رفع اختلافات مردم تشخیص میدهد و آیه دوم وحی و نبوت را دلیل منحصر بفرد اتمام حجت معرفی میکند و لازمش اینست که عقل برای نشان دادن راه و اتمام حجت کافی نباشد یعنی اگر پیغمبران مبعوث نبودند و احکام الهی تبلیغ نمیشد و مردم ظلم و فساد نمیکردند بمجرد اینکه عقل داشتند و قبح ظلم و فساد را می فهمیدند در پیشگاه خدا قابل مؤاخذه نبودند.

7-اشکال و جواب

اشکال:شما باین عذر که عقل نمی تواند جلو نقض قوانین و تخلفات مردم را بگیرد فریضه قانون گذاری یا بتعبیر کتاب: هدایت انسان بسوی سعادت نوعی را از دست عقل گرفته بدست وحی و نبوت سپردید در حالیکه قوانین و مقررات وحی نیز نمی تواند کاری از پیش ببرد و جلو تخلفات را بگیرد بلکه تخلف از مقررات شرایع و ادیان بیشتر و اقبال مردم باین مقررات کمتر است.

جواب:نشان دادن راه مطلبی است و پیروی عملی مردم از آن راهنمائی و هدایت مطلبی دیگر و آنچه بمقتضای قانون هدایت عمومی بعهده آفرینش و تکوین است اینست که نوع انسان را بوسیله ای از وسائل بسوی قانونی که سعادتش را تضمین نماید هدایت و راهنمائی کند نه اینکه عملا راه تخلف را ببندد و مردم را به پیروی وا دارد.

و اینکه ما مورد تخلفات قانونی را که مزاحم و مانعی از آزادی عمل در میان نیست دلیل عدم کفایت عقل گرفتیم نه ازین جهت بود که عقل از عمل جلوگیری نمی کند بلکه از این جهت بود که عقل در این موارد حکمی نداشت و بتعاون اجتماعی و پیروی قانون دعوت نمیکرد زیرا دعوتش بر اساس اضطرار بود و مزاحمتی که مانع از آزادی عمل است در برابر خود میدید و ضرر آزادی عمل را بیشتر از نفع آن تشخیص میداد بدیهی است که چنین حاکمی در جائی که مزاحمی در کار و مانعی از آزادی عمل در بین نباشد از تخلف که آزادی عمل در آنست نهی و بپیروی قانونی که خلاف آزادی است امر نخواهد کرد.

پس عقل چون در همه موارد بپیروی قانون حکم نمیکند نمیتواند وسیله کافی برای هدایت مداوم انسان باشد ولی طریق وحی بی استثنا و بطور کلیت و دوام حکم به پیروی قانون میکند و حکم را بدست خدائی میسپارد که با قدرت و علم نامتناهی خود در هر حال مراقب انسان است و بدون تبعیض داشتن،کار نیک را پاداش نیک و کار بد را کیفر بد خواهد داد.

خدای متعال میفرماید: «ان الحکم الا لله » (32) ترجمه:حکم تنها از آن خدا است) و میفرماید: «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره » (33) ترجمه:پس هر که باندازه ی سنگینی ذره ای کار نیک انجام دهد-پاداش-او را خواهد دید و هر که بسنگینی ذره ای کار بدکند-سزای-او را خواهند دید) .و میفرماید: «ان الله یفصل بینهم یوم القیامة ان الله علی کل شی ء شهید» (34) ترجمه:بدرستی که خدا در میانشان روز قیامت حکم خواهد نمود زیرا خدای بالای همه چیز شهادت و حضور دارد.و میفرماید: «اولا یعلمون ان الله یعلم ما یسرون و ما یعلنون » (35) ترجمه:آیا نمیدانند که خدا آنچه را که پنهان میکنند و آنچه را که آشکار میکنند میداند) .و میفرماید: «و کان الله علی کل شی ء رقیبا» (36) ترجمه:خدا بر هر چیزی مراقب میباشد) .

و از اینجا روشن میشود که دین آسمانی که از راه وحی رسیده در جلوگیری از تخلف و نقض تواناتر از قوانین معمولی بشری است زیرا آخرین وسیله قوانین بشری در جلوگیری از تخلف و نقض اینست که مراقبین و مامورین انتظامی بظواهر اعمال مردم بگمارند و برای متخلفین و نقض کنندگان قانون کیفری تعیین نمایند که تنها در صورت قدرت قانون و ظهور جرم اجراء خواهد شد و بس.

ولی دین آسمانی اولا مانند قوانین بشری و رژیمهای معمولی مراقبان خصوصی نسبت بظواهر اعمال مردم دارد ثانیا از راه وضع فریضه امر بمعروف و نهی از منکر همه مردم را بی استثنا مراقب اعمال همدیگر و نگهبان قانون قرار داده و ثالثا جزء عقاید دینی است که اعمال مردم از نیک و بد ضبط و حفظ و برای روز بازخواست بایگانی میشود و رابعا بالاتر از همه اینها خدای جهان و جهانیان بانسان و عمل وی محیط و در همه حال و در هرجا حاضر و ناظر است.

و نسبت بکیفر اعمال اضافه بکیفر این جهانی که مانند قوانین بشری در هر جرم تعیین شده کیفر روز بازخواست که هرگز تبعیض و استثنا برنمیدارد جزء عقاید دینی است.

خدای متعال میفرماید: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم » (37) ترجمه:اطاعت و فرمانبرداری کنید خدا را و فرمانبرداری کنید پیغمبر و صاحبان امر را از خودتان) .و میفرماید: «و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر» (38) ترجمه:مردان با ایمان و زنان با ایمان بعضشان سرپرست بعض دیگرند بمعروف امر می کنند و از منکر نهی میکنند) .و میفرماید: «و ان علیکم لحافظین کراما کاتبین یعلمون ما تفعلون » (39) ترجمه:و بدرستی بر شما نگهبانانی گماشته شده اند که-پیش خدا-گرامی و نویسندگان-اعمال شمااند-آنچه را که میکنید میدانند) و میفرماید: «و ربک علی کل شی ء حفیظ » (40) ترجمه:و پروردگار تو نگهبان هر چیزی است) .

اشکال دیگر:بنابر آنچه گذشت عقل در همه احوال حکم برعایت قانون و لزوم اجتناب تخلف نمیکند و این معنی منافی است با آنچه در عده ای از احادیث ائمه اهل بیت وارد است که خدای متعال بر بندگان خود دو حجت دارد حجت ظاهری که پیغمبر است و حجت باطنی که عقل انسان میباشد زیرا بنابر آنچه گذشت عقل در همه یا اغلب موارد تخلف حکمی ندارد تا سمت حجیت داشته باشد.

جواب:کار استثنا ناپذیر عقل عملی انسان دعوت بجلب نفع و اجتناب ضرر میباشد و در صورتیکه پذیرفتن تعاون و تشریک مساعی از انسان سودخواه و استخدام طلب (با بیانی که گذشت) از راه اضطرار باشد و منشا اضطرار همان قدرت کسانی باشد که انسان میخواهد ازاعمالشان آزادانه بهره برداری نماید یا قدرت کسانی که مقررات کیفر دست ایشان است البته در اینفرض اگر در موادی وادار کننده ای در میان نباشد عقل نیز بوجوب متابعت قانون حکم نخواهد کرد و از تخلف و نقض قانون نهی نخواهد نمود.

ولی اگر منشا اضطرار (چنانکه نظریه وحی ایجاب میکند) حکم خدا و مراقبت اعمال و پاداش تخلف و تبعیض و استثنا ناپذیری نیکیها و بدیها بعهده خدائی باشد که غفلت و جهل و عجز راهی بساحت پاکش ندارد درین فرض عقل موردی پیدا نخواهد کرد که ضرورت را مرتفع دیده از حکم سر باز زند و برای همیشه بآنچه وحی حکم میکند حکم خواهد کرد.

خدای متعال میفرماید: «افمن هو قائم علی کل نفس بما کسبت » (41) ترجمه:آیا کسیکه بالا سر هر نفس و کارش ایستاده مانند دیگران است) و میفرماید: «ان کل نفس لما علیها حافظا» (42) خلاصه ترجمه:هیچ نفسی بی نگهبان نیست) و میفرماید: «کل نفس بما کسبت رهینة » (43) ترجمه:هر نفسی گروگان کارش است) .

8-راه وحی از خطا مصون است

بنابر آنچه گذشت راه وحی و تعلیم برنامه زندگی اجتماعی انسان ازین راه جزء برنامه آفرینش میباشد و روشن شد که تکوین و آفرینش هرگز در کار خود خطا نمیکند پس مواد دین آسمانی که از راه وحی بمردم تعلیم میشود و در طول این مسافت دچار هیچگونه خطا و اشتباهی نخواهد بود خدای متعال میفرماید: «عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من رسول فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لدیهم و احصی کل شی ء عددا» (44) خلاصه ترجمه:او تنها داننده غیب است پس هیچ کسی را بغیب خود مسلط نمیکند مگر کسی را که بپسندد از پیغمبر و درین صورت از پس و پیش او مراقبت میکند تا محققا پیامهای خدای خودشان را برسانند در حالیکه بآنچه پیش ایشان است احاطه نموده و عدد هر چیز را شمرده است) .

و از اینجاست که پیغمبران و فرستادگان خدا باید معصوم باشند یعنی هم در فرا گرفتن تعلیمات وحی از عالم بالا و هم در نگهداری آنچه فرا گرفته اند و هم در تبلیغ آنچه فرا گرفته و نگهداشته اند از خطا و معصیت مصون باشند زیرا اینان برای دستگاه آفرینش در هدایت عمومی که میکنند وسیله کارند و اگر در فرا گرفتن و نگهداشتن و رسانیدن وحی خطائی کنند یا بواسطه وساوس شیطانی و نفسانی خیانتی ورزند یا معصیتی کنند که قهرا بخلاف آنچه تبلیغ قولی کرده اند تبلیغ فعلی خواهد بود در همه این صور دستگاه آفرینش در اجراء برنامه هدایت خود خطا نموده و محالی بوقوع پیوسته است.

خدای متعال میفرماید: «و علی الله قصد السبیل و منها جائر» (45) خلاصه ترجمه:بعهده خدا است که راه میانه و معتدلی در دسترس مردم بگذارد و راهی نیز هست که از حق میل و تعدی نموده است.)

9-حقیقت وحی برای ما مجهول میباشد

آنچه از بحثهای گذشته ما روشن شد این بود که برنامه زندگی انسان که مقدمه وصول بسعادت نوعیش میباشد و تعلیم آن بعهده آفرینش است ممکن نیست از راه عقل به وی برسد بلکه راه درک دیگری غیر ازراه تفکر باید وجود داشته باشد که انسان بوسیله آن وظائف زندگی نوعی خود را تلقی نماید و این راه را راه وحی مینامیم.

و البته مقتضای دلیل همین مقدار است که در نوع انسان چنین درکی باید وجود داشته باشد نه اینکه همگانی باشد بلکه از این روی که تلقی وحی درک پاکی میخواهد که از هر گونه پلیدی و آلودگی مصون باشد و افراد انسان در استقامت حال و اعتدال ادراک و صفای روح و خلاف این صفات بغایت مختلفند باید گفت این موهبت تنها در برخی از افراد بندرت تحقق میپذیرد چنانکه قرآن جمعی را بنام پیغمبران و فرستادگان خدا یاد میکند ولی از ذکر شماره آنان و نام همه شان خودداری مینماید و از گروه شان فقط بیست و چند نفر را اسم میبرد (46).

ما که ازین موهبت بی بهره هستیم و بعبارت دیگر آنرا نچشیده ایم حقیقت آن برای ما مجهول است تنها برخی از آثار آنرا که از آنجمله قرآن مجید میباشد و پاره ای از اوصاف آنرا که از راه نبوت بما رسیده دیده و شنیده ایم،با اینهمه نمیتوان گفت که اوصاف آن همانست که بما رسیده.و بس و ممکن است اوصاف و خواص و شعب دیگری داشته باشد که برای ما شرح داده نشده.

10-کیفیت وحی قرآن مجید

بطور اجمال آنچه قرآن مجید در کیفیت وحی خود توضیح میدهد اینست که وحی این کتاب آسمانی بطور تکلیم بوده و خدای متعال با پیغمبر گرامی خود سخن گفته و آنحضرت با تمام وجود خود (نه تنها با گوش) سخن خدا را تلقی نموده است.

خدای متعال میفرماید: «و ما کان لبشران یکلمه الله الا وحیا او من وراء حجاب او یرسل رسولا فیوحی باذنه ما یشاء انه علی حکیم و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا ما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمان و لکن جعلناه نورا نهدی به من نشاء من عبادنا و انک لتهدی الی صراط مستقیم » (47) ترجمه:بهیچ بشری نمیرسد که خدا با او سخن گوید مگر اینکه وحی کند-سخن پنهانی و با اشاره که دیگران نفهمند-یا از پشت پرده ای حرف زند یا رسول و فرستاده ای بفرستد و او باذن خدا آنچه را خدا میخواهد وحی نماید زیرا خدا بلند مرتبه و محکم کار است و بهمین نحو روحی را از امر خودمان-قرآن را-بتو وحی کردیم از پیش خود نمی توانستی درک کنی که کتاب چیست و نه ایمان چیست ولی ما آنرا نوری قرار دادیم که با آن کسانی را که میخواهیم رهبری مینمائیم و تحقیقا تو راه راستی را نشان میدهی) .

بقرینه تردیدی که در آیه اولی هست و وحی که در قسم اول بجائی نسبت داده نشده و در قسم سوم برسول نسبت داده شده در آیه برای تکلیم خدا سه قسم مختلف ذکر شده:

1-گفتار خدائی که هیچ واسطه ای میان خدا و بشر نباشد.

2-گفتار خدائی که از پشت حجاب شنیده شود مانند شجره طور که موسی (ع) سخن خدا را میشنید ولی از ناحیه آن. -گفتار خدائی که ملکی آنرا حمل نموده ببشر برساند و در این صورت سخن فرشته وحی شنیده میشود که سخن خدا را حکایت مینماید.

و آیه دوم میرساند که قرآن مجید از همین راه به پیغمبر اکرم (ص) رسیده و از اینجا روشن میشود که وحی قرآن از راه تکلیم و گفتگو بوده است.

و باز میفرماید: «نزل به الروح الامین علی قلبک لتکون من المنذرین بلسان عربی مبین » (48) ترجمه:قرآن را روح امین-جبریل-بقلب تو یعنی بنفس تو با زبان عربی آشکار نازل کرد تا از کسانی باشی که مردم را از خدا میترسانند) و میفرماید: «قل من کان عدوا لجبریل فانه نزله علی قلبک » (49) (ترجمه آیه گذشت) (50).

ازین آیه ها استفاده میشود که قرآن یا بخشی از قرآن بوسیله فرشته وحی که جبریل و روح امین است فرستاده شده (قسم سوم تکلیم) .

و اینکه پیغمبر اکرم (ص) قرآن را از فرشته وحی با نفس خود یعنی باتمام وجود خود تلقی میکرد نه از راه گوش و میفرماید: «فاوحی الی عبده ما اوحی ما کذب الفؤاد ما رای افتمارونه علی ما یری » (51) ترجمه:پس وحی نمود ببنده خود آنچه را که وحی نمود دروغ نگفت و اشتباه نکرد قلب-نفس-پیغمبر اکرم (ص) در آنچه مشاهده کرد آیا با او در چیزی که-عیانا مشاهده میکند بمجادله میپردازید؟) و در جای دیگر تلقی وحی را با خواندن الواح تعبیر فرموده است:

«رسول من الله یتلوا صحفا مطهرة » (52) ترجمه:فرستاده ای از جانب خدا که صحیفه های پاکی را تلاوت میکند) .

در خاتمه این بحث میگوئیم که توضیحات و مسائل بسیار دیگری در اطراف اقسام وحی و صفات و خواص آنها از قرآن مجید استفاده میشود که این کتاب با اختصاری که از برای آن در نظر گرفته شده گنجایش ایراد آنها را ندارد.

پی نوشتها:

1-سوره یونس آیه 38 سوره هود آیه 13.

2-سوره اسری آیه 88.

3-سوره بقره آیه 23.

4-سوره نساء آیه 82.

5-سوره بقره آیه 97

6-در المنثور جزء 1 ص 90 و نور الثقلین جزء 1 ص 87-89 و غیر آنها.

7-سوره شعراء آیه 194

8-سوره تکویر آیه 23

9-سوره مؤمن آیه 7

10-سوره نساء آیه 173

11-سوره عبس آیه 16

12-سوره ص آیه 83

13-سوره ص آیه 85

14-سوره سبا آیه 20

15-سوره ابراهیم آیه 22.

16-سوره احقاف آیه 18

17-سوره احقاف آیه 32.

18-سوره شمس آیه 8

19-سوره شمس آیه 10

20-سوره انعام آیه 124

21-خدای ما کسی است که بهر چیز آفرینش ویژه آنرا داد سپس(بسوی منافعش)راهنمائی کرد.(سوره طه آیه 51)

22-کسیکه آفرید پس درست کرد و کسی که اندازه داد پس راهنمائی کرد.(سوره اعلی آیه 3)

23-سوره دهر آیه 3

24-سوره عبس آیه 20

25-سوره زخرف آیه 32

26-سوره ابراهیم آیه 32

27-سوره احزاب آیه 72

28-سوره عبس آیه 20

29-سوره علق آیه 7

30-سوره بقره آیه 212

31-سوره نساء آیه 165

32-سوره یوسف آیه 40

33-سوره زلزال آیه 8

34-سوره حج آیه 17

35-سوره بقره آیه 77

36-سوره احزاب آیه 52

37-سوره نساء آیه 59

38-سوره توبه آیه 71

39-سوره انفطار آیه 12

40-سوره سبا آیه 21

41-سوره رعد آیه 33

42-سوره طارق آیه 4

43-سوره مدثر آیه 38

44-سوره جن آیه 28

45-سوره نحل آیه 9

46-آدم-نوح-ادریس-هود-صالح-ابراهیم-لوط-اسماعیل-الیسع-ذو الکفل-الیاس-یونس-اسحاق-یعقوب-یوسف-شعیب-موسی-هارون-داود-سلیمان-ایوب-زکریا-یحیی-اسماعیل صادق الوعد-عیسی-محمد ص-.

اینان پیغمبرانی هستند که باسم ذکر شده اند و کسانی نیز با اشاره یاد شده اند مانند اسباط در سوره نساء آیه 163 و مانند پیغمبری که طالوت باشاره او پادشاه بنی اسرائیل شد،سوره بقره آیه 246.

و پیغمبری که در سوره بقره آیه 258 بوی اشاره شده و پیغمبرانی که در سوره یس آیه 14 بآنان اشاره شده است.

47-سوره شوری آیه 52

48-سوره شعراء آیه 194.

49-سوره بقره آیه 97

50-بدلیل اینکه در هر دو آیه تنزیل قرآن را بقلب پیغمبر اکرم(ص)نسبت میدهد(میفرماید«علی قلبک »و نمیفرماید«علیک »و قلب در عرف قرآن نفس است بدلیل اینکه در چندین جا درک و شعور و همچنین معصیت را که از آن نفس است بقلب نسبت میدهد.

51-سوره نجم آیه 12

52-سوره بینه آیه 2.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان