ماهان شبکه ایرانیان

نظام اجتماعی و اخلاقی در ایران مقارن ظهور اسلام

برای آنکه تاثیر اسلام را در ایران بررسی کنیم،لازم است نظام اجتماعی آن روز ایران را که اسلام دگرگون ساخت و نظام دیگری را حاکم کرد نیز بررسی نماییم.

برای آنکه تاثیر اسلام را در ایران بررسی کنیم،لازم است نظام اجتماعی آن روز ایران را که اسلام دگرگون ساخت و نظام دیگری را حاکم کرد نیز بررسی نماییم.

جامعه اجتماعی ایران ساسانی جامعه طبقاتی و صنفی بوده و اصول و نظامات طبقاتی به شدیدترین وجهی در آن اجرا می شده است.

البته نظام طبقاتی را ساسانیان اختراع نکردند،بلکه از دوره هخامنشیان و اشکانیان معمول و مجری بوده است (1). ساسانیان این نظام را تجدید و تایید و تقویت کردند.

مسعودی در مروج الذهب (2) می نویسد:

«اردشیر بن بابک سر سلسله ساسانیان مردم را هفت طبقه قرار داد.»

هم او در التنبیه و الاشراف (3) می نویسد:

«چون در جریان کار ضحاک،کاوه که آهنگری بیش نبود توانست ملک ضحاک را واژگون سازد،اردشیر در فرمان معروف خود پادشاهان پس از خویش را از خطری که از ناحیه طبقه عوام پیش می آید برحذر داشت.»

در کامل ابن اثیر می خوانیم که:

«هنگامی که لشکر مسلمین و سپاه ایران در قادسیه به هم رسیدند،رستم فرخزاد،زهرة بن عبد الله را که به عنوان مقدمة الجیش مسلمین پیشاپیش آمده و با جماعت خود اردو زده بود به حضور خود طلبید و منظورش این بود بلکه با نوعی مصالحه کار را تمام کند که به جنگ نکشد.به او گفت:شما مردم عرب همسایگان ما بودید و ما به شما احسان می کردیم و از شما نگهداری می نمودیم و چنین و چنان می کردیم.زهرة بن عبد الله گفت:امروز وضع ما با اعرابی که تو می گویی فرق کرده است.هدف ما با هدف آنها دوتاست،آنها به خاطر هدفهای دنیوی به سرزمینهای شما می آمدند و ما به خاطر هدفهای اخروی.ما همچنان بودیم که تو وصف کردی،تا خداوند پیامبر خویش را در میان ما مبعوث فرمود و ما دعوت او را اجابت کردیم.او به ما اطمینان داد که هر که این دین را نپذیرد خوار و زبون خواهد شد و هر که بپذیرد عزیز و محترم خواهد گشت.رستم گفت:دین خودتان را برای من توضیح بده گفت:پایه اساسی اش اقرار به وحدانیت خدا و رسالت محمد است.گفت:نیک است،دیگر چی؟گفت:دیگر آزاد ساختن بندگان خدا از بندگی بندگان،برای اینکه بنده خدا باشند نه بنده بنده خدا.گفت:نیک است و دیگر چی؟گفت:دیگر اینکه همه مردم از یک پدر و مادر(آدم و حوا)زاده شدند و همه با هم برادر و برابرند.گفت:این هم بسیار نیک است.

سپس رستم گفت:حالا اگر اینها را پذیرفتیم،بعد چه می کنید؟حاضرید برگردید؟گفت:آری به خدا قسم،دیگر جز برای تجارت و یا احتیاجی دیگر نزدیک شهرهای شما هم نخواهیم آمد.رستم گفت:سخنت را تصدیق می کنم اما متاسفم که باید بگویم از زمان اردشیر رسم بر این است که به طبقات پست اجازه داده نشود دست به کاری که مخصوص طبقات عالیه و اشراف است بزنند،زیرا اگر پا از گلیم خویش درازتر کنند مزاحم طبقات اشراف می شوند.زهرة بن عبد الله گفت: بنابراین ما از همه مردم برای مردم بهتریم.ما هرگز نمی توانیم با طبقات پایین آنچنان رفتار کنیم که شما می کنید.ما معتقدیم امر خدا را در رعایت طبقات پایین اطاعت کنیم و اهمیت ندهیم به اینکه آنها امر خدا را درباره ما اطاعت می کنند یا نمی کنند.» (4)

محققین و مورخین غربی که به منابع مختلف تاریخی از یونانی و رومی و سریانی و ارمنی و عربی دست یافته اند-بعلاوه حفریات اخیر کمک فراوانی در کشف حقایق تاریخی به آنها کرده است-اتفاق نظر دارند که نظام طبقاتی ایران ریشه قدیمی تر دارد.کریستن سن که به همه این منابع دست داشته و مدت سی سال در تاریخ ایران در زمان ساسانیان کار کرده است و شاید تاکنون هیچ کس به پای او نرسیده باشد،در مقدمه کتاب (5) و همچنین در فصل دوم کتاب خود (6) مفصل در این باره بحث می کند.طالبان می توانند به آن مراجعه نمایند.

کریستن سن مدعی است که اصطلاح متداول مورخین اسلامی تحت عنوان «العظما»و«اهل البیوتات »و«الاشراف »که از شخصیتهای آن عهد و یا دوره های بعد یاد شده است،ترجمه ادبی کلمات پهلوی:«و اسپوهران »و«ازاذان »و«بزرگان »است (7).

ما بحث خود را با استفاده از تحقیقات کریستن سن و دیگران به نظامات اجتماعی ایران در زمان ساسانیان اختصاص می دهیم.

کریستن سن در فصل هفتم کتاب خود،تحت عنوان «نهضت مزدکیه »،احوال اجتماعی ایرانیان،طبقات جامعه،خانواده، حقوق مدنی ایران را به عنوان مقدمه مورد بحث قرار می دهد.می گوید:

«جامعه ایرانی بر دو رکن قائم بود:مالکیت و خون(نژاد).بنا بر نامه «تنسر»حدودی بسیار محکم،نجبا و اشراف را از عوام الناس جدا می کرد.امتیاز آنان به لباس و مرکب و سرای و بستان و زن و خدمتکار بود...بعلاوه،طبقات از حیث مراتب اجتماعی درجاتی داشتند،هر کس را در جامعه درجه و مقامی ثابت بود.و از قواعد محکم سیاست ساسانیان یکی این را باید شمرد که هیچ کس نباید خواهان درجه ای باشد فوق آنچه به مقتضای نسب به او تعلق می گیرد...قوانین ملکت حافظ پاکی خون خاندانها و حفظ اموال غیر منقول آنان بود.در فارسنامه عبارتی است که ظاهرا ماخوذ از«آیین نامگ »عهد ساسانیان است:«عادت ملوک فرس و اکاسره آن بودی کی از همه ملوک اطراف چون صین و روم و ترک و هند دختران ستدندی و پیوند ساختندی و هرگز هیچ دختر بدیشان ندادندی،دختران را جز با کسانی که از اهل بیت ایشان بودند مواصلت نکردندی ».نام خانواده های بزرگ را در دفاتر ثبت می کردند.دولت حفظ آن را عهده دار بود و عامه را از خریدن اموال اشراف منع می کرد.با وجود این قهرا بعضی خانواده های نجیب به مرور زمان منقرض می شدند...در میان طبقات عامه تفاوتهای بارزی بود.هر یک از افراد مقامی ثابت داشت و کسی نمی توانست به حرفه ای مشغول شود مگر آنچه از جانب خدا برای آن آفریده شده بود.» (8)

آقای سعید نفیسی می گوید:

«از اختلافات دینی و طریقتی که بگذریم،چیزی که بیش از همه در میان مردم ایران نفاق افکنده بود امتیاز طبقاتی بسیار خشنی بود که ساسانیان در ایران برقرار کرده بودند و ریشه آن در تمدنهای(ایرانی)پیشین بوده،اما در دوره ساسانی بر سختگیری افزوده بودند.در درجه اول هفت خانواده اشراف و پس از ایشان طبقات پنجگانه امتیازاتی داشتند و عامه مردم از آن محروم بودند.تقریبا مالکیت انحصار به آن هفت خانواده(هفت فامیل)داشت.ایران ساسانی که از یک سو به رود جیحون و از سوی دیگر به کوههای قفقاز و رود فرات می پیوست،ناچار حدود صد و چهل میلیون جمعیت داشته است.اگر عده افراد هر یک از هفت خاندان را صد هزار تن بگیریم،شماره ایشان به هفتصد هزار نفر می رسد،و اگر فرض کنیم که مرزبانان و دهگانان که ایشان نیز تا اندازه ای از حق مالکیت بهره مند بوده اند نیز هفتصد هزار نفر می شده اند، تقریبا از این صد و چهل میلیون،یک میلیون و نیم حق مالکیت داشته و دیگران همه از این حق طبیعی خداداد محروم بوده اند.ناچار هر آیین تازه ای که این امتیازات ناروا را از میان می برد و برابری فراهم می کرد و به این میلیونها مردم ناکام حق مالکیت می داد و امتیازات طبقاتی را از میان می برد،همه مردم با شور و هیجان بدان می گرویدند.» (9)

در شاهنامه فردوسی که منابعش همه ایرانی و زردشتی است،داستان معروفی آمده است که به طور واضح نظام طبقاتی عجیب و طبقات بسته و مقفل آن دوره را نشان می دهد،نشان می دهد که تحصیل دانش نیز از مختصات طبقات ممتاز بوده است.

می گوید در جریان جنگهای قیصر روم و انوشیروان،قیصر به طرف شامات که در آن وقت در تصرف انوشیروان بود قشون کشید،و سپاه ایران به مقابله پرداخت.در اثر طول کشیدن مدت،خزانه ایران خالی شد.انوشیروان با بوذرجمهر مشورت کرد.قرار بر این شد که از بازرگانان قرضه بخواهند.گروهی از بازرگانان دعوت شدند.در آن میان یک نفر«موزه فروش »بود که از نظر طبقاتی چون کفشگر بود،از طبقات پست به شمار می آمد.گفت:من حاضرم تمام قرضه را یکجا بدهم،به شرط اینکه اجازه داده شود یگانه کودکم که خیلی مایل است درس بیاموزد به معلم سپرده شود.

بدو کفشگر گفت کاین من دهم سپاسی ز گنجور بر سر نهم بدو کفشگر گفت کای خوب چهر نرنجی بگویی به بو ذر جمهر که اندر زمانه مرا کودکی است که بازار او بر دلم خوار نیست بگویی مگر شهریار جهان مرا شاد گرداند اندر نهان که او را سپارم به فرهنگیان که دارد سرمایه و هنگ آن فرستاده گفت این ندارم به رنج که کوتاه کردی مرا راه گنج بیامد بر شاه بوذرجمهر که ای شاه نیک اختر خوب چهر یکی آرزو کرد موزه فروش اگر شاه دارد به گفتار گوش فرستاده گفتا که این مرد گفت که شاه جهان با خرد باد جفت یکی پور دارم رسیده به جای به فرهنگ جوید همی رهنمای اگر شاه باشد بدین دستگیر که این پاک فرزند گردد دبیر به یزدان بخواهم همی جان شاه که جاوید بادا سزاوار گاه بدو گفت شاه ای خردمند مرد چرا دیو چشم تو را خیره کرد؟! برو همچنان بازگردان شتر مبادا کزو سیم خواهیم و زر چو بازارگان بچه گردد دبیر هنرمند و با دانش و یادگیر چو فرزند ما برنشیند به تخت دبیری ببایدش پیروز بخت هنر یابد از مرد موزه فروش سپارد بدو چشم بینا و گوش به دست خردمند مرد نژاد نماند جز از حسرت و سرد باد به ما بر پس از مرگ نفرین بود چو آیین این روزگار این بود هم اکنون شتر بازگردان به راه درم خواه و از موزه دوزان مخواه فرستاده برگشت و شد با درم دل کفشگر زان درم پر ز غم (10)

کریستن سن می گوید:

«به طور کلی بالا رفتن از طبقه ای به طبقه دیگر مجاز نبود،ولی گاهی استثناء واقع می شد،و آن وقتی بود که یکی از آحاد رعیت اهلیت و هنر خاصی نشان می داد.در این صورت بنا بر نامه «تنسر»آن را(باید)بر شهنشاه عرضه کنند،بعد تجربت موبدان و هرابذه و طول مشاهدات،تا اگر مستحق بدانند به غیر طایفه الحاق فرمایند...مردمان شهری نسبتا وضع خوبی داشتند.آنان هم مانند روستاییان مالیات سرشماری می پرداختند ولی گویا از خدمات نظامی معاف بودند و به وسیله صناعت و تجارت صاحب مال و جاه می شدند.اما احوال رعایا به مراتب از آنان بدتر بود،ما دام العمر مجبور بودند در همان قریه ساکن باشند و بیگاری انجام دهند و در پیاده نظام خدمت کنند.به قول آمیانوس مارسلینوس:«گروه گروه از این روستاییان پیاده از پی سپاه می رفتند.گویی ابدالدهر محکوم به عبودیت هستند،به هیچ وجه مزدی و پاداشی به آنان نمی دادند»...در باب احوال رعایایی که در زیر اطاعت اشراف و ملاک بوده اند اطلاع بیشتری نداریم.آمیانوس گوید: «اشراف مزبور خود را صاحب اختیار جان غلامان و رعایا می دانستند».وضع رعایا در برابر اشراف و ملاک به هیچ وجه با احوال غلامان تفاوتی نداشت...با وجود این،نظر به اهمیت فوق العاده ای که زراعت در دین زردشت داشته،چنانکه کتابهای مقدس در ستایش این کار مبالغه کرده اند،مسلم است که حقوق قانونی زارعین از روی کمال دقت معین بوده است.چند نسک از نسکهای اوستا محتوی قواعد و احکامی در این خصوص بوده اند.» (11)

ایضا می گوید:

«اطلاعاتی که راجع به جامعه ایرانی می توانیم از منابع قدیمه استخراج کنیم،هر چند ناقص و پراکنده است ولی ما را با یک جامعه آشنا می کند که نیروی ذاتی و استحکام باطنی آن مبتنی بر علائق عمیق و عتیقی بود که راجع به پیوند خلل ناپذیر دودمانی داشت.قوانین را برای پاسبانی خانواده(خون نژاد)و دارایی(مالکیت)وضع کرده بودند و به این وسیله می خواستند امتیاز طبقات را با دقت هر چه تمامتر حفظ کنند...» (12)

کریستن سن در فصل هشتم کتاب خویش نیز نمونه ها و دلایل و قرائنی برای زندگی خشن طبقاتی آن روز ذکر می کند (13).

دو مزیل نیز در مقاله ای تحت عنوان «طبقات اجتماعی ایران قدیم »توضیحاتی در این زمینه داده است (14).

مساله تعلیمات عمومی و روحانیت دینی که با هم مربوط بوده اند وضع خاصی داشته است.

سعید نفیسی می گوید:

«در این دوره طبقه روحانیان در ایران برتری کامل در همه شؤون اجتماعی داشتند.روحانیان به سه دسته تقسیم می شدند:نخست موبدان بودند...سرکرده موبدان به عنوان موبدان موبد یا موبد موبدان در پایتخت،اول شخص مملکت و دارای اختیارات نامحدود بوده است...پس از موبدان طبقه هیربدان بودند که قضاوت و تعلیم و تربیت فرزندان،سپرده به ایشان بوده است،و در این دوره تعلیم و تربیت و فراگرفتن علوم متداول انحصار به موبدزادگان و نجیب زادگان داشته و اکثریت نزدیک به اتفاق فرزندان ایران از آن محروم بوده اند.پس از هیربدان،طبقه آذربدان بودند که حکم متولیان و خادمان آتشکده ها و موقوفات بسیار آنها را داشته اند و وظیفه ایشان نخست نگهداری آتشهای مقدس هر آتشکده ای و سپس شستشو و پاکیزه نگاهداشتن محوطه آتشکده و اداره کردن مراسم دینی مانند نمازها و جشنهای کستی بندان برای کودکان و زناشوییها و مراسم مردگان بوده است...» (15)

بحث دیگر درباره نظامات اجتماعی ایران مربوط است به رژیم حکومت ساسانیان.حکومت ساسانیان استبدادی محض بوده است.آنان خود را آسمانی نژاد و مظهر خدا می دانستند و از مردم به کمتر از سجده راضی نمی شدند،و مردم با این وضع خو گرفته بودند.کسانی که بخواهند از این نظر جامعه ایرانی آن روز را مطالعه کنند می توانند رجوع کنند به کتابهای:تاریخ ادبیات ادوارد براون،جلد اول،ترجمه آقای علی پاشا صالح (16) و کتاب تمدن ایرانی،تالیف جمعی از خاورشناسان،ترجمه دکتر بهنام (17) و تاریخ اجتماعی ایران،تالیف سعید نفیسی،جلد دوم (18) و مخصوصا ایران در زمان ساسانیان،تالیف کریستن سن محقق دانمارکی،ترجمه رشید یاسمی (19).

ما فعلا مقتضی نمی بینیم در این باره بحثی بکنیم.بعدا در بخش «خدمات ایران به اسلام »اندکی در این باره بحث خواهیم کرد.

نظام خانوادگی

«در دوره ساسانی چیزی که بیش از همه دستخوش تصرف و ناسخ و منسوخ و جرح و تعدیل موبدان بود«حقوق شخصی »است.مخصوصا احکام نکاح وارث به اندازه ای پیچیده و مبهم بود که موبدان هر چه می خواستند می کردند و در این زمینه اختیاراتی داشتند که در هیچ شریعتی به روحانیان نداده اند.» (20)

تعدد زوجات در دوره ساسانی جاری و معمول بوده است.زردشتیان عصر اخیر در صدد انکار این اصل هستند ولی جای انکار نیست،همه مورخین نوشته اند، از هرودوت یونانی و استرابون در عصر هخامنشی گرفته تا مورخین عصر حاضر.

هرودوت درباره طبقه اشراف عهد هخامنشی می گوید:

«هر کدام از آنها چند زن عقدی دارند ولی عده زنان غیر عقدی بیشتر است.» (21)

استرابون درباره همین طبقه می گوید:

«آنها زنان زیاد می گیرند و با وجود این،زنان غیر عقدی بسیار دارند.» (22)

ژوستن از مورخان عصر اشکانی درباره اشکانیان می گوید:

«تعداد زنان غیر عقدی در میان آنها و بخصوص در خانواده سلطنتی از زمانی متداول شده بود که به ثروت رسیده بودند، زیرا زندگانی صحرا گردی مانع از داشتن زنان متعدد است.» (23)

آنچه در ایران باستان در میان طبقه اشراف معمول بوده است چیزی بالاتر از تعدد زوجات یعنی حرمسرا بوده است و لهذا نه محدود به حدی بوده است،مثلا چهار تا یا بیشتر یا کمتر،و نه مشروط به شرطی از قبیل عدالت و تساوی حقوق زنان و توانایی مالی یا جنسی،بلکه همان طور که نظام اجتماعی یک نظام طبقاتی بوده است نظام خانوادگی نیز چنین بوده است.

کریستن سن می گوید:

«اصل تعدد زوجات،اساس تشکیل خانواده به شمار می رفت.در عمل عده زنانی که مرد می توانست داشته باشد به نسبت استطاعت او بود.ظاهرا مردان کم بضاعت به طور کلی بیش از یک زن نداشتند.رئیس خانواده(کذگ خوذای کدخدا)از حق ریاست دودمان(سرادریه دوذگ سرداری دودمان)بهره مند بود.یکی از زنان،سوگلی و صاحب حقوق کامله محسوب شده و او را«زن ی پادشاییها»(پادشاه زن)یا زن ممتاز می خوانده اند.از او پست تر زنی بود که عنوان خدمتکاری داشت و او را زن خدمتکار«زن ی چگاریها چاکر زن »می گفتند.حقوق قانونی این دو نوع زوجه مختلف بود...شوهر مکلف بوده که ما دام العمر زن ممتاز خود را نان دهد و نگهداری نماید.هر پسری تا سن بلوغ و هر دختری تا زمان ازدواج دارای همین حقوق بوده اند،اما زوجه هایی که عنوان «چاکر زن »داشته اند فقط اولاد ذکور آنان در خانواده پدری پذیرفته می شده است. در کتب پارسی متاخر پنج نوع ازدواج شمرده شده است،ولی ظاهرا در قوانین ساسانی جز دو قسمی که ذکر شد قسم دیگری نبوده است.» (24)

دختر مستقلا حق اختیار شوهر نداشت.این حق به پدر اختصاص داشت.اگر پدر در قید حیات نبود شخص دیگری اجازه شوهر دادن دختر را داشت.این حق نخست به مادر تعلق می گرفت و اگر مادر مرده بود متوجه یکی از عموها یا داییهای او می شد (25).

شوهر بر اموال زن ولایت داشت و زن بدون اجازه شوهر حق نداشت در اموال خویش تصرف کند.به موجب قانون زناشویی فقط شوهر شخصیت حقوقی داشت (26).

شوهر می توانست به وسیله یک سند قانونی زن را شریک خویش سازد.در این صورت زن شریک المال می شد و می توانست مثل شوی خود در آن تصرف کند.فقط بدین وسیله زوجه می توانست معامله صحیحی با شخص ثالث به عمل آورد (27).

هرگاه شوهری به زن خود می گفت:از این لحظه تو آزاد و صاحب اختیار خودت هستی،زن بدین وسیله از نزد شوهر خود طرد نمی شد،ولی اجازت می یافت به عنوان «زن خدمتکار»(چاکر زن)شوهر دیگری اختیار کند...فرزندانی که در ازدواج جدید در حیات شوهر اولش می زایید،از آن شوهر اولش بود یعنی زن تحت تبعیت شوهر اول باقی می ماند (28).

شوهر حق داشت یگانه زن خود را یا یکی از زنانش را(حتی زن ممتاز خود را)به مرد دیگری که بی آنکه قصوری کرده باشد محتاج شده بود بسپارد(عاریه بدهد)،تا این مرد از خدمات آن زن استفاده کند،رضایت زن شرط نبود.در این صورت شوهر دوم حق دخل و تصرف در اموال زن را نداشت و فرزندانی که در این ازدواج!259 متولد می شدند متعلق به خانواده شوهر اول بودند و مانند فرزندان او محسوب می شدند...این عمل را از اعمال خیر می دانستند و کمک به یک هم دین تنگدست می شمردند (29).

کریستن سن می گوید:

«یکی از مقررات خاصه فقه ساسانی «ازدواج ابدال »است که نویسنده نامه تنسر به شرح آن پرداخته است و تفصیل آن در کتاب الهند بیرونی است که مستقیما از ترجمه مفقود ابن المقفع گرفته و آن این است:

«اذا مات الرجل و لم یخلف ولدا ان ینظروا(فلینظروا،ظ)،فان کانت له امراة زوجوها من اقرب عصبته باسمه،و ان لم یکن له امراة فابنة المتوفی او ذات قرابته،فان لم توجد خطبوا علی العصبیة(العصبة)من مال المتوفی فما کان من ولد فهو له و من اغفل ذلک و لم یفعل فقد قتل ما لا یحصی من الانفس لانه قطع نسل المتوفی و ذکره الی اخر الدهر.» (30)

خلاصه این است که برای اینکه نام خانواده ها محفوظ بماند و اصل مالکیت خاندانهایی که حق مالکیت داشته اند متزلزل نشود و ثروتی که از آنها باقی می ماند به دست بیگانه نیفتد،اگر کسی می مرد و فرزند پسری از او باقی نمی ماند و به اصطلاح اجاقش کور می ماند،«ازدواج نیابی »بعد از فوتش انجام می دادند.قاعده و قانون این بود که لزوما زن او را به نزدیکترین خویشاوندانش ولی به نام متوفی شوهر دهند و اگر زن ندارد دخترش و یا یکی از زنان نزدیکش را به نام او به نزدیکترین خویشاوندانش شوهر دهند و اگر نبود زن بیگانه ای را با مال او جهیزیه داده و به نیابت از او به یکی از خویشاوندان نزدیکش شوهر دهند.پسری که از این «ازدواج نیابی »پدید می آید قانونا پسر متوفی محسوب و وارث او شمرده می شود،و کسی که از ادای این تکلیف غفلت ورزد سبب قتل نفوس زیادی شده،زیرا نسل متوفی را قطع کرده و نام او را تا ابد به فراموشی سپرده است.

در باب ارث مقرر بود که زن ممتاز و پسرانش یکسان ارث ببرند.به دختران شوهر نکرده نصف سهم می دادند.چاکر زن و فرزندان او حق ارث نداشتند،ولی پدر می توانست قبلا چیزی از دارایی خود را به آنان ببخشد یا وصیت کند که پس از مرگ به آنان بدهند (31).

کریستن سن شرح مفصلی درباره رسم «پسر خواندگی »که از اهتمام فوق العاده آن دوره به جلوگیری از متلاشی شدن نام خانواده ها سر چشمه می گیرد،نقل می کند (32).ما برای اجتناب از اطاله بیشتر سخن از ذکر آنها خودداری می کنیم.

ملاک و محور مقررات خانوادگی دو چیز بوده و همه مقررات برای حفظ آندو بوده است:نژاد،ثروت.

ازدواج با محارم که سنتی رایج بوده[و]در آن عهد و از دوران پیشین سابقه داشته است روی همین اساس قرار داشته است، یعنی خاندانها برای اینکه مانع اختلاط خون خود با بیگانه و افتادن ثروت خود در اختیار بیگانه بشوند کوشش می کرده اند تا حد امکان با اقربای نزدیک خود ازدواج کنند،و چون این عمل بر خلاف مقتضای طبع بوده،با زور و قدرت مذهب و اینکه اجر و پاداشش در جهان دیگر عظیم است و کسی که امتناع ورزد جایش در دوزخ است،آن را کم و بیش به خورد مردم می داده اند.

در کتاب اردای ویرافنامه که آن را به «نیک شاپور»از دانشمندان زمان خسرو اول نوشین روان نسبت داده اند و شرحی از معراج روح است،چنین آمده است که در آسمان دوم روانهای کسانی را دیده است که «خویتک دس »(ازدواج با محارم) کرده بودند و تا جاویدان آمرزیده شده بودند و در دورترین جاهای دوزخ،روان زنی را گرفتار عذاب جاودانی دیده زیرا که «خویتک دس »را بهم زده است.سرانجام گفته شده است «ویراف »که روان وی به معراج رفته هفت تن از خواهران خود را به همسری برگزیده است.در کتاب سوم «دینکرت »در این زمینه اصطلاحات دیگری به کار رفته،از آن جمله اصطلاح «نزد پیوند»است که به معنی پیوند با نزدیکان باشد و در این زمینه به پیوند پدر با دختر و برادر با خواهر اشاره کرده اند. «نوسای برزمهر»از روحانیان زردشتی که این قسمت از دینکرت را تفسیر کرده سودهای بسیاری برای این گونه زناشویی آورده و گفته است که گناهان جانکاه را جبران!261 می کند (33).

کریستن سن می گوید:

«اهتمام در پاکی نسب و خون خانواده یکی از صفات بارزه جامعه ایرانی به شمار می رفت تا به حدی که ازدواج با محارم را جایز می شمردند و چنین وصلتی را«خویذوگدس »(در اوستا خوایت ودث)می خواندند.این رسم از قدیم معمول بود حتی در عهد هخامنشیان.اگر چه معنی لفظ خوایت ودث در اوستای موجود مصرح نیست ولی در نسکهای مفقود مراد از آن بی شبهه مزاوجت با محارم بود.» (34)

زردشتیان و مخصوصا پارسیان هند در عصر اخیر که احساس شناعت کرده اند و خود آن را ترک کرده اند اخیرا در صدد انکار این عمل شده و از اصل،آن را به عنوان یک سنت زردشتی انکار کرده اند،در صدد برآمده اند برای کلمه «خویتک دس »تاویل و توجیهی بسازند.کریستن سن می گوید:

«با وجود اسناد معتبری که در منابع زردشتی و کتب بیگانگان معاصر عهد ساسانی دیده می شود،کوششی که بعضی از پارسیان جدید برای انکار این عمل یعنی وصلت با اقارب می کنند بی اساس و سبکسرانه است.» (35)

سعید نفیسی می گوید:

«چیزی که از اسناد آن زمان حتما به دست می آید و با همه هیاهوی جاهلانه که اخیرا کرده اند از بدیهیات مسلم تمدن آن زمان است این است که نکاح نزدیکان و محارم و زناشویی در میان اقارب درجه اول حتما معمول بوده است.» (36)

سعید نفیسی آنگاه نصوصی را که در کتب مقدس زردشتیان از قبیل دینکرت آمده است و تصریحاتی که نویسندگان اسلامی از قبیل مسعودی،ابو حیان توحیدی،ابو علی بن مسکویه کرده اند می آورد و جریان ازدواج قباد با دختر یا خواهر زاده،و ازدواج بهرام چوبین با خواهر،و ازدواج مهران گشنسب-که بعد مسیحی شد-با خواهر خود را یاد آور می شود.

مرحوم مشیر الدوله در کتاب نفیس خود ایران باستان از استرابون مورخ قدیم یونانی درباره هخامنشیان نقل می کند که:

«اینها(مغها)موافق عاداتشان حتی مادرانشان را ازدواج می کنند.» (37)

درباره اشکانیان می گوید:

«بعضی از مورخین خارجه ازدواج شاهان اشکانی را با اقربا و خویشان نزدیک با نهایت نفرت ذکر می کنند.چنین نسبتی را هرودوت به کمبوجیه،و پلوتارک به اردشیر دوم هخامنشی داده اند و لکن بعضی از نویسندگان پارسی زردشتی این نسبت را رد کرده،می گویند کلمه خواهر را در مورد اشکانیان نباید به معنی حقیقی فهمید،کلیه شاهزاده خانم ها را شاهان پارتی خواهر می خواندند زیرا از یک دودمان و خانواده بودند و دختر عمو و نوه عمو و غیرها نیز در تحت این عنوان در می آمدند.»

آنگاه خود مشیر الدوله اضافه می کند و می گوید:

«ولی چون در تاریخ نویسی باید حقیقت را جستجو کرد و نوشت،حاق مساله این است که ازدواج با اقربای خیلی نزدیک در ایران قدیم موسوم به «خویتک دس »پسندیده بوده و ظاهرا جهت آن را حفظ خانواده و پاکی نژاد قرار می دادند.» (38)

یعقوبی مورخ معتبر قرن سوم هجری که خود ایرانی است نیز می گوید:

«ایرانیان با مادران و خواهران و دختران خود ازدواج می کردند و این کار را نوعی صله رحم و عبادت می دانستند.» (39)

کریستن سن درباره عیسویان ایران می گوید:

«آنها نیز به تقلید زرتشتیان بر خلاف قوانین مذهبی خود به مزاوجت با اقارب عادت کرده بودند.«ماربها»که در سال 540(میلادی)جاثلیق عیسویان شده بود،بر ضد این امر که خلاف شرع نصاری بود کوششی فوق العاده کرد.» (40)

در صدر اسلام ازدواج با محارم میان زردشتیان امر رایجی بوده است،لهذا این مساله پیش آمده است که گاهی بعضی از مسلمین بعضی از زردشتیان را به علت این کار مورد ملامت و دشنام قرار می دادند و آنها را بدین سبب زنازاده می خواندند،اما ائمه اطهار مسلمانان را از این بدگویی منع می کردند تحت این عنوان که این عمل در قانون آنها مجاز است و هر قومی نکاحی دارند و اگر مطابق شریعت خود ازدواج کنند فرزندانشان زنازاده محسوب نمی شوند (41).

و هم در روایات باب «حدود»آمده است که در حضور امام صادق علیه السلام شخصی از شخص دیگر پرسید که با آن مردی که از او طلبکاری بودی چه کردی؟آن مرد گفت:او یک ولدالزنایی است.امام سخت برآشفت که این چه سخنی بود؟آن شخص گفت:قربانت گردم،او مجوسی است و مادرش دختر پدرش است و لهذا هم مادرش است و هم خواهرش پس قطعا ولدالزناست.امام فرمود:مگر نه این است که در دین آنها این عمل جایز است و او به دین خود عمل کرده است؟پس تو حق نداری او را ولدالزنا بخوانی (42).

صدوق در توحید روایتی نقل می کند و همان روایت در وسائل الشیعه(ابواب النکاح)آمده است که روزی از روزها علی علیه السلام از مردم تقاضا می کرد تا زنده است فرصت را مغتنم شمرده مشکلات خویش را بپرسند و این جمله را تکرار می کرد:«سلونی قبل ان تفقدونی ».یکی از سؤال کنندگان اشعث بن قیس کندی بود.این مرد نسبت به ایرانیان نظر خوشی نداشت و ما مجادله او را با علی علیه السلام درباره ایرانیان در صفحات پیش نقل کردیم.این مرد از علی علیه السلام سؤال کرد:چرا با مجوس مانند اهل کتاب معامله می کنید و از آنها جزیه می گیرید و حال آنکه آنها کتاب آسمانی ندارند.

علی علیه السلام فرمود:آنها کتابی داشته اند.خداوند پیامبری در میان آنها مبعوث فرمود و در شریعت آن پیامبر ازدواج با محارم جایز نبود.یکی از پادشاهان آنها در یک شب که مست بود در حال مستی با دختر خویش درآمیخت.مردم آگاه شدند و شورش کردند و گفتند:تو دین ما را فاسد کردی و اکنون لازم است بر تو حد جاری کنیم.آن پادشاه نیرنگی اندیشید،به آنها گفت:همه گرد آیید و سخن مرا بشنوید،اگر ناصواب بود هر تصمیمی می خواهید بگیرید.مردم جمع شدند و او به آنها گفت:خودتان می دانید که در میان افراد بشر هیچ کس به پای پدر بزرگ و مادر بزرگ ما آدم و حوا نمی رسد.همه گفتند:راست است.گفت:مگر نه این است که این دو بزرگوار که صاحب پسران و دختران شدند،همانها را با یکدیگر زن و شوهر قرار دادند؟گفتند:راست می گویی.گفت:پس معلوم می شود که ازدواج با محارم از قبیل دختر یا خواهر مانعی ندارد.مردم با این بیان قانع شدند و از آن پس این رسم،مشروع تلقی شد و مردم عمل کردند (43).

از این سؤالها و جوابها بر می آید که در صدر اسلام زردشتیان زناشویی با محارم را اجرا می کردند و به همین جهت مورد بحث و پرسش واقع می شده است.

فقهای اسلام،اعم از شیعه و سنی و اعم از ایرانی و غیر ایرانی در ابواب مختلف فقه این بحث را به عنوان یک مساله که در خارج مصداق دارد طرح و بحث می کرده اند.این فقها غالبا ایرانی بودند و برخی از آنها مانند ابو حنیفه از دو پشت بالاتر مجوسی بوده اند و اگر چنین سنتی در میان زردشتیان رایج نمی بود محال بود که چنین بحثی در فقه صدر اول اسلام طرح شود.

شیخ بزرگوار ابو جعفر طوسی در کتاب الخلاف(جلد دوم،کتاب الفرائض مساله های 119 تا123)مسائل مربوط به میراث مجوسی را خصوصا آنگاه که از دو جهت ملاک ارث در او باشد،یعنی مثلا وارث هم مادر متوفی باشد و هم خواهر پدری او، طرح کرده و جواب داده است و نظریات سایر فقهای اسلام را نیز منعکس کرده است.

انکار وجود چنین سنتی در میان زردشتیان از قبیل انکار بدیهیات است ولی زردشتیان اخیرا برای چندمین بار در تاریخ این آیین،در صدد تجدید نظر و حک و اصلاح در اصول و فروع آن بر آمده اند و ناچار دروغهای مصلحتی زیادی را در این زمینه تجویز کرده اند.

تعلیم و تعلم زنان

با اینکه زنان مجموعا وضع ناگواری داشته اند،گاهی به جریانات تاریخی ای بر می خوریم که نشان می دهد برخی زنان از نظر تحصیلات عالیه مقام شامخی داشته اند.محققین،یک کتاب حقوقی را که در آن عهد نوشته شده است نام می برند به نام «مادیگان هزار داذستان »یعنی گزارش هزار فتوای قضایی.قسمتی از این کتاب موجود است و برخی از محققان اروپایی از قبیل بار تلمه آن را ترجمه و چاپ کرده اند.در این کتاب نام گروهی از قضات آن عهد آمده است،و البته منابع حقوقی آن عهد اوستا و زند بوده است.در این کتاب داستانی آمده است مبنی بر اینکه:

«یکی از قضات در موقعی که به محکمه می رفت،پنج زن او را احاطه کردند و یکی از آنها سؤالاتی از او نمود راجع به بعضی از مواد مخصوصه از باب گرو و ضمانت.همینکه به آخرین سؤال رسید قاضی جوابی نداشت.یکی از زنان گفت:ای استاد، مغزت را از این بابت خسته مکن و بی تعارف بگو نمی دانم.بعلاوه،ما خود جواب آن را در شرحی که «گلوگان اندرزبذ»نوشته است خواهیم یافت.» (44)

آیا این داستان می تواند دلیل بر این باشد که زنان آن دوره از تعلیمات عمومی بهره مند بوده اند؟

همان طور که بارتلمه تحقیق کرده است و تحقیقات او درباره حقوق زن در دوره ساسانی مبنای نظریات کریستن سن واقع شده است،در خانواده های ممتاز،زنان گاهی از تعلیمات عالیه برخوردار بوده اند،یعنی اصل «زندگی طبقاتی »در این مورد نیز مانند همه موارد دیگر حکمفرما بوده است.همچنانکه در دوره ساسانی دو تن از دختران خسرو پرویز:پوران دخت و آزرمی دخت برای مدت کوتاهی سلطنت کردند،انتخاب آنها به سلطنت به واسطه اعتقاد عظیمی بود که ایرانیان به «تخمه شاهی »داشتند.ایرانیان شاهان خویش را ایزد نژاد می پنداشتند.اردشیر بابکان که سرسلسله ساسانیان است نسب خویش را به شاهان قدیمتر ایران رساند تا از این جهت ایرادی نباشد که چگونه کسی که از«تخمه شاهی »نیست مدعی سلطنت است.در آشفتگی پس از خسرو پرویز دو تن که از تخمه شاهی نبودند مدعی تاج و تخت شدند،ولی چون از تخمه شاهی نبودند نتوانستند دوام بیاورند.دختران پرویز در دوره آشفتگی پس از پرویز از آن جهت به پادشاهی رسیدند که شیرویه پسر خسرو پرویز هفده تن برادران خود را کشته بود و تنها کسی که از تخمه شاهی باقی مانده بود این دو دختر بودند.اعتقاد عظیم به خون و نژاد را با مساله حقوق زن نباید اشتباه کرد،پادشاهی پوران و آزرمی دخت و همچنین تحصیلات عالیه چند زن از طبقات ممتاز را نتوان مقیاسی برای حقوق زن به طور عموم در آن دوره قرار داد.

کریستن سن می گوید:

«منابع تاریخی ای که داریم اطلاعی در باب تعالیم دختران به دست نمی دهد.بار تلمه چنین حدس می زند که تعلیم دختران بیشتر مربوط به اصول خانه داری بوده است.بعلاوه،بغ نسک صریحا از تعلیمات زن در فن خانه داری بحث می کند. معذلک زنان خانواده های ممتاز گاهی تعلیمات بسیار عمیق در علوم تحصیل می کرده اند.»

کریستن سن در فصل هفتم کتاب خویش که درباره نهضت مزدکیه بحث می کند می گوید:

«در توصیفی که ما در نتیجه تحقیقات بار تلمه از احوال حقوقی زنان در عهد ساسانیان نمودیم،تضاد بسیار نشان می دهد. سبب این تضاد آن است که احوال قانونی زن در طول عهد ساسانیان تحولاتی یافته است.بنابر قول بار تلمه،از لحاظ علمی و نظری زن در این عهد حقوقش به تبع غیر بوده و یا به عبارت دیگر شخصیت حقوقی نداشت اما در حقیقت زن در این زمان دارای حقوق مسلمه ای بوده است.در زمان ساسانیان احکام عتیق در جنب قوانین جدید باقی بود و این تضاد ظاهری از آنجاست.پیش از آنکه اعراب مسلمان،ایران را فتح کنند محققا زنان ایران در شرف تحصیل حقوق و استقلال خود بوده اند.» (45)

نظام اخلاقی

اگر بخواهیم روحیه و درجه اخلاق عمومی آن روز مردم ایران را بدانیم،مدارک کافی و مستقیم در دست نداریم،ولی از مجموعه قرائن می توان به دست آورد که روحیه و اخلاق عمومی چگونه بوده است.

اخلاق و روحیه دو نوع است:طبیعی و اکتسابی.اخلاق طبیعی یک قوم عبارت است از خصایص نژادی و اقلیمی آنها. وراثت و محیط طبیعی و جغرافیایی همچنانکه در خصوصیات جسمی افراد بشر از رنگ پوست و چشم و مو و خصوصیات اندام مؤثر است،در خصوصیات روحی و مشخصات اخلاقی و روحی آنها نیز مؤثر است،با این تفاوت که عامل نژادی یعنی وراثت در اثر اختلاطها و امتزاجها و ازدواجها و نقل و انتقال ها و مهاجرتها از بین می رود و شکل دیگر پیدا می کند اما عامل منطقه ای و جغرافیایی از یک ثبات نسبی برخوردار است.عاطفه و مهربانی،خونگرمی،مهمان نوازی،تیز هوشی و سرعت انتقال،آبروداری و صورت را با سیلی سرخ نگه داشتن از خصایصی است که ایرانیان در همه دوره ها بدانها ستوده شده اند.

اخلاق اکتسابی وابسته است به درجه تمدن،البته تمدن انسانی و معنوی نه صنعتی و فنی.اخلاق اکتسابی از طرفی وابسته است به نوع آموزش و پرورش و از طرف دیگر به نظامات اجتماعی و سنن و آداب حاکم بر اجتماع.تاثیر عامل آموزش و پرورش تاثیر مستقیم است و تاثیر عامل محیط اجتماعی تاثیر غیر مستقیم.

قسمت مهمی از روحیه و اخلاق عمومی عکس العمل روحی افراد است در مقابل جریاناتی که در محیط اجتماعی آنها می گذرد و مخصوصا سنن و قوانینی که بر زندگی آنها حکومت می کند.

ایرانیان از نظر اخلاق طبیعی یعنی اخلاق وراثی و اقلیمی مقام شایسته ای داشته اند.ایرانیان از قدیم الایام به دارا بودن خصایص عالی ستوده شده اند.هرودوت مورخ معروف یونانی در قرن پنجم قبل از میلاد که اصلا اهل آسیای صغیر بوده و او را پدر تاریخ نامیده اند،توصیف نسبتا جامعی از مردم ایران آن روز کرده است.آنچه هرودوت نوشته مجموعه ای از زشتیها و زیباییهاست،ولی می توان گفت زیباییهایش بیشتر است (46).

گزنفون،شاگرد معروف سقراط که تقریبا یک قرن بعد از هرودوت بوده است،یکی دیگر از کسانی است که ایرانیان را توصیف کرده است،ولی او بر عکس هرودوت که دوره اعتلای ایران را دیده و توصیف کرده است،دوره انحطاط ایران را دیده و مقایسه ای میان روحیه و اخلاق ایرانیان در دوره کوروش و روحیه و اخلاق آنها در عهد خودش به عمل آورده و تغییر و انحطاط اخلاق ایرانیان را در دوره خودش توضیح داده است (47).

اگر اخلاق طبیعی ایرانیان را با سایر ملل مقایسه کنیم مسلما اگر بر سایر ملل پیشی نداشته باشند،پایین تر هم نیستند. ما برای دوری جستن از اطاله سخن،از نقل پاره ای مشخصات اعم از خوب یا بد که گفته شده است از خصایص روح ایرانی است خودداری می کنیم.

در روایات اسلامی خلق و روحیه ایرانی مورد ستایش قرار گرفته است،مخصوصا از دو جهت:بی تعصبی و آزاد فکری،و دیگر دانش دوستی.

در آیه کریمه قرآن آمده است: و لو نزلناه علی بعض الاعجمین فقراه علیهم ما کانوا به مؤمنین (48) یعنی اگر قرآن را بر فردی از عجم فرو می فرستادیم اینان(اعراب)هرگز ایمان نمی آوردند.امام صادق علیه السلام فرمود:آری اگر قرآن بر عجم نازل شده بود،عرب به آن ایمان نمی آورد ولی بر عرب نازل گشت و عجم ایمان آورد،و این فضیلت عجم است (49).

ایضا امام صادق علیه السلام فرمود:آن کس که اسلام را از روی رغبت و میل پذیرفته است بهتر است از آن که اسلام را از روی ترس پذیرفته است.منافقان عرب از روی ترس اسلام را پذیرفته اند و ایمانشان حقیقی نیست اما ایرانیان به میل و رغبت خود اسلام را پذیرفته اند (50).

عبد الله بن عمر از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده است که فرمود:در عالم رؤیا گوسفندانی سیاه دیدم که گروه انبوهی گوسفند سفید داخل آنها شدند.مردم از آن حضرت پرسیدند:یا رسول الله،این خواب را چه تعبیر فرمودید؟فرمود:تعبیر این خواب این است که عجم در دین شما و هم در نسب و خون شما شریک خواهد شد،یعنی هم به دین شما ایمان خواهد آورد و هم با شما ازدواج خواهد کرد و خونش با شما مخلوط خواهد شد.مردم با تعجب پرسیدند:یا رسول الله،عجم دین اسلام را خواهد پذیرفت و سپس در خون ما با ما شریک خواهد شد؟فرمود:آری،اگر ایمان به ستاره ثریا آویخته باشد،مردانی از عجم بدان دست خواهند یازید (51).

کریستن سن در خاتمه کتاب خود چند صفحه را به اخلاق و روحیه ایرانیان اختصاص داده است.وی می گوید:

«جهان ایرانی به صورتی که مورخان غرب مثل آمیانوس مارسلینوس (52) و پروکوپیوس (53) آن را شناخته و با جنبه های نیک و بدش وصف کرده اند،به نظر ما جامعه اشرافی محض می آید.فقط طبقات عالیه معرف این جامعه محسوب می شده اند و به ملت ایران جلوه و وجهه خاص خود را بخشیده اند.»

توضیحات آمیانوس مارسلینوس که کریستن سن به تفصیل نقل کرده است،همه مربوط است به طبقه اشراف،و طبعا جنبه های پست آن بر جنبه های عالی آن زیاد می چربد.جنبه های عالی کم در آن یافت می شود.لزومی ندارد ما آنها را نقل کنیم.

کریستن سن می گوید:

«نویسندگان عرب،دولت ساسانی را که سرمشق سیاست دول مشرقی بوده با تمجید و تحسین می ستایند و ملت ایران را به بزرگی نام می برند.»

آنگاه از کتابی به نام خلاصة العجائب(؟)این عبارت را نقل می کند:

«همه اقوام جهان برتری ایرانیان را اذعان داشتند،خاصه در کمال دولت و تدابیر عالیه جنگی و هنر رنگ آمیزی و تهیه طعام و ترکیب دوا و طرز پوشیدن جامه و تاسیسات ایالات و مراقبت در نهادن هر چیز به مکان خود و شعر و ترسل و نطق و خطابه و قوت عقل و کمال پاکیزگی و درستکاری و ستایشی که از پادشاهان خود می کردند،در همه این مسائل برتری ایرانیان بر اقوام جهان مسلم بود.تاریخ این قوم سرمشق کسانی است که پس از آنان به نظم ممالک می پردازند.»

عجیب این است که کریستن سن پس از نقل همه اینها می گوید:

«ایرانیان در طی قرون متمادی،مقام پیشوایی معنوی خود را در میان ملل اسلامی نگاه داشتند اما نیروی خلقی و سیاسی آنان بعد از سقوط دولت ساسانی خیلی ضعیف شد.سبب این ضعف-چنانکه بعضی پنداشته اند-این نیست که دین اسلام از حیث استواری مبانی اخلاقی کمتر از دین پارسی بوده است،بلکه یکی از علل انحطاط ملت ایران وضع «حکومت عامه »است که با اسلام برقرار شد.طبقات نجبا رفته رفته در سایر طبقات توده فرو رفته،محو گردیدند و صفاتی که موجب امتیاز آنان بود ضعیف شد.»

البته مقصود کریستن سن از نیروی خلقی که در ردیف نیروی سیاسی آورده است اخلاق سیاسی است که با اخلاق انسانی در جهت مخالف قرار دارد.از نظر اخلاق سیاسی یعنی همان دریچه ای که کریستن سن اینجا از آن دریچه نگریسته است،سقوط طبقه نجبا و ضعیف شدن صفات خاص آنها که به موجب آن صفات یک اقلیت ناچیز حکومت و قدرت و ثروت را در دست گرفته و حقوق اکثریت انبوهی را به خود اختصاص می داد و آنها را در خدمت خود می گرفت و استثمار می نمود و دولت مقتدری بر روی این اساس به وجود آورده بود،موجب تاسف است،اما با مقیاس و معیار بشری و از نظر اخلاق انسانی،سقوط طبقه اشراف و باز شدن راه برای «حکومت عامه »نه تنها موجب تاسف نیست،بلکه موجب کمال خرسندی است.

از نظر آموزش و پرورش دوره ساسانی که چگونه بوده و بر چه اساسی بوده است،اطلاع کاملی در دست نیست،هر چه بوده همان بوده که به وسیله «هیربد»ها صورت می گرفته است.هیربدها محتویات اوستا را به مردم تعلیم می داده اند،چیز دیگری در اختیار نداشته اند. آن آیینه ای که از هر آیینه دیگر بهتر می تواند وضع اخلاقی آن روز مردم ایران را نشان بدهد، نظامات اجتماعی و خانوادگی آن روز است.اجتماع مدنی و هم اجتماع خانوادگی آن روز،اجتماع متعادلی نبوده است.ما قبلا به تفصیل در هر دو موضوع بحث کرده ایم.

در اجتماع نا متعادل،مردم تقسیم می شوند به دو طبقه اقلیت و اکثریت:اقلیت متنعم و برخوردار،و اکثریت محروم و نیازمند.

طبقه برخوردار و متنعم به موجب وضع و حال خود دارای نوعی اخلاق می گردد و طبقه محروم دارای نوعی دیگر از اخلاق و هیچ کدام اخلاق متعادل و انسانی نخواهند داشت.طبقه برخوردار در این اجتماعات معمولا طبقه ای است از خودراضی،مغرور،خودپسند،لوس و ننر،بیکار و بیکاره،ترسو،کم حوصله،کم مقاومت،ناز پرورده،زودرنج،اسراف و تبذیرکن، عیاش.این اوصاف را کم و بیش در بیان آمیانوس مارسلینوس درباره نجبای ایران می بینیم.اما طبقه محروم در این گونه اجتماعات طبقه ای است بدبین،کینه توز،ناراضی،بدخواه،انتقامجو،معتقد به شانس و تصادف،منکر نظم و عدل در جهان.

هر چند مورخی توده مردم ایران را در آن عصر توصیف نکرده است اما قاعدتا در چنان اجتماع طبقاتی جز این نمی توانسته است باشد.

در ایران مالیات سرانه گرفته می شد ولی همان طبقاتی که بیش از دیگران می بایست مشمول قانون مالیات باشند مستثنی بودند.انوشیروان که در وضع مالیاتها تجدید نظر کرد و اصلاحاتی نمود،باز هم «بزرگان،نجبا،سربازان،روحانیون، دبیران و سایر خدمتگزاران دولت را مستثنی کرد» (54).بدیهی است که این تبعیضها و استثناها روح طبقه مالیات پرداز را ناراضی و عاصی می گردانید.

از برخی جریانات تاریخی آن عصر کم و بیش می توان به اخلاق عامه مردم پی برد.

کامل ابن اثیر می نویسد:

«هنگامی که رستم فرخزاد در سرزمین بین النهرین به مقابله سپاه اسلام می رفت،با عربی برخورد کرد.عرب ضمن گفت و شنود با رستم اظهار یقین کرد که ایرانیان شکست می خورند.رستم به طنز گفت:پس ما باید بدانیم که از هم اکنون در اختیار شما هستیم.عرب گفت:این اعمال فاسد شماست که چنین سرنوشتی برای شما معین کرده است.رستم از گفت و شنود با عرب ناراحت شد و دستور داد گردن او را بزنند.رستم با سپاهیانش به «برس »رسیدند و منزل کردند.سپاهیان رستم ریختند میان مردم و اموالشان را تاراج کردند،به زنان دست درازی کردند،شراب خوردند و مست کردند و عربده کشیدند.ناله و فریاد مردم بلند شد،شکایت سربازان را پیش رستم بردند.رستم خطابه ای القا کرده به سپاهیان گفت: مردم ایران!اکنون می فهمم که آن عرب راست گفت که اعمال زشت ما سرنوشت شومی برای ما تعیین کرده است.من اکنون یقین کردم که عرب بر ما پیروز خواهد شد،زیرا اخلاق و روش آنها از ما بسی بهتر است.همانا خداوند در گذشته شما را بر دشمن پیروز می گردانید به حکم اینکه نیک رفتار بودید،از مردم رفع ظلم کرده به آنها نیکی می کردید،اکنون که شما تغییر یافته اید،قطعا نعمتهای الهی از شما گرفته خواهد شد.» (55)

پی نوشتها

1- رجوع شود به تاریخ ایران باستان،تالیف مشیر الدوله،چاپ جیبی،جلد ششم،صفحه 1500 و جلد نهم،صفحه 2684.ایضا تاریخ ایران،تالیف مشیر الدولة،صفحات 16 و123 و 240.

2- ج 1/ص 152.

3- ص 76.

4- کامل ابن اثیر،ج 2/ص 319 و 320.

5- صفحات 29-36 از ترجمه فارسی.

6- صفحات 117-161.

7- ایران در زمان ساسانیان،ص 339-341.

8- همان،صفحات 339-341.

9- تاریخ اجتماعی ایران،ج 2/ص 24 و 25.

10- شاهنامه فردوسی،چاپ سازمان کتابهای جیبی،جلد ششم،صفحات 258-260.

11- ایران در زمان ساسانیان،ص 343-346.

12- همان،ص 359.

13- رجوع شود به صفحات 388 و 390 و 425 و426 و 532 همان کتاب.

14- کتاب تمدن ایرانی،ص 51-56.

15- تاریخ اجتماعی ایران،ج 2/ص 25 و26.

16- صفحات 142 و 192 و193.

17- صفحات 189-194.

18- ص 16.

19- صفحات 4،112،146،275،284،291،330،401،405،426،430،469،471،485،496،517،528.

20- تاریخ اجتماعی ایران،ج 2/ص 34.

21- مشیر الدوله،تاریخ ایران باستان،جلد ششم،چاپ جیبی،ص 1535.

22- همان،ص 1543.

23- همان،ج 9/ص 2693.

24- ایران در زمان ساسانیان،ص 346 و347.

25- همان،ص 351 و تاریخ اجتماعی ایران،ج 2/44.

26- ایران در زمان ساسانیان،ص 352 و تاریخ اجتماعی ایران،ج 2/ص 46.

27- ایران در زمان ساسانیان،ص 352 و تاریخ اجتماعی ایران،ج 2/ص 46.

28- ایران در زمان ساسانیان،ص 353.

29- ایران در زمان ساسانیان،ص 354 و تاریخ اجتماعی ایران،ج 2/ص 45.

30- ایران در زمان ساسانیان،ص 355.

31- همان،ص 357.

32- همان،ص 355-357.

33- تاریخ اجتماعی ایران،ج 2/ص 39.

34- ایران در زمان ساسانیان،ص 347.

35- همان،ص 348.

36- تاریخ اجتماعی ایران،ج 2/ص 35.

37- جلد ششم،چاپ جیبی،ص 1546.

38- جلد نهم،چاپ جیبی،ص 2693.

39- تاریخ یعقوبی،ج 1/ص 152.

40- ایران در زمان ساسانیان،ص 448.

41- وسائل الشیعه،چاپ امیر بهادر،ج 3،ابواب مواریث،ص 368.

42- وسائل الشیعه،چاپ امیر بهادر،ابواب الحدود،ص 439.

43- توحید صدوق،چاپ مکتبة الصدوق،ص 306 و وسائل الشیعه،ج 3/ص 46.

44- ایران در زمان ساسانیان،ص 440.

45- همان،ص 354.

46- رجوع شود به تاریخ ایران باستان مشیر الدوله،چاپ جیبی،جلد ششم،صفحات 1534-1536.

47- همان،صفحات 1537-1542.

48- شعراء/198 و199.

49- تفسیر صافی ذیل همین آیه و سفینة البحار ماده «عجم »،نقل از تفسیر علی بن ابراهیم قمی.البته کلمه «اعجم »که در قرآن آمده است شامل مطلق غیر عرب است اعم از ایرانی و غیر ایرانی،ولی ظاهرا منظور از کلمه «عجم »که در حدیث آمده است خصوص ایرانیان است،و به هر حال شامل ایرانیان هم هست.

50- سفینة البحار،ماده «عجم ».

51- همان.

52- مورخ رومی در قرن چهارم میلادی که معاصر ساسانیان بوده است.

53- ایضا مورخ رومی معاصر با قباد و انوشیروان.

54- ایران در زمان ساسانیان،ص 390.

55- کامل ابن اثیر،ج 2/ص 317.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان