به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، عمادافروغ، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، یادداشتی درباره نقد نهاد دانشگاه به نگارش در آورده و آن را اختصاصا در اختیار ایکنا قرار داده است. وی در این یادداشت، فهرستی از 13 ویژگی دانشگاه ها و تحقیقات این نهاد را بیان کرده است که مانع رشد علم و ایجاد آسیب شده است. متن این یادداشت در پی ملاحظه میفرمایید:
بیگانگی با مباحث نظری و غلبه واقعیت محسوس1. اولین آسیب دانشگاه ها بیگانگی با مباحث ظریف معرفتشناختی و مبانی متافیزیکی است که اصولاً فلسفه علم و علوم اجتماعی و نحلههای شناختشناسی را نمیدانند. اصلاً نمیدانند اگر پوزیتیویسم را پذیرفتند یعنی ضرورت را کنار گذاشتهاند، یعنی ضرورت را به تعاقب هیومی تقلیل دادهاند؛ یعنی پذیرش آمار استنباطی و استقراء در جهان باز طبیعی و اجتماعی که مشکلی هستی شناختی دارد. فرض استقراء، جهان بسته است. در حالی که جهان ما جهانی باز است؛ چه جهان طبیعی و چه جهان اجتماعی. اصولاً استقراء زیر سؤال میرود نه تنها به لحاظ روششناسی بلکه به لحاظ هستیشناسی.
2. اثباتگرایی، رئالیسم تجربی، جهان تجربی و فعلیتگرایی و تکساحتی هستیشناختی در دانشگاه غلبه دارد و واقعیت را همانی میدانند که میبینند، یعنی واقعیت را به جهان تجربی تقلیل دادهاند، در حالی که واقعیت لایه لایه است. لایه اصلی واقعیت اصولاً دیده نمیشود. آن سه لایهای که مطرح میشود: تجربی، بالفعل و واقعی که البته غیب است، نه اینکه عدم است، بلکه ناوجودی است که طی مراحل دیالکتیک به فعلیت میرسد. کجا بحثهای معرفتشناختی و هستیشناختی را میدانند؟
غلبه نگاه سختافزاری3. غلبه نگاه پیشزمینهای و سختافزاری به علم در دانشگاه. در همینجا سوالی دارم. شعرای ما، پیامی برای امروز بشر دارند، خیلی هم خوب است و قبول هم دارم، پیامی انسانی و عرفانی و غیره. اما مولوی، عطار و حافظ در چه زیستجهان و چه فضای علمی مولوی و عطار و حافظ شدند؟ در چه فرهنگی به این مقام علمی رسیدند؟ فقط شخص بود؟ یا یک فرهنگ و یک زیستجهان بود، و آیا هم اکنون بر دانشگاهها و پژوهشگاههای ما این فضا حاکم است؟ تصور نمیکنید مراکز علمی رسمی ما با آن شاخصهای علم سنجی فرمالیستی خود، روز به روز از این فضا فاصله بیشتری میگیرند؟ ما الان چه میکنیم؟ حافظ پرور هستیم؟ مولوی پرور هستیم؟ عطار پرور هستیم؟ چه هستیم؟ یک تقلید کورکورانه، یک فنزدگی، یک تمدنگرایی کور به قیمت ذبح فرهنگ، یک طولگرایی به قیمت نادیده گرفتن عرض تاریخ حاکم است.
غفلت از ساز و کار درونی پدیدهها 4. عدم انطباق دانش علمی و نظری با زیستجهان مردم.
5. غفلت از سازوکار درونی پدیدهها که ناشی از نگاه ما به حقیقت و ضرورت پدیدههاست. امروزه نکته ظریفی وجود دارد، من هم معتقدم علم باید زبانی حکایتگر داشته باشد اگر میخواهد شناختاری باشد، اما عملاً چه چیزی دستمان را میگیرد؟ عملاً ما از طریق نوعی زبان چگونگی و ساختن و ایجاد کردن، به زبان حکایتگری نزدیک میشویم. ما اصلاً توجهی به شاخص چگونگی و ساختن و ایجاد کردن در علم نداریم. با مفروض رئالیسم تجربی هیومگرایانه، فکر میکنیم به علم حکایتگری دادهایم. در حالی که ما با هزار دردسر رابطهای بیرونی را اندازه گرفتهایم. زبان علم زبان چگونگی است، مفاهیم را ما در عمل آزمون می کنیم، مفاهیمی را کنار میگذاریم و مفاهیم بهتر را جایگزین میکنیم. این بهتر و بدتر خودش را در آزمایش و عمل نشان میدهد. زبان حکایتگری و بیتوجهی به زبان چگونگی و ساختن و ایجاد کردن.
6.نگاه متافیزیکال به علم. در مقابل خدا هم که بحثهای الحادی مطرح میشود، حداکثر اینکه میگویند، پنجاه، پنجاه، یعنی به راحتی میتوان درباره وجود خدا هم بحث کرد، اما در نقد علم رئالیسم تجربی و نه انتقادی، در محافل رسمی نمیتوان حرف زد. یا باید در دانشگاه و پژوهشگاه بمانی و خودت را وفق دهی، به قیمت تحقیر شخصیتت، یا باید خون دل بخوری و همیشه ته صف باشی و یا فرار کنی. به جای اینکه ملاکهای تعیّنگرایانه، ارتقای اساتید را معین کند، ملاکهای تعیینی، تعیین کننده هستند. در حالی که علی الاصول، استاد متعین میشود نه تعیین. سنت حوزوی ما هم این بوده است. ببینید سازوکار تعین چیست؟ الان تعیینش میکنند، چه کسی با چه شاخصهایی تعیین میکند؟ حالا شما صد بار بگو، محتوای مقاله من را ارزیابی کن، به جایی که منتشر شده کاری نداشته باش. بودند کسانی که جایزه نوبل فیزیک گرفتهاند، اما مقالاتشان در مجلات علمی ـ پژوهشی چاپ نشده است، حتی در خود غرب هم به مقالات منتشر نشده، توجه میشود. مشکل اساسی ما در تحقق ارزشهای متعالی در همین تعیینها و فعل «کردن»هاست. اسلامی کردن، فرهنگی کردن، اخلاقی کردن. ایکاش فعل «شدن» را میآموختیم. حقیقتگرا شدن، فرهنگی شدن، اخلاقی شدن و ...
در این کشور انواع و اقسام دوگانگیها حکمفرماست. در نظر سخن از بینش صدرایی و بینش فلسفی آن به میان میآید، ولی در عمل بسیارسطحی عمل میشود. چه نسبتی است بین آن نگرش عرفانی و رمزآلود و فلسفی با این شاخصهای پوزیتیویستی سطحی؟
تفوق عالمان طبیعی بر عالمان انسانی7. تفوق عالمان طبیعی بر عالمان انسانی، حتی در حیطه اختصاصی علوم انسانی. حیطه علوم انسانی و طبیعی به رغم اینکه ارتباط دارند، تفاوتهایی هم دارند. اما کدام باید بر صدر بنشیند؟ علوم انسانی یا علوم طبیعی؟! اگر بحث «درباره علم و فناوری» است، مقوله و تخصصی است مربوط به علوم انسانی. اما عالمان علوم انسانی ما چه نقشی در رشد علم دارند؟ اصلاً مگر میتوان گفت، علوم طبیعی، علوم انسانی نیست؟ آن هم مبتنی بر نگاهی به طبیعت است. مفروضات معرفشناختی و هستیشناختی دارد که در علوم انسانی مطرح میشود. زمانی که پوزیتیویسم حاکم میشود و علوم دقیقه نیز اینگونه تفوق دارد، معلوم است که چه بلایی سر علوم انسانی ما میآید و اگر میبینیم یک جامعهشناس، معاون پژوهشی میشود، با همین شاخصهای کمی و عدد و رقمی پوزیتویستی چه افتضاحی در یک مقطع به بار میآورد. اینکه باعث رشد علوم انسانی نمیشود، چون در فضایی عمل میکند که خودش نیست.
8. خط گرفتن از خرده نظام سیاست. در بحثهای نظامسازی معمولاً میگویند آن نظامهایی که نقش ترموستات دارند باید خط بدهند، نه آنهایی که تولید انرژی میکنند. الان در جامعه ما نهادهایی که نقش ترموستات دارند، در حال ایفای نقش هستند یا آنهایی که تولید انرژی میکنند؟ اقتصاد و سیاست ما از دانش و فرهنگ ما خط میگیرد یا برعکس است؟ برعکس است، یعنی دانش و فرهنگ ما از اقتصاد و سیاست خط میگیرد. سیاست، فعل تفکیک است و اگر جنبه عام هم دارد، این وجه عام آن ریشه در فرهنگ دارد. تا زمانی که این وضعیت حاکم است و دانشگاهیان و پژوهشگران ما، نقش عاملیت ندارند، تغییری رخ نمیدهد و هیچ اتفاقی نمیافتد. عاملیت یعنی در برابر ساختارها بایستند و فرصتی هم برای خودشان خلق کنند و فرصتی هم برایشان فراهم شود که عطف به دیالکتیک خرد و جامعه، بتوانند جامعه را تغییر دهند. متأسفانه مقاومتی هم نمیکنند و بلکه خودشان را منطبق میکنند، بالاخره زندگی خرج دارد و باید بچرخد. اگر قرار است به عاملیتتان تعریف شوید باید مقاومت کنید. نه اینکه تا رئیس دانشگاهی عوض میشود، همه شروع به بدگویی درباره او میکنند، در حالی که در زمانی که هست، هیچ کس، هیچ چیزی نمیگوید ولی بعد انواع و اقسام حرفها و حدیثها مطرح می شود. این یک فعل بچه گانه است، از یک استاد دانشگاه توقع بیشتر از این است.
غلبه مهندسی اجتماعی به جای نقد9. غلبه مهندسی اجتماعی به جای نقد و اصلاح. ما به اصطلاح سه دلالت داریم، یکی مهندسی اجتماعی است، دیگری فهم و دیگری نقد و اصلاح است. هر کدام از این نحلههای شناختشناسی، دلالتی خاص دارند. اگر پوزیتیویسم را پذیرفتید، دلالتش مهندسی اجتماعی میشود با آن مباحث خودش. اگر هرمنوتیک را بپذیرید، دلالتش فهم و تفسیر میشود، اما اگر نحله رئالیسم انتقادی را بپذیرید، دلالتش اصلاح و نقد میشود.
کاپیتولاسیون علمی در کشور10. خروج مرجعیت علم از داخل به خارج و ظهور نوعی کاپیتولاسیون علمی در کشور. اگر قرار است شرایط بومی ما مورد توجه قرار گیرد، اگر قرار است که ما توجه به عوامل پسزمینهای مؤثر در علم هم داشته باشیم، نباید مرجعیت علم را همینگونه لجام گسیخته به مراجع خارج از کشور بدهیم که اکنون این کار را انجام میدهیم. مقاله ISI با آن همه ماجرا را ملاک گزینش میکنند و دانشجویان پر تلاش و صادق را کنار میزنند. در حال گزینش دانشجویان دکتری بودم، یکی گفت: من سه مقاله علمی ـ پژوهشی ISI دارم. گفتم: این عبارت ساده انگلیسی را بخوان. در حد یک دانش آموز متوسطه هم قادر به این کار نبود. برعکس دانشجویی که از مغز خودش استفاده میکند، دیده نمیشود. اگر این فرد عاملیت بالایی داشته باشد و اخلاقی هم باشد فرار میکند. بالاخره عالم را قاعدهای است، عالم را ضرورتی است. این خیلی مهم است. فکر نکنید ما هم میتوانیم مدام دستورالعمل صادر کنیم و مدام تعیین کنیم. عالم با تعیّن گره خورده است نه با تعیین. بالاخره روزی پردهها کنار میرود، روزی مشخص میشود که چه کسی با تعیین آمده و چه کسی با تعین.
11. تمرکزگرایی و بیتوجهی به ظرف غیرمتمرکز رشد است. با یک ظرف تمرکزگرا میخواهیم که علم رشد کند. علم، ظرف غیرمتمرکز میخواهد. بارها هم این را گفتهایم. دانشگاه باید استقلال و آزادی عمل داشته باشد. بتواند متناسب با رشته و نیاز منطقه و شرایط اقلیمیاش، رشته تعریف کند. اما باید به دانشگاه هم گفت اگر این اختیار به شما داده شد، دست از جناحبازی و فرقهگرایی و اصفهانبازی و کرمانبازی و …بردارید و اجازه دهید، شایستگیها خودش را نشان دهد.
12. بحث بعدی من، وفور سرقت علمی است که این سرقت علمی هم نتیجه شاخص ها و رفتارهای قبلی است. وقتی شاخصهای ارزیابی را اینگونه تعریف میکنید، بستر را به صورت ساختاری برای سرقت علمی فراهم کرده اید که متاسفانه هیچ توجهی هم به مقابله با این مسائل نمیشود.
13. تمرکز بر شاخصهای کمی و بی توجهی به رافع نیاز بودن استاد در ارتقاء و فعالیت علمی.