ماهان شبکه ایرانیان

چرا ارث زن نصف مرد است؟

سهم زن فی الجمله کمتر از سهم مرد است، مگر در پدر و مادر که سهم مادر نه تنهاکمتر از سهم پدر نیست، بلکه گاهی بحسب فریضه از سهم پدر بیشتر هم می شود، و ای بسابتوان گفت که مساوی بودن مادر با پدر و در بعضی صور بیشتر از آن بودنش برای این جهت است که مادر از نظر رحم چسبیده تراز پدر به فرزند است، و تماس و برخورد او با فرزند بیشتراز تماس و برخورد پدر است، و ...

سهم زن فی الجمله کمتر از سهم مرد است، مگر در پدر و مادر که سهم مادر نه تنهاکمتر از سهم پدر نیست، بلکه گاهی بحسب فریضه از سهم پدر بیشتر هم می شود، و ای بسابتوان گفت که مساوی بودن مادر با پدر و در بعضی صور بیشتر از آن بودنش برای این جهت است که مادر از نظر رحم چسبیده تراز پدر به فرزند است، و تماس و برخورد او با فرزند بیشتراز تماس و برخورد پدر است، و مادر در حمل و وضع و حضانت فرزند و پرورش او رنج بیشتری راتحمل می کند، همچنان که خدای تعالی در آیه: ووصینا الانسان بوالدیه احسانا حملته امه، کرها و وضعته کرهاو حمله و فصاله ثلثون شهرا(1) بعد از سفارش در باره احسان به پدر و مادر هردو، در خصوص مادر می فرماید: مادر او را به زحمت و رنج حامله می شود، و با زحمت و مشقت می زاید، و حداقل سی ماه حمل او و شیر دادنش طول می کشد، پس اگر سهم مادر بر خلاف هر زن دیگر که سهمش نصف سهم مرد است برابر سهم پدر، و در بعضی فرضیه ها بیش از آن است بطور قطع بخاطر این است که شارع مقدس خواسته است جانب مادر را غلبه دهد، و او راشایسته احترام بیشتری نسبت به پدر، معرفی کند.

حکمت موجود در تفاوت سهام مردان باسهام زنان در ارث و اما اینکه در غیر مادر گفتیم: سهم هر زنی فی الجمله نصف سهم مرد، و سهم مردهادو برابر سهم زنان است، علتش این است که اسلام مرد را از جهت تدبیر امور زندگی که ابزارآن عقل است قوی تر از زن می داند و مخارج مرد را هم بیش از مخارج زن دانسته چون مخارج زن هم به عهده مرد است، و بدین جهت فرموده: الرجال قوامون علی النساء بما فضل الله

............................................ (1)سوره احقاف آیه 15.

صفحه : 341

بعضهم علی بعض و بما انفقوا من اموالهم (1).

کلمه(قوام)که در این آیه آمده از ماده قیام است، که به معنای اداره امر معاش است، و مراد از فضیلت مردان، زیادتر بودن نیروی تعقل در مردان است، چون حیات مرد،تعقلی وحیات زن عاطفی و احساسی است، و ما اگر این وضع خلقتی مرد و زن را و آن وضع تشریعی در تقسیم مسؤولیت اداره زندگی را به دقت در نظر بگیریم، آنگاه با ثروت موجود در دنیا که هرزمان از نسل حاضر به نسل آینده در انتقال است مقایسه کنیم، می بینیم اینکه اسلام تدبیر و اداره دو ثلث ثروت دنیا را به عهده مردان، و تدبیر یک ثلث آنرا به عهده زنان گذاشته، و در نتیجه تدبیر تعقل را بر تدبیر احساس برتری و تقدم داده، صلاح امر مجتمع و سعادت زندگی بشر را درنظر گرفته است.

و از سوی دیگر کسری در آمد زن را با فرمانی که به مردان صادر نموده(که رعایت عدالت را در حق آنان بکنند)تلافی کرده است، زیرا وقتی مردان در حق زنان در مال خود که دو ثلث است رعایت عدالت را بکنند یک لقمه، خود بخورند و لقمه ای به همسر خود بدهند، پس زنان،با مردان در آن دو ثلث شریک خواهند بود، یک ثلث هم که حق اختصاصی خود زنان است،پس در حقیقت زنان از حیث مصرف و استفاده، دو ثلث ثروت دنیا را می برند.

و نتیجه این تقسیم بندی حکیمانه و این تشریع عجیب این می شود که مرد و زن از نظرمالکیت و از نظر مصرف وضعی متعاکس دارند، مرد دو ثلث ثروت دنیا رامالک و یک ثلث آنرا متصرف است و زن یک ثلث را مالک و دو ثلث را متصرف است، و در این تقسیم بندی روح تعقل بر روح احساس و عواطف در مردان ترجیح داده شده، چون تدبیر امور مالی یعنی حفظ آن، و تبدیلش و سودکشی از مال، سر و کارش با روح تعقل بیشتر است، تا با روح عواطف رقیق و احساسات لطیف، و از سوی دیگر اینکه از مال چگونه استفاده شود، و چطور ازآن بهره وری گردد، با عواطف و احساسات بیشتر سر و کار دارد تا با روح تعقل، این است رمزاینکه چرا اسلام در باب ارث و باب نفقات بین مردان و زنان فرق گذاشته است.

بنا بر این جا دارد که ما مراد از فضیلت در جمله: بما فضل الله...(2) را به همین زیادتربودن روح تعقل مردان از زنان بدانیم، نه زیادتر بودن زور بازوی مردان، و صلابت و

............................................ (1)مردان مسلط بر زنانند بخاطر فضیلتی که خدا بعضی را بر بعضی دیگر داده و بخاطر اینکه مردانند که از اموال خود خرج زنان را می دهند).نساء: 34. (2)سوره نساء آیه 34.

صفحه : 342

خشونتشان در جنگ و در همه شؤون زندگی، گو اینکه مردان این مزیت را هم دارند، و یکی ازفرق هایی که بین زن و مرد هست بشمار می رود، و بوسیله آن مرداز زن شناخته می شود، و درمجتمع بشری آثاری عظیم در باب دفاع و جنگ و حفظ اموال و تحمل اعمال شاقه و شدائدومحنت ها و نیز در ثبات و سکینت در هنگام هجوم ناملایمات بر آن مترتب می گردد، آثاری که زندگی اجتماعی بدون آن تمام نمی شود، و زنان طبعا نمی توانند چنین آثاری از خود نشان دهند، و لیکن در آیه موردبحث منظور از برتری نمی تواند این باشد، بلکه همان برتری در تعقل است.

همچنانکه وجود امتیازاتی دیگر در زن که مجتمع بشری بی نیازاز آن نیست باعث نمی شود که ما زن را بخاطر آن برتر از مرد دانسته، و آن امتیاز را ماده نقض بر آیه شریفه بگیریم و بگوئیم: اگر مردان در نیروی دفاع و حفظ اموال و سایر امتیازاتی که بر شمردیم برتر از زنانند، زنان هم در احساسات لطیف و عواطف رقیق برتر از مردانند، هر چند که مجتمع بدون آن پای نمی گیرد، چون عواطف نامبرده آثار مهمی در باب انس، و محبت، و سکونت دادن به دلها، ورحمت و رافت، و تحمل بار سنگین تناسل، و حامله شدن،و وضع حمل کردن، و حضانت، وتربیت و پرستاری نسل، و خدمت به خانه دارد، و زندگی بشر با خشونت و غلظتی که در مردان است،و با نبود لینت و رقت زنان پای گیر نمی شود، اگر غضب مردان لازم است، شهوت زنان هم مورد نیاز است و اگر دفع واجب و ضروری است، جذب هم لازم و ضروری است.

و سخن کوتاه اینکه تجهیز مرد به نیروی تعقل و دفاع، وتجهیز زن به عواطف واحساسات، دو تجهیز متعادل است، که به وسیله آن دو کفه ترازوی زندگی در مجتمع که مرکب از مرد و زن است متعادل شده است، و حاشا بر خدای سبحان از اینکه در کلامش ازطریق حق منحرف، و در حکمش مرتکب جور شود، ام یخافون ان یحیف الله علیهم (1) (و یامی ترسند از اینکه خدای تعالی علیه آنان سخنی بیجا بگوید و حکمی بجوربراند)و لا یظلم ربک احدا (2) (و پروردگار تو بر احدی ظلم نمی کند)آری همین خدای تعالی است که می فرماید: بعضکم من بعض (3) (شما انسانها بعضی از بعض دیگرید)، و بهمین التیام و بعضیت اشاره می کند در آیه مورد بحث که می فرمایدبما فضل الله بعضهم علی بعض (4)

............................................ (1)سوره نور آیه 50. (2)سوره کهف آیه 49. (3)سوره آل عمران آیه 195 - سوره نساء آیه 25. (4)سوره نساء آیه 34.

صفحه : 343

نیز می فرماید: و من آیاته ان خلقکم من تراب ثم اذا انتم بشر تنتشرون و من ایاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنواالیها و جعل بینکم مودة و رحمة ان فی ذلک لایات لقوم یتفکرون (1) خواننده عزیز اگر با دقت در مضمون این دو آیه نظر کند در می یابد که چه بیان عجیبی دارد،و چگونه انسان را(که مراد از آن به قرینه مقابله، مرد است)با تعبیر(بشری منتشر در زمین شدید)توصیف کرده، که منظور از انتشار کوشش در طلب معاش است، که تمامی اعمال آدمی در بدست آوردن لوازم زندگی و حتی در جنگ و غارتها به آن بر می گردد، و اینگونه اعمال نیازمند به قوت و شدت است، و اگر انسان تنها این قسم انتشاررا می داشت به دو فرد تقسیم می شد، یکی آنکه حمله می کند دیگری آنکه می گریزد(که معلوم است در کوتاهترین زمان نسلش منقرض می شد).

لیکن خدای سبحان دنبال توصیف انسان به صفت انتشاربه مساله خلقت زنان پرداخت، که آنان را به جهازی مجهز فرمود که وجود او را مایه تسکین مردان کرد.و بین آنان و ایشان مودت و رحمت برقرار ساخت، زنان با جمال و کرشمه خود و با مودت و رحمت خویش دل مردان را به سوی خود جذب کنند، پس زنان رکن اول و عامل اصیل اجتماع انسانیند.

............................................ (1)و یکی از آیات او این است که شما رااز خاک آفرید، و چیزی نگذشت که بشری منتشر درزمین شدید، و یکی دیگر اینکه از خود شما برایتان همسرانی خلق کرد، که دلهایتان به وسیله آنان سکونت وآرامش یابد، و بین شما مودت و رحمت برقرار کرد، که دراین خود آیت هائی است برای مردمی که تفکرکنند(سوره روم آیه 20 - 21).

از اینجا است که می بینیم اسلام اجتماع منزلی که همان ازدواج باشد را اصل دراین باب قرار داده، فرمود: یا ایها الناس اناخلقنا کم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله اتقیکم(2) نخست به مساله مذکر و مؤنث بودن انسانها و بامر ازدواج و اجتماع کوچک منزلی توجه داده و سپس به مساله اجتماع بزرگ شعوبی و قبیله ای پرداخته است.

و ازذیل آیه چنین ظاهر می شود که تفضیل نامبرده در آیه: الرجال قوامون علی النساء بما فضل الله بعضهم علی بعض...(3) تفضیل در مجهزشدن به جهازی است که با آن امر حیات دنیوی یعنی معاش بشر بهتر نظام می گیرد، و حال

............................................ (2)سوره حجرات آیه 13. (3)سوره نسا آیه 34.

صفحه : 344

مجتمع را به بهترین وجهی اصلاح می کند، نه اینکه مراداز آن کرامت واقعی و فضیلت حقیقی در اسلام یعنی قرب به خدای تعالی باشد، چون از نظر اسلام برتری های مادی و جسمی که جزدر زندگی مادی مورد استفاده قرار نمی گیرد و تا وقتی که وسیله بدست آوردن مقامات اخروی نشودهیچ اهمیتی ندارد، (و اگر از این جهت مورد نظر قرار گیرد دیگر فرقی بین آن و امتیازات خاص زنان نیست، آنهم وسیله است، این هم وسیله است، همچنان که اگر وسیله قرار نگیرد نه آن فضیلت است و نه این).

پس از همه آنچه تاکنون از نظر خوانندگان محترم گذشت این معنا بدست آمد که اگرمردان بر زنان برتری داده شده اند بخاطر روح تعقل است، که در مساله ارث هم باعث تفاوت درامر ارث و در مسائلی نظیر آن می شود، لیکن منظور از این برتری، برتری واقعی نیست، بلکه منظور زیادتری سهم مرد از سهم زن است، و اما برتری واقعی که به معنای کرامتی است که اسلام به آن عنایت دارد ملاکش تقوا است، در مرد باشد، مرد برتر است، در زن هم باشد، زن برتر از مرد خواهد بود.

بحث روایتی(روایاتی در مورد شان نزول آیات ارث، عول و تعصیب...)

در در المنثور آمده که عبد بن حمید، بخاری، و مسلم، و ابو داود،و ترمذی، و نسائی، وابن ماجه، و ابن جریر، و ابن منذر، و ابن ابی حاتم، و بیهقی، - در کتاب سنن خود- از طریق جابر بن عبد الله روایت آورده که گفت: رسول خدا(ص)و ابو بکر با عده ای ازقبیله بنی سلمه با پای پیاده بعیادتم می آمدند، رسول خدا(ص)وقتی مرا دید که دیگر بیهوش گشته و حواسی برایم نمانده و چیزی را تشخیص نمیدهم،دستور داد آب آوردند، وضو گرفت و آب وضویش را بر من پاشید، که در دم بهوش آمده برخاستم، عرضه داشتم: یارسول الله در باره اموالم چه دستور می دهی؟(کنایه از اینکه انسان وقتی می خواهدبمیرد در باره اموالش چه کند)؟در پاسخ او آیه شریفه: یوصیکم الله فی اولادکم للذکر مثل حظ الانثیین(1) نازل گردید (2).

مؤلف قدس سره: در سابق مکرر گذشت که گفتیم: مانع نداردکه در باره شان نزول یک آیه به سبب های متعددی روایت وارد شود، و همه این سبب ها و قصه ها که در روایت آمده

............................................ (1)سوره نساء آیه 11. (2)الدر المنثور، ج 2 ص 125.

صفحه : 345

شان نزول یک آیه باشد، و منافات ندارد که عنایت آیه نامبرده منحصردر یکی از آن قصه هانباشد، و مانعی ندارد که نزول آیه مصادف با پیش آمدن مضمون همه آن روایات باشد: پس نباید در این زمینه پافشاری کرد که سؤال در روایت با جوابش نمی خواند.

جابر از وصیت پرسید که مثلا در آن مقدار مالی که اختیارش با من است و یا بگو درثلث اموالم چه کنم؟و پاسخی که در آیه آمده مربوط است به دو ثلث، که خود خدای تعالی تقسیمش کرده، و اختیار را از صاحب مال گرفته، و گرنه اگر بخواهی مته به خشخاش بگذاری از این روایت عجیب تر داریم که باز در المنثور آنرا از عبد بن حمید و حاکم از جابر نقل کرده، که گفت: رسول خدا(ص)به عیادتم آمده بود، چون مریض بودم عرضه داشتم: یارسول الله اموالم را چگونه بین فرزندانم تقسیم کنم، حضرت هیچ جوابی به من نداد، تا آیهیوصیکم الله فی اولادکم... نازل گردید (1).

و نیز در در المنثور آمده که ابن جریر و ابن ابی حاتم از سدی روایت آورده اند که گفت: مردم دوران جاهلیت به دختران و پسران ناتوان خود ارث نمی دادند، و ارث هرکسی راتنها آن فرزندانش می بردند که قدرت بر جنگ داشته باشند، تا آنکه عبد الرحمان برادر حسان شاعر از دنیا رفت،و زنی بنام ام کحه و پنج دختر بجای گذاشت، ورثه اش - یعنی طبقات بعداز اولادش - آمدند و ارث او را بردند، ام کحه شکایت به نزد رسول خدا(ص)برد، درپاسخش این آیه شریفه نازل شد: فان کن نساء فوق اثنتین فلهن ثلثا ما ترک و ان کانت واحدة فلهاالنصف(2) آنگاه در مورد ام کحه این قسمت از آیه را خواند که می فرماید: همسرانتان(زنانتان)اگر شما فرزندنداشته باشید ربع، و اگر داشته باشید ثمن ما ترک را می برند (3).

باز در همان کتاب آن دو نفر یعنی ابن جریر و ابن ابی حاتم ازابن عباس روایت آورده اند که گفت: وقتی آیه فرائض یعنی سهامی که خدا برای ارث فرزندان دختر و پسرو برای پدر و مادر نازل شد مردم خوششان نیامد، یا حداقل بعضی از مردم به اعتراض برخاسته، گفتند: یک چهارم و یا یک هشتم مال را به همسر میت بدهیم؟و نصف مال را به یک دختر؟و آیا به کودک صغیر هم ارث بدهیم؟ با اینکه اینگونه بازماندگان نمی توانند بااحدی جنگ کنند، وغنیمتی به دست آورند؟و منشا این اعتراض رسم دوران جاهلیت آنان بود، که ارث را تنها به

............................................ (1)الدر المنثور، ج 2 ص 125. (2)سوره نساء آیه 11 (3)الدر المنثور، ج 2 ص 125.

صفحه : 346

وارثانی می دادند که می توانستند کار زار کنند، در نتیجه ارث هرکس تنها به قوی تر وبزرگترین فرزندان او و یا اقوام او می رسید (1).

مؤلف قدس سره: منشا تعصیب هم همین رسم بوده، وتعصیب عبارت است از اینکه میراث را تنها بخویشاوندان پدری میت بدهند،البته در صورتی که میت پسری بزرگ و کار آمدبرای قتال نداشته باشد.

اهل سنت به این تعصیب عمل می کنند، البته تنها در جائی عمل می کنند که مال ازفریضه - سهام معین شده - زیادتر باشد، و سهام فراگیر همه مال نباشد، و شاید که در روایاتشان نشانه ای از این حرف یافت نشود، ولی روایات از طرق اهل بیت(علیهم السلام)صریحا تعصیب را نفی می کند،و در فرض نامبرده یعنی آنجا که سهام، همه مال را فرا نگیرد، زیادی مال راحق کسانی می داند که در فرضیه هائی نقص بر آنان وارد می شد، یعنی اولاد، و برادران پدر ومادری، و یا برادران پدری تنها، و یا به پدر در بعضی از صور،و آنچه از آیات استفاده می شد(که بیانش گذشت)موافق با این نظریه است.

و باز در همان کتاب است که حاکم و بیهقی از ابن عباس روایت کرده اند که گفت: اولین کسی که در باب ارث عول را سنت کردعمر بن خطاب بود که نظام آن را بر هم زد، وگفت: به خدا نمی دانم با شما چه کنم، و به خدا سوگند نمی دانم کدامتان را خدا مقدم وکدامتانرا مؤخر دانسته، و به خدا سوگند در این مال بی ارزش چیزی بهتر از این نمی دانم که بطور مساوی در بینتان تقسیم کنم.

ابن عباس سپس گفت: به خدا سوگند اگر مقدم می داشت کسی را که خدا مقدمش داشته، هرگز هیچ فریضه و سهامی کوتاه نمی آمد، شخصی پرسید خدای تعالی کدام فریضه را مقدم داشته؟گفت: هر فریضه ای که خدای تعالی برای صورت کمبودش هم فریضه معین کرده آن همان فریضه ای است که خدا مقدمش داشته، و هر فریضه ای که وقتی از فرض خودش زایل شود دیگر فریضه دیگری ندارد وتنها مابقی را می برد آن همان فریضه ای است که خدا مؤخرش داشته، پس مثال مقدم زن و شوهر و مادر است، و مثال مؤخرخواهران و دخترانند، ودر نتیجه اگر در موردی هم مقدم وارث باشد و هم مؤخر، اول باید ارث مقدم را جدا نموده، حق اورا بطور کامل به او داد، اگر چیزی باقی ماند بی خواهران و یا دختران تقسیم می شود و اگرچیزی باقی نماند چیزی به آنان داده نمی شود(2) و در همان کتاب آمده که سعید بن منصور از ابن

............................................ (1)الدر المنثور، ج 2 ص 125. (2)الدر المنثور، ج 2 ص 127.

صفحه : 347

عباس روایت کرده که گفت: هیچ می دانید آن خدائی که عدد ریگهای بیابان را می داند، درمال ارث نصف و ثلث و ربع قرار داده، یعنی مال را به دو نصف و سه ثلث و چهار ربع تقسیم کرده است؟ (1).

و نیزاز همو از عطاء روایت آورده که گفت: من به ابن عباس گفتم: مردم نه به گفته تو عمل می کنند نه به نظریه من، اگر من و تو بمیریم دیگر هیچ ارثی را طبق گفته ماتقسیم نمی کنند، ابن عباس گفت: من حاضرم با مردم مباهله کنم، ما از یکسو و مردم از سوی دیگردست به رکن خانه کعبه بگذاریم، و از خدای تعالی بخواهیم هر یک از دو طرف را که بر باطل است مورد لعنت خود قرار داده، هلاک کند، چون من ایمان دارم که خدای تعالی به حکم آنان حکم نکرده است (2).

مؤلف قدس سره: این معنا از طرق شیعه نیزاز ابن عباس روایت شده که روایتش ازنظر خواننده می گذرد.

در کافی از زهری از عبید الله بن عبد الله بن عتبه روایت آورده که گفت: با ابن عباس نشسته بودیم، که ناگهان مساله فرائض - سهام ارث - به دلم خطور کرد، وآنرا پیش کشیدم، ابن عباس از در تعجب گفت: سبحان الله العظیم، آیا هیچ فکر کرده اید آن خدائی که عددریگ های بیابان رامی داند چگونه برای مال ارث، نصف و نصف و ثلث قرار داده، با اینکه هر مالی که تصور شود تنها مشتمل بردو نصف است و دیگر ثلث آن کجا است؟در پاسخ اوزفر بن اوس بصری گفت: یا ابا العباس پس اولین کسی که عول را در این فرائض و سهام درست کرد چه کسی بود؟ابن عباس گفت: عمر بن خطاب بود، و حساب فرائض در نظرش پیچیده شدهمه را بهم زد، و صریحا گفت: به خدا من سرم نمی شود که خدا کدام یک از شماورثه را مقدم داشته، و کدام را مؤخر نموده، و من ساده تر و آسانتر از اینکه این مال را حصه حصه بینتان تقسیم کنم و زیادی را داخل در سهم هر صاحب حق بسازم راهی سراغ ندارم و در نتیجه همو اولین کسی بود که عول را داخل فرائض ارث کرد.

و به خدا سوگند اگر عمر بن خطاب مقدم می داشت آن کسی را که خدا مقدم داشته، و مؤخر می داشت آن کسی را که خدا مؤخر کرده، دچار عول در فرائض نمی شد.

زفر بن اوس گفت: کدامیک را خدا مقدم و کدامیک را مؤخر کرده؟ابن عباس گفت: هر فریضه ای که خدای تعالی جز به فریضه ای دیگر پایین نیاورده، صاحب آن فریضه، مقدم

............................................ (1 و 2)الدر المنثور، ج 2 ص 127.

صفحه : 348

است، و اما مؤخر عبارت است از هر فریضه ای که وقتی پائین آید دیگر فریضه ای برایش نیست بلکه بقیه فریضه خود را می برد، طایفه اول که در حقیقت در قرآن کریم دارای دو فریضه هستندیکی شوهر است، که در صورتی که همسرش اولاد نداشته باشد نصف ارث او را می برد، و اگراولادداشته باشد ارث او به چهار یک بر می گردد، و دیگر هیچ عاملی نمی تواند چهار یک او راکمتر کند، دوم همسر است که اگر شوهرش بمیرد دو فریضه ممکن است برایش تصور شود، که هر دو در قرآن آمده یکی اینکه شوهرش فرزند نداشته باشد، که در این صورت چهار یک می برد، (یعنی نصف نصف)، و اگر داشته باشد هشت یک می برد یعنی(نصف ربع،پس زن در هر دوصورت نصف مرد در همین دو صورت ارث می برد)و اگر ارث زن به هشت یک تنزل کرد، دیگر هیچ عاملی نمی تواند آنرا کمتر کند.

سوم، مادر، که او نیز در قرآن دو فریضه برایش معین شده یکی در صورتی که میت برادرنداشته باشد ثلث، و اگر داشته باشد نصف ثلث یعنی سدس می برد و دیگر هیچ عاملی ارث اورا کمتر از سدس نمی کند.

اینها فرائضی هستند که خدای عز و جل آنها را مقدم داشته،و اما آنهائی که مؤخرشان داشته، یکی فریضه دختران است، که نصف مال است، و دوم فریضه خواهران است که دوثلث مال را می برند، و اگر سهام از مال بیشتر شد یعنی میت از هر دو طایفه وارث داشت و درنتیجه نقیصه ای که درمال بود حق او را پائین آورد، جز بقیه ترکه چیزی به او داده نمی شود.

اینهایند آن کسانی که خدای تعالی مؤخرشان داشته است، پس هر گاه میت هم ازطایفه اول وارث داشت، و هم از طایفه دوم، نسخت سهم طایفه اول را بطور کامل می دهند،اگر چیزی باقی ماند آن بقیه را به طایفه دوم می دهند، و اگر چیزی باقی نماند چیزی نمی برد.

زفر بن اوس وقتی این را شنید پرسید: پس چرا این مطلب را در اختیارعمر نگذاشتی؟گفت: هیبت او مانعم شد (1).مؤلف قدس سره: این فتوا از ابن عباس مسبوق است به فتوائی ازعلی(ع)که عول را نفی فرموده، و نفی عول مذهب و فتوای ائمه اهل بیت(علیهم السلام)است که روایاتش می آید انشاء الله.

در کافی از امام باقر(ع)حدیثی آمده که در آن فرموده: امیرالمؤمنین(ع)می فرمود: خدائی که عدد ریگهای عالج را می داند البته می داند که هرگز سهام کمترازشش نمی شود، شما هم اگر وجه آنرا در یابید خواهید دید که سهام از رقم شش تجاوز

............................................ (1)فروع کافی، ج 7 ص 79 - 80 حدیث 3.

صفحه : 349

نمی کند (1).

مؤلف قدس سره: در کتاب صحاح اللغة آمده: کلمه - عالج -به معنای قسمتی ازبیابان است که ریگزار باشد.و اینکه در روایت فرمود: ان السهام لا تعول علی ستةمعنایش این است که سهام از رقم شش تجاوز نکرده، و در هیچ فرضی تغییر نمی کند، و منظوراز رقم شش همان سهامی است که در قرآن آمده، یعنی: نصف(2ٍ1)و ثلث(3ٍ1)و ثلثان(3ٍ2)وربع(4ٍ1)و سدس(6ٍ1)و ثمن(8ٍ1).

و در همان کتاب از امام صادق(ع)روایت آورده که فرمود: امیرالمؤمنین(ع)فرمود: حمد خدائی را که آنچه مؤخر است مقدم نداشت، و آنچه مقدم بود مؤخرنداشت آنگاه علی(ع)یک دست خود را به دست دیگرش زد، و سپس فرمود: هان ای امتی که بعد از رحلت پیامبرش دچار حیرت شده، اگر مقدم می داشتید کسی را که خدامقدمش داشت، و مؤخر می داشتید کسی را که خدای تعالی مؤخرش داشته، و اگر ولایت ووراثت را در جائی قرار می دادید که خدای تعالی قرارش داده بود هرگز نه بنده خدائی فقیرمی شد، و نه سهم الارثی که خدا معین کرده بود کم می آمد، و نه حتی دو نفر در حکم خدااختلاف می کردند، و نه امت در هیچ امری از امور تنازع می نمودند، چون علم همه اینها ازکتاب خدا نزد علی(ع) موجود بود، و چون علی را واگذاشتید حال و مال امر خود را وکوتاهی هائی که کردید بچشید، که خدای تعالی به بندگانش ظلم نمی کند(2) و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون (3).

مؤلف قدس سره: گو اینکه در سابق گفتیم چگونه سهام ورثه کمبودپیدا می کند، ولیکن برای توضیح بیشتر می گوئیم فرائض - سهام معین شده - در قرآن مجید شش سهم است، نصف(2ٍ1)و ثلثان(3ٍ2)، و ثلث(3ٍ1)و سدس(6ٍ1)و ربع(4ٍ1)و ثمن(8ٍ1)و این سهام گاهی باهم جمع می شوندبطوری که با هم مزاحمت می کنند، مثلا گاه می شود که میت از طبقه اول هم وارث نصف برنده دارد، و هم دو نفر سدس برنده و هم یکنفر ربع برنده، مثل اینکه دختری از خود به جای گذاشته، و پدری و مادری و شوهری، و در نتیجه این سهام مزاحم یکدیگرمی شوند برای اینکه ارث چه کم باشد و چه زیاد عدد صحیحی است که باید به نسبت های بالا

............................................ (1)فروع کافی، ج 7 ص 79 - 80 حدیث 2. (2)فروع کافی، ج 7 ص 78 حدیث 1. (3)بزودی آنها که ستمگرند خواهند، فهمید که در انقلاب جهانی معاد چه سر منزلی دارند.

سوره شعراء آیه 227.

صفحه : 350

خرد شود، تا یکی نصف آنرا ببرد و دو نفر هر یک سدس آنراو شوهر هم یک چهارم را، و عددصحیح مشتمل بر همه این نسبت ها نیست زیرا جمع این سه نسبت، و یا سه کسر بیش از یک عدد صحیح است.

همچنانکه گاهی در همین طبقه دو ثلث(3ٍ2)و دو سدس(2ٍ6)وربع(4ٍ1)با هم جمع می شوند، مثل اینکه زنی بمیرد و دو دختر و پدر و مادر و شوهراز او بماند، که جمع دو ثلث، ودو سدس و ربع، (1ٍ4)بیش از عدد صحیح است.

و همچنین گاه می شود که در طبقه دوم نصف و ثلث و ربع و سدس جمع می شوند، مثل اینکه زنی از دنیا برود، و از طبقه اول هیچ وارثی نداشته باشد و از طبقه دوم یک خواهر وجد و جده پدری و جد و جده مادری و شوهرش بجای مانده باشند، که معلوم است جمع بین این چندنسبت بیش از عدد صحیح است زیرا جمع است، و گاه می شودکه در این طبقه ثلثان و ثلث و ربع و سدس جمع می شوند، مثل اینکه زنی از دنیا برود و دوخواهر و جد و جده و شوهرش بجای بمانند که جمع است.

حال که این معنا روشن شد می گوئیم عول که اهل تسنن بدان رفته اند، این است که کمبود را بین همه تقسیم کنیم، و مذهب شیعه این است که فریضه پدر و مادرو زن و شوهر وخویشاوندان مادری که عبارت است از ثلث و سدس و نصف و ربع و ثمن نباید ناقص شود، بخاطر اینکه خدای تعالی سهام آنان را(هم حداکثرش را و هم حد اقلش را)معین کرده، بخلاف سهام یک و یا چند دختر، و یک و یا چندخواهر پدر و مادری، و یا پدری تنها، و نیزبخلاف سهام زن و مرد(مذکر و مؤنث)وقتی که یکی و یا بیشتر باشند.که چون خدای تعالی حداقل آنرا بیان نکرده نقص بر آنان وارد می شود، و دائما از سهم اولاد و خواهر و برادر کم می کنند.

و اما در صورتی که مال از سهام زیادتر باشد، بعد از دادن سهام،مابقی را چگونه به آنان رد کنیم، جایش کتب حدیث و فقه است که باید بدانجا مراجعه شود.

و در کتاب الدر المنثور آمده که حاکم و بیهقی - در کتاب سنن خود - از زید بن ثابت روایت آورده اند که او در تقسیم ارث، دو برادر میت را حاجب مادر قرار داده، یعنی با اینکه سهم الارث مادر در صورتی که میت فرزند نداشته باشد ثلث است، گفته: در صورتی که دوبرادر داشته باشد سدس می شود،و وقتی از او پرسیدند که ای ابا سعید در قرآن کریم اخوه - آمده

صفحه : 351

یعنی بیش از سه برادر را حاجب دانسته و فرمود: فان کان له اخوة- و کلمه اخوه - به معنای سه برادر و بیشتر است، و تو دو برادر را هم حاجب دانسته ای؟در پاسخ گفته است: عرب دوبرادر را هم اخوه می نامد (1).

مؤلف قدس سره: این معنا از ائمه اهل بیت(علیهم السلام)نیزروایت شده، هر چندمعروف است که کلمه(اخوه)جمع کلمه(اخ)است، و طبق قاعده جمع بر سه و بیشتر اطلاق می شود.

و در کافی از امام صادق(ع)روایت آورده که فرمود: مانع ثلث بردن مادر، تنها دو برادر و یا چهار خواهر است، البته برادر و خواهرپدر مادری و یا پدری اما یک برادرحاجب و مانع نمی شود (2).

مؤلف قدس سره: و اخبار در این باره بسیار زیاد است، و امابرادران مادری ازآنجائیکه از طرف مادر به میت ارتباط پیدا می کنند نمی توانند حاجب مادر شوند بلکه در این صورت خود مادر حاجب ایشان است، و در اخبار شیعه و سنی نیز آمده که برادران، مانع ثلث بردن مادرند با این که خودشان ارث نمی برند چون در طبقه دومند و مادر از طبقه اول است، پس حاجب شدن برادران از ثلث بردن مادربا اینکه خودشان ارث نمی برند، بخاطر رعایت حال پدربوده - که خرج دهنده فرزندان خویش یعنی برادران میت است - برای این است که زائد برفریضه به او رد شود و به همین جهت است که برادران مادری حاجب مادر نمی شوند چون خرجشان به گردن پدر خودشان خواهد بود نه پدر میت.

............................................ (1)الدر المنثور، ج 2 ص 126. (2)فروع کافی، ج 7 ص 92 حدیث 2.

و در مجمع البیان در ذیل جمله: من بعد وصیة یوصی بها او دین.

از امیر المؤمنین(ع)روایت آورده که فرمود: (هر چندهنگام خواندن قرآن)شما در این آیه وصیت را قبل از دین می خوانید و(لیکن در مقام عمل)رسول خدا(ص)حکم کردبه اینکه قبل از عمل بوصیت میت باید قرض او داده شود (3).

مؤلف قدس سره: این روایت را سیوطی نیز در الدر المنثور از عده ای از صاحبان کتاب حدیث و تفسیر نقل کرده است (4).

و در کافی در معنای کلمه(کلاله)از امام صادق(ع)روایت کرده که

............................................ (3)سوره نساء آیه 11. (4)الدر المنثور، ج 2 ص 126.

صفحه : 352

فرمود: هر کسی که پدر و یا فرزند انسان نباشد کلاله انسان است (1).

و در همان کتاب ازهمان جناب روایت کرده که فرمود: منظور از کلاله، در جملهوان کان رجل یورث کلالة... (2) ، برادران و خواهران مادری به تنهائی است (3).

مؤلف قدس سره: اخبار در این معنا نیز بسیار است که اهل سنت آنها را نقل کرده اند، و این روایات به حد استفاضه رسیده است، و آیه ای که در روایت تفسیرشده مربوط به جائی است که میت کلاله وارث باشد نه جائی که وارث کلاله باشد چون آیه ای که حکم کلاله پدری و پدر مادری رابیان می کند آخر سوره آمده آنجا که فرموده: یستفتونک قل الله یفتیکم فی الکلالة... (4).

و یکی از شواهد بر این معنا این است که فرائضی که در آخر سوره برای کلاله میت معین کرده به دو برابر یا بیشتر زیادتر است، از آنچه که در این آیه مورد بحث معین کرده، و ازسیاق آیات و دقت در فرائض بدست می آید که خدای تعالی تا جائی که امکان داشته سهم مردان را فی الجمله بیشتر از سهم زنان قرار داده بطوری که می توان گفت: تقریبا سهم مردان دوبرابر سهم زنان و یا بیش از دو برابر است، از سوی دیگر کلاله یا از جهت مادر و پدر هر دو بامیت قرابت و نزدیکی دارد و یا یکی از آن دو، در نتیجه همان تفاوتی که گفتیم بین مرد و زن هست، بین کلاله پدری با کلاله مادری نیز هست، پس سهمیه کلاله پدر و مادری و یا پدری نیز بیشتراز سهم کلاله مادری است، و از اینجا کشف می شود که سهمیه اندک از آن کلاله مادر، و سهمیه زیاد از آن غیر او است.

و در کتاب معانی الاخبار، مؤلف به سندی که محمد بن سنان دارد از او نقل کرده که گفت: امام ابی الحسن رضا(ع) نامه ای به وی نوشت، و به سؤالاتی که او کرده بودپاسخ داد.و از جمله سؤالات او یکی این بود که چرا سهم الارث زنان نصف سهم الارث مردان است؟در پاسخ این سؤال امام(ع)نوشته بود: چون زن ازدواج می کند، درهمان قدم اول مهریه می گیرد(مرد می دهد و او می گیرد)بدین جهت است که سهم مردان بیشتر شده است، و علت دیگر این تفاوت این است که زن عیال(خرج خور)مرد است، و هرحاجتی که داشته باشد، بر شوهر واجب است آن را برآورد و هزینه زندگی او را تامین کند،

............................................ (1)فروع کافی، ج 7 ص 99 حدیث 2 - 3. (2)سوره نساء آیه 12. (3)فروع کافی، ج 7 ص 101 - حدیث 3. (4)سوره نساء آیه 176.

صفحه : 353

ولی بر زنان واجب نیست خرج شوهر را بدهند،حتی در صورتی هم که مرد محتاج باشد، حاکم زن را مجبور بدادن مخارج شوهر نمی کند، و بدین جهت است که اسلام سهم الارث مردان رابیشتر کرده(1) و فرموده: الرجال قوامون علی النساء بما فضل الله بعضهم علی بعض، و بما انفقوامن اموالهم (2).

و در کافی به سند خود از احول روایت کرده که گفت: ابن ابی العوجاء - یکی ازکسانی که به احکام اسلام خرده می گرفت - گفته بود: چرا در اسلام زن ضعیف و بیچاره یک سهم ارث می گیرد ولی مرد با اینکه قوی است دو سهم؟و پاسخ این ضعیف کشی چیست؟بعضی از اصحاب امامیه این سخن را نزد امام صادق(ع)بازگو کرد، حضرت درپاسخ فرمود: برای اینکه نه جهاد بر زن واجب است و نه دادن نفقه،و نه دیه جنایت خطائی دیگران، و همه اینها بر مردان واجب است و لذا سهم زن یکی و سهم مرد دو تا شده است (3).

مؤلف قدس سره: روایات در این معنا بسیار است در سابق گذشت که گفتیم قرآن نیزبر این معنا دلالت دارد.

بحث علمی در هشت فصل

1 - ارث بردن از چه تاریخی آغاز شد:

گویا مساله ارث(یعنی اینکه بعضی از زنده ها اموال مردگان را تصاحب کنند)ازقدیم ترین سنت هائی باشد که در مجتمع بشری باب شده است، و این معنا در توان مدارک موجودتاریخی نیست، که نقطه آغاز آن را معین کند، تاریخ هیچ امت و ملتی، به آن دست نیافته است، لیکن علاوه بر اینکه ارث بردن رسم بوده طبیعت امر هم همان را اقتضا دارد، چون اگر طبیعت انسان اجتماعی را مورد دقت قرار دهیم، خواهیم دانست که مال و مخصوصا مال بی صاحب چیزی است که انسان طبیعتا خواستار آن بوده و علاقمنداست آن مال را در حوائج خود صرف کند، و این حیازت مال، مخصوصا مالی که هیچ مانعی از حیازت آن نیست جزء عادات اولیه وقدیمه بشر است.

............................................ (1)معانی الاخبار (2)سوره نساء آیه 34. (3)فروع کافی، جلد 7 ص 85 حدیث 3.

صفحه : 354

و نیز دقت در وضع طبیعی بشر ما را به این حقیقت رهنمون می شود، که بشر از روزی که به تشکیل اجتماع دست زده چه اجتماع مدنی و چه جنگلی هیچگاه بی نیازاز اعتبار قرب وولایت نبوده، (منظور ما از قرب و ولایت چیزی است که از اعتبار اقربیت و اولویت نتیجه گیری می شود)ساده تربگویم که از قدیم ترین دوره ها بشر بعضی افراد را بخود نزدیکتر و دوست تر ازدیگران می دانسته، و این احساس واعتبار بوده که او را وادار می کرده، اجتماع کوچک وبزرگ و بزرگتر یعنی بیت - خانواده - و بطن - دودمان - و عشیره و قبیله - و امثال آن را تشکیل دهد، و بنا بر این در مجتمع بشری هیچ چاره ای از نزدیکی بعضی افراد به بعض دیگر نیست، ونه در دورترین دوران بشر و نه در امروز نمی توان انکار کرد که فرزند نسبت به پدرش نزدیک تر ازدیگران است، و همچنین ارحام او بخاطر رحم، و دوستان او بخاطر صداقت، و برده او بخاطرمولویت، و همسرش بخاطر همسری،و رئیس به مرئوسش و حتی قوی به ضعیفش ارتباطی بیشتردارد هر چند که مجتمعات در تشخیص این معنا اختلاف دارند، اختلافی که شاید نتوان آنراضبط کرد.

و لازمه این دو امر این است که مساله ارث نیز از قدیم ترین عهدهای اجتماعی باشد.

2 - تحول تدریجی ارث:

این سنت مانند سایر سنت های جاریه در مجتمعات بشری همواره رو به تحول و تغییربوده و دست تطور و تکامل آن را بازیچه خود کرده است، چیزی که هست از آنجائی که این تحول در مجتمعات همجی و جنگلی نظام درستی نداشته، بدست آوردن تحول منظم آن ازتاریخ زندگی آنان بطوری که انسان به تحقیق خود وثوق و اطمینان پیدا کند ممکن نیست، وکاری است بس مشکل.

آن مقداری که از وضع زندگی آنان برای انسان یقینی است، این است که در آن مجتمعات زنان و افراد ناتوان از ارث محروم بوده اند، و ارث در بین اقربای میت مخصوص اقویابوده، و این علتی جز این نداشته که مردم آن دوره ها با زنان و بردگان و اطفال صغیر و سایرطبقات ضعیف اجتماع معامله حیوان می کردند، و آنها را مانند حیوانات مسخر خود و اسباب وسائل زندگی خود می دانستند، عینا ماننداثاث خانه و بیل و کلنگشان، تنها بخاطر سودی که از آنها می بردند به مقدار آن سود برای آنها ارزش قائل بودند و همانطورکه انسان از بیل وکلنگ خود استفاده می کند ولی بیل و کلنگ از انسان استفاده نمی کند، افراد ضعیف نامبرده نیز چنین وضعی را داشتند، انسانها از وجود آنها استفاده می کردند ولی آنان از انسان استفاده

صفحه : 355

نمی کردند، واز حقوق اجتماعی که مخصوص انسانها است بی بهره بودند.

و با این حال تشخیص اینکه قوی در این باب چه کسی است؟مختلف بود، و زمان به زمان فرق می کرد، مثلا در برهه ای از زمان مصداق قوی و برنده ارث رئیس طایفه و رئیس ایل بود، و زمانی دیگر ارث را مخصوص رئیس خانه، و برهه ای خاص شجاع ترین و خشن ترین قوم بود، و این دگرگونگی تدریجی باعث می شد که جوهره ارث نیز دگرگونگی جوهری یابد.

و چون این سنت های جاریه نمی توانست خواسته و قریحه فطرت بشر را تضمین کند، یعنی سعادت او را ضمانت نماید، قهرا دستخوش تغییرها و دگرگونی ها گردید، حتی این سنت در ملل متمدنی که قوانین در بینشان حاکم بوده است، و یا حداقل سنت هائی معتاد و ملی دربینشان حکم قانون را داشته، از این دگرگونگی دور نمانده است، نظیر قوانین جاری در روم و یونان و هیچ قانون ارثی که تا به امروز بین امتهادایر بوده به قدر قانون ارث اسلام عمر نکرده، قانون ارثی اسلام از اولین روزی که ظهور یافت تا به امروز که نزدیک چهارده قرن است عمرکرده است.

3 - وراثت در بین امتهای متمدن: (محرومیت زنان و فرزندان صغیر از ارث)

یکی از مختصات اجتماعی امت روم این است که رومیهابرای بیت - دودمان - بخودی خود استقلال مدنی قائل بودند، استقلالی که بیت را از مجتمع عمومی جدا می ساخت و او وافراد او را از نفوذ حکومت در بسیاری از احکامش حفظ می کرد ساده تر بگویم آنچنان برای بیت استقلال قائل بودند که حکومت حاکم بر اجتماع نمی توانست بسیاری از احکام که مربوط به حقوق اجتماعی بود در مورد افرادآن بیت اجرا کند بلکه به اعتقاد رومیان بیت خودش در امر و نهی و جزا و عقوبت و امثال آن مستقل بود.

و رب بیت(رئیس دودمان)، معبود اهل خود یعنی زن و فرزندو بردگان خودش بود، وتنها او بود که می توانست مالک باشد و مادام که او زنده بود غیر او کسی حق مالکیت نداشت، و نیز او ولی اهل بیت خود، و قیم در امور آنان بود و اختیارش بطور مطلق در آنان نافذبود، و خوداو که گفتیم معبود خانواده خویش بود، خودش رب البیت سابق را می پرستید، و اگر این خانواده مالی می داشتند،بعد از مردنشان تنها رئیس بیت وارث آنها می شد، مثلا اگر فرزند این خانواده با اجازه رب البیت مالی بدست آورده،و سپس از دنیا می رفت، و یا دختری از خانواده ازراه ازدواج - البته با اجازه رب البیت - مالی را بدست آورده بود، واز دنیا می رفت و یا یکی ازاقارب مالی به همان طور که گفتیم اکتساب می کرد و بعد می مرد، همه این اموال به ارث به

صفحه : 356

رب البیت می رسید، چون مقتضای ربوبیت و مالکیت مطلق او همین بود که بیت و اهل بیت ومال بیت را مالک شود.

و چون رب البیت از دنیا می رفت یکی از پسران و یا برادرانش کسی که اهلیت ربوبیت را می داشت و سایر فرزندان او را به وراثت می شناختند وارث او می شد، و اختیار همه فرزندان را بدست می گرفت، مگر آنکه یکی از فرزندان ازدواج می کرد، و از بیت جدا می شد، و بیتی جدید را تاسیس می کرد، که در اینصورت او رب بیت جدید می شد، و اگر همه در بیت پدر باقی می ماندند نسبتشان به وارث که مثلا یکی از برادران ایشان بود همان نسبتی بود که باپدر داشتند، یعنی همگی تحت قیمومت و ولایت مطلقه برادر قرار می گرفتند.

و همچنین گاه می شد که پسر خوانده رب البیت وارث او می شد، چون پسر خواندن یعنی کودکی بیگانه را پسر خود نامیدن رسمی بود دایر در بین مردم آن روز، همچنان که در بین عرب جاهلیت این رسم رواج داشت و اما زنان یعنی همسر رب البیت، و دخترانش و مادرش، به هیچ وجه ارث او را نمی بردند، و این بدان جهت بود که نمی خواستند اموال بیت به خانه بیگانگان یعنی داماد بیت منتقل شود،و اصولا این انتقال را قبول نداشتند، یعنی جواز انتقال ثروت از بیتی به بیت دیگر را قائل نبودند.

و شاید این همان مطلبی است که چه بسا بعضی از دانشمندان گفته اند: رومیان قائل به ملکیت اشتراکی و اجتماعی بودند و ملکیت فردی را معتبر نمی دانستند ومن خیال می کنم منشا این نقل همان باشد که ما گفتیم، نه ملکیت اشتراکی، چون اقوام همجی و متوحش هم ازقدیم ترین زمانها با اشتراک ضدیت داشتند، یعنی نمی گذاشتند طوائفی دیگر صحرانشین درچراگاه و زمین های آباد و سر سبز آنان با ایشان شرکت داشته باشند، و از آنها تا پای جان حمایت می کردند، و در دفاع از آنها با کسانی که طمع به آنهابسته بودند می جنگیدند، و این نوع ملکیت نوعی عمومی و اجتماعی بود که مالک در آن شخص معینی نبود، بلکه هیات اجتماعی بود.

و البته این ملکیت منافاتی با این معنا نداشت که هر فردی ازمجتمع نیز مالک قسمتی از این ملک عمومی باشد و آن را به خود اختصاص داده باشد.

و این نوع ملکیت نوعی است صحیح و معتبر، چیزی که هست اقوام وحشی نامبرده نمی توانستند آنطور که باید و بطور صحیح امر آن را تعدیل نموده، به وجه بهتری از آن سود بگیرند، اسلام نیز آن را به بیانی که در سابق گذشت محترم شمرده است.

و در قرآن کریم فرموده:

صفحه : 357

خلق لکم ما فی الارض جمیعا(1) پس مجتمع انسانی در صورتی که مجتمعی اسلامی باشد، ودر تحت ذمه اسلام قرار داشته باشد مالک ثروت زمین است، البته مالک به آن معنایی که گذشت، و در مرحله ای پائین تر مجتمع اسلامی مالک ثروتی است که دردست دارد و به همین جهت اسلام ارث بردن کافر از مسلمان را جایز نمی داند.

و برای این نظریه آثار نمونه هایی در پاره ای از ملت های حاضردنیا هست، می بینیم که به اجانب اجازه نمی دهند اراضی و اموال غیر منقوله وطنشان، و امثال آن را تملک کنند.

و از همین که در روم قدیم بیت برای خود استقلال و تمامیتی داشت، این عادتی که گفتیم در طوائف و ممالک مستقل جاری بود، در آنان نیز جریان یافت.

و نتیجه استقرار این عادت و یا بگو این سنت در بیوت روم، بضمیمه این سنت که با محارم خود ازدواج نمی کردند، اعث شد که قرابت در بین آنان دو جور بشود،یک قسم از قرابت خویشاوندی طبیعی، که ملاک آن اشتراک در خون بود و همین باعث می شد ازدواج در بین محارم ممنوع، و در غیر محارم جایز باشد، و دوم قرابت رسمی و قانونی، که لازمه اش ارث بردن و نفقه و ولدیت و غیره و عدم اینها بود.

............................................ (1)خدای تعالی آنچه در زمین است برای شما خلق کرده است.سوره بقره آیه 29.

در نتیجه فرزندان نسبت به رب البیت و در بین خود، هم قرابت طبیعی داشتند، و هم قرابت رسمی، و اما زنان تنها قرابت طبیعی داشتند نه رسمی، به همین جهت زن از پدر خود ونیز از فرزند و برادر و شوهر و از هیچ کس دیگر ارث نمی برد، این بود سنت روم قدیم.

و اما یونان در قدیم وضعش در مورد خانواده ها و بیوت وتشکل آن چیزی نزدیک به وضع روم قدیم بود، و ارث در بین آنان تنها به اولاد ذکور آنهم به بزرگترشان منتقل می شد، وزنان همگی از ارث محروم بودند، چه همسر میت و چه دختر و چه خواهرش، و نیز در بین یونانیان فرزندان خردسال و سایر خردسالان ارث نمی بردند، اما از یک جهت نیز شبیه به رومیان بودند، و آن این بود که برای ارث دادن به فرزندان خرد سال و هر کس دیگری که دوستش می داشتند چه همسران میت و چه دختران و خواهرانش چه اینکه ارث کم باشد و یا زیادبحیله های گوناگونی متشبث می شدند، مثلا با وصیت و امثال آن راه را برای این خلاف رسم هموار می کردند،که انشاء الله در بحثی که در باب وصیت داریم راجع به این مساله بازصحبت خواهیم کرد.

و اما در هند و مصر وچین مساله محرومیت زنان از ارث بطور مطلق، و محرومیت

صفحه : 358

فرزندان خردسال و یا بقای آنان در تحت ولایت و قیمومت تقریبانزدیک به همان سنتی بوده که در روم و یونان جاری بوده است.

و اما ایران(فرس)، ایشان اولا نکاح با محارم یعنی خواهر و امثال خواهر را جایزمی دانستند، و نیز همانطور که در سابق گذشت تعدد زوجات را نیز قانونی می دانستند، ونیزفرزند گرفتن یعنی فرزند دیگران را فرزند خود خواندن در بینشان معمول بوده و گاه می شد که محبوبترین زنان در نظر شوهر حکم پسر را به خود می گرفت، یعنی شوهر می گفت این خانم پسر من است، و در نتیجه مانند یک پسر واقعی و یک پسر خوانده از شوهرش ارث می برد، و امابقیه زنان میت و همچنین دخترانی که از او شوهر رفته بودندارث نمی بردند، چون بیم آن داشتندکه مال مربوط به خانواده و بیت به خارج بیت منتقل شود، و اما دخترانی که هنوزشوهر نرفته بودند نصف سهم پسران ارث می بردند، در نتیجه زنان میت اگر جوان بودند و احتمال اینکه بعداز شوهرمتوفی شوهر دیگر اختیار کنند، در آنان می رفت - و نیز دخترانی که به شوهر رفته بودنداز ارث محروم بودند، و اما همسرسالخورده - که بعد از مرگ شوهر امید شوهر کردن در او نبود - ونیز پسر خوانده و دختری که شوهر نرفته بود رزقی از مال رب البیت می بردند.

و اما عرب؟مردم عرب، زنان را بطور مطلق از ارث محروم می دانستند، و پسران خردسال را نیز، و اما ارشد اولاد اگر چنانچه مرد کار زار بود، و می توانست از حریم قبیله وعشیره دفاع کند ارث می برد، و گرنه ارث به او هم نمی رسید، بلکه به خویشاوندان دورتر میت می رسید(وخلاصه ارث از نظر عرب مخصوص کسی بود که بتواند در مواقع جنگ دشمن را تارو مار کند).

این بود حال دنیا در روزگاری که آیات ارث نازل می شد، و بسیاری از مورخین، آنهاکه آداب و رسوم ملل را نوشته اند، و نیز آنها که سفرنامه ای نگاشته اند، و یا کتابی در حقوق تدوین کرده اند، و یا نوشته هائی دیگر نظیر اینها به رشته تحریر در آورده اند، مطالبی را که ما ازنظر شما گذراندیم یادآور شده اند، و اگر خواننده عزیز بخواهد بر جزئیات بیشتر آن آگهی یابدمی تواند به همین کتابها مراجعه نماید.

از تمامی آنچه که گذشت این معنا بطور خلاصه به دست آمد، که در روزهای نزول قرآن محرومیت زنان از ارث سنتی بوده که در همه دنیا و اقوام و ملل دنیا جاری بوده و زن به عنوان اینکه همسر است یا مادر است یا دختر و یا خواهر ارث نمی برده، و اگر استثناء به زنی چیزی از مال را می داده اندبه عناوین مختلف دیگر بوده، و نیز این سنت که اطفال صغار وایتام را ارث ندهند مگر دربعضی موارد به عنوان ولدیت و قیمومت همیشگی، در همه جا مرسوم

صفحه : 359

بوده است.

4 - در چنین جوی اسلام چه کرد؟

در سابق مکرر گذشت که اسلام ریشه و اساس حقیقی ودرست احکام و قوانین بشری را فطرت بشر می داند، فطرتی که همه بشر بر آن خلق شده اند، چون خلقت خداتبدیل پذیرنیست، و خدای تعالی بر اساس این دیدگاه پایه مساله ارث را، رحم قرار داده، که آن خود نیزفطرت و خلقت ثابت است، به این معنا که ارث بردن پسرخواندگان را لغو نموده، می فرماید: وما جعل ادعیاء کم ابناء کم ذلکم قولکم بافواهکم، والله یقول الحق و هو یهدی السبیل، ادعوهم لابائهم هو اقسط عند الله، فان لم تعلموا آباءهم فاخوانکم فی الدین و موالیکم (1).

اسلام پس از آنکه زیر بنای مساله ارث را رحم و خون قرارداد، مساله وصیت را ازتحت این عنوان خارج ساخته عنوانی مستقل به آن بخشید عنوانی که به وسیله آن اموال به دیگران یعنی بغیر ارحام نیز برسد، و دیگران از مال اجانب بهرمند شوند، هر چند که در پاره ای اصطلاحات عرفی بهرمندی و مالکیت از ناحیه وصیت، هم ارث نامیده شود لیکن باید دانست که این نامگذاری دو واقعیت را یکی نمی کند،و اختلاف ارث و وصیت تنها از ناحیه نامگذاری نیست، بلکه هر یک از آن دو ملاکی جداگانه و ریشه ای فطری مستقل دارد، ملاک ارث رحم است که خواست متوفی در بود و نبود او به هیچ وجه دخالت ندارد، او چه بخواهد و چه نخواهد پسرش پسر او است، و خواهرش خواهر و عمویش عمو و همچنین...و اماملاک وصیت خواست متوفی است، او است که می تواند اراده کند که بعد از مرگش فلان مال را به هفت پشت بیگانه اش بدهند، چون خواست صاحب مال محترم است پس اگر احیانا ارث و وصیت را داخل هم کنند به اولی وصیت و به دومی ارث اطلاق کنند صرف لفظ و نامگذاری است.

و اما آن چیزی که مردم و مثلا رومیان قدیم ارث می خواندند اعتبارشان در سنت ارث

............................................ (1)خداوند پسرخواندگان شما را پسر شما نمی داندو آنرا لغو اعلام می دارد، اینکه پسر مردم پسرشما شود صرف لقلقه زبان و مطلبی است که شما با زبان خود نامگذاری کرده اید، ولی خدا حق رامی گوید، و او بسوی شاهراه دعوت می کند، پسران مردم را بنام پدرانشان صدا بزنید، ونه بنام خودتان، این نزد خدا عادلانه تر است، و اگر پدر آنان را نمی شناسید بعنوان برادر صداشان بزنید و(مثلا بگوئید برادر بیا و یادوست من بیا)سوره احزاب آیه 4 - 5.

صفحه : 360

نه رحم بود و نه اراده متوفی بلکه حقیقت امر این بود که آنهازیربنا و ملاک ارث را نفوذخواست متوفی و احترام به اراده او قرار داده بودند، و متوفی می خواست اموالش در بیتش بماند، و بعد از مرگش محبوب ترین افراد آن اموال را سرپرستی کند، (حال چه اینکه رحم او باشد وچه نباشد)پس بهر حال ارث از نظر آنان مبتنی بر احترام اراده بوده چون اگر مبتنی بر اصل خون و رحم بود باید بسیاری از محرومین از مال میت بهرمند می شدند، و بسیاری از بهرمندان محروم می گشتند.

اسلام پس از جدا سازی دو ملاک رحم و اراده از یکدیگر،به مساله ارث پرداخت، ودر این مساله دو اصل اساسی را معیار قرار داد.

اول اصل رحم یعنی عنصری که مشترک است بین انسان و خویشاوندانش،که در این عنصر فرقی بین نر و ماده و کوچک و بزرگش نیست، هر چند که در بین آنان تقدم و تاخرهست، یعنی با بودن طبقه اول نوبت به طبقه دوم نمی رسد، آنکه مقدم است، مانع ارث بردن مؤخر می شود، چون هر چند همه از اقربای میتند، ولی نزدیک داریم و نزدیکتر، دور داریم ودورتر، نزدیک بی واسطه داریم،و نزدیک با واسطه، واسطه هم دو جور است، واسطه کم وواسطه های زیاد.

بنا بر این، اصل مورد بحث اقتضا می کند که عموم افرادی که با میت خویشاوندی و اشتراک در خون دارند مانند فرزند و برادر و عمو و امثال آنان با رعایت تقدم و تاخر از میت ارث ببرند.

و اصل اختلاف مرد و زن انسان نحوه وجود قریحه های آن دواست، قریحه هائی که ازاختلاف آن دو و از تجهیز آفرینش آن دو ناشی می شود، مرد مجهز به جهازهائی است، و زن مجهز به جهازهائی دیگر، مرد مجهز است به تعقل و زن به احساسات، پس مرد به حسب طبعش انسانی است تعقلی، همچنانکه زن به حسب طبعش انسانی است عاطفی، و مظهر عواطف واحساسات لطیف و رقیق، و این تفاوت در زندگی آن دو اثر روشنی دارد، یعنی مرد را در تدبیرمال و مملوکات آماده می کند، و زن را در اینکه چگونه مال را در برآوردن حوائج صرف کند، وهمین اصل باعث شده که سهام زن و مرد در ارث مختلف شود.حتی زن و مردی که در یک طبقه از طبقات ارث قرار دارند، مانند پسر و دختر میت، و یا برادر و خواهر او، و یا عمو و عمه او، که البته سهم آندوفی الجمله و سربسته مختلف است، و جزئیاتش بعدا می آید انشاء الله.

اسلام از اصل اول یعنی اشتراک در خون، مساله طبقه بندی خویشاوندان را نتیجه گرفته، و آنها را به طبقاتی از حیث قرب و بعد از میت تقسیم کرده، چون بعضی از خویشاوندان

صفحه : 361

بدون واسطه به میت اتصال دارند، و بعضی با واسطه، اینهانیز دو قسمند بعضی با واسطه هایی کمتر، و بعضی بیشتر، پس طبقه اول ارث که بدون واسطه به میت متصل می شوند، عبارتند ازپسر و دختر و پدر و مادر، و طبقه دوم که با یک واسطه به میت متصل می شوند عبارتنداز برادر وخواهر و جد و جده، که واسطه ارتباط آنها به میت پدر و مادر است(یعنی کسی که برادرش مرده و وارث او تنها از طبقه دوم است ارتباطش با آن طبقه بخاطر این است که میت و برادرزنده اش یک پدر و مادر دارند، وارتباطش با جد و جده که وارث اویند بخاطر این است که پدرمیت فرزند جد و جده اند).

طبقه سوم عبارتند از عمو و عمه و دائی و خاله و جد پدر به تنهائی و یا مادر به تنهائی، وهمچنین جده یکی از آندو و یا جده هر دو، که افراد این طبقه به دو واسطه با میت ارتباط دارند، اول پدر و مادر میت، دوم جد و جده میت، و همه جا بر این قیاس است.

و اولاد هر طبقه(در صورتی که از خود آن طبقه وارثی نباشد)جای طبقه را می گیرد، ونمی گذارد طبقه بعدی ارث ببرد، و اما زن و شوهر به خاطر اینکه خونشان به علت ازدواج مخلوطشده، در همه طبقات وارثند، و هیچ طبقه ای جلوگیر از ارث بردن همسر یعنی زن و شوهرنمی شود.

اسلام از اصل دومی اختلاف مرد و زن را نتیجه گیری کرده، البته این که گفتیم زن و مرد در غیر مادر و کلاله مادری است(یعنی سهم مادر را نصف سهم پدر نکرده وسهم کلاله مادری مذکر را دو برابر سهم کلاله مادری مؤنث قرار نداده)، ولی در غیر این دو مورد همه جامرد دو برابر زن ارث می برد.

و سهام ششگانه ای که در قرآن بنام فریضه آمده یعنی سهام(نصف و ثلثان و ثلث و ربع سدس و ثمن)هر چند مختلف است، و همچنین مالی که در آخر بدست یکی از ورثه می رسد هر چندکه با فریضه های نامبرده مختلف می شود، یعنی آن کسی که مثلا باید نصف ببرد بالاخره دربیشتر موارد بیش از نصف می برد، چون مقداری هم به عنوان رد به او می دهند، و گاهی کمتراز آنرا می برد، و نیز هر چند که سهم پدر و مادر و نیز کلاله مادری در نهایت از تحت قاعده(سهم مذکر دو برابر مؤنث)بیرون می افتد الا اینکه در همه اینهانوع رعایت شده، و اعتبار اینکه نوع سابق - مرده - نوع لاحق - زنده - را جانشین خود کند برگشتش به این می شود که یکی از دونفر زن و شوهر دیگری را جانشین خود سازد او طبقه زاینده یعنی پدر و مادر، طبقه زائیده شده یعنی فرزند،را جانشین خود سازد و فریضه اسلامی در هر دو طایفه یعنی زنان و شوهران و اولادهمان قاعده(للذکر مثل حظ الانثیین - سهم مذکر دو برابر مؤنث)می باشد.

صفحه : 362

و این نظریه کلی نتیجه می دهد که اسلام تمامی اموال و ثروت موجود در روی زمین رابه دو قسم تقسیم کرده، یکی ثلث، و یکی دو ثلث، زنان دنیا یک ثلث ثروت دنیا راداشته باشند، و مردان دنیا دو ثلث آن را، البته این تنها از نظر داشتن و تملک است، و گرنه اسلام نظیراین نظریه را درمصرف ندارد، زیرا اسلام مصارف زنان دنیا را به گردن مردان دنیا نهاده، ودستور داده که در همه امور راه عادلانه و میانه را بروند، و این دستور کلی اقتضا می کند که مردان در مصرف، تساوی بین خود و زنان را رعایت بکنند، و نتیجه این جهات سه گانه این می شود که زنان دنیا در یک ثلث از مال دنیا مستقلا و بدون دخالت مرد تصرف کنند، و در یک ثلث دیگرش با نظر مرد تصرف کنند، پس زن در دو ثلث مال دنیا تصرف می کند و مرد در یک ثلث آن.

5 - زنان و ایتام قبل از اسلام چه حالی داشتند و در اسلام چه وضعی پیداکردند؟(با اشاره به شخصیت زن از نظر اسلام)

اما یتیمان در اسلام ارث می برند همانطور که مردان قوی به ارث می رسند، و نه تنهاصاحب ارث شدند بلکه مالی که به ایشان منتقل می شد در تحت ولایت اولیا یعنی پدرو جدو یا عموم مؤمنین و یا حکومت اسلام ترقی می کرد، و نامبردگان تا زمانیکه که ایتام بحد رشد برسنداموال آنان را به جریان می اندازند تا بیشتر شود، بعد از آنکه به حد رشد رسیدند، اموالشان رابدست خودشان می سپارند، تا چون سایر افراد بشر و مانند اقویا بطور استقلال روی پای خودبایستند و این عادلانه ترین روشی است که می توان در مورد ایتام تصور کرد.

و اما زنان گو اینکه بر حسب یک نظریه عمومی مالک ثلث ثروت دنیایند، ولی برحسب آنچه در خارج واقع می شود در دو ثلث اموال دنیا تصرف می کنند، (برای اینکه یک ثلث آن ملک خود آنان است، و یک ثلث دیگر هم نیمی از دو ثلث مردان است، که به مصرف ایشان می رسد، چون گفتیم مخارج زنان به عهده مردان است)و زنان در یک ثلث سهم خودمستقل در تصرفند و تحت قیمومت دائمی یا موقت مردان نیستند مردان هم مسؤول تصرفات آنان نیستند، البته این تا زمانی است که آنان آنچه در باره خود می کنند بطور پسندیده باشد.

پس زن در اسلام دارای شخصیتی است مساوی با شخصیت مرد، و مانند او در اراده وخواسته اش، و عملش از هر جهت آزاد است و وضع او هیچ تفاوتی با مرد ندارد، مگردر آنچه که مربوط به وضع خلقتی او است، و روحیه خاص به خود او، آنرا اقتضا می کند که در اینگونه امور البته وضعش با وضع مرد مختلف است، زندگی زن زندگی احساسی و از مرد زندگی

صفحه : 363

تعقلی است، و به همین جهت اسلام از ثروت روی زمین دوثلث را در اختیار مرد قرار داد، تادر دنیا، تدبیر تعقل ما فوق تدبیر احساس و عاطفه قرار گیرد، و نواقصی که در کار زن و تدبیراحساسیش رخ می دهد، - چون مداخلات زن در مرحله تصرف بیش از مرد است - بوسیله نیروی تعقل مرد جبران گردد.

و نیز اگر اطاعت از شوهر را در امر همخوابگی بر زن واجب کرده، این معنا را با صداق - مهریه - جبران و تلاقی کرد.

و اگر قضا و حکومت و رزمندگی در جنگها را بر زنان تحریم کرد(که اساس اینگونه امور بر نیروی تعقل است نه احساس) این معنا را با یک تکلیف دیگر که بر مردان کرد جبران نمود، و آن این است که بر مردان واجب کرد از زنان حمایت و از حریم آنان دفاع کنند، و نیزبار سنگین کسب و کار و طلب رزق و پرداخت هزینه زندگی خود و فرزندان و پدر و مادر را ازدوش آنان بینداخت، و علاوه بر این پرداخت حق حضانت را - البته در صورتی که زن داوطلب آن باشد به گردن مرد افکند، علاوه بر این تمامی این احکام را با دستوراتی دیگر که به زنان داده تعدیل کرد، از قبیل اینکه زنان خود را به غیر محارم نشان ندهند و حتی الامکان با مردان مخالطت نکنند، و به تدبیر امور منزل و تربیت اولاد بپردازند.

و اگر کسی بخواهد روشن تر ارزش این احکام را بدست آورد،و روشن تر بفهمد که چرا اسلام زنان را از مداخله در امور اجتماعی از قبیل دفاع و قضا و حکومت منع کرد، باید نتائج تلخ و ناگواری را که سایر مجتمعات بشری از مداخلات بی جای زنان می چشند در نظر بگیرد.

در اسلام زمام عاطفه و احساس بدست زن - و زمام تعقل و تفکر بدست مرد سپرده شده، و در جوامع بشری عصر حاضر در اثر غلبه احساس بر تعقل کار را وارونه کردند.

و اگر خواننده محترم در باره جنگهای بین المللی که از ره آوردهای تمدن امروز است ونیز در اوضاع عمومی که فعلا بر دنیا حکومت می کند مطالعه کند، و همه این حوادث را بر دونیروی تعقل و احساس عاطفی عرضه بدارد آنوقت می فهمد که نقطه شروع انحراف و خطا کجاو سر منشا درستی ها کجا است(و الله الهادی).

از این هم که بگذریم، ملت های به اصطلاح متمدن غربی با کوشش و حرصی ناگفتنی از صدها سال پیش به این سو در صدد بر آمدند دختران و پسران رادر یک صفت تربیت کنند، و در تربیت آنان فرقی بین پسر و دختر نگذارند، تا استعدادهای نهفته در هر دو طایفه رااز قوه به فعل در آورند، مع ذلک وقتی از نوابغ سیاست و مغزهای متفکر در امر حقوق و قضا، وقهرمانان جنگها و فرماندهان لایقی که در این سالهای متمادی طلوع کرده اند آمار بگیریم یعنی

صفحه : 364

نوابغی که در فن تخصصی سلطنت و دفاع و قضا که اسلام زنان رااز آنها منع کرده را برشماریم خواهیم دید که در این سه فن نابغه ای از طایفه زنان برنخاسته مگر بسیار اندک که قابل قیاس با صدها و هزاران نوابغ از جنس مردان نیستند، و این خود بهترین و صادق ترین شاهد است براینکه طبیعت زنان قابل رشد و ترقی در این فنون(که حاکم در آنها تنها نیروی تعقل است)نیست، و این فنون هرچه بیشتر دستخوش دخالت عواطف گردد زیان و خسران آن از سودش بیشترمی شود.

این محاسبه و امثال آن قاطع ترین پاسخ، و رد است بر نظریه ای که می گوید: یگانه عامل عقب ماندگی زنان در جامعه ضعف تربیت صحیح است، که زنان از قدیم ترین دورانهای تاریخ بشری گرفتار آن بوده اند، و اگر بطور پی گیر تحت تربیت صالحه و خوب در آیند، بااحساسات و عواطف رقیقه ای که در آنها است ای بسا در جهت کمال از مردان هم جلو بزنند، ویا حداقل به حد مردان برسند.

و این استدلال نظیر استدلالهائی است که نقیض مطلوب را نتیجه می دهد، برای اینکه اختصاص زنان به داشتن عواطف رقیقه، و یا زیادتر بودن آن در زنان باعث تاخرشان در اموری است که محتاج به نیروی تعقل است، نه تقدم آنان، و بر عکس باعث تقدم طایفه ای است که چنین نیستند،یعنی مردان که از جهت عواطف روحی و رقیق عقب تر از زنان، و از حیث نیروی تعقل قوی تر از ایشانند، چون تجربه نشان داده که هر کس در صفتی از صفات روحی قوی تر ازدیگران است، تربیتش در کار مناسب با آن صفت نتیجه بخش ترخواهد بود، و لازمه این تجربه این است که تربیت کردن مردان برای مشاغلی امثال حکومت و قضا و رزمندگی نتیجه بخش ترباشداز اینکه زنان را برای این مشاغل تربیت کنیم، و نیز تربیت کردن زنان برای مشاغلی مناسب با عواطف رقیقه از قبیل بعضی از شعب علم طب، و یا عکسبرداری یا موسیقی، و یاطباخی و یا تربیت کودکان و پرستاری بیماران و شعبی از آرایشگری و امثال آن نتیجه بخش تراست از اینکه مردان را برای این مشاغل تربیت کنیم، بله در غیر این دوصنف شغل معین، مشاغلی که نه نیروی تعقل بیشتر می خواهد و نه عواطف رقیق تر، تفاوتی بین مردان و زنان نیست.

بعضی از مخالفین ما در این مساله گفته اند: عقب ماندگی زنان در مساله حکومت وقضا و دفاع مستند به اتفاق و تصادف است.

ما در جواب آنان می گوئیم اگر چنین بود باید حداقل در بعضی از این قرنهای طولانی که مجتمع بشری پشت سر گذاشته و آن را به میلیونها سال تخمین زده اند خلاف این تصادفات

صفحه : 365

مشاهده شده باشد، یعنی در حداقل یک قرن زنان در امور تعقلی برابر مردان و یا جلوتر از آنان باشند، و مردان در مسائل عاطفی جلوتر از زنان و یا حداقل برابر آنان باشند.

و اگر جایز باشد ما و همه انسانها مانند شما مسائل روحی و غریزی را اتفاقی وتصادفی بدانیم، و کارهائی که به خاطر بنیه های مختلف روحی بشر دسته بندی شده مستند به تصادف بدانیم دیگر نمی توانیم به هیچ صفت طبیعی و خصلت فطری دست یابیم، و دیگرنمی توانیم بگوئیم مثلا: میل بشر به زندگی اجتماعی و یا بگو به تمدن و حضارت، فطری است، و یا میل و علاقه بشر به علم و کنکاشش ازاسرار حوادث، میلی فطری است، چون یک شنونده ای مانند شما بر می گردد و به ما می گوید: خیر، همه این میلها تصادفی است، همچنانکه شما گفتید تقدم زنان در کمالات ذوقی و مستظرف، و تاخرشان در امور تعقلی و امورهول انگیزو دشوار چون جنگ و امثال آن تصادفی است، و تقدم مردان در این مسائل و تاخرشان در آن امور نیز تصادفی است.

نتیجه این قضاوت شما چه می شود؟نتیجه اش این می شودکه وقتی به زنان بگوئی شما در کارهای ظریف و عاطفی استعداد پیشرفت دارید و مردان در کارهای تعقلی و سنگین ناراحت می شوند، و می گویند شما بجنس زنان توهین می کنید، اما اگر نظریه اسلام را به زن تفهیم کنیم چنین چیزی پیش نمی آید برای اینکه اسلام این تفاوت را نشانه کمال مرد و نقص زن نمی داند، و تنها کرامت و حرمت را ناشی از تقوا می داند، اگر طبقه مردان در زندگی وکارهای روزمره خود که به منظور به فعلیت رساندن استعدادهای خاص به خودش انجام می دهدرعایت تقوا را بکند محترم است و اگر نکند نیست هر چند که در مسائل قضا بزرگترین حقوقدان،و در مساله دفاع رستم دستان، و در مساله حکومت سر آمد دوران باشد و همچنین طبقه زنان در زندگی روزمره خود که به منظور بفعلیت رساندن استعدادهای خاص بخود - که همان صفات روحی ناشی از عواطف است - رعایت تقوا را بکند محترم است، هر چه بیشتر، بیشتر و گرنه احترامی ندارد.

6 - قوانین ارث عصر جدید:

قوانین ارثی که در عصر حاضر در جریان است هر چند که از نظرکم و کیف به بیانی که بطور اجمال می آید با قانون ارث اسلامی مخالف است، الا اینکه همین قوانین در پیدایش واستقرارش از سنت ارثی اسلامی کمک گرفت، با اینکه بین زمان پیدایش این قوانین و زمان ظهور قانون اسلام فرقهای بسیاری هست.

آن روزی که اسلام این قانون کامل ارث را تشریع می کرد روزگاری بود که از قانون

صفحه : 366

هر چه هم ناقص خبری نبود، نه گوش بشر نظیر قانون اسلام را شنیده بود، و نه نسلها از نیاکان خود در آن باره چیزی شنیده بودند، و خلاصه قانون اسلام مسبوق به سابقه نبود،و از هیچ قانونی الگو نگرفته بود، اما قوانین ارثی غرب وقتی ظهور کرد که قرنها قانون اسلام در جهان اسلام ویابگو در قسمت معظم معموره زمین و در بین ملیونها نفوس حکومت کرده بود، اسلاف از نیاکان خود آن را به ارث برده بودند.

و در ابحاث معرفة النفس - روانشناسی - این معنامسلم است، که اگر امری از امور درخارج پدید آید و ثابت و سپس مستقر گردد بهترین کمک است برای اینکه امری دیگر شبیه به آن پدیدار گردد، و خلاصه هر سنت اجتماعی سابق خود مایه ای فکری است برای سنت های لاحق شبیه به آن، بلکه همان امر اولی است که به شکل دوم متحول می شود، پس هیچ دانشمندجامعه شناس نمی تواند منکر شودکه قوانین جدید ارث به خاطر اینکه مسبوق است به قوانین ارث اسلامی از همان ارث اسلامی کمک گرفته شده و بلکه همان قانون است، که بعداز دستخوردگی حال یا دستخوردگی درست یا نادرست - به این شکل در آمده است.

بنا بر این بیان، جا دارد تعجب کنی اگر بشنوی کسی، از روی عصبیت(که خدا بکشداین عصبیت جاهلیت قدیم را)بگوید: قوانین جدید مواد خود را از قانون روم قدیم گرفته،بااینکه تو خواننده عزیز وضع سنت روم قدیم در ارث را شناختی، و به آنچه که سنت اسلامی برای مجتمع بشری آورده آشنا شدی، و توجه فرمودی که سنت اسلامی از نظر پیدایش و جریان عملی در وسط دو قانون قرار گرفته، قانون روم قدیم و قانون غربیان جدید، و در قرونی طولانی ومتوالی، در مجتمع میلیونها و بلکه صدها میلیون نفوس بشری ریشه دوانده، و این محال است که چنین قانونی هیچ تاثیری در افکار قانون گزاران غربی نگذاشته باشد.

از این سخن، شگفت آورتر و غریب تر این است که همین اشخاص بگویند: ارث اسلامی از ارث روم قدیم الگو گرفته است.

و سخن کوتاه این که قوانین جدید که در بین ملل غربی جریان و دوران دارد، هر چنددر بعضی از خصوصیات با هم اختلاف دارند اما تقریبا، در این اتفاق دارندکه ارث پسران ودختران و پدران و مادران را یکسان می دانند، و همچنین خواهران و برادران و عمه ها و عموها، ودرقانون فرانسه طبقات ارث را چهار طبقه گرفته، اول پسران و دختران، دوم پدران و مادران وبرادران و خواهران، سوم اجداد وجدات، و چهارم عموها و عمه ها و دائی ها و خاله ها، و علقه زوجیت را بکلی از این طبقات خارج کرده و آن رابر اساس محبت و علاقه قلبی بنا نهاده، (اگر شوهر زنش را دوست بدارد برایش ارثی معین می کند و همچنین زن نسبت به شوهر)و فعلا

صفحه : 367

غرض مهمی در تعرض جزئیات این قانون در مورد زن و شوهرنداریم، و نمی خواهیم جزئیات آن را در باره سایر طبقات در اینجا بیاوریم،اگر کسی بخواهد از آن با اطلاع شود باید به محل آن مراجعه کند.

آنچه در اینجا برای ما مهم است این است که نتیجه برابری زن و مرد در ثروت دنیا را برحسب قانون فرانسه بررسی کنیم. سنتی که بر حسب نظری عمومی زن را درثروت موجود دردنیا شریک مرد می داند، و از سوی دیگر زن را تحت قیمومت مرد قرار می دهد، البته نه چون اسلام بلکه آنقدراز او سلب اختیار می کند که حتی در مالی که به ارث برده نمی تواند مستقلاتصرف کند.و حتما باید تصرفاتش به اذن مرد باشد.در نتیجه ملک آنچه در دنیا است رامشترک بین زن و مرد دنیا می داند ولی تصرف در همه آن را مختص به مرد دنیا،و این باعث شده است که جمعیت هائی علیه این قانون قیام نموده زنان را از تحت قیمومت مردان خارج سازند، و به فرض هم که موفق شوند تازه زن و مرد دنیا را در اموال موجود در دنیا شریک هم کرده اند هم در ملکیت و هم در تصرف.

7 - یک مقایسه بین این سنت ها:

اینک بعد از بیان کوتاه و اجمالی که در سنت های جاریه بین امتهای گذشته کردیم مقایسه بین آنها را و داوری در اینکه کدامیک ناقص و کدام کامل و کدامیک نافع و کدام برای مجتمع بشری مضر است کدامیک در صراط خوشبختی و سعادت بشر و کدام در صراط بدبختی بشر است به بصیرت و دقت نظر خواننده واگذار می کنیم، و آنگاه از او می خواهیم همه سنت های نامبرده را باقانون اسلام مقایسه نموده، ببیند چه قضاوتی در این باره باید بکند.

آنچه خود ما در اینجا خاطر نشان می سازیم این است که تفاوت اساسی و جوهری سنت اسلامی با سایر سنت ها همانا در غرض و هدف از سنت است، که در اسلام غرض ازقانون ارث این است که دنیا به صلاح خود برسد، و غرض سایر سنت ها این است که اشخاص به هوا و هوس خود نائل گردند، و همه تفاوتهای جزئی برگشتش به این تفاوت جوهری است، قرآن کریم بسیاری از هوا و هوسهای آدمی را اشتهای کاذب دانسته، می فرماید: و عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبواشیئا و هو شر لکم و الله یعلم و انتم لا تعلمون(1)

............................................ (1)چه بسیار چیزها که شما از آن کراهت دارید، در حالی که برایتان خیر است، و چه بسا چیزهاکه دوست می دارید و برایتان شر است، و این خدااست که می داند خیر و شر شما در چیست و شمانمی دانید سوره بقره آیه 216.

صفحه : 368

ونیز در باره چگونه معاشرت کردن با زنان می فرماید: و عاشروهن بالمعروف فان کرهتموهن فعسی ان تکرهوا شیئا و یجعل الله فیه خیرا کثیرا(1)

8 - وصیت در اسلام و در سایر سنت ها:

در سابق گفتیم: اسلام وصیت را از تحت عنوان ارث خارج کرده،و به آن عنوانی مستقل داده، چون ملاکی مستقل داشته و آن عبارت است از احترام به خواست صاحب مال، که یک عمر در تهیه آن رنج برده، ولی در سایر سنت ها و در بین امتهای پیشرفته وصیت عنوانی مستقل ندارد،بلکه یک کلاه شرعی است که بوسیله آن فرق قانون را می شکنند، صاحب مال که بعد از مردنش اموالش به اشخاص معین از قبیل پدر و رئیس خانواده می رسد، برای اینکه همه و یا بعضی از اموالش را بغیر ورثه بدهد متوسل به وصیت می شود،و به همین جهت همواره قوانینی وضع می کنند که مساله وصیت را که باعث ابطال حکم ارث می شود تحدید نموده، واین تحدید همچنان جریان داشته تا عصر امروز.

ولی اسلام از همان چهارده قرن قبل مساله وصیت را تحدیدی معقول کرده، نفوذ آن رامنحصر در یک سوم اموال صاحب مال دانسته.

پس از نظر اسلام وصیت در غیر ثلث نافذ نیست، و به همین جهت بعضی از امتهای متمدن امروز در قانون گزاری خود از اسلام تبعیت کردند، نظیر کشور فرانسه، اما نظراسلام بانظر قانون گزاران غرب تفاوت دارد، به دلیل اینکه اسلام مردم را به چنین وصیتی تشویق و تاکید وسفارش کرده، ولی قوانین غرب یا در باره آن سکوت کرده اند، و یا از آن جلوگیری نموده اند.و آنچه بعد از دقت درآیات وصیت و آیات صدقات و زکات و خمس و مطلق انفاقات بدست می آید این است که منظور از این تشریع ها و قوانین، این بوده که راه را برای اینکه نزدیک به نصف رتبه اموال و دو ثلث از منافع آن صرف خیرات و مبرات و حوائج طبقه فقرا ومساکین گردد، هموار کرده باشد، و فاصله بین این طبقه، و طبقه ثروتمند را برداشته باشد وطبقه فقرا نیز بتوانند روی پای خود بایستند علاوه بر اینکه بدست می آید که طبقه ثروتمند چگونه ثروت خود را مصرف کنند، که در بین آنان و طبقه فقراو مساکین فاصله ایجاد نشود.(و برای بحث مفصل پیرامون این مساله محلی دیگر است، که انشاء الله خواننده به آن خواهد رسید).

............................................ (1)و با زنان نیکو و بطور پسندیده معاشرت کنید،و اگر فرضا از آنان بدتان می آید باید بدانید بسیارمی شود که از چیزی کراهت دارید که خدای تعالی خیر بسیاری در آن قرار داده.سوره نساء آیه 19.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان