ترجمه آیات 921 - 121ٍسوره آل عمران
بیاد آرای پیغمبر به یاد آور سحر گاهی را که از خانه خود به جهت صف آرائی مؤمنان برای جنگ بیرون شدی، و خدا به همه گفتار و کردار تو شنوا و دانا بود(121).
و آن گاه که دو طایفه از شما بد دل و ترسناک و در اندیشه فرار از جنگ بودند و خدا یار آنها بود آنان را دلدار نمود و همیشه باید اهل ایمان به خدا توکل کنند تا دلدار و نیرومند باشند(122).
و به حقیقت خداوند شما را در جنگ بدر یاری کرد و غلبه بر دشمن داد با آنکه شما از هر جهت در مقابل دشمن ضعیف بودید، پس راه خداپرستی و تقوا پیش گیرید باشد که شکر نعمتهای او به جای آرید (123).
(ای رسول)بیاد آر آن هنگام را که به مؤمنین گفتی: آیا خداوند به شما مدد نفرمود که سه هزار فرشته به یاری شما فرستاد؟(124).
بلی اگر شما صبر و مقاومت در جهاد پیشه کنید و پیوسته پرهیز کار باشید چون کافران بر سر شما شتابان و خشمگین بیایند خداوند برای حفظ و نصرت شما پنج هزار فرشته را با پرچمی که نشان مخصوص سپاه اسلام است به مدد شما می فرستد(125).
و خدا آن فرشتگان را نفرستاد مگر برای اینکه به شما مژده فتح دهند و دل شما را به نصرت خدا مطمئن کنند و فتح و پیروزی نصیب شما نگشت مگر از جانب خداوند توانای دانا(126).
تا گروهی از کافران را هلاک گرداند یا ذلیل و خوار کند که از مقصود خود(که از میان بردن اسلام و مسلمین است)نا امید باز گردند(127).
ای پیغمبر(خدا را اختیار مطلق است)به دست تو کاری نیست اگر بخواهد به لطف خود از آن کافران درگذرد و اگر بخواهد به جرم آن که مردمی ستمگرند آنها را عذاب کند(128).
هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است همه ملک خدا است هر که را خواهد ببخشد و هر که را خواهد عذاب کند، خدا نسبت(به خلق بسیار)آمرزنده و مهربان است 129.
بیان آیات
از اینجا سیاق آیات سیاقی دیگر شده، و به مطلبی که در آغاز سوره ذکر شده بود برگشته، در آنجا مؤمنین را به موقعیت و موقف دشواری که دارند هشدار می داد، و نعمت هائی را که به ایشان ارزانی داشته بود(از قبیل ایمان و نصرت و کفایت شر دشمنان را)به یادشان می آورد، و رموزی را تعلیمشان می داد که به وسیله آن به مقصد شریفشان برسند، و به دستوراتی
هدایتشان کرد که سعادتشان را هم در زندگی و هم بعد از مردن تامین کند.
در این آیات داستان جنگ احد نیز آمده، و اما آیاتی که اشاره ای به داستان جنگ بدر دارد در حقیقت ضمیمه ای برای تکمیل داستان جنگ بدر است، و جنبه شاهد برای آن قصه دارد، نه اینکه مقصود اصلی طرح داستان بدر باشد، که ان شاء الله باز هم در تفسیر آیاتش سخن خواهیم گفت.
"و اذ غدوت من اهلک تبوی ء المؤمنین مقاعد للقتال"کلمه"اذ"ظرفی است متعلق به چیزی که حذف شده، و در ظاهر کلام نیامده از قبیل: "به یاد آور"و امثال آن، و فعل" غدوت"از مصدر"غین - دال - واو"گرفته شده، که به معنای بیرون شدن در پگاه است و کلمه" تبوی ء"از مصدر"تبوئه"گرفته شده، که به معنای تهیه مکان برای غیر، و یا اسکان غیر در مکان و متوطن کردن او در آن است، و کلمه"مقاعد"جمع مقعد.
معنای اهل و مراد از اهل رسول خدا(ص)
و کلمه"اهل"به طوری که راغب (1) گفته به معنای هر آن کس و یا کسانی است که نسبت و یا خاندان و یا غیر آن دو از قبیل دین و شهر و یا صنعت ایشان را یکی می کند، مثلا می گویند اهل فلان شخص، یعنی زن و بچه و خادم و سایر کسانی که از او می خورند، و باز می گویند اهل فلان شخص، یعنی همه کسانی که به او منسوبند، مثل عشیره و نوه و نتیجه های او که عترت اویند، و باز گفته می شود اهل همدان، یعنی همه کسانی که در شهر زندگی می کنند، (و یک نقطه از زمین همه را در خود گنجانیده، و وحدتی میان آنان بر قرار کرده)، و باز گفته می شود اهل فلان دین، یعنی همه افرادی که متدین به آن دینند، (و وحدت دین همه را یکی کرده، و وحدتی به کثرتشان داده)، و نیز گفته می شود اهل کارخانه پارچه بافی، و یا اهل صنعت که داشتن صنعت وحدتی به آنها داده، و یا اهل فلان صنعت خاص، که شامل همه اساتید آن صنعت می شود، و کلمه اهل از کلماتی است که در مذکر و مؤنث فرقی نمی کند، و همچنین در مفرد و جمع تغییر شکل نمی دهد، هم به یک نفر می گویند اهل فلانی، و هم به چند نفر، و البته استعمالش مخصوص به مورد انسان است، بچه های یک حیوان را هیچگاه اهل آن حیوان نمی گویند.
و مراد از اهل رسول خدا(ص)، خواص آن جناب است، که شامل جمع دودمانش می شود و مراد از آن در خصوص آیه شخص واحد نیست، به دلیل اینکه فرموده:"غدوت من اهلک"چون وقتی می توان گفت"از میان اهلت خارج شدی"که منظور از اهل،
جمعیت خانواده و خویشاوندان باشد، اما اگر منظور یک نفر باشد مثلا تنها همسر و یا مادر باشد نمی توان گفت: "از میان اهلت خارج شدی"، و همین که می بینیم در آیه مورد بحث فرموده:"غدوت من اهلک"خود دلیل بر این است که مراد از اهل جمع است نه یک نفر، و لذا می بینیم بعضی از مفسرین که اهل را به یک نفر تفسیر کرده اند، ناگزیر شده اند در آیه تقدیری بگیرند، و بگویند: تقدیر آیه"غدوت من بیت اهلک"است، یعنی"وقتی که از خانه اهلت خارج شدی"، لیکن در کلام هیچ دلیلی نیست که بر آن مطلب دلالت کند.
سیاق و روال آیات مورد بحث بر اساس خطاب کردن به عموم مؤمنین است، در این آیات مؤمنین را به مفاد آیات قبل و بعد مخاطب قرار داده پس می توان گفت در جمله: "و اذ غدوت..."که خطاب بخصوص رسول خدا(ص)است، التفاتی از خطاب عموم به خطاب آن جناب شده است، و گویا وجه در این التفات لحن عتابی است که از آیات ظاهر می شود، چون این آیات از شائبه ملامت و عتاب و اسف بر جریانی که واقع شده(یعنی آن سستی و وهنی که در تصمیم در عمل قتال از ایشان سر زده)خالی نیست، و برای اینکه به آنان چوب کاری کرده باشد خطاب را از آنان برگردانیده و متوجه شخص رسول خدا(ص) نموده است، عملی که از شخص آن جناب سر زد، یعنی بیرون شدن از میان اهل را بهانه قرار داد، و فرمود: "به یاد آر زمانی را که از بین اهل خود خارج می شدی"، و نیز فرمود:آن زمان که به مؤمنین می گفتی: "ا لن یکفیکم..."، همچنین فرمود: "لیس لک من الامر شی ء" (2) و نیز فرمود: "قل ان الامر کله لله" (3).
و نیز فرمود: "فبما رحمة من الله لنت لهم، و لو کنت فظا غلیظ القلب لا نفضوا من حولک فاعف عنهم" (4).
و نیز فرمود: "و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا"، با اینکه رسول خدا(ص)هرگز نمی پندارد که شهدا مرده اند مع ذلک به خاطر همان چوب کاری که گفتیم خطاب و عتابی که متوجه مردم است متوجه آن جناب نموده و می فرماید: "هرگز نباید بپنداری که کشتگان در راه خدا مرده اند...".
به جهتی که گفته شد خطاب جمع در این موارد را تبدیل به خطاب مفرد کرد، و موارد نامبرده از مواردی است که وقتی سخن گوینده به آن موارد کشیده می شود او را دچار تندی و هیجان نموده در نتیجه نمی گذارد گفتارش را ادامه دهد، به خلاف مواردی مثل آیات بعدی این سوره یعنی آیه 144 که می فرماید: "و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل، ا فان مات او قتل انقلبتم"، و آیه 153 که می فرماید: "و الرسول یدعوکم فی اخریکم"، که عتاب در آنها با خطاب جمع آمده، چون خطاب جمع مؤثرتر از خطاب مفرد بود، و باز به خلاف آیه 164همین سوره که رسول خدا(ص)در آن غایب فرض شده، چون در مقام منت گذاری بر مؤمنین است به خاطر این نعمت که بر ایشان پیغمبری مبعوث کرده، غایب گرفتن او بیشتر در دلها می نشیند و در نفوس مؤثر می افتد و از توهم های پوچ و خیالهای باطل دورتر است، خواننده عزیز اگر در آیات شریفه دقت کند، به صحت گفتار ما پی می برد.
و معنای آیه این است که به یاد آر آن زمان را که در غداة - صبح - از اهلت خارج شدی، تا برای مؤمنین لشگر گاهی آماده سازی، - و یا در آنجا اسکانشان دهی تا اطراق کنند، و خدا شنوا است نسبت به آنچه در آنجا گفته شد و نیز نسبت بدان چه در دلها پنهان کرده بودند دانا است.از جمله: "و اذ غدوت من اهلک..."چنین بر می آید که معرکه جنگ به منزل آن جناب نزدیک بوده، و این خود دلیل است بر این که دو آیه مورد بحث ناظر به داستان جنگ احد است، در نتیجه این دو آیه متصل است به آیاتی که در باره جنگ احد نازل شده است، چون مضامین و مفاهیم آنها با این جریان تطبیق می کند، و از همین جا روشن می شود که گفتار بعضی از مفسرین که گفته اند دو آیه مورد بحث در باره جنگ بدر نازل شده درست نیست، و همچنین گفتار آنهائی که گفته اند: مربوط به جنگ احزاب است سخن ضعیفی است، و وجه ضعف آن دو روشن است.
"و الله سمیع علیم"
یعنی خدای تعالی شنوای آن سخنانی است که در آنجا گفتند، و دانای به آن نیات و اسراری است که در دلهای خود پنهان داشتند، و این جمله دلالت دارد بر اینکه در آن واقعه سخنانی در بین مؤمنین رد و بدل شده، و نیاتی را هم در دلهای خود پنهان داشته اند، و از ظاهر کلام بر می آید که جمله: "اذ همت"متعلق به هر دو وصف است.
"اذ همت طائفتان منکم ان تفشلا و الله ولیهما"
ماده"ها - میم و میم"که فعل ماضی مؤنث غایب"همت"از آن مشتق شده به معنای تصمیم و عزمی است که در دل برای کاری جزم کرده باشی، و کلمه"فشل"به معنای
ضعف توام با ترس است.
بیان مراد از جمله"و الله ولیهما"در آیه شریفه و رد گفته یکی از مفسری
ن در ذیل این جمله
و جمله: و الله ولیهما حال از جمله قبل است، و عامل در آن فعل"همت"است، و زمینه کلام زمینه عتاب و توبیخ است، و همچنین جمله:"و علی الله فلیتوکل المؤمنون"
حالی دیگر از آن جمله است، و معنایش این است که: این دو طایفه تصمیم گرفتند از کار جنگ منصرف شوند، و آن را سست بگیرند، در حالی که خدای تعالی ولی آن دو طایفه است، و این برای مؤمن سزاوار نیست، که با اینکه معتقد است خدا ولی او است در خود فشل و سستی و ترس راه دهد، و بلکه سزاوار است امر خود را به خدا واگذار کند که هر کس بر خدا توکل کند خدا وی را کافی خواهد بود.
از اینجا ضعف گفتار زیر روشن می شود که بعضی گفته اند: این هم، هم خطوری است، نه عزمی و با تصمیم قاطع، چون خدای تعالی این دو طایفه را ستوده و خبر داده که او ولی ایشان است، پس اگر هم آنان هم قطعی بود، و در نتیجه بر فشل و سستی تصمیم قاطعانه گرفته بودند، باید می فرمود: "شیطان ولی ایشان است"نه اینکه با عبارت فوق مدحشان کند.
و من نفهمیدم منظور این مفسر از عبارت"هم خطوری است، نه هم عزمی و با تصمیم قطعی"چه بوده؟اگر منظورش این بوده که دو طایفه مورد بحث تنها تصور فشل کرده اند، و به قلبشان خطور کرده که مثلا چطور است فشل و سستی کنیم، که این تصور اختصاصی به دو طایفه از مؤمنین نداشته، معلوم است که تمامی افراد حاضر در آن صحنه چنین تصوری را داشته اند، و اصلا معنا ندارد که این خطور جزء حوادث این قصه شمرده شود، علاوه بر این خطور قلبی را در لغت هم و تصمیم نمی گویند، مگر اینکه منظورش از خطور، خطور تصوری توام با مختصری تصدیق و خلاصه خطوری باشد آمیخته با مقداری تصدیق، زیرا اگر غیر از این بوده باشد سایر طوائف و گروههای مسلمین از فشل این دو طایفه خبردار نمی شدند، لابد علاوه بر خطور قلبی اثر عملی هم بر طبق آن داشته اند که سایرین از حالشان با خبر شده اند، علاوه بر این که ذکر ولایت خدا و این که خدای تعالی ولی این دو طایفه است و نیز این که بر مؤمن واجب است، که توکل بر خدا کند، با همی سازش دارد که توام با اثری عملی باشد، نه صرف خطور و تصور، از این هم که بگذریم این که گفت جمله: "و الله ولیهما..."مدح است حرف صحیحی نیست، بلکه به طوری که از سیاق بر آمد دیدید که این جمله ملامت و موعظت است.
و شاید منشا این گفتار روایتی (5) باشد که از جابر بن عبد الله انصاری نقل شده که
گفت: این آیه در باره ما نازل شده، و هیچ دوست نمی دارم که نازل نمی شد، برای اینکه خدا را ولی ما خوانده، و فرموده: "و الله ولیهما".
مفسر نامبرده از این روایت چنین فهمیده که جابر آیه را در مقام مدح دانسته است.
و به فرضی که روایت صحیح باشد منظور جابر این نبوده که آیه همه اش در مقام مدح است، بلکه خواسته است بگوید: خدای تعالی ایمان ما را تصدیق کرده، و ما را جزء مؤمنینی دانسته که به حکم"الله ولی الذین آمنوا..."، "و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت..."در تحت ولایت اویند، و نخواسته است عتاب و توبیخ آیه را نسبت به آن دو طایفه انکار کند.
"و لقد نصرکم الله ببدر و انتم اذلة"
توضیحی در مورد جمله"و انتم اذله"در آیه شریفه
از ظاهر سیاق بر می آید که آیه شریفه در این مقام است تا شاهدی باشد برای این که عتاب قبلی را تکمیل و تاکید کند، در نتیجه معنای حال را افاده می کند، همانطور که جمله "و الله ولیهما..."حال را افاده می کرد، در نتیجه معنای آیه چنین می شود: این سزاوار نبود که از شما مؤمنین آثار فشل مشاهده شود، با اینکه ولی شما خدا است، و با اینکه خدا شما را که در بدر ذلیل بودید یاری فرمود، و بعید نیست که آیه شریفه کلامی مستقل باشد در این زمینه که بخواهد بر مؤمنین منت بگذارد به آن نصرت عجیبی که در جنگ بدر از ایشان کرد، و ملائکه را به یاریشان فرستاد.
و چون یاری آنان در روز بدر را یادآور شد، و آنرا در مقابل حالتی که خود مؤمنین داشتند قرار داد، - با در نظر گرفتن این که هر کس عزتی به خرج بدهد به یاری خدا و عون او دارای عزت شده، چون انسان از ناحیه خودش به جز فقر و ذلت چیزی ندارد، - لذا در بیان حالی که مؤمنین داشتند فرمود:"و انتم اذلة"از اینجا معلوم می شود که جمله"و انتم اذلة"هیچ منافاتی با آیاتی که عزت را از آن خدا و مؤمنین می داند ندارد، نظیر آیه: "و لله العزة و لرسوله و للمؤمنین" (6) ، چون عزت مؤمنین هم به عزت خدا است و همچنان که فرموده: "فان العزة لله جمیعا" (7) و خدا که همه عزت ها از او است وقتی می خواهد مؤمنین را عزت بدهد یاریشان می کند، همچنان که در جای دیگر فرموده: "و لقد ارسلنا من قبلک رسلا الی قومهم، فجاؤهم بالبینات فانتقمنا من الذین اجرموا و
کان حقا علینا نصر المؤمنین" (8) ، پس وقتی که موقعیت یک چنین موقعیتی باشد که اگر مؤمنین بدان جهت که مؤمنین هستند، و با صرف نظر از یاری و عزت خدائی در نظر گرفته شوند، به جز ذلت چیزی نخواهند داشت.
علاوه بر اینکه از نظر واقعه خارجی هم مؤمنین در آن روز در ذلت بودند، برای این که عدد و نیرویشان بسیار اندک و قوت و شوکت و زینت دشمن بسیار زیاد بود، و چه مانعی دارد که این ذلت نسبی را به کسانی بدهیم که در واقع عزیزند، همچنان که می بینیم خدای تعالی ذلت را به مردمی نسبت داده که کمال مدح را از ایشان کرد چنانچه فرمود: "فسوف یاتی الله بقوم یحبهم، و یحبونه، اذلة علی المؤمنین اعزة علی الکافرین..." (9).
"اذ تقول للمؤمنین ا لن یکفیکم ان یمدکم..."کلمه"امداد"که فعل"یمد"از آن مشتق است از مصدر ثلاثی مجرد"میم - دال - دال"گرفته شده، که به معنای رساندن مدد بنحو اتصال است.
"بلی ان تصبروا و تتقوا و یاتوکم من فورهم هذا..."کلمه"بلی"کلمه تصدیق و کلمه " فور"و"فوران"به معنای غلیان و جوشش است، وقتی گفته می شود"فاد القدر""بکسره قاف" معنایش این است که دیگ به جوش آمد، و به عنوان استعاره و مجاز در مورد سرعت و عجله به کار می رود، و امری را که مهلت و درنگ در آن نیست امر فوری می گویند، پس معنای این که فرمود: "من فورهم هذا"همین"ساعت"است.
مصداق وعده به نصرت با ملائکه به مؤمنین در آیه کریمه
و ظاهرا مصداق آیه شریفه، واقعه روز بدر است، و البته این وعده را به شرط صبر و تقوا داده و فرموده است که: "ان تصبروا و تتقوا و یاتوکم من فورهم هذا".
و اما از کلام بعضی از مفسرین ظاهر می شود که خواسته اند بگویند در جمله مورد بحث خداوند وعده بر نازل کردن ملائکه را داده است در صورتی که کفار بعد از این فوریت برگردند، و در نتیجه خواسته اند بگویند که مراد از جمله"فورهم"خود روز بدر است، نه آمدن آنان در روز بدر، و همچنین اینکه از کلام بعضی دیگر بر می آید که خواسته اند بگویند: آیه شریفه وعده ای است به نازل کردن ملائکه در سایر جنگهائی که بعد از بدر اتفاق می افتد(نظیر
احد و حنین و احزاب)سخنانی است که هیچ دلیلی از لفظ آیه بر آن نیست.
و اما در باره روز جنگ احد در آیات قرآنی هیچ محلی دیده نمی شود که بتوان از آن استفاده کرد که در آن روز نیز ملائکه سپاه اسلام را یاری کرده باشند، و این خود روشن است، و اما در مورد روز احزاب و روز حنین هم هر چند در غیر آیات مورد بحث آیاتی است که دلالت دارد بر نزول ملائکه، مانند آیه: "اذ جائتکم جنود فارسلنا علیهم ریحا و جنودا لم تروها" (10) که در باره جنگ احزاب است.و آیه: "و یوم حنین...و انزل جنودا لم تروها" (11 که در باره جنگ حنین است، الا این که لفظ آیه مورد بحث که می فرماید: "بلی ان تصبروا و تتقوا و یاتوکم من فورهم هذا"قاصر است از این که دلالت کند بر یک وعده عمومی در باره همه جنگها.
و اما نزول سه هزار ملک در روز بدر منافاتی با آیه سوره انفال ندارد، که می گوید:" فاستجاب لکم انی ممدکم بالف من الملائکة مردفین" (12) برای این که کلمه"مردفین" به معنای پشت سر هم است، و آیه را چنین معنا می دهد که با چند هزار ملک که هر هزارش دنبال هزاری دیگر باشد مدد خواهم کرد، که توضیح این معنا در تفسیر سوره انفال آمده است.
"و ما جعله الله الا بشری لکم..."ضمیر در"جعله"به امدادی که از فعل"یمددکم"استفاده می شود بر می گردد، و کلمه"عند"در جمله"الا من عند الله"، ظرفی است که معنای حضور را افاده می کند، چون این کلمه در آغاز در قرب و حضور مکانی که مختص به اجسام است استعمال می شده، برای این وضع کرده اند که مثلا بگویند: "کنت قائما عند الکعبه نزد کعبه ایستاده بودم"و بتدریج استعمالش توسعه یافت و در قرب زمانی نیز استعمال شد، مثلا گفتند: "رایت فلانا عند غروب الشمس" (13) و سپس کار به جائی رسید که در تمام موارد قرب و نزدیک(اعم از زمانی، مکانی و معنوی)استعمال کردند مثلا گفتند"عند الامتحان یکرم الرجل او یهان" (14).
و آنچه در این مقام از جمله"و ما النصر الا من عند الله العزیز الحکیم"با در نظر گرفتن جمله قبلش که می فرمود: "و ما جعله الله الا بشری لکم و لتطمئن قلوبکم به" استفاده می شود،
این است که: منظور از کلمه"عند"مقام ربوبی است، که تمامی اوامر و فرامین بدان جا منتهی می شود، و هیچ یک از اسباب از آن مستقل و بی نیاز نیست، پس با در نظر گرفتن این نکته، معنای آیه چنین می شود: ملائکه مددرسان، در مساله مدد رساندن و یاری کردن هیچ اختیاری ندارند، بلکه آنها اسباب ظاهریه ای هستند که بشارت و آرامش قلبی را برای شما می آفرینند، نه این که راستی فتح و پیروزی شما مستند به یاری آنها باشد، و یاری آنها شما را از یاری خدا بی نیاز کند، نه، هیچ موجودی نیست که کسی را از خدا بی نیاز کند، خدائی که همه امور و اوامر به او منتهی می شود، خدای عزیزی که هرگز و تا ابد مغلوب کسی واقع نمی شود، خدای حکیمی که هیچگاه دچار جهل نمی گردد.
"لیقطع طرفا من الذین کفروا او یکبتهم..."تا آخر آیات مورد بحث، حرف"لام"در اول آیه متعلق است به جمله"و لقد نصرکم الله"، و قطع طرف کنایه است از کم کردن عده و تضعیف نیروی کفار به کشتن و اسیر گرفتن، همان طور که دیدیم در جنگ بدر اتفاق افتاد، مسلمانان هفتاد نفر را کشتند، و هفتاد نفر دیگر را اسیر کردند، و کلمه" کبت"به معنای خوار کردن و به خشم در آوردن است.
و جمله: "لیس لک من الامر شی ء"جمله ای است معترضه، و فایده اش بیان این معنا است که: زمام مساله قطع و کبت بدست خدای تعالی است، و رسول خدا(ص)در آن دخالتی ندارد، تا وقتی بر دشمن ظفر یافتند و دشمن را دستگیر نمودند او را مدح کنند و عمل و تدبیر آنجناب را بستایند، و بر عکس اگر مثل روز احد از دشمن شکست خوردند و گرفتار آثار شوم شکست شدند آن جناب را توبیخ و ملامت کنند، که مثلا امر مبارزه را درست تدبیر نکردی، همچنان که همین سخن را در جنگ احد زدند، و خدای تعالی گفتارشان را حکایت کرده است.
و جمله: "او یتوب علیهم"عطف است بر جمله"یقطع..."، و وقتی جمله معترضه:"لیس لک من الامر شی ء"را کنار بگذاریم گفتار در دو آیه گفتاری است متصل، و چون در آیه مورد بحث سخن از توبه شد، در آیه بعدش امر توبه و مغفرت را بیان نموده و فرموده: "و لله ما فی السموات و ما فی الارض..."و معنای هر سه آیه این است که این تدبیر متقن از ناحیه خدای تعالی برای این بود که با قتل و اسیر کردن کفار عده آنان را کم، و نیرویشان را تحلیل ببرد، و یا برای این بود که ایشان را کبت کند، یعنی خوار و خفیف نموده تلاشهایشان را بی ثمر سازد، و یا برای این که موفق به توبه شان نموده و یا برای این بود که عذابشان کند، اما قطع و کبت از ناحیه خدای تعالی است، برای این که امور همه به دست او است نه به دست تو، تا اگر خوب از
کار در آمد ستایش و در غیر این صورت نکوهش شوی، و اما توبه و یا عذاب به دست خدا است، برای این که مالک هر چیزی او است پس او است که هر کس را بخواهد می آمرزد و هر که را بخواهد عذاب می کند، و با این حال مغفرت و رحمتش بر عذاب و غضبش پیشی دارد، پس او غفور و رحیم است.
و اگر ما جمله: "و لله ما فی السموات و الارض..."را در مقام تعلیل برای هر دو فقره اخیر یعنی جمله"او یتوب..."گرفتیم، برای این بود که بیان ذیل آن یعنی جمله"یغفر لمن یشاء، و یعذب من یشاء..."اختصاص به آن دو فقره داشت، "در نتیجه مفاد آیه چنین می شود":"الله یغفر لمن یشاء، و یعذب من یشاء، لان ما فی السموات و الارض ملکه" (15).
مفسرین در اتصال جمله: "لیقطع طرفا..."و همچنین در اینکه عطف جمله"او یتوب علیهم او یعذبهم..."به ما قبل چه معنائی می دهد، و همچنین در این که جمله: "لیس لک من الامر شی ء"چه چیزی را تعلیل می کند، و جمله: "و لله ما فی السموات و الارض..."در مقام تعلیل چه مطلبی است؟وجوهی دیگر ذکر کرده اند که ما از تعرض و بگومگوی در پیرامون آن صرف نظر کردیم، چون دیدیم فایده اش اندک است"علاوه بر این که به فرض هم که فایده اش چشم گیر بود"با آنچه از ظاهر آیات به کمک سیاق جاری در آن استفاده می شود مخالفت داشت، و اگر از خوانندگان محترم کسی بخواهد با آن اقوال آگاه گردد باید به تفسیرهای طولانی مراجعه نماید.
بحث روایتی (در باره جنگ احد)
در تفسیر مجمع البیان از امام صادق(ع)روایت آورده که فرمود: سبب بر پا شدن جنگ احد این بود که قریش بعد از برگشتن از جنگ بدر به مکه و مصیبت هائی که در آن جنگ دیدند، (چون در آن جنگ هفتاد کشته و هفتاد اسیر داده بودند)ابو سفیان در مجلس قریش گفت: ای بزرگان قریش اجازه ندهید زنانتان بر کشته هایتان بگریند برای اینکه وقتی اشک چشم فرو می ریزد اندوه و عداوت با محمد را هم از دلها پاک می گرداند"پس بگذارید این کینه در دلها بماند تا روزی که انتقام خود را بگیریم، و زنان در آنروز بر کشتگان در بدر
گریه سر دهند"این بود تا آنکه تصمیم به انتقام گرفتند، و به منظور جمع آوری لشگری بیشتر به زنان اجازه دادند تا برای کشتگان در بدر گریه کنند، و نوحه سرائی نمایند، در نتیجه وقتی از مکه بیرون می آمدند سه هزار نفر نظامی سواره و دو هزار پیاده داشتند، و البته زنان خود را هم با خود آوردند (16).
از سوی دیگر وقتی خبر این لشگرکشی قریش به رسول خدا(ص)رسید اصحاب خود را جمع نموده، بر جهاد در راه خدا تشویقشان کرد، عبد الله بن ابی بن سلول (رئیس منافقین) عرضه داشت یا رسول الله از مدینه بیرون مرو تا دشمن به داخل مدینه بیاید و ما در کوچه و پس کوچه های شهر بر آنها حمله ور شویم، خانه های خود را سنگر کنیم، و در نتیجه افراد ضعیف و زنان و بردگان هم از زن و مردشان همه نیروی ما شوند، و در سر هر کوچه و بر بالای بامها عرصه را بر دشمن تنگ کنیم، چون"من تجربه کرده ام"هیچ دشمنی بر ما در خانه ها و قلعه هایمان حمله نکرد مگر آنکه از ما شکست خورد، و سابقه ندارد که ما از آنها شکست خورده باشیم و هیچگاه نشد که از خانه به طرف دشمن درآئیم و پیروز شده باشیم، بلکه دشمن بر ما پیروز شده است.
سعد بن عباده و چند نفر دیگر از اوس بپا خاسته، عرضه داشتند: یا رسول الله آن روز که ما مشرک بودیم احدی از عرب به ما طمع نبست، چگونه امروز طمع به بندد با این که تو در بین مائی؟نه، به خدا سوگند هرگز پیشنهاد عبد الله را نمی پذیریم، و آرام نمی گیریم تا آنکه به سوی دشمن برویم، و با آنان کارزار کنیم، و چرا نکنیم، اگر کسی از ما کشته شود شهید است، و اگر نشود در راه خدا جهاد کرده است.
رسول خدا(ص)رای او را پذیرفت، و با چند نفر از اصحاب خود از مدینه بیرون رفت، تا محل مناسبی برای جنگ تهیه کند، همچنان که قرآن کریم فرمود: "و اذ غدوت من اهلک"و عبد الله بن ابی بن سلول از یاری رسول الله(ص)دریغ ورزید، و جماعتی از خزرج(که هم قبیله او بودند و او بزرگ ایشان بود)از رای او پیروی کردند.
در این مدت لشکر قریش همچنان به مدینه نزدیک می شد، تا به احد رسید، و رسول خدا(ص)اصحاب خود را که هفتصد نفر بودند بیاراست و عبد الله بن جبیر را به سرکردگی پنجاه نفر تیرانداز از مامور حفاظت از دره کرد، و آنان را بر دهانه دره گماشت، و تاکید
کرد که مراقب باشند تا مبادا کمین گیران دشمن از آنجا بر سپاه اسلام بتازند، و به عبد الله بن جبیر و نفراتش فرمود: اگر دیدید، لشکر دشمن را شکست دادیم، حتی اگر آنها را تا مکه تعقیب کردیم، مبادا شما از این محل تکان بخورید، و اگر دیدید دشمن ما را شکست داد و تا داخل مدینه تعقیبمان کرد باز از جای خود تکان نخورید، و همچنان دره را در دست داشته باشید.
در لشکر قریش، ابو سفیان خالد بن ولید را با دویست سواره در کمین گمارد و گفت هر وقت دیدید که ما با لشکر محمد در هم آمیختیم، شما از این دره حمله کنید، تا در پشت سر آنان قرار بگیرید.
رسول خدا(ص)اصحاب خود را آماده نبرد ساخته، رایت(پرچم)جنگ را به دست امیر المؤمنین ع داد، و انصار بر مشرکین قریش حمله ور شدند که قریش به وضع قبیحی شکست خورد، اصحاب رسول خدا(ص)به تعقیبشان پرداختند، خالد بن ولید با دویست نفر سواره راه دره را پیش گرفت، تا از آنجا به سپاه اسلام حمله ور شود، لیکن به عبد الله بن جبیر و نفراتش برخورد، و عبد الله نفرات او را تیر باران کرد، خالد ناگزیر برگشت، از سوی دیگر نفرات عبد الله بن جبیر اصحاب رسول خدا(ص)را دیدند که مشغول غارت کردن اموال دشمنند.به عبد الله گفتند یاران همه به غنیمت رسیدند، و چیزی عاید ما نشد؟عبد الله گفت: از خدا بترسید که رسول خدا(ص)قبل از شروع جنگ به ما دستور داد از جای خود تکان نخوریم، ولی افرادش قبول نکرده، یکی یکی سنگر را خالی نمودند، و عبد الله با دوازده نفر باقی ماند.
از سوی دیگر رایت و پرچم قریش که با طلحة بن ابی طلحه عبدی(که یکی از افراد بنی عبد الدار بود)به دست علی ع به قتل رسیده و رایت را ابو سعید بن ابی طلحه به دست گرفت که او نیز به دست علی ع کشته شد و رایت به زمین افتاد اینجا بود که، مسافح بن ابی طلحه آن را به دست گرفت و او نیز به دست آن جناب کشته شد تا آنکه نه نفر از بنی عبد الدار کشته شدند، و لوای این قبیله به دست یکی از بردگان ایشان(که مردی بود سیاه به نام صواب)افتاد علی ع خود را به او رسانید، و دست راستش را قطع کرد، او لوا را به دست چپ گرفت، علی ع دست چپش را هم قطع کرد، صواب با بقیه دو دست خود لوا را به سینه چسبانید، آنگاه رو کرد به ابی سفیان و گفت آیا نان و نمک بنی عبد الدار را تلافی کردم؟در همین لحظه علی ع ضربتی بر سرش زد و او را کشت، و لوای قریش به زمین افتاد، عمره دختر علقمه کنانیه آن را برداشت، در همین موقع بود که خالد بن ولید از کوه
به طرف عبد الله بن جبیر سرازیر شد، و یاران او فرار کردند، و او با عده کمی پایمردی کرد، تا همه در همان دهنه دره کشته شدند، آنگاه خالد از پشت سر به مسلمانان حمله کرد، و قریش در حال فرار رایت جنگ خود را دید که افراشته شده، دور آن جمع شدند، و اصحاب رسول الله (ص)پا به فرار گذاشتند، و شکستی عظیم خوردند، هر کس به یک طرف پناهنده می شد، و بعضی به بالای کوه ها می گریختند.
رسول خدا(ص)وقتی این شکست و فرار را دید کلاه خود از سر برداشت و صدا زد"انا رسول الله الی این تفرون عن الله و عن رسوله" (17) ؟در این هنگام هند دختر عتبه در وسط لشکر بود، و میل و سرمه دانی در دست داشت، هر گاه مردی از مسلمانان را می دید که پا به فرار گذاشته آن میل و سرمه دان را جلو او می برد، که بیا سرمه بکش، که تو مرد نیستی.
حمزة بن عبد المطلب مرتب بر لشکر دشمن حمله می برد، و دشمن از جلو شمشیرش می گریختند، و احدی نتوانست با او مقابله کند، در این بین هند"همسر ابو سفیان"به مردی به نام وحشی قول داده بود که اگر محمد و یا علی و یا حمزه را به قتل برسانی فلان جایزه را به تو می دهم، و وحشی که برده ای بود از جبیر بن مطعم، و اهل حبشه با خود گفت: اما محمد را نمی توانم به قتل برسانم، و اما علی را هم مردی بسیار هوشیار یافته ام که بسیار به اطراف خود نظر می اندازد، و از ضربت دشمن بر حذر است، امیدی به کشتن او نیز ندارم، بناچار برای کشتن حمزه کمین گرفتم ناگهان در زمانی که داشت مردم را فراری می داد، و از کشته پشته می ساخت، از پیش روی من عبور کرد، و پا به لب نهری گذاشت، و به زمین افتاد من حربه خود را گرفتم و آن را دور سرم چرخانده و به سویش پرتاب کردم، حربه ام در خاصره او فرو رفت، و از زیر سینه اش برون شد و به زمین افتاد من خود را به او رسانده، شکمش را دریدم و جگرش را بیرون آورده نزد هنده بردم، گفتم: این جگر حمزه است، هنده آن را از من گرفت، و در دهان خود نهاده گاز گرفت، و خدای تعالی جگر حمزه را در دهان آن پلید مانند داعضه (استخوان سر زانو)سخت و محکم کرد، هنده قدری آنرا جوید و بعد بیرون انداخت، رسول خدا (ص)فرمود: خدای تعالی فرشته را واداشت تا آن جگر را به بدن حمزه ملحق کند.
وحشی می گوید: هنده بعد از این کار کنار جسد حمزه آمد، و آلت و دو گوش و دست
و پای حمزه را قطع کرد.
در این گیر و دار غیر از ابو دجانه و سماک بن خرشه و علی ع کسی با رسول خدا نماند، و هر طایفه ای که به طرف رسول خدا(ص)حمله می کرد علی به استقبالشان می رفت، و آنها را دفع می کرد تا به جائی که شمشیر آن جناب تکه تکه شد رسول خدا(ص)شمشیر خود را(ذو الفقار را)به او داد و خود را به طرف کوه کشید، - و در آنجا ایستاد و علی پیوسته قتال می کرد تا جائی که عدد زخمهائی که بر سر و صورت و بدن و شکم و دو پایش وارد شده بود به هفتاد رسید، (نقل از تفسیر علی بن ابراهیم).
اینجا بود که جبرئیل به رسول خدا(ص)گفت: مواسات یعنی این، و رسول خدا(ص)فرمود: او از من است و من از اویم، جبرئیل گفت: و من از هر دوی شمایم (18).
امام صادق ع فرموده: رسول خدا(ص)به جبرئیل نگریست که بین زمین و آسمان بر تختی از طلا نشسته و می گوید: "لا سیف الا ذو الفقار، و لا فتی الا علی" (19).
و در روایت قمی آمده که نسیبه دختر کعب مازنیه نیز با رسول خدا(ص)بود، او در همه جنگها با رسول خدا(ص)شرکت داشت، و زخمی ها را مداوا می کرد، پسرش هم با او بود وقتی خواست"مانند سایرین"فرار کند، مادرش بر او حمله کرد، و گفت: پسرم به کجا...؟ آیا از خدا و رسول خدا(ص)فرار می کنی؟و او را به جبهه برگرداند و مردی از دشمنان بر او حمله کرد و به قتلش رساند، نسیبه شمشیر پسرش را گرفت و به قاتل او حمله برد و ضربتی بر ران او زد و به درک فرستاد، رسول خدا(ص)فرمود: "بارک الله فیک یا نسیبه" (20) و این زن با سینه و پستان خود خطر را از رسول خدا (ص)بر می گردانید، به طوری که جراحات بسیاری برداشت (21).
از حوادث دیگر این واقعه این است که مردی به نام ابن قمئة بر رسول خدا(ص)حمله کرد، در حالی که می گفت محمد را به من نشان دهید نجات نیابم اگر او نجات یابد، و حربه خود را بر رگ شانه آن جناب فرود آورد، و فریاد زد به لات و عزی سوگند
که محمد را کشتم.
مؤلف قدس سره: در داستان جنگ احد روایاتی دیگر نیز هست، که ای بسا در بعضی از فقراتش مخالف با این روایات باشد، یکی از آنها مطلبی است که در این روایت آمده، که عدد مشرکین در آن روز پنج هزار نفر بوده، چون در غالب روایات سه هزار نفر آمده.
یکی دیگر این است که در این روایت آمده بود همه نه نفر پرچمداران جنگ را به قتل رسانید، که البته روایاتی دیگر نیز که ابن اثیر آنها را در کامل آورده موافق آن است، و بقیه روایات، قتل بعضی از آن سرداران مشرک را به دیگران نسبت داده، ولی دقت در جزئیات این داستان روایت بالا را تایید می کند.
نکته سومی که در این روایت آمده، این بود که: هند در مورد کشتن حمزه، وعده ای به وحشی داده بود، اما در روایات اهل سنت آمده است که: وعده را هنده نداد بلکه خود جبیر بن مطعم مولای وحشی به وی داد، و آن وعده این بود که اگر حمزه را به قتل برساند او را آزاد خواهد کرد، ولی آوردن وحشی جگر حمزه را به نزد هند، مؤید روایت مورد بحث ما است.
نقطه نظر چهارم این است که در روایت مورد بحث آمده بود که: "تمام مسلمانان از پیرامون رسول خدا(ص)متفرق گردیده و گریختند مگر علی و ابو دجانه"و این مطلبی است که تمامی روایات در آن اتفاق دارند، چیزی که هست در بعضی از روایات اشخاصی دیگر نیز علاوه بر دو نفر نامبرده ذکر شده، حتی بعضی ها ثابت قدمان را تا سی نفر شمرده اند، لیکن خود آن روایات با یکدیگر معارضه دارند، و در نتیجه یکدیگر را تکذیب می کنند و تو خواننده عزیز با دقت در اصل داستان، و قرائنی که بیانگر احوال داستان است، می توانی حق مطلب را عریان بفهمی، برای اینکه اینگونه داستانها و روایات، مواقف و مواردی را حکایت می کنند که برای بعضی موافق و برای بعضی دیگر مخالف میل است، و این روایات در طول چندین قرن از جوهای تاریک و روشن عبور کرده تا به ما رسیده است.
نقطه نظر پنجم که در این روایت آمده بود عبارت از این بود که: "خدای تعالی فرشته ای را گماشت تا جگر حمزه را به بدن آن جناب ملحق سازد، و او جگر را در جای خود قرار داد"، و این قسمت در غالب روایات نیامده، و به جای آن مطلبی دیگر آمده که از نظر خواننده می گذرد:الدر المنثور از ابن ابی شیبه، و احمد، و ابن منذر، از ابن مسعود روایتی آورده اند که در ضمن راوی آن گفته:...سپس ابو سفیان گفت: هر چند که عمل زشت مثله در کشتگان اسلام واقع شد، ولی
این عمل از سرشناسان ما سر نزد، و من در این باره هیچ دستوری نداده بودم، نه امری و نه نهیی، نه از این عمل اظهار خرسندی کردم و نه اظهار کراهت، نه خوشم آمد و نه بدم، آنگاه راوی گفته نظر به حمزه کردند دیدند که شکمش پاره شده و هند جگرش را برداشته و به دندان گرفته است، ولی نتوانست آنرا بخورد، رسول خدا(ص)پرسید: آیا چیزی از کبد حمزه را خورد؟عرضه داشتند: نه، فرمود: آخر خدای تعالی هرگز چیزی از بدن حمزه را داخل آتش نمی کند (22) ، (تا آخر حدیث).
و در روایات امامیه و غیر ایشان آمده که رسول خدا در آن روز زخمی از ناحیه پیشانی برداشت و در اثر تیری که مغیره به سویش انداخت دندانهای پیشین مبارکش شکست، و ثنایایش به در آمد.
و در الدر المنثور است که ابن اسحاق، و عبد بن حمید، و ابن جریر، و ابن منذر، از ابن شهاب، و محمد بن یحیی بن حبان، و عاصم بن عمرو بن قتاده، و حصین بن عبد الرحمان بن عمرو بن سعد بن معاذ، و غیر ایشان هر یک قسمتی از این حدیث را از جنگ احد روایت کرده اند (23).از آن جمله گفته اند: وقتی قریش و یا آسیب خوردگان از کفار قریش در جنگ بدر آن آسیب ها را دیدند، و شکست خورده به مکه برگشتند، و ابو سفیان هم با کاروان خود به مکه برگشت، عبد الله بن ابی ربیعه و عکرمة بن ابی جهل و صفوان بن امیه به اتفاق چند تن دیگر از قریش از آنهائی که یا پدر یا فرزندان و یا برادران خود را در جنگ بدر از دست داده بودند نزد ابی سفیان بن حرب و سایر کسانی که در کاروان ابو سفیان مال التجاره ای داشتند رفته گفتند:ای گروه قریش، محمد خونهای شما را بریخت، و نامداران شما را بکشت، بیائید و با این مال التجاره تان ما را در نبرد با او کمک کنید، تا شاید بتوانیم در مقابل کشته های خود انتقامی از او بگیریم، ابو سفیان و سایر تجار قبول کردند، و قریش برای جنگ با رسول خدا(ص)به جمع آوری افراد پرداخته و با زنان خود بیرون شدند تا هم به انگیزه ناموس پرستی، بهتر نبرد کنند و هم از جنگ فرار نکنند و ابو سفیان را به عنوان رهبر عملیات برداشته به راه افتادند تا در دامنه کوهی در بطن سنجه به دو حلقه از یک قنات رسیدند، که در کنار وادی قرار داشت.
این خبر به رسول خدا(ص)رسید، و آن جناب به اطلاع مسلمانان رسانید که مشرکین در فلان نقطه اطراق کرده اند، رسول خدا(ص)فرمود: من
در خواب دیدم گاوی را نحر کردند: و نیز دیدم که لبه شمشیرم شکافی برداشته، و باز در خواب دیدم که دست خود را در زرهی بسیار محکم فرو بردم، خودم این زره حصین را به مدینه تاویل کردم حال اگر شما صلاح می دانید در مدینه بمانید، و مشرکین را به حال خود واگذارید، هر جا را خواستند لشکر گاه کنند، چون اگر همان جا بمانند بدترین جا مانده اند، و اگر داخل شهر ما شوند، در همین شهر با آنان کارزار می کنیم.
از آن سو قریش همچنان پیش می آمد، تا در روز چهار شنبه در احد پیاده شدند، پنج شنبه و جمعه را هم به انتظار لشکر اسلام ماندند، روز جمعه رسول خدا(ص)بعد از نماز جمعه به طرف احد حرکت کرد، و روز شنبه نیمه شوال سال سوم هجرت جنگ آغاز شد.در آن نظر خواهی که رسول خدا(ص)کرد عبد الله بن ابی نظرش موافق با نظر رسول خدا(ص)بود، نظرش این بود که از شهر بیرون نشوند، رسول خدا(ص)هم از بیرون شدن کراهت داشت، لیکن عده ای از مسلمانان که خدای تعالی در این جنگ به فیض شهادتشان گرامی داشت، و جمعی دیگر غیر ایشان که در جنگ بدر نتوانسته بودند شرکت کنند، عرضه داشتند: یا رسول الله ما را به طرف دشمنانمان حرکت بده، تا خیال نکنند از آنها ترسیدیم، و توانائی نبرد با ایشان را نداریم از سوی دیگر عبد الله بن ابی عرضه داشت: یا رسول الله اجازه بده در مدینه بمانیم، و به سوی دشمن حرکت مکن، به خدا سوگند این برای ما تجربه شده که هرگز از مدینه به طرف دشمنی بیرون نرفته ایم مگر آنکه شکست خورده ایم، و هیچگاه دشمن داخل شهر ما نشده مگر آنکه از ما شکست خورده است، دشمن را به حال خود واگذار، اگر همان جا ماندند که جز شر چیزی عایدشان نمی شود، و اگر داخل شهر شدند مردان و زنان و کودکان همه با آنها کارزار خواهند کرد، حتی از بالای بام سنگ، بارانشان خواهند ساخت، و اگر هم از همان راه که آمده اند برگردند با نومیدی و دست از پا درازتر برگشته اند.
لیکن آنهائی که علاقمند بودند به طرف دشمن حرکت کنند همواره از رسول خدا (ص)در خواست می کردند که با پیشنهادشان موافقت نماید.
تا آن که رسول خدا(ص)به عزم حرکت داخل خانه شد، و لباس رزم را به تن کرد، و این جریان روز جمعه بعد از فراغت از نماز جمعه بود، آنگاه از خانه در آمد، تا به طرف احد حرکت کند، لیکن مردم پشیمان شده بودند، و عرضه داشتند یا رسول الله گویا، نظریه خود را بر جناب عالی تحمیل کرده ایم، و این کار درستی نبوده که کردیم
حال اگر از حرکت کراهت دارید در شهر بمانیم، رسول خدا(ص)فرمود: این برای هیچ پیغمبری سزاوار نیست که بعد از آن که جامه رزم به تن کرد، در آورد، باید کار جنگ را تمام کند، آن گاه لباس رزم را ترک گوید.
رسول خدا(ص)به ناچار با هزار نفر از اصحاب خود حرکت کرد، تا به محلی به نام شوط که بین مدینه و احد، واقع شده است رسیدند در آنجا عبد الله بن ابی یک سوم مردم را برگردانید، و رسول خدا(ص)با بقیه نفرات براه خود ادامه داد، تا به سنگلاخ بنی حارثه رسید، در آنجا اسبی که با دم خود مگس پرانی می کرد دمش به نوک غلاف شمشیر کسی گیر کرد و آن را از غلاف بیرون کشید، رسول خدا(ص)که همواره فال زدن را دوست می داشت، و از آن اظهار نفرت نمی کرد - به صاحب شمشیر فرمود: شمشیرت را غلاف مکن، که می بینم امروز شمشیرها کشیده می شود، آنگاه به حرکت ادامه داد، تا بدره ای از احد فرود آمد، دره ای که از لبه وادی شروع و به کوه احد منتهی می شد، و کوه را پشت خود و پشت لشکر قرار داد، و با هفتصد نفر آماده کارزار شد.
عبد الله بن جبیر را فرمانده تیراندازان کرد، که پنجاه نفر بودند، و به او فرمود: با تیراندازی خود و نفراتت دشمن را از آمدن به طرف کوه دور کن، که دشمن از عقب بر ما نتازد، و هیچگاه این سنگر را رها مکن، چه سرنوشت جنگ به نفع ما باشد و چه به ضرر ما، و حتما بدان که اگر دشمن بر ما چیره و غالب شود از ناحیه تو شده است، و در آن روز رسول خدا(ص)دوتا زره روی هم پوشیده بود، و با دو زره لشگر را پشتیبانی می کرد.
و نیز در الدر المنثور است که ابن جریر از سدی روایت کرده که در حدیثی گفته:رسول خدا(ص)با هزار مرد جنگی به طرف احد حرکت کرد، و قبلا نوید پیروزی را به ایشان داده بود، البته به شرطی که صبر کنند، ولی عبد الله بن ابی با سیصد نفر که از او پیروی می نمودند، برگشتند، دنبال سر آنان ابو جابر سلمی صدایشان زد، و به شرکت در جنگ دعوتشان نمود، ولی خسته اش کردند، و گفتند: ما قتالی نمی بینیم، اگر به حرف ما بروی تو هم با ما بر می گردی (24).
و خدای تعالی در این باره فرمود: "اذ همت طائفتان منکم ان تفشلا"، و این دو طایفه یکی بنو سلمه بود، و دیگری بنو حارثه، که تصمیم گرفتند با عبد الله بن ابی که اشت بر
می گشت برگردند، ولی خدا حفظشان کرد، و در نتیجه از آن هزار نفر هفتصد نفر با رسول الله (ص)باقی ماندند.
مؤلف قدس سره: بنو سلمه و بنو حارثه دو قبیله از انصار بودند، بنو سلمه از خزرج، و بنو حارثه از اوس بودند.
و در مجمع البیان است که ابن ابی اسحاق و سدی و واقدی و ابن جریر و غیر ایشان روایت کرده اند که مشرکین روز چهارشنبه ای از ماه شوال سال سوم هجرت در احد پیاده شدند، و روز جمعه رسول خدا وارد احد شد، و روز شنبه نیمه ماه جنگ شروع شد، و در این جنگ دندانهای رسول خدا(ص)شکست، و زخمی از ناحیه صورت برداشت، و مهاجرین و انصار بعد از فرار کردن برگشتند، اما بعد از آن که رسول خدا(ص)را تنها گذاشته و هفتاد نفر از اصحاب کشته شدند، و رسول خدا(ص)با چند نفری که باقی مانده بودند دشمن را شکست دادند، و مشرکین، اصحاب رسول خدا(ص)و از آن جمله حمزه را مثله کردند، و به بدترین وجهی مثله کردند (25).
مؤلف قدس سره: روایات در داستان جنگ احد بسیار زیاد است، و ما در اینجا و در آینده جز اندکی از آنها را نقل نکردیم و تنها آن مقداری را آوردیم که فهم معانی آیاتی که در شان این داستان نازل شده متوقف بر اطلاع از آنها بود.
اقسام آیاتی که پیرامون جنگ احد نازل گشته است
پس آیاتی که در شان این قصه نازل شده چند قسم است.
1 - آیاتی که تنها متعرض فشل و شکست بعضی از مسلمانان شده، و یا آن عده ای که تصمیم گرفتند برگردند ولی برنگشتند، و خدای تعالی دستگیریشان کرد.
2 - آیاتی که با لحن عتاب و ملامت در شان آن عده ای نازل شده که آن روز رسول خدا (ص) را تنها گذاشته و از میدان جنگ گریختند، با اینکه خدای تعالی فرار از جنگ را قبلا بر آنان حرام کرده بود.
3 - آیاتی که متضمن ستایش کسانی است که در این واقعه قبل از شکست به شهادت رسیدند، و قدمی به سوی فرار ننهاده، آن قدر پایمردی کردند تا کشته شدند.
4 - آیاتی که مشتمل بر ثنای جمیلی است بر کسانی که تا آخر جنگ استقامت به خرج دادند و قتال کردند ولی کشته نشدند.
پی نوشتها:
1) مفردات راغب ص 29.
2) تو از این امر هیچ اختیاری نداری.
3) به این مردم بگو زمام همه امور به دست خدا است.
4) پس بخاطر رحمت مخصوصی از خدا بود که تو نسبت به آنان ملایم و نرمخو شدی، و گر نه اگر خشن و غلیظ القلب می بودی، مردم از پیرامونت متفرق می شدند، لذا باز هم از آنان درگذر، و خطایشان را تعقیب مکن.
5) مجمع البیان ج 1 - 2 ص 495.
(6) "سوره منافقون آیه: 8".
7) "سوره نساء، آیه: 139".
8) ما قبل از تو پیغمبرانی دیگر نیز به سوی اقوامشان گسیل داشتیم، پیامبران آیاتی روشن برای آنان آوردند، و ما از کسانی که جرم کردند انتقام گرفتیم، چون این بر ما است که مؤمنین را یاری کنیم"سوره روم آیه: 47".
9) پس بزودی خدای تعالی مردمی را برمی انگیزد که دوستشان دارد، و آنان هم خدا را دوست دارند، مردمی که در برابر مؤمنین ذلیل و در برابر کفار عزیز و ذلت ناپذیرند" سوره مائده آیه: 54".
10) "سوره احزاب آیه: 9".
11) "سوره توبه آیه: 26".
12) پس خدا دعایتان را مستجاب کرد، و فرمود شما را با فرستادن هزار ملک پیوسته مدد خواهیم کرد."سوره انفال آیه: 9".
13) من فلانی را هنگام غروب خورشید دیدم.
14) هنگام امتحان است که آدمی رو سفید می شود و یا خوار می گردد.
15) خداوند هر که را بخواهد می آمرزد، و هر که را بخواهد عذاب می کند، چون آنچه در آسمانها و زمین است ملک او است"مترجم".
16) تفسیر مجمع البیان ج 1 - 2 ص 495.
17) من رسول خدایم، به کجا می گریزید، آیا از خدا فرار می کنید و آیا از رسول خدا می گریزید؟.
18) تفسیر قمی ج 1 ص 110.
19) نه شمشیری جز ذو الفقار شمشیر است، و نه جوان مردی به جز علی.
20) خدا در تو برکت قرار دهد ای نسیبه.
21) تفسیر قمی ج 1 ص 115.
22) الدر المنثور ج 2 ص 84.
23) الدر المنثور ج 2 ص 67.
24) الدر المنثور ج 2 ص 68.
25) مجمع البیان ج 1 - 2 ص 497.