بررسی نظریه های رهبری انقلابی با تکیه بر رهبری امام خمینی(س)

اشاره: اولین همایش تخصصی پژوهشکده امام خمینی(س) و انقلاب اسلامی اوائل اسفند ماه ۱۳۷۵ در محل این پژوهشکده برگزار شد

اشاره: اولین همایش تخصصی پژوهشکده امام خمینی(س) و انقلاب اسلامی اوائل اسفند ماه 1375 در محل این پژوهشکده برگزار شد. در این همایش آقای سعید حجاریان که در آن زمان عضو هیات علمی مرکز مطالعات استراتژیک نهاد ریاست جمهوری بودند، موضوع «نظریه های رهبری انقلابی » را به عنوان مقدمه ای بر تدوین نظری مبحث رهبری در انقلاب اسلامی با تکیه بر رهبری حضرت امام خمینی(س) مطرح ساختند.

تمهید نظری

انقلاب اسلامی با همه ژرفا و عظمتش وامدار شخصیت یکتا و والای رهبر آن، حضرت امام خمینی(س) است. اینکه چرا و چگونه از درون دستگاه متعارف فقاهت و روحانیت شخصیتی به تمام معنا انقلابی ظهور می کند و طومار نظام دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی را در هم می پیچد، پدیده ای شگفت آور است که باید آن را از لحاظ نظری بخوبی تبیین کرد.یک سال منتهی به انقلاب اسلامی ایران، نقطه عطف مهمی در زندگی امام خمینی(س) محسوب می شود. مضمون اصلی این یک سال تبدیل مرجع تقلید مؤمنان به رهبری انقلابی است، که طی آن آیت الله العظمی خمینی(س) با حفظ شان و منزلت روحانی خویش به حق «امام امت » و «رهبر مستضعفان جهان » لقب می گیرند. طی همین فرایند، مردم نیز از صورت شهروندان پراکنده به امت بدل می شوند تا نظام امت و امامت را شکل دهند. برای توضیح و تبیین چنین فرایندی، ناگزیر باید بر ادبیات مربوط به رهبری در جنبشهای دینی مروری داشته باشیم.

جنبشها و انقلابهای دینی، بنا به تعریف، حول یک رهبر مذهبی با جاذبه استثنایی شکل می گیرند. این رهبری رسالتی پیامبر گونه (Prophetic mission) دارد و صلای تغییرات بنیادی را در ساخت سیاسی و اجتماعی در می دهد. لذا مطالعه درباره مساله رهبری در انقلابهای دینی، طبعا باید در چهارچوب نظریه های مربوط به اقتدار فرهمندی ( Charismatic authority) صورت گیرد.

بی آنکه قصد اطاله کلام باشد، ابتدا فشرده ای از نظریات ماکس وبر درباره این شیوه اقتدار عرضه می شود، آنگاه خصوصیات منحصر به فرد رهبران انقلابهای مذهبی ذکر می شود.

در پاسخ به اینکه چرا گروههایی که به دنبال سرنگونی کامل وضع موجود و تغییرات بنیادی هستند، معمولا گرد یک رهبر فرهمند حلقه می زنند، می توان با مطالعه رویکردهای روان شناسی اجتماعی و جامعه شناسی پاسخ داد. از آنجا که در این پژوهش ما با رهیافتهای روان شناسانه کاری نداریم، تنها به یادآوری این جمله از کلمنتس اسکندرانی بسنده می کنیم که «برادران، اگر آرزوهای ما کوچک باشد; مسیح ما هم کوچک خواهد بود. آرزوهای بزرگ مسیح بزرگ می خواهد». از دید جامعه شناسانه، پندار ماکس وبر این بود که کنشگران جنبشهای انقلابی از این رو حول رهبران فرهمند گرد می آیند که این رهبران قادرند بدیل نوینی از شرایط اجتماعی عرضه کنند و به مردم بباورانند که شرایط کنونی در معرض انقراض و اضمحلال است. در عوض، شرایط آتی شامل نظم نوینی می شود که همگان در آن هویت می یابند و می توانند زندگی معنی داری را آغاز کنند.

نظر کارل مارکس نیز چندان فاصله ای از اعتقاد وبر ندارد. مارکس معتقد است، افراد نادری پیدا می شوند که از پایگاه اجتماعی خود جدا می شوند و می توانند ساختارهای موجود را از موضعی مشرفانه، به صورت یک کل، بنگرند و فرایندهای تاریخی را وجدان نمایند.

«این اشخاص قادر خواهند شد که نگره خود را به انسانهایی که هنوز در قید و بند ساختارهای متصلب هستند منتقل نمایند».

می دانیم که وبر از آن رو فره را مهمترین نیروی انقلابی تاریخ در عصر سنتها می دانست که این نیرو قادر به سمت گیری مجدد (Reorientation) ذهنی مؤمنان به آن است. از طریق همین تحول درونی است که محیط خارجی نیز به تبع آن تغییر می کند.

«تغییرات بنیادین اجتماعی مرهون تحول در نگرشها، گرایشها و رفتارهاست و فره سمت و سوی نگرش به مسائل مختلف جهان را تغییر می دهد».

از نظر وبر تغییرات حاصل از نیروی جاذبه استثنایی (کاریزما)، خصلتی دراماتیک دارند (بر خلاف تحولات ناشی از سیطره تجدد، که آن نیز نیروی انقلابی است، اما اول ساختارها را تغییر می دهد و سپس به تحولات ذهنی می انجامد) و با زوال مندشدن (Rotinization) فره، امکان اعاده ساختارهای سنتی فزونی می گیرد. از همین رو، از نظر وبر، شور و جذبه و فوران عاطفه در جنبشهای فرهی، با ته کشیدن کارمایه های ناکجاآبادی، دوباره به شکل سنت رسوب می کند، مگر آنکه جریان آرام و مستمر عقلانیت در زیر ساختها مانع از اعاده نظم پیشین شود.

وبر، در مقایسه نظام فرهی با نظامهای آرمانی دیوان سالار، ستاد رهبری فرهمند را فاقد تواناییها و مهارتهای فنی می داند و تقرب اشخاص به کانون قدرت را ناشی از ارادت یا جاذبه های استثنایی خود آنان در ابعاد کوچکتر در نظر می گیرد. در این نوع اقتدار سلسله مراتب دقیق و قواعد رسمی سازمانی و ارگانهای دائمی اداری وجود ندارد، لذا وبر سازمان اداری اقتدار فرهمند را در قیاس با سازماندهی بوروکراتیک، بسیار منعطف و سیال می داند.

اسملسر که انقلابهای دینی را در جرگه جنبشهای ارزشگرا (Value oriented) طبقه بندی می کند، علت پیدایش رهبران پیامبرگونه را اینگونه توجیه می کند:

چون جنبشهای ارزشگرا، به دنبال بازسازی یک نظم تمام عیار اجتماعی هستند که از صدر تا ذیل نظام اجتماعی کهن و ارزشهای حاکم بر آن را برمی اندازد، ناگزیر برای تحقق چنین امر عظیمی، باید نوع کاملی از تبعیت و وفاداری در میان هواداران شکل بگیرد و آرمانها و امیدهای آنان در وجود رهبری که کمر به بازسازی کامل ارزشها بسته است فرافکنی شود.

در همین زمینه، چالمرز جانسون معتقد است:

ظهور یک رهبر فرهمند، به عنوان شتاب دهنده به رفتار انقلابی، ضروری است. شخصیتی که الهامات آخر الزمانی در وجود او متکون شده و می تواند در پرتو قدرت مکاشفه، طوفانی را مشاهده کند که طومار جهان کهنه را در هم می پیچید و بهشتی نوین به پا می کند.

نورمن کوهن، که از صاحب نظران بنام در خصوص انقلابهای دینی در سده های میانه اروپاست، درباره علل موفقیت رهبران دینی در امر جذب و سازماندهی پیروان و هدایت انقلابی آنان چنین می نگارد:

رمز موفقیت و تعالی رهبران انقلابهای دینی را نباید در میزان معلومات یا پایگاه و خاستگاه اجتماعی آنان جستجو کرد بلکه همواره مغناطیس شخصیت آنان بر هر عامل دیگری تفوق و تقدم داشته است. بعضی از آنان واقعا خود را تجسم اراده الهی و یا حداقل مجرای تنفیذ مشیتی ماورایی می پنداشته اند. اینان صاحبان رسالتهایی بوده اند که پیروزی نهایی شان در روز الست مقرر شده است. این چنین بود که در فضای رازآلود الهام و مکاشفه، چنین رهبرانی برای پیروان خود وظایفی سنگین و تاریخ ساز مقرر می داشتند و از آن سو، پیروان نیز تکلیف طاقت فرسایی برای ایجاد امید و اطمینان به جای حرمان و سرگشتگی بر دوش خود احساس می کردند. اخوت ناشی از سرنوشت مشترک باعث می شد که آنان خود را نخبگانی فراتر از انسانهای معمولی و فانی بدانند و این احساس را سهیم بودن در لیاقتهای رهبری و قدرت معجزه آسای وی تشدید می کرد. به هر حال، رسالتی که باید این توده ها را از اعماق اجتماع به مرتفع ترین قله های منزلت برکشد طبعا باعث تغییرات همه جانبه اجتماعی می شد. نقش بارور کردن این رسالت به عهده رهبرانی بود که با ذهن لبریز از رؤیاهای رستاخیزی و به قصد رساندن تاریخ به منتهای کمالش، می توانستند هواداران را غرق امیدهایی که از زمانهای دور به ارث رسیده بود بنمایند; و از مسیحیت اولیه، یک اسطوره اجتماعی مطابق با نیازهای روز آنان بسازند.

رهبران نهضتهای دینی از یک سنخ نیستند و بسته به نوع ادعاهایی که مطرح می کنند می توان آنان را طبقه بندی و گونه شناسی (typology) کرد. دروشه، جامعه شناس فرانسوی، از جمله کسانی است که رهبران جنبشهای منجی گرایانه را طبقه بندی کرده است. وی این رهبران را در سه دسته جای داده است:

1- فرد مشخص حی و حاضر: که معمولترین نوع از رهبران موعود است. وی یا مستقیما دعوی منجی بودن می کند و یا دیگران او را مسیحا می دانند. او که خود را متصل به نیرویی قدسی می داند در قالبهای گوناگون تجلی می کند. بعضا نمونه های قومی و مشارکتی و سهامی نیز از اینگونه منجیان دیده شده اند. مانند افراد یک قوم یا کلیسا.

2- فرد نامشخص مستور: در این نوع، منجی فقط اجازه می دهد که دشمنش دجال شناخته شود و یا حداکثر بدون هیچ ادعایی به پیشگویی درباره فتنه های آخر الزمانی می پردازد. در این مورد نیز با تنوع اشکال و قوا تجلی و ظهور مواجهیم.

3- شخص با حضور نیابتی: که ادعای منجی بودن ندارد و خود را طلایه دار ظهور منجی واقعی می داند. در این قسم هم شاهد اشکال متنوعی هستیم. از قبیل پیشگو، چاووش و منادی، تازیانه خدا (the scourge of God) ، پیشوای خدا سالار و ....

شرایط اجتماعی از دیگر نکات مهمی است که نقشی کلیدی در کیفیت پیدایش رهبران انقلابهای دینی ایفا می کند. به این معنی که باید نوعی همزمانی و تقارن میان پیدایش شرایط اجتماعی - که پذیرای این رهبران است - و مدعیات آنان وجود داشته باشد. به قول سیلور «باید به خاطر داشت که مسیح مولد هزاره نیست بلکه اجتناب ناپذیری وقوع هزاره در چشم باورمندان است که ظهور مسیحا را ناگزیر می سازد».

این نکته که فره کیفیتی است که، قبل از هر چیز، مردم آن را می سازند و شخص رهبر در پروراندن آن سهم اندکی دارد، خصلت اجتماعی جاذبه استثنایی را آشکار می سازد:

باید میان مدعیات رهبری و شرایط اجتماعی پذیرنده این مدعیات نسبتی برقرار کرد. صحیح آن است که شکل گیری آگاهی انقلابی در میان مردم، اغلب در کانون اجتماع و تاریخ، قبل از تجسم و ظهور رهبری اتفاق می افتد و رد و قبول مدعیات شخصیت فرهمند بسته به پیدایش این نوع آگاهی تاریخی و اجتماعی است. چه بسا شرایط اجتماعی و تاریخی در میان مردم فراهم است اما رهبری انقلابی ظهور نمی کند و چه بسا پیدایش رهبری زود رستر از آماده بودن بستر اجتماعی رخ می دهد. در هر دوی این حالات نوعی بی قوارگی و ناهمزمانی (asyachronization) میان انتشار پیام و پذیرش پیام ایجاد می شود.

از دیگر موضوعاتی که توجه محققین را به خود جلب کرده است، خاستگاه رهبران انقلابهای دینی و پایگاه اجتماعی آنان است. نقطه مشترکی که در مورد همه این رهبران صادق است، و نگاه صاحب نظران را به خود جلب کرده است، پیشینه حاشیه ای بودن (Marginality) آنان نسبت به ساخت رسمی دستگاه دینی زمانه است.

به عقیده بسیاری از صاحب نظران در پیش زمینه شخصیتی بسیاری از رهبران انقلابی، فرایند به حاشیه رانده شدگی ( Marginaliaztion) مشاهده می شود و بیشتر آنان به دلایل گوناگون (و حتی خود خواسته) از درون نظام آموزش، اشتغال و منزلت به بیرون هجرت کرده و یا پرتاب شده اند و بیش از آنکه بتوان آنان را نماینده قشر یا طبقه خاصی نامید، دارای این ویژگی هستند که به علت پیشینه خود قادرند طرح دولت نوینی را که بدیل وضع موجود است پی افکنند. اسکاچپول که مساله رهبران انقلابی را به طور عام بررسی کرده است در این خصوص می نویسد:

رهبران جنبشهای انقلابی بیشتر از آنکه نماینده طبقات باشند به صفت دولت ساز (State Builder) شناخته می شوند. عمده این رهبران از میان آن دسته نخبگانی که تا حدودی به حاشیه رانده شده اند و نسبت به طبقات مسلط و حاکمیت مستقر فاصله گرفته اند برمی خیزند».

وی در مقاله مستقلی، خصوصیات نخبگان حاشیه ای را با تفصیل بیشتری بیان می کند:

بیش از آنکه زمینه طبقاتی این قبیل نخبگان مهم باشد، سابقه آنان که نقش مهمی در معماری دولت آینده و سازماندهی جنبش دارد برجسته است. تجربه نشان می دهد که نخبگان حاشیه ای (Margin Elite) عموما از اقشار تحصیل کرده اند و مهارت و آموزشهای آنان می توانسته به کار دولت مستقر بیاید و حتی بسیاری از آنان دولت را عامل تغییرات بنیادی می دانسته اند; اما به علت بسته بودن فضای سیاسی و فقدان تحرک سیاسی در ساخت اجتماعی، از یک سو، و نداشتن ارتباط و ثروت، از سوی دیگر، نتوانسته اند در منزلت خود ارتقایی بدهند; و لذا هم و غم خود را مصروف سازماندهی انقلاب و ایدئولوژی پردازی انقلابی کرده اند. این قبیل نخبگان از آنجا که دولت را مهمترین ابزار توسعه می دانند، در صورت پیروزی جنبش به سمت تاسیس دولت متمرکز روی می آورند.

به هر تقدیر، همان گونه که در توده های انقلابی، مقوله محرومیت نسبی (relative deprivation) نقش عمده ای در انگیزش و هیجان انقلابی ایفا می کند; در میان رهبران جنبش نیز باید پیش زمینه ای از تحت فشار بودن و حرمان جستجو کرد. حتی در مواردی دیده شده است که آنان فقر خود خواسته و انزوای اختیاری را انتخاب می کنند تا زمینه روانی و هم سنخی میان خود و توده های محروم را فراهم آورند. عزلت گزینی از ساختار رسمی قدرت، ثروت و منزلت موجب آن می شود که شبکه رسمی رفتار آنان را نابهنجار تلقی کند و اگر متعلق به دستگاه رسمی دین باشند، رفتارشان خرق اجماع محسوب شود. به قول دیوید اسنو «نفس زاویه گزینی و کناره گیری زمینه را برای شکستن هنجارهای متعارف و پذیرفته شده فراهم می آورد».

پاره ای دیگر از صاحب نظران، کفایت رهبران جنبشهای دینی را ناشی از پاسخ روان شناسانه ای می دانند که آنان به مقوله از خود بیگانگی می دهند. برینتون، آرنت، هوفر، شومپیتر و میخلز از این زمره اند و می توان عصاره نظریات آنان را در این بیان کورنهوزر خلاصه کرد:

رهبران انقلابی هم قادرند خلا معنی و سمبلها را در حیات اجتماعی دو چندان جلوه دهند و هم می توانند سمبلهای جدیدی برای پر کردن این خلا خلق کنند. آنان، در واقع، امید به آینده را در پاسخ به محرومیتهای اجتماعی خلق می کنند و آن را در جامعه توده وار می پراکنند. دستیابی آنان به سمبلها و تعهدشان به مشروعیت نمادی ابزار لازم را در اختیارشان قرار می دهد. گسیختگی توده هایی که تا آن درجه با سواد هستند که پیامهای روشنفکرانه را دریافت کنند، فرصتی را در اختیار رهبران قرار می دهد تا بتوانند اشتراکاتی را با مردم بیابند و بر موج آرزوهایشان سوار شوند. اینها عوامل مقوم جنبشهای دینی است. به هر حال، به نظر می رسد که رهبران تک رو (Free Lancer) بهتر می توانند با جنبش توده ای رابطه برقرار کنند تا نخبگانی همچون دانشگاهیان که در یکی از پیکره های اجتماعی تعاون دارند و در ساختاری رسمی جایگاه خود را پیدا کرده اند.

حتی می توان ادعا کرد که در صورت پیدایش شرایط اجتماعی و روانی انقلاب بخشی از اجزا بدنه ساختار رسمی، مانند دین و دولت از آن کنده می شوند و برای اجابت خواست توده ها نوعی حاشیه ای شدن سریع و اضطراری را تجربه می کنند. اینکه چرا نهادی مثل دین که علی الاصول بنا بر نظریه های رایج خصلتی محافظه کار دارد، در شرایط مذکور از درون خود نخبگانی را به بیرون می راند تا رهبری جنبشهای دینی را به عهده گیرد باید در چهارچوب مدل مشهور به پاسخ نخبگان (Elite Response) مطالعه شود. مدعای اصلی این مدل عبارتست از اینکه: «هنگامی که شرایط محیطی یک سازمان آن چنان دچار تحول گردد که بقای آن زیر سؤال رود و نیل به اهداف سازمانی به صورت معضلی در آید، پاره ای از نخبگان درون سازمان در پاسخ به آن، به جستجوی معانی و ابزار نوینی برمی آیند تا با دسترسی به منابع حیاتی محیط سازمان، بحران درونی آن را حل کنند. بحرانی که ناشی از پرسش واره شدن محیط بیرونی است ».

با توسل به این مدل می توان مثلا علل رادیکال شدن نهادی مثل دین و پیدایش رهبران انقلابی مذهبی را توضیح داد. نوهاوزر با استفاده از این مدل به تبیین علل رادیکال شدن کلیسای کاتولیک برزیل و اساسا پیدایش مقوله ای به نام «الهیات رهایی بخش » پرداخته است و در این خصوص معتقد است:

هنگامی که وضع موجود (Status quo) و سازمانهای مذهبی وابسته به آن تهدید می شود، مخالفین درونی، توسط نخبگان نوخاسته، نهادینه می شوند و امکان رادیکالیزه شدن این نهاد افزایش می یابد اگر نهاد دین در جریان قابت سختی با رقبای محیطی قرار گیرد، و منابعش هم کم باشد، پدیده فوق زودتر و عمیق تر رخ می دهد اما اگر سطح رقابت پایین و منابع کلیسا زیاد باشد پدیده فوق اتفاق نمی افتد. در کشورهایی که نهاد دین با دولت سکولار به قابت برمی خیزد حالت اول اتفاق می افتد و این نهاد رادیکالیزه می شود اما در شرایطی که نهاد دین سخت به دولت وابسته باشد امکان نهادینه شدن جناح معارض و افراطی درون آن، پایین می آید. مثلا، وابستگی کلیسای کاتولیک به دولت، در دوران نهضت اصلاح دینی، مانع رادیکالیزه شدن این کلیسا گردید.

در جمع بندی نظریات مربوط به رهبری انقلابی می توان گفت که هر چند این رهیافتها انطباق کاملی با شرایط ایران و مشخصا رهبری امام خمینی(س) ندارند اما، به طور کلی، می توانند وجوهی از این رهبری را تبیین نمایند:

1- اینکه چگونه از درون نهاد دین که بنا بر نظریات رایج نهادی محافظه کار است، انقلابی ترین شخصیت در طول تاریخ معاصر ایران ظهور می کند و همراه خود نهاد دین را متحول; و از آن به عنوان سلاحی قاطع برای انهدام رژیم شاهنشاهی استفاده می کند، تا حدودی با مدل «پاسخ نخبگان » قابل تبیین است.

2- اینکه شخصیتی مثل حضرت امام(س) که مشروعیت سنتی (مرجعیت، شیخوخیت، سیادت) داشتند و مشروعیت انقلابی را هم کسب کردند - و به عنوان شخصیتی فرهمند بر تارک انقلابی دوران ساز درخشیدند - می توان با نظریه های «مشروعیت فرهی » و «شخصیت با جاذبه استثنایی » توضیح داد.

3- اینکه ساخت اجتماعی چگونه بود که بر اثر انقلاب اشکال سنتی رابطه قدرت، مثل: خدایگان و بندگان; خودکامه و رعیت; حامی و تحت الحمایه، شکسته شد و نیز عدم کفایت رابطه شهروند و دولت نیز اثبات و در عوض آن مفهومی مانند امت و امامت زاده شد، به وسیله نظریه ای مانند «جامعه توده وار» قابل تبیین است.

4- اینکه چگونه دورانی نسبتا طولانی از عزلت اجباری امام(س)، در دوران تبعید، ذخیره ای شد تا در دوران انقلاب، دعاوی ایشان در میان مردم و به خصوص اقطاب سنتی نهاد دین پذیرفته شود، با نظریه «نخبگان حاشیه ای » توجیه پذیر است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر