ماهان شبکه ایرانیان

در محضر استاد واعظزاده پیرامون نهج البلاغه، رهبری و حکومت اسلامی

استاد واعظزاده خراسانی در سال ۱۳۰۴ شمسی برابر با ۲۳ ذیقعده ۱۳۴۳ قمری در شهر مشهد مقدس در یک خانواده مذهبی و روحانی که تا چند پشت از وعاظ نامی خراسان بوده اند دیده به جهان گشود .

خلاصه ای از زندگی نامه استاد واعظزاده

استاد واعظزاده خراسانی در سال 1304 شمسی برابر با 23 ذیقعده 1343 قمری در شهر مشهد مقدس در یک خانواده مذهبی و روحانی که تا چند پشت از وعاظ نامی خراسان بوده اند دیده به جهان گشود .

وی پس از گذراندن دوره مکتبخانه و مدرسه در سال 1318 شمسی همراه پدر بزرگوارش مرحوم حاج شیخ مهدی واعظ خراسانی راهی نجف اشرف شده و تا اواسط سال 1321 در آنجا ادبیات و مقدمات و سطوح ابتدایی فقه و اصول را فراگرفت . در این سال به مشهد مراجعت نمود در حوزه علمیه مشهد تحصیلات حوزوی را تا سال 1328 در رشته های مختلف علوم اسلامی اعم از نقلی و عقلی و معارف و نیز سطوح عالی و بخشهایی از درس خارج فقه و اصول را نزد استادان آن حوزه مانند: آیت الله سید یونس اردبیلی، آیت الله کفائی، آیت الله میرزا مهدی اصفهانی، آیت الله حاج شیخ هاشم قزوینی، آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی، آیت الله حاج شیخ کاظم دامغانی و دیگران طی نمود .

در شهریور سال 1328 شمسی به حوزه علمیه قم منتقل و طی 11 سال از درسهای استادان بزرگ آن سامان و مراجع تقلید وقت: آیت الله بروجردی، آیت الله سیدمحمد حجت، آیت الله سید صدرالدین صدر، آیت الله گلپایگانی، آیت الله اراکی و چند سال از درس اصول حضرت امام خمینی (ره) و از درس فلسفه علامه طباطبایی استفاده نموده و در علوم نقلی و عقلی از ایشان اجازه اجتهاد دریافت کرد، و همچنین اجازه نقل حدیث را از شخصیتهای بزرگ و از جمله علامه شیخ آقابزرگ تهرانی، علامه سمنانی، آیت الله رامهرمزی و اجازه شفاهی از آیت الله بروجردی اخذ نمود .

وی در حوزه علمیه قم در تدوین کتاب حدیث بزرگ جامع احادیث الشیعه نزد آیت الله بروجردی شرکت داشته است . و نیز ایشان از مؤسسن و نویسندگان مجله قدیمی و پربار «درسهایی از مکتب اسلام » بوده و همراه بزرگان حوزه - که برخی اکنون مرجع تقلید هستند - مانند آیت الله مکارم شیرازی، آیت الله اردبیلی، آیت الله نوری همدانی، در تنویر افکار مردم خصوصا نسل جوان می کوشیدند .

یکی از پربارترین دوره زندگی ایشان مربوطه به زمانی است که از سال 1339 شمسی به جهت تدریس در دانشگاه مشهد مقدس (دانشگاه فردوسی) از ایشان دعوت بعمل آمد و با تشویق آیت الله شهید دکتر بهشتی در دانشکده معقول و منقول سابق (دانشکده الهیات و معارف اسلامی کنونی) به تدریس مشغول گردید .

ایشان در زمینه های تفسیر قرآن، فقه، فقه الحدیث، تاریخ تفسیر، تاریخ حدیث، تاریخ علوم عقلی، تاریخ فقه، قواعد فقه، تاریخ علوم اسلامی، تاریخ اسلام و گاهی فلسفه و کلام به تدریس و ارشاد دانشجویان همت گماشت، و سالها بعنوان استاد تمام وقت دانشگاه به تربیت نسل جوان این مرز و بوم پرداخته و تاکنون به این مهم اشتغال دارد . چندی هم در دانشگاه علوم اسلامی رضوی مشهد و نیز در دانشگاه تربیت مدرس و دانشکده الهیات تهران تدریس نموده است .

وی، همچنین علاوه بر تدریس در حوزه و دانشگاه به فعالیتهای فرهنگی دیگری اشتغال داشته که فهرست وار اشاره می شود:

برگزاری کنگره هزاره شیخ طوسی در سطح جهانی در سال 1350 شمسی با شرکت علما و پیشوایان فرق مختلف اسلامی و عده ای از مستشرقین (به مناسبت هزارمین سال ولادت وی)، سرپرستی نشریه دانشکده الهیات مشهد، همکاری با مجله آستان قدس رضوی و بعدا تصدی مسئولیت و مدیریت آن، شرکت در کنگره های مختلف در داخل و خارج کشور قبل و بعد از انقلاب اسلامی که در یکی از همین کنگره ها ایجاد «مجمع تقریب » پیشنهاد و با حکم رهبر معظم انقلاب اسلامی دبیر کلی آن به عهده وی گذاشته شد، و هم اکنون نیز عضویت شورای عالی مجمع را بر عهده دارند و به هدایت فعالیتها و اهداف آن همت گمارده اند .

وی از بسیاری از کشورهای اسلامی دیدار نموده و با اندیشمندان و شخصیتهای برجسته جهان اسلام تماس حاصل کرده و در کنگره ها سخنرانی نموده است .

لازم به ذکر است که مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی در راه نزدیکی و تقارب میان فرق مختلف اسلامی و از جمله شیعه و سنی و از بین بردن اختلافات ساختگی و تعصبات نادرست، فعالیت نموده و می کوشد میان مسلمین وحدت و الفت برقرار نماید .

از سوی این مجمع مجله رسالة التقریب با اشراف وی به زبان عربی منتشر می گردد، حاوی مقالات و سخنرانیهای عربی ایشان است .

و همچنین کتابهایی چند در مرکز تحقیقات قم وابسته به این مجمع با اشراف وی و بعضا با مقدمه ایشان، تالیف و تحقیق گردیده است .

کما اینکه دانشگاه مذاهب اسلامی با ابتکار و اشراف وی در تهران تاسیس گردیده است .

استاد واعظزاده در هیاتهای امنای دانشگاه مذاهب اسلامی، مدرسه عالی شهید مطهری، دانشگاه علوم اسلامی رضوی و در شورای عالی کتابخانه ملی عضویت دارد و نیز چندی با سازمان سمت همکاری داشته است، و نیز دو گروه قرآن و اقتصاد اسلامی در بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی تحت مدیریت وی است .

از استاد واعظزاده خراسانی آثاری چند به رشته تحریر در آمده که به شرح ذیل است:

1 - تصحیح و تحقیق دو کتاب «المقنع و الهدایة » از شیخ صدوق .

2 - شرکت در تالیف جامع احادیث الشیعه .

3 - تحقیق و ترجمه کتاب «الجمل و العقود فی العبادات » از شیخ طوسی .

4 - گردآوری و تصحیح و انتشار مقالات کنگره شیخ طوسی در سه جلد و نیز کتاب رجال . . . و فهرست شیخ طوسی از سوی آن کنگره در دو جلد .

5 - تحریر مقالات فراوان در مجلات مکتب اسلام، نشریه دانشکده الهیات، نشریه مشکوة به زبان فارسی، و در مجله الارشاد، رسالة القرآن، رسالة الثقلین، رسالة التقریب به زبان عربی .

6 - سخنرانیها و تحقیقاتی درباره استاد مطهری که در یادنامه های ایشان و سه تای از آنها در کتاب «سه گفتار درباره استاد شهید مطهری » چاپ شده است .

7 - سخنرانیها و مقالات راجع به وحدت و تقریب که بخشی از آنها در کتاب ندای وحدت چاپ شده است .

8 - مصاحبه های فراوان که بخشی از آنها در کتاب پیام وحدت و ویژه نامه های کنگره های وحدت، و مجله حوزه و ویژه نامه های علامه جعفری و حضرت آقای فلسفی و جز اینها چاپ شده است .

9 - تقریرات درس اساتید وی در مشهد و قم در فقه و اصول در چند مجلد .

10 - مقالاتی راجع به امام و انقلاب در کتاب امام خمینی و انقلاب اسلامی .

11 - مقدمه و تقریظ بر کتابهایی چند از جمله مقدمه مفصل سلسله کتب رجالیه آیت الله بروجردی که زیر نظر استاد واعظزاده در مشهد چاپ شده است . نیز مقدمه «الرسائل العشر» از شیخ طوسی که از سوی انتشارات جامعه مدرسین در قم چاپ گردیده است و جز اینها . مانند مقدمات تفسیر هدایت، ترجمه جوامع الجامع، فرهنگ لغات قرآن، فروغ قرآن، امیرالمؤمنین اسوه وحدت، کلمات قرآن و کتاب رسول الله از شیخ ابوزهره و فهرست شیخ طوسی و رجال کشی چاپ دانشگاه مشهد به فارسی و مقدمه کتاب قوارع القرآن، ناصریات، کنز العرفان، بدایة المجتهد، المعجم فی فقه لغة القرآن، نصوص فی علوم القرآن، نصوص فی الاقتصاد الاسلامی و جز اینها به زبان عربی .

12 - طرح و مشارکت در تالیف کتاب «المعجم فی فقه لغة القرآن و سر بلاغته » که زیر نظر وی در گروه قرآن بنیاد پژوهشهای اسلامی در دست تالیف است که تاکنون پنج جلد از آن چاپ شده است .

13 - طرح و مشارکت در تالیف کتاب «نصوص فی الاقتصاد الاسلامی کتابا و سنة و فقها» که در گروه اقتصاد اسلامی آن بنیاد تالیف و تاکنون 9 مجلد از آن چاپ شده است و بقیه در شرف چاپ است .

14 - طرح و مشارکت در تالیف کتاب «نصوص فی علوم القرآن » که در گروه قرآن آن بنیاد در دست تالیف است .

15 - گردآوری احادیث عترت از طرق اهل سنت با شرکت دیگران که در قم زیر چاپ است .

16 - کلیاتی در تاریخ فقه که بخشی از آن در مجله دانشکده الهیات مشهد چاپ گردیده و همچنان ادامه دارد .

× × ×

گفتگو

بحث اول ما رهبری و حکومت از دیدگاه نهج البلاغه است . این محور، محور فصلنامه است . نخست اگر اظهار لطف بفرمائید شرایط حاکم اسلامی از دیدگاه حضرت امیرمؤمنان علی (ع) را بفرمائید .

به نظرم اول لازم است که جایگاه حاکم اسلامی را از دیدگاه علی علیه السلام آنطور که از نهج البلاغه استفاده می شود بیان کنیم . به نظرم می رسد اولا در نهج البلاغه بارها درباره حکومت بحث شده است، و بخصوص امام علی (ع) در دوران حکومتش دائما با مسائل مختلف که با حکومت ارتباط داشت درگیر بوده، و در این مورد زیاد صحبت کرده، سخنرانی نموده و خطبه خوانده است .

یکی از مسائل مهمی که به نظرم می آید در نهج البلاغه درباره حکومت هست، همانا اهمیت حکومت اسلامی و لزوم و ضرورت آن از نظر علی (ع) است، در هر شرایطی که پیش آید . کانه مسئله حکومت از دیدگاه آن حضرت در راس مسائل اسلامی است، و چنین نیست که این مساله از نظر آن حضرت، یک امر حاشیه ای و چنین باشد . شاید دیگر ادیان تصور نکنند که مسئله حکومت، و بطور کلی سیاست، در اسلام این قدر اهمیت دارد . کما اینکه خود آنان در دینشان چنین اهمیتی برای حکومت و سیاست قائل نیستند، مگر کم و بیش در تورات و در دین یهود . در حالی که شیرازه کل امور در اسلام، حکومت است . در اسلام، ضامن اجرای بسیاری از احکام اسلامی، حتی بسیاری از احکام عبادی مانند نماز جمعه، نماز جماعت، امر برگزاری حج، و مانند اینها، حکومت است، و همان است که اجرای این امور را به واسطه و بلاواسطه به عهده دارد .

از دیدگاه امام علی علیه السلام، برای اثبات این مطلب مهم، هنگامی که فرقه خوارج می گفتند: «لاحکم الا لله » و از این راه مسئله تحکیم و خلافت علی (ع) و امارت او را بر مسلمین، انکار می کردند، امام در پاسخ ایشان فرمود: «کلمة حق یرادبها الباطل » : بلی، حکم الهی مجری لازم دارد، آنها می گویند: «لاامرة » : امارتی وجود ندارد، در حالی که «لابد للناس من امیر بر او فاجر» . (1)

من در یک مقاله این سخن علی را این طور شرح داده ام که اگر مغز این سخن شکافته شود، امام، تا آن حد برای وجود حاکم و حکومت اسلامی ارزش و ضرورت قائل است که اگر حاکم عادل با شرائط مقرر در شرع اسلام، تحقق نیابد باید حاکمی ولو بدون آن شرائط، حتی حاکم جائر و ظالم، در کشور اسلامی باشد، تا نظام کشور حفظ گردد، وگر نه اوضاع و احوال در کشور اسلامی و یا در جهان اسلام دچار تشویش و اختلال می گردد، و هرج و مرج پیش می آید که دیگر مال و جان و عرض مسلمانان محفوظ نمی ماند .

حالا این خود بحث لازم دارد که ما بعدا در رفتار امام علی علیه السلام با خلفای پیش از خود و همچنین رفتار ائمه بعد از آن حضرت، با حکام زمان خود می توانیم از آن استفاده کنیم، و چنین استنباط نماییم که در فقه اسلامی، اگر حکومت مشروع و واجد شرائط، موجود نباشد، به عنوان یک ضرورت و به عنوان ثانوی، امیران و حاکمانی بدون آن شرائط، لازم است و تا جائی که آنان طبق احکام اسلامی حکم رانی می کنند، مردم باید از آنان اطاعت کنند، و حکومت ایشان مشروع است ولی اگر برخلاف اسلام حکمی صادر کنند به حکم لاطاعة لمخلوق فی معصیة الله اطاعتشان لازم و بلکه جائز نیست .

بلکه می توان گفت از دیدگاه قرآن حکومت به معنای اصلیش یعنی اجرای احکام، رسالت همه انبیای الهی بوده است . قرآن می گوید:

«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط » . (2)

ما انبیا را همراه کتاب و میزان فرستادیم تا مردم به عدل قائم باشند .

میزان، همین ضوابط عادلانه ای است که حاکمان باید اجراء کنند، بنابراین اجرای عدل تنها وظیفه حاکم اسلامی نیست بلکه جزء وظایف حاکمان در همه ادیان بوده است . پس، عدالت اجتماعی و سیاسی، یک اصل قرآنی است . در اثبات اهمیت حکومت در اسلام به آیه:

«یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته . . .» (3)

می توان استدلال کرد، که طبق روایات، راجع به ابلاغ ولایت حضرت علی علیه السلام به مردم است . این آیه شریفه امر حکومت را در یک کفه و همه رسالت را در کفه دیگر را قرار داده است: «فان لم تفعل فما بلغت رسالته » و این خود دلیل بر اهمیت حکومت و امامت در اسلام است .

در اینجا توجه به این نکته دراین آیه لازم است که قرآن همه جا رسول اکرم را به خطاب «یا ایها النبی » خطاب کرده است، و تنها دو بار در سوره مائده، که بنابر قول مشهور آخرین سوره نازله است، و عمدتا درباره مسائل سیاسی بحث می کند، دو بار آن حضرت را با «یا ایها الرسول » خطاب کرده است: یکی همین آیه مورد بحث، و دیگری آیه 41 از این سوره که در حقیقت آغاز بحث ولایت است، آن آیه چنین است:

«یا ایها الرسول لا یحزنک الذین یسارعون فی الکفر من الذین قالوا آمنا بافواههم و لم تؤمن قلوبهم و من الذین هادوا . . .» (3)

و این نوع خطاب که مسئولیت رسول را به عنوان رسالت در بر دارد، بر اهمیت امر حکومت می افزاید .

پس از این مقدمه که اهمیت و بلکه ضرورت برقراری حکومت اسلامی را در هر شرایطی در برداشت، می پردازیم به پاسخ سؤال اول شما:

شرایط حاکم اسلامی که من فهرست وار آنها را با ذکر یک جمله از علی علیه السلام در نهج البلاغه ابتداء ذکر می کنم، سپس یک خطبه را که شامل بخش عمده آن شرایط است می آورم:

شرط اول: عدالت است که در حقیقت، اساس حکومت اسلامی است، بلکه عدالت اساس خلقت است «بالعدل قامت السموات و الارض » علی علیه السلام درباره عدالت بسیار سخن گفته است از جمله:

«فان عطفک علیهم یعطف قلوبهم علیک و ان افضل قرة عین الولاة استقامة العدل فی البلاد» (4)

علی قسم یاد می کند که حق مظلوم را از ظالم می گیرد:

«و ایم الله لانصفن المظلوم من ظالمه و لاقودن الظالم بخزامته » . (5)

شرط دوم: امانت داری، مسئله این است که حاکم اسلامی نباید خود را قیم مردم و مالک اموال مردم بداند بلکه باید خود را امانت دار آنان بداند و همچنین حکومت را غنیمت و فرصت و طعمه ای برای خودش نداند، بلکه دیدگاه او نسبت به این منصب، امانت داری باشد، که خداوند و هم مردم، این امانت را به عهده او نهاده اند و او امانت دار خدا و مردم است، در این خصوص، امام می فرماید:

«و ان عملک لیس لک بطعمة و لکنه فی عنقک امانة و انت مسترعی لمن فوقک » . (6)

تو در حقیقت نماینده خداوند در بین رعیت هستی و حق خدا را که مافوق تو است در بین رعیت که زیر فرمان تو است اجرا می نمایی، البته می دانیم که در اصطلاح اسلامی (راعی و رعیت) به معنی ارباب و رعیت که در بین ما معنی ناخوش آیندی دارد نیست، بلکه به معنی سرپرست و مردم است .

شرط سوم: رعایت حق، حاکم در مقام فرمانروایی همواره باید حق را بر باطل برگزیند و از ضعفا حمایت نماید و همیشه طرفدار حق باشد و نه طرفدار قدرت و سنگر زورمندان . می فرماید:

«الذلیل عندی عزیز حتی آخذ الحق له و القوی عندی ضعیف حتی آخذ الحق منه » . (7)

شرط چهارم: صداقت و صحت عمل است حاکم باید در کار خود صادق و بی غل و غش باشد، و این غیر از شرط دوم و سوم است، امام می فرماید:

«و ان اعظم الخیانة خیانة الامة و افظع الغش غش الائمة » . (8)

همانا خیانت حاکم بزرگترین خیانتهاست که از فرمانروایان در حق امت سر می زند .

شرط پنجم: فروتنی و همگرایی با مردم، حاکم نباید خود را بالاتر از مردم بداند و به اصطلاح موضع (طاغوتی) به خود بگیرد .

علی علیه السلام به مالک اشتر می فرماید:

«فاخفض لهم جناحک و الن لهم جانبک و ابسط لهم وجهک » . (9)

علی علیه السلام خودش هم همین طور بود، هنگامی که در خلال یک محاکمه میان او و طرفش، حاکم به او گفت: - یا اباالحسن - و او را با کنیه خطاب کرد که احترام آمیز بود، آن حضرت ناراحت شد که چرا میان او و طرفش، تفاوت قائل شد و چرا طرفش را با کنیه خطاب نکرد .

بلی از دیدگاه علی، حاکم یک فرد از مردم است و نه یک سلطه گر .

شرط ششم: اهتمام به مشورت با اهل حل و عقد، و صاحب نظران است این یک وظیفه مهم از وظائف حاکم است و حتی رسول اکرم مامور به شور با مردم بود، ما بعدا در پاسخ سؤالی که در مورد اتهام برخی و نسبت استبداد دادن به جمهوری اسلامی و ولایت فقیه، در این خصوص مفصلا بحث خواهیم کرد و معنی شور حاکم را خواهیم دانست .

علی علیه السلام حتی در شرائط خاصی شور را در انتخاب خلیفه صحیح می دانست که متن سخن او از نهج البلاغه ذکر خواهد شد .

شرط هفتم و هشتم: علم و قدرت، حاکم باید نسبت به قلمرو کار خود عالم و قادر باشد، از روی علم و با قدرت حکومت کند، می فرماید:

«احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامر الله فیه » . (10)

شرط نهم: رعایت سنت، سنت یعنی قانون ثابت و دائم خدا و رسول، حاکم اسلامی باید آن را دقیقا رعایت کند و در اجرای آن سهل انگاری ننماید . در این خصوص می فرماید:

«فاذا حکم بالصدق فی کتاب الله فنحن احق الناس به و ان حکم بسنة رسول الله ص فنحن احق الناس و اولاهم بها» . (11)

این بود 9 شرط از شرائط حاکم اسلامی از دیدگاه نهج البلاغه، حال، اگر مجموع آنها را بنگریم شرط تقوی را هم که شرط دهم است در بر دارد . معلوم است اینها شرائط حاکم اسلامی است نه شرائط امامت که رکن آن عصمت است و این شاهد هم آهنگی با شرایط پیش آمده در دوران خلفا است .

و اینک در خطبه ذیل بیشتر آنها گرد آمده است:

«و قد علمتم انه لا ینبغی ان یکون الوالی علی الفروج و الدماء و المغانم و الاحکام و امامة المسلمین البخیل فتکون فی اموالهم نهمته و لا الجاهل فیضلهم بجهله و لا الجافی فیقطعهم بجفائه و لا الحائف للدول فیتخذ قوما دون قوم و لا المرتشی فی الحکم فیذهب بالحقوق و یقف بها دون المقاطع و لا المعطل للسنة فیهلک الامة » . (12)

خلاصه اینکه آدم بخیل نمی تواند حاکم اسلامی باشد، بخیل حقوق مردم را به خود اختصاص می دهد و از آنان دریغ می کند، و نیز نباید جاهل باشد که مردم را با جهلش گمراه می کند .

او با تصمیمهایی که می گیرد که موافق احکام شرع و به مصلحت امت نباشد، باعث تباهی امت است . و نیز باید حق شناس باشد و جفاکار نباشد، جفا تقریبا به همان معنی ظالم و ستمگر است، او با جفای خودش اموال مردم را مقاطعه می نماید، و منافعشان را به خود اختصاص می دهد . حاکم، ترسو هم نباید باشد، در موازنه بین دولتها و امتها، از روی ترس طرف قوی را بگیرد، مثلا بگوید: حالا که آمریکا ابرقدرت جهان است، باید از او چشم بزنیم، در حالی که با دیگران رفتار یکسان داشته باشد و از هیچکس نترسد .

همچنین اهل رشوه و ساخت و ساز، و حق و حساب نباشد، که حقوق مردم را ضایع می کند، سنت را هم باید تعطیل نکند یعنی کاملا به آن پای بند باشد و گرنه باعث هلاکت مردم می شود .

علی علیه السلام در آغاز این خطبه انگیزه خودش را از تصدی مقام حکومت بیان می کند که تنها احقاق حق است و لاغیر .

البته این خطبه تنها نمونه ای از شرائط حاکم و آداب حکمرانی را در بر دارد; و اگر شرائط و آداب حکمرانی را به طور کامل خواسته باشیم باید فرمان امام را به مالک اشتر مدنظر قرار دهیم .

اینک لازم است به مناسبت یک نکته را در باب شرائط حاکم اسلامی از دیدگاه اهل سنت بیان کنم: زیرا شیعیان تصور می کنند که اهل سنت در حاکم اسلامی هیچ شرطی را قائل نیستند و هر قلدر ستمگری از دیدگاه آنان می تواند خلیفه و حاکم و فرمانروای مسلمانان باشد، در حالی که آنان در کتابهای (احکام سلطانیه) که مسائل سیاسی را در بر دارد، شرط می کنند که حاکم باید فقیه عالم توانا و عادل باشد، که اگر امکان داشته باشد باید مردم حاکمی با این شرایط را انتخاب کنند، ولی آنها می گویند: اگر چنین نشد، و کسی با قدرت حکومت را قبضه کرد بدون اینکه واجد شرائط باشد، ما در برابر آن چه وظیفه ای داریم؟

آنها فتوا داده اند که در برابر او نباید کسی قیام کند زیرا باعث اختلال نظام و ایجاد اضطراب می شود، بلکه باید مادامی که این حاکم به حکم خدا تن دهد، از او اطاعت کرد، ولی اگر برخلاف حکم خدا رفتار کرد، دیگر اطاعت از او واجب نیست زیرا لاطاعة لمخلوق فی معصیة الله، و اگر ملاحظه کنند ماندن او در منصب حکومت، باعث از میان رفتن اسلام است، و به اصطلاح بیضه اسلام در خطر است در اینجا می شود علیه او قیام کرد، البته در صورت امکان .

این نظر فقهی اهل سنت است، ولی شیعیان غالبا از این فتوی بی خبرند و در کتابها ردیه آن را نمی نویسند، در حالی که عمل علمای اهخل سنت و پیروان آنان تا جایی که قدرت داشته در همین بوده است، و در برابر سلاطین و حکام تسلیم بودند، مگر از ناحیه آنان خطری برای اسلام احساس می کردند .

بدیهی است که وعاظ السلاطین و علمای درباری هم بسیار بودند که این حکم را در نظر نمی گرفتند و در هر حال حامی سلاطین جور بودند . و از این لحاظ، فرقی بین علمای درباری سنی و شیعه نبوده است .

صرف نظر از این قماش از علما، به نظر می رسد حتی روش علمای دین دار و متعهد شیعه هم در قبال نحکام نامشروع تا حدی که اصل اسلام را در خطر نمی دیدند همین بودهخ است، یعنی در برابر آن احکام قیام نمی کردند، اما در پنهانی حکومت آنان را غیرشرعی می شمردند، و اطاعت از آنان را واجب نمی دانستند .

اما غالبا در این مورد تقیه را واجب می دانستند .

حال می توان حرکت مشروطیت را قیام در قبال حکام جور دانست، کما اینکه نهضت امام خمینی و پدیده انقلاب اسلامی قطعا چنین بوده است .

اگر ممکن است در زمینه قلمرو و نفوذ رهبری در اسلام نسبت به امور سیاسی و اجتماعی اگر مطلبی مدنظر هست، بفرمائید .

بله، این سوال هم خیلی مهم است: از نظر قرآن و به عقیده علمای اسلام و عموم جامعه اسلامی اختیارات رسول اکرم، در حدود احکام الهی، محدودیتی و حد و مرزی نداشته است، و او نیز مانند دیگران باید حکم خدا را اطاعت می کنند، از این گذشته در کلیه مسائل سیاسی و مالی و اقتصادی و جز آنها در چهارچوب مقررات اسلامی دستش در همه زمینه ها باز است، و آنچه را صلحت بداند بدان عمل می کند . و نباید پنداشت که آن حضرت، تنها امام جمعه و جماعت تعیین می کند و دیگر کاری به مسائل اقتصادی و سیاسی و جنگ و صلح ندارد . این تصور خلاف ضرورت اسلام است، و انکار آن، انکار ضروریات اسلام شمرده می شود و حکم آن هم معلوم است .

شیعیان همین عقیده را درباره ائمه اهل بیت علیهم السلام دارند، ولایت ائمه را محدود نمی دانند جز همان مرزهای احکام الهی - حال کسانی که قائل به ولایت مطلقه فقیه هستند آنها همین گستره را برای فقیه جامع الشرایط که به مقام رهبری رسیده و به اصطلاح حاکم مبسوط الید شمرده می شود، قایل هستند . آنان می گویند: اختیاراتی که رسول اکرم به عنوان حاکم، و نه به عنوان شارع، و ائمه به عنوان حاکم، و نه به عنوان امام معصوم داشته اند عینا فقیه مبسوط الید که جانشین امام است آنها را دارا می باشد و دستش در همه زمینه ها باز است، و از لحاظ قلمرو حکومتش نامحدود است، و کسی نمی تواند به او بگوید: شما فقط در زمینه عبادات حکم صادر کنید، و کارهای دیگر مملکت را چنانکه می گویند به ما واگذار کنید و به تعبیر مخالفان انقلاب اسلامی در آغاز انقلاب سنگر شما مسجد است نه کرسی ریاست جمهوری و نخست وزیری که در پایان مصاحبه در این باره به تفصیل بحث خواهیم کرد .

بنا به صریح آیه

«اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم » . (13)

لب ولایت در اسلام اطاعت است اینکه پیغمبر اولی به نفوس مردم و احق از خودشان است، یعنی اطاعتش در آنچه امر کند واجب است، همچنین امام ولایت دارد یعنی اطاعتش واجب است، فقیه ولایت دارد یعنی اطاعتش واجب است، البته در چهارچوب احکام الهی، و جز آن حد و مرزی ندارد . یعنی باید نظر او را بر نظر خود مقدم بدارند و این امر با مساله شورا مخالفت ندارد .

و مستلزم استبداد نیست علی علیه السلام می فرمود:

«فوالله انی لاولی الناس بالناس » . (14)

در خصوص وظائف متقابل حاکم اسلامی و مردم مسائل بسیار مهمی وجود دارد لطفا توضیح بفرمائید .

بلی این مساله مهمی است که علی علیه السلام وقتی می خواهد حقوق والی را بر مردم و رعیت بیان کند، به صورت متقابل بیان می کند یعنی می گوید:

من بر شما این حقوق را دارم و شما هم بر من این حقوق را . این بیان کردن حقوق متقابل خیلی معنا دارد: اولا به ذهن مردم نمی رسد که بگویند عجب آدم قلدر و مستبدی است که فقط حقوق خودش را می گوید، و از حقوق ما دم نمی زند . این خود یک نوع عدالت و برابری حاکم با رعیت، و رهبر با مردم است، و با شرایطی که قبلا در مورد حاکم اسلامی گفتیم کاملا انطباق دارد، امام در این خصوص می فرماید:

«ایها الناس ان لی علیکم حقا و لکم علی حق فاما حقکم علی فالنصیحة لکم و توفیر فیئکم علیکم و تعلیمکم کیلا تجهلوا و تادیبکم کیما تعلموا و اما حقی علیکم فالوفاء بالبیعة و النصیحة فی المشهد و المغیب و الاجابة حین ادعوکم و الطاعة حین آمرکم » . (15)

این نکته از لحاظ روان شناسی هم بسیار مهم است که امام در هنگام توضیح این حقوق متقابل، اول سراغ حق مردم می رود که وقتی حقوق خودش را بیان می کند، مردم تحمل کنند، و در حالی که امام اعتراف به حقوق آنان بر خودش دارد به سخنش گوش فرا دهند، و حقوق رهبر و فرمانروایشان را بر خود، از او بشنوند، حال ببینیم مردم بر او چه حقی دارند:

حق اول شما بر من همانا نصیحت برای شما است . نصیحت در اینجا به معنی موعظه و توصیه نیست، بلکه به معنی خیرخواهی است، همواره باید حاکم، خیرخواه مردم باشد و مصالح آنان را رعایت کند، این حق مشترک میان امیران و مردم، و حاکمان و حکم پذیران است، مردم هم باید دائما مصالح حکام خود را مدنظر داشته باشند زیرا مصالح او در حقیقت مصالح خود آنها است و لهذا امام در حق خود بر مردم می گوید: (النصیحة فی المشهد و المغیب) .

یعنی چه در حضور حاکم و چه در غیاب او منافع و مصالح او را رعایت کنید، تهمت را از او دفع، و از شخصیت و احترام او دفاع نمایید . پس فرمانروا و فرمان پذیر هر دو باید متقابلا خیرخواه هم باشند .

حق دوم شما بر من آنست که (فیی ء) یعنی اموال بازیافته از دشمنان را که همه مردم در آن به طور یکسان سهیم هستند بین شما عادلانه تقسیم کنم (فیی ء) غیر از غنائم جنگی است که به جنگجویان اختصاص دارد، حقوق و اموال دولتی در فقه اسلامی مقررات خاصی دارد .

حق سوم و چهارم شما بر من که حق معنوی است و بسیار مهم است همانا تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش شما است، در اسلام حاکم تنها به معیشت و مسائل سیاسی و اقتصادی کار ندارد، امر تعلیم و تربیت مردم را هم به عنوان حق واجب مردم بر حاکم، به عهده دارد، لهذا می فرماید:

شما را تعلیم دهم تا نادان نمانید و تربیتتان کنم تا از آداب انسانی اسلامی، آگاه گردید .

اینها که گفته شد مجموعه و فهرست کلی حقوقی است که مردم بر حاکمان دارند، و عبارت است از حقوق فرهنگی، و حقوق سیاسی و اجتماعی، که همان خیراندیشی و مصلت سنجی برای مردم، و حقوق اقتصادی است .

در مورد حقوق سیاسی و اجتماعی، حاکم باید مصالح مردم را بر مصالح شخصی خود، مقدم بدارد، و مصالح ملت را فدای مصالح خود نکند . همچنین در حقوق اقتصادی از مال مردم و سهم مقرر آنان در اموال عمومی به نفع خود سوء استفاده نکند و سهم بیشتری برای خود و قوم و قبیله و خویشانش، از آن اموال بر ندارد .

آنگاه امام، به شمردن حقوق خود بر مردم می پردازد:

اولین حق من بر شما وفای به بیعت است (فالوفاء بالبیعة) متاسفانه فرصت نیست که من در اینجا از نقش مهم بیعت، در سازمان یافتن امور سیاسی و حکومتی، صحبت کنم . در اسلام حاکم و رهبر سیاسی با بیعت مردم با او روی کار می آید، و پیوند او با مردم، و متقابلا مردم با او مستحکم می گردد، مردم در خلال بیعت متعهد می شوند که به فرمان او تن دهند، و از اطاعت او سرپیچی ننمایند، مگر اینکه او از فرمان خدا سرپیچی نماید .

بلی، تا مردم با حاکم بیعت نکرده اند، فرمان او گردنگیرشان نمی گردد، اما همین که با او بیعت به حکم رانی کردند حکومت او برایشان مشروعیت پیدا می کند، و اطاعت از او شرعا واجب می گردد . لذا رسول اکرم هم در موارد عدیده از جمله قبل از صلح حدیبیه در سال ششم هجرت که برای انجام عمره به سمت مکه عزیمت فرمود و مشرکان مانع ورود او به مکه شدند، برای استحکام کار خود در امر جنگ با کفار یا صلح با آنان، از مردم بیعت گرفت، آنگاه تن به صلح با مشرکان داد که طبق قرار صلح از همان محل که (حدیبیه) نام داشت بدون انجام عمره به مدینه برگشت، و این امر بر مسلمانها بسیار گران آمد، ولی براساس یعت با او تسلیم آن صلح و پی آمدهای آن شدند . این بیعت، تا آن حد مهم و کارگشا بود که خداوند در سوره فتح که در رابطه با این صلح نازل گردیده، دو بار از این بیعت به عظمت و با تقدیر از مسلمانان، یاد می کند:

«ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله ید الله فوق ایدیهم » . (16)

تا آخر که نکات جالبی را در بر دارد .

«لقد رضی الله عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشجرة » . (17)

تا آخر که این آیه نیز نکات جالب تری را در بردارد . بحث بیعتهای مکرر مسلمانها با رسول اکرم، از جمله بیعت اول و دوم انصار با آن حضرت (که بنام بیعت عقبه اول و دوم نامیده می شوند)، پیش از هجرت به مدینه از لحاظ تاریخ اسلام از اهمیت بسیاری برخوردار است .

علی علیه السلام در سخنان خود بارها درباره بیعت که شیرازه همه امور حکومت است بارها سخن گفته است . (18)

به همین خاطر، رسول اکرم در صحرای غدیر از مردم برای علی بیعت گرفت و تنها به اعلان ولایت علی علیه السلام بر مردم، اکتفا نکرد .

بخاطر دارم در اوائل انقلاب، نامه ای به مقام معظم رهبری (که در آن وقت ریاست جمهوری را به عهده داشتند) نوشتم که حق بود در قانون اساسی، دو نکته مهم می آمد: یکی بیعت مردم با رهبر، و دیگر مشورت رهبر با مردم در مسائل مهم، زیرا بیعت به عنوان یک حق از جانب رهبر بر مردم، به حکومت او مشروعیت می بخشد، و مردم را وادار به اطاعت از او می کند، کما اینکه مشورت رهبر با مردم، به عنوان یک حق متقابل مردم بر رهبر، شبهه استبداد را از بین می برد . البته گاهی به عنوان شعار از بیعت نام می برند و نیز اصل اعتبار و رای مردم در قانون اساسی آمده است که خود یک نوع مشورت با مردم به شمار می آید، اما به نظر می رسد شفافیت و صراحت لازم را ندارد .

در هر حال، از تاریخ صدر اسلام به دست می آید که بیعت مردم با خلفا هر چند چندان صلاحیت نداشتند مانند حلقه ای به گردن مردم بر آنان سنگینی می کرد، و بسیار دشوار بود که بیعت را بشکنند .

مساله بیعت حتی پیش از اسلام هم در بین عرب جاهلی مایه اصلی قراردادها بود، و هنگامی که بیعتی واقع می شد، نسبت به او تسلیم بودند و نقض بیعت، کار بسیار ناروایی شمرده می شد .

این بیعت با رهبری در حقیقت قرارداد اطاعت و وفاداری است، حال اگر می گوییم مردم در نظام ولایت فقیه و در جمهوری اسلامی باید از رهبر اطاعت کنند، این حق او است که طبق قرارداد، مردم آن را پذیرفته و به آن ملتزم شده اند، این امر فرض نظام اسلامی است و در نظامهای دیگر دنیا نظیر ندارد .

لهذا در تاریخ سیاسی اسلام، همواره حاکمان از مردم بیعت می گرفتند حتی این رویه هنوز هم در سطح محدودی در عربستان و شاید در برخی از نقاط دیگر که می خواهد سنتهای اسلامی را به کار بندند معمول است . پس، حق اول حاکم بر مردم یا به اصطلاح (امام بر رعیت) وفای به بیعت است .

حق دوم، همان طور که قبلا گفتم حقی است متقابل بین طرفین یعنی نصیحت و خیرخواهی مردم نسبت به حاکم، در برابر خیرخواهی حاکم نسبت به مردم . این حق متقابل رشته پیوند میان دولت و مردم است در اسلام، خیرخواهی مردم از حاکم تملق گویی و تعریف و تمجید از او نیست، بلکه حفظ حاکمیت و رعایت مقام رهبری او است، که مایه وحدت است و به اصطلاح امروز (ضامن وحدت ملی است) .

و این حق چه در حضور یا در غیاب حاکم، و در پنهان و آشکار باید از سوی مردم نسبت به حاکم رعایت شود: «النصیحة فی المشهد و المغیب » .

حق سوم: اجابت دعوت حاکم است که هرگاه آنان را برای کاری اعم از جنگ و صلح یا فعالیت اقتصادی و سیاسی بخواند، اجابت او مانند نماز و روزه و فرائض دیگر شرعا واجب است، این حق ناشی از حق اول یعنی وفای به بیعت است .

حق چهارم ناشی از بیعت است و آن اطاعت از فرمان رهبر، همان طور که قبلا گفتم و بعدا هم خواهم گفت و بر آن تاکید کرده، اطاعت از رهبر، استبداد نیست و یا به گفته برخی که ولایت فقیه را لمس نکرده اند و (حاکی از قیم بودن رهبر بر مردم، نیاز مردم به قیم نیست) بلکه عبارت از حقیقت بیعت، و التزام به ولایت ولی امر است وفای به عهد و صداقت در قول و قراری است که هنگام بیعت، مردم به عهده گرفته اند .

می پذیرم که این مفاهیم در حکومتهای موجود جهان ما وجود ندارد، و لهذا کسانی که حقوق بین الملل را خوانده اند، یا از نظامهای دموکراتیک و پرزرق و برق دنیا اطلاع دارند، این نظام را بر نمی تابند و آن را صریحا در سخنرانیها و نوشته های خود (استبداد) و گاهی (استکبار) و امتیازطلبی و انحصارطلبی و در ردیف نظامهای سلطنتی استبدادی به شمار می آورند، و از این نکته غفلت دارند که اطاعت از رهبر در حدود مقررات اسلامی، حقی است که در ضمن بیعت با او شرعا و قانونا به آن ملتزم شده اند، و تخلف از آن قانونا جرم است، و اخلاقا نامردی و جفا است .

در این باب هر چه توضیح دهیم کم است، زیرا ذهنیتهای بسیاری از روشنفکران ما تنها به همان سنتهای غربی آشنایی دارد و لب و روح نظام حکومت اسلامی را که پایه گذار آن خدا و رسول است درک نکرده اند و شاید هم تقصیر نداشته باشند زیرا بقدر کافی در این باب، کار نشده است .

نتیجه اینکه علی علیه السلام در این چند سطر، چند حق برای مردم نسبت به حاکم، و چهار حق هم برای حاکم نسبت به مردم ذکر کرده است که یکی از آنها یعنی خیرخواهی و رعایت منافع یکدیگر میان آنان مشترک است .

علی علیه السلام در جای دیگر، (19) این حقوق متقابل را با اندکی تفاوت به عنوان فرضیه ذکر فرموده که شایسته است بدون شرح و بسط، یاد شود: می گوید:

«انه لیس علی الامام الا ما حمل من امر ربه الابلاغ فی الموعظة و الاجتهاد فی النصیحة و الاحیاء للسنة و اقامة الحدود علی مستحقیها و اصدار السهمان علی اهلها» .

تا اینجا، پنج حق مردم به عنوان، وظیفه امام بیان شده است، که همه را به فرمان خدا به عهده گرفته است: ما حمل من امر ربه . و شامل حقوق اخلاقی و فرهنگی و اقتصادی و قانونی: (الاحیاء لسنة) و قضایی است: (اقامة الحدود علی مستحقیها) .

در برابر آن، وظایف مردم را نه به عنوان حق حاکم بر رعیت بلکه به عنوان تکالیف شرعی مردم یاد می کند:

«فبادروا العلم من قبل تصویح نبته » .

یعنی پیش از آنکه سر سبزه های علم خشک شود، یعنی از طراوت آن کاسته شود -

و من قبل ان تشغلوا بانفسکم عن مستثار العلم من عند اهله

یعنی پیش از آنکه با پرداختن به کارهای خود از بهره گرفتن دانش از اهلش باز مانید و انتهوا عن المنکر، و تناهوا عنه، فانما امرتم بالنهی بعد التناهی .

علی علیه السلام این سه وظیفه فرهنگی و اجتماعی (یعنی آموزش و نهی از منکر و خودداری از منکر قبل از نهی دیگران) را در قبال پنج وظیفه امام برشمرده است .

این دو خطبه دیدگاه امام علی علیه السلام را در حقوق متقابل حاکم و رعیت و فرمانروایان و فرمان پذیران تا حدودی ترسیم می نمایند .

حضرت استاد، تحلیلهای مختلفی درباره این سؤال که خدمتتان عرض می کنم وجود دارد که چرا حضرت علی علیه السلام که به عنوان حاکم شرعی منصوب شده بودند از حق خودشان صرف نظر کردند . بعضی ها می گویند: به علت جوانی حضرت علی (ع) در مساله خلافت کنار زده شدند . اینها را اگر ممکن است توضیح بفرمایید؟

بله این سؤال خیلی مهم است و به نظر من در راس مسائل سیاسی اسلام است که میان فریقین یعنی شیعه و اهل سنت همواره وجود داشته و دارد و باعث بحثها، کشاکشها و جنگها و نزاعها و دشمنی ها و رد و بدلهای علمی و اجتماعی گردیده است، و در طول تاریخ اسلام، در حوادث مهم سیاسی و اجتماعی، نقش داشته، و عمدتا دست مایه فرمانروایان و حاکمان ستمکار، و نیز از طرف علمای فریقین از نحله های مختلف، چه به عنوان دفاع از حق و حقیقت، و چه به انگیزه پاسداری از حکام زمانه، ولو به ناحق، از سوی وعاظ السلاطین و علمای درباری .

حال دنبال کردن این مساله از سوی طرفین به هر انگیزه ای که باشد، طرفین بر گفته خود دلیل دارند . شیعه ادله فراوان از روایت و آیات به خصوص حدیث متواتر (غدیر) و فرازهایی از نهج البلاغه، به خصوص خطبه شقشقیه را، مورد استناد قرار می دهد، اهل سنت با انکار یا توجیه آن ادله، بر عمل صحابه و مهاجر و انصار پس از رحلت رسول اکرم، و با استناد به روایت و آیات در فضل صحابه، بخصوص مهاجرین و انصار و نیز به حوادث تاریخی و روایت در فضیلت ابی بکر و دیگر خلفا، هر کدام بدین وسیله گفته خویش را ثابت می کنند . مقالات و کتابهای طرفین در این مسئله از حد احصاء گذشته و هنوز هم ادامه دارد که من نمی خواهم در این امر وارد شوم و حق مطلب هم به یک مقاله یا در یک مصاحبه اداء نمی شود، اصولا از پاسخ سؤال شما خارج است . سؤال این است که چرا علی (ع) را از حقش محروم کردند، یا او خود از آن کناره گرفت؟

من می خواهم پاسخ سؤال را از خلال نهج البلاغه بدهم .

اتفاقا همین سؤال را از علی (ع) کردند و او پاسخ گفت: مردی از او سؤال کرد چطور شد قوم شما، شما را از این مقام (خلافت) کنار زدند و در حالی که شما سزاوارتر به آن بودید؟

علی می فرماید: بلی توقع این سؤال را داری حال بدان که بلی ما احق به این مقام هستیم:

«و نحن الاعلون نسبا و الاشدون بالرسول (ص) نوطا فانها کانت اثرة شحت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرین و الحکم الله و المعود الیه القیامة » . (20)

خلاصه اینکه ما از لحاظ نسب و حسب نزدیک تر به رسول خدا هستیم لکن کسانی فرصت طلب آن را به خود اختصاص دادند و کسان دیگر هم با سخاوت از آن صرف نظر کردند . و داوری از خداست در قیامت .

امام علیه السلام مطلب را در اینجا مانند چند جای دیگر سربسته و بدون اینکه نام کسی را ببرد بیان فرموده است، این سخن، خلفا را زیر سؤال می برد . اما مطلب را باز نمی کند برای اینکه دیگران هم هستند و می شنوند و علی نمی خواهد سپاه خویش را از خودش برنجاند و آنان را از دور خویش پراکنده نماید، زیرا مردم هنوز غالبا خلفای پیش از او را بر حق می دانند و با او به عنوان خلیفه چهارم بیعت کرده اند، من این مطلب را در مقاله «امام علی و خدمت اسلامی » که برای ستاد سال امام علی فرستادم، شرح داده ام .

و گفته ام که از خطبه شقشقیه استفاده می شود حتی ابن عباس که پسرعمو و از طرفداران آن حضرت است، آن مطلب را از علی (ع) به آن صراحت نشنیده بوده، و نوشته ام که علی علیه السلام اصحاب خود را با کنایه و اشاره مورد عتاب قرار داده که شما درگذشته مواضعی را اتخاذ کردید که مورد پسند من نبود، به آن مقاله رجوع شود .

خوب، این یک دیدگاه است که همواره شیعیان آن را اتخاذ کرده اند، و بر آن اصرار می ورزند و البته حق است، منتها در مقام توضیح و بیان این حقیقت چنانچه سایر گفته های علی علیه السلام را چه در نهج البلاغه، و چه در جاهای دیگر و هم نحوه رفتار آن حضرت را با خلفای پیش از خود به خصوص با شیخین از نظر دور داشت .

بلی همواره شیعه درباره امامت علی علیه السلام این دیدگاه صریح و آشتی ناپذیر را داشته و دارند ولی بدون در نظر گرفتن دیگر سخنان حضرت علی علیه السلام در خصوص خلافت خودش و خلافت خلفای پیش از خود، و هم بدون توجه به مسائل تاریخی و زمینه هایی که برای دیگران به خصوص برای ابوبکر در میان صحابه موجود بوده است . اینجانب پس از بررسی ممتد این قبیل مسائل لااقل نه به طور یک عقیده قطعی بلکه به عنوان یک نظر قابل بررسی بخاطرم رسیده که مسئله خلافت دارای دو مرحله و دو اولویت بوده است: اولویت اول همان التزام به نص برخلافت و امامت علی علیه السلام و خاندانش که شواهد و دلایل آن، فراوان و غیرقابل انکار است و در نهج البلاغه هم شواهدی بر آن وجود دارد هر چند، داستان غدیر در آن دیده نمی شود مگر به اشاره به همان علت که گفته شد و آن ملاحظه عواطف مردم نسبت به خلفای پیش از آن حضرت می باشد .

اما اولویت دوم که در شرایط خاص از قبیل فقدان زمینه اجتماعی برای نیل به اولویت اول یا سرپیچی جامعه اسلامی و اکثریت مردم به هر دلیل از آن از بابت ضرورت و به خاطر جلوگیری از حرکت منافقان که با اصل اسلام مخالف بودند، و خطر غلبه آنان بر حوزه اسلامی پس از رسول اکرم بنا به شواهد تاریخی و نصوص فراوان آیات قرآن و روایت، قطعی به نظر می رسید، در چنین صورتی شورای اهل حل و عقد و انصار و مهاجر که می توانست جلوی منافقان و مرتدان و هم یهود و نصاری را که از اسلام زخم خورده بودند و انتظار فوت پیغمبر را می کشیدند، بگیرد .

چاره این بود و علی علیه السلام هم برای آن، با وجود این شرایط اعتبار قائل بود، و عملا برای حفظ اسلام به آن تن داد، حال این اولویت دوم را می توان به دو گونه توجیه کرد:

اول: بگونه (ترتب) - یعنی از راه همان مسئله مهم اصولی که دو حکم متضاد می توانند در طول هم و مترتب بر هم وجود داشته باشند . حکم اول مطلق است و حکم دوم مشروط به عصیان حکم اول است، یعنی اگر مکلفین به حکم اول سر نهادند، نوبت به حکم دوم نمی رسد و اگر آن را عصیان کردند حکم دوم به لحاظ اهمیت موضوع فعلیت پیدا می کند . مسلمانان مکلف بودند به خلافت علی علیه السلام پس از رحلت رسول خدا تن بدهند ولی آنان گناه کردند در این صورت تکلیف دوم یعنی تشکیل خلافت با اجماع مهاجر و انصار، که طبعا مراد پیروی از اکثریت است، نه اجتماع کلی، و نباید سراغ تخلف افراد محدود رفت تا اجماع را خدشه دار کرد این که فعلیت و مشروعیت پیدا می کند، به لحاظ موقعیت خطیر اسلام در آن هنگام - بلی این وجه، صحابه را تبرئه نمی کند و لااقل بعضی از آنان را که نقش عمده در قضیه خلافت داشته اند مسؤول می داند . و بدین لحاظ خشم و کینه هواخواهان علی (ع) و اهل بیت را ملحوظ می دارد .

دوم: نه بگونه مترتب و قبول تقصیر و مسؤولیت مسببان اصلی، بلکه از باب ضرورت و عدم امکان عمل به اولویت اول، و نبودن زمینه لازم برای پیاده کردن آن، و عمل به نص، که من بعدا در این خصوص بحث می کنم .

حال، شواهد اولویت دوم در نهج البلاغه:

1 - علی علیه السلام به معاویه می نویسد:

«انه بایعنی القوم الذین بایعوا ابا بکر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم علیه فلم یکن للشاهد ان یختار و لا للغائب ان یرد و انما الشوری للمهاجرین و الانصار فان اجتمعوا علی رجل و سموه اماما کان ذلک لله رضا فان خرج عن امرهم خارج بطعن او بدعة ردوه الی ما خرج منه فان ابی قاتلوه علی اتباعه غیر سبیل المؤمنین و ولاه الله ما تولی » . (21)

در این نامه امام صریحا اجماع مهاجرین و انصار را بر امامت کسی، باعث مشروعیت آن دانسته، از جمله آن را مصحح خلافت خود می داند، و آن را مورد رضایت خدا و باعث طعن بر مخالفین آن، و حتی حلال بودن قتال با آنان می داند . حال، ممکن است کسی بگوید: این یک حجت بر معاویه است که شورای مهاجرین و انصار را راه انتخاب خلیفه می دانسته است و دلیل نیست که آن حضرت، این شرط را اولویت دوم می دانسته و آن را مشروع می داند، خوب این یک احتمال است، چه مانع دارد که همان طور که گفتم علی علیه السلام آن ضرورت را باعث حکم ثانوی می دانسته، مانند همه احکام و عناوین ثانویه .

2 - در هنگام تصمیم شورای شش نفری بر بیعت با عثمان فرمود:

«لقد علمتم انی احق الناس بها من غیری - علی باز هم مساله احقیت را مطرح می کند الله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جور الا علی خاصة » . (22)

امام در اینجا همراه اعتراض به اهل شورا و تذکرش به احقیت و اولویت خود برای خلافت، سرانجام از باب رعایت مصلحت مسلمین تسلیم خواست شورا می شود .

3 - علی علیه السلام از قبول خلافت اظهار بی میلی می کند:

«و الله ما کانت لی فی الخلافة رغبة و لا فی الولایة اربة و لکنکم دعوتمونی الیها و حملتمونی علیها» . (23)

پیداست این خلافت، همان اولویت دوم است که به آن راغب نیست، ولی بالاخره آن را مشروع می داند و به آن تن می دهد . این عدم رغبت وی به خلافت در نهج البلاغه مکرر آمده است و این خلافت همان اولویت دوم است و گرنه اولویت اول محقق نگردیده و به علاوه آن یک سمت الهی است که رها کردنی نیست و نمی توان از آن شانه خالی کرد .

4 - علی علیه السلام حضور جماعتی را به شکل گرفتن بیعت کافی می داند و اجماع همه مسلمانان را به آن لازم نمی داند بلکه آن را ناممکن دانسته است .

«و لعمری لئن کانت الامامة لا تنعقد حتی یحضرها عامة الناس فما الی ذلک سبیل و لکن اهلها یحکمون علی من غاب عنها ثم لیس للشاهد ان یرجع و لا للغائب ان یختار . . .» . (24)

5 - علی علیه السلام به طلحه و زبیر و اصحاب جمل احتجاج می کند که با او بیعت کرده بودند و این بیعت، گردنگیر آنان است، با این که بیعت برخلافت او پس از خلفای ماقبل بوده و نه بر امامت او می فرمایند:

«و ابرزا حبیس رسول الله ص لهما و لغیرهما فی جیش ما منهم رجل الا و قد اعطانی الطاعة و سمح لی بالبیعة طائعا غیر مکره . . .» . (25)

6 - باز هم علی علیه السلام از بیعت مردم با خود می گوید:

«و بسطتم یدی فکففتها و مددتموها فقبضتها . . .» . (26)

اصولا خطبه های علی غالبا پس از خلافت او ایراد گردید . و لهذا جو اولویت دوم بر آنها حاکم است به طوری که به اولویت اول یعنی امامت مخصوص خود با اشاره سخن می گوید اما نسبت به اولویت دوم که همان اجماع اهل حل و عقد است صریحا و بارها صحبت نموده است، به هر حال علی علیه السلام بارها، تکیه بر بیعت مردم با او با مخالفانش احتجاج می کند که حاکی از مشروعیت اولویت دوم است، بلکه باید گفت علی ضوابط این اولویت را هم برای اولین بار در تاریخ خلافت اسلام بیان نموده است مثل اینکه میزان رای حاضران در مدینه یا در جلسه بیعت است، و آن بیعت بر غائبان از آن حجت است، و آنان نمی توانند به عذر عدم حضور در آن جلسه آن را رد کنند، و نیز اجماع کل بر بیعت، شرط در مشروعیت آن نیست، از جمله به نظر می رسد علی علیه السلام بر رای مهاجرین و انصار بیشتر تکیه می کند .

حال، اگر این اولویت دوم را به هر دلیل بپذیریم، مسلما همین اولویت پس از رحلت رسول اکرم حاکم گردیده و علی هم بالاخره به آن تن داد، و با خلفا بیعت، و بلکه با آنان در کارها به جد، همراهی و همکاری فرموده است .

در این خصوص علاوه بر فرازهایی از نهج البلاغه که فرصت ذکر آنها نیست تنها به یک نامه از آن حضرت که در کتاب «الغارات » نوشته ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی اصفهانی در گذشته با ساله 283 ه» آمده بسنده می کنیم .

نویسنده کتاب از خاندان ابوعبیده ثقفی و مختار ثقفی است، تشیع در این خاندان بسیار عمیق است و نوشته اند که او اول زیدی بوده و بعدا به اثنی عشری روی آورده و کتاب خود را که در کوفه - محل سکنای او و خاندانش - تالیف کرده بود، بدان جهت که اهل اصفهان در آن تاریخ، بیش از جاهای دیگر با علی علیه السلام عداوت داشته اند آن را در اصفهان روایت کرد، و حتی دعوت احمدبن محمدبن خالد را از قم نپذیرفت که به قم هجرت نماید، این کتاب از نفائس مآخذ تاریخی شیعه است که مرحوم میرجلال الدین محدث ارموی با تصحیح و تعلیقات خود در دو مجلد آن را احیا کرد، و از انتشارات انجمن آثار ملی است به مقدمه آن کتاب رجوع شود .

در این کتاب آمده است که پس شهادت محمدبن ابی بکر، عده ای از اصحاب خاص علی علیه السلام مانند عمروبن حمق، حجربن عدی، حبة العریی، الحارث الاعور، و عبدالله بن سباء (نام عبدالله بن سبا در ردیف بزرگان اصحاب علی (ع) و در چنین نامه تاریخی قابل ملاحظه است مخصوصا برای منکران وجود چنین کسی) بر آن حضرت وارد شدند، در حالی که مصر بدست معاویه افتاده و علی علیه السلام در غم و اندوه فرو رفته بود، آنان به حضرت عرض کردند برای ما روشن و صریح بگو رای و گفتار خودت را درباره ابوبکر و عمر . علی فرمود: آیا شما از همه کارها فارغ گردیده اید که چنین سؤالی را مطرح می کنید در حالی که این مصر است که (از سوی معاویه) فتح شده و شیعیان من در آنجا کشته شده اند؟

با این همه من نامه ای را برای شما می نویسم و به پرسش شما پاسخ می گویم، و از شما می خواهم که پس از این، حق مرا که تاکنون نشناخته و آن را ضایع کرده اید، محافظت نمایید . این نامه را بر شیعیان من بخوانید و یاوران حق باشید .

پیش از اینکه به اصل نامه بپردازم، این نکته را یادآور می شوم، چطور این نخبگان اصحاب علی (ع) تا آن هنگام، که حدودا سه سال و یا بیشتر، از دوران خلافت آن حضرت گذشته، و جنگهای جمل و صفین و نهروان را پشت سر گذاشته اند، از عقیده علی درباره ابوبکر و عمر و بلکه از اصل حق ولایت و امامت منصوص او، بی خبر مانده اند و حال اگر آنان از این حقایق بی خبرند، پس توده مردم که با آن حضرت به عنوان خلیفه پس از عثمان بیعت کرده اند چگونه از آن آگاه باشند؟ این مطلب که شواهد فراوانی در تاریخ صدر اولی دارد شاهد گفته ما است که در مقاله - امام علی علیه السلام و وحدت اسلامی شرح داده ام که به نظر می رسد مساله غدیر در عصر خلفا تدریجا به دست فراموشی سپرده شده بود، و علی علیه السلام در هنگام خلافت خود، آن را احیا کرد .

بیشتر سندهای حدیث غدیر، هم به داستان استشهاد آن حضرت در (رحبه مسجد کوفه) بر می گردد .

و اینک چند جمله از متن نامه علی علیه السلام که پس از حمد و ثنای الهی و شرح بعثت رسول اکرم، و کلیات فرائض و احکام، و بیان وضعیت عرب در جاهلیت، و نیز ذکر مصیبت جان فرسای رحلت پیغمبر، می فرماید:

(فلما مضی لسبیله تنازع المسلمون الامر من بعده، فو الله ماکان یلقی فی روعی، و لایخطر ببالی ان العرب تعدل هذا الامر بعد محمد صلی الله علیه و آله عن اهل بیته، و لاانهم منحوه عنی من بعده، فما راعنی، الا انثیال الناس علی ابی بکر و اجفا لهم الیه لیبایعوه، فامسکت یدی، و رایت انی احق بمقام رسول الله (ص) فی الناس ممن تولی الامر من بعده، فلبثت بذاک ما شاء الله (حتی رایت راجعة من الناس رجعت عن الاسلام، یدعون الی محق دین الله و ملة محمد صلی الله علیه و آله، و ابراهیم علیه السلام،) فخشیت ان لم انصر الاسلام و اهله ان اری فیه ثلما و هدما، یکون مصیبته اعظم علی من فوات ولایة امورکم التی انما هی متاع ایام قلائل، ثم یزول ماکان منها کما یزول السراب، و کما یتقشع السحاب، فمشیت عند ذلک الی ابی بکر فبایعته، و نهضت فی تلک الاحداث حتی زاغ الباطل،) و زهق، و کانت «کلمة الله هی العلیاء» و لو کره الکافرون .

فتولی ابوبکر تلک الامور فیسر و شدد و قارب، و اقتصد، فصحبته مناصحا و اطعته فیما اطاع الله فیه جاهدا، و ما طمعت ان لو حدث به حدث، و انا حی ان یرد الی الامر الذی نازعته فیه طمع مستیفن، و لایئست منه یاس من لایرجوه، و لولا خاصة، ماکان بینه و بین عمر، لظننت انهخ لایدفعها عنی، فلما احتضر بعث الی عمر، فولاه، فسمعنا، و اطعنا، و ناحنا، و تولی عمر الامر و کان مرضی السیرة میمون النقیبة حتی اذا احتضر قلت فی نفسی: لن یعدلها عنی، فجعلنی سادس ستة . . .» . (27)

خلاصه، علی علیه السلام در این نامه که به نظر می رسد برای اولین بار پرده از جریان خلافت برداشته است احقیت خود را به اطلاع مردم رسانیده، اما سیل توجه مردم را جهت بیعت با ابوبکر که خود حاکی از زمینه مردمی او است و بعدا شرح می دهم ذکر کرده و اینکه آن حضرت، ابتداء تا مدتی از بیعت خودداری فرموده، تا اینکه حرکت منافقان و مرتدان پیش آمده، لهذا به خاطر حفظ اسلام، بدون اجبار و با اختیار خود، با ابوبکر بیعت کرده و نهایت همکاری را در خلال تمام حوادث اهل رده با او داشته است، و به نصح و خیرخواهی برای او، ادامه داده تا آن خطر رفع شده است، بعد هم با عمر بیعت کرده، رفتار آن دو تن را ستوده است . بعد از این فرازها علی علیه السلام از اهل شورا، و هم از رفتار عثمان مذمت فرموده، و حوادث زمان عثمان و کیفیت انتقال خلافت پس از عثمان به خودش را شرح داده است .

لازم است بدانیم این نامه در شرح ابن ابی الحدید (28) به عنوان خطبه آمده است: و در نهج البلاغه هم تکه تکه به عنوان خطبه دیده می شود . (29) به علاوه مطالب آغاز آن، درباره بعثت رسول اکرم و حوادثی پس از رحلت آن حضرت، و آغاز نامه امام علی (ع) به اهل مصر به همراه مالک اشتر به آنان نوشته، تکرار گردیده است . (30)

معلوم می شود این سخنان به صورت یک بخشنامه برای نقاط مختلف ارسال شده است، و این غیر از فرمان آن حضرت به مالک اشتر است، که آن نیز جزء نامه ها در نهج البلاغه آمده است . (31)

نتیجه بحث

از این بحث طولانی قبول دو اولویت در مساله خلافت، قهرا دو دیدگاه در این مساله پیدا می شود: دیدگاه اول، اکتفا به اولویت اول و نفی دوم، که مستلزم نفی مشروعیت خلافت خلفا است، که باید اعتراف کنیم ذهنیت شیعیان همین است . اما دیدگاه دوم مستلزم قبول مشروعیت خلافت خلفا است، در شرایط خاصی که پیش آمده بود به عنوان ضرورت و از باب رعایت مصالح اسلامی و حفظ کیان اسلام .

حال، اگر از این دیدگاه بنگریم، که من اصرار دارم، باید در زمان ما، از این دیدگاه مساله را بررسی کرد، لااقل افرادی که طرفدار وحدت اسلامی و تقریب مذاهب، و داعیان تقریب هستند، وحدت اسلامی را در این روزگار، در مقابل توطئه های قدرت جهانی، و به منظور خنثی کردن آن توطئه ها، یک ضرورت می دانند، و معتقد هستند که مسلمانان باید با گرایشهای مختلف، در صف واحد (صفا کانهم بنیان مرصوص) در مواجهه با دشمنان اسلام بایستند، در چنین وضعی باید با وسعت نظر همین دیدگاه را دنبال کنند و شواهد آن را در کتاب و سنت، و در لابلای تاریخ، جستجو نمایند، این گروه اگر بخواهند از اصرار بر دیدگاه اول به وحدت برسند، عادتا محال می نماید، و قهرا اهل سنت به آنها خواهند گفت: شما با این دیدگاه خود، تمام انصار و مهاجرین را زیر سؤال بردید، و از آن همه آیات قرآن درباره آنان، چشم پوشی کردید . در این صورت ما و شما چگونه می توانیم به وحدت برسیم، و با هم در یک صف بایستیم؟

بلی آیات قرآن درباره مهاجرین و انصار یکی دو تا نیست، آن هم در فرصتهای متوالی پس از هجرت، من یک آیه از سال دوم و یک آیه از سال نهم پس از هجرت را ذکر می کنم که شامل کل مهاجرین و انصار می شود . در سوره انفال که در سال دوم پس از هجرت پس از سوره بقره نازل گردیده می خوانیم:

«و الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله و الذین آووا و نصروا اولئک هم المؤمنون حقا لهم مغفرة و رزق کریم » . (32)

اما آیه دوم در سوره توبه، که بنابر قولی آخرین سوره نازله است چنین است:

«والسبقون الاولون من المهاجرین و الانصار و الذین اتبعوهم باحسن رضی الله عنهم و رضوا عنه و اعد لهم جنت تجری تحتها الانهار خالدین فیها ابدا ذلک الفوز العظیم » . (33)

در این دو سوره چند بار مهاجرین و انصار به نیکی و با وعده بهشت یاد شده اند، و در خلال آیات از منافقین مذمت شده است گویا قرآن اصرار دارد که حساب مهاجرین و انصار را از منافقین جدا کند تا با هم خلط نشوند آیات درباره یاران رسول اکرم فراوان است، مسلمانها این آیات را تلاوت می کنند و تصور نمی کنند یک مرتبه اینها همه مرتد شده اند، لااقل آنان، برای خود حجت دارند و نمی توانند به سخنان شما که بنا بر دیدگاه اول درباره مساله خلافت، اکثریت مهاجرین و انصار را زیر سؤال می برد گوش فرا دهند . عین همین جریان در صدر اسلام هم وجود داشته و ذهنیت عموم مسلمانان را تشکیل می داده است . انتظار من از شنونده این سخنان آن است که به خصوص تمام آیات سوره فتح از جمله آیه آخر آن سوره را که یاران حاضر در حدیبیه را مطرح می کند، تا لااقل به مسلمانان در ذهنیتشان نسبت به صحابه حق بدهد .

به نظر می رسد فضائلی که به طور فراوان در لابلای تاریخ اسلام و شرح حال صحابه دیده می شود، مؤید همین ذهنیت باشد، و ما نمی توانیم همه آنها را نادیده بگیرم .

نگاهی به تاریخ

حوادث روزهای پس از رسول اکرم بسیار مختلف و ناهمگون ثبت شده و مسلما در نقل آنها گرایشهای گوناگون، دخالت داشته است که نیاز به تحقیق و بررسی دقیق همه آنها دارد . آنچه مسلم است و از تجزیه و تحلیل وقایع معلوم می سود، در زمان رسول اکرم هم رقابتهایی وجود داشته و گاه به گاه خودنمایی می کرده است بین سه گروه: 1 - انصار 2 - مهاجرین 3 - قوم خویشان پیغمبر یا بنی هاشم که پس از رحلت رسول اکرم، کاملا این سه گروه از هم مشخص شدند، معلوم شد که هر سه گروه داوطلب و خواهان خلافت هستند، بنی هاشم همراه چند تن از حامیان آنان مانند سلمان و ابوذر و مقداد در خانه پیغمبر به تجهیز و تدفین آن حضرت مشغول بودند، و بعدا در خانه علی (ع) گرد آمدند، اما پیش گام در این قضیه - انصار - هستند که من از آنان بیشتر از مهاجرین گله دارم، انصار، بدون آگاهی و یا شور با دیگران، در سقیفه بنی ساعده، که محل اجتماع اوس و خزرج پیش از اسلام بود گرد آمدند، و قصد بیعت با سعدبن عباده سرکرده خزرج را داشتند، در حالی که رقابت بین این دو قبیله سابقه داشت و همچنان باقی بود، ظاهرا مهاجرین هم اجتماعی داشتند و یا بعد از اطلاع از اجتماع انصار، گرد آمدند .

درست مشخص نیست، آنچه مسلم است سه تن از آنان ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح از اجتماع انصار در سقیفه بنی ساعده باخبر شدند و خود را با عجله و پیش از بیعت انصار با سعدبن عباده به آن جمع رسانیدند، و گفتگو میان آنان شروع شد و هر یک ولویت خود را برای خلافت به زبان آوردند، به خصوص ابوبکر که جلو سخنان تند عمر را گرفت، و با سخنان نرم به ظاهر موجه خود بالاخره گفت:

نحن الامراء و انت الوزراء، ابتدا قبیله اوس که رقابت قدیمی با خزرج داشتند پذیرفتند، و بیعت با ابوبکر سرگرفت، خزرج هم کم کم بیعت کردند و سعدبن عباده را تنها گذاردند، که بعدا به شام رفت و تا پایان عمر در آنجا به سر برد .

از خلال این جریان، رقابتهای نهفته آشکار شد، و در آنجا نامی از علی علیه السلام و بنی هاشم برده نشد، حال عجب است که بعضی می گویند: انصار طرفدار علی علیه السلام بودند و قصدشان آن بود، که به وسیله سعدبن عباده خلافت را از مهاجران بگیرند و به علی تحویل دهند، که ابدا قابل قبول نیست، بلی در کشاکشهای بعدی، انصار بیشتر از حامیان علی و اهل بیت بشمار می آمدند .

در هر حال، در آن جلسه، بیعت نیم بندی با ابوبکر واقع شد که روز بعد به طور رسمی در مسجد پیغمبر اعلام گردید . از این جریان سه نکته به نظر می رسد اول اینکه انصار به جای اجتماع در مسجد، در سقیفه که محل متروکی بود جمع شدند زیرا با وجود مهاجرین نمی توانستند در مسجد جمع شوند و خلافت را قبضه کند، دوم اینکه بیعت با ابوبکر، چنانکه گفته می شود یک نقشه یا توطئه پیش ساخته نبوده است بلکه یک حادثه اتفاقی، یا به قول عمر که در دوران خلافتش به زبان آورده: «کانت خلافة ابی بکر شرها» .

نکته سوم، اینکه در جلسه نامی از علی و بنی هاشم نبردند، و مساله نص برخلافت علی علیه السلام به هر دلیل، نادیده گرفته شد که اولویت اول بود، بلکه زمینه برای اولویت دوم که همان شورا و عمل به رای اکثریت صحابه است، فراهم گردید .

پاسخ سؤال شما

در اینجا باید به سؤال شما پاسخ دهیم که چرا مردم با علی که صاحب حق بود بیعت نکردند و با ابوبکر بیعت کردند آیا سبب جوانی علی بود؟

خیر جوانی علی چندان دخالت نداشت، بلکه زمینه هایی که برای ابوبکر فراهم بود برای علی نبود و اینک توضیح صرف نظر از داستان غدیر و فضائل فراوان علی علیه السلام چند فضیلت علی (ع) دارد که نظیر آن را لااقل در ذهنیت مردم، هر چند واقعیت نداشته باشد ابوبکر هم داشته است، من تکرار می کنم، نمی خواهم در واقع و نفس الامر این فضیلتها را برای ابوبکر اثبات کنم، بلکه شهرت آنها ذهنیت خاصی در نظر عموم مسلمانها و یا صحابه، برای وی فراهم کرده بود که همانها زمینه مقبولیت او و تمایل اکثریت را به او فراهم کرد .

و از سویی شمه ای فضائل علی از جمله شرکت او در جنگها و کشتن بسیاری از سران قریش بوده است .

او، زمینه او را کمرنگ کرده بود و اینک شرح آن چند فضیلت:

1 - علی اولین فرد بود که در خردسالی در داخل خانه پیغمبر، همراه خدیجه همسر آن حضرت و زیدبن حارثه پسر خوانده وی به اسلام گرویدند، اما در خارج خانه، در ذهنیت مسلمانها ابوبکر اولین مسلمان بود که به لحاظ شهرت و پختگی و موقعیت اجتماعی او عده ای توسط او اسلام آوردند، حال هر چند از لحاظ تاریخی، بخواهیم این مزیت را با کنجکاوی از او سلب کنیم، این امر، ذهنیت مسلمانان را نه در آن هنگام و نه تاکنون، محو نمی کند .

2 - هنگام هجرت رسول اکرم، علی در بستر آن حضرت خوابید با اینکه خطر کشتن او به دست جمع مشرکین که از همه قبایل موجود در مکه تشکیل شده بود، وجود داشت، این فضیلت مانند خورشید در زندگی علی علیه السلام می درخشد، اما در همان حالی که رسول اکرم با نهایت غربت و تنهایی از مکه خارج شد و یا به تعبیر درستش از دست همان جمع، فرار کرد، در حالی که از بین خویشان خویش و مؤمنان به او، تنها ابوبکر با او بود در غار ثور پنهان شدند تا قرآن همین غربت و تنهایی او را چنین بیان می کند:

«الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذین کفروا ثانی اثنین اذ هما فی الغار اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا فانزل الله سکینته علیه و ایده بجنود لم تروها» (34)

حال، بگذریم از بحثهای طولانی موجود در تفاسیر طرفین، و در کتابهای کلامی در دلالت این آیه به مدح یا ذم ابوبکر، مانند اینکه شیعیان گفته اند: جمله (لاتحزن) دلیل بر ترس او، و تخصیص نزول سکینه به پیغمبر، با توجه به اینکه قرآن، نزول سکنیه را بر مؤمنین در جای دیگر ذکر کرده، این دلیل بر عدم ایمان ابوبکر است .

اما اهل تسنن گفته اند خدا عنایت داشته که همراهی و مصاحبت ابوبکر را با پیغمبر با لفظ «ثانی اثنین اذهما فی الغار» و نیز با جمله «ان اله معنا» که به معنی نصرت خداوند نسبت به آن دو نفر است در حالی که هنگام گیر افتادن موسی و بنی اسرائیل در لب دریا هنگام خروج از مصر، بنی اسرائیل گفتند ما گیر افتادیم، موسی گفت: «کلا ان معی ربی » همراهی خدا را به خود اختصاص داد، و نیز بنا به گفته شیخ محمود شلتوت در تفسیر این آیه، که فرق است میان خوف و حزن، خدا به موسی گفت: «لاتخف » ولی در این آیه پیغمبر به ابوبکر گفت: (لاتحزن) خوف ناشی از ضعف نفس است، ولی حزن ناشی از محبت به چیزی است که دارد از دست می رود، ابوبکر دید تمام زحمتها دارد هدر می رود، و الان است که دشمنان آن دو تن را بکشند و به اسلام پایان دهند، پیغمبر با این سخن او را دلداری می دهد، نه توبیخ .

حال هر قدر این بحثها ادامه پیدا کند و شما این آیه را مدح یا ذم ابوبکر بدانید، ذهنیت مسلمانان را بخصوص در آن هنگام از بین نمی برد، که در کشاکش بیعت با او، از او به عنوان (یار غار) نام بردند و کسی هم انکار نکرد .

3 - در سال نهم هجرت، در اولین حج رسمی مسلمانان، که آزادانه پس از فتح مکه، حج بجا آوردند و همان هنگام سوره برائت نازل گردید که باید از میان رفتن اعتبار پیمان رسول اکرم با مشرکین مکه، که در آغاز این سوره آمده است به اطلاع مشرکان برسد، در این دو حادثه، نام علی علیه السلام و ابوبکر با هم برده می شود و مانند آیه نماز مورد بحث و گفتگوی فراوان میان فریقین قرار گرفته است، و طرفین آن به استناد روایات برای ابوبکر مدح یا ذم بیرون کشیده اند، در حالی که اتفاق دارند پیغمبر سوره برائت را اول به ابوبکر داد . سپس به امر خدا از او گرفت و به علی داد، تا او آن را از جانب پیغمبر به کفار اعلام نماید، و حتی در اینکه امارت حج را به ابوبکر داد اختلافی ندارند، اما این امارت از دیدگاه اهل سنت تا پایان حج باقی بود، در حالی که ظاهرا شیعیان می گویند امارت را هم از او گرفت و به علی داد، که به نظر می رسد شرایط مکه با امارت ابوبکر بیشتر از علی سازگار بود . بسیاری از صنادید قرین و هم افراد دیگری از قبایل دیگر به دست علی کشته شده بودند، در حالی که ابوبکر با روحیه آرام خود در میان قبائل و نظری که برای آزادی اسیران جنگ بدر داده بود، برای این سمت مناسبتر به نظر می رسید . در اینجا یک روایت از حضرت باقر (ع) نقل می کنم و یک سخنی از شیخ محمود شلتوت که شاید به این نزاع داغ، کمی آرامش ببخشد .

اما روایت: در سیره ابن هشام (35) آمده است:

قال ابن اسحاق: وحدثنی حکیم بن حکیم بن عباد بن حنیف، عن ابی جعفر محمدبن علی رضوان الله علیه، انه قال:

لما نزلت براءة علی رسول الله صلی الله علیه و سلم، و قدکان بعث ابابکر الصدیق لیقیم للناس الحج، قیل له: یا رسول الله، لو عثت بها الی ابی بکر، فقال: لایؤدی عنی الا رجل من اهل بیتی، ثم دعا علی بن ابیطالب رضوان الله علیه، فقال له: اخرج بهذه القصة من صدر براءة، و اذن فی الناس یوم النحر اذدا اجتمعوا بمنی، انه لایدخل الجنة کافر، و لا یحج بعد العام مشرک و لایطوف بالبیت عریان، و من کان له عند رسول الله صلی الله علیه و سلم عهد فهو له الی مدته، فخرج علی بن ابی طالب رضوان الله علیه علی ناقة رسول الله صلی الله علیه و سلم العضباء حتی ادرک ابابکر بالطریق، فلما رآه ابوبکر بالطریق .

قال: اامیر او مامور؟ فقال: بل مامورهم مضیا، فاقام ابوبکر للناس الحج و العوب اذ ذاک فی تلک السنة علی منازلهم من الحج، التی کانوا علیها فی الجاهلیة حتی اذا کان یوم النحر، قام علی بن ابی طالب رضی الله عنه، فاذن فی الناس بالذی امره به رسول الله صلی الله علیه و سلم الی ان قال ثم قدما علی رسول الله .

اما در روایات دیگر آمده که سوره برائت را با ابوبکر فرستاد بعدا علی را به دنبال او راهی فرمود تا سوره را از او بگیرد، اما در این روایت که محمدبن اسحاق صاحب کتاب (مغازی) آن را با یک واسطه از حضرت باقر (ع) نقل کرده آمده که پس از رفتن ابوبکر سوره نازل شد و آن را به علی سپرد و علی رفت و همراه ابوبکر بود «حتی فرمان پیغمبر را به کفار اعلان کرد و پس از انجام کار هر دو علی و ابوبکر با هم برگشتند .

شما تفسیرها بخصوص تفسیر المیزان، (36) بحث روائی را در این خصوص ببینید که چه اختلاف و درگیری در این باره میان طرفین، و هم بین روایات آنان رخ داده است، معلوم است که حساسیت خاصی در این داستان وجود داشته است، و سعی می شده که مدح و یا ذمی از این حادثه برای ابوبکر بیرون بیاورند .

من عرض می کنم، در هر حال، ابوبکر به عنوان امیر حج از سوی پیغمبر ولو در آغاز کار، نصب شده است . آیا این امر حاکی از موقعیت او نیست؟ و رسول اکرم در آن شرائط حساس کسی را شایسته تر از ابوبکر نمی دیده است، به هر حال آنچه قطعی است، ابلاغ برائت را به عهده علی علیه السلام گذارده است .

اما سخن شیخ شلتوت: می گوید: رسول اکرم در آن صحنه حساس و مهم دو چهره را ارائه داد یک چهره سلم و صلح و آرامش که ابوبکر به عنوان امیر حج بود و یک چهره خشم و غضب که علی بود .

شیخ شلتوت از این دو چهره به عنوان جمال و جلال یاد کرده است عبارت او چنین است:

«. . ان الصدیق رضی اله عنه کان مظهرا لصفة الرحمة و الجمال، کما یرشد الیه موقفه فی حادث اسری بدر . . . فاحال النبی علیه السلام و الصلاة امر المسلمین الیه فی حجهم الذی هو مورد الرحمة . اما علی فقد کان کرم الله وجهه اسدالله و مظهر جلاله ففوض الیه نقض عهدالکافرین الذی هو من آثار الجلال و صفات القهر، مکانا معا فی هذا الموسم کعینین فوارتین، تفور من احدهما صفة الجمال (ع) و تفور عن الاخری صفة الجلال . . .» . (37)

آنچه گفته شد، سه مورد از زمینه های مقبولیت عمومی ابوبکر را در آن هنگام در بر دارد نه به عنوان اینکه واقعا بر صلاحیت او دلالت دارند، زیرا همانطور که دانستیم هر کدام از آنها بعدا مورد مناقشه قرار گرفته است، و هر اصطلاح در مقام (ثبوت) خدشه دارد، اما در مقام (اثبات) برای اکثریت مسلمانها که به این مناقشات آشنا نبودند، و تنها اصل حادثه را می دیدند کافی بود که به قول خلیفه دوم، گردنهایشان به سوی ابوبکر دراز شود .

از این قبیل وقایع به ظاهر مدح گونه، در زندگی ابوبکر بسیار است که لازم است محققان کتابهای سیره و تراجم صحابه به خصوص طبقات ابن سعد را مطالعه کنند تا جو موجود، در آن هنگام را درک کنند . از جمله یکی از حوادث غوغا برانگیز نماز خواندن ابوبکر به جای رسول اکرم در حالت مرض موت آن حضرت است که با همه مناقشاتی که بعدا درباره آن صورت گرفته، در آن هنگام اثر خود را بخشیده است .

پیداست ذکر این سوابق در اینجا به عنوان پاسخ سؤال شما است که گفتید چرا مردم حق علی علیه السلام را به ابوبکر دادند؟ و نه دلیل حق بودن آن ما نمی خواهیم باور کنیم که ابوبکر با این سوابق در میان صحابه موقعیتی داشته است، که آنان به هر دلیل وقتی، علی را بر نگزیدند که مسلما اولویت اول بود، سراغ ابوبکر رفتند . بلی، جوانی علی هم نسبت به ابوبکر که تقریبا سنش در آن هنگام نصف سن ابوبکر بود، گاهی به زبان می آمد، اما تنها بهانه ای

بیش نبود .

حال، مسلما رسول اکرم بیش از هر کسی از این جریانها باخبر بود، و علاوه بر خبر غیبی و وحی الهی، با ملاحظه حوادث می توانست این وضعیت را پیش بینی نماید . بنابراین مصلحت نبود که بگذارد کار به دست منافقان سرشناس که در سوره توبه و آیات دیگر به کثرت آنان در داخل مدینه و اطراف آن تصریح شده است بیفتد یا لااقل به دست مهاجران اولیه که ظواهر اسلام را رعایت کنند، مسلما رجحان با دوم بود، و لهذا شاید با سکوت از خدشه در این قبیل حوادث که به نفع ابوبکر تمام می شد به عنوان یک ضرورت، زمینه آن را فراهم فرمود .

اینک آخرین سخن در این باب که پایان ندارد، ما باید از مطالعه قرآن و تاریخ اسلامی میان مهاجران و انصار و صحابه معروف از یک سو، و بین منافقین از سوی دیگر فرق بگذاریم، تا مشکل حل شود، والا مشکل همچنان باقی خواهد ماند، و لهذا شناخت منافقان مهم است .

ملاحظه کنید پس از همان بیعت نیم بند مردم با ابوبکر، ابوسفیان که در راس منافقین قرار دارد نزد علی (ع) می آید و می خواهد با او بیعت کند و می گوید: میان دو ناحیه مدینه را بر حمایت از تو پر از آدم می کنم و علی به او می فرماید: تو هنوز بر نفاق خود باقی هستی و دست رد به سینه او می زند . از این امر می فهمیم که ابوسفیان در روی کار آوردن ابوبکر نقش نداشته، بلکه با او مخالف بوده و در صدد بوده، خلافت او را توسط علی به هم بزند، و نیز او با همه مخالفان و منافقان داخل و خارج و نیز، با اهل مکه که می خواستند پس از پیغمبر مرتد شوند و (سهیل بن عمرو) آنان را نگه داشت، ارتباط داشته است و گرنه از کجا می خواست این جمعیت را فراهم کند .

: اشاره به مقاله «امام علی و وحدت اسلامی » گردید در کجا چاپ شده است؟

من این مقاله را برای آقای دکتر گلشنی فرستادم و خلاصه آن را در کنگره امام علی (ع) سخنرانی کردم، قرار بود آن را چاپ کنند اما هنوز چاپ شده آن به دست من نرسیده است .

: می گویند رابطه روحانیت و مردم مربوط به گذشته دور است، و امروز روشنفکران بیشتر از روحانیت در بین مردم جای دارند، آیا این نظر صحیح است؟ و دیگر هم راجع به (مبسوط الید بودن) حاکم اسلامی، توضیح دهید .

این دو مساله است، مساله دوم چندان ربطی به بحث ما ندارد و بیشتر سیاسی است اما مساله اول طبعا دنباله بحث حکومت اسلامی است، حال من به هر دو پاسخ می گویم: اگر واقعا از دیدگاه شریعت اسلام به طور کلی، و به مصادر شیعه به خصوص نگاه کنیم سلسله علمانه، به عنوان (روحانیت) که اصطلاح جدیدی است - بلکه به عنوان فقیه و فقها، و علمای اسلام نهایت اهمیت و موضوعیت را دارند و در این خصوص روایات بسیار در دست داریم که امام خمینی رحمة الله علیه و دیگران در مساله (ولایت فقیه) به آنها تمسک کرده اند، و از آن روایات در جامعه ما کاملا مشهود است، از جمله پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل جمهوری اسلامی در ایران .

حال، هر کسی پای بند به شریعت است، چه روشنفکر چه غیرروشنفکر، چه حزب الله و چه غیر حزب الله باید آن را بپذیرد . حقیقت ولایت فقیه همان طور که قبلا گفتیم آن است که وقتی مردم با فقیه جامع الشرایط بیعت کردند، باید از او اطاعت نمایند، و رای او را بر رای خود مقدم بدارند .

آرای خود را بگویند مانعی ندارد، بلکه لازم هم هست از باب نصیحت و خیرخواهی برای اسلام و ولی امر، که قبلا گفتیم این امر از حقوق متقابل رهبر و مردم است، مردم رای خود را اظهار کنند و رهبر هم از باب اینکه وظیفه دارد با اهل نظر مشورت کند لازم است به سخنان آنان گوش بدهد، و اگر آن سخنان درست بود بپذیرد ولی لازم نیست به گفته اکثریت چنانکه در حکومتهای دیگر مرسوم است تسلیم شود .

قرآن به پیغمبر می گوید: «و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکل » . (38) ، در قرآن سوره ای به نام (شوری) هست، و آیه «و امرهم شوری بینهم » . (39) در آن آمده است .

بنابر آیه اول، رسول اکرم مامور بود با مردم در مسائل مهم مشورت کند، اما تصمیم نهایی از آن اوست، نه اینکه او یک رای دارد، و هر یک از مردم یک رای .

ما درباره ولی فقیه همین را می گوییم، و عامه هم آن را پذیرفتند، اما عده ای از روشنفکران و نه همه آنها در حد مساله اخیر بخصوص در دوران مشروطیت، و تاکنون، این مطلب را نمی پذیرند .

روشنفکران چند دسته اند: یک دسته که اکثریت دارند، با عامه مردم هم عقیده اند، هم در دوران مشروطیت و هم در انقلاب اسلامی نظر علما را پذیرفتند، و لازم نیست که من نام آنها را ببرم . این عده در میان اساتید دانشگاه و تحصیل کرده ها فراوانند . البته به نظر می رسد همین افراد، حق بیشتری برای خود قایل هستند، و تنها با انحصارطلبی روحانیت مخالف اند و به هر حال با این دسته می توان کنار آمد، باید آنان را شناخت و با گفتگو با ایشان به توافق رسید .

دسته دوم، آن گروه اند که مسلمانند، و به اسلام معتقدند، و به احکام عبادی التزام دارند، اما سیاست را از دیانت جدا می دانند، آنان می گویند: روحانیت نباید حکومت را قبضه می کرد، حالا هم که قبضه کرده باید آن را رها کند، در حالی که آنان، در پیشرفت انقلاب، کمک کردند، اما به عنوان یک وسیله برای پایان دادن به حکومت استبدادی شاه، و به این تصور که حکومت و سیاست به دست آنان خواهد افتاد، شاید اکثریت افرادی که نام خود را «ملی مذهبی » گذاشته اند، از این دسته باشند، آنان تبلیغ می کنند که روحانیت، در سیاست، ناکاراست، و باید کنار برود، و ذهن جوانان و دانشجویان را از روحانیت منزجر می کنند .

دسته سوم از روشنفکران، که بنام ملی گرایان شهرت دارند و در بینشان افراد با عقیده و ملتزم به احکام اسلام هم وجود دارند، از اول به دخالت روحانیت در سیاست، عقیده نداشته اند، و از آغاز انقلاب، خود را کنار کشیدند، و هم اکنون هم کنار هستند و شاید هم فعالیت کمتری از دسته دوم علیه انقلاب دارند، اما در اجتماعاتشان، هر دو گروه هم گون عمل می کنند . از آغاز هم بخصوص در دوران دکتر مصدق، با هم در یک صف تلاش می کردند .

حال، برخی خطاها یا تندرویهای مسئولان امر، دست مایه تبلیغات، برای این دو گروه است، رسانه ها و تبلیغات بیگانه هم از همین دو گروه حمایت می کنند .

بخاطر دارم کسانی از گروه دوم در اول انقلاب، علنا می گفتند: حالا که حکومت را از دست شاه گرفتید بدهید به دست ما، یکی از همفکرانشان می گفت: روحانیت برود سنگر مساجد را حفظ کند، یعنی برود به کار عبادت بپردازد و سیاست را به ما واگذارد، خود این طرز تفکر یک نوع انحصارطلبی است که آن را به روحانیت نسبت می دادند .

باری، مسئله روشنفکری در ایران، از روز نخست آسیب پذیر بوده است . جریان مشروطیت، این حقیقت را ثابت کرد که عده ای از روشنفکران، حتی شخصیت روحانی مانند (سید عبدالله بهبهانی) را که سالها با آنان در راه آزادی و مشروطیت، مبارزه کرده بود، سرانجام، او را کنار زدند و از بین بردند .

عین این داستان در دوران مصدق هم تکرار گردید، و حالا هم همان آش است و همان کاسه .

من بیش از این در این باره صحبت نمی کنم، می پردازم به سؤال دوم شما که با مساله مورد بحث ما (حکومت اسلامی) ارتباط دارد و آن معنی مبسوط الید بودن حاکم است .

حاکم مبسوط الید، یک اصطلاح فقهی است که در سابق رواج داشت، بالاخره فقها همواره در اسلام منطقه نفوذی داشتند، حالا غالبا منطقه نفوذ آنان، در امر قضاوت و اجرای حدود اسلامی خلاصه می شد، نه در کل حکومت اسلامی که در اختیار خلفا و سلاطین و حکام بود، اگر حاکمان به فقیه امکان می دادند که احکام اسلامی را اجرا کند آن فقیه مبسوط الید بود، و اگر چنین اجازه ای به وی نمی دادند او مبسوط الید نبود، گاهی حکام دست آنان را در پاره ای از امور به اصطلاح (حسبیه) باز می گذارند از قبیل: کفالت ایتام، رد مظالم و چیزهایی از این قبیل، اما در اجرای حدود شرعی مانعشان می شدند، در این حالت آنان باز هم مبسوط الید شمرده نمی شدند .

این یک اصطلاح فقهی بود که الان مورد ندارد، زیرا در ایران، حکومت اسلامی زیر نظر ولایت فقیه اداره می شود و محاکم ما هم اسلامی است، و فقیه تمام قدرت و اختیار را در دست دارد .

امروزه در حکومت اسلامی یک اصطلاحی رایج شده به نام «مردم سالاری » آیا به نظر شما این مردم سالاری همان شایسته سالاری است اگر پاسخ منفی است توضیح بفرمائید، مردم سالاری دینی یعنی چه؟

من اولا با اصل این تعبیر موافق نیستم، زیرا وقتی عبارت مردم سالاری به ذهن می آید، یعنی مردم بر حکومت و بر کلیه کارها سیطره دارند، با این تعبیر شما دارید برای مردم، بیش از آنچه اختیار دارند حق قائل می شوید، ما گفتیم در حکومت اسلامی، مردم حق رای، حق مشورت و صلاح اندیشی، حق انتخاب رئیس جمهور و نماینده مجلس، و حتی حق انتخاب رهبر توسط اهل خبره یا اهل حل و عقد را دارند، اما پس از تعیین رهبر که فقیه جامع الشرایط است تنها حق اظهارنظر و مصلحت اندیشی را دارند، نه حق تحمیل عقیده بر رهبر، بلکه اگر رهبر، حکمی صادر کرد و در امور اداری کشور تصمیم قطعی اتخاذ کرد اطاعت او بر همه مردم از عالم و عامی و مجتهد و بازاری لازم است، حال، اگر مردم سالاری، یعنی اختیار مطلق، که دیگر با اطاعت رهبری فقیه نمی سازد و اگر به همان معنی محدود است که دیگر سالاری معنی ندارد، کما اینکه «فقیه سالاری » را هم صحیح نمی دانیم، زیرا او مامور به مشورت با صاحبنظران از مردم است و به علاوه او مامور به رعایت احکام الهی و سنتهای اسلامی است، و با این دو محدودیت «فقیه سالاری » بطور مطلق، وجود ندارد، والا همان استبداد است که به غلط مخالفان حکومت اسلامی، آن را به حاکم اسلامی نسبت می دهند، و من قبلا در این باره بحث کردم .

بنابراین مردم، در مسائل مملکتی حق رای و نظر دارند در حدود که قانون اساسی که ناشی از اسلام است به آنها اجازه اظهار نظر می دهد، از آن جمله حق انتخاب در همه زمینه ها است . اما نه ایستادن در برابر ولی امر که دارای شرایط اسلامی است . من این آیه شریفه را در همین زمینه یادداشت کرده ام:

«و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضی الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیرة من امرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبینا» . (40)

این آیه در مورد احکام ولایتی است نه درباره احکام شرعی، اگر در مواردی مانند جنگ و صلح به طور موردی خدا و رسول حکمی صادر کردند دیگر مؤمنین از خود اختیار ندارند و باید از آن حکم اطاعت کنند، و عصیان آن، ضلالت و گمراهی است . حال، حاکم مشروع اسلامی و ولی فقیه، در احکام خود چنین وضعیتی دارد، بلکه نه تنها ولی فقیه، که در حکومتهای جهانی نیز رئیس جمهور در گستره احکام قانونی خود، اختیار دارد و کسی نمی تواند در مقابل او بایستد .

ما می دانیم که در جمهوری اسلامی ایران، در حال حاضر مجمع تشخیص مصلحت که اهل حل و عقد شمرده می شوند بازوی مشورتی رهبر است، و رهبر در مسائل مهم و حیاتی با نظر آنان، اقدام به کار می کند .

در آن مجلس رؤسای سه قوه که هر کدام به گونه ای به واسطه و بلاواسطه نماینده مردم هستند، بخصوص ریاست جمهور و ریاست مجلس شورای اسلامی، وجود دارند، با این وجود دیگر نسبت استبداد به رهبر بی معنی است .

بنده سؤالی درباره روشنفکر دینی داشتم که شما با توضیحات کامل خود به آن پاسخ دادید، حال یک اشاره به واژه تقریب بفرمایید، تقریب مذاهب بر همه عیان است، و حاجت به بیان نیست که خدمات جنابعالی در مورد تقریب مذاهب اسلامی زبانزد خاص و عام است، به واقع حضرتعالی را همه (پدر تقریب در ایران می دانند و در تجلیل از خدمات والای حضرتعالی کافیست اشاره به بیان ارزنده ای از مقام معظم رهبری که در تجلیل از خدمات جنابعالی هم واژه (علامه)، و هم واژه (فرزانه) را بکار بردند که بحق شایسته جنابعالی است . در این زمینه تقریب مذاهب که الان هم جنابعالی عضویت (شورای عالی) آن را دارید، اگر توصیه ای توضیحی در این زمینه دارید بفرمایید تا از بیانات حضرتعالی استفاده کنیم، این یک مورد، مورد دیگر کار بسیار ارزنده و بزرگ حضرتعالی برای دانشگاهیان، مجامع علمی، فرهنگی و حوزه های علمیه، و آن (معجم فقه لغت قرآن کریم و سر بلاغت آن) است که الحمدلله پنج جلد از آن تا به حال، به زیور طبع در آمده، امیدواریم در این زمینه و راجع به تعداد مجلدات آن که دوره آن چند جلد خواهد بود، توضیح بفرمایید با سپاس از حضرتعالی .

بلی در مورد تقریب، خوب، شما مقالات و مصاحبه های من را زیاد دیده اید، تعدادی از مصاحبه های من به زبان فارسی در کتاب «پیام وحدت » و سخنرانی هایی در نماز جمعه تهران به نام «ندای وحدت » و مقالات عربی من در خصوص تقریب مذاهب، در کتاب «الوحدة الاسلامیة » چاپ شده است، و تعداد بیشتری از مصاحبه ها و سخنرانی های طولانی من هنوز به چاپ نرسیده است .

به طور کلی عقیده من در زمینه تقریب مذاهب اسلامی، آن است که اگر قرار باشد واقعا تقریب بین مذاهب اسلامی واقع شود، تنها به لفظ و تعارفات مجلسی و سخنرانیهای ظاهری اکتفا نشود، باید مذاهب اسلامی معروف کنونی یعنی مذاهب ربطه اهل سنت، و دو مذهب شیعه: امامیه و زیدیه، به اضافه مذهب «اباضیه » که دارای فقه و تاریخ و یک حکومت مستقل در (عمان) هستند، این مذاهب، همدیگر را به عنوان مذهب رسمی اسلامی بشناسند .

(بگذریم از مذاهب نادر و مشکوک که در گوشه و کنار جهان اسلام وجود دارند، و عقائد آنان پنهان مانده، از قبیل علویون ترکیه و برخی از فرق صوفیه، و روزهای لبنان که فعلا از محل بحث خارجند و باید دقیقا شناسایی شوند، تا معلوم شود تا چه حد اصول اسلام را قبول دارند) . باید اهل سنت قبول کنند که شیعه اثنی عشری، و هم زیدیه دو مذهب اسلامی هستند .

همچنین بالعکس، شیعیان مذاهب اهل سنت را به عنوان مذاهب اسلامی بپذیرند، این همین کار با ارزشی است که مرحوم شیخ شلتوت، در زمان ریاست خود در جامع ازهر، اعلان کرد .

عجیب است که علمای بزرگ ما در کتابهای فقهی خود آراء فقها و ائمه اهل سنت را به عنوان آراء فقهی پذیرفته و آنها را نقل کرده و مورد مناقشه علمی قرار داده اند، همین کار را باید اهل سنت، در سطح وسیع، و نه بطور محدود، انجام دهند .

در این باب صحبت حق و باطل مذاهب نیست، بلکه این یک حقیقت و امر واقع است که مذاهبی وجود دارند براساس اجتهاد و استنباط از کتاب و سنت، و هر کدام دارای رهبر و امامی هستند . این حقیقت را شیخ طوسی و دیگران پذیرفته بودند و آرای اهل سنت را در کتابهای، «مسائل الخلاف » و کتابهای علامه حلی مانند «تذرکة الفقهاء» و دیگران در کتابهای دیگر، آورده اند، ولی اهل سنت در قدیم، به آرای شیعه اعتنا نمی کردند، اما در انتشارات عصر حاضر و کتابهای «دائرة المعارف فقهی » آنها را آورده اند و گاهی فتوای شیعه را به لحاظ استحکام دلیل آنها، برگزیده اند، معلوم است اگر بحث استدلال و استنباط باشد، هر کدام رای دیگران را گاهی می پذیرند و گاهی رد می کنند، اشکالی ندارد، این امر در بین فقهای یک مذهب هم وجود دارد . ما باید برگردیم به زمان شیخ طوسی و علامه حلی و دیگران، و با وسعت نظر به آرای دیگران به عنوان آرای فقهی توجه کنیم، باید از تعصب دست بردارند، و آرای دیگران را بدعت ندانند، حال اگر همه این مذاهب، این شیوه را برگزینند در ادعای تقریب صادقند والا اگر مانند گذشته آنها را تحقیر کنند در ادعای تقریب صادق نیستند .

باید در مسائل خلافی این قدر حساسیت، از خود به خرج ندهند . اینک می رویم سراغ روش بنیانگذار تقریب در ایران و در بین شیعه، استاد بزرگوار ما مرحوم آیة الله العظمی بروجردی رحمة الله علیه، ایشان می فرمود ما با اهل سنت دو مساله داریم یکی مساله خلافت است و یکی مساله مرجعیت علمی ائمه اهل بیت (ع) در فقه و در دیگر مسائل اسلامی، حالا خلافتی در عالم اسلام وجود ندارد که ما بر سر آن دعوا کنیم، این که مسلمانها تا این حد در این مساله بحث می کنند و حساسیت نشان می دهند می خواهند چه بگویند، بلی در گذشته این بحث بوده و خلافتی وجود داشته و حالا دیگر وجود ندارد .

ایشان می گفتند: این مساله الان مورد نیاز مسلمین نیست، آنچه امروز مورد نیاز مسلمین است، این است که مسلمین، احکام و معارف اسلامی را باید از کجا و از چه ماخذی بگیرند، پیغمبر اسلام، تکلیف را روشن کرده است و در حدیث معروف «ثقلین » مرجع علمی مسلمانان را در کنار قرآن که مورد قبول همه است، (عترت) قرار داده است، در گذشته هم صحبت حکومت اسلامی نبوده صحبت امام بوده است که روح آن، حجیت رای امام و مرجعیت علمی او است . ایشان همیشه روی این مساله تاکید می کرد، و نسبت به مساله خلافت سکوت می کرد فرمودند انکار، ما در این مدت چندین ساله شنیدیم که از آن مسئله دم بزند .

بلکه می فرمود: امروز مورد نیاز نیست .

ببینید: این چه فکر حکیمانه ای است؟ مساله ای که دعوا بپا می کند و نمی گذارد تقاربی بین فریقین پیدا شود، در حالی که مورد نیاز و قابل عمل نیست، آن را مطرح نکنیم، و برویم سراغ مساله دوم که امروز هم مسلمانان به آن نیاز دارند، بعضی نوشتند که من در مصاحبه خود با مجله هفت آسمان گفته ام: آیة الله بروجردی مساله خلافت ائمه را انکار کرده است ابدا من چنین چیزی نگفته ام . آیة الله بروجردی روی مساله رهبری و امامت مسلمانان که از آن عترت است اصرار می ورزید و می فرمود: اگر ما این دو مساله را از هم جدا کنیم می توانیم مساله دوم را بر اهل سنت به کرسی بنشانیم، مخصوصا که حالا دیگر در عالم اسلام، خلافتی وجود ندارد، اگر خلافتی مانند گذشته وجود داشت اهل سنت به ما می گفتند: شما چرا از خلافت، حمایت نمی کنید، آنها حساسیت داشتند و این مساله دوم را از ما نمی پذیرفتند، اما حالا آن حساسیت از بین رفته و ما می توانیم با طرح این مساله سکوت از مساله او، آنان را قانع کنیم .

این روش حکیمانه آیة الله بروجردی در عصر او نتیجه داد، نتیجه اش همان فتوای معروف شیخ محمود شلتوت بود، شیخ شلتوت پس از اطلاع از سندهای متعدد حدیث «ثقلین » آن فتوا را صادر کرد، این بود نظریه آیة الله بروجردی و آن هم نتیجه عملی آن، این راهی است که اینک مجمع جهانی تقریب بر آن تاکید دارد که مسلمانان باید آن راه را بپیمایند .

من در کتاب «ندای وحدت » (41) نقاط افتراق و اختلاف مسلمین و راههای تقریب مذاهب را به تفصیل، و هم در یک مقاله زیر عنوان «مبانی تقریب » نوشته ام . و انتظار دارم خوانندگان این مصاحبه به آنها مراجعه نمایند .

این مجملی از مساله تقریب مذاهب بود، اما سؤال دوم شما، در مورد کتاب «المعجم فی فقه لغة القرآن و سر بلاغته » که امسال از سوی وزارت ارشاد اسلامی، و هم جامعه مدرسین قم، کتاب سال شناخته شد به شرحی که در مقدمه آن کتاب نوشته ام، دانسته می شود که این کار از کجا شروع شده و چه هدفی را دنبال می کند، و در تاریخ فعالیتهای علمی درباره قرآن، این کتاب، چه نقشی به عهده خواهد داشت .

اجمالا در خلال کارهای علمی «کنگره بین المللی هزاره شیخ طوسی » که در دانشگاه مشهد در سی و دو سال پیش از این یعنی دقیقا در سال (1350 - 1349) با کوشش و پیشنهاد این جانب، به گونه شکوهمندی برگزار گردید، آرای لغوی شیخ طوسی را در «تفسیر تبیان » جمع آوری کردم، متوجه شدم . شیخ طوسی (460 - 385) در زمینه لغت صاحبنظر است و آرای او برازنده است، مانند آرای «راغب اصفهانی » در کتاب «مفردات » تا اینکه پس از انقلاب اسلامی «بنیاد پژوهشهای اسلامی، از سوی آستان قدس رضوی تاسیس گردید، با گروههای علمی و فرهنگی گوناگون، که یکی از آن گروهها، گروه قرآن است زیر نظر من . ما آن طرح را دستمایه کار گروه قرآن قرار دادیم، پس از مطالعات و تجدیدنظرهای مکرر قرار شد در این طرح قرآن به آرای شیخ طوسی اکتفا نکنیم، بلکه کار را توسعه بدهیم، و کل آراء لغوی در تفاسیر مختلف از صدر اسلام تاکنون، و هم نصوص لغوی در کتاب لغت درباره کلمات قرآن را جمع آوری و مورد تحقیق و بررسی قرار دهیم، که این کار مهم با همراهی اعضای محترم گروه قرآن که از طلاب حوزه، و فارغ التحصیلان دانشگاه تشکیل گردیده است، انجام می گیرد، و تاکنون 5 جلد از آن چاپ شده است; حرف «الف و ب » تقریبا پایان یافته و حرف «ت » در دست آمادگی است، و در انتظار چاپ است، در این معجم که آرای لغوی و بلاغی مفسران اسلام، به ترتیب زمانی، در هر کلمه از کلمات قرآن، گرد آمده، آرای شیخ طوسی و شیخ طبرسی و نیز راغب اصفهانی، کاملا می درخشند، خداوند به اینجانب و گروه قرآن توفیق دهد که این طرح را به پایان برساند .

تا چند جلد خواهد شد؟

نمی توان آن را پیش بینی کرد که چند جلد خواهد بود، همان طور که نویسندگان دائرة المعارفها، نمی توانند تعداد مجلدات آنها را از اول تعیین کنند، من فکر می کنم تعداد مجلدات این کتاب تا نزدیک به 30 جلد برسد .

البته یک جلد مدخل برای آن در نظر گرفته ایم، شامل موضوعات مهم قرآنی که در مقدمه معجم فهرست آنها آمده است، تعدادی از کارهای این مدخل انجام گرفته و بقیه در دست تهیه است به امید خدای متعال .

حضرت آیت الله واعظزاده بسیار بسیار متشکریم از لطف و محبت بزرگواری که فرمودید از خداوند متعال برای حضرتعالی طلب عزت، سلامت و طول عمر می کنم و انشاء الله همیشه این جامعه اسلامی از بیانات و مکتوبات و تحقیقات شما کمال بهره را ببرند، و واقعا بسیاری از دوستان و آشنایان، استادان محترم و روحانیون هستند که جنابعالی را به عنوان یکی از ذخائر اسلامی می دانند .

استاد: نه من این قابلیت را که می فرمایید ندارم، ولی دلم می خواهد در این راه یک اثری از ما بماند که یک فکر ماندنی باشد، تا یک عده دنبال کنند، بلکه ما از این همه دعواها برویم سراغ یک حقیقت واقعی که امکان دارد، تحقق یابد . والسلام علیکم و رحمة الله .

پانوشت:

1 - نهج البلاغه، صبحی صالح، ص 82، خ 40 .

2 - سوره حدید: 24 .

3 - سوره مائده: 67 .

4 - نهج البلاغه، ص 433: فرمن آن حضرت به مالک اشتر، ن شماره 53 .

5 - همان، ص 194، خ 136 .

6 - همان، ن شماره 5، ص 366 .

7 - همان، ص 81، خ 37 .

8 - همان، ص 283، ن شماره 26 .

9 - همان، ن 46 .

10 - همان، خ 373 .

11 - همان، خ 125 .

12 - همان، خ 131 .

13 - سوره نساء: 59 .

14 - نهج البلاغه، خ 118 .

15 - همان، خ 34 .

16 - سوره فتح: آیه 10 .

17 - سوره فتح: آیه 18 .

18 - فهرست این سخنان را در نهج البلاغه دکتر صبحی صالح، ص 740 ببینید .

19 - نهج البلاغه، خ 105 .

20 - همان، خ 162 .

21 - همان، ن شماره 6 .

22 - همان، خ 74 .

23 - همان، خ 205 .

24 - همان، خ 173 .

25 - همان، خ 172 .

26 - همان، خ 229 .

27 - کتاب غارات، ج 1، ص 307 .

28 - شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 35 .

29 - نهج البلاغه، خ 26 .

30 - همان، ن 62 .

31 - همان، ن 53 .

32 - سوره انفال: 74 .

33 - سوره توبه: 100 .

34 - سوره توبه: 40 .

35 - سیره ابن هشام، ط حلبی، ج 4، ص 190 .

36 - المیزان، ج 9، ص 162 .

37 - تفسیر شیخ محمود شلتوت ط تهران، ص 911 .

38 - سوره آل عمران: 159 .

39 - سوره شوری: 38 .

40 - سوره احزاب: 36 .

41 - ندای وحدت، گفتار یازدهم، راههای سیاسی و علمی وحدت اسلامی و تقریب مذاهب، ص 291 - 251 .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان