جنگ احد، درس ها و عبرت ها [بخش دوم بعد از شکست و ...]

شما مسلمانان نه در کار دین سستی کنید و نه از فوت غنیمت و متاع دنیا اندوهناک باشید زیرا شمافاتح و پیروزمندترین مردم و بلندمرتبه ترین ملل دنیا هستید اگر در ایمان خود ثابت و استوار باشید(۱۳۹).

و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین (139)ان یمسسکم قرح فقد مس القوم قرح مثله و تلک الایام نداولها بین الناس و لیعلم الله الذین آمنوا و یتخذ منکم شهداء و الله لا یحب الظالمین (140)و لیمحص الله الذین آمنوا و یمحق الکافرین (141)ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما یعلم الله الذین جاهدوا منکم و یعلم الصابرین (142)و لقد کنتم تمنون الموت من قبل ان تلقوه فقد رایتموه و انتم تنظرون (143)و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ا فان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم و من ینقلب علی عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزی الله الشاکرین (144)و ما کان لنفس ان تموت الا باذن الله کتابا مؤجلا و من یرد ثواب الدنیا نؤته منها و من یرد ثواب الآخرة نؤته منها و سنجزی الشاکرین (145)و کاین من نبی قاتل معه ربیون کثیر فما وهنوا لما اصابهم فی سبیل الله و ما ضعفوا و ما استکانوا و الله یحب الصابرین (146)و ما کان قولهم الا ان قالوا ربنا اغفر لنا ذنوبنا و اسرافنا فی امرنا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین (147)فآتاهم الله ثواب الدنیا و حسن ثواب الآخرة و الله یحب المحسنین (148)

صفحه : 38

ترجمه آیات

شما مسلمانان نه در کار دین سستی کنید و نه از فوت غنیمت و متاع دنیا اندوهناک باشید زیرا شمافاتح و پیروزمندترین مردم و بلندمرتبه ترین ملل دنیا هستید اگر در ایمان خود ثابت و استوار باشید(139).

اگر به شما(در جنگ احد)آسیبی رسید، به دشمنان شما نیز(در بدر)شکست و آسیب سخت نصیب شد، همانگونه که آنها مقاومت کردند شما نیز باید مقاومت کنید این روزگار را به اختلاف احوال(گاهی فتح و غلبه و گاه شکست و مغلوبیت) میان خلایق می گردانیم که مقام اهل ایمان به امتحان معلوم شود - تا از شما مؤمنان آن را که ثابت در دین است(مانند علی"ع")گواه دیگران کند، و خداوندستمکاران را دوست ندارد(140).

و تا آنکه(به این اختلاف نیک و بد روزگار)اهل ایمان را از هر عیب و نقص پاک و کامل کند وکافران را به کیفر ستم کاری محو و نابود گرداند(141).

گمان می کنید به بهشت داخل خواهید شد بدون آنکه خدا امتحان کند و آنان که جهاد در راه دین کرده و آنها که در سختیها صبر و مقاومت کنند مقامشان را بر عالمی معلوم گرداند(142).

شما همان کسانید که پیش از آن که دستور جهاد برای مسلمین بیاید با کمال شوق آرزوی جهاد وکشته شدن در راه دین می کردید پس چگونه امروز که به جهاد مامور شده اید؟سخت از مرگ نگران می شوید(143).

و محمد(ص)نیست مگر پیغمبری از طرف خدا که پیش از او نیز پیغمبرانی بودند واز این جهان در گذشتند، اگر او نیز به مرگ یا شهادت در گذشت باز شما بدین جاهلیت خود رجوع خواهیدکرد؟پس هر که مرتد شود به خدا ضرری نخواهد رسانید و خود را به زیان انداخته و هر کس شکر نعمت دین گذارد و در اسلام پایدار ماند البته خداوند جزای نیک به اعمال شکرگزاران عطا خواهد کرد(144).

هیچ کس جز به فرمان خدا نخواهد مرد که اجل هر کس در لوح قضای الهی به وقت معین ثبت است، و هر کس برای یافتن متاع دنیا کوشش کند از دنیا بهره مندش کنیم و هر که برای ثواب آخرت سعی نماید از نعمت آخرت برخوردارش گردانیم و البته خداوند سپاس گزاران را جزای نیک(آسایش دنیا و بهشت آخرت)خواهد داد(145).

چه بسیار رخ داده که جمعیت زیادی از پیروان پیغمبری در جنگ کشته شده و با این حال اهل ایمان با سختیهائی که در راه خدا به آنها رسیده مقاومت کردند و هرگز بیمناک و زبون نشدند و سر زیر باردشمن فرو نیاوردند و راه صبر و ثبات پیش گرفتند که خداوند صابران را دوست می دارد(146).

آنها در هیچ سختی جز به خدا پناهنده نشده و جز این نمی گفتند که بار پروردگارا به کرم خود ازگناه و ستمی که ما در باره خود کرده ایم درگذر و ما را ثابت قدم بدار و ما را بر محو کافران مظفرگردان(147).

صفحه : 39

پس خداوند فتح و پیروزی در دنیا و ثواب در آخرت نصیبشان گردانید، که خدا نیکوکاران را دوست می دارد148.

بیان آیات

این آیات به طوری که ملاحظه می کنید تتمه آیات سابق است، که با آیه: "یا ایهاالذین آمنوا"آغاز شد، همچنان که آیات سابق با اوامر و نواهیش زمینه چینی بود برای این آیات، که منظور اصلی از آن اوامر و نواهی و از آن ثناها و مذمت ها را در بر دارد.

"و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین"کلمه"وهن"به طوری که راغب گفته به معنای ضعف در خلقت، و یا در خلق است، و منظور از آن در اینجا ضعف مسلمین از حیث عزم و اهتمام بر اقامه دین و بر قتال با دشمنان است.

و کلمه"حزن"به معنای اندوه است، در مقابل کلمه"فرح"که به معنای سروراست، و حزن وقتی به انسان دست می دهد که چیزی را که داشته از دست بدهد و یا دوست می دارد داشته باشد ولی ندارد، و یا خود را مالک آن فرض کرده، و از دستش بدهد (1).

و در اینکه فرمود: "و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین، ان یمسسکم قرح فقد مس القوم قرح مثله..."دلالتی هست بر اینکه علت وهن و اندوه مسلمانان آن روز این بوده که دیده اندعده ای مجروح شده اند، و کفار قوی تر از ایشان بوده و بر آنان مسلط بوده اند.به خاطر دیدن این وضع بوده که مسلمانان آن روز دچار سستی و اندوه شدند، و از نظر واقعیت خارج هم همین طوربوده، چون مشرکین در آن روز هر چند که به تمام معنا بر لشکر اسلام غالب نشدند، و جنگ به نفع آنان و شکست مسلمین پایان نیافت، و لیکن شدیدترین صدمه را به مؤمنین زدند، چون هفتاد نفر از سران و شجاعان مسلمین کشته شد، و تازه همه این مصیبت ها در داخل سر زمینشان به ایشان وارد شد، و این خود باعث وهن و حزن آنان گردید.

و همین که جمله: "و انتم الاعلون..."در مقام تعلیل مطلب واقع شده، خود شاهد براین است که نهی از وهن و حزن، نهی از وهن و حزنی است که در خارج واقع شده بوده نه ازوهن و حزن فرضی و مبادائی.

............................................ (1)مفردات راغب ص 535.

صفحه : 40

و اگر این جمله را مطلق آورد، و بالا دست بودن مسلمانان را مقید به هیچ قیدی به جزایمان نکرد، برای این بود که به ما بفهماند شما مسلمانان اگر ایمان داشته باشید نباید در عزم خود سست شوید، و نباید به خاطر اینکه بر دشمنان ظفر نیافته اید و نتوانسته اید از آنان انتقام بگیرید اندوهناک گردید، برای اینکه ایمان امری است که با علو شما قرین و توام است، و به هیچ وجه ممکن نیست با حفظ ایمان خود زیر دست کفار واقع شوید، چون ایمان ملازم با تقواو صبر است، و ملاک فتح و ظفر هم در همین دو است، و اما قرح و آسیب هائی که به شمارسیده، تنها به شما نرسیده بلکه طرف شما(مشرکین)هم این آسیب ها را دیده اند، و روی هم چیزی از شما جلوتر نیستند، تا باعث وهن و اندوه شما شود.

و اگر علو مسلمانان را مشروط کرد به ایمان، با اینکه خطاب به مسلمانان با ایمان است، برای این بود که اشاره کند به اینکه هر چند مخاطبین مسلمان و مؤمن بودند، و لیکن به مقتضای ایمانشان عمل نکردند و صفاتی چون صبر و تقوا که داشتن آن مقتضای ایمان است نداشتند، و گرنه اثر خود را می بخشید، و در این جنگ ضربه نمی خوردند و آن آسیب ها رانمی دیدند.

و این حال هر جماعتی است که در داشتن ایمان مختلف باشند، یک عده ایمان حقیقی داشته باشند، عده ای دیگر ایمانشان سست باشد، جمعی دیگر منافق و بیمار دل باشند، به همین جهت می توان گفت کلامی چون آیه مورد بحث به هر سه طایفه نظر دارد، هم تشویق مؤمنین حقیقی است، و هم اندرز به مؤمنین سست ایمان است و هم عتاب و توبیخ منافقین وبیماردلان آنان است.

"ان یمسسکم قرح فقد مس القوم قرح مثله"کلمه"قرح"با فتحه قاف به معنای اثری است که از جراحت و آسیب وارده بر بدن به خاطر برخورد با برنده ای از خارج باقی می ماند، و اما قرح با ضمه قاف اثر جراحتی است که ازداخل بدن پیدا می شود، از قبیل دمل و جوش و امثال آن(نقل از راغب) (1) و کانه این کلمه درآیه مورد بحث کنایه است از آسیبی که در جنگ احد به مسلمین که یک فرد واحد فرض شده اند از ناحیه دشمن رسید، یعنی جمعی از ایشان کشته و گروهی مجروح گردیدند، وموقعیت نصرت و فتح با اینکه نزدیک شده بود از ایشان فوت گردید.

و جمله مورد بحث که می فرماید: "ان یمسسکم..."و جمله های بعد از آن تا جمله:

............................................ (1)مفردات راغب ص 400.

صفحه : 41

"و یمحق الکافرین"همه در یک نسق، و در مقام تعلیل می باشند که به بیان گذشته جمله: "و لا تهنوا و لا تحزنوا..."را تعلیل می کنند، همچنان که جمله: "و انتم الاعلون"تعلیلی دیگراست.

و فرق بین این دو نوع تعلیل این است که تعلیل اول یعنی جمله"و انتم الاعلون..."مطلب را از این راه تعلیل می کند که خیال شما مسلمانان که پنداشتید کفار راقی و متمدن ودست بالای جامعه ها هستند، و به همین خیال وهن و اندوه به خود راه دادید خیالی باطل است، چون اگر مؤمن باشید ملاک در تفوق و تقدم به دست شما است نه در دست مشرکین، و خدای تعالی فرموده: "و کان حقا علینا نصر المؤمنین" (1).

و اما تعلیل دوم از طریق بیان حال هر دو طایفه(یعنی مؤمنین و مشرکین)است، و یا ازراه بیان حکمت و مصالحی است که به اصل واحدی بر می گردد، و آن اصل واحد عبارت است از سنت الهی که در طول ایام و قرون در بین بشر جاری بوده است.

"و تلک الایام نداولها بین الناس"کلمه"یوم"به معنای مقدار قابل ملاحظه از زمان است، که حادثه ای از حوادث را دربر گرفته باشد، و به همین جهت کوتاهی و بلندی این زمان بر حسب اختلاف حوادث مختلف می شود، هر چند که استعمالش در مدت زمان بین طلوع و غروب خورشید شایع شده است ولی چه بسا که در ملک و سلطنت و قهر و غلبه و امثال آن نیز استعمال بشود، و این استعمالی است مجازی، به علاقه ظرف و مظروف، (ظرف را که همان کلمه"یوم"باشد در مظروفش یعنی"قهرو غلبه"ای که در ظرف واقع شده استعمال می کنند)، و در نتیجه به جای اینکه بگویند: "روزی که فلان جماعت در آن اجتماع کردند"، می گویند: "روز فلان جماعت"و به جای اینکه بگویند: "روزگاری که آل بویه زمام را به دست داشتند"یا"آل فرعون قدرت را به دست گرفته بودند"، می گویند: "روز آل بویه"و یا"روز آل فرعون"گاهی هم در خود آن زمانی که این زمامداری و قدرت در آن وقت واقع شده استعمال می شود، و مراد از"ایام"در آیه مورد بحث همین معنا است، و کلمه"مداولة"به معنای دست به دست دادن چیزی است، درنتیجه معنای آیه شریفه این است که: "سنت الهیه بر این جاری شده است که روزگار را دربین مردم دست به دست بگرداند، بدون اینکه برای همیشه به کام یک قوم چرخانده شود قومی دیگر را از آن محروم سازد، و این سنت به خاطر مصالحی است عمومی که فهم شما انسانها جز

............................................ (1)این که ما مؤمنین را یاری کنیم حقی است به عهده ما."روم: 47".

صفحه : 42

به برخی از آن مصالح احاطه نمی یابد، و نمی تواند همه آن مصالح را درک کند".

"و لیعلم الله الذین آمنوا و یتخذ منکم شهداء...""واو"عاطفه، جمله مورد بحث را به جمله ای عطف می کند که آن جمله حذف شده است، و حذف شدنش برای این بوده است که اشاره کند به اینکه فهم شما قادر به درک آن نیست، و عقل شما از احاطه به آن قاصر است، و شما جز به برخی از جهات آن نمی توانیداحاطه داشته باشید، و آنچه مؤمنین را سود می دهد همین جهات است، که خدای تعالی درجمله های مورد بحث ذکر کرده، یعنی جمله: "و لیعلم"و جمله"و یتخذ"و جمله" لیمحص"و جمله"یمحق".

علم خدای سبحان به اشیاء به معنای خلق و ایجاد آنها است

اما جمله"و لیعلم الله الذین آمنوا"، مراد از آن ظهور ایمان مؤمنین بعد از بطون و خفای آن است، و گرنه خدای تعالی" جاهل به حال مؤمنین نیست"چون علم او به حوادث و اشیا، واز آن جمله ایمان مؤمنین، همان وجود آنها در عالم است، آری موجودات به عین وجودشان معلوم خدایند، نه با صورت هائی که از آنها در ذهن ترسیم کند، همانند ما مخلوقات صاحبان ذهن، که علممان به اشیا عبارت است از: "گرفتن صورتی از آنها در ذهن خود".

و لازمه این حرف این است که وقتی خدای تعالی بخواهد به چیزی عالم شود او راخلق می کند، پس اراده دانستن در خدا عبارت است از اراده ایجاد کردن، و چون در جمله موردبحث مؤمنین را موجود و محقق گرفته قهرا معنای"لیعلم..."این است که خدا خواسته ایمان مؤمنین ظاهر شود، و چون ظاهر شدن ایمان مانند هر چیز دیگر باید بر طبق سنت جاریه دراسباب و مسببات صورت بگیرد، لذا چاره ای نیست جز اینکه امور و صحنه هائی را به وجودبیاورد، تا ایمان مؤمنین که قبل از وقوع آن صحنه ها مخفی و در باطنشان پنهان بود ظاهر شود، (دقت بفرمائید)و اما جمله: "و یتخذ منکم شهداء" (که می فرماید: خدای تعالی از شماگواهانی می گیرد)، منظور از گواهان، گواهان اعمال است، نه شهیدان به معنای کشتگان درمعرکه جنگ، چون شهید به این معنا در هیچ جای قرآن نیامده، و به این معنا از الفاظی است مستحدث، که اخیرا در جامعه اسلامی اصطلاح شده، همچنانکه توضیح بیشتر در تفسیر آیه: "و کذلک جعلناکم امة وسطا لتکونوا شهداء" (1) گذشت.

(لیکن مؤلف قدس سره در سوره حدید جزء نوزدهم آنجا که در ذیل آیه: "و الشهداء عندربهم" (2) روایات را نقل می کند در ذیل یک روایتی عبارتی دارد که گوئی پذیرفته است که

............................................ (1)"سوره بقره آیه: 143". (2)"سوره حدید آیه: 19".

صفحه : 43

شهادت به کشته شدن در راه خدا معنا شده، و همچنین وقتی از گروهی از مفسرین این معنارا نقل می کند که آن را رد ننموده و تنها استظهار می کند که به معنای گواهان اعمال باشد).

"مترجم"علاوه بر اینکه جمله: "یتخذ"نیز شاهد بر این است که"منظور از شهدا گواهان هستند"زیرا با معنای کشتگان در میدان جنگ آن طور که باید نمی سازد، و معنا ندارد کسی بگوید: خدای تعالی فلانی را شهید و کشته در راه خود گرفت و این تعبیر در درستی به تعبیرهای زیرنمی رسد که بگوید"خدا ابراهیم را خلیل گرفت"، و یا"خدا موسی را کلیم گرفت"، و یا"خدا پیامبر اسلام را گواهی گرفت تا در قیامت بر امت خود گواهی دهد"، چون خلیل(دوست)، و کلیم(هم سخن)، و امثال آن گرفتنی هستند، و اما کشته شدن در میدان جنگ گرفتنی نیست.

در جمله مورد بحث هم سیاق آیه از غیبت به خطاب تغییر یافته، و هم با آمدن حرف"من"شهدا را بعضی از افراد دانسته، نه همه کسانی که قبلا مورد بحث بودند، چون قبلامی فرمود: ما این ایام را بین مردم دست به دست می گردانیم، و هر روز روزگار را به کام یکی و ناکامی دیگری می چرخانیم، و این اختصاص به مسلمانان ندارد، با همه همین طوررفتار می کنیم، و در جمله مورد بحث که سخن از گواه گرفتن است، برای اینکه بفهماندگواهان در دایره کوچک تری از دایره"الناس" هستند، و گواهان از خصوص این افراد یعنی مسلمانان گرفته می شوند، لذا سیاق را تغییر داد و فرمود: "و یتخذ منکم شهداء - و از شمامسلمانان گواهان بگیرد"، و حرف"من"را آورد تا بفهماند که گواهان، همه شما مسلمانان نیستید بلکه بعضی از افراد شمایند، و اگر در آیه: "و کذلک جعلناکم امة وسطا لتکونوا شهداءعلی الناس" (1) شهادت به معنای گواه را به همه امت نسبت داد، در تفسیرش گفتیم که از قبیل نسبت دادن وصف بعض است به کل، و ممکن است از جمله آخر آیه که می فرماید: "و الله لا یحب الظالمین"برای گفته ما تایید گرفت، چون از آن فهمیده می شود که همه مسلمانان نمی توانند شاهد باشند، زیرا که خودشان ظالمند.

و اما اینکه فرمود: "و لیمحص الله الذین آمنوا و یمحق الکافرین"، مصدر"تمحیص"که فعل"یمحص"از آن مشتق است به معنای خالص کردن چیزی است ازآمیختگی و ناخالصیهائی که از خارج داخل آن چیز شده، و کلمه"محق"به معنای نابود کردن

............................................ (1)"سوره بقره آیه: 143".

صفحه : 44

تدریجی یک چیز است، و این خالص سازی یکی از خواص مصالح مداوله ایام است، خاصیت دیگرش که قبلا ذکر شد، یعنی معلوم کردن ایمان مؤمنین، چون جدا سازی مؤمن از غیر مؤمن یک امر است، و خالص کردن ایمان او از شوائب و ناخالصی های کفر و نفاق و فسق بعد ازجداسازی، امری دیگر است، و به همین جهت در مقابل محق کفار قرار گرفته، پس خدای سبحان اجزای کفر و نفاق و فسق را کم کم از مؤمن زایل می سازد، تا جز ایمانش چیزی باقی نماند.و ایمانش خالص برای خدا شود.

حکمت ها و مصالح در مداوله ایام بین الناس(دست به دست شدن روزگار)

پس همه اینها وجوهی است از حکمت و مصلحت که در مداوله ایام بین مردم وجوددارد، و خدای تعالی دولت را برای همیشه به قومی خاص اختصاص نمی دهد، و(از همه اینهاگذشته)همه امر به دست خدا است، آنچه می خواهد می کند، ولی جز آنچه که صلاح تر ومفیدتر است نمی کند، همچنان که خودش فرمود: "کذلک یضرب الله الحق و الباطل، فاماالزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض" (1) ، و اتفاقا عده ای از این آیات می فرمود: "لیقطع طرفا من الذین کفروا، او یکبتهم فینقلبوا خائبین، لیس لک من الامر شی ءاو یتوب علیهم، او یعذبهم فانهم ظالمون"، که صریحا این معنا را که: " پیامبرش در امور، اختیاری از خود داشته باشد نفی کرده است، بلکه امور را منحصر در خود نموده، فرمود: هر طورخودش بخواهد در خلق خود حکم می کند.

و این کلام یعنی چند نکته ای که خاطرنشان ساخته، و فرمود: 1 - ایام در بین مردم تقسیم شده است، 2 - و غرض از این تقسیم امتحان و جدا سازی مؤمن از کافر است، 3 - وخالص کردن مؤمنین و نابود کردن تدریجی کفر و کافران است اگر به آیات قبل ضمیمه شودکه رجوع امر به پیامبر را نفی می کرد، این معنا کشف می شود: که مؤمنین در آن روز اکثرشان پنداشته بودند: از آنجا که دینشان دین حق است علت تامه آن است که همیشه و در هر جنگی که پیش آید غلبه کنند، و دشمن را که بر باطل است هر قدر هم که باشند و هر کیفیتی که داشته باشند شکست دهند، پس در حقیقت خود مالک امر خویشند، خدای تعالی هم ایشان رادر داستان جنگ بدر در این پندارشان جری کرد، چون در آن جنگ بطور عجیب و خارق العاده ای بر دشمن ظفر یافتند، ملائکه نصرت به کمکشان آمد، در حالی که این پندار پنداری باطل بود، و باعث بطلان نظام امتحان و تمحیص، و در آخر موجب بطلان مصلحت امر و نهی و

............................................ (1)خدای تعالی این چنین برای حق و باطل مثل می زند، اما کف با خشک شدن از بین می رود، واما آنچه از زمین برای مردم نافع است می ماند."رعد: 17".

صفحه : 45

ثواب و عقاب می شد، که معلوم است انهدام اساس دین را به دنبال دارد، چون دینی که اساس آن بر پایه فطرت است، نمی تواند خرق عادت و خروج از سنت الهی جاری در وجود باشد، وسنت جاریه در عالم هستی غلبه و شکست را معلول اسباب عادی آن می داند.

لذا خدای تعالی برای ابطال این خیال بعد از تذکر این معنا که مداوله ایام به منظورامتحان و خالص ساختن است، شروع به ملامت کردن آنان در این پندار باطل نمود، و حقیقت حال را روشن ساخت و فرمود: "ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما یعلم الله..."

آیا گمان کرده اید امتحان نشده و آزمایش ندیده به بهشت در خواهید آمد؟!

این پندار که بدون امتحان داخل بهشت شوند، لازمه پندار قبلی است، که چون بر حقندهرگز شکست نمی خورند، پیروزی و غلبه حق ایشان است، و تا ابد زیر دست قرار نمی گیرند، و آن هم معلوم است که لازمه چنین پنداری این است که تمامی کسانی که به رسول الله(ص)ایمان آورده اند، و به جماعت مؤمنین ملحق شده اند، در دنیا با غلبه و غنیمت سعادتمند شوند، و در آخرت با مغفرت و جنت، و دیگر هیچ فرقی بین ایمان ظاهری و حقیقت ایمان و هیچ امتیازی بین درجات ایمان نباشد، و ایمان مجاهد(هر چند صابر نباشد)، با ایمان مجاهد صابر یکی باشد، و کسی که آرزومند عمل خیری باشد، و وقتی زمان معینش رسیدانجامش دهد، با کسی که آرزومند خیری باشد ولی در هنگام انجامش سرد شود، و اعراض کند یکسان به حساب آید.

و بنابر این، اینکه فرمود: "ام حسبتم ان تدخلوا"از قبیل به کار بردن مسبب در جای سبب است، و معنایش این است که شما گمان کرده اید که دولت برای شما نوشته شده است؟و هرگز مبتلا و آزمایش نمی شوید؟و بلکه یکسره داخل بهشت می گردید، بدون اینکه مستحق بهشتتان از غیر مستحق مشخص گردد؟و بی آنکه کسی که دارای درجه رفیع است ازآنکه در درجه پائین تر است شناخته شود؟.

و در جمله: "و لقد کنتم تمنون الموت..."تثبیت می کند که این ظنشان فاسد است، برای اینکه مادام که جنگی پیش نیامده بود، پیوسته آرزوی کشته شدن می کردند، اما آنگاه که جنگ پیش آمد، و آن را با چشم خود دیدند، قدمی پیش ننهادند، و در صدد تحصیل آرزوی قبلی خود بر نیامدند، بلکه سست شدند و از جنگ و قتال اعراض کردند، آیا این سخن معقول وقابل قبول است که به صرف آرزو و بدون اینکه امتحان شوند و خالص و ناخالصشان جداگردد، داخل هشت شوند؟و آیا واجب نیست که از ناحیه خدای تعالی(که صاحب جزااست)مورد آزمایش قرار گیرند.

صفحه : 46

با این بیان روشن می شود که چیزی در کلام مقدر است و از آن حذف شده، و معنایش این است که"فقد رایتموه، و انتم تنظرون فلم تقدموا علیه" (1) ممکن هم هست جمله"و انتم تنظرون"کنایه باشد از اقدام نکردن، و معنایش این باشد که به صرف تماشا کردن اکتفانمودید، بدون اینکه اقدامی بکنید، و این خود عتاب و توبیخ است.

............................................ (1)با این که جنگ را دیدید و به چشم خود تماشا می کردید، ولی اقدامی در مورد آن ننمودید.

گفتاری در امتحان و حقیقت آن

در این معنا هیچ تردیدی نیست که قرآن کریم امر هدایت را مختص به ذات باری تعالی می داند، چیزی که هست هدایت در قرآن منحصر به هدایت اختیاری به سوی سعادت آخرت و یا دنیا نیست، بلکه در آیاتی هدایت تکوینی را نیز به خدای سبحان نسبت داده است، از آن جمله می فرماید: "الذی اعطی کل شی ء خلقه ثم هدی" (2) و هدایت را به تمام موجودات تعمیم داده است، چه باشعورش و چه بی شعورش، و در آیه زیر از جهت نتیجه هم اطلاق داده، وفرموده: "الذی خلق فسوی و الذی قدر فهدی" (3) ، که تسویه و هدایت را نتیجه مطلق خلقت دانسته و در تقدیر گرفته است، در نتیجه این آیه نیز از نظر عمومیت و اطلاق نظیر آیه قبل است.

و از اینجا روشن می شود که این هدایت غیر از هدایت خصوصی است، که در مقابل آن اضلال قرار می گیرد، چون خدای سبحان هدایت خصوصی را از بعضی طوائف نفی کرده، وبه جایش ضلالت را اثبات فرموده، و هدایت عمومی از هیچ یک از و آیه: "و الله لا یهدی القوم الفاسقین" (5) می فرماید: خدا مردم ستمکار را هدایت نمی کند، و خدا مردم فاسق را هدایت نمی کند، و از این قبیل آیات بسیار دیگر بطور قطع استثنا از آن هدایت عمومی و غیر اختیاری نیست، بلکه راجع به هدایت خصوصی است.

و نیز این معنا روشن می شود که هدایت نامبرده غیر از هدایت به معنای راه نشان دادن

............................................ (2)خدائی که خلقت هر چیزی را به آن چیز داد، و سپس هدایت کرد."طه: 50". (3)خدائی که خلق کرد، و تمام عیار و معتدل خلق کرد، و خدائی که اندازه گیری نمود و هدایت کرد."سوره اعلی آیه: 3". (4)"سوره جمعه آیه: 5". (5)"سوره صف آیه: 5".

صفحه : 47

است، چون هدایت به این معنا نیز خصوصی نیست، بلکه شامل مؤمن و کافر می شود، و خدای سبحان راه را، هم به مؤمن نشان می دهد و هم به کافر، همچنانکه خودش فرمود: "انا هدیناه السبیل، اما شاکرا و اما کفورا" (1) و نیز فرموده: "و اما ثمود فهد یناهم فاستحبوا العمی علی الهدی" (2) و این مسلم است که هدایت در این دو آیه و در آیات نظایر آن شامل غیر صاحبان شعورو عقل نمی شود، قبلا هم توجه فرمودید که هدایت در جمله: "ثم هدی"در سوره طه و جمله: "و الذی قدر فهدی"در سوره اعلی، هدایت عام بود، عام از نظر مورد، و عام از نظر نتیجه، علاوه بر اینکه در سوره اعلی هدایت را نتیجه تقدیر گرفته، و این خود شاهد بر آن است که منظور ازآن هدایت عمومی و تکوینی است، چون هدایت تشریعی و خصوصی بشر با تقدیر نمی سازد، زیرا تقدیر عبارت است از تهیه اسباب و علل، تا آن اسباب و علل، موجود را به سوی غایت هدف و خلقتش سوق دهد، هر چند که این هدایت(هدایت خاص بشری)هم از جهت نظام کلی عالم داخل در حیطه تقدیر است، و لیکن این نظر غیر آن نظر است(دقت بفرمائید).

و به هر حال هدایت عمومی عبارت است از اینکه خدای تعالی هر چیزی را به سوی کمال وجودش راهنمائی کرده و آن را به هدف از خلقتش رسانده، و این هدایت همان است که به وسیله آن هر چیزی به وسیله آن چه قوام ذاتش اقتضای آن را دارد(از قبیل نشو و نما واستکمال و افعال و حرکات و غیر ذلک)کنده می شود، و چون این رشته سر دراز دارد، بحث وشرح بیشترش را اگر خدای تعالی یاری کند و توفیق دهد، ان شاء الله العزیز بعدا ایراد خواهیم کرد.

غرض ما فعلا این است که بگوئیم از کلام خدای تعالی استفاده می شود که اشیا به وسیله هدایت عمومی الهی به سوی هدف و اجلهای خود سوق داده می شوند و هیچ موجودی ازتحت این قانون کلی خارج نیست، و خدای تعالی این هدایت را برای هر موجودی حقی برعهده خود دانسته و او خلف وعده نمی کند، همچنانکه خودش فرمود: "ان علینا للهدی و ان لناللاخرة و الاولی" (3) ، و این آیه به طوری که ملاحظه می کنید با اطلاقش، هم شامل هدایت اجتماعی جماعت ها می شود و هم هدایت فردی افراد، و با ضمیمه شدنش با دو آیه قبلی، هم شامل هدایت عمومی و تکوینی می شود، و هم دایت خصوصی و تشریعی انسان و روشن

............................................ (1)ما راه را به همه انسانها نشان دادیم، چه شکرش را بجای آرد و چه کفران کند."دهر: 3". (2)ما ثمود را هدایت کردیم، لیکن خودشان کوری را بر هدایت ترجیح دادند."فصلت: 17". (3)محققا هدایت به عهده ما است و آخرت و اولی از آن ما است."سوره لیل، آیه 13".

صفحه : 48

می سازد که حق اشیا بر خدای تعالی یکی این است که آنها را تکوینا به سوی کمالی که بر ایشان مقدر کرده هدایت فرماید، و خصوص انسان را به سوی کمالش هدایتی تشریعی فرماید، و شما خوانندگان عزیز در سابق در مباحث نبوت توجه کردید که چگونه تشریع داخل در تکوین میشود وچگونه قضا و قدر بدان احاطه می یابد.

کمال نوع بشر در گرو یک سلسله افعال اختیاری و ارادی است

آری از میان همه انواع موجودات نوع بشر نوعی از وجود است که امرش تمام نمی شود وبه کمال نمی رسد مگر با یک سلسله افعال اختیاری و ارادی که آن نیز سر نمی زند مگر ازاعتقاداتی نظری و عملی، در نتیجه خصوص این نوع باید در تحت قوانین زندگی کند، حال چه قوانین حق و چه باطل، چه خوب و چه بد، پس خدائی هم که عالم تکوین را راه انداخته بایدبرای او از طرفی یک سلسله اوامر و نواهی که جامع آن را شریعت می نامیم تشریع کند، و ازسوی دیگر حوادث اجتماعی و فردی پدید بیاورد، تا انسان در برخورد با این دو آنچه در قوه واستعداد دارد را فعلیت دهد، و در آخر یا سعادتمند شود، و یا شقی و بدبخت گردد، و آنچه درباطن و کمون وجودش هست به ظهور برسد، اینجا است که نام محنت و بلا و امتحان و امثال آن هم بر این حوادث منطبق می شود، و هم بر این تشریع.

توضیح این معنا اینکه هر کس دعوت خدا را پیروی نکند، و در نتیجه خود را مستوجب شقاوت و بدبختی سازد، کلمه عذاب بر او حتمی می شود(البته در صورتی که به همان حال باقی بماند)و از آن به بعد هر حادثه ای که مورد امر و یا نهی الهی باشد پیش بیاید.

و او با ترک دستور خدا و مخالفت با آن فعلیت جدیدی از شقاوت پیدا می کند، هر چند که به وضع موجودش راضی و بلکه مغرور هم باشد، پس این جز مکر خداوند چیز دیگری نیست وهمان مکر الهی است(چون فرق بین مکر خلق و مکر خالق همین است که خلق وقتی با کسی دشمنی می کند، دشمنیش را با عملی انجام می دهد که طرف مقابل ناراحت شود، و به همین جهت هر انسانی از مکر دشمن خود حذر می کند"مترجم")، ولی خدای تعالی وقتی مکرمی کند به همان چیزهائی می کند که دشمن خدا آن را سعادت خود می داند، و در نتیجه آنچه تلاش می کند برای رسیدن به هدفی است که آنرا رستگاری خود می داند، ولی عین بدبختی او است و خودش نمی فهمد، در این بابت آیات زیر را مورد دقت قرار دهید.

"و مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین" (1).

............................................ (1)با خدا دشمنی کردند خدا هم با ایشان دشمنی کرد، و خدا ماهرترین مکر کنندگان است.

"سوره آل عمران آیه: 54".

صفحه : 49

"و لا یحیق المکر السی ء الا باهله" (1).

"لیمکروا فیها و ما یمکرون الا بانفسهم و ما یشعرون" (2).

پس اینکه مغرور وجاهل به امر خدا پز می دهد که من (3) خواسته خود را بر خواسته خدا غلبه دادم، و از امر او مخالفت و تمرد کردم، عین این غرورش و این تلاشی که او به این منظور می کند خدا را در به کرسی نشاندن اراده اش کمک کرده، همچنان که در آیه زیر فرموده: "ام حسب الذین یعملون السیئات ان یسبقونا ساء ما یحکمون" (4) و این آیه از عجیب ترین آیات در این باب است، پس چه خوب فرموده که: "فلله المکر جمیعا" (5).

پس همه نیرنگ ها و مخالفت ها و ظلم ها و تعدیاتی که از این طبقه نسبت به وظایف دینی سر می زند، و تمامی حوادثی که در زندگیشان پیش می آید، و در آن حوادث هواهای نفسانی خود را پیروی نموده تا در آخر کفر و فسق و نفاق باطنیشان بیرون بریزد، همه اش مکرالهی و املا و استدراج او است، چون حقی که آنان و همه بندگان بر خدا دارند، این است که هر یک را به سوی عاقبت امرش هدایت کند، که کرده است(حال عاقبت امر هر کس هر چه باشد به اختیار خودش بستگی دارد).

"و الله غالب علی امره" (6).

و این امور وقتی به شیطان نسبت داده شود نامش کفر و معصیت و اغوای شیطان می شود، و شوق به آن را دعوت شیطان و وسوسه او و نزعه و وحی و اضلال او نامیده می شود، و آن حوادثی که گفتیم هواهای نفسانی را برمی انگیزد، و همچنین آن چه جاری مجرای آن حوادث است، زینت شیطان و وسائل و حبائل و شبکه ها یعنی دامهای او نامیده می شود، که ان شاء الله بیان آن به

............................................ (1)نیرنگ بد جز به اهلش بر نمی گردد."سوره فاطر آیه: 43". (2)تا به خیال خود در آن مکر کنند و مکر نمی کنند مگر به خودشان، ولی نمی فهمند"سوره انعام آیه: 123". (3)بزودی آنان را از راهی که خودشان متوجه نباشند به عذاب و هلاکت می افکنیم و برای فسق وفجور و ظلم میدانشان می دهم، که نیرنگ من متین است."سوره اعراف: آیه: 83". (4)مثل اینکه بدکاران گمان کرده اند از ما پیشی می گیرند، و چه بد حکمی است که می کنند.

"سوره عنکبوت آیه: 4". (5)همه مکرها از خدا است."سوره رعد آیه: 42". (6)سوره یوسف آیه 22.

صفحه : 50

زودی در سوره اعراف می آید.

و اما مؤمنی که ایمان در دلش رسوخ کرده، آن چه از اطاعت ها و عبادتها که می کند، و نیز آنچه از حوادثی که برایش پیش می آید و در آن حوادث ایمان نهفته در باطنش به ظهورمی رسد وقتی به خدای سبحان نسبت داده شود نامش توفیق و ولایت الهیه و هدایت به معنای اخص است، چون به نوعی با آن وضع انطباق دارد، و خدای تعالی در این باره فرموده: "و الله یؤید بنصره من یشاء" (1).

"و الله ولی المؤمنین" (2).

"الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور" (3).

"یهدیهم ربهم بایمانهم" (4).

"او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس" (5).

و اگر همین جریان به ملائکه نسبت داده شود تایید و استوار آنان نامیده می شود، همچنانکه این تعبیر را در آیه زیر آورده و فرموده: "اولئک کتب فی قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه" (6).

مطلب دیگر اینکه همان طور که هدایت عامه الهیه همراه با تمامی کائنات است، و هرموجودی را از بدو وجودش تا آخرین لحظه هستیش مادام که در طریق رجوع به سوی خدای سبحان است از آن جدا شدنی نیست، همچنین تقدیرات الهی از پشت سر آن را به سوی این هدف میراند، همچنان که آیه زیر این معنا را روشن کرده و می رساند: "و الذی قدر فهدی" (7) ، چون مقدراتی که علل و اسباب، محیط به هستی آن موجود است، آن را از حالی به حالی بر

............................................ (1)خدای تعالی با نصرت خود هر که را بخواهد تایید می کند"آل عمران: 13". (2)خدا سرپرست مؤمنین است"آل عمران: 68". (3)خدا است ولی کسانی که ایمان آورده اند، ایشان را از ظلمت ها به سوی نور خارج می کند.

"سوره بقره: 257". (4)پروردگارشان ایشان را به ایمانشان هدایت می کند."یونس: 9". (5)آیا کسی که مرده بود، و ما او را زنده کرده برایش نوری قرار دادیم، که با آن در مردم مشی می کند..."انعام: 122". (6)این گونه افراد خدای تعالی ایمان را در دلهایشان نوشته و با روحی از خود تاییدشان کرده است.

"مجادله: 22". (7)"سوره اعلی آیه 3".

صفحه : 51

می گرداند نخست حالتی اول به آن می دهد بعد به حالت دوم و از آن حالت به حالت سوم درمی آورد و همچنین اشیا را از پشت سر به پیش می راند.

و همانطور که گفتیم مقدرات اشیا را به پیش می راند، همچنین اجلها نیز دست دراین کارند، (اجلها که آخرین مرحله و نقطه نهائی وجود هر چیز است)نیز موجود را از جلوبه سوی خود می کشد، این معنائی است که از آیه زیر به خوبی استفاده می شود: "ما خلقناالسموات و الارض و ما بینهما الا بالحق و اجل مسمی، و الذین کفروا عما انذروا معرضون" (1) چون این آیه بطوری که ملاحظه کردید اشیا را مرتبط و بسته به غایات آن(که همان اجلهای آنها است)می داند، و معلوم است که دو چیز وقتی به هم مرتبط باشند و یکی از دیگری قوی ترباشد، آن قوی طرف ضعیف را به سوی خود می کشد، و چون اجلها اموری ثابت و لایتغیرند، پس هر موجودی را از جلو به سوی خود می کشند چون گفتیم ثابت هستند و در نتیجه قوی ترند.

سه قوه اصلی که در قرآن کریم در باره موجودات اثبات شده است

پس اشیا همه را در احاطه قوای الهیه قرار دارند قوه ای از پشت سر آنها را به سوی نقطه نهائی شان هل می دهد، و قوه ای که از جلو آنها را به همان نقطه جذب می کند، و قوه ای همراه آن است که تربیتش می کند، اینها سه قوه اصلی است که قرآن کریم آنها را اثبات می کند، غیر آن قوائی که حافظ و رقیب و قرین موجودات است نظیر ملائکه و شیاطین و غیر آنها.

............................................ (1)ما آسمانها و زمین و آنچه بین آن دو است جز به حق نیافریده ایم، و جز برای مدتی تعیین شده ازپیش ایجاد نکردیم، ولی کسانی که کافر شدند از آن چه انذار و تحذیر می شوند روی گردانند."احقاف: آیه 3

مطلب دیگر اینکه ما بعضی از تصرفات در موجود را که هدفی در آن دنبال می شودولی خود آن موجود آن هدف را تشخیص نمی دهد و نمی فهمد(که آیا صلاحیت این تصرف رادارد یا ندارد؟)امتحان می نامیم، چون خود ما هم این گونه تصرفات را در اشیای دیگرمی کنیم، وقتی حال چیزی برایمان مجهول است، و نمی دانیم آیا صلاحیت فلان امر را دارد یاندارد، و یا از باطن امرش خبر داریم لیکن می خواهیم این باطن را ظاهر سازیم، کارهائی با آن چیز می کنیم که این منظور ما را دست می دهد، و می فهمیم آیا توانائی قبول این گونه تصرفات را دارد یا ندارد، و آن را از خود دفع می کند، و این عمل خود را"امتحان"یا"اختیار"و یا"استعلام"می نامیم، و یا می گوئیم این جنس استاندارد شده است.

و این معنا به خودی خود با تصرفات الهی در مورد بندگانش منطبق است، آزمایشگر ومتصرف خدا و جنسی که می خواهد آزمایشش کند انسان، و تصرفات آزمایشی او شرایع وحوادث است که با این شرایع و حوادث حال انسانها را بالنسبه به آن مقصدی که دعوت دینی

صفحه : 52

او را به سوی آن هدف می خواند روشن می سازد، پس این شرایع و حوادث امتحانی است الهی.

فرق بین امتحان الهی و امتحان های معمول نزد انسانها

تنها فرقی که بین امتحان الهی و امتحانهای معمول نزد ما انسانها هست این است که غالبا ما نسبت به باطن حال اشیا جاهلیم، و می خواهیم با امتحان آن حالت از آن موجود راکه برای ما مجهول است روشن و ظاهر سازیم، ولی از آنجا که جهل در خداوند سبحان متصورنیست، چون مفاتیح غیب نزد او است، لذا امتحان او از بندگان برای کشف مجهول نیست، بلکه تربیت عامه الهیه است، نسبت به انسانها که او را به سوی حسن عاقبت و سعادت همیشگی دعوت می کند، از این نظر امتحان است که با چنین تربیتی حال هر انسانی را برای خودش معین می کند، تا بداند از اهل کدام خانه است، اهل دار ثواب است و یا دار عقاب؟.

و به همین جهت خدای سبحان این تصرف الهی از ناحیه خود را و همچنین توجیه حوادث را بلا، ابتلا، فتنه و امتحان خوانده، و به صورت کلی و عمومی فرموده: "انا جعلنا ماعلی الارض زینة لها لنبلوهم ایهم احسن عملا" (1).

و نیز فرموده"انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتلیه، فجعلناه سمیعا بصیرا" (2).

و نیز فرموده: "و نبلوکم بالشر و الخیر فتنة" (3) ، و گویا منظورش اجمال همان تفصیلی است که در آیه زیر آورده، می فرماید: "فاما الانسان اذا ما ابتلیه ربه فاکرمه و نعمه فیقول ربی اکرمن، و اما اذا ما ابتلیه فقدر علیه رزقه، فیقول ربی اهانن" (4).

و نیز می فرماید: "انما اموالکم و اولادکم فتنة" (5).

و نیز می فرماید: "و لکن لیبلوا بعضکم ببعض" (6).

"کذلک نبلوهم بما کانوا یفسقون" (7).

............................................ (1)ما آنچه در روی زمین است، برای زمین زینتی فریبنده قرار دادیم، تا مردم را بیازمائیم که کدامیک از حیث عمل بهترند."سوره کهف آیه: 7". (2)ما انسان را از نطفه ای آمیخته بیافریدیم تا امتحان کنیم، و به همین منظور او را شنوا و بیناکردیم."دهر: 2". (3)ما شما را به عنوان آزمون به خیر و شر مبتلا می کنیم."انبیاء: 35". (4)و اما انسان وقتی پروردگارش به عنوان آزمایش آبرو و نعمتش دهد، می گوید پروردگارم احترامم کرده، و اما وقتی که باز به عنوان آزمایش رزقش را تنگ می گیرد، می گوید پروردگارم خوارم شمرده."فجر: 16" (5)اموال و اولاد شما چیزی به جز مایه امتحان شما نیست."تغابن: 15" (6)لیکن منظور این بوده که شما را به دست یکدیگر بیازماید."محمد: 4". (7)آنان را اینگونه با همان نافرمانیهایشان می آزمائیم."اعراف: 163".

صفحه : 53

"و لیبلی المؤمنین منه بلاء حسنا" (1).

"ا حسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون، و لقد فتنا الذین من قبلهم، فلیعلمن الله الذین صدقوا، و لیعلمن الکاذبین" (2).

(حتی انبیا را هم از این سنت خود مستثنا ندانسته)و در باره مثل ابراهیم پیامبری می فرماید: "و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات" (3) و در داستان ذبح پسرش اسماعیل می فرماید: "ان هذا لهو البلاء المبین" (4) و همچنین در باره موسی ع می فرماید: "و فتناک فتونا" (5) وآیاتی دیگر از این قبیل.

و این آیات به طوری که ملاحظه می کنید آزمایش را شامل تمامی جهات انسان می داند، چه اصل وجودش(نبتلیه)، و چه اجزای وجودش(و جعلناه سمیعا بصیرا)، و چه جهات خارج از وجودش و به نحوی مرتبط به وجودش نظیر اولاد، ازواج و عشیره، اصدقا، مال، جاه، و تمامی، چیزهائی که به نحوی مورد استفاده اش قرار می گیرد، و همچنین چیزهائی که در مقابل این امور قرار دارند از قبیل: مرگ، کوری، کری، مرگ اولاد، ازواج، عشیره، دوستان، فقر، نداشتن و یا از دست دادن مقام، شکستن و سوختن وسایل مورد حاجت، و امثال آن از مصائبی که متوجه او می شود، و سخن کوتاه اینکه این آیات تمامی آنچه از اجزای عالم واحوال آن ارتباطی با انسان دارد فتنه انسان دانسته همه را وسیله ای می داند که از ناحیه خدا وبرای امتحان او درست شده است.

امتحان الهی سنتی است که تمامی افراد انسان را شامل می شود

در آیات فوق تعمیمی هم از نظر افراد هست، چون دیدیم که تمامی افراد را مشمول این امتحان قرار داد، چه مؤمن و چه کافر، چه صالح و چه طالح و حتی دیدیم که پیغمبران را هم استثنا نکرد، پس معلوم می شود مساله امتحان سنتی است جاری، که احدی از آن مستثنانیست.

............................................ (1)و برای اینکه مؤمنین را به وسیله آن به بهترین وجهی بیازماید."انفال: 17". (2)آیا مردم پنداشته اند به صرف این که بگویند"ایمان آوردیم"، دست از ایشان برداشته می شود.

و آزمایش نمی شوند؟با اینکه مؤمنین قبل از ایشان را آزمودیم پس باید هم مؤمنین واقعی که در دعوی ایمان راست گفته اند هوشیار باشند، و هم آنها که به دروغ مدعی ایمان هستند بدانند که بدون امتحان دست ازایشان بر نمی داریم." عنکبوت: 3". (3)آن زمان که پروردگار ابراهیم او را با صحنه هائی بیازمود."بقره: 124". (4)این آزمایش آزمونی روشنگر بود."صافات: 106". (5)و تو را به نحوی خاص بیازمودیم."سوره طه: آیه 40"

صفحه : 54

و این سنت الهیه سنیت است عملی و متکی بر یک سنتی دیگر که آن سنتی است تکوینی و عبارت است از سنت هدایت عامه الهیه، از آن جهت که با موجودات مکلف نظیرانسان ارتباط دارد، و نیز مقدمات و مؤخرات آن یعنی قضا و قدر که بیانش گذشت.

از اینجا روشن می شود که مساله امتحان چیزی نیست که قابل نسخ باشد، برای اینکه نسخ شدنش عین فساد تکوین است، که امری است محال، و آیاتی که خلقت را بر اساس حق می داند، و نیز آیاتی که مساله بعث را حق می داند بر این معنا نیز دلالت و حد اقل اشاره دارد، مانند آیه: "ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق و اجل مسمی" (1).

و آیه: "ا فحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون" (2).

و آیه: "و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لاعبین ما خلقناهما الا بالحق و لکن اکثرهم لا یعلمون" (3).

و آیه: "من کان یرجوا لقاء الله فان اجل الله لات" (4) و...

که از همه آنها استفاده می شود خلقت بر اساس حق بوده و باطل و بریده از حق نبوده است، و وقتی برای هر موجودی هدفی و غرضی در پیش و اجلی حق و آمدنی است و نیزوقتی در ورای هر موجودی مقدراتی تقدیر شده و حقی است، و باز وقتی با هر موجودی هدایتی حقه هست، پس دیگر جای گریزی از اصطکاک و تصادم عمومی بین آنها وجود ندارد، ومخصوصا بین موجودات مکلف از قبیل انسان که هیچ گریزی از مبتلا شدنشان به اموری که مایه امتحان آنان باشد نیست، حتما باید با اتصال به آن امور آنچه در قوه دارند به فعلیت برسد، حال چه اینکه کمال باشد و چه نقص، چه اینکه سعادت باشد و چه شقاوت، و این معنا در انسان مکلف به تکالیف دینی و ابتلا است، (دقت بفرمائید).

معنای تمحیص مؤمنین و محق کافرین بر اثر امتحانات و ابتلائات

با آنچه که تا اینجا گفته شد معنای دو کلمه"محق"و"تمحیص"نیز روشن می شود، چون وقتی امتحان برای مؤمن پیش می آید، و باعث می شود فضائل درونی و نهفته اش از رذائل

............................................ (1)ما آسمانها و زمین را و آنچه بین آن دو است را جز به حق و برای اجلی معین نیافریدیم.

"احقاف: 3" (2)پس آیا پنداشته اید که ما شما را بیهوده خلق کرده ایم و شما به سوی ما بر نمی گردید."مؤمنون: 115" (3)و ما آسمانها و زمین و آنچه بین آن دو است را به بازی نیافریدیم، ما آن دو را جز به حق خلق نکردیم و لیکن بیشتر مردم نمی دانند."دخان: 39". (4)کسی که امید دیدار خدا را دارد بداند که اجل خدائی آمدنی است."عنکبوت: 5"

صفحه : 55

جدا و متمایز گردد، و یا وقتی این امتحان برای قومی و جماعتی پیش می آید، و مؤمنین آنان ازمنافقین و بیماردلان جدا می شوند، عنوان تمحیص یعنی متمایز کردن صادق می آید.

و همچنین وقتی امتحانات الهیه یکی پس از دیگری بر کافر و منافق واقعی واردمی شوند، و کافر و منافقی که در ظاهر صفات و احوال خوبی دارند، و حتی آنقدر احوالشان خوب است که مورد رشگ مؤمنین قرار می گیرند، این امتحانات پی در پی باعث می شود که خباثتهای باطنی به تدریج رو بیاید و ظاهر شود و هر رذیله ای که رو می آید فضیلت موردرشکی از آنان زائل گردد، در این هنگام کلمه"محق"مصداق پیدا می کند، چون محق را معناکردیم که یعنی: از بین بردن چیزی به تدریج، و امتحانهای پی در پی کفار و منافقین واقعی ایمان و فضائل ظاهری و فریبنده آنها را از بین می برد، همچنانکه دیدیم در آیات گذشته که ترجمه اش هم گذشت فرمود: "و تلک الایام نداولها بین الناس و لیعلم الله الذین آمنوا و یتخذمنکم شهداء، و الله لا یحب الظالمین، و لیمحص الله الذین آمنوا و یمحق الکافرین" (1).

البته کافران محقی دیگر هم دارند، و آن این است که به تدریج نسلشان برچیده می شود چون خدای تعالی خبر داده که عالم کون به سوی صلاح بشر، و نیز به سوی خلوص دین برای خدا سوق داده می شود، و در این باب فرموده: "و العاقبة للتقوی" (2).

. (3)

بیان

"و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل..."کلمه"موت"به معنای رفتن روح از بدن و بطلان حیات است، و کلمه"قتل" به معنای مردنی است که به سببی عمدی و یا شبه عمد مستند باشد، و این دو کلمه(یعنی موت و قتل)اگر تک تک استعمال شوند مثلا در یک کلامی فقط کلمه"موت"آمده باشد، معنایش اعم از هر دو است، یعنی هم شامل مردن می شود، و هم شامل کشته شدن، و اما اگر در کلامی نظیر آیه مورد بحث هر دو آمده باشد، آنوقت موت تنها به معنای مردن به اجل خدائی است، وقتل به معنای مردن به خاطر عمل اختیاری شخص دیگر است.

"انقلبتم علی اعقابکم"انقلاب بر عقبین(دو پاشنه)بنا به گفته راغب به معنای این است که فلانی متمایل به برگشتن شد و برگشت و جمله: "انقلب علی عقبیه"نظیر جمله

............................................ (1)"سوره آل عمران: 141". (2)که سرانجام رستگاری از آن متقین است."طه: 132" (3)محققا بندگان صالح من زمین را به ارث می برند."انبیاء: 105"

صفحه : 56

"رجع علی حافرته"و جمله: "ارتدا علی آثارهما قصصا"، و کلمه: "رجع"همه به معنای برگشتن به محل اول یا حال اول است (1).

و چون در آیه مورد بحث"انقلاب بر اعقاب"را جزای شرطی قرار داده که عبارت است از مرگ و یا کشته شدن رسول خدا(ص)، این معنا را می فهماند که منظور ازبرگشت، برگشتن از دین است، نه برگشتن از کار جنگ، چون هیچ ارتباطی میان فرار از جنگ با مرگ و یا قتل رسول خدا(ص)نیست، و تنها رابطه و نسبتی که تصور داردبین مرگ آن جناب و برگشتن از ایمان به کفر است، و دلیل بر اینکه مراد این است، جمله: "و طائفة قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیة..."می باشد که در آیات بعدقرار دارد و بیانگر حال همین اشخاص است که اگر رسول خدا(ص)از دنیابرود از دین خدا بر می گردند، چون غیر از حفظ منافع دنیائی خود هیچ همی ندارند، اگر بدین خدا هم می گروند برای تامین همین منافع است، در نتیجه مادام که از پستان دین می دوشند دین دارند، و از آن دم می زنند، همینکه منافعی برایشان نداشت، و بلکه به منافع دنیائی شان لطمه زداز آن بر می گردند، و آنها که در جنگ احد با شنیدن قتل رسول خدا(ص)برگشتند، (از دین برگشتند نه از جنگ)، علاوه بر اینکه نظیر آن فراری که در احد از این طایفه سر زد، در غیر احد از قبیل جنگ حنین و خیبر و غیر آن دو نیز سر زد، و خدای تعالی در آن دو جریان چنین خطابی به آنها نکرد، و از فرار و پشت کردنشان به جنگ، چنین تعبیری نکرد ونفرمود: شما در خیبر و حنین" انقلبتم علی اعقابکم"بلکه تنها فرمود(و در روز حنین وقتی ازکثرت جمعیت خود مغرور شدید، همین باعث شد که کاری از پیش نبرید، و زمین با همه فراخ و وسعتش بر شما تنگ شود و در آخر فرار کنید) (2) پس حق این است که مراد از"انقلاب علی الاعقاب"، برگشتن به کفر سابق است، نه فرار از جنگ.

در نتیجه حاصل معنای آیه با در نظر گرفتن سیاق عتاب و توبیخش این می شود: که محمد ص سمتی جز رسالت از ناحیه خدا ندارد(مانند سایر رسولان که وظیفه شان تنها رساندن رسالت پروردگارشان است)نه مالک امر خودش است، و نه امور عالم، امر عالم تنهاو تنها به دست خدا است، دین هم دین خدا است و با بقای خدا باقی است، پس این چه معنادارد که شما مسلمانان ایمان خود را وابسته بزنده بودن آن جناب کنید، بطوری که اگر آن

............................................ (1)مفردات راغب ص 340. (2)"سوره توبه آیه: 25".

صفحه : 57

جناب به مرگ و یا به قتل از دنیا برود قیام بدین خدا را رها کنید، و به قهقرا و عقب برگردید، و هدایت خود را از دست داده و دچار گمراهی و غوایت شوید؟.

و این سیاق قوی ترین شاهد است بر اینکه سپاه اسلام در روز احد بعد از گرم شدن تنور جنگ، ظن قوی پیدا کردند به اینکه رسول خدا(ص)کشته شده، و به همین جهت متفرق شده و پشت به قتال کردند، و بنابر این روایت و تاریخ ذیل(به طوری که ابن هشام آنرا در سیره خود آورده)تایید می شود (1).

وی چنین آورده که انس بن نضر(عموی انس بن مالک)به عمر بن خطاب و طلحة بن عبید الله و جمعی از مهاجرین و انصار بر خورد، که دست از جنگ کشیده بودند، پرسید: چراایستاده اید؟گفتند: رسول خدا(ص)کشته شد، پرسید: پس بعد از حیات رسول خدا(ص)زندگی را می خواهید چه کنید جا دارد شما هم در همان راهی که رسول خدا(ص)در آن راه کشته شد بمیرید، آن گاه رو کرد به دشمن، و آن قدر شمشیر زد تا کشته شد.

............................................ (1)سیره ابن هشام ج 3 ص 30.

و سخن کوتاه اینکه معنای عبارت"السلال"و عبارت"القاء بایدی"همین است، که این عده ایمانشان قائم به وجود رسول خدا بود، یعنی با بقای آن جناب باقی و با مرگ آن جناب از بین می رفت، و معنای آن جز این نمی تواند باشد که ایمان آورده بودند تا ثواب دنیا وخیر آن را به دست آورند، و همین نقیصه است که خدای تعالی در آن آیه مورد بحث به خاطر آن عتاب و ملامتشان کرده است، مؤید این معنا جمله آخر آیه است که می فرماید: "و سیجزی الله الشاکرین"چون خدای سبحان همین جمله را در آیه بعد که در باره جویندگان ثواب آخرت است تکرار کرده، از این می فهمیم که در جنگ احد بعضی از صحابه بوده اند که ایمانشان چنین ایمانی مستعار نبوده بلکه ایمان جدی و واقعی بوده است(دقت بفرمائید).

"و سیجزی الله الشاکرین"

حقیقت شکر و مراد از"شاکرین"

این جمله بطوری که از سیاق بر می آید به منزله استثنائی از ما قبل است و این خوددلیل است بر اینکه همانطور که گفتیم در سپاه اسلام در جنگ احد بعضی بوده اند که نه دچارآن انقلاب شدند، و نه عملی کردند که از انقلاب درونیشان خبر دهد، و این عده شکرگزارانند.و حقیقت شکر، اظهار نعمت است، همچنانکه کفر، مقابل آن است یعنی پنهان کردن نعمت و سرپوش روی آن نهادن است، و اظهار نعمت به این معنا است که آن را در جای خود

صفحه : 58

استعمال کنی، آن جائی که دهنده نعمت در نظر داشته و نیز اظهار نعمت به این است که آن را به زبان بیاوری، و منعم را در برابر دادن این نعمت، ثنا بگوئی، و مرحله دیگر اظهار نعمت این است که در قلب هم به یاد آن و به یاد منعمش باشی، و از یادش نبری.

پس شکر خدای تعالی در برابر نعمتی از نعمتهای او این است که در هنگام استعمال وبه کار بردنش به یاد او باشد، و وقتی به یاد او بود به یاد این مطلب هم می افتد که نعمت او رادر جائی که خود او خواسته استعمال کند، نه در جای دیگر، و معلوم است که هیچ موجودی نیست که نعمتی از نعمت های او نباشد، و هیچ نعمتی را خلق نکرده مگر برای اینکه در راه بندگیش استعمال شود، همچنان که خودش فرمود: "و اتیکم من کل ما سالتموه، و ان تعدوانعمت الله لا تحصوها، ان الانسان لظلوم کفار" (1).

پس شکر او در برابر نعمت هایش به این است که در آن نعمت ها اطاعت شود، و بیادمقام ربوبیتش باشند.

و بنابر این پس شکر مطلق خدای تعالی و بدون تقیید، همانا یاد خدا بدون نسیان، واطاعتش بدون معصیت است، پس معنای آیه: "و اشکروا لی و لا تکفرون" (2) این است که به یادمن باشید، یادی که آمیخته با نسیان نباشد، و امر مرا اطاعت کنید، اطاعتی که آمیخته باعصیان نباشد، (معلوم می شود در جنگ احد شخصی وجود داشته که هرگز از یاد خدا غافل نشده، و هرگز امر او را نافرمانی نکرده بوده"مترجم")و نباید به این سخن گوش داد که بعضی آن را گفته اند که امر در آیه شریفه تکلیف بما لا یطاق و خارج از توان انسان است، زیرااین سخن ناشی از کمی تدبر در این حقایق و دوری از ساحت عبودیت و کار پاکان را قیاس ازخود گرفتن است.

و گرنه در سابق هم توجه فرمودید که گفتیم و تعبیر به فعل با تعبیر به صفت فرق داردتعبیر به فعل بیش از صدور بر آن فعل از فاعلش دلالت ندارد، (مثلا وقتی می گوئیم: فلانی کرامت کرد، تنها دلالت دارد بر اینکه یک بار و یا دو بار این عمل از او سر زد)، به خلاف صفت که علاوه بر"صدور"، دلالت بر"استقرار"و دوام آن نیز دارد، (وقتی می گوئیم فلانی کریم است معنایش این است، عمل کرامت عمل همیشگی او است)، و می فهماند این معنای

............................................ (1)آنچه از او در خواست کرده اید(چه به زبان سر و چه به زبان حال)به شما داد، و اگر بخواهیدنعمت خدا را بشمارید به آخرش نمی رسید، راستی که انسان ستمگر و کفران پیشه است."ابراهیم: 34". (2)برای من شکر بگذارید و کفران نکنید"بقره: 152".

صفحه : 59

وصفی برای او ملکه ای شده که هرگز از او جدا نمی شود، پس فرق است بین کلمات آنها که"شرک ورزیدند"و آنها که"صبر کردند"و آنها که"ظلم کردند"و آنها که"تعدی نمودند"، با کلمات"المشرکین"، "الصابرین"، "الظالمین"، "المعتدین"، " الشاکرین"، که دسته اول تنها دلالت دارد بر اینکه کارها از آنان سر زده، ولی دسته دوم دلالت دارد بر اینکه این کارها صدورش عادت و صفت همیشگی آنان شده، پس کلمه"شاکرین"در جمله مورد بحث به معنای کسانی است که در باطن دارای صفت شکر هستند، و این فضیلت در آنان استقراریافته، و ما قبلا هم گفتیم و روشن کردیم که شکر مطلق عبارت است از اینکه بنده بیاد هیچ نعمتی نیفتد مگر آنکه خدا را هم با آن یاد آورد، و با هیچ چیزی تماس نگیرد که نعمتی ازنعمتها باشد، مگر آنکه خدای تعالی را در آن اطاعت کند.

شکر تمام نمی شود مگر با اخلاص

پس روشن گردید که شکر تمام نمی شود مگر با اخلاص، یعنی خلوص شکر برای خدا، هم از حیث علم، و هم از نظر عمل، پس شاکران عبارتند از مخلصین برای خدا، آن کسانی که شیطان را طمعی در آنان نباشد.

این حقیقت از سخنی که خدای تعالی از ابلیس حکایت کرده کاملا روشن می گردد، و این سخن در چند جا به عباراتی مختلف آمده، از آن جمله گفته است: "فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین" (1).

و نیز گفته: "رب بما اغویتنی لازینن لهم فی الارض و لاغوینهم اجمعین، الا عبادک منهم المخلصین" (2) ، که در این دو آیه از اغوای کلی خود احدی به جز مخلصین را استثنا نکرد، و خدای تعالی هم گفتار او را امضا نموده رد نکرد، و در جای دیگر حکایت فرموده که گفت: "فبما اغویتنی لاقعدن لهم صراطک المستقیم، ثم لاتینهم من بین ایدیهم و من خلفهم وعن ایمانهم و عن شمائلهم و لا تجد اکثرهم شاکرین" (3) که در این آیه جمله"لا تجد"به منزله استثنا"الا عبادک"در آیه قبل است، و کلمه"شاکرین"به جای کلمه: "مخلصین"در آیه قبل است، و این نیست مگر به خاطر اینکه شاکرین همان مخلصینند که شیطان در آنها بهره ای

............................................ (1)به عزتت سوگند که همه آنان را گمراه خواهم کرد، مگر بعضی از بندگانت که مخلص باشند.

"سوره ص آیه: 83". (2)"سوره حجر آیه: 40". (3)به خاطر اینکه مرا گمراه کردی بر سر راه مستقیمی که تو برای بشر ترسیم نموده ای می نشینم، آنگاه از پیش رو و پشت سر و راست و چپشان سر وقتشان می آیم، بطوری که اکثرشان را شاکر نیابی.

"سوره اعراف آیه: 17".

صفحه : 60

ندارد و دستش به آنان نمی رسد، چون تنها کار و کید او این است که مقام ربوبیت خدا را ازیاد بندگان بیرون ببرد، و به سوی معصیت دعوت کند، و ساحت مخلصین و شاکرین عالی تر ازاین است.در آیات نازله در باره جنگ احد نیز چیزی که این معنا را تایید کند وجود دارد، و آن آیه ای است که بعد از آیات مورد بحث می آید، که فرموده: "ان الذین تولوا منکم یوم التقی الجمعان انما استزلهم الشیطان ببعض ما کسبوا و لقد عفا الله عنهم ان الله غفور حلیم (1) "که باضمیمه کردن جمله: " و سیجزی الله الشاکرین"در آیه مورد بحث، و جمله: "و سنجزی الشاکرین"در آیه بعدش که گفتیم به منزله استثنا است گفتار ما تایید می شود، که منظور از"انقلاب"و"تولی"برگشتن از"دین"است، نه از"جنگ"(پس در این جنگ کسانی بوده اند که شاکر و مخلص بودند و دست وساوس شیطان به آنان نمی رسیده، چون آنی از خداغافل نبودند).

پس اگر خواننده عزیز در این بحث دقت کند آن وقت تعجبش از گفتاری که بعضی هاگفته اند به نهایت خواهد رسید، و آن این است که آیه شریفه که می فرماید: "ان الذین تولوامنکم..."به مضمون روایتی نظر دارد که می گوید: فرار کردن و ست شدن مؤمنین و متفرق شدن از صف قتالشان به خاطر این بود که شیطان در آن روز ندا در داد: "الا قد قتل محمد" (2) آن وقت عبرت خواهی گرفت از اینکه نداشتن بضاعت علمی چگونه افراد را وا میدارد که کتاب خدا(قرآن)را از اوج معارف عالیه و حقایق راقیه اش تا چه حد پائین بیاورند.

پس آیه شریفه دلالت کرد بر اینکه در روز جنگ احد عده ای بوده اند که نه دچار وهن و سستی شدند و نه در ادامه راه خدا کوتاهی کردند، و لذا خدا آنان را شاکرین نامید، و تصدیق کرد که شیطان در آنان راهی نداشت، و امیدی به آنان نیست، نه در این جنگ و نه در هیچ موقفی دیگر، چون صفت"شکر"در آنها ثابت و ملازم آنان بود، و نام شاکرین در هیچ جای قرآن بر احدی به عنوان توصیف اطلاق نشده، به جز این دو مورد، یعنی آیه: "و ما محمد..."وآیه: "و ما کان لنفس..."، و در هیچ یک از این دو مورد سخنی از پاداش شاکرین به میان نیامده که چیست، و این برای آن بوده که بیان کند به اینکه پاداش این طایفه به قدری عظیم ونفیس است که در بیان نمی گنجد.

............................................ (1)محققا کسانی که از شما در روز نبرد کفر و دین پشت کردند، شیطان به خاطر بعضی از کارهاکه کردند برایشان مسلط شد، و خدا ایشانرا عفو فرمود، و خدا آمرزگاری شکیبا است"آل عمران: 155" (2)آگاه باشید که محمد(ص)کشته شد تاریخ المغازی ج 1 ص 235.

صفحه : 61

تعریض به کسانی که می گفتند: اگر کشتگان احد به جنگ نمی رفتند نمی مردند"و ما کان لنفس ان تموت الا باذن الله کتابا مؤجلا..."این آیه تعریضی است به کسانی که در باره کشته شدگان در راه خدا می گفتند اگر به جنگ نرفته بودند نمی مردند، و در آیه 156 همین سوره گفتارشان را حکایت می کند، که گفتند: "یا ایها الذین آمنوا لا تکونوا کالذین قالوا..."، و هم چنین تعریض به کسانی است که گفته بودند اگر اختیار رهبری جنگ به دست ما بود این افراد کشته نمی شدند، و قرآن کریم این گفتارشان را در آیه 154 همین سوره حکایت کرده است که گفتند: "لو کان لنا من الامر شی ءما قتلنا هیهنا..." ، و صاحب این سخنان مؤمنین بودند، نه منافقین، که بکلی از یاری رسول خدا(ص)خود داری نموده و برای قتال از خانه هایشان بیرون نیامدند.

و مفهوم این سخنان از مؤمنین با کمال ایمان نمی سازد چرا که لازمه چنین سخنی این است که: "مرگ و میر و سنت محکمی که از قضای ثابت و استوار سرچشمه گرفته است به اذن خدا نباشد".و این خود نیز لازمه فاسد دیگری دارد و آن این است که ملک الهی و تدبیرربانی باطل باشد، و حال آنکه چنین نیست، پس اصل کلام باطل است، و ما ان شاء الله در اول سوره انعام بحثی پیرامون"نوشته بودن اجلها و معنای آن"خواهیم داشت.

و چون لازمه این سخن از کسی که آن را گفته این است که ایمانش به اسلام ناشی ازاین پندار بوده که هر چه هست به دست رسول خدا و مؤمنین است، و خلاصه ایمان آورده تاصاحب اختیار دنیا باشد که بیانش گذشت، و نیز از آنجائی که اجتناب کنندگان از این پندارتنها کسانی هستند که ثواب آخرت را می جویند و کار به دنیا و اختیار داری دنیا ندارند، لذادنبال جمله مورد بحث فرمود: "و من یرد ثواب الدنیا نؤته منها و من یرد ثواب الاخرة نؤته منها"، در این جمله هم در باره کسانی که منظورشان از اسلام دنیا است فرموده از آن به ایشان می دهیم، و هم آنها که منظورشان آخرت است فرموده از آن به ایشان می دهیم، و نه در باره طایفه اول فرمود: (نؤتها - آن را به وی می دهیم)، و نه در باره طایفه دوم، برای اینکه همیشه اراده و خواستن انسان با موافقت همه اسباب روبرو نمی شود، تا همه خواسته اش تامین گردد، ولی چنان هم نیست که با موافقت بعضی از اسباب مواجه نگردد پس اگر با موافقت همه اسباب مواجه شد همه خواسته اش بر آورده می شود، و اگر با موافقت بعضی از آنها رو برو گردید تنهابعضی از خواسته اش بر آورده می شود، همچنانکه در جای دیگر فرموده: "من کان یرید العاجلة عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید، ثم جعلنا له جهنم یصلیها مذموما مدحورا، و من اراد الاخرة وسعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا" (1).

............................................ (1)کسی که دنیای نقد و زودرس را بخواهد ما هم در همین دنیا به هر کس که بخواهیم و بهرمقدار که بخواهیم زودتر می دهیم، ولی دنبالش جهنمی برایش مقرر می کنیم که با سرافکندگی و مطرودی در آن بسوزد، و کسی که آخرت را بخواهد و همه تلاشش را برای آن قرار دهد و ایمان هم داشته باشد این چنین مردمند که تلاششان تلافی می شود."اسراء: 19".

صفحه : 62

و نیز فرمود: "و ان لیس للانسان الا ما سعی" (1).

در آخر آیه مورد بحث بعد از بیان حال دو طایفه نامبرده، به صورت بیانی کلی خصوص شاکران را نام برده، و از آن دو طایفه بیرون کرد، و فرمود: "و سنجزی الشاکرین"، و این نیست مگر به خاطر اینکه شاکران جز رضای خدا را نمی جویند، نه کاری به کار دنیا دارند، ونه کاری به کار آخرت، که بیانش گذشت.

"و کاین من نبی قاتل معه ربیون کثیر..."کلمه"کاین"کلمه ای است که برای افاده کثرت بکار می رود، و در فارسی به معنای" چه بسا"است و کلمه"من"در اینجا بیانیه است، و کلمه"ربیون"جمع کلمه"ربی"است، که نظیر کلمه"ربانی"به معنای کسی است که مختص برای رب العالمین باشد، یعنی جز به کار خدا به هیچ کار دیگر مشغول نباشد، ولی بعضی گفته اند مراد از این کلمه هزاران و مراد از کلمه"ربی"هزار است، و کلمه(استکانت)که مصدر فعل(استکانوا)است، به معنای تضرع و زاری است.

و در این آیه موعظتی و اعتباری آمیخته با عتاب، و نیز تشویقی برای مؤمنین است، تا به این ربیون اقتدا کنند، و در نتیجه خدای تعالی هم ثواب دنیا و حسن ثواب آخرت به ایشان بدهدهمانطور که به ربیون داد، و ایشان را به خاطر احسانشان دوست بدارد، همانطور که آنان رابدین جهت دوست داشت.و خدای تعالی از فعل و قول آنان چیزهائی را برای مؤمنین حکایت کرد، که مایه عبرت آنان باشد، و آن را شعار خود سازند تا مبتلا به کردار و گفتاری که آنان درجنگ احد بدان مبتلا شدند نشوند، گفتار و کرداری که مرضی خدای تعالی نبود، که تا درنتیجه خدا نیز هم ثواب دنیا را به ایشان بدهد و هم ثواب آخرت را، همانطور که نسبت به آن ربیون جمع کرد میان ثواب دنیا و ثواب آخرت.

و خدای تعالی در این آیه بین ثواب دنیا و ثواب آخرت در تعبیر فرقی قائل شد، به این معنا که درباره ثواب دنیا تعبیر کرد به ثواب دنیا، ولی در باره آخرت تعبیر کرد به"حسن ثواب آخرت"تا اشاره کرده باشد به اینکه ثواب آخرت قابل مقایسه با ثواب دنیا نیست بلکه منزلتی رفیع تر دارد.

............................................ (1)یعنی انسان بهره ای ندارد جز همان تلاش خودش..."سوره نجم: 39".

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان