قتل عام حجاج یمنی توسط وهابیان

در سال ۱۳۴۱ وهابیان با حجاج یمنی که هیچ گونه وسیله دفاعی باخود نداشتند، روبه رو شدند

در سال 1341 وهابیان با حجاج یمنی که هیچ گونه وسیله دفاعی باخود نداشتند، روبه رو شدند. آنان در ابتدا با حجاج همراه شدند وبه ایشان امان دادند ولی بعدا نیرنگ بکار بردند وقتی که به دامنه کوه رسیدند وهابیان در قسمت بالای و پهنای کوه قرارگرفتند و حجاج یمنی در پائین، آنگاه دهانه توپها را به طرف آنها کرده و همه را به گلوله بستند و همه آنها را که حدود هزارنفر بودند، کشتند و تنها دو نفر موفق به فرار شدند و از جریان این کشتار وحشیانه اطلاع دادند.

مرحوم علامه امینی، پس از نقل این جریان و جنایت هولناک می گوید:

«صاحب المنار طبق عادت دیرینه اش که برای اعمال زشت وناهنجار وهابیان عذرتراشی می کند، از این جنایت هولناک وهابیان نیز در مجموعه مقالات خود «الوهابیون والحجاز» این چنین عذرتراشی کرده است:

«پس از درگذشت سید محمد علی ادریسی که از منطقه عسیر به نفع پادشاه نجد کناره گرفته بود، ملک حسین به آنجا یورش برد ووهابیان را سخت گوشمالی داد و به دنبال آن رویداد قتل حجاج یمنی پیش آمد، وهابیان به تصور آن که آنان سپاهیان امدادی ملک حسین هستند، به سوی آنها تیراندازی کردند و پس از آن که به اشتباه خود پی بردند سلطان عبدالعزیز از امام یحیی پوزش خواست و با پرداخت غرامت معقولی بر حفظ مراتب دوستی موافقت کردند) (1).

با این گونه عذرتراشی های خنک و فاسد هرگز نمی تواند جنایات وهابیان را در ریختن خون مسلمانان توجیه کند و بپوشاند زیرااین اولین بار نیست که وهابیان وحشی دست به چنین جنایت هولناک می زنند، بلکه آنها در هر فرصتی که پیش آمده، دهانه توپهای خودرا به سوی مسلمانان گشوده اند و مسلمانان را با نیرنگ و ستم گاه در سوریه و گاه در حجاز یا عراق و یمن کشتار کرده اند، آری این جنایات وهابیها را همه فهمیده اند و هرگز این عذرهای بدتر ازگناه نمی تواند بر روی آنها پرده کشد!

صاحب المنار می گوید: وهابیها گمان کردند که حجاج یمنی کمک وسپاه امدادی ملک حسین هستند، چگونه می توان چنین احتمالی داد درصورتی که آنها سلاح با خود نداشتند و آنها مجاز نبودند در کشوردیگری با خود سلاح حمل کنند و اگر آنها اسلحه با خود داشتندوهابیها نمی توانستند آنها را قتل عام کنند، آیا وضع زائران خانه خدا از وضع جنگجویان شناخته نیست؟! چگونه انسان عاقلی می تواند چنین احتمالی بدهد که این جمعیت حجاج سپاه امدادی باشند؟ آیا وهابیها درباره عربهای شرق اردن نیز تصور کرده بودند که آنان سپاه امدادی هستند که با آنها در خانه هایشان جنگیدند و همه شان را به توپ و گلوله بستند و همه را از بین بردند؟! آیا مردم عراق را نیز سپاه امدادی می پنداشتند که پی درپی به آنها یورش می بردند و می کشتند و غارت می کردند و... (2).

هجوم وحشیانه وهابیان بر حجاز

ابن سعود به تدریج نفوذ خود را در تمام سرزمین نجد توسعه دادو رقیب نیرومند خود ابن الرشید را از میان برد، در صدد برآمدحکومت خود را توسعه دهد و حجاز را به تصرف خود درآورد و حرمین شریفین را ضمیمه حکومت خویش نماید.

مساله فتح حجاز به واسطه وجود شهرهای مقدس مکه و مدینه بسیار دشوارتر و حساستر بود. از سوی دیگر ابن سعود که اکنون سالی 000 / 60 لیره استرلینگ از انگلستان دریافت می کرد مایل نبود بر خلاف میل آنها عمل کند. و بالاخره فرقه گرائی خشونت آمیزوهابیان از نظر عربها و مسلمانان غیر وهابی خوشایند نبود وسبعیت و بی رحمی آنان زمانی که یک قرن پیش محمد بن سعود حاکم برمکه بود، از خاطره ها محو نشده بود. حال برای فتح حجازعبدالعزیز بن عبدالرحمن بن سعود می بایستی دو کار انجام دهد،یکی این که انگلیسی ها را به وفاداری بی چون و چرای خود نسبت به آنان کاملا مطمئن سازد و دیگر این که مسلمانان جهان را متقاعدکند که قادر به سرپرستی و نگهبانی اماکن مقدس اسلام می باشد.

در مورد نکته اول کار ابن سعود مشکل نبود زیرا می دانست انگلستان از دست شریف حسین به تنگ آمده است، حسین مرتب سالوسی ها و ریاکاریهای گذشته انگلیسی ها را به رخ آنها می کشید واز آن مهمتر جهان اسلام را بر ضد اعلامیه بالفور و ایجاد یک «کانون ملی یهود» در فلسطین به شورش دعوت می کرد، لذاانگلیسی ها از همان شخصی که در «جنگ جهانی اول » به عنوان «قهرمان قیام عرب » نام می بردند، اکنون با صفتهای «مزور،دروغگو، زودباور، شکاک، لجوج، خودپسند، نادان، حریص و بی رحم »و به عبارت خلاصه نفرت انگیز یاد می کردند (3).

و نیز آن طور که مولف تاریخ مکه نوشته است (4) ، مطامع استعماری انگلیسیها اقتضا می کرد که بندر عقبه را از حجاز جدا سازند وادعا می کردند که آن را ضمیمه شرق اردن که تحت حکومت امیرعبدالله فرزند شریف حسین است، خواهند ساخت. شریف در این باره،به انگلیسیها سخت پرخاش کرد و آنان در عوض او را در مقابل رقیب دیرینه اش ابن سعود، تنها گذاشتند، عاقبت ابن سعود، تصمیم گرفت به حجاز حمله کند، از این روی در غره ماه ذیقعده سال 1342 درریاض انجمنی مرکب از علمای وهابی و روسای قبائل به ریاست پدرش عبدالرحمن تشکیل داد.

ابتدا عبدالرحمن آغاز به سخن کرد و گفت نامه هایی رسیده و ازما درخواست سفر حج کرده اند من آن نامه ها را نزد فرزندم عبدالعزیز فرستاده ام، او امام شماست، و هرچه می خواهید از اوبخواهید.

سپس ابن سعود خطاب به حاضرین گفت: نامه های شما رسید و ازشکایت شما آگاه شدم، هرچیزی پایانی دارد و هرکاری باید به موقع انجام گیرد. بعد از سخنان ابن سعود، مذاکراتی جریان یافت و درنتیجه همه حاضران حمله به حجاز را تایید کردند. مدت سه سال بود که شریف حسین به نجدیان، اجازه حج نداده بود.

ابن سعود به دنبال تصمیم به جنگ، سپاهی به فرماندهی سلطان بن بجاد به سوی مکه، گسیل داشت، نیروهای وهابی در سال 1342 به محلی رسیدند که از آنجا شهر طائف یکی از شهرهای مهم حجاز دیده می شد، شهرتی که نیروهای رزمنده وهابی بهم زده بودند، طوری بودکه قوای پادگان طائف که فرماندهی آن را علی بن حسین، پسر حسین امر حجاز بر عهده داشت، پیش از آن که حمله آغاز شود، فرارکردند. چند ساعت بعد، پس از آن که مذاکرات در مورد تسلیم شهربا زعمای قوم صورت گرفت ابن سعود وارد طائف شد.

با آن که زعمای قوم شهر را تسلیم کرده بودند، خونریزی بی رحمانه ای صورت گرفت و مردم بی دفاع شهر اعم از مرد و زن واطفال را از دم تیغ گذراندند و رقم کشته شدگان که در میان آنهاعلما و صلحا زیاد بود، نزدیک دو هزار نفر بودند، مغازه های بازار را تاراج کردند و خانه ها را به آتش کشیدند و چندان کارهای زشت انجام دادند که از شنیدن آنها مو بر بدن انسان راست و دل هر انسانی کباب می شود، چنانکه در دفعات قبل نیز نظیر این جنایات را کرده بودند از جمله کشته شدگان، شیخ عبدالله زواری مفتی شافعی ها بود که از مسجد بیرون کشیدند و قطعه قطعه کردند ودر میان کشته شدگان برخی پرده داران و خدمتگزاران کعبه مکرمه که برای ییلاق به طائف آمده بودند، دیده می شدند.

البته ابن سعود نتوانست این جنایات هولناک را انکار کند وضمن اعتراف، کار وهابیان را به اعمال خالد بن ولید در فتح مکه تشبیه کرد و با سخن رسول خدا که در آن زمان فرمود: «اللهم انی ابرء الیک مما صنع خالد» پوزش خواست (5).

سعودیها امروزه می گویند: احتمالا ارتش بر اثر تحریکاتی که شده بود، واکنش بیش از حد تندی نشان داد. ولی آنچه مسلم است، خبراین کشتار در سراسر حجاز پیچید و وحشت آفرید ملک حسین،انگلیسی ها را به کمک طلبید، سفیر انگلیس به او وعده داد که درخواست وی را به دولت متبوع خویش اطلاع دهد.

شریف از جده به مکه باز گشت و منتظر کمک انگلستان نشست ولی آن دولت در جواب درخواست او به سفیر خود اشعار داشته بود که جنگ میان ابن سعود و ملک حسین یک جنگ مذهبی است که انگلستان به خود اجازه مداخله در آن را نمی دهد، اما اگر زمینه را مساعدببیند، حاضر به میانجیگری می باشد (6).

طبق گفته «جرج آنتونیوس » دولت انگلستان گفته بود اگر طرفین درخواست کنند که میان آنها، حکم شود، در کارشان مداخله خواهدکرد (7).

و بنا به نقل دیگر انگلیسی ها در پاسخ حاضر شدند صرفا او راتا بندر عقبه اسکورت و همراهی کنند که از حجاز خارج شود و به نفع پسر خود علی کناره گیری نماید.

در آن موقع، جمعیتی در مکه به نام حزب وطنی تشکیل یافت که هدف نهائی آن رها ساختن حجاز از وضع آشفته ای بود که دچار آن گردیده بود، جمعیت مزبور، مقرر داشت که ملک حسین، به نفع فرزندخود ملک علی، از حکومت کنار برود و ملک علی فقط پادشاه حجازباشد. این جمعیت به این مزبور در تاریخ چهارم ربیع الاول سال 1343 تلگرافی به امضای صد و چهل تن از علما و اعیان و تجار واصناف دیگر به ملک حسین مخابره کرد و موضوع مزبور را به اوتکلیف نمود.

ملک حسین ناگزیر این پیشنهاد را پذیرفت و حزب وطنی در روزبعد، ضمن تلگرافی، ملک علی را که در جده بود، از جریان آگاه ساخت و او به مکه آمد و در تاریخ پنجم ربیع الاول 1343 زمام اموررا در دست گرفت اما این تدبیر هیچ مشکلی را حل نکرد، زیرا اولابا مخالفت خشک انگلستان مواجه شد و ثانیا ابن سعود به ملک علی همان نظری را داشت که به ملک حسین پدرش دارا بود (8).

چنین حکومتی در حول علی بن حسین تشکیل شد، اما هیچ کشوری آن را به رسمیت نشناخت. تا مدت یک سال بعد هنوز مساله حقوقی حجازحل نشده بود و علی بن حسین کناره گیری پدر به نفع خود را عنوان کرده خود را حاکم حجاز دانست در همان سال وهابیان بی آنکه جنگی رخ دهد، وارد شهر مقدس مکه شدند، ملک حسین و پسرش که به جده رفته بودند، وهابیها خانه او را غارت کرده و تمام دارائی او راتصاحب نمودند. آنگاه او بالاجبار از حجاز خارج و روانه بندرعقبه گردید. پس از رسیدن به مقصد، در راه پیشرفت ملک علی کوشش فراوان می کرد و به دوام حکومت وی امید فراوان داشت. در همین حال دولت انگلستان به وسیله یکی از امیرالبحرهای خود به ملک حسین اخطار کرد در مدت سه هفته بندر عقبه را ترک کند و به هرکجا می خواهد برود. وی ابتدا این اخطار را جدی نگرفت، ولی پس ازجریاناتی که رخ داد، مجبور شد سوار کشتی شود و عازم جزیره قبرس گردد. شریف حسین به قدری به انگلیسیها بدبین شده بود که غذا جزاز دست آشپز مخصوص خود نمی خورد و می ترسید وی را مسموم کنند.

شریف تا سال 1931م در قبرس ماند و در این سال بیمار شد وی رابه عمان(پایتخت اردن مرکز پسرش امیر عبدالله)انتقال دادند و درآنجا و در همان سال فوت کرد و در جوار قدس شریف در بیت المقدس مدفون ساختند (9).

سرزمین حجاز، بجز مدینه و جده و بندر ینبع در تصرف قوای ابن سعود افتاده بود از طرفی نمایندگانی از دو سوی، در رفت و آمدبودند تا مگر قضیه با صلح فیصله یابد، اما هیچ نتیجه ای نمی گرفتند.

در روز دهم ربیع الثانی سال 1343 ابن سعود به نیت عمره، ازریاض به سوی مکه حرکت کرد و برای پیشبرد مقصود خود دست به ابتکاری زد و از سران مسلمانان جهت برگزاری یک کنفرانس اسلامی دعوت به عمل آورد، تا درباره این که چگونه بیت الله الحرام ازتمایلات سیاسی دور نگاه داشته شود، با یکدیگر تبادل افکارنمایند، ظاهرا فقط مسلمانان هندوستان به دعوت او پاسخ مثبت دادند (10).

ابن سعود در حالی که جمعیت زیادی از سپاهیان و علمای نجد وجمعی از خاندان محمد بن عبدالوهاب و عده ای از روسای قبائل همراه او بودند، در مدت بیست و چهار روز به نزدیکی مکه رسید،در کوه عرفات «ابن لوی » یکی از فرماندهان سپاه او در مکه، باهزار تن از جمعیت اخوان، به استقبال وی آمد ورود او به مکه غروب روز هفتم جمادی الاولی سال 1343 بود.

پس از فتح طائف و مکه توسط وهابیان، جنگ میان ابن سعود و ملک علی در جده درگرفت و در همان سال برنامه حج تعطیل گردید. ملک علی جمعی از افسران سوری و افراد دیگر را به حجاز فراخواند واسلحه و هواپیما خرید و پولها خرج کرد، ولی فائده ای نداشت وهابیها جده را محاصره کردند، و چون محاصره جده به طول انجامید، امیرعلی ناگزیر از مصالحه با وهابیها گردید و قراردادصلح به وسیله کنسول انگلستان در جده تدوین شد و او با یک کشتی جنگی بریتانیائی و یا وسیله قطار از جده خارج گردید (11).

وهابیها به سال 1344 وارد این شهر شدند و کشتی های ملک حسین را تصاحب کردند و ملک علی در عراق نزد برادرش ملک فیصل اقامت گزید و با خروج او از حجاز ملک سعود پادشاه نجد و حجاز هر دوشد و وهابیها بر مدینه و تمام سرزمین حجاز دست یافته و عربهای حجاز را زیر فرمان خود درآوردند.

ابن سعود در گرماگرم جنگ با امیر علی می گفت که او به حجازنیامده مگر آن که مردم حجاز را از ظلم و ستم اشراف رهائی بخشدو او قصد ندارد پادشاه حجاز بشود و در این خصوص او از مردم حجاز نظر خواهد خواست (12).

او این سخنان را همچون دیگر سیاستمداران و نیرنگ بازان دنیاکه پیش از به قدرت رسیدن وعده ها می دهند و هرگز بدان عمل نمی کنند، بر زبان می راند ابن سعود به عنوان پادشاه حجازتاجگذاری کرد «اخوان » (سربازان خاص سعودی)ناخرسندی خود راابراز داشتند و در مراسم تاجگذاری شرکت نکردند.

«اخوان » به تدریج از رئیس خود ناراضی شده بودند، آنها گمان می کردند که در راه خدا پیکار می کنند ولی نمی دانستند که در خدمت جاه و شکوه امیر قرار دارند (13).

پی نوشت ها:

1) الوهابیون والحجاز: ص 33.

2) کشف الارتیاب: ص 51 - 50.

3) نظام آل سعود، ص 54.

4) تاریخ مکه: ج 2، ص 236.

5) کشف الارتیاب: ص 52.

6) المملکه العربیه السعودیه: ج 2، ص 299 - 300.

7) یقظه العرب: ص 455.

8) صلاح الدین مختار، تاریخ المملکه العربیه السعودیه، ج 2، ص 300.

9) صلاح المختار، ج 2، ص 306 و 314 تا 316.

10) نظام آل سعود: ص 57.

11) تاریخ المملکه العربیه السعودیه: ج 3، ص 357 و 363.

12) کشف الارتیاب: ص 53.

13) نظام آل سعود، ص 57.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر